متن تقریط مرحوم آیة الله میرزا موسی فقیه سبزواری به کتاب " میزان العقاید "
متن تقریظ مرحوم آیة الله میرزا موسی فقیه سبزواری
به کتاب " میزان العقاید "
مرحوم شهید حجة الاسلام محمد علی صد خروی " حسام الشریعه "

منبع :
متن تقریظ مرحوم آیة الله میرزا موسی فقیه سبزواری
به کتاب " میزان العقاید "
مرحوم شهید حجة الاسلام محمد علی صد خروی " حسام الشریعه "

منبع :
نوشته حاضرتحقیقی است از دوست عزیزمان جناب آقای محمد امین حسامی که به معرفی و زندگی علمی شيخ محمدعلي صدخروی ملقب به حسامالشريعه ، یکی از شعرا و علمای بنام صدخرو می پردازد.
زندگینامه حسام الشریعه به قلم فرزندش مرحوم شيخ مرتضي حسامي
بسمالله الرحمن الرحيم
الحمدلله رب العالمين و الصلوه و السلام علي خير خلقه محمدٍ و آله اجمعين. پس از حمد پروردگار عالم و درود بر پيغمبر خاتم (ص) و ائمة معصومين عليهم السلام، و بعد چنين گويد اين عبد عاصي ذاکر حسين ابن علي(ع) مرتضي حسامي ابن مرحوم شيخ محمدعلي ملقب به حسامالشريعه ابن مرحوم رمضانعلي ملقب به تاج الواعظين صدخروي ابن مرحوم ملاحسن ابن مرحوم ملامحمدعلي ابن مرحوم کربلايي حسن صدخروي که آباء و اجدادم تماماً اهل منبر و واعظ و ذاکر پيغمبر اکرم(ص) و ائمة طاهرين عليهم السلام بودهاند. لذا از مرحوم پدرم شيخ محمدعلي حسامالشريعه ديواني به خط زيباي خودش که داراي اشعاري در مدح و پند و موعظه و نوحه و مصائب ائمه عليهم السلام و اشعار و رباعياتي به لهجة محلي و مازندراني و غيره سرودهاند به جاي مانده است. اکنون هم به همت آقاي علياکبر زارعيان داماد فرزندم و با کمک فرزندانم حسين حسامي و زهرا حسامي ديوان مذکور را انشاالله به زودي به چاپ برسانند که مورد استفادة عموم شيعيان و دوستان واقع گردد.
مرحوم شيخ مرتضي حسامي
مرحوم جدّم تاج الواعظين و پدرم شيخ محمدعلي حسامالشريعه در بلوک کاه سبزوار و شاهرود و دامغان و غيره مشغول تبليغ و گسترش تعاليم دين مقدس اسلام بودهاند. ملقب گشتن جدم به تاجالواعظين از اين قرار بوده است : روزي به ايشان خبر ميدهند تاج نيشابوري به مسجد شما (معروف به مسجد تاج) آمده است و آنجا استراحت ميکند . جدّم خدمت ايشان ميرسد. پس از احوال پرسي تاج نيشابوري را براي رفتن منبر دعوت ميکنند. اهل روستاي صدخرو تا ميشنوند تاج نيشابوري ميخواهد به منبر برود ، سيل جمعيت تمام فضاي مسجد و روي بامها را پر ميکنند. مقدمتاً تاج جدم خطابه و روضة خوبي ميخواند. بعداً تاج نيشابوري ضمن سخناني ، بالاي منبر خيلي از ايشان تعريف ميکند و اظهار ميدارد :
بسيار مستفيض شدم. اين روضه خوان نصف من است
و از اينجا شهرت پيدا ميکند به نيمتاج. بعداً که تاج نيشابوري به رحمت حق پيوست مرحوم فاضل مشهدي پدر دکتر فاضل مشهور در صدخرو که به آنجا ميآيد امر ميکند امروز نيمتاج منبر برود. جدم به منبر غوغا ميکند و پس از آن مرحوم فاضل قدغن ميکند که به ايشان نيمتاج بگويند بلکه تاج تمام خطاب کنند ، که هر کس نيمتاج بگويد پنج تومان (در آن زمان مبلغ زيادي بوده است) جرمش ميکردند.
از طرفي مرحوم جدم تاج به شاهرود ميرود. دهة آخر ماه صفر در حسينهاي که به دستور اميراعظم قاجار روضه خواني داشتند وارد ميشود. واعظ آخر منبر چشمش به تاج ميافتد ، تکليف منبر ميکند ، تاج جدّم ميگويد چون خرمن فيض خامس آل عبا ميباشد چند کلمه مصيبت ميخوانم. بالاي منبر ميرود و چون صداي خوبي داشتند مجلس گرم و پر فيضي برپا ميکند. وقتي که موعظه و روضه تمام ميشود ميبيند روضه خوانها رفتهاند. امير اعظم ، تاج جدّم را به حضور ميخواند و ميپرسد اهل کجاييد؟ ميگويد اهل سبزوار هستم. از ايشان دعوت ميکند که در همان حسينية اميراعظم هر ده شب را منبر برود. بعداً عبا و اشياء عتيقه تقديم جدم مينمايد و امر ميکند که از آن پس هر که به او نيمتاج خطاب کند جريمهاش کنند بلکه بايد تاج کامل خطاب نمايند.
سرانجام ايشان مسافر حج بيت الله الحرام ميشود. يک نفر از حجاج محلي صدخرو گفت : در مسجدالحرام تاج جدّت با حاج آقاي برهان واعظ معروف سبزوار ، اين دو نفر از صبح آفتاب تا ظهر غوغا نمودند و حجاج به شدت گريستند. از سفر حج که بر ميگردد در داخل کشتي داعي حق را لبيک ميگويد و به رحمت حق ميپيوندند.
اما جريان زندگي مرحوم پدرم شيخ محمدعلي حسامالشريعه صاحب ديوان حاضر و واعظ معروف و مبرز بلوک کاه سبزوار (که حتي در سبزوار هم در آن زمان نظيري نداشتهاند) و از شاگردان مرحوم فاضل مشهدي بودهاند. البته اولين و مؤثرترين استاد و معلم ايشان مرحوم پدرش تاج بوده است. در زمان تاج جدّم او همسري از شهرآباد سبزوار انتخاب ميکند و در مدت هشت سال زناشويي صاحب سه فرزند به نامهاي اين جانب مرتضي حسامي و برادرم شيخ مصطفي حسامي و خواهرم منصوره حسامي ميشوند. دوران حيات پربار پدرم همزمان با حکومت احمدشاه قاجار و حاکميت نصرتالشکر بوده است. چون پدرم با روحية قوي مذهبي که داشت از حق مردم ضعيف و محروم دفاع ميکند و با سخنرانيها و مواعظ و روضههاي خود آنها را آگاه ميسازد مردم دوستدار ايشان بودند.
اخبار فعاليتهاي پدرم حسامالشريعه توسط رياست آن زمان روستاي شهرآباد به نصرتالشکر ميرسد. به اين جهت نصرتالشکر عدهاي را جهت تحقيق و نتيجةَ کشتن پدرم به آن ديار ميفرستد. فرستادگان نصرتالشکر به رياست سلطان پسر خواهرش که با رئيس آن روستا هم دست شدهاند سرانجام در اجراي هدف شوم خود در شب 28 صفر (شب شهادت حضرت رسول اکرم(ص) و امام حسن مجتبي(ع)) به سال 1335 قمري قريب به هشتاد سال قبل سحرگاهان که پدرم پاک و بي گناه از حمّام به منزل مراجعت ميکند و خود را براي انجام مراسم آن روز آماده نموده است همراه با يکي ديگر از نوکرهاي بي گناه آقازاده سبزواري به دست سلطان ظالم و سفاک کشته ميشوند.
يک نفر از اهالي مؤمن و محترم شهرآباد به بنده اظهار داشت که يک شب پس از قتل پدرت به خواب ديدم که او دستها را به درگاه خداوند متعال بلند کرده و عرض ميکند :
بارخدايا به راه دين تو رفتم و سختى ها را به جان خريدم و ذاکر اهل بيت عليهم السلام بودم و بى تقصير و به ناحق به شهادت رسيدم پس قاتل مرا به من برسان
و پس از يک هفته سلطان قاتل ستمگر خودکشي کرد و به درک واصل شد. تمام کساني نيز که به نحوي از انحاء در قتل پدرم همکاري داشتند چه در جواني و چه در پيري به بدبختي و بيچارگي و خواري افتادند و اهل و عيالشان دچار فلاکت و سيه روزي شدند. آري اهل ظلم و ستم را سرانجامي بهتر از اين نخواهد بود و سرانجام مردان حق را جز جامة سرخ شهادت نسزد.
در خاتمة اين مقدمه خداي بزرگ را شاکريم که به ما توفيق داد تا پس از گذشت اين مدت طولاني ديوان اشعار پدرم مرحوم محمدعلي حسامالشريعه را در اختيار دوستان و شيعيان قرار دهيم. ضمن تشکر از کلية عزيزاني که در راه چاپ اين کتاب به ما ياري رساندند. از همگان التماس دعا به خصوص براي روح آن عالم فاضل و شاعر ذاکر اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام دارم و همگان را به خدا ميسپارم.
مورخة ششم محرمالحرام
1415 هجري قمري
بياني ديگر از زندگينامه
تولد و نسب خانوادگي
در سال 1305 هجري قمري در روستاي صدخرو از توابع شهرستان سبزوار کودکي چشم به جهان گشود که به ياد جدَّش بر وي نام محمدعلي نهادند. پدر او جناب ثقة المحدثين الحاج رمضانعلي صدخروي ملقب به تاجالواعظين و والدة ماجدهاش کربلايي فاطمه ، از خاندان مشهور به "الله نظر" بوده است. محمدعلي فرزند ارشد و پس از وي به ترتيب محمدحسين ، سکينه و حسنيه فرزندان حاج ملا رمضانعلي بودهاند . مرحوم حاج تاج الواعظين صدخروي در کودکي نزد پدر گراميشان مرحوم ملاحسن تحصيل علوم دينيه نموده و در سن 10 سالگي جهت فراگيري سطوح بالاتر به حوزة علمية مشهد مقدس رهسپار ميشود. پس از اتمام دروس حوزة آنجا عازم نجف اشرف ميشوند و مدت پنج سال از محضر فقهاي مشهور زمان خود کسب فيض و معلومات مينمايند و سپس به زادگاه خود بازگشته و مشغول تبليغ شريعت محمدي ميشوند. در اندک مدتي آوازة ايشان به لحاظ صداي دلنشين و خطابة بليغ ، تمام بلوک سبزوار را پر ميکند بطوريكه اغلب مجالس داماد ناصرالدين شاه را ايشان منبر ميرفتهاند.
نسب خانوادگي �محمدعلي بن رمضانعلي بن حسن بن محمدعلي بن حسن صدخروي سبزواري� قبل از حسن صدخروي كه از خطه حدود اربيل و يا اردبيل در غرب ايران به اين ناحيه مهاجرت نموده به "دِعبِل بن علي خُزاعي" ميرسد. خاندان دعبل در طايفه خُزاعي بيشترين مهاجرتها و كوچ نشيني را داشته اند به گونه اي كه دعبل در زمان حيات خود نيز در سه منطقه ايران ، مصر و عراق منزل داشته است. به نظر ميرسد فرزندان دعبل در غرب ايران با قصد پيوستن به ديگر افراد طايفه خُزاعه در ري و خراسان به سمت شرق ایران گسيل شده اند.
مدارج علمی
شيخ محمدعلي صدخروي مقدمات علوم ديني را نزد پدر عاليقدر خود شروع نموده و به سبب بهرة هوشي و ذکاوت خارقالعاده ، بسيار سريع مراحل مقدماتي را طي کرده و راهي شهر سبزوار به جهت تکميل آموختهها ميشود. از اساتيد برجسته وي ميتوان به مرحوم حاج ميرزا حسين علوي سبزواري و فاضل صدخروي سبزواري اشاره نمود که از شاگردان بهنام و ساعي مرحوم حاج ملاهادي سبزواري (1289-1212 هـ.ق) ميباشند . تمام دوران جواني شيخ محمدعلي صرف علم آموزي و کسب فيض از اساتيد بلوک سبزوار و در مرحلة بعدي حضور در حوزة علميه مشهد مقدس شده است. وي در سن بيست و سه سالگي و در مقدمة دومين اثرش ، مرآة التواريخ احوالات خود را چنين شرح ميدهد :
فيقول افقر المربوبين و احوجهم الي ربه الباري محمدعلي بن رمضانعلي الصدخروي السبزواري لما اني کنت من اوائل التکليف مشغولا بتحصيل علوم الدينيه و المعارف الالهيه و سافرت من الوطن الي مشهد الرضويه عليه آلاف التحيه و بذلت جهدي بقدر القوّة و الطاقه و جالست العلماء و حالطت الحکماء و استفدت منهم ماستفدت و قد مضي من عمري ثلث و عشرين سنة و کان بتوفيق السبحان رفيقي الکتب و شغلي التعليم من الفقه و الاصول و الحکمه فظننت في نفسي .... و پس از آن مقصود خود را از تحرير كتاب بيان مي دارد.
مرحوم شیخ محمدعلی با نظمی شیوا ، سطح علمی و سالهای تحصیل خود را در دیوان اشعارش چنین بیان می نماید :
اگر ده سال اگر افزون که من جویای خوبانم به جز عشقت نمیدانم به جز اسمت نمی خوانم
نه نحوم دستگیر آمد، نه صـرفم دلپذیر آمد نه منطق نطقم افزون کرد ون کز خیل لالانم
نه ازعلم معانی معنی ای،نه از بیان لفظی نه معلوم از بدیعـم شد، بدیعی از سخنرانم
نه اندرعشق ازاشراق،اشرافی به دست آمد نه در راه از مشاء، مشئ بود، اندر بیابـانم
کلامی از کلیمی در کلامـم کی عیـان آمد چو موسی در بیابان اصول و فقه حیـرانم
نه ز اهل سِر شدم از کلّه سـرّ دراین مدت نهال عاقبت معلومم ، که از اختـر شناسانم
چو افکنـدم نظر در خیل سکان درت دیدم که اندر آن میان من عامی ، نادان ناخوانم
سلیمانان دربار تو را دیدم کم از موری که من صد ره در آن ساحت،کم از مور سلیمانم
یکی در عالم تجرید حافظ شد ، یکی سعدی
حسامم من که اندر عاشقی ،ثانی عریانم
اساتيد ايشان :
1- آيةالله فاضل صدخروي سبزواری.(1342-1260 هـ.ق )
2- آيةالله حاج ميرزا حسين علوي سبزواري (1353- 1268 هـ.ق).
3- آيةالله اسماعيل علوي سبزواري.
4- آيةالله حاج ميرزا موسي سبزواري (1336- 1268 هـ.ق) .
در تقريظ ايشان بر كتاب مرحوم شيخ چنين آمده است :
هواله تعالي
مخفي نيست که جناب مستطاب شريعتمآب آقاي شيخ محمدعلي دامت توفيقاته و افاضاته ، بذل جهد و وسع خود را در استنباط و تحصيل عقايد ايمانيه از ادله نقليه و براهين عقليه نمودهاند بر کافّة مومنين و متدينين که سعي در تصحيح عقايد خود دارند لازم است که به ميزانالعقايد ايشان رجوع نمايند.
شمّه اي در بزرگداشت و ستايش سطح علمي اساتيد مرحوم شيخ در كتاب "صدخرو خاستگاه فرهنگ" تأليف آقاي محمد عمادي پور به نقل از كتاب "خدمات متقابل اسلام و ايران" اثر استاد شهيد مرتضي مطهري چنين آمده است:
شهيد مطهري در طبقة سي و دوم فلاسفة اسلامي، اظهار نظر ميكند كه : "سه نفر در آن عصر ، ضرب المثل جامعيت و دقت و تحقيق بوده اند. حاج فاضل خراساني در مشهد، حاج شيخ عبدالنبي نوري در تهران، حاج ميرزا حسين علوي سبزواري در سبزوار، ميگويند حاج ميرزا حسين ، افضل آنها بوده است. مرحوم حاج فاضل در زمان خودش مدرس رسمي كتب فلسفه در حوزة با رونق مشهد بود."
در حاشيه نسخه خطي رسائل ميزانالعقايد و مرآةالتواريخ مهر تأييد و تقريظ جناب حاج ميرزا حسين علوي سبزواري نيز به چشم مي خورد.
ازدواج
در سال 1327 هـ.ق و در سن 23 سالگي در حاليکه از سوي فقهای سبزوار و مشهد، در كسوت مجتهدين به لقب حُسامالشريعه ملقب شده بود با صبية مرحوم ملاشعبان شهرآبادي عقد ازدواج ميبندد. پس از ازدواج در شهرآباد ساکن شده و در آنجا علاوه بر خطابه و موعظه به کار کشاورزي مشغول ميگردد. هرچند علاقة وافر ايشان به بيان حقايق دينيه باعث شده بود همواره در سفر باشند، عليالخصوص در ايام محرم که رواج منابر وعظ از همه زمانهاي ديگر بيشتر است؛ اما در اکثر اين سفرها همسر فاضلة ايشان نيز همسفرشان بودهاند. همسر جناب شيخ محمدعلي جزء معدود بانوان با سواد در آن زمان بوده است و از قرار معلوم ديوان خواجة شيراز را نيز از حفظ داشتهاند .
فرزندان
حاصل اين پيوند مبارك ، سه فرزند به ترتيب به نامهاي مصطفي ، مرتضي و منصوره است. جناب شیخ در ابتداي كتاب "كفاية الخصام " تاريخ ولادت فرزندان خود را چنين نقل ميكند :
سپاس بیرون از قیاس سزاوار منعم بی منت است که به فیض، نعمت خلقت وجود، بر ماهیات ممکنه پوشانیده و از اقلیم عدم به سر حدِّ وجود رسانیده و هر یک از موجودات را به اندازه لیاقت ، دارای شئونات و مراتب فرمود و چون نعم بی پایانش مستلزم ایفاء فوائد بوده لهذا سلسله موجودات را در تحت ابقاء نوع محفوظ نموده[...] و منت فوق منت گذاشت بر سر این [...] بن نیمتاج المتخلص به حسام به ولادت نور چشم ارجمند [...] حفظه الله و جعله عالماً فاضلاً کاملاً در لیلة پنجم یک ساعت و نیم به طلوع فجر، اول از ماه دویم از سال دهم از عشر سیم از مأة چهاردهم از الف
سه شنبه پنجم جمادی الاولی سنه 1330
سپاس [بی منتها] حضرت واهب العطایا در یوم چهارشنبه هفدهم شهر صفر الخیر منت فوق منت گذاشت به ولادت نور چشم ارجمند فرزند دلپسند میرزا مرتضی مستدعی آنکه او را عالم ربانی و عارف صمدانی گرداند.
سنه 1332
مصطفي در سن حدود 6 و مرتضي در سن حدوداً 4 سالگي از نعمت پدر محروم شده و تحت تکفل و مورد محبت خاصه پدربزرگ خود ، مرحوم حاج تاجالواعظين قرار ميگيرند. پس از چندي در سال 1342 هـ.ق ملا رمضانعلي صدخروي مجدداً آهنگ سفر حج ميکند و طي وصيتنامهاي تمام مايملک خود را در اختيار تنها فرزند ذکور در قيد حياتش جناب شيخ محمدحسين تاجپور قرار ميدهد .
شيخ حسين تاجپور – برادر كوچكتر حسام الشريعه
فرزندان ذکور شيخ محمدعلي علوم ابتدايی را نزد جد و عموی خود شيخ محمد حسين گذرانده و سپس راهی حوزة علمیه سبزوار مي شوند. بعد از اتمام دروس حوزوي و ملبس شدن به لباس روحانيت به زادگاه خود باز گشته و در اين مراجعت ، مصطفي فرزند ارشد لباس آخوندي را کنار گذاشته و عازم خدمت سربازی می شود پس از ترخیص نیز تدريس کودکان و دوستداران سواد در روستا را پیشه خود قرار می دهد. وي در طرح تأسيس مدارس روستايي شرکت و پس از اخذ مدرک از وزارت فرهنگ و آموزش زمان خود ، مدرسهاي را به یاد و نام استاد پدرش و افتخار قریه ، بنام فاضل در روستاي صدخرو تأسيس ميکند و بدين طريق ايشان رسماً اولين معلم روستاي صدخرو و روستاهاي اطراف ميباشند .
وليكن جناب شيخ مرتضي حسامي تا پايان حيات پر برکتش در کسوت روحانيت باقيماند و جداي از روضه خواني و منابر وعظ ، چند سالي نيز دوشادوش عموي خود مرحوم شيخ محمدحسين تاجپور در دفتر ازدواج و طلاق با وي همکاري می نمود.
رحلت و شهادت
نکتة عجيب و قابل تأملي که در شيوة رحلت اين شيخ جليل القدر وجود دارد ، اسطورهاي بودن آن است به نحوي که وقتي شخصاً براي تحقيق به محل واقعه مراجعه نمودم تمام اهالي ، اين داستان را نه تنها ميدانستند بلکه بسياري از نزديکان جناب شيخ يعني عمه زادههاي ايشان ، شاخ و برگهايي هم به اين واقعه ميافزودند. علاوه برآنچه در نوشتة جناب شيخ مرتضي حسامي در خصوص شهادت پدرش آمده ، بيان مطلب ذيل که توسط آقاي حسين حسامي فرزند شيخ مصطفي نقل شده است خالي از لطف نخواهد بود ؛
حسامالشريعه در حوالي شهرآباد با چند تن از متنفذين محلي همدست شده تا مردم را آگاه نمايند که باج به دار و دستة حکومت منطقه ، که در فرومد بوده است نپردازند. يکي از اهالي شهرآباد که جزء حکومتيان بوده است ماوقع را به فرومد گزارش ميکند و حاکم ، چند تن از مأمورين خود را جهت سرکوب و ترور آنها ميفرستد اما در اين توطئه شوم تنها شيخ محمدعلي به قتل ميرسد و پيکر او را با قاطر از طريق کوير به سوي فرومد ميبرند اما در بين راه تصميم ميگيرند وي را در يکي از قناتهاي متروکه بهمن آباد بياندازند و او هم مانند پدرش مدفن مشخصي ندارد.
البته طبق نقل آقاي غلامرضا اعيان پسر عمة مرحوم شيخ محمدعلي عدهاي که از طرف نصرت الشکر براي قتل شيخ راهي شدهبودند ، شبانه به صدخرو ميرسند و يکي از فرستادگان نصرت که از اهالي صدخرو بوده است ، دلش به حال شيخ سوخته و به قصد نجات جان وي به يکي از خانوادهاش (آقاي اعيان) رجوع کرده و ميگويد من و چند تن ديگر مأمور کشتن پسر دايي تو هستيم. آقاي غلامرضا اعيان(رحمةالله عليه) هم پس از شنيدن اين خبر شبانه و با پاي پياده به سوي شهرآباد حرکت ميکند ولي سحرگاهان به محض رسيدن به شهرآباد و هنگاميکه در سر قنات براي نوشيدن آب نشسته ، صداي تير را ميشنود و بعد متوجه ميشود که آن اتفاق شوم به وقوع پيوسته و پيکر بي جان شيخ را نيز با خود بردهاند و ايشان هم از همانجا راه صدخرو را در پيش ميگيرد.
آنچه شخصاً در مراجعه به محل وقوع قتل يافتم آنکه جناب شيخ محمدعلي سحرگاه جمعه و در حال مراجعت از گرمابه به همراه خادم خويش زمانيکه به پاي برج معروف شهرآباد ميرسند ، يکي از فرستادگان نصرت که در بالاي برج کمين نموده ، يکبار شيخ را صدا ميزند ، همين که شيخ ميخواهد از مهلکه بگريزد آن ملعون تيري را بر سينة شيخ وارد ميآورد به طوريکه توان حرکت را از وي ميگيرد. صداي تير باعث اطلاع همسايگان ميشود اما به سبب خوف از حاكمين و مأموران ، کسي براي دفاع جلو نميآيد. نهايتاً پيکر نيمه جان شيخ را بر روي قاطر گذاشته و راهي فرومد ميشوند اما در بين راه به خاطر تغييرات فيزيکي جنازه و رعب و وحشتي که مأمورين را فراميگيرد از ادامه کار پشيمان شده و پيکر مطهرش را در يکي از قنوات متروکة بهمن آباد مياندازند. عاش سعيدا و مات سعيدا رحمةالله عليه رحمةً واسعه.
تأليفات
ميزان العقايد : اولين کتاب و نوشتة ايشان رسالة ميزان العقايد است. اين رساله ، پيرامون علم کلام و در حوزة اصول دين مي باشد. البتـه مشرب حکيمانه - صوفيانه جناب شيخ از نوع نگارش اين کتاب هويدا است و به همين خاطر فرزند ارشد وي اين رساله را در زمرة کتب حکمتي والدش قرار داده است.
مرآة التواريخ : تأليف ديگر اين دانشمند گرامي کتابي است در علم تاريخ که البته بيشتر شباهت به جزوه دارد و بسيار موجز و مختصر است ولیکن طبق نسخة ديگري که موجود و ناتمام است معلوم ميشود بعد از تأليف اين رساله مختصر ، قصد داشتهاند رسالهاي بسيار جامعتر ترتیب دهند بگونه ای که حجم مکتوبه جدید در صورت اتمام اقلاً ده برابر جزوه اولیه می شده است. در مقدمه دست نوشته رساله جدید چنین آورده شده :
چون در سنوات ماضیه لطف عام پروردگار و مرحمت امام عصر عجل اله فرجه شامل احوال این عدیم البضاعه محمدعلی بن رمضانعلی بن حسن بن محمدعلی بن حسن الصدخروی گردید در تألیف مختصر رساله ای در تاریخ، لیکن از کثرت اختصار قلیل النفع بود لهذا از روحانیت حجت عصر و ائمه هدی استمداد جستم تا اینکه توفیق رفیق شده رساله ابسط از اول تحریر نمایم که نفع از اقل باشد و حضرت قاضی الحاجات مسئولم به اجابت مقرون نموده تا آنکه موفق شدم به شروع در آن.
ديوان اشعار : ديوان و مجموعه شعري بسيار زيبا و مملوء از اشعار عاشقانه – عارفانه و همچنين مراثي بسيار شورانگيز از ايشان به يادگار مانده است.
این دیوان به زيور چاپ آراسته شده و نمونه هایی از اشعار را در اینجا ذکر میشود ؛
غزل :
چین به ابرو مفکن با تو مرا راز و نیاز است
مکنم دور ز محراب که هنگام نمازاست
من و عشق تو و این بار گران را ، تو مپندار
که چوافسانه محمود وچوغوغـای ایاز است
عقـل فتوا ندهد در حرم و دیر غنودن
هـرزمانیکه به عشاق در میکده باز است
کوی عشق است نه میدان پراز لاله حمرا
صد خطر، هر قدمی خفته وصد شیب و فراز است
شب هجر است و یا روز جزا یا سر زلفت
کاین قدر تیره و تار است وچنین دور و دراز است
فلفل هند ویا هندوی مشکین نفس است این
که چنین گوشه نشین است وبه صد سوز و گداز است
ابرو است یا که هلال است و یا قوس سماوی
یا حسام است که راکع شده مشغول نماز است
دو بیتی :
بده ساقی می باقی به دستم
که من می خواره از روز الستم
برو واعظ مگو حرف کم و بیش
خودم میدانم و دینی که هستم
رباعی به آهنگ باباطاهر :
تو لیلی جهانی ، مو چو مجنون
تو شیرینی و مو فرهاد محزون
ز بس بار فراغت را کشیدم
دلم خون شد ، دلم خون شد ، دلم خون
مثنوی در مصیبت سیدالشهدا (علیه السلام):
طبع سرشارم به رفتار آمده باز میلش سوی گفتار آمده
باز بحر نطق من مواج شد بلبل نطقم سوی معراج شد
شور عشقش باز از جا در ربود در مقام خویشتن بی خود نمود
چونکه اثنینیت از پا اوفتاد بعد از اینش گشت حاصل اتحاد
گر چه بودند از نخستین مجتمع شعر رومی را شو ایندم مستمع
متحد بودیم و یک گوهر همه بی سر و بی پا بودیم آن سر همه
الغرض چون فارغ از اغیار شد در نخستین گه به فـکر یار شـد
یارعاشق کیست جز سلطان عشق شاه دین ،آن سرخوش از پیمان عشق
باده نوش ساحت قالوا بلی کعبه دل ، قبله اهل ولا
یکه تاز عرصه میدان عشق در وجود عشق همچون جان عشق
آنکه اندر راه عشق از جان گذشت از زن و فرزند و خانمان گذشت
از تعین های امکانی گریخت تا به عزّ قرب یزدانی رسید
درره معشوق خویش از سر گذشت ز اکبر اصحاب تا اصغر گذشت
جسم و جان را برخی یزدان نمود سینه رهن ناوک بران نمود
گشت عناب لبش وقف عطش در ربودش عشق تا بنمود غش
هشت ازکف خواهران و دختران چشم بر بست از کهان و از مهان
خاک ،جسمش را چو جان در بر کشید آه از این غم، دلم در بر طپید
کس نماند از آن سپاه دین تباه غیر بجدل آن لعین رو سیاه
آن طمع خام شریر پر جفا تا برد چیزی، شد اندر قتلگاه
عشق مطلق خواست تا فیاضی کند رحمتش ابلیس را راضی کند
خاتم و انگشت را بالا کشید یعنی ای ملعون مردود پلید
تاج اگر دادم، به کف دارم نگین پیشرآ ، رحمت ما را ببین
وه چه گویم که چه زو بر شه رسید تا برد انگشتر و انگشتش برید
بهر یک خاتم بهشت از کف بهشت قطع کرد از کینه مفتاح بهشت
نه حیا از روی پیغمبر نمود نه ز حیدر شرمی آن کافر نمود
با که این غم را حسام افشا کند
روز را از غم شب یلدا کند
باقي تأليفات :
نكته قابل تأمل در زندگي مرحوم حسام الشريعه، عدم در دسترس بودن تأليفي ديگر از وي پس از تأهل است چرا كه تأليفات به جا مانده از ايشان مربوط به دوران قبل از ازدواج بوده بلكه هر دو كتاب ميزان العقايد و مرآة التواريخ در يك سال نگاشته شدهاند. و اين موضوع براي شخصي با چنين پتانسيل علمي و بياني بسيار عجيب مي نمايد. با علم به دو کتاب مهمي که از کتابخانة ايشان ربوده شده است به ظنِّ قوي ميتوان گفت تأليفات مستقل شيخ به همين سه مورد ختم نميشود و احتمالاً ايشان داراي حاشيه نويسيهايي بر کتب بزرگان حکمت نيز بودهاند که اکنون در دسترس ما نيست.
شايان ذكر است جناب حاج تاج الواعظين بنيانگذار مراسم تعزيه خواني در صدخرو و روستاهاي اطراف است. در سالهاي اول برپايي اين مراسم ، خودشان و جناب شيخ محمدعلي حسام الشريعه جزء نقش آفرينان اصلي بودهاند. متن نسخ توسط مرحوم شيخ محمدعلي و با اجازه والدشان حاج تاج الواعظين ، بارها مورد تصحيح قرار گرفته و پس از وي نيز توسط مرحوم شيخ مصطفي حسامي كه مدتي به عنوان كارگردان در اين مراسم خدمت ميكرده است، تغييراتي پيدا ميكند. نسخ خطي آن دوره هنوز پابرجاست و جا دارد در خصوص مراسم شبيه خواني روستاي صدخرو تأليفاتي مجزا صورت پذيرد.
نظرآيه الله ميرزا موسي سبزواري راجع به شيخ محمدعلي حسامالشريعه و کتاب میزان القاید
هواله تعالي
مخفي نيست که جناب مستطاب شريعت مآب آقاي شيخ محمدعلي دامت توفيقاته و افاضاته ، بذل جهد و وسع خود را در استنباط و تحصيل عقايد ايمانيه از ادله نقليه و براهين عقليه نمودهاند بر کافّة مومنين و متدينين که سعي در تصحيح عقايد خود دارند لازم است که به ميزانالعقايد ايشان رجوع نمايند.