سخنرانی حجة الاسلام محسنی سبزواری در دومین سال رحلت آیة الله سید صادق فقیه سبزواری

فایل صوتی

سخنرانی حجة الاسلام محسنی سبزواری

در دومین سال رحلت آیة الله سید صادق فقیه سبزواری

سخنرانی حجه الاسلام محسنی نژاد سبزواری در دعای ندبه انجمن طلاب سبزواری مقیم قم مورخه هشتم آذرماه ۱۳۹۸


خاطرات و نکته هایی از مرحوم آیه الله میرزا موسی فقیه سبزواری ، آیه الله میرزا حسین فقیه سبزواری و آیه الله سید محمد صادق فقیه سبزواری ، به مناسبت دومین سال رحلت آیه الله سید محمد صادق فقیه سبزواری

 

آیه الله العظمی وحید خراسانی :

کفایه را نزد مرحوم فقیه سبزواری خواندم . او مردی با کمال بود .

 

خاطره آیه الله العظمی شبیری زنجانی از مرحوم آیه الله العظمی حاج میرزا حسین فقیه سبزواری

مرحوم فقیه سبزواری : زیارت جامعه کبیره را در حرم امام رضا علیه السلام بخوانید

 

مرحوم فقیه سبزواری : زیارت جامعه کبیره را در حرم امام رضا علیه السلام بخوانید

 

حجت الاسلام پشت کوهی :

به یاد دارم وقتی که حرم حضرت رضا علیه‌السلام بودیم، ماه رمضان ها حرم حضرت رضا علیه‌السلام خیلی باصفاست ، خدا قسمت کند، از قدیم هم می گفتند: عاشورا تهران، اربعین کربلا، چهل و هشتم مشهد. ولی ماه رمضانش چیز دیگریست که آقایان نجفی می گفتند: زمانی که نجف خیلی رونق داشت، مراجع و علما ماه رمضان مشهد می آمدند. یعنی ماه رمضان چیز خیلی عجیبی بود. یادم است سالی که ما بودیم خیلی از بزرگان حیات داشتند، مثل مرحوم آقای مروارید و مرحوم آقای فلسفی و تنکابنی و مرحوم آقای سبزواری، ما هم چون طلبه بودیم خیلی دنبال آنها می گشتیم؛ و سوال می کردیم: آقا کدام زیارت نامه را در حرم حضرت رضا علیه‌السلام بخوانیم همه به اتفاق می گفتند " جامعۀ کبیره " و خودشان هم چنین بودند، یعنی وقتی شب ها مشرف می شدند همه با جامعۀ کبیره حضرت رضا علیه‌السلام را زیارت می کردند. با اینکه زیارت مخصوصه و غیره هست. ولی همه مصر بودند که آن زیارت را بخوانند. 

https://vareth.ir/news/82278

 

گزارش مرحوم آیة الله العظمی حاج میرزا حسین فقیه سبزواری  از حمله روس ها به حرم حضرت رضا (ع)

 

دهم ربیع الثانی

 یکصد و ده سال پیش در چنین روزی

 

خاطره گیر افتادن مرحوم آیة الله العظمی حاج میرزا حسین فقیه سبزواری
در حادثه تلخ حمله روس ها به حرم حضرت علی بن موسی الّرضا علیه السلام

به عنوان شاهدِ حاضر در صحنه

خاطره گیر افتادن مرحوم آیة الله العظمی حاج میرزا حسین فقیه سبزواری در حادثه تلخ حمله روس ها به حرم حضرت علی بن موسی الّرضا علیه السلام به عنوان شاهدِ حاضر در صحنه و نجات معجزه آسا با توسّل به حضرت ثامن الائمه علیه آلاف التحیة و الثناء

مرحوم آیة الله فقیه سبزواری ، به عنوان شاهد عینی، این حادثه را گزارش کرده است و به عنوان سندی معتبر ، مورخین به آن استناد می کنند .

روز جمعه ، نهم فروردین 1291 هجری شمسی ، مقارن با دهم ربیع الثانی ۱۳۳۰ هجری قمری، دو ساعت مانده به غروب ( یکصد و ده سال پیش در چنین روزهایی از ماه ربیع الثانی )

این حادثه را " عاشورای ثانی " نام نهاده اند .

 

پژوهش و تدوین :

سید محمد فقیه سبزواری

دانلود با فرمت word

دانلود با فرمت pdf

 

تلگرام :

مشروح ماجرا با فرمت word :

https://t.me/faghih_e_sabzevari/7426

با فرمت pdf

https://t.me/faghih_e_sabzevari/7427

 

شیوه اندرز دادن آیت الله میلانی

 

شیوه اندرز دادن آیت الله میلانی

فرزند آیت الله میلانی:

در اینجا، خاطره ای از روزگار نوجوانی ام به یادم آمد. آن روزها، درس سیوطی و مغنی می خواندم و دوازده سالم بیشتر نبود.

سال 1341 شمسی بود. حاجی نجارنیا، آقایان علما را برای افطاری به منزلشان دعوت كرده بود.

حاج میرزا احمد كفایی، حاج آقا میرزا حسین فقیه سبزواری در آن مجلس مهمانی بودند.

من همراه پدرم و اخوی ها به آنجا رفته و طلبه ای ملبس بودم. علاقه زیادی به ترشی داشتم و آن را سر سفره افطاری دیدم، ولی از دسترس من دور بود.

می دانید كه در عراق و نجف آلبالو نداریم. به هر حال خودم را دراز كردم تامقداری ترشی بردارم.

در آداب سفره آمده است كه از هر چه در آن است، استفاده كنید. مرحوم علامه مجلسی در بحارالانوار ذكر كرده است، از طرفی در حدیث خوانده بودم كه از غذای جلوی خودت استفاده كن و هرگز خودت را به طرف غذایی كه دور از دسترس است، دراز نکن.

بالاخره، كاری كه من كردم اقتضای سن و سالم بود، هر چند كه خلاف آداب و اخلاق اسلامی به حساب میآمد.

مرحوم آیت الله میلانی، بعد از اینكه به خانه برگشتیم، مرا گوشه ای برد و آهسته اندرزم داد.

ایشان فرمودند:

سیدعلی! كاری از تو صادر شد كه حرام نیست؛ ولی شما كه میخواهی طلبه شوی و درس بخوانی تا دیگران را تعلیم بدهی، اول باید خودت را تهذیب كنی .

صفحه 94 ، کتاب مجموعه مصاحبه ها در باره آیة الله میلانی

https://t.me/Varesoon/8688

 

مجموعه یاد کرد های   مرحوم حجة الاسلام سید مهدی طباطبایی از  مرحوم فقیه سبزواری

 

مجموعه یاد کرد های 

مرحوم حجة الاسلام سید مهدی طباطبایی از

مرحوم آیة الله العظمی حاج میرزا حسین فقیه سبزواری

 

دانلود با فرمت word

دانلود با فرمت pdf

تلگرام

https://t.me/faghih_e_sabzevari/7344

https://t.me/faghih_e_sabzevari/7346

 

مرحوم آیة الله فقیه سبزواری ، شاهد  و راوی حمله روس ها به حرم مطهر رضوی

 

مرحوم آیة الله فقیه سبزواری ،

شاهد حمله روس ها به حرم مطهر رضوی

 

روزی که حرم امام رضا (ع) را به توپ بستند...

 
 

 

حرم امام رضا (ع) در گذر تاریخ

نوروز ۱۲۸۷ شمسی مصادف با ربیع‌الثانی ۱۳۳۰ قمری، دو ساعت مانده به غروب، صدای توپ‌های روسی، مناجات زائران حرم رضوی را شکافت؛ سربازان روسی که با ماشین‌های مسلسل‌دار به سمت صحن مقدس می‌آمدند، از چند ناحیه به سوی حرم تیراندازی کرده بودند.

یکی از مهمترین حوادثی که حرم مطهر امام رضا (ع) با آن روبه‌رو شده، واقعه معروف به «توپ بستن گنبد مطهر رضوی» است. اتفاقی که اگر در کنار دیگر وقایع تاریخی حمله به این حرم مقدس قرار گیرد، شاید باید آن را در صدر فجایع رخ‌داده از نظر آسیب به این بنای مقدس و شهادت زائران آن حضرت قرار داد.

 

اما داستان از چه قرار بود؟

بعد از تشکیل ژاندارمری مخصوص خزانه‌داری کل ایران توسط «مورگان شوستر آمریکایی»، دولت روسیه که این اقدام را مخالفت مطامع خود در ایران می‏‌دانست، در اولتیماتومی به دولت ایران، خواستار اخراج شوستر از ایران و استخدام اتباع خارجی با اجازه‏ دُوَل روس و انگلیس شد. با رَدّ این اولتیماتوم دخالت‏‌آمیز توسط مجلس شورای ملی، قوای روسی مستقر در تبریز وارد قزوین شدند. هم‏چنین یکی از دست‌نشاندگان دولت روس در مشهد به نام «یوسف هراتی» به تحریک روس‏‌ها، شورشی مصنوعی در مشهد به پا کرد و آن شد تا نوروز ۱۱۰ سال قبل، سربازان روسی در حالی که شیپور می‌زدند، همراه با افسران و صاحب‌منصبان با توپ جنگی وارد مشهد مقدس شدند، در ارک منزل کردند و برای تهدید دولت ایران و نیز بی‏‌احترامی به عقاید و احساسات مذهبی مردم، حرم مطهر امام رضا(ع) را به توپ بستند.

 

تقریباً دو ساعت به غروب بود که صدای توپ‌های روسی بلند شد و از چند ناحیه به سوی حرم تیراندازی کردند و با ماشین‌های مسلسل‌دار به سمت صحن مقدس آمدند، اوّل غروب وارد صحن شدند، زوّار و متحصنان وارد حرم مطهّر شدند و درهای حرم را بستند. یک دسته از روس‌ها با توپ‌های مسلسل به پشت بام حرم رفتند و از پنجره‌های پشت بام ضریح مقدس امام رضا(ع) را گلوله‌باران کردند و گروهی از روس‌ها با اسلحه وارد «دارالسیاده» شدند و از شبکه‌های پنجره نقره، حرم مطهر و ضریح را هدف قرار دادند.

برخی منابع دیگر مانند سایت پژوهش‌های اسلامی رسانه این‌طور نقل می‌کند: «در ماجرای به توپ بستن حرم که به دلیل اغتشاشات مردم علیه اعلامیه روس‌ها به راه افتاده بود، سپاهیان روس بنا به درخواست کنسول وقت دولت روسیه، وارد مشهد شده و در «باغ خونی» و سایر عمارت‌های دولتی اطراف محل دژبانی مستقر شدند واز این اماکن گنبد مطهر و مسجد جامع گوهرشاد را به توپ بستند و مردم متحصن در آستان قدس رضوی را به خاک خون کشیدند.

 در اثر شلیک توپخانه، به سَردَرها و گلدسته‏ های حرم رضوی، خسارت‌های فراوانی وارد شد. هم‏چنین خزانه  حضرتی را به بانک روس منتقل کرده و اشیای قیمتی حرم را به غارت بُردند. پس از آن، مقداری از اموال را برگردانده ولی متولی حرم را با تهدید به مرگ وادار کردند تصدیق کند که تمام خزانه را تحویل گرفته است.»

 

اسناد مختلف تعداد کشته شدگان در این فاجعه را بیش از صد نفر عنوان می‌کنند و می‌نویسند «به مدت چهار شبانه‌روز حرم و رواق‌ها در تصرف روس‌ها بود.»

براساس آن چه در پایگاه موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی منتشر شده مرحوم محمدتقی مدرس رضوی در کتاب «سال شمار وقایع مشهد» در شرح این اتفاق، تاریخ رخداد را مربوط به سال قمری اوایل محرم ۱۳۳۰ می‌داند.

 

به توپ بستن گنبد حرم رضوی به نقل از یک شاهد عینی

مرحوم «آیت الله میرزا حسین فقیه سبزواری» که حدود نیم قرن کلیددار حرم امام رضا(ع) بود، یکی از شاهدان عینی این ماجرای خون بار است، فرزند وی مرحوم «آیت الله سید صادق فقیه سبزواری» پیش از فوت خود، مباحث مطرح شده از سوی پدر را در گفت‌وگویی مطرح می‌کند، یک خبرگزاری در نوروز امسال، آن نقل‌قول‌ها را منتشر کرد:

«یوسف خان که اصالت او به هرات مربوط می‌شد، در مشهد قیام کرد و ادعای او این بود که باید محمدعلی شاه، فرزند مظفرالدین شاه قاجار، به قدرت برسد و ما مشروطیت را نمی‌خواهیم، کم کم تعدادی از مردم را به دور خود جمع کرد و صحن نو را به عنوان مرکز برنامه‌های خود قرار داد، هنوز مدتی از ماجرای این شخص نگذشته بود، که فردی دیگر به‌نام طالب الحق نیز سر بلند کرد و با یوسف خان هم‌داستان شد.

هر دو آنان به همراه یارانشان در مسجد جامع گوهرشاد جمع می‌شدند و از این مسجد به عنوان مرکز برنامه‌های‌شان استفاده می‌کردند، هر روز در صحن نو مشغول برنامه‌ریزی بودند و شب‌ها به خانه ثروتمندان می‌رفتند و مبالغ فراوانی از آن‌ها می‌گرفتند، در شهر مشهد هرج و مرج عجیبی رخ داده بود و این ماجرا حدود سه ماه طول کشید.

روز دوشنبه دهم فروردین مقارن با دهم ربیع الثانی ۱۳۳۰ هجری قمری، دو ساعت به غروب مانده بود که پدرم مرحوم آیت الله میرزا حسین فقیه سبزواری که در آن زمان ٢١ سال داشتند، برای اقامه نماز ظهر و عصر به مسجدجامع گوهر شاد می‌رفت که شخصی به نام محمدجواد عرب‌زاده، هراسان به او خبر می‌رساند که خودت را به مدرسه برسان که الان روس‌ها آستان قدس را به توپ می‌بندند. او نیز پس از شنیدن این خبر، باعجله و هراسان خود را به صحن کهنه می‌رساند.

پدرم در خاطراتش نقل می کرد که هنوز از صحن خارج نشده بودم که صدای توپ‌ها بلند شد و نخستین توپ، از باغ خونی، محلی که روس‌ها در آن مستقر بودند، به ایوان عباسی اصابت کرد و گلوله‌های آن در صحن پخش شد و او نیز نتوانست به مدرسه برود به همین دلیل به داخل حرم برگشت. ناگهان شلیک‌های توپ، متعدد و ادامه‌دار شد، به گونه‌ای که از دروازه پایین خیابان و سرای حاجی ملک و اول کوچه حاج شیخ محمد تقی و باغ خونی نیز، توپ شلیک می‌شده و تا پس از اذان مغرب  نیز مسلسل توپ ادامه داشته است.

پدرم می‌گفت که هرچه تلاش کردم، خود را از این واقعه خلاص کنم، نتوانستم، به همین دلیل گاهی به میان حرم و گاهی به میان مسجد و گاهی به دارالحفاظ و گاهی دارالسیاده می‌رفتم تا بالاخره «طالب الحق» به حرم آمد و عده زیادی از مردم اطراف او جمع شدند، او گفت که امروز به فرمانده روس‌ها تلفن می‌کنم تا دیگر توپ شلیک نکنند و به همین دلیل خودش را به کشیک‌خانه رساند ولی پس از گذشت نیم ساعت باز گشت و گفت: هرچه تلفن می‌کنم کسی جواب نمی‌دهد.

بنا بر آنچه که پدر مرحومم نقل می‌کرد، طالب الحق هنگامی که از کشیک خانه برگشت پریشان خاطر بود و می‌گفت که قرار ما با روس‌ها این بود که هرزمان من می‌گویم دست بردارید، دست بردارند.

پدرم گفت تا اذان مغرب در میان صحن حرم امام رضا(ع) بودم و مستأصل و نگران از اینکه راهی برای خلاص شدن از این ماجرا ندارم، دلم شکست و به امام هشتم متوسل شدم تا بالاخره راه نجاتی پیدا شد و توانستم به هر شکل ممکن خود را به قبرستان قتلگاه (صحن طبرسی) برسانم و به درب خانه‌های بسته پناه بردم، ولی هیچ پاسخی از اهالی منزل شنیده نمی‌شد؛ گویا هیچ کدام در منزل نبودند، تا اینکه بالاخره درب منزل «محمد حسین داورزنی» که در کنار قتلگاه بود، باز شد و او مرا به داخل خانه دعوت کرد، ولی هنگام ورورد، ضعفی عجیب مرا فراگرفت. چند ساعتی بیهوش شدم، صبح روز بعد که حالم کمی بهتر شد و به سمت حرم رفتم، متوجه شدم لشکر روس‌ها تمام صحن و حرم را محاصره کرده‌اند.

تا صحن بالای خیابان، ٧٢ نفر جلو مدرسه میرزا جعفر کشته شده بودند و در صحن کهنه نیز، قشون روس ایستاده و مانع ورود مردم به داخل صحن می‌شدند، چهار روز به همین شکل گذشت و بعد از آن حرم و صحن امام رضا(ع) را به خود ایرانی‌ها واگذار کردند. در ادامه جمعی از محترمان و علما برای تطهیر حرم و رواق‌ها وارد صحن شدند. روس‌ها وضع اسفناکی را در حریم امن رضوی بوجود آورده بودند، «یوسف خان هراتی» که عامل اصلی این معرکه بود، فرار کرد ولی این فرار سرانجام نداشت و جنازه او را به مشهد آوردند و محمد نیشابوری نیز که به نیشابور فرار کرده بود در همان جا کشته شد و به این ترتیب معرکه تمام شد.»

منبع: ایسنا

 

 
 
 

اهميت ذاکر  اهل بيت بودن در حساب‌ رسي آخرت

 

اهميت ذاكر اهل بيت بودن در حساب‌رسي آخرت



خلاصه رمضان‌علي قوچاني در حالت مكاشفه ديد كه ذاكرين اهل بيت (ع) در قيامت راحت به حساب آنها رسيدگي مي‌شود.


حكايت : حجت‌الاسلام والمسلمين آقاي حاج سيدمحمد صادق فقيه سبزواري نقل فرموده‌اند: آقاي حاج رمضان‌علي قوچاني كه از علماي بزرگوار مشهد و در مسجد جامع گوهرشاد امام جماعت بود، وقت مرگشان فرا رسيد مرحوم پدرم (آيت الله حاج ميرزا حسين سبزواري) به اتفاق برادر بزرگوارم مرحوم آيت الله حاج سيد زين العابدين به عنوان عيادت به خانه آن مرحوم رفتند، در حين سكرات غشوه‌اي شبيه به حالت خواب به ايشان دست داد بعد كه به حال عادي برگشتند شروع كردند به گريه كردن، پدرم فرمودند حاج شيخ شما كه قلبتان سرشار از ولايت است و داراي ايمان قوي هستيد گريه چرا؟
فرمودند: آقاي سبزواري صحراي محشر را مجسّم ديدم، بهشت را مشاهده كردم كه درهاي آن باز است و هر گروهي از يك دري وارد بهشت مي‌شدند، صف‌ها بسته شده و افراد پشت سر هم بودند، من متوجه شدم كه بايد بروم به صف علما يعني صفي كه در آن صف فقها و مراجع امثال شيخ مفيد و شيخ صدوق ... و شيخ طوسي ... و كليني‌ها قرار دارند و من در آخر آن صف قرار گرفتم كه نوبت من برسد.
اما ديدم صف طولاني است و بايد زياد معطل شوم نظر كردم به دري از درهاي ديگر ديدم آن جا زياد معطلي ندارد مثل براق افراد داخل بهشت مي‌شوند. دويدم به جانب آن در كه داخل شوم گفتند: اين در متعلق است به ذاكرين حضرت ابا عبدالله الحسين و روضه خوان‌ها، من همان جا گريه كردم و به فكر افتادم كه اي كاش در دنيا روضه آن بزرگوار را مي‌خواندم و در شمار روضه خوان‌ها قرار مي‌گرفتم ناگاه ديدم در همان عرصه محشر مرحوم خلد آشيان آقاي اعتماد سرابي كه از روضه‌خوانهاي معتبر شهر مشهد بود پيدا شد، سوار بر اسبي فرمودند: آقاي شيخ رمضانعلي بيا يك مجلس روضه بخوان گفتم: كو منبر كو مستمع فوراً از اسب پياده شد و فرمود: سوار شو اين به جاي منبر و من هم مستمع، من همانجا روضه‌اي خواندم گمانم فرمودند: روضه باب الحوائج حضرت ابوالفضل عليه السلام بود.
آنگاه شيخ گريه كرد و گفت: گريه من براي اين است كه اي كاش در دنيا اقلاً چند مجلس روضه مي‌خواندم.(1)
پاورقي 1.گلستان معارف تأليف غلامرضا اسدي مقدم، ج 3، ص 51.
منبع مردان علم در ميدان عمل
نويسنده سيد نعمت الله حسيني
ناشر مؤلف
محل چاپ قم
سال چاپ 1376
نوبت چاپ اول
جلد 7
صفحه 307 و 308
گردآورنده 7

http://pajuhesh.irc.ir/product/note/show/id/29816

مرکز پژوهش های صدا و سیما

یادها و خاطرات آیة الله حجّت هاشمی خراسانی از استاد خود ، مرحوم آیة الله العظمی حاج میرزا حسین فقیه

 

یادها و خاطرات آیة الله حجّت هاشمی خراسانی

از استاد خود ، مرحوم آیة الله العظمی حاج میرزا حسین فقیه سبزواری

 

 

دانلود با فرمت pdf

 

دانلود با فرمت word

راه ، از پشت آن تپه می گذرد

 

راه ، از پشت آن تپه می گذرد

 

از خاطرات سفرحج مرحوم آیة الله العظمی حاج میرزا حسین فقیه سبزواری

 

پس از وقفه ای چند ساله در امر سفر ایرانیان به سرزمین وحی ، به دلیل اعدام بناحق ابوطالب یزدی در عربستان ، مجددا روابط ایران و عربستان حسنه شد و پانزده هزار ایرانی به سرپرستی روحانی و معنوی مرحوم آیة الله العظمی حاج میرزا حسین فقیه سبزواری ، سال 1327 شمسی ، عازم بیت الله الحرام شدند که این سفر ، ماجرای مفصل دارد .

 

در بازگشت به ایران که از مسیر ریگزار عربستان به عراق انجام می شد ، کاروانیان راه را گم کردند .

به مرحوم فقیه سبزواری اطلاع دادند راه را گم کرده ایم . ایشان دعوت به حفظ آرامش و توکل به خدا کردند .

روز دوم ، به فقیه سبزواری گزارش کردند آذوقه کاروان رو به پایان است . دگر بار ، با طمأنینه و ایمان و اعتمادی راسخ به الطاف خداوند ، دعوت به شکیبایی و آرامش کردند .

روز سوم ، از تمام شدن غذا و ذخیره آب ، گزارش کردند .

مرحوم فقیه سبزواری ، منتظر مانده بود تا پس از پایان گرفتن آب و غذا ، در برهوت بیابانی بی انتها و وحشتزا ، گرسنگی و تشنگی ؛ و ترس و نا امیدی مطلق ، بر ذهن و روح کاروانیان غلبه کند تا توسل و دعایشان ، اثر کند .

روز سوم ، مرحوم فقیه سبزواری ، دستور دادند همه مردان سرهارا برهنه کنند ، روبه قبله بایستند و زنها پشت سر مردان ؛ و در نهایت ابتهال و تضرع و التجاء ؛ و از اعماق قلب و ذهن و روح ؛ و بادلی شکسته فریاد کنند : یا ابا صالح المهدی .

حاجیان ره گم کرده چنین کردند ؛ و فضایی عجیب و سرشار از ناله های جانسوز ، در بیابان شکل گرفت . اشک ها جاری بود و دست های خواهش و تمنّا ، رو به آسمان بیابان ، بلند .

در این هنگامه و دراین بازار گرم توسل ، سواری از راه رسید و پرسید چه می کنید ؛ و چرا اینگونه پریشان و آشفته ؟

گفتند : راه گم کرده ایم . دست به دعا برداشته ایم .

سوار ، تپه ای را در همان نزدیکی ها نشان داد و فرمود :

نا امید نباشید . راه شما از پشت آن تپه می گذرد و تا آبادی ، فاصله زیادی نیست .


راوی :  سید محمد فقیه سبزواری



https://t.me/asrsabzevar/14356

 

جیگی جیگی؛ مطرب بامعرفت

 

 جیگی جیگی؛ مطرب بامعرفت

همیشه و در طول تاریخ شخصیت هایی بوده و هستند که تصویر واقعی ایشاندر پشت لایه ای عظیم از غبار پنهان شده و هر فردی آن گونه که می خواهدآنان را تصویر می کند.

 یکی از جدیدتریننمونه های این افراد، مطرب دورگردی است که حوالی دهه  40  شمسی در مشهد زندگی می کرد و همگان او را به نام جیگی جیگی، ننه خانوم  می شناسند و کسی از نام ونشان اصلی او با خبر نبوده و نیست.
   

جیگي جیگي، ننه خانم، برخلاف نامش مرد بود. مردی باقامتي متوسط، شانه های پهن، صورتي استخواني و موهایبلند خرمایی رنگ که برخی او را با دفي در دست و دیگرانيبا دایره زنگي، گروه سومي درحال عروسک گردانی وسرانجام تعدادی هم با میمونی دست آموز به یاد دارند.
حتی در توصیف نوع لباسش هم اختلاف نظر است. برخیاو را با لباس محلي مردم بیرجند به خاطر دارند و برخيدیگر با لباس محلي کردان شمال خراسان و گروهي هم اورا مردي مي خوانند که لباسي چون دیگران مي پوشیده اما کلاهي بر سرمي گذاشته که دم روباهي از آن آویزان بودهاست. اما نکته مهم در زندگی «جیگی جیگی، ننه خانوم» نوع لباس پوشیدن یا اقدامات سرگرم کننده او نیست بلکهنحوه مرگ وسپس مکان دفن او است که وی را در اذهان نامردنی کرده است.

مرگ به یاد ماندنی
جیگي جیگي، ننه خانم، مسکني ویژه براي خود داشته که در سطح شهر یگانه بود. این سکونت گاه ویژه، اتاقکي غارمانند در داخل کال (کانال ) انتهاي کوچه نوغان جایي نزدیک دبیرستان حاج تقی آقا بزرگ امروزی بود. همان جا بود که روزی از روزهای خدا؛ هنگامی که اهالي محله نوغان پس از چند روز غیبت ناگهانی جیگي جیگي براي کشف علت این امر، بدان مکان مراجعه کردند با جسد بی جان وي مواجه شدند. آنان با دیدن این صحنه جنازه را به غسالخانه شهر که در میدان طبرسی قرارداشت، منتقل کردند.

جنازه جیگی جیگی به دلیل مشخص نبودن بستگانش شبی در غسالخانه ماند و پس از آن باتوجه به عدم مراجعه خویشاوندانش بنابر رسم آن دوران قرار شد توسط ماموران شهرداري در قبرستان گلشور که قبرستان عمومي شهر بود، به خاک سپرده شود. هیچ نکته خاصي در مرگ جیگي جیگي تا اینجاي کار وجود ندارد اما رویدادی که در جریان دفن او رخ داد او را در ذهن مشهدي ها جاودانه کرد.

ماجرا از این قرار بود که همزمان با انتقال جسد جیگی جیگی به سردخانه جنازه یکی از تجار معروف آن زمان مشهد نیز توسط بستگانش برای نگهداری شبانه به غسالخانه منتقل شد.

 صبح روز بعد خویشان مرد تاجر با حضور در غسالخانه جنازه را تحویل گرفته و برای انجام مراسم ابتدا راهی خانه و سپس حرم مطهر برای دفن میشوند.

از سوی دیگر کارگران شهرداری نیز جنازه جیگی جیگی را برداشته و برای دفن به قبرستان عمومی شهر میبرند و چون وی آشنایی نداشته مراسم کفن ودفن به سرعت انجام میشود.

 از سوی دیگر بستگان تاجر پس از انجام مراسم و انتقال جنازه وی به حرم مطهر برای گذاشتن او در آرامگاه ابدی از پیش خریداری شده در کنج ایوان طلا کفن را از روي صورت او پس مي زنند تا وداع آخر را انجام دهند اما در این لحظه با صحنه ای غیرقابل باور روبه رو می شوند. آنان می بینند جنازه اي که تاکنون به عنوان پدر تشییع می کردند جنازه جیگي جیگي ننه خانم است .

 این افراد ابتدا به گلشور مراجعه مي کنند و وقتي از دفن پدر خود مطلع می شوند تنها راه را گرفتن مجوز نبش قبر از مراجع تقلید حاضر در مشهد می یابند.

برهمین اساس به سراغ آیات عظام سبزواری و میلانی ميروند اما هر دوي این بزرگواران با خواسته آنان مخالفت کرده و میگویند دفن جیگی جیگی در حرم خواست خدا و امام رضا(ع) بوده است و بدین گونه این مطرب بدون خانواده براي همیشه در ایوان شمالی صحن انقلاب که به ایوان عباسی شهرت دارد، ساکن شد.

دلیل مقرب شدن
شاید دلیل این مقرب شدن جیگی جیگی ننه خانم، مطرب دوره گرد مشهد چیزی جز باطن پاک و بی آلایش او نباشد.

همان افرادی که هنوز خاطرات حضور وی در مجالس مختلف شادی خود را به یاد دارند بر این امر هم صحه میگذارند که وی در ماه هاي محرم و صفر به احترام سوگواران حسیني از غار خود خارج نمي شد و ساز نمي زد. همچنین احترامی برای ساحت مقدس امام رضا(ع) قائل بود به گونه ای که هر روز پس از خروج از غار خود ابتدا به ثامن الحجج(ع) سلام می داد و سپس کار روزانه را آغاز می کرد.

معرفت رضوی جیگی جیگی تا بدان حد بود که در گذر از هر کوچه در محله نوغان و یا سایر مناطق آن دوران مشهد که دسترسی و رویت گنبد و بارگاه عالم آل محمد(ص) میسر بود؛ بلافاصله تنبکش را به نشانه احترام و ادب و حسن معاشرت، بر پشت و یا زیر لباس مندرسش پنهان کرده و پس از سلامی دوباره به آقا و وقتی مطمئن از محو شدن چشم انداز گنبد می شد، آوازه خوانی و تنبک زنی را شروع می کرد.

این حسن ادب و احترام جیگی جیگی به نمادها و مصادیق دینی و مذهبی تا بدان جا بود که بنابر گفته برخی از روحانیون مشهدی، شامل آن ها نیز میشده و «جیگی جیگی ننه خانوم» حتی با دیدن روحانیون نیز با مخفی کردن تنبکش دست از آوازه خوانی برمی داشت و پس از احوال پرسی و عبور از آنان شروع به تنبک زنی و آوازه خوانی میکرد.

 پنهان نماند که این تنبک زنی و آوازه خوانی وی به قصد لهو و لعب نبود بلکه متأثر از صفای باطنی اش به منظور شادمان کردن مردم و با هدف امرارمعاش صورت می گرفت و همین باعث می شد تا تنبک زنی و آوازه خوانی اش بر دل مردم بنشیند.


کارشناسارشد ایرانشناسی و خراسان پژوه

رضا سلیمان نوری

دنیای اقتصاد

http://www.easteconomy.ir/archive/downloadFile/157

خاطره از مرحوم آیتین حاج میرزا حسین فقیه سبزواری و حاج شیخ علی اکبر نهاوندی

 

خاطره از مرحوم آیتین حاج میرزا حسین فقیه سبزواری

و حاج شیخ علی اکبر نهاوندی

 

- مرحوم آیة الله حاج سید صادق فقیه سبزواری، نقل فرمودند:

🔹 شخصی به ظاهر موجّه، به پدرم مرحوم آیة الله العظمی حاج میرزا حسین فقیه سبزواری مراجعه کرده و اظهار داشتند مقدار قابل توجهی ذغال و خاکه ذغال تهیه کرده، مایلم به وسیله شما بین فقرا تقسیم شود.
🔸 مرحوم پدرم چون زمستان ها، بین طلاب و ضعفای شهر مشهد، ذغال و خاکه ذغال توزیع می کردند، از اقدام خیر این خیّر، خوشحال شدند و فرمودند خدا به شما، خیر و برکت عنایت کند. بیاورید تا تقسیم کنیم.
🔹 شخص خیّر اظهارداشت: چشم! فقط، چون مقدار کالای مورد نظر، زیاد هست و حجم بالایی دارد، نیاز به تعداد زیادی کیسه گونی دارم و در توانم نیست برای این حجم سنگین ذغال و خاکه ذغال، ظرف تهیه کنم.
- دستور فرمایید حتی المقدور، کیسه گونی و امثال آن در اختیارم قرار گیرد تا پس از بسته بندی و بارگیری، تقدیم کنم
🔸 مرحوم آیة الله فقیه سبزواری، دستور دادند هرچه کیسه گونی در منزل خودشان و منازل منسوبین و وابستگان بود جمع آوری کردند و حتی چادر رختخواب ها را باز کردند و در اختیار شخص خیّر گذاشتند
- که با اعتراض مرحوم همسرشان مواجه شدند که چادر رختخواب هارا ندهید اما چون موضوع تأمین سوخت زمستانی فقرا، موضوع مهمی بود، چادر رختخواب های منزل را هم دادند.
🔹 شخص خیّر تشکر کرد و محموله کیسه گونی ها و چادر رختخواب هارا هم با خود برد. چند روزی گذشت و خبری از این شخص خیّر نیامد.
🔸در منزل یکی از علمای همان روزگار مرحوم فقیه سبزواری، {ظاهرا منزل آیة الله شیخ علی اکبر نهاوندی}، چند روز پس از این قضیه، جلسه ای بود که مرحوم آیة الله فقیه سبزواری هم حضور داشتند.
- به مناسبتی، مرحوم نهاوندی، با خوشحالی اظهار داشتند که به زودی، بین طلاب، ماست و کره، تقسیم خواهیم کرد
🔹 مرحوم فقیه سبزواری، جویای ماجرا شدند. مرحوم نهاوندی فرمودند دیروز شخص دامدار خیّری به منزل ما آمدند و گفتند مقدار قابل توجهی پنیر و کره و ماست برای تقسیم بین طلاب در نظر گرفتم اما ظرف مناسب، به اندازه کافی ندارم. ماهم در حدّ توان و امکان، ظرف هایی را فراهم کرده در اختیارش گذاشتیم و منتظریم تا بیاید.

- مرحوم فقیه سبزواری، نشانی های شخص را پرسیدند. مرحوم نهاوندی پاسخ فرمودند.

🔸 مرحوم فقیه سبزواری فرمودند درست هست و قصه ذغال و خاکه ذغال و کیسه گونی هارا تعریف کردند و فرمودند منتظر نباشید. ظرف های شما، جای امنی درکنار کیسه گونی های ماست!

 

https://www.instagram.com/p/BhyIZiiBwHV/?taken-by=hojre_feghahat

پروفسور روش بولون جراح مسیحی که در محضر مرحوم آیة الله فقیه سبزواری مسلمان شد

 

پروفسور روش بولون جراح مسیحی که در محضر مرحوم آیة الله فقیه سبزواری مسلمان شد

 

در جستجوی مفاخر پزشکی نوین در مشهد

 

 

چکیده
گذر از پزشکی سنتی به پزشکی نوین از موضوعاتی است که در ابعاد مختلف می‏توان آن را بررسی نمود. این گونه مباحث نیاز به پژوهش مستقل و مستند دارد زیرا پزشکی نوین اثرات قابل توجهی در زندگی اجتماعی و جوامع داشته است. اینکه چه عوامل و انگیزه‏هایی در این امر دخیل بوده‏اند می‏تواند مرز بین پزشکی سنتی و نوین را ترسیم نماید. 
فعالیت پزشکان خارجی از جمله مواردی است که تاثیر به سزایی در موضوع مورد نظر داشته است، در این پژوهش به کمک تاریخ شفاهی به بررسی زندگی یکی از پزشکان مطرح و بیمارستان‏های تاثیرگذار بر پزشکی نوین در شهر مشهد پرداخته می‏شود.

کلید واژه‏ها: پزشکی نوین، معجزه، متخصصان، بولون

مقدمه
وقتی اسناد و مدارک آرشیوی جوابگوی یک پژوهش منسجم نیستند محقق می‏تواند از طریق پژوهش تاریخ شفاهی اطلاعاتی مهم در موضوع مورد نظر را جمع‏آوری نماید. پرداختن به زندگی و فعالیت افرادی که منشا خدماتی ارزنده بوده‏اند و در حافظه جمعی عموم یک شهر به عنوان فردی مهم جلوه دارند از طریق مصاحبه‏های تاریخ شفاهی می‏توان اطلاعات جامعی جمع‏آوری و در دسترس عموم محققان قرار داد.
از جمله موضوعاتی که در قالب تاریخ شفاهی انجام شده، طرح تاریخ شفاهی پزشکی در مشهد است.‏(1) در این طرح‏ تعدادی مصاحبه راجع به یکی از پزشکان مسیحی و برخی از مداخل مربوط به پزشکی نوین انجام شده است. این مجموعه مصاحبه‏ها با موضوع تاریخ شفاهی پزشکی در آرشیو تاریخ شفاهی سازمان کتابخانه‏ها، موزه‏ها و مرکز اسناد آستان قدس رضوی نگهداری می شود. 
در گذشته به خاطر کمبود پزشک متخصص بنابر دعوت سازمان‏ها عده‏ای از پزشکان خارجی در ایران مشغول فعالیت می‏شدند. برخی از این پزشکان با تربیت شاگردانی توانسته‏اند خدمات ارزنده‏ای به علم پزشکی نمایند. شهر مشهد هم از جمله مکان‏هایی بوده است که تعدادی از این پزشکان را در مراکز درمانی به کار گرفته است.
سال 1305رضاشاه برای زیارت به مشهد ‏مسافرت کرد. وی ضمن بازدید از دارالشفای امام رضا(ع) دستور توسعه آن را داد. بر این اساس در سال 1307 با تلاش محمد ولیخان اسدی نایب التولیه، احداث بیمارستان در زمینی به مساحت 5/28 هکتار و زیربنای2500متر شروع شد که پس از شش سال این بیمارستان در آذرماه 1313 رسماً افتتاح گردید. ‏بیمارستان امام رضا(ع) با نام شاهرضا در ابتدا دارای صد تخت و از بخش‏های داخلی، جراحی، چشم پزشکی، ‏دندان پزشکی، کودکان، عفونی، زایشگاه، درمانگاه، آزمایشگاه، رادیولوژی و تشریح، و قسمت‏های وابسته بود و ریاست فنی بیمارستان از ابتدا با دکتر محمد معاضد، پروفسور خالرسلاح آلمانی، دکترحسین سامی راد، دکترحسین اسدی، دکتر رادپور، دکتر شهرستانی، پروفسور معتمدی و. . . بود. 
آستان قدس رضوی با هدف رونق پزشکی و پیشرفت این علم ‏اقدام به استخدام پزشکان خارجی به خصوص در بخش جراحی بیمارستان امام رضا(ع) نموده است. نخستین فرد، پروفسور خالرسلاح آلمانی به عنوان دومین رئیس بیمارستان شاهرضا بود. پس از وی دکتر هامرشلاک (هامرشلاخ)، متخصص زنان و زایمان، تبعه آلمان بود. حضور پزشکان آلمانی در بیمارستان امام رضا(ع) تا شهریور 1320 ادامه داشت ولی با ورود متفقین به ایران به خصوص اشغال مشهد توسط نیروهای نظامی روسی از نفوذ آلمانی‏ها در بخش‏های مختلف کشور کاسته شد. مقارن این زمان در بیمارستان امام رضا(ع) دکتر باروخ اهل چک به همراه همسرش در بخش جراحی مشغول خدمت بودند که ریاست بخش با دکتر‏ هامرشلاک بود. پس از وی پروفسور بوتاروفرانسوی چند سالی را در بیمارستان امام رضا(ع) بخش جراحی مشغول خدمت بود. سپس پروفسور بولون به مدت 15 سال به عنوان رئیس بخش جراحی بیمارستان صادقانه خدمت کرد. او با ورودش به بخش جراحی تحولی در این بخش به وجود آورد. 
حضور پزشکان خارجی در بیمارستان امام رضا(ع) موجب شده در مواردی برخی از این پزشکان تحت تاثیر محیط پیرامون قرار گرفته و با مشاهده کرامات امام رضا(ع) مسلمان شوند. از جمله این جراحان پروفسور روش بولون است‏.

تاریخ شفاهی
آرشیو تاریخ شفاهی مدیریت اسناد و مطبوعات آستان قدس رضوی در ذیل طرح‏ تاریخ شفاهی پزشکی مشهد تعدادی مصاحبه با شاگردان دکتر بولون در زمینه کارکرد، اخلاقیات و روحیات و تاثیر او بر تاریخ پزشکی مشهد انجام داده است.
مهمترین سئوالی که در این زمینه مطرح است اینکه، چرا تاریخ شفاهی دکتر بولون مورد توجه آرشیو تاریخ شفاهی قرار گرفت؟
نخست این که وی موجب تحولاتی در جراحی شده است و با تربیت شاگردانی جراحی نوین در بیمارستان امام رضا(ع) پایه گذاری کرده است.
همچنین وی با مشاهده کرامات امام رضا(ع) با پذیرش دین اسلام چهره‏ای محبوب در بین سایر پزشکان داشته است. مسلمان شدن این پزشک مسیحی مدخلی مهم برای انجام مصاحبه‏های تاریخ ‏شفاهی در ارتباط با ایشان است‏. طرح تاریخ شفاهی دکتر بولون درصدد این موضوع بود تا به زمینه‏های ورود پزشکان خارجی به شهر مشهد بپردازد و تحولاتی که این پزشکان انجام داده‏اند از دید شاگردان شان مورد تجزیه و تحلیل تاریخی قرار گیرد. 
در این طرح تلاش بر این بود تا با تعدادی از شاگردانش مصاحبه‏های انجام شود. در مجموع برخی از این پزشکان در شهر مشهد بودند که دسترسی به آنها آسان بود ولی تعدادی هم به دلیل مشغله کاری و یا عدم دسترسی انجام مصاحبه میسر نشد. هر چند مصاحبه با دو نفر هم بواسطه مشکل آلزایمر مقدور نشد. جمع‏آوری تعدادی عکس و اسناد در ارتباط موضوع از دیگر نتایج این طرح بوده است.

مداخل و سئوالات
برخی از مداخل طرح تاریخ شفاهی دکتر بولون عبارتند از: ‏تولد، ملیت، دین و مذهب دکتر بولون، تحصیل و تخصص، اساتید و شاگردان بولون، دانشگاه پزشکی مشهد، ‏جایگاه علمی، سفرهای خارجی ، اخلاق و روحیات و شخصیت اجتماعی، ارتباط با نایب‏التولیه‏ها، نحوه برخورد با بیماران، کمک به نیازمندان، برخورد با دانشجویان، بیمارستان شاهرضا و تحولات فنی، سابقه حضور پزشکان خارجی، بخش جراحی وامکانات این بخش، تعداد پرسنل، پرستاران خارجی، سرنوشت پرستاران، جراحی نوین، خرید تجهیزات، تعداد جراهی‏ها، تقسیم کارها و بایگانی بیمارستان، نحوه دعوت و ورود به مشهد، قراردادها، محل ‏اقامت، خانواده بولون، تدریس در دانشکده پزشکی، تعداد فرزندان، امکانات که بیمارستان در اختیار بولون قرار داده است، کتابخانه و موضوعات پژوهشی، دفترچه خاطرات، علت ماندگاری در مشهد، ارتباط با علما (روحانیون)، جریان مسلمان شدن، وصیت‏نامه، سابقه بیماری و فوت، مراسم تشیع، تعداد شرکت‏کنندگان، محل دفن، مراسم ختم، انعکاس خبر فوت در مطبوعات، سرنوشت خانواده بولون و....

جراح مسیحی که مسلمان شد
پروفسور روش بولون در دسامبر 1912 در شهر کاین گویان فرانسه واقع در شمال برزیل بدنیا آمد. پس از تحصیلات متوسطه در بلژیک در سال 1936 برای تحصیل در رشته پزشکی در دانشگاه بروکسل پذیرفته شد، پدرش مهندس و شاغل در امورکنسولگری بلژیک در این شهر بود. دکتر بولون در سال 1940 دستیار افتخاری پروفسور دو‌هارون شد و پس از تکمیل تحصیلات پزشکی که با راهنمایی اساتیدی چون پروفسور دانی، پروفسور کورین، پروفسور مارتن و لون بائر صورت گرفت. در سال 1955 بنا بر دعوت وزارت دربار ایران به خصوص در اثر مساعی دکتر حسین اسدی به ایران و مشهد آمد و با توجه به قراداد آستان قدس رضوی با ایشان از مرداد ماه 1334با مبلغ ماهیانه 1000دلار به مدت 3 سال در بیمارستان شاهرضا به عنوان رئیس بخش جراحی مشغول خدمت شد. این قرارداد بعد‌ها تمدید شد به طوری که دکتر بولون مدت15سال ریاست بخش جراحی بیمارستان شاهرضا را بر عهده داشت. دوران خدمت وی مقارن با دوره مسؤولیت دکتر شادمان،(2) مهران، سیدجلال تهرانی، عزیزی، باتمانقلیچ و پیرنیا در آستان قدس بود. دکتر بولون از بدو ورود به مشهد متوجه اشکالات عمده‏ای در جریان کار بخش جراحی بیمارستان شد؛ مشکلاتی از قبیل نداشتن سیستم پرستاری صحیح و سرپرستار مسئول کمبود بانک خون برای بیماران عمل شده، فقدان متخصصین رشته‏های مختلف جراحی، نقص تجهیزات و وسایل جراحی و مواردی از این قبیل. بنابراین وی با تشکیل بایگانی برای بیماران در امر پزشکی نظم به وجود آورد. 
پروفسور بولون دارای دو پسر بنام‏های میشل و کلود بود و همسرش هم مدتی به عنوان مدرس زبان فرانسه در دانشکده ادبیات مشهد مشغول تدریس بود. ایشان حدود 119مقاله علمی ‌در مجلات جراحی فرانسه، بلژیک، لبنان و ایران به چاپ رسانیده بود و در سمینار‌های پزشکی خارج از کشور حضور فعال داشته است. برای اولین بار اسپلنوپورتوگرافی را با متد خاص خود متداول ساخت و کمی‌ پس از او پروفسور لژ این کار را در فرانسه انجام داد وآن را بین المللی ساخت. مطالعات عمده بولون درباره کیست هیداتیک، سل اعضای مختلف، بیماری کیسه صفرا و مجاری صفرا و زخم‌های معده و اثنی عشر بود. 
حضور پروفسور روش بولون در بیمارستان شاهرضا از این جهت مهم و حائز اهمیت است که برای نخستین بار جراحی نوین در ایران شکل می‌گیرد. با توجه به امکاناتی که آستان قدس رضوی در اختیار بولون قرار می‌دهد بخش جراحی بیمارستان شاهرضا از تجهیزات مدرن بهره مند می‌شود. پروفسور بولون که مردی انسان دوست و متعهد در کارش بود قریب به 15 سال صادقانه در بیمارستان شاهرضا به عنوان رئیس بخش جراحی خدمت نمود. از خصوصیات اخلاقی بولون کمک به بیماران نیازمندبود. روش بولون اواخر عمر با تشرف به دین مبین اسلام در محضر آیت الله سبزواری مسلمان شد و نام عبدالله را برای خود انتخاب کرد، سرانجام بر اثر سکته قلبی در 14 مرداد 1348 فوت کرد و در ضلع شرقی بقعه خواجه ربیع به خاک سپرده شد.(3)

روایت
سیدمحمد صامدی(4) از جمله افرادی است که سال‏ها در بخش اداری بیمارستان امام رضا مشهد مشغول خدمت بوده است. بخش تاریخ شفاهی مصاحبه مفصلی را با ایشان انجام داده است. وی در مرور خاطراتش با اشاره به بیماریش به موضوع شفا و دیدگاه دکتر بولون این پزشک مسیحی پرداخته است.

«اون موقع من اداره بازرسی بودم، حکم منو سیدجلال تهرانی به عنوان بازرس زدن، بعدشم رفتم اداره کارگزینی، ایشون آمدن این جا، دیدن بیمارستان احتیاج به جراح داره، از بلژیک یک نفر که یقیناً مورد اعتمادشون بود همین دکتر «بولون » رو در نظر گرفتن. ایشان اهل بلژیک بودن، و با قراردادی که آستانه باهاش بسته بود آوردنش این جا، تا موقعی که خود آقای سیدجلال تولیت و استاندار بودن، خُب همه با ایشان خوش رفتاری می‌کردن، بعد که آسید جلال از این جا رفتن، دکترای خودمون برای این پاپوش درست می‌کردن هر روزی به یک عنوان که اینو خرابش کنن، با این که من اون موقع بیمارستان نبودم ولی از جریان بیمارستان و اعمالی که دکترامون انجام می‌دادن اطلاع پیدا می‏کردم. جریان رو که فهمیدم به نایب التولیه آقای «تیمسار امیر عزیزی» جریان رو گفتم. گفتم: آقا یک همچین چیزی و من می‌دونم، گفت: چه کار بکنیم؟ گفتم: لوازم ایشان رو و احتیاجات شون رو بدون این که دستگاه اداری بفهمه، خودمون هفته‌ای یک دفعه تهیه کنیم من ببرم به ایشان تحویل دهم. گفت: همین کار رو بکن. مدت‏ها همین کار رو انجام می‏دادم، تا این که خیلی دیگه ما با هم تماس داشتیم. یک روز من تصادف کردم. منو به بیمارستان امام رضا آوردند. بیمارستان که آوردن دکتر «بولون » فهمیده بود خونریزی داشتم با فشار خون 2 منو عمل کرد. ایشان مسئولیت جراحی قبول کردن و انجام داد که بعدش همین دستیار و دکترا گفتن که موقعی که داشتیم عمل می‌کردیم طحالم رو درآوردن طحال پاره شده بود، موقعی که داشته عمل می‌کرده، قلبم از کار افتاده بعد خود دکتر «بولون» قلبم ماساژ داده، قلبم دوباره شروع کرده به کار کردن که به من می‌گفتن شناسنامه‌ات رو باید عوض کنی. از امروز یک تاریخ تولد جدید داری. همین طور که بستری بودم هی خبر می‌آوردن دکترا، انترنها می‌اومدن می‌گفتن دکتر «بولون» توی قسمت جراحی راه می‌ره می‌گه صامدی معجز امام رضا(ع)! صامدی معجز امام رضا(ع)! 
خب این مرد مسیحی امام رضا(ع) شناس از کجا باید باشه، این جریان بود هی یکی دوسه تا اومدن گفتن بعد از این که 7، 8 روز من بهتر شدم، هر روز 2مرتبه، 3مرتبه می‌اومد عیادت من، وقتی هم راه می‌افتاد تمام دکترا پشت سرش 20 تا، 15 تا دکتر مربوط به جراحی و انترن پشت سرش بودند.
یک روز که من یه کمی حالم بهتر شده بود و می‌تونستم حرف بزنم، معالجه‌ام هم تقریباً نیمه تمام بود. آمد احوالپرسی کرد، نرسی هم داشتیم نرس‌هامون تمام سوئدی و سوئیسی بودن، پس از این که معاینه کرد به نرس گفت: به دکتر«خطیبی» بگین دستگاه نوار قلب بیار این جا یک نوار دیگه از آقای صامدی برداره، روی نسخه هم نوشت. حالا نسخه دستش، نرس هم جلو دکتر هم همین طور ایستادن. من اینو که دیدم یک دفعه یادم افتاد، که این همه دکترا میان می‌گن دکتر «بولون» می‌گه صامدی معجز امام رضا(ع)، صامدی معجز امام رضا(ع). 
دکتر بولون جلوی من ایستاده بود (خدا بیامرزدش)، یک نفر به نام دکتر «حسین شهیدی» جراح بود داشت تخصص جراحی‌شو می‌گرفت. گفتم: دکتر هر چی من می‌گم ترجمه کن برای پروفسور، گفت: چی می‌خوای بگی؟ خودت بگو! گفتم: من نمی‌تونم بگم. گفت: چی می‌خوای بگی؟ گفتم: بهش بگین که فلان کس می‌گه همه هی می‌یان خبر برای من می‌یارن، دکترا، انترنا، دانشجوها، بیمارستانی‌ها که شما توقسمت جراحی دارین راه می‌رین و می‌گین صامدی معجز امام رضا(ع) این درسته، راسته... 
این جریان را برای «دکتر بولون» تعریف کرد. دکتر برگشت گفت: بله، حالا نسخه هم دستش، نرس هم جلو ایستاده، گفت: بله! تو معجز امام رضا(ع)هستی. بعد به دکتر شهیدی گفتم، بهش بگو که ما مسلمان‌ها چهارده تا معصوم داریم، این چهارده معصوم ما یا کاری (که یکی‌شون امام رضا(ع) رو انجام نمی‌دن یا اگر کاری انجام دادن بدون نقص انجام می‌دن. اگر شما مطمئنی واقعاً که معجزه امام رضا(ع) هستم دیگه معالجه من لازم نداره. شما دخالت نکنین خودش درست می‌کند [خنده مصاحبه‌شونده] اینو براش ترجمه کرد، این نسخه که دستش بود پاره‌پاره کرد انداخت. داشت از در بیرون می‏رفت. صدا زدم. آقای دکتر بیاین. من نگفتم که دیگه از ما رو گردونی! گفت: نه میام ولی معجز امام رضا(ع) هستی. بعدشم الحمدلله خوب شدم همه می‌گفتن زنده «نمی مونه» الآن در حدود 30، 40 سال داریم همین طور بدون طحال زندگی می‌کنیم....

 


 

۱- طرح تاریخ شفاهی پزشکی مشهد طی سال‏های 1384-85 در مدیرین اسناد و مطبوعات آستان قدس رضوی انجام شد و در مجموع با 31 نفر از پزشکان حدود116 ساعت مصاحبه انجام شده است.
۲- سید فخرالدین شادمان (۱۲۸۶-۱۳۴۶ شمسی) در تهران متولد شد. ‏دارای مدرک دکترا حقوق از دانشگاه لندن اخذ نموده است. وی در سال 1334 بعنوان نایب التولیه و استاندار در خراسان فعالیت داشته است.
۳- آذری خاکستر. جراحی که مسلمان شد. ماهنامه زائر. سال سیزدهم، شماره 4 (پیاپی 139)، تیر 1385. ص64
۴- ‏عین مصاحبه آقای صامدی در مورد دکتر بولون است. بخش تاریخ شفاهی مدیریت اسناد و مطبوعات آستان قدس رضوی. مصاحبه با سید محمد صامدی

غلامرضا آذری خاکستر

 http://www.oral-history.ir/show.php?page=post&id=1419

 

از کرامات امام علی بن موسی الرضا علیه السلام

 

از کرامات امام علی بن موسی الرضا علیه السلام

 

در روزنامه خراسان شماره 3692 ذیقعده 1381 چنین نوشته شده بود :

در مشهد شب گذشته جوان افلیجی در حرم مطهر حضرت رضا (ع) شفا ( یافته ) و کسبه بازار جشن گرفتند و دکاکین خود را با پرچم های سه رنگ چراغ های الوان تزیین کردند خبرنگار با این جوان تماس گرفت جریان مشروح را چنین گزارش می دهد :

این جوان به نام سید علی اکبر گوهری و سنش در حدود بیست و هشت سال اهل تبریز و شغلش قبل از ابتلاء باین مرض عطر فروشی در بازار تبریز بود به خبرنگار ما اظهار داشته که من از کودکی به مرض حمله قلبی و تشنج اعصاب مبتلا بودم و چون بشدت از این مرض رنج می بردم بنا به توصیه اطباء تبریز برای معالجه به تهران رفتم و در بیمارستان فیروزآبادی بستری گردیدم.

روز عمل جراحی دقیق که فرا رسید قرار شد لکه خونی که روی قلب من است بوسیله اشعه برق از بین ببرند و آنرا بسوزانند ولی معلوم نیست روی چه اشتباهی مدت برق بروی قلب بیشتر شد و بر اثر آن نصف بدنم فلج گردید و چشم چپم نیز از بینائی افتاد.

مدت پنج ماه برای معالجه مرض جدید بیمارستان چهرازی بستری بودم پس از معالجات فراوان بدنم تا اندازه ای خوب شد و چشمم بینائی خود را بازیافت.

ولی پای چپم همان طور باقی ماند بطوریکه با عصا نمی توانستم بخوبی حرکت کنم پس با ناامیدی تمام به تبریز برگشتم و در آنجا هم خیلی خرج معالجه کردم و هر کس هرچه گفت و تجویز کرد اجراء کردم و دکان عطر فروشی و خانه و زندگانیم را به پول تبدیل کرده و صرف و خرج معالجه کردم و دوباره به تهران برگشتم و به بیمارستان شوروی مراجعه نمودم.

ولی آنجا هم پس از معالجات زیاد گفتند معالجه اثری ندارد و پای تو برای همیشه فلج خواهد بود.

به تبریز برگشتم و روز اول عید نوروز به خانه یکی از اطباء تبریز به نام دکتر منصور اشرافی که با خانواده ما و همچنین مرض من آشنائی کامل داشت رفتم و با التماس از او خواستم که اگر راهی برای معالجه پایم باقی است بگوید و اگر هم ممکن نیست بگوید تا من دیگر باین در و آن در نزنم آن دکتر پس از معاینه دقیق سوزنی بپایم فرو کرد و من هیچ احساس دردی نکردم.

آنگاه مقداری از خون مرا برای تجزیه گرفت و پس از تجزیه گفت میرعلی معالجه پای تو ثمری ندارد متأسفانه تو برای همیشه فلج خواهی بود.

این بود من در آن روز بسیار ناراحت شدم با اینکه آنروز روز عید بود و مردم همه غرق شادی و سرور بودند پس من با دلی شکسته به خانه یکی از رفقای خود رفتم و سخنان دکتر را برای او گفتم آن دوستم که مردی سالخورده بود مرا دلداری داد و گفت میرعلی تو که جوان با تقوی و متدیّنی هستی خوب است به طبیب واقعی یعنی حضرت رضا (ع) مراجعه کنی و برای پابوسی آن حضرت به مشهد مشرف شوی.

به محض اینکه آن دوستم چنین سخنی گفت اشکهای من جاری شد و همان لحظه تصمیم گرفتم برای تشرف به زیارت و پس از تهیه وسائل سفر حرکت کردم و ساعت هفت و نیم روز پنجشنبه وارد شهر مشهد شدم.

از آنجائیکه خیلی اشتیاق داشتم بدون آنکه منزلی بگیرم و استراحت کنم با هر زحمتی بود خود را به صحن مطهر رساندم و قبل از تشرف بحرم برگشتم و غسل زیارت کردم و تمام افرادی که در حمّام بودند باین حال من تأسف می خوردند.
در هر حال بحرم مشرف شدم و بیرون آمدم و چون خیلی گرسنه بودم به بازار رفتم و قدری خوراکی تهیه کردم و خوردم و دوباره بحرم باز گشتم و دیگر خارج نشدم تا شب ساعت یازده در گوشه ای نشسته بودم و یکی از پاسداران حرم مواظبت مرا داشت که زیردست و پای جمعیت انبوه حرم لگدمال نشوم.

در همین مواقع بود که با زحمت زیاد به ضریح مطهر نزدیک شدم و با صدای بلند به ناله و زاری پرداختم و از بس گریه کردم از حال طبیعی خارج شدم و چیزی نفهمیدم و در همان حال اغماء و بیهوشی نوری به نظرم رسید که از آن صدائی بلند شد و امر کرد و فرمود سید علی اکبر بلند شو خدایت تو را شفا عنایت نمود از حال اغماء خارج شدم و ملاحظه کردم پایی را که توانائی نداشتم سنگینی آنرا تحمل کنم و انگشت آن پا را تکان بدهم بحرکت آمده پس بدون کمک عصا به کناری رفتم و نماز خواندم و شکر خدا را بجای آوردم و در این وقت یکی ازهمشهریها را که کاملا بحال من آگاه بود در حرم مطهر دیدم و او خیلی از حال من تعجب نمود و مرا به اطاق خود در مسافرخانه میانه برد و امروز عده ای از کسبه و کارگران حمام مرا که باین حال دیدند متعجب شدند و مرا به خدمت آیت الله سبزواری بردند و اشخاصی که مرا دیده بودند شهادت دادند و جریان را طی نامه ای به آستان قدس نوشتند و باین مناسبت ساعت ده از صبح نقاره شادی زدند به جهت اطلاع عموم و خشنودی مسلمین پس من بایستی هرچه زودتر به شهر خود بروم. و این مژده بزرگ را به مادر و همسر و دو فرزند و شش برادرم بدهم و البته دوباره در اولین فرصت برای زیارت حضرت رضا صلوات الله علیه باز خواهم گشت .

منبع :

کتاب کرامات الرضویه علیه السلام: معجزات علی بن موسی الرضا علیه السلام بعد از شهادت/ تالیف میر خلف زاده، علی، - 1343.
مشخصات نشر: قم: علی میر خلف زاده، انتشارات، 1378.

به نقل از روزنامه خراسان ، شماره 3692


http://www.al-falah.ir/portal/?pageID=1422


https://t.me/faghihsabzevari

 

http://www.ghadeer.org/Book/1331/211016

 

همسرم گفت : یا اباالفضل !

همسرم گفت : یا اباالفضل !

 

جناب آقای سید رضا رضایی گفتند :

یک نفر ارمنی به نام لاهوتی در تهران بود که 3 عدد ماشین لیلاند داف داشت و جلوی هرکدام از ماشین ها نوشته بود :

شرکت با ابوالفضل العباس علیه السلام .

در یکی از مسافرت ها ، من با او هم سرویس بودم .

پرسیدم علت چیست که شما خودرا در این ماشین ها با حضرت قمر بنی هاشم علیه السلام شریک کرده اید ؟

گفت من در سال 1319 شمسی با ماشین " کرام " که تازه به ایران آمده بود ، عازم زاهدان بودم و زن و بچه را نیز برای تفریح با خود به آن شهر می بردم .

در گردنه ای ترمز ماشین بریده به دنبال آن در سر یک پیچ ، ماشین در شرف سقوط بود .

یک دفعه همسرم گفت : یا اباالفضل علیه السلام ! و میخکوب شد .

پس از آن که از مرگ نجات پیدا کردیم ، به زنم گفتم : این ، اسم چه کسی بود که شما صدا زدید ؟

گفت :

وقتی که ما در تهران بودیم ، یک روز در خانه ای اجاره ای مشغول لباس شستن بودم که بچه صاحب خانه در حوض افتاد .

زن صاحب خانه که مادر بچه باشد گفت : یا اباالفضل علیه السلام !

من این اسم را نخستین بار از او شنیدم و دیگر چیزی نمی دانم .

زمانی که من این حرف را شنیدم ، تکان خوردم و چندی بعد که عبورم به مشهد مقدس افتاد ، نزد یکی از علمای مشهد – گویا آیت الله سبزواری بود – رفته و به دست مبارک ایشان مسلمان شدم .

سپس خود را با بیمارستان امام رضا علیه السلام شریک کرده ام و خود من هم با وجود این که هنوز ارامنه به همان نام اول صدایم می زنند ، مسلمانم و این سیاست کار ماست .

منبع :

صفحه 74 ، کتاب کرامات باب الحوائج ، زندگی و کرامات حضرت عباس علیه السلام
نویسنده : بشیر حسینی طوقی 1354
ناشر : قم ، آل احمد (ع) ، 1383

 

https://t.me/faghihsabzevari

 

کرامت حضرت رضا علیه السلام نسبت به سید سیستانی مشلول

برخیز ! پاهای تو سالم است

 

کرامت حضرت رضا علیه السلام نسبت به سید سیستانی مشلول

 

سیّد سیستانی را همه می شناختند . به دلیل محروم بودن از نعمت سلامت و توان پاها ، خودرا به زمین می کشید و با رنج و زحمت بسیار ، جا به جا می شد .

شغلش در حرم امام رضا علیه السلام روضه خوانی بود و با همین کار ، امرار معاش می کرد .

*****

کسانی که اورا می شناختند ، با تعجب دیدند روی دو پای خود ایستاده و مانند سایر افراد ، راه می رود .

دورش را گرفتند و پرسیدند چه شد که ناگهان سلامت از دست رفته ، به پاهایت بازگشت ؟

سید ، که عازم منزل مرحوم آیة الله میرزاحسین فقیه سبزواری بود ، پاسخ داد حکایت سالم شدن پاهارا در محضر آقای سبزواری خواهم گفت .

جمعیت تا منزل آقا تعقیبش کردند .

*****

به آیة الله سبزواری عرض کرد امروز هم مانند روزهای قبل ، به حرم مشرف شده بودم اما با دلی شکسته تر از هر روز ؛ و حال و هوایی معنوی تر و امیدوارتر .

گوشه ای از حرم به خواب رفتم . در عالم خواب ، شمارا دیدم . خطاب به من فرمودید چرا نشسته ای ؟ چرا بر نمی خیزی ؟
عرض کردم آقا ، از هردو پا ناتوانم و نمی توانم برخیزم . فرمودید برخیز ! تو می توانی برخیزی ! ، برخیز ! ، امام رضا (ع) تورا شفا داده است .

از خواب پریدم . پاهارا حرکت دادم . دیدم با پاهای پیش از خواب فرق می کند . با خوشحالی برخاستم . روی دوپایم ایستادم . حرکت کردم و برای اولین بار ، لذت ایستادن و حرکت با دو پای سالم را حس کردم . از آقا امام رضا (ع) تشکر کردم و چون امام رضا علیه السلام ، شمارا مأمور ابلاغ این مژده به من کرده بودند ، برای تشکر از شما ؛ و اطلاع رسانی ، به اینجا آمدم .

*****

شفا گرفتن سید سیستانی از امام رضا (ع) را ، مرحوم آیة الله فقیه سبزواری تأیید کردند و نقاره های حرم به صدا در آمد تا یکی دیگر از کرامت های حضرت رضا (ع) را به اطلاع همه برسانند .

لباس دیگری به سید سیستانی پوشاندند و لباس تنش را قطعه قطعه کردند و به همه کسانی که از ماجرا خبردار شدند و سید سیستانی را همراهی کردند ، قطعه ای به عنوان تبرّک و تیمّن ، هدیه دادند .

 

https://t.me/faghihsabzevari

 

راه ، از پشت آن تپه می گذرد

 

راه ، از پشت آن تپه می گذرد

 

پس از وقفه ای چند ساله در امر سفر ایرانیان به سرزمین وحی ، به دلیل اعدام بناحق ابوطالب یزدی در عربستان ، مجددا روابط ایران و عربستان حسنه شد و پانزده هزار ایرانی به سرپرستی روحانی و معنوی مرحوم آیة الله العظمی حاج میرزا حسین فقیه سبزواری ، سال 1327 شمسی ، عازم بیت الله الحرام شدند که این سفر ، ماجرای مفصل دارد .

در بازگشت به ایران که از مسیر ریگزار عربستان به عراق انجام می شد ، کاروانیان راه را گم کردند .

به مرحوم فقیه سبزواری اطلاع دادند راه را گم کرده ایم . ایشان دعوت به حفظ آرامش کردند .

روز دوم ، به فقیه سبزواری گزارش کردند آذوقه کاروان رو به پایان است . دعوت به شکیبایی و آرامش کردند .

روز سوم ، از تمام شدن غذا و ذخیره آب ، گزارش کردند .

مرحوم فقیه سبزواری ، منتظر مانده بود تا پس از پایان گرفتن آب و غذا ، در برهوت بیابانی بی انتها و وحشتزا ، گرسنگی و تشنگی و ترس و نا امیدی مطلق ، بر ذهن و روح کاروانیان غلبه کند تا توسل و دعایشان ، اثر کند .

روز سوم ، مرحوم فقیه سبزواری ، دستور دادند همه مردان سرهارا برهنه کنند ، روبه قبله بایستند و زنها پشت سر مردان ؛ و در نهایت ابتهال و تضرع و التجاء ؛ و از اعماق قلب و ذهن و روح ؛ و بادلی شکسته فریاد کنند : یا ابا صالح المهدی .

حاجیان ره گم کرده چنین کردند ؛ و فضایی عجیب و سرشار از ناله های جانسوز ، در بیابان شکل گرفت . اشک ها جاری بود و دست های خواهش و ندبه ، رو به آسمان بیابان ، بلند .

در این هنگامه و دراین بازار گرم توسل ، سواری از راه رسید و پرسید چه می کنید و چرا ؟

گفتند : راه گم کرده ایم . دست به دعا برداشته ایم .

سوار ، تپه ای را در همان نزدیکی ها نشان داد و فرمود :

نا امید نباشید . راه شما از پشت آن تپه می گذرد و تا آبادی ، فاصله زیادی نیست .


سید محمد فقیه سبزواری

با تشکر از جناب آقای مهندس سید محمد فقیه زاده که ماجرا را برایم تعریف کردند .

سیره اجتماعی مرحوم فقیه سبزواری


روابط اجتماعی مرحوم فقیه سبزواری

از خصوصیات بارز مرحوم آیة الله العظمی حاج میرزا حسین فقیه سبزواری در خصوص حضوردرمجالس مختلف این بود که هیچ دعوتی را ردّ نمی کرد و این سیره پیامبر اسلام (ص) بود که به شأن و مقام اجتماعی دعوت کننده هرقدرهم که نازل بود ، اهمیت نمی داد .

بعد مسافت هم برایشان مهم نبود . مهم این بود که دلی نرنجد و مهم تر ، مبادا ردّ دعوت ها ، موجب ایجاد فاصله بین مردم و روحانیت شود . و نیز ، از فرصت حضور در میان مردم ، برای اشاعه معروفی و یا نهی از منکری ، استفاده می کرد و از طرفی ، قبول دعوت های اصناف مختلف ، حلقه وصلی بود برای ایجاد الفت و محبت بین مردم با مردم ؛ و مردم با جامعه روحانیت .

یکی از دلائل محبوبیت مرحوم فقیه سبزواری میان مردم ، ارتباط ایشان با همه اقشار جامعه بود و طبقات خاصی را برای مراوده و معاشرت ، انتخاب نمی کرد گرچه بیشتر ، میلش به سمت و سوی فقرا و ضعفای جامعه بود اما از ارتباطش با اغنیاء ، به سود مستمندان و درماندگان ، استفاده می کرد .

https://t.me/faghihsabzevari

 

( شیوه ) اندرز دادن آیت الله میلانی

( شیوه ) اندرز دادن آیت الله میلانی

مؤسسه آیت الله میلانی: در اینجا، خاطره ای از روزگار نوجوانی ام به یادم آمد. آن روزها، درس سیوطی و مغنی می خواندم و دوازده سالم بیشتر نبود.

سال 1341 شمسی بود. حاجی نجارنیا، آقایان علما را برای افطاری به منزلشان دعوت كرده بود.

حاج میرزا احمد كفایی، حاج آقا میرزا حسین فقیه سبزواری در آن مجلس مهمانی بودند.

من همراه پدرم و اخوی ها به آنجا رفته و طلبه ای ملبس بودم. علاقه زیادی به ترشی داشتم و آن را سر سفره افطاری دیدم، ولی از دسترس من دور بود.

می دانید كه در عراق و نجف آلبالو نداریم. به هر حال خودم را دراز كردم تامقداری ترشی بردارم.

در آداب سفره آمده است كه از هر چه در آن است، استفاده كنید. مرحوم علامه مجلسی در بحارالانوار ذكر كرده است، از طرفی در حدیث خوانده بودم كه از غذای جلوی خودت استفاده كن و هرگز خودت را به طرف غذایی كه دور از دسترس است، دراز نکن.

بالاخره، كاری كه من كردم اقتضای سن و سالم بود، هر چند كه خلاف آداب و اخلاق اسلامی به حساب میآمد.

مرحوم آیت الله میلانی، بعد از اینكه به خانه برگشتیم، مرا گوشه ای برد و آهسته اندرزم داد.

ایشان فرمودند:

سیدعلی! كاری از تو صادر شد كه حرام نیست؛ ولی شما كه میخواهی طلبه شوی و درس بخوانی تا دیگران را تعلیم بدهی، اول باید خودت را تهذیب كنی .

صفحه 94 ، کتاب مجموعه مصاحبه ها در باره آیة الله میلانی

خوابی که مرحوم آیة الله سید محمد هادی میلانی در شب رحلت مرحوم آیة الله میرزا حسین فقیه سبزواری دیدند

 

خوابی که مرحوم آیة الله سید محمد هادی میلانی در شب رحلت مرحوم آیة الله میرزا حسین فقیه سبزواری دیدند

شب رحلت مرحوم آیة الله العظمی حاج میرزاحسین فقیه سبزواری ، شب 24 شوال سال 1386 هجری قمری ، برابر با 15 بهمن 1345 هجری شمسی و شب پیش از سالروز شهادت امام جعفر صادق علیه السلام بوده است .

پیش از آن که خبر رحلت مرحوم فقیه سبزواری را به مرحوم آیة الله سید محمد هادی میلانی بدهند ، ایشان بعد از نماز صبح ، سراسیمه به منزل مرحوم فقیه سبزواری می آیند و می فرمایند پیش از اذان صبح ، در عالم رؤیا دیدم که سقف و ستون شبستان سبزواری در مسجد گوهرشاد ، فرو ریخته است .

از این حادثه که در خواب دیدم ، متوجه شدم آیة الله فقیه سبزواری امشب به رحمت الهی واصل شده است .

حمایت مرحوم فقیه سبزواری از حیوانات

 

حمایت مرحوم فقیه سبزواری از حیوانات

 

...قُمری ها

🔸آقای دکتر میرفضائلیان از شاگردان مرحوم آیة الله العظمی حاج میرزا حسین فقیه سبزواری. در درس آن مرحوم به شنیدن صدای گاو اشاره کردند و از مرحوم فقیه پرسیدند که از این گاوان، فقط صدایشان، سهم ماست؟ مرحوم فقیه فرمودند تأمّل کنید و از فردا، شخصا، شاگردان را با شیر گاو، که خودشان می دوشیدند، پذیرایی کردند.

 



🔸فرزند آن مرحوم می فرمودند گاو را اهالی محترم کلات نادری، در سفری که مرحوم فقیه بنا به دعوت مردم آن خطه رفته بودند، به ایشان هدیه کردند و حتی المقدور، تمام امور نگهداری و تعلیف و تنظیف و مداوای حیوان و قشو کردن (قشو، وسیله فلزی دندانه دار که بر بدن چارپایان می کشند) را خودشان بعهده داشتند و یا اگر خادمشان انجام می داد، به نحوه رسیدگی به امور گاو، شدیدا نظارت می کردند و اگر خادم، قصوری در نگهداری داشت، مؤاخذه می کردند.
گاهی که گاو، به دلیل عدم تحرک لازم، با مشکلی مواجه می شد، مرحوم فقیه، به دفعات، گاو را دور حیاط منزلشان می دواندند تا بهبود حاصل شود و خودشان هم، همراه گاو می دویدند.
مرحوم آقا میرزا حسین فقیه سبزواری، شخصا گاو را می دوشید و بین اهل خانه، شیرش را، هرچقدر بود، تقسیم می کرد و گاه اتفاق می افتاد که نزدیک به پایان کار دوشیدن شیر، گاو با یک لگد، سطل شیر را وارونه می کرد اما آقا، خم به ابرو نمی آورد!
.
🔸منزل مرحوم فقیه سبزواری، آشیانه امن قمری ها (که در مشهد به موسی کوتقی معروف است) بود و آزادانه هرکجا که مایل بودند، آشیانه می ساختند و هیچ کودکی، اجازه آزار و اذیت آن هارا نداشت و اگر برای آشیانه آن ها اتفاقی می افتاد، مرحوم فقیه، سخت ناراحت می شدند. علت استقبال قمری ها از آشیانه سازی در منزل مرحوم فقیه سبزواری، وسعت و تنوع مکان، امنیت، تغذیه؛ و نزدیکی به حرم برای استفاده از گندم کبوتران حرم بود.
پسر عمه عزیزم جناب آقای مهندس سید محمد فقیه زاده فرمودند: هرگز شدت ناراحتی مرحوم آقابزرگ را فراموش نمی کنم روزی که بدون اطلاع و توجه، در اتاقی را بازکردند و آشیانه قمری ها فروریخت و فرمودند حیوان نادان کجا آشیانه ساخته.
.
🔸پیش از واقعه مسجد گوهرشاد در سال ۱۳۱۴ شمسی، مرحوم آقا ( آیة الله میرزا حسین فقیه سبزواری)، به دلیل دردپا، فاصله منزل تا مسجد گوهرشاد را با چهارپا طی می کردند و من نوجوان بودم و آقا را تا نزدیک ورودی مسجد گوهرشاد همراهی می کردم. مرحوم آقا، افسار چهارپا را به من می سپردند و برای تدریس، یا اقامه نماز جماعت و زیارت، وارد مسجد می شدند و گاه، ساعت ها طول می کشید تا آقا مراجعت کنند.
.
🔸معمولا، داخل خورجین، مقداری علوفه، از منزل می آوردند و سفارش می کردند حیوان گرسنه نماند. به آب و علوفه حیوان رسیدگی کن تا برگردم و اجازه نده رهگذران، سر به سر حیوان بگذارند و مبادا خودت هم حیوان را بزنی.
مرحوم آقا، مدتی حیوان را در اختیار مرحوم حاج آقا حسین ( مرحوم آیة الله العظمی حاج آقا حسین قمی ) گذاشتند اما مراقب امور حیوان، من بودم که هم مرحوم حاج آقا حسین به زحمت نیفتند و هم خاطر مرحوم آقا، نسبت به آب و علوفه و استراحت به موقع حیوان آسوده باشد.

🔸مرحوم فقیه سبزواری، استفاده از درشکه را بجای اتومبیل، بنا به جهاتی ترجیح می دادند و با درشکه تردد می کردند. درشکه آقای سبزواری، در مشهد معروف بود. معمولا، مسیرهای دوردست درون شهری را با درشکه می رفتند و مسیرهای کوتاه را پیاده طی می کردند تا حیوان آسوده باشد و اجازه نمی دادند بیش از توان اسب، درشکه راکب داشته باشد. قاسم، درشکه چی مرحوم فقیه، موظف به نگهداری اصولی از اسب درشکه بود و اجازه نداشت جز در موارد ضروری، اسب را به درشکه ببندد و باید اسب آزاد باشد. علاوه بر این که مرحوم فقیه سبزواری، بر امور قاسم درشکه چی در رابطه با رسیدگی به اسب نظارت داشتند، شخصا نیز مراقب آب و علوفه و رفاه اسب بودند و آیة الله و مرجع و مجتهد بودن، نمی توانست موجبی برای غفلت از احوال حیوانات مأنوس و غیرمأنوس با انسان باشد.

https://t.me/sireolama/5450

 

همت بلند و اراده قاطع مرحوم فقیه سبزواری برای حل مشکلات مردم

 

همت بلند و اراده قاطع مرحوم فقیه سبزواری برای حل مشکلات مردم


مرحوم پدرم آیة الله حاج سید صادق فقیه سبزواری فرمودند چند سال پیش برای خرید مقداری شیرینی ، وارد یکی از قنادی های بالاخیابان مشهد شدم . صاحب مغازه که نسبتا مسنّ بود با کمی دقت در چهره من سؤال کرد شما پسر فلانی ( آیة الله العظمی حاج میرزا حسین فقیه سبزواری ) نیستید ؟

پاسخ دادم چرا . گفت : خدا رحمتشان کند . پرسیدم خاطره ای از ایشان دارید ؟ گفت : من مشکلی با آستانقدس رضوی داشتم که به هیچ عنوان به درخواستم اعتنا نمی کردند . دوستانم توصیه کردند فقط با نامه و توصیه مرحوم آیة الله فقیه سبزواری ، قادر به حل مشکل خواهی بود .

با توجه به این موضوع که نه مقلد ایشان بودم و نه هیچ مراوده و رابطه ای با مرحوم آیة الله داشتم ؛ و نه ایشان مرا می شناختند ، دل به دریا زدم و خدمتشان رسیدم . با دقت و تبسم ، به مشکلم توجه کردند و حتی نپرسیدند ساکن کجایی و در چه شغل و حرفه ای ، اشتغال داری ؟ ، نامه ای به نایب التولیه همان وقت نوشتند .

روز بعد ، نامه را به آستانقدس رضوی بردم ، بدون چون و چرا و فوت وقت ، به یمن خط و مهر و امضای محترم ایشان ، به درخواستم رسیدگی کردند و از غمی چندساله رها شدم .

قناد اضافه کرد : سعه صدر ایشان و همت والایشان برای حل مشکلات مردم ، خاطره زیبایی شد برایم که هرگز فراموش نمی کنم و پیوسته از ایشان ، یاد خیر می کنم .

خدایش رحمت کند .


سید محمد فقیه سبزواری

شمارا به جدتان قسم ، این همه نامه سفارش برای ما نفرستید

شمارا به جدتان قسم ، این همه نامه سفارش برای ما نفرستید

یکی از کارهای همیشگی و منظّم مرحوم آیة الله العظمی حاج میرزاحسین فقیه سبزواری ، نگارش نامه با خط خودشان برای مسئولان کشوری و استانی ، در جهت رسیدگی و حل مشکلات مراجعه کنندگان از هر صنف و طبقه بود و برای این کار ، توجه به هیچ ملاحظه و شأنی ، جز حل مشکلات مردم ، خصوصا طلاب حوزه علمیه مشهد و سایر شهرها ، نداشتند . مسئول دفتر و محرّر وکاتب و کاغذ نشاندار هم نداشتند .

بدون واسطه ، هرکس ، در هر مقام و سن و شغلی را ، بدون تشریفات و وقت قبلی می پذیرفتند و شخصا ، با دقت ، به مشکلات مراجعه کنندگان توجه می کردند و بدون هر قید و شرطی ، کاغذی معمولی و ساده ؛ و قلم را بر می داشتند و می نوشتند .

یکی از موارد که به مرحوم آیة الله فقیه سبزواری مکررا مراجعه می کردند ، بیماران و یا همراهان بیماران بودند که نوعا نامه سفارش برای بیمارستان امام رضا علیه السلام ( شاهرضا سابق مشهد ) می خواستند و معظم له بدون فوت وقت ؛ و هرگونه پرسش و پاسخی ، نامه را می نوشتند و عجیب است که حتی یک بار ، از این همه نامه نوشتن برای موضوعات و اشخاص و هدف های متنوع و زیاد ، احساس و اظهار کراهت و خستگی ، تا آخر عمر نکردند .

از جانب جناب آقای مهندس سید محمد فقیه زاده نقل می کنم که فرمودند :

به قدری مرحوم آیة الله فقیه سبزواری ، برای ریاست بیمارستان شاهرضای آن روزگار و امام رضای فعلی نامه سفارش بیماران را نوشته بودند که ریاست بیمارستان ، مرحوم آیة الله فقیه سبزواری را به جدشان قسم داده بودند که اینقدر نامه سفارش برای ما ارسال نکنید . ما خجالت می کشیم چرا که از طرفی ، اطاعت امر شمارا واجب می دانیم و نامه های شما برای ما محترمند و نمی توانیم بی توجه باشیم ؛ و از طرفی ، بودجه وامکانات ما محدود است و نمی توانیم پاسخگوی این تعداد از بیماران باشیم .


سید محمد فقیه سبزواری

ظرف های شما ، در جایی امن ، کنار کیسه گونی های ماست

ظرف های شما ، در جایی امن ، کنار کیسه گونی های ماست

 


پدرم ، مرحوم آیة الله حاج سید صادق فقیه سبزواری ، نقل فرمودند :

شخصی به ظاهر موجّه ، به پدرم مرحوم آیة الله العظمی حاج میرزاحسین فقیه سبزواری مراجعه کرده و اظهار داشتند مقدار قابل توجهی ذغال و خاکه ذغال تهیه کرده ، مایلم به وسیله شما بین فقرا تقسیم شود .

مرحوم پدرم چون زمستان ها ، بین طلاب و ضعفای شهر مشهد ، ذغال و خاکه ذغال توزیع می کردند ، از اقدام خیر این خیّر ، خوشحال شدند و فرمودند خدا به شما ، خیر و برکت عنایت کند . بیاورید تا تقسیم کنیم .

شخص خیّر اظهارداشت : چشم ! فقط ، چون مقدار کالای مورد نظر ، زیاد هست و حجم بالایی دارد ، نیاز به تعداد زیادی کیسه گونی دارم و در توانم نیست برای این حجم سنگین ذغال و خاکه ذغال ، ظرف تهیه کنم . دستور فرمایید حتی المقدور، کیسه گونی و امثال آن در اختیارم قرار گیرد تا پس از بسته بندی و بارگیری ، تقدیم کنم .

مرحوم آیة الله فقیه سبزواری ، دستوردادند هرچه کیسه گونی در منزل خودشان و منازل منسوبین و وابستگان بود جمع آوری کردند و حتی چادر رختخواب هارا باز کردند و در اختیار شخص خیّر گذاشتند که با اعتراض مرحوم همسرشان مواجه شدند که چادر رختخواب هارا ندهید اما چون موضوع تأمین سوخت زمستانی فقرا ، موضوع مهمی بود ، چادر رختخواب های منزل را هم دادند .

شخص خیّر تشکر کرد و محموله کیسه گونی ها و چادر رختخواب هارا هم با خود برد .

چند روزی گذشت و خبری از این شخص خیّر نیامد .

در منزل یکی از علمای همروزگار مرحوم فقیه سبزواری ، ظاهرا منزل آیة الله شیخ علی اکبر نهاوندی ، چند روز پس از این قضیه ، جلسه ای بود که مرحوم آیة الله فقیه سبزواری هم حضور داشتند .

به مناسبتی ، مرحوم نهاوندی ، با خوشحالی اظهار داشتند که به زودی ، بین طلاب ، ماست و کره ، تقسیم خواهیم کرد .

مرحوم فقیه سبزواری ، جویای ماجرا شدند . مرحوم نهاوندی فرمودند دیروز شخص دامدار خیّری به منزل ما آمدند و گفتند مقدار قابل توجهی پنیر و کره و ماست برای تقسیم بین طلاب در نظر گرفتم اما ظرف مناسب ، به اندازه کافی ندارم . ماهم در حدّ توان و امکان ، ظرف هایی را فراهم کرده در اختیارش گذاشتیم و منتظریم تا بیاید .

مرحوم فقیه سبزواری ، نشانی های شخص را پرسیدند . مرحوم نهاوندی پاسخ فرمودند .

مرحوم فقیه سبزواری فرمودند درست هست و قصه ذغال و خاکه ذغال و کیسه گونی هارا تعریف کردند و فرمودند منتظر نباشید . ظرف های شما ، جای امنی درکنار کیسه گونی های ماست !

 

سید محمد فقیه سبزواری

با نون بخور بابا جان

با نون بخور بابا جان

جناب آقای مهندس سید محمد فقیه زاده ، از نوادگان محترم و فرهیخته مرحوم فقیه سبزواری ، نقل فرمودند بچه بودیم . همراه پدر بزرگ بزرگوارمان مرحوم آیة الله العظمی حاج میرزا حسین فقیه سبزواری ، به یکی از نواحی خارج از مشهد سفرکردیم که معظم له دعوت بودند و معمولا اگر شرائط مقتضی بود حضرت آیة الله برخی از فرزندان و نوادگان را با رعایت همه آداب و عرفیّات ؛ و بر اساس دعوت و رضایت و اطلاع دعوت کننده و صاحب خانه ، همراه خود می بردند و حتی ، عده ای از طلاب هم ، بیشتر اوقات در سفرهای عمومی و غیر خانوادگی ، ملازم و همراه ایشان بودند .

در این سفر که من همراه پدر بزرگ بودم ، عده ای طلبه و غیر طلبه هم ، ایشان را همراهی می کردند . وارد منزلی شدیم که مرحوم پدر بزرگ دعوت بودند . وقت صرف ناهار شد و سفره را گستردند . مرحوم آقا بزرگ به همه جوانب ، توجه و عنایت دقیق و خاص داشتند . من کنار ایشان نشسته بودم و همه چیزاز نظر من عادی بود اما با مخاطب قرار دادن من و با صدای نسبتا بلند و با تأکید به من فرمودند : " با نون بخور بابا جان " ، " با نون بخور بابا جان "

گفتم چشم و غذارا با نون خوردم .

متوجه شدم مرحوم حضرت آیت الله متوجه شدند تدارکات ، متناسب با تعداد حاضران کنار سفره نیست و شرم حضور داشتند به برخی افراد که بدون اجازه ، ایشان را همراهی کردند تذکر دهند که در خوردن صرفه جویی کنند تا غذای موجود ، همه حاضران را کفایت کند .

به من می فرمودند با صدای بلند و مکرّر : " با نون بخور بابا جان " که تذکر و اشاره ای باشد ؛ و دیگران هم بشنوند و رعایت کنند .