15 رجب ، سالروز تولد علامه شیخ محمد نهاوندی مفسر قران کریم

 

15 رجب ، سالروز تولد علامه شیخ محمد نهاوندی مفسر قران کریم

علامه نهاوندی از علمای همروزگار با مرحوم آیة الله العظمی حاج میرزا حسین فقیه سبزواری بود

آيت‌الله نهاوندي، فقيه كامل و حكيم اصيلي بود كه تمام عمرش را صرف محبت به ولايت‌مداران اهل بيت (ع) كرده بود و با اقداماتي كه در راه گسترش فقه انجام داد، موجب فخر و مباهات شيعه شد.

 

فقدان آيت‌الله حاج شيخ محمد نهاوندي 61 ساله شد

 

به گزارش خبرنگار آئين و انديشه باشگاه خبري فارس «توانا»، بنا به برخي روايات تاريخي، 25 ربيع‌الثاني مصادف است با وفات عالمي از عاملان راستين شريعت مبين اسلام، «آيت‌اللّه شيخ محمد نهاوندى» كه در 15 رجب سال 1291 (هجري قمري) در نجف اشرف، چشم به جهان گشود.

اين عالم جليل‌القدر، كـودكى و نـوجواني‌اش را در سايه تربيت پدرى دانشور و اديب و متقى «مرحوم شيخ عبدالرحيم نهاوندي» تربيت يافت؛ مرحوم محدث قمى در خصوص مرحوم شيخ عبدالرحيم نهاوندي در كتاب «فوايد» چنين ياد كرده است:

«شيخ عبدالرحيم نهاوندى در علم اصول و فقه، شهره آفاق و در زهد و تقوى محل اتفاق و در شعر و ادب يگانه بود.» آيت‌اللّه حاج شيخ محمد نهاوندى، فقه و اصول و حكمت را نزد علماى تهران و برادر خود مرحوم آيت‌اللّه شيخ حسن نهاوندى به پايان رساند و به ادامه تحصيل همت گماشت. ايشان در سال 1317 به اتفاق برادرش، تهران را به قصد مشهد مقدس ترك كرد؛ در آنجا در حوزه درسى برادر خويش و مرحوم شيخ حسنعلى تهرانى، حاج شيخ اسماعيل ترشيزى و ميرسيدعلى حائرى يزدى كه از علماى بزرگ آن زمان به شمار مي‌رفتند، حاضر شد و توسط علما و مراجع تقليد، اجتهاد ايشان را تصديق كردند.

استادان شيخ محمد نهاوندي

شيخ محمد نهاوندي در سـال 1244 هجري شمسي به قـصد تكميل تحصيلات حوزوي به عتبات عاليات سفر كرد؛ ابتدا مدتى در كربلا در جوار مرقد حضرت سيدالشهدا (ع) اقامت داشت و محضر درسى مرحوم آيت‌اللّه سيداسماعيل صدر اصفهانى را درك كرد و سپس به نجف اشرف رفت و از فيوضات كامله فقه و اصول اساتيد بزرگوارى چون عالمان ربانى آيت‌اللّه آخوند خراسانى، آيت‌اللّه سيد محمد كاظم يزدى، حاج ميرزا حسين خليلى و شيخ ‌عبداللّه مازندرانى بهره‌ها برد و توشه‌ها اندوخت تا جايي كه از بزرگ‌ترين شاگرد مرحوم آخوند خراسانى محسوب شد. وي اخلاق را نزد ملالطفعلى و مدتى نيز در سامرا از محضر درس مرحوم آيت‌اللّه ميرزا محمدتقى شيرازى استفاده كرد. اين مفسر شيعه، پس از طى مراحل عالى و كمالات اجتهادى در علوم عقلى و نقلي، اواخر سال 1330 هجري قمري به خاطر دريافت خبر كسالت و سكته قلبى برادرش به مشهد مقدس بازگشت و مدتي در مجاورت مرقد مطهر على‌بن‌موسى‌الرضا (ع) زندگي كرد. وي ايامى را به تدريس در مدرسه علميه ميرزا جعفر و تأليف كتب و حل مسائل و مشكلات مردم اختصاص داد و مدتى را در زمان اختناق تحت مراقبت و تبعيد به سر برد.

تأليفات علامه شيخ محمد نهاوندي

اين عالم جليل‌القدر دستي در شعر و شاعري داشت و در شعر، تجلى و تخلص مى‌كرد و سوگ سروده‌هايش را در دفترى به نام «زبـدة‌الـمـصائب» جمع‌آوري كرد؛ اشعار فارسى و عربى آيت‌الله نهاوندي داراى نظمى روان و ساده همراه با مضامين پرمحتوا، سجع و قافيه موزون است و اكثر شاعران و مداحان اهل بيت (ع) و اهل منبر از اشعار ايشان استفاده كرده‌اند كه در اينجا مي‌توان به مرثيه‌اى كه وي در خصوص شهادت حضرت زهرا (س) سروده است (كه معمولاً نيز توسط مداحان اهل‌بيت (ع) خوانده مى‌شود) «على چون جسم زهرا را كفن كرد/شقايق را نهان در ياسمن كرد» اشاره داشت.

آيت‌الله نهاوندي پس از چندى عازم تهران شد و مشغول به نگارش تفسير قرآن كريم شد و نام تفسير خود را «نفحات‌الرحمان فى تفسير القرآن» گذاشت كه مورد توجه دانشوران ايمانى و علماى ربـانى از جمله مرحوم آيت‌اللّه حاج سيدابوالقاسم كاشانى كه از دوست‌داران ايشان بود، قرار گرفت.

آيت‌الله نهاوندي، فقيه كامل و حكيم اصيل كه تمام عمرش را صرف محبت به ولايت اهل بيت (ع) كرده بود در رثاى اين بزرگواران به سرودن مصيبت‌نامه‌اى پرداخت كه از لابه‌لاى ابيات آن عشق و علاقه خالصانه به ساحت مقدس ائمه معصومين (ع) ديده مي‌شود. وى كه همه خاندانش، عالمان دين بودند، دانشمندي فرزانه، مجتهد، مفسر و فقيه بود و از اين رو ايشان را موجب فخر و مباهات شيعه در قرن گذشته مي‌دانند. سرانجام شيخ محمد نهاوندي پس از 50 سال تلاش در نشر فرهنگ و معارف اهل بيت عصمت و طهارت در سن 79 سالگى در 25 ربيع‌الثانى سال1370 هجري قمري ديده از جهان فرو بست. 

خبرگزاری فارس

29 دی ماه ، سالروز رحلت مرحوم آیة الله العظمی حاج سید احمد خوانساری

 

29 دی ماه ، سالروز رحلت مرحوم آیة الله العظمی حاج سید احمد خوانساری

همروزگار و دوست صمیمی مرحوم آیة الله العظمی حاج میرزا حسین فقیه سبزواری

 

به مناسبت سی و چهارمین سال رحلت آن مرجع بزرگوار

 

 

‌‌‌روحـانیت‌ و حاکمیت نگاهی به زندگی و مشی سیاسی آیت اللّه سید احمد خوانساری

به مناسبت‌ بـیست‌ و پنـجمین‌ سـال ارتحال آیت اللّه خوانساری در 29 دی 1363

سید حسن امین

*قرن پیش در اروپا دولتی بود که بـه‌ آن،امپراطوری مقدس روم‌ Holy‌ Roman Empire می‌گفتند.اما در روحانیت سنتی شیعه، «تقدس» روحانیون به معنی پرهـیز از دنیا داری و احتراز از نزدیک شـدن عـالمان دین،به جاه مندان و حکومتگران بود.

اثبات این حقیقت،مستلزم‌ بررسی صادقانه‌ی زندگی و مشی سیاسی این‌گونه روحانیون است.نمونه‌ی بارز آن مشی «مقدس اردبیلی»در عصر صفوی،مشی آقا سید محمد کاظم یـزدی در مقابل انقلاب مشروطه،مشی آقا سید احمد‌ خوانساری‌ در 

 

بقیه در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اهميت ذاکر  اهل بيت بودن در حساب‌ رسي آخرت

 

اهميت ذاكر اهل بيت بودن در حساب‌رسي آخرت



خلاصه رمضان‌علي قوچاني در حالت مكاشفه ديد كه ذاكرين اهل بيت (ع) در قيامت راحت به حساب آنها رسيدگي مي‌شود.


حكايت : حجت‌الاسلام والمسلمين آقاي حاج سيدمحمد صادق فقيه سبزواري نقل فرموده‌اند: آقاي حاج رمضان‌علي قوچاني كه از علماي بزرگوار مشهد و در مسجد جامع گوهرشاد امام جماعت بود، وقت مرگشان فرا رسيد مرحوم پدرم (آيت الله حاج ميرزا حسين سبزواري) به اتفاق برادر بزرگوارم مرحوم آيت الله حاج سيد زين العابدين به عنوان عيادت به خانه آن مرحوم رفتند، در حين سكرات غشوه‌اي شبيه به حالت خواب به ايشان دست داد بعد كه به حال عادي برگشتند شروع كردند به گريه كردن، پدرم فرمودند حاج شيخ شما كه قلبتان سرشار از ولايت است و داراي ايمان قوي هستيد گريه چرا؟
فرمودند: آقاي سبزواري صحراي محشر را مجسّم ديدم، بهشت را مشاهده كردم كه درهاي آن باز است و هر گروهي از يك دري وارد بهشت مي‌شدند، صف‌ها بسته شده و افراد پشت سر هم بودند، من متوجه شدم كه بايد بروم به صف علما يعني صفي كه در آن صف فقها و مراجع امثال شيخ مفيد و شيخ صدوق ... و شيخ طوسي ... و كليني‌ها قرار دارند و من در آخر آن صف قرار گرفتم كه نوبت من برسد.
اما ديدم صف طولاني است و بايد زياد معطل شوم نظر كردم به دري از درهاي ديگر ديدم آن جا زياد معطلي ندارد مثل براق افراد داخل بهشت مي‌شوند. دويدم به جانب آن در كه داخل شوم گفتند: اين در متعلق است به ذاكرين حضرت ابا عبدالله الحسين و روضه خوان‌ها، من همان جا گريه كردم و به فكر افتادم كه اي كاش در دنيا روضه آن بزرگوار را مي‌خواندم و در شمار روضه خوان‌ها قرار مي‌گرفتم ناگاه ديدم در همان عرصه محشر مرحوم خلد آشيان آقاي اعتماد سرابي كه از روضه‌خوانهاي معتبر شهر مشهد بود پيدا شد، سوار بر اسبي فرمودند: آقاي شيخ رمضانعلي بيا يك مجلس روضه بخوان گفتم: كو منبر كو مستمع فوراً از اسب پياده شد و فرمود: سوار شو اين به جاي منبر و من هم مستمع، من همانجا روضه‌اي خواندم گمانم فرمودند: روضه باب الحوائج حضرت ابوالفضل عليه السلام بود.
آنگاه شيخ گريه كرد و گفت: گريه من براي اين است كه اي كاش در دنيا اقلاً چند مجلس روضه مي‌خواندم.(1)
پاورقي 1.گلستان معارف تأليف غلامرضا اسدي مقدم، ج 3، ص 51.
منبع مردان علم در ميدان عمل
نويسنده سيد نعمت الله حسيني
ناشر مؤلف
محل چاپ قم
سال چاپ 1376
نوبت چاپ اول
جلد 7
صفحه 307 و 308
گردآورنده 7

http://pajuhesh.irc.ir/product/note/show/id/29816

مرکز پژوهش های صدا و سیما

وعّاظ و خطیبان همروزگار با مرحوم آیة الله العظمی حاج میرزا حسین فقیه سبزواری

 

 

وعّاظ و خطیبان همروزگار با

مرحوم آیة الله العظمی حاج میرزا حسین فقیه سبزواری

 


در گفتگو با حجت الاسلام و المسلمین دهشت:


 تبلیغ دین در سنت خطیبان مشهد

حجت الاسلام والمسلمین دهشت در سال 1316 در خانواده‌ای مذهبی در مشهد متولد شد و به دلیل علاقه فراوانی که ‏به مباحث دینی داشت در سن ده سالگی وارد حوزه علمیه شد.‏
ایشان از محضر استادان بزرگ آن زمان مشهد همچون آیات مدرس یزدی، شیخ مجتبی و شیخ هاشم قزوینی، ‏میرزا جواد آقا تهرانی و میلانی کسب فیض نمود .
‏ ایشان در سال 41 به نجف اشرف هجرت کرد و در آنجا از کلاس درس استادان بزرگی نظیر آیت‌الله خویی کسب ‏فیض نمود.
تدریس ادبیات عرب، منطق، رسائل، مکاسب، کفایه، تفسیر، اخلاق، آداب تبلیغ و نهج البلاغه و تأسیس ‏انجمن‌های مختلف خیریه و اعزام مبلغ به شهرستان‌ها بخشی از فعالیت‌های علمی و اجتماعی وی در طول ‏سال‌های حضورش در حوزه علمیه مشهد می باشد .
یکی از افتخارات زندگی این استاد اخلاق حوزه علمیه بنا به گفته وی حضور در محضر مقام معظم رهبری به ‏عنوان هم مباحثه در دروس سطح بوده است.‏
با تشکر از حضرتعالی، بفرمائید که خطیبان نامی و تاثیر گذار شهر مشهد در دوران نوجوانی و جوانی ‏شما چه کسانی بودند.‏
من در آغاز اسامی خطیبان و منبری هایی که در زمان ما بودند و از دنیا رحلت کردند را نام می برم و در ادامه به ‏دیگر خطیبان نیز اشاره خواهم کرد.‏
از جمله منبری های معروف و خوب آن زمان می توان به خطیبان نامی زیر اشاره کرد که عبارتنداز :‏
مهدی واعظ خراسانی، پدر آقای واعظ زاده که ایشان در مسجد گوهرشاد به منبر می رفتند، مرحوم حاج شیخ ‏علی محدث (ره) که من از محضر ایشان استفاده می کردم، مرحوم حاج شیخ عبدالله یزدی، مرحوم حاجی ‏اشرف که اهل مشهد بودند و سالها در این شهر منبر می رفتند و تألیفاتی داشتند، که از جمله تألیفات ایشان ‏می توان به جواهر العددیه اشاره کرد که بعدها به تهران رفت، مرحوم حاج آقای یاسین، مرحوم حاج سید مرتضی ‏و حاج حسین واعظی سبزواری که برادر حاج مرتضی واعظ سبزواری بودند، مرحوم حاج مرتضی و حاج شیخ ‏محمد عیدگاهی که از منبری های فاضل بودند البته در آن زمان معروف بود که حاج شیخ محمد عیدگاهی ‏حاشیه خوانده است مرحوم شیخ محمد کرمانی که بعدها به سوی دستگاه طاغوت کشیده شد، البته در اوائل ‏این گونه نبود - مرحوم سید عباس و سید حسین افتخار سبزواری، که برادر بودند؛ مرحوم آقای شیخ حسن و ‏شیخ احمد کافی، مرحوم آقای سید قطب، مرحوم آیت الله شیخ محمود حلبی که منبرهای ایشان از رادیو ‏مشهد پخش می شد، مرحوم آقای هاشمی نژاد، مرحوم دانش سخنور که اهل فردوس بود و در مشهد ‏منبرهای خوبی می رفت وبعد جریان هایی پیش آمد که تقریباً مطرود و خانه نشین شد، مرحوم آقای شبیری، ‏مرحوم شیخ اصغری خاوری، مرحوم حاج میرزا آقای سرابی، مرحوم رکن الواعظین، مرحوم مروج سبزواری، ‏مرحوم محمد نصر اللهی، مرحوم راثی، مرحوم نوغانی و ( البته یک واعظ به نام نوغانی هم داریم که در حال ‏حاضر زنده است)، مرحوم عابد زاده که بنا کننده مهدیه، عسکریه، فاطمیه بود البته ایشان معمم نبود مرحوم ‏شیخ محمد محدث برادر شیخ علی محدث که ایشان بعد از انقلاب به احزاب منحرف پیوست مرحوم شیخ مرتضی ‏علم الهدی، مرحوم شیخ احمد محدث پسر شیخ علی که سال گذشته از دنیا رفت، شیخ علی محقق، مرحوم ‏آقای واله، حاج آقای لسان، آقای فائقی، قوام لاری و مرحوم آقای مدقق، وحضرت آیت الله وحید خراسانی که از ‏منبری های معروف آن زمان بودند.‏
از جمله منبری هایی که وارد مشهد می شدند نیز می توان به افراد زیر اشاره کرد: مرحوم فلسفی، شیخ علی ‏اکبر تربتی که از منبری های معروف ایران بود و تهران زندگی می کرد و در قم هم منبر می رفت و آدم بسیار با ‏تقوایی بود، مرحوم راشد، مرحوم علامه امینی، مرحوم برقعی واعظ از قم، که ایشان غیر از آیت الله برقعی تهران ‏بودند، مرحوم آقای مناقبی که از منبری های معروف تهران بود.‏
البته افراد دیگری هم هستند که الان در قید حیات هستند، از جمله حاج آقا سید مهدی طباطبایی، آیت الله ‏سیدان و دیگران.‏
علمایی را که نام بردید، در روش و سبک، چه ویژگی ها ونوآوری هایی داشتند.‏
شروع منبر بعضی از اینها با تکیه به صوت بود و بعضی ها هم در اول تکیه به صوت نداشتند، ولی آخر منبر با تکیه ‏به صوت منبر خودشان را تمام می کردند و بعضی ها هر دو را داشتند. مرحوم شیخ عبدالله یزدی آخر منبرشان ‏تکیه به صوت داشتند و من از سبکشان بسیار لذت می بردم البته منبر ایشان حدیثی بود و در مورد موضوعات ‏متعدد صحبت می کرد واحادیث را می خواند، اگر شیخ محمد کرمانی را خراب نمی کردند، جلسات ایشان بسیار ‏پر رونق تر از آقای یزدی بود و در پای منبر ایشان جمعیت زیادی می نشستند. البته من از موافقین ایشان نبودم.‏
از جمله کسانی که تکیه به صوت داشت، مرحوم حلبی بود و از جمله کسانی که هیچ وقت منبررا با تکیه به ‏صوت شروع نمی کرد حضرت آیت الله وحید خراسانی بود و آقای نوغانی واعظ هم همین گونه منبر می رفتند. ‏شهید هاشمی نژاد هم تکیه به صوت نداشتند و با شدت وحدِّت سخنرانی می کردند، حتی روضه خوانی آنها ‏هم بدون صوت بود. یادم هست که مرحوم آقای رکن در مسجد گوهرشاد منبر می رفت و ایشان در یک جلسه ‏ای کیفیت بیرون آمدن اهل بیت (ع) از مدینه را تشریح کرد، که من تا آن روز ندیده و نشنیده بودم و بعدها آن را در ‏یک کتابی خواندم، ایشان این قضیه را به قدری زیبا تشریح و مجسم کرد که همه بی اختیار شروع به گریه و ‏اشک ریختن کردند و بسیاری از حال رفتند .ایشان در روضه خواندن هم عادی حرف می زد و من نظیر ایشان را ‏در تهران و در مرحوم حاج رضا سراج دیدم. از جمله کسانی که ؛ تکیه به صوت و با عربی فصیح می خواندند، آقای ‏شبیری بودند که تازه از دنیا رفتند.‏
آقای شیخ محمد عید گاهی متن عبارات مقتل را می خواند و در مجلس اهل علم خیلی اثر می گذاشت.‏
آقای سید مرتضی واعظ سبزواری پیرمرد بزرگواری بود که حدود 70 یا 80 سال از سن ایشان گذشته بود و وقتی ‏روضه می خواند خودش هم گریه می کرد، به عکس برادرشان آقای سید حسین واعظی که خیلی شوخ بودند و ‏حرف های خنده داری در منبر می زدند.‏
مرحوم حاج شیخ مهدی واعظ خراسانی منبرش حدیثی بود و در منبر از احادیث بسیاری استفاده می برد و ‏معروف بود که یک دوره بحارالانوار را خوانده است. حدیث خوانی ایشان بسیار مؤثر بود.‏
سید عباس افتخار، منبرش عرفانی بود و اشعار منظومه را زیاد می خواند.‏
مرحوم رکن الواعظین منبرهایش مظهر خنده بود. روزی ایشان در حالی که پایش شکسته بود به منبر رفت و از ‏قضا منبر در جایی قرار گرفته بود که در یک طرف آن، زن ها بودند و در طرف دیگر مردها، ایشان گفت : «زین ‏للناس حب الشهوات من النساء» ؛ و در حالی که به سمت زن ها اشاره می کرد، می گفت: این ها، این ها ‏الهی که از نه نه در نمی آمدند.‏
در تعامل با مردم چه خصوصیات برجسته ای از ایشان سراغ دارید؟
از جمله افرادی که من رابطه زیادی با ایشان داشتم، مرحوم حاج آقا واله بودند که ایشان با مردم انس زیادی ‏داشت اگر از ایشان سؤالی پرسیده می شد تا سؤال کننده قانع نمی شدند، جواب را ادامه می دادند و از لحاظ ‏ادب نسبت به مردم خیلی عجیب بودند. البته بعضی از آنها هم گاهی به مقدار کم برخورد تندی با مردم داشتند. ‏بنابراین تعامل آنها با مردم به گونه ای بود، که مردم از آنها راضی بودند، به خصوص هنگامی که منبر می رفتند، ‏تحولی در مردم به وجود می آوردند، مثل آقای شیخ علی محدث (ره) که نفسشان خیلی اثر داشت .‏
چه خاطرات ماندنی و درس آموزی از آن بزرگان سراغ دارید که برای مبلغان سودمند باشد.‏
یکی از خصوصیت های مرحوم آقای واله این بود که جمع محدودی از افرادی را مشخص می کرد و آنها در روزهای ‏معینی خدمت ایشان می رسیدند و ایشان احادیثی را که یادداشت کرده بودند به آنها می دادند. ایشان جود و ‏سخاوتی داشت که باید برای مردم گفته شود. ایشان حسن انتخاب هم داشتند و لذا احادیثی را که جمع می ‏کردند بسیار مؤثر بود.‏
در رابطه بامنبر خاطره های زیادی دارم، بخصوص اینکه ما برنامه اعزام مبلغ را از سال 1344 شروع کردیم در آن ‏سال به یکی از روستاها رفتم و تابلوهایی را دیدم که بر روی آن نوشته شده بود سپاه دانش، گفتم این ها چه ‏کاری انجام می دهند؟ گفتند که برای سواد آموزی به روستا آمده اند و بعضی اوقات یک پسر و یک دختر به کلاس ‏آنها می رفتند. البته در واقع برای ترویج فساد می رفتند. این جریان نقطه آغازین حرکت ما شد که شب های ‏جمعه به روستاهای اطراف برویم و برای خودمان آیین نامه 8 ماده ای تصویب کرده بودیم و در آن جلسات شهید ‏هاشمی نژاد، مقام معظم رهبری و دیگران نیز بودند و این برنامه اعزام مبلغ از همان زمان تا به الان و در محدوده ‏روستاهای مشهد انجام می شود. در همان سال شهید آیت الله سعیدی به مشهد آمدند و من به نزد ایشان ‏رفتم. ایشان به من گفت که من امشب در این جا هستم و لذا مرا برای تبلیغ به جایی بفرست. آمدیم و یک ‏روستایی را معرفی کردیم و ایشان به آنجا رفتند، که این امر نشان دهنده اهمیت تبلیغ است.‏
خاطره ای که از رفراندوم دارم بسیار عجیب است، طلبه ای برای تبلیغ رأی گیری به یکی از روستاهای اطراف ‏شیروان در خراسان شمالی رفته بود، ایشان می گوید: من یکی از روستایی ها را دیدم که در یک دست کارد ‏قصابی و در دست دیگر پسرش را گرفته و می خواهد او را قربانی کند. علت را جویا شدم، گفت که من نذر کردم ‏که اگر جمهوری اسلامی پیروز شود به دست خودم بچه ام را قربانی کنم. به هر صورتی که بود او را راضی کرده ‏بودند که به جای پسرش یک گوسفند قربانی کند. این خاطره را وقتی برای آقای خزعلی گفتم ایشان گفت: من ‏باید این قضیه را به حضرت امام بگویم. در آن زمان مرحوم آیت الله مشکینی هم یک روز به آنجا آمدند و مقداری ‏پول به من دادند که در جهت تبلیغ صرف کنم، به ایشان گفتم که آقا شما وضعیت مالی بالایی ندارید این پول را ‏برای خودتان خرج کنید. ایشان گفتند که من می خواهم از زندگیم کم کنم و برای تبلیغ خرج کنم.‏
خاطره دیگراینکه شب های ماه مبارک رمضان برای گوش دادن به منبرها به مسجد گوهرشاد می رفتم. در یک ‏طرف ایوان، سید عباس افتخار منبر می رفتند و در طرف دیگر شیخ حسن کافی، من دوست داشتم که به منبر ‏سید عباس افتخار گوش بدم، ولی حضرت آیت الله خامنه ای به من فرمودند که منبر شیخ حسن کافی را گوش ‏بده، چرا که ایشان محکم سخن می گوید و من محکم سخن گفتن را دوست دارم.‏
در پایان باید عرض کنم که ما الان نیاز مبرم به معارضه با فرقه های باطل داریم و باید آنها را شناسایی کنیم لذا ‏بایدافرادی در این راستا تربیت شوند، چرا که فرقه های زیادی در خود مشهد در حال فعالیت هستند، که از فرقه ‏های باطل به شمار می روند.‏
‏* از خطبای مشهور شهر مشهد مقدس‏


منبع: ماهنامه مبلغان، شماه 60‏

http://resalaat.ir/NewsDetail.aspx?itemid=4250‎

آیة الله حاج میرزا احمد کفایی ،  از علمای همروزگار با آیة الله حاج میرزا حسین فقیه سبزواری

 

آیة الله حاج میرزا احمد کفایی ،

از علمای همروزگار با آیة الله حاج میرزا حسین فقیه سبزواری

و یکی از پنج مجتهد طراز اول مجاز به استفاده از عمامه در زمان رضاشاه

نتیجه تصویری برای حاج میرزا احمد کفایی

 

نگاهي به حيات علمي و سياسي مرحوم حضرت آيت الله حاج ميرزا احمد كفايي

 

آيت الله حاج ميرزا احمد كفايي فرزند سوم آخوند ملا محمد كاظم خراساني، از چهره هاي مطرح حوزه خراسان مي باشد، كه در ماه ربيع الاول سال 1300 قمري در شهر نجف اشرف متولد شد.

ايشان تحصيلات مقدماتي خود را نزد اساتيد برجسته اي مانند شيخ زين العابدين شاهرودي و شيخ ابراهيم دشتي فراگرفت و سپس در دروس رسائل، مكاسب و كفايه آيت الله حاج سيد ابوالحسن اصفهاني و برادر خود آيت الله ميرزا محمد آقازاده شركت كرد.

آيت الله كفايي در معقول و منقول از محضر آيت الله شيخ احمد شيرازي كسب فيض نمود و از سال 1319 قمري در درس خارج فقه و اصول پدر خود مرحوم آخوند خراساني، حاضر شد و به درجه اجتهاد نايل گرديد ...
 
آيت الله حاج ميرزا احمد كفايي فرزند سوم آخوند ملا محمد كاظم خراساني، از چهره هاي مطرح حوزه خراسان مي باشد، كه در ماه ربيع الاول سال 1300 قمري در شهر نجف اشرف متولد شد.

ايشان تحصيلات مقدماتي خود را نزد اساتيد برجسته اي مانند شيخ زين العابدين شاهرودي و شيخ ابراهيم دشتي فراگرفت و سپس در دروس رسائل، مكاسب و كفايه آيت الله حاج سيد ابوالحسن اصفهاني و برادر خود آيت الله ميرزا محمد آقازاده شركت كرد.

آيت الله كفايي در معقول و منقول از محضر آيت الله شيخ احمد شيرازي كسب فيض نمود و از سال 1319 قمري در درس خارج فقه و اصول پدر خود مرحوم آخوند خراساني، حاضر شد و به درجه اجتهاد نايل گرديد.

ميرزا احمد سال 1329 قمري در زمان حيات پدر به ايران آمد و تا هنگام درگذشت آخوند كه همان سال به وقوع پيوست، در مشهد بود. او پس از مدتي به عراق بازگشت و در انقلاب مردم عراق عليه انگليس كه به رهبري علما و مراجع صورت گرفت، شركت نمود.

ايشان از مشاورين نزديك آيت الله ميرزا محمد تقي شيرازي و در شمار تبعيد شدگان به ايران بود كه پس از بازگشت تبعيديها، به دعوت مردم به مشهد آمد و در اين شهر ساكن شد.

آيت الله كفايي پس از فوت برادر بزرگش ميرزا محمد آقازاده، رياست علمي حوزه مشهد را به عهده گرفت و به تدريس در اين حوزه اشتغال يافت. او در اين مدت چندين بار به قم سفر كرد و مورد احترام موسس حوزه علميه قم، مرحوم آيت الله حاج شيخ عبدالكريم حائري قرار گرفت.

وي در زمان حكومت رضاخان ، عليرغم سخت گيري هايي كه وجود داشت، در مشهد حوزه درسش را حفظ كرد. پس از شهريور 1320 و سقوط رضاخان، تصدي حوزه و امور ديني مشهد در شرايطي به عهده مرحوم كفايي گذاشته شد كه قشون روس در مشهد به سر مي برد و توده ايها شب و روز فعاليت سياسي داشتند. او با تشكيل هيئت هاي مذهبي و راه انداختن دسته هاي عزاداري و روضه و منبر كه ساليان مديد ممنوع بود، توانست سدي در برابر نفوذ فرهنگي شوروي به وجود آورد.

ايشان تا زمان نهضت ملي با توده ايها درگيري داشت و در مسائل شهر دخالت مي كرد و در دوره نهضت ملي سخت مورد حمله مخالفين بود و جرايد به وي اهانت ها كردند. او در اين مدت سفري به قم كرد و مورد تجليل آيت الله العظمي بروجردي قرار گرفت.  

آيت الله كفايي تا پايان حيات خود رابطه اش را با شاه و مأمورين بلند پايه رژيم در خراسان حفظ كرد. سياست هاي خاص او كه به خصوص سالهاي آخر عمر هماهنگي لازم را با روحانيت مبارز نداشت، موجب انتقاد شديد آنها و انزواي سياسي وي شد و هر چند گاهي طلاب حوزه خراسان اعتراض هاي خود را در رابطه با مشي سياسي ايشان به گوش او مي رساندند.

آيت الله كفايي در طول حيات خود در راه ترويج مباني فرهنگ ديني جامعه تلاش كرد و پناهگاه هزاران انسان در دوره ستم شاهي بود.

ايشان 16 خرداد سال 1348 براي معالجه به خارج كشور عزيمت كرد و در سال 1349 به دليل كسالت قلبي تحت معالجه قرار گرفت.

اين عالم رباني سرانجام، در روز ششم دي ماه سال 1350 شمسي برابر با 7 ذيقعده سال 1391 قمري ساعت 35/6 دقيقه صبح بر اثر سكته مغزي در مشهد در گذشت و جنازه اش با شكوه فراواني تشييع و در محل توحيدخانه حرم مطهر رضوي دفن گرديد.

مرحوم كفايي علاوه بر فعاليت هاي سياسي، به فعاليت هاي علمي نيز اشتغال داشت. او حاشيه اي بر كفايه الاصول نوشت و در مدت 45 سال در مسجد گوهرشاد و منزل خود، به تدريس فقه و اصول پرداخت .
 

 

آیة الله میرزا مهدی غروی اصفهانی ، یکی از پنج مجتهد مجاز به استفاده از عمامه در زمان رضاشاه

 

آیة الله میرزا مهدی غروی اصفهانی

از علمای همروزگار با مرحوم آیة الله میرزا حسین فقیه سبزواری

و یکی از پنج مجتهد مجاز به استفاده از عمامه در زمان رضاشاه

با توصیه مرحوم آیة الله میرزا احمد کفایی

 

زندگی نامه ی ميرزا مهدي اصفهاني رحمت الله علیه
زندگی نامه ی ميرزا مهدي اصفهاني رحمت الله علیه

نويسنده:محمد علي رحيميان

ولادت 

ميرزا مهدي اصفهاني خراساني در اوايل سال 1303 هـ . ق، در اصفهان به دنيا آمد. پدرش ميرزا اسماعيل اصفهاني از نيكان اصفهان بود. 

تحصيل 

وي در 9 سالگي ساية پرمهر پدر را از دست داد، ولي همچنان به تحصيل علم ادامه داد و مقدمات، ادبيات، فقه و اصول را در حوزة علميه اصفهان آموخت و در 12 سالگي، براي ادامه تحصيل عازم نجف اشرف شد. وي بنا به سفارش آية الله حاج آقا رحيم ارباب، نزد آية الله العظمي سيد اسماعيل صدر (متوفا: 1338 هـ . ق.) رفت و زانوي شاگردي به زمين زد. 

ميرزا در محضر عالمي پارسا 

آن فقيه پارسا علاوه بر تحصيل علوم متعارف حوزه، مباني سير و سلوك را فرا گرفت. 
وي علوم اصول را نزد ميرزاي نائيني و فقه را نزد سيد محمد كاظم يزدي آموخت. 
او پس از آشنايي با مباني سير و سلوك، راه‌هاي سير و سلوك را از محضر سيد احمد كربلايي (متوفا: 1332 هـ . ق.)، شيخ محمد بهاري همداني، سيد علي قاضي و سيد جمال الدين گلپايگاني بهره‌مند شد. 
ميرزا مهدي پس از تكميل دروس متعارف حوزوي، همراه آية الله سيد محمود شاهرودي، آية الله سيد جمال الدين گلپايگاني و چند نفر ديگر كه جمعاً بيش از هفت نفر نبودند، در اولين دورة درس خارج ميرزاي نائيني ـ كه دربارة اصول فقه بود ـ شركت مي‌كنند. 
در اين درس، ديدگاههاي اصولي و فقهي شيخ انصاري نقد مي‌شود. اين درس كه گاهي سه ساعت طول مي‌كشيد. نزديك به 5 سال ادامه يافت. ميرزاي اصفهاني در آن ايام، به موازات تلاشهاي علمي، به بعد عملي و اخلاقي خود نيز ادامه مي‌دهد و درجات سير و سلوك را نزد استاداني مانند آقا سيد احمد كربلايي به خوبي مي‌گذراند و مراحلي چون «معرفت نفس» و «خلع بدن»[1] (تجريد) را پشت سر مي‌گذارد. 

تشنة وصال 

كم كم پژوهش در «فلسفه» وي را به سوي «عرفان» كشانده و در باب عرفان هم به بالاترين مرحلة آن دست يافت، امّا با همة اينها، دلش آرام نگرفت و اضطراب دروني‌اش روز به روز بيشتر مي‌شد؛ زيرا مي‌ديد كه مفاهيم و مصطلحات فلسفي و عرفاني (مثل وحدت وجود، چگونگي علم و ارادة، خلق از عدم محض، حدوث زماني عالم، خلقت ارواح قبل از ابدان، معاد كامل جسماني عنصري، حقيقت خلود، حقيقت نفس، بداء و سعادت و شقاوت) با محكمات اسلامي و مباني قرآني و معارف معصومين ـ عليهم السلام ـ ـ چنان كه علامه طباطبايي در تفسير «الميزان» ج 5، 305 و 306، تصريح كرده‌اند ـ تطابق تامّ ندارد. نگراني روحي، او را به وادي ديگري مي‌كشاند؛ راه مسجد سهله را پيش مي‌گيرد و اشك‌هاي خود را بر ريگهاي مسجد سهله گسيل مي‌دارد. او با زمزمة «دست از طلب ندارم تا كام دل برآيد»، به حضرت مهدي (عج) توسّل كامل مي‌جويد و سرانجام كام دل برمي‌آيد و ديدار معشوق نصيبش مي‌شود. با ارائة لوحي روشن به اين عبارت: «طلب المعارف من غير طريقنا اهل البيت مساوق لانكارنا[2] و قد اقامني الله و انا الحجة بن الحسن»[3]، تشويق و نگراني از او زدوده مي‌شود، و به او القاء مي‌شود كه حقيقت معرفت را از كجا و چگونه بايد طلب كرد. او به سختي معتقد مي‌شود كه علمي كه به بركت قرآن كريم، در ليلة القدر نازل گشته، همان حقيقت «علم مصبوب»[4] است كه بايد آن را برتر از آن دانست كه در سطح انطباق با تأويل علوم بشري قرار گيرد. اين علم، علمي است الهي و بي‌نياز از همه چيز و همه جا و همه كس. و ميزان شناختي است مستقل و جامع و برتر و بالاتر از همة ميزانها و دستگاههاي شناختي كه در تاريخ بشر عرضه گشته است. 
مكتب معارفي ميرزاي اصفهاني كه بايد به اعتباري ايشان را در سدة چهاردهم هجري، مؤسس آن دانست، از اين طرز فكر مايه مي‌گيرد و شكل مي‌پذيرد؛ زيرا وي موفق به شناخت‌هاي غني و مستقل در ابواب مختلف معارفِ «مبدء و معاد» و «آفاق و انفس» و «قرآن و حديث» مي‌گردد و به سرچشمة زلال آن رو مي‌آورد و از آن بهره‌مند مي‌شود. 

اقامت در مشهد مقدس - 

ميرزا مهدي اصفهاني در سال 1340 هـ . ق. به ايران بر مي‌گردد و در مشهد اقامت مي‌كند. وي از سال 1340 هـ . ق. تا سال 1365 هـ . ق. به تدريس تحقيقي خارج اصول، نشر معارف، تربيت نفوس و عقول، و دادن ديد اجتهاد ي در مسائل عقلي و معارفي و تشجيع بر اظهار نظر و داشتن درك استقلالي و انتقادي از فلسفه و عرفان پرداخت. بيش‌تر شاگردان ايشان از بزرگان حوزة علمية خراسان بودند كه سالها در درس آقا بزرگ حكيم شهيدي،[5] حاجي فاضل خراساني، شيخ اسدالله عارف يزدي و ديگر استادان فلسفه و عرفان، شركت كرده بودند. پيش از آوردن شرحي دربارة اين دوره از زندگاني ميرزاي اصفهاني، ‌بايد اشاره كنيم به اجازة اجتهادي كه ميرزاي نائيني براي ايشان نوشته است؛ اجازه‌اي بسيار تجليل آميز، آن هم از كسي كه كم‌تر اجازة اجتهاد نوشته است. ميرزاي نائيني در اين اجازه، دربارة ميرزاي اصفهاني كه 35 سال بيش نداشت، نوشت: 
«... العلم العلّام، و المهذّب الهمام، ذو القريحة القويمة، و السّليقة المستقيمة، و النّظر الصّائب و الفكر الثّاقب، عماد العلماء و صفوة الفقهاء، و الورع التّقي و العدل الزّكي... فليحمدالله ـ سبحانه و تعالي ـ علي ما أولاة من جودة الذّهن و حسن النّظر.» 
در حاشية اين اجازه نامه، سه تن از مراجع تقليد تشيع مراتب مندرج در آن و مقامات بلند علمي و تحقيقي ميرزاي اصفهاني را تأييد كرده و ستوده‌اند. اين سه تن عبارتند از: 
1. آقا ضياء الدين عراقي. 
2. سيد ابوالحسن اصفهاني. 
3. حاج شيخ عبدالكريم يزدي. 

شاگردان 

1. سيد حسين حائري كرمانشاهي (متوفا: ح 1364 هـ . ق.). 
2. سيد صدرالدين صدر (متوفا: 1373 هـ . ق.)[6] 
3. شيخ مجتبي قزويني خراساني (متوفا: 1346 هـ . ش.).[7] 
4. شيخ هاشم قزويني (متوفا: 1339 هـ . ق.).[8] 
5. ميرزا علي اكبر نوقاني (متوفا: 1370 هـ . ق.).[9] 
6. شيخ حسين وحيد خراساني (دام ظله). 
7. شيخ غلامحسين محامي بادكوبه‌اي (متوفا: 1333 ش). 
8. شيخ محمد كاظم مهدوي دامغاني (متوفا: 1360 ش). 
9. شيخ محمد حسن بروجردي (متوفا: 1329 ش). 
10. شيخ هادي روحاني مازندراني (متوفا: 1378 ش). 
11. شيخ زين العابدين غياثي تنكابني (متوفا: 1336 هـ . ش.). 
12. سيد علي شاهرودي. 
13. شيخ علي محدث خراساني (متوفا: 1370 هـ . ق.).[10] 
14. شيخ علي نمازي شاهرودي (متوفا: 1364 ش).[11] 
15. سيد محمد باقر نجفي (متوفا: 1366 ش).[12] 
16. استاد محمد تقي شريعتي مزيناني (متوفا: 1366 ش).[13] 
17. ميرزا جواد آقا تهراني (متوفا: 1366 ش).[14] 
18. شيخ عبدالله واعظ يزدي (متوفا: 1371 ش).[15] 
19. شيخ محمد رضا محقق تهراني (متوفا: 1373 ش). 
20. شيخ محمد باقر محسني ملايري (متوفا: 1374 ش). 
21. شيخ محمود حلبي خراساني (متوفا: 1376 ش). 
22. شيخ حسنعلي مرواريد (دام ظله). 
23. شيخ محمد باقر ملكي ميانه‌اي (متوفا: 1377 ش).[16] 
24. شيخ عبدالنبي كجوري (متوفا: 1419 هـ . ق.).[17] 
25. شيخ علي اكبر صدرزاده دامغاني (دام ظله). 
26. سيد عليرضا قدوسي. 
27. شيخ اسماعيل معتمد خراساني. 

آثار

1. مجموعة تقريرات: اين تقريرات شامل مباحث مهم اصول فقه، اصول عقايد (معارف) و قرآن شناسي است. بهترين نسخه از اين تقريرات، نسخه‌اي است كه توسط ميرزاي اصفهاني تصحيح شده است.[18] 
2. معراج القرب: از آثار بسيار ارزنده و سازندة ميرزاي اصفهاني دربارة نماز، «غاية المني و معراج القرب و اللّقاء» است. 
3. وجه اعجاز قرآن: يكي ديگر از تعاليم عظيم ميرزاي اصفهاني تأكيد بر اين موضوع است كه علت اعجاز قرآن، بيشتر از هر چيز جنبة علمي قرآن در شناخت حقايق هستي، ‌تازه بودن علم قرآني و نيز اين است كه قرآن كريم از سنخ مفاهيم و معقولاتي كه در دست بشر بود، نيست. 
4. معارف القرآن: در اصول اعتقادات. 
5. ابواب الهدي: اين كتاب خلاصة «معارف القرآن» است، كه به آن اشاره شد. 
6. مصباح الهدي: در اصول فقه. 
7. المواهب السّنّية في بيان المعاريض و التورية في كلمات الأئمّة ـ عليهم السلام ـ لاستنباط الاحكام الشرعيّه: در روش استنباط احكام. 
8. ابطال معارف اليونان: فلسفة انتقادي.[19] 
9. كتاب القضاء و القدر. 
10. رسالة في الكر. 
11. معرفة العوالم. 
آثار ميرزاي اصفهاني تا سال 1395 هـ . ق. كه نزديك به 30 سال از فوت وي سپري شده بود، چاپ نشده بود. سيد محمد باقر نجفي يزدي در سال 1395 هـ . ق. مجموعة كوچكي از آثار ايشان را كه مشتمل بر رساله‌هاي ابواب الهدي، مصباح الهدي، مواهب السّنّيه، غاية المني و رسالة في الكرّ بود، چاپ و منتشر نمود، ولي افسوس كه اين چاپ با روش علمي انجام نشد و نتوانست مقام علمي و معنوي ميرزاي اصفهاني را نشان دهد! 

اخلاق و روحيات

اخلاق نيك ميرزا مهدي اصفهاني همگان را به خود جذب مي‌نمود. او انساني زاهد، وارسته و بسيار مهربان بود. وي احترام زيادي به سادات مي‌گذاشت و به كودكان سادات محبت مينمود و از آنها درخواست شفاعت مي‌كرد. وي زاهدانه زيست و تا آخر عمر منزل ملكي نداشت. وقتي به او گفتند: منزل شما كوچك است و عائله زياد، خوب است منزلي براي شما تهيه شود، مريدان شما دوست دارند منزلي براي شما تهيه كنند. ايشان گفت: همين منزل استيجاري براي من كافي است. اصرار مي‌كنند كه منزلي هست، بياييد و ببينيد. مي‌روند و منزل را مي‌بينند و مي‌گويد: دو روز ديگر صبر كنيد، جواب خواهم داد. 
بعد از دو روز، ميرزا فوت مي‌كند و خريد منزل هم منتفي مي‌شود. 
او هيچ گونه علاقه دنيوي و مادي نداشت. وي به فكر شاگردان خود بود و از آنها دلجويي مي‌كرد. ميرزا مهدي اصفهاني در زمان خفقان رضاخاني، به حاج شيخ مجتبي قزويني پيشنهاد مي‌دهد كه نيمي از شهرية 12 توماني آية الله نائيني را بدهد تا خداوند گشايشي فراهم فرمايد.[20] 

وفات

سرانجام ميرزا مهدي اصفهاني (خراساني) پس از عمري عبادت و طلب علم و كوشش‌هاي بسيار براي ترويج مكتب قرآني خالص، در پرتو شميم جان پرور ولايت حضرت مهدي - عج - مهياي سفر آخرت مي‌شود. وي يك هفته پيش از رحلت، وصيت مي‌كند و امانتها را به صاحبانش بر مي‌گرداند. او روز پنجشنبه، پيش از رفتن به حمام مقبره كه نزديك منزل وي بود، با تمامي اهل منزل خداحافظي مي‌كند و از آنان حلاليت مي‌طلبد. سپس به حمام مي‌رود و بدن را شستشو مي‌دهد و از حمام خارج مي‌شود، و در محل رختكن حمام سكته مي‌كند و در اواخر ذي الحجه سال 1365 هـ . ق. از اين جهان به سراي جاويد مي‌شتابد. 
پيكر پاك او را تا بامداد جمعه نگاه داشتند و در روز جمعه، با تشييعي عظيم، به صحن مطهر حضرت رضا ـ عليه السلام ـ آوردند، و پس از اداي مراسم، در دار الضيافه به خاك سپردند. 

پي نوشتها:

[1] . ميرزا مهدي اصفهاني مي‌توانست روح خود و ديگران را از بدن خارج سازد. علامه محمد رضا حكيمي به نقل از آميرزا علي اكبر معلم دامغاني فرمود: ميرزاي اصفهاني سفري به دامغان آمد و چند روزي در منزل ما بود. روزي صحبت از خلع بدن شد، درخواست كرديم نمونه‌اي را به ما ارائه دهد. برادرم در مجلس حاضر بود. قرار شد ايشان را خلع بدن كند و چنين كرد، و به حالت مرده در آمد. بعد روحش را برگرداند. پرسيدم: چگونه بود؟ گفت: خودم را روي رف مي‌ديدم و بدنم را افتاده كف اطاق. من خواستم تقاضا كنم مرا هم خلع بدن كند كه مهماناني رسيدند و نشد. 
[2] . اين مضمون در روايات بسياري نيز رسيده است. 
[3] . ابواب الهدي، ص 46، سيد محمد باقر نجفي يزدي، (متوفا: 1366 ش)، نگاه حوزه، شماره 52 و 51، ص 122. 
[4] . اشاره است به جمله‌اي معروف از زيارت «آل يس» و مقصود از آن علمي است كه از ناحيه معصوم ـ عليه السلام ـ به فردي عنايت مي‌شود. 
[5] . محمد تقي ميرزا عسكري معروف به آقا بزرگ حكيم از شاگردان ميرزا ابوالحسن جلوه، ميرزا هاشم گيلاني اشكوري و حكيم كرمانشاهي بود. وي استاد فلسفه حوزه علميه مشهد مقدس بود. حاج شيخ مجتبي قزويني (1318 ـ 1386 هـ . ق) و شيخ غلامحسين محامي باد كوبه‌اي (متوفا: 1333 هـ . ق) كه از عالمان مكتب تفكيك بودند، سالها در درس او شركت كردند و با آمدن ميرزاي اصفهاني به مشهد، به مكتب وي پيوستند. شرح حال اين عالم فرزانه در مجله نگاه حوزه، سال اول، شماره 3، آمده است. 
[6] . شرح حال وي در «ستارگان حرم» ج 3، ص 205 و «آثار الحجة» آمده است. 
[7] . شرح حال ايشان در همين جلد از گلشن ابرار آمده است. 
[8] . شرح حال اين عالم فرزانه در مجله نگاه حوزه، سال 1374، شماره 5 آمده است. 
[9] . شرح حال اين عالم مربي و تاثيرگذار در مجله نگاه حوزه، سال 1375، شماره 5 آمده است. 
[10] . نويسنده «خورشيد تابان در توحيد قرآن». 
[11] . وي در سال 1294 ش، در شهرستان شاهرود متولد شد. پدر ايشان آية الله شيخ محمد نمازي شاهرودي است. وي حافظ قرآن و محدثي متبحر و داراي تأليفات بسيار ارزنده و فراوان است. 
[12] . از او تأليفات زيادي به جاي مانده است. 
[13] . وي پدر دكتر علي شريعتي است. 
[14] . شرح حال وي در همين مجموعه گلشن ابرار، ج 3، آمده است. وي در سال 1283 ش، در تهران، درخانواده‌اي مذهبي متولد شد و در قم. نجف و مشهد مقدس نزد ميرزا مهدي اصفهاني، حاج شيخ مجتبي قزويني و ديگر استادان حوزه به تحصيل علم پرداخت. آثارش عبارتند از: 1. ميزان المطالب. 2. آيين زندگي و درسهاي اخلاق اسلامي. 3. فلسفه بشري و اسلامي. 4. عارف و صوفي چه مي‌گويد؟ 5. بهائي چه مي‌گويد؟ 6. بررسي پيرامون اسلام. 
[15] . وي از واعظان معروف مشهد مقدس و نويسنده «معارف القرآن» مي‌باشد. 
[16] . شرح حال وي در «ستارگان حرم»، ج 6، ص 99 آمده است. 
[17] . شرح حال وي در مجله «نگاه حوزه»، شماره‌هاي 45، 46 و 47، ص 126 آمده است. 
[18] . تقريرات ايشان 5 جلد است كه متأسفانه هنوز چاپ نشده است. 
[19] . امروز كه تنبهاتي درباره عقب افتادگي فكري حاصل شده است، بر لزوم «نقد فلسفي» اصرار مي‌شود و برخي از استادان فلسفه آن را مورد توجه قرار داده‌اند امّا نه در حد شايسته و لازم. ر.ك: خردنامه صدرا. 
[20] . به نقل از حجت الاسلام و المسلمين مرحوم ميرزا عليرضا غروي، فرزند ميرزا مهدي اصفهاني.

منبع: www.andisheqom.com
 

آیة الله حاج شیخ علی اكبر نهاوندی ، از علمای همروزگار با مرحوم آیة الله میرزا حسین فقیه سبزواری

 

آیة الله حاج شیخ علی اكبر نهاوندی

از علمای همروزگار با مرحوم آیة الله میرزا حسین فقیه سبزواری

و یکی از پنج مجتهد مجاز به استفاده از عمامه در زمان رضاشاه

حاج شیخ علی اكبر نهاوندی از علما و فقهای بزرگ شیعه در قرن چهاردهم هجری می زیسته است. وی صاحب تألیفات فراوانی در زمینه علوم اسلامی در فقه، اصول، ... می باشد که از آن بین می توان به «البنیان الرفیع»، «انوار المواهب» اشاره کرد.

Sheikh-nahavandi.jpg
نام کامل علی اكبر نهاوندی
زادروز 1278 قمری
زادگاه نهاوند
وفات 19 ربیع الثانی 1369 قمری
مدفن «دارالسعاده»، در جوار مرقد مطهر امام رضاعلیه السلام نزدیك قبر شیخ مرتضی آشتیانی

Line.png

اساتید

میرزا حبیب الله رشتی، سید ابوالقاسم اشكوری، آخوند خراسانی،..

شاگردان
آثار

البنیان الرفیع (اخلاق ربیعی)، جنّتان مدهامّتان،...

   

ولادت

آیت الله حاج شیخ علی اكبر نهاوندی در سال 1278 هـ.ق در شهرستان نهاوند دیده به جهان گشود. او كودكی را در دامن خانواده‌ای مذهبی پشت سر گذاشت و در نوجوانی وارد حوزه علمیه نهاوند شد.

تحصیلات

وی دروس مقدماتی را نزد شیخ جعفر بروجردی و حاج ملا محمد سره‌بندی آموخت، سپس به بروجرد هجرت نمود و دروس سطح را نزد شیخ آقا حسین شیخ الاسلام، آقا ابراهیم بن مولی حسن تویسركانی، سید ابوطالب و دیگران فراگرفت.

آیت الله نهاوندی برای ادامه تحصیل به حوزه علمیه مشهد مقدس راه یافت و در درس شیخ عبدالرحیم بروجردی، آقا میرزا سید علی حائری یزدی و حاج شیخ محمدتقی بجنوردی مشهدی شركت كرد. وی مدتی نیز برای كسب‌ دانش در اصفهان بسر برد، سپس به حوزه علمیه تهران رفت و در مجلس درس حاج میرزا حسن آشتیانی، میرزا عبدالرحیم نهاوندی و میرزا محمد اندرمانی حضور یافت.

او در حوزه علمیه تهران، فلسفه و علوم معقول را نزد میرزا محمدرضا قمشه‌ای، میرزا ابوالحسن جلوه و حیدرخان نهاوندی آموخت. سپس به عتبات عالیات هجرت نمود و در سامرا، در درس میرزا محمدحسن شیرازی شركت كرد. او در سال 1308 هـ.ق به حوزه علمیه نجف عزیمت كرد و در درس سید محمدكاظم طباطبایی یزدی، آخوند خراسانی، شیخ محمد طه نجف، میرزا حبیب الله رشتی، شیخ الشریعه اصفهانی، شیخ محمدحسن مامقانی، مولی لطف الله مازندرانی و حاجی نوری (صاحب مستدرك) شركت كرد.[۱]

آیت الله العظمی مرعشی نجفی در مورد آیت الله نهاوندی چنین فرموده است: او مهارت ویژه‌ای در علمحدیث و مقدمات آن مانند علم رجال و علم درایه داشت. وی فقیهی اصولی و متكلمی مفسر بود. ایشان هم درس پدرم، علامه آیت الله سید شمس الدین محمود حسینی مرعشی نجفی (متوفی: 1338 هـ.ق) بود، و در درس بسیاری از بزرگان شركت می‌كرد.[۲]

بازگشت به ایران

شیخ علی اكبر نهاوندی در اواخر ماه ذی القعده سال 1317 هـ.ق، به سبب مریضی، به ایران بازگشت و یك ماه و نیم در تبریز ماند، سپس به نهاوند رفت و تا نیمه ماه ذی الحجه سال 1322 هـ.ق، در آن جا ماند؛ سپس در ابتدای محرم سال 1323 هـ.ق، به تهران رفت و 6 سال در تهران اقامت كرد.

او در سال 1328 هـ.ق، به مشهد رفت. وی در مسجد گوهرشاد نماز می‌خواند و هر شب، ‌بعد از نماز منبرمی‌رفت. سخنان ایشان تأثیر بسزایی بر مردم می‌گذاشت. او بیشتر عمرش را به نگارش كتاب سپری نمود.

ویژگی‌های اخلاقی

یكی از مؤمنین[۳] می‌گوید: حدود چهل سال قبل كه در شهربانی آن زمان در تهران مشغول خدمت بودم، یك شب هنگام گشت شبانه به شخصی برخورد كردم كه پس از كمی صحبت معلوم شد كه كلیمی مذهب است. ایشان پس از این كه فهمید بنده نهاوندی هستم، به تعریف و تمجید از اهالی نهاوند پرداخت و گفت: عالم دینی شما حق بزرگی برگردن ما كلیمی‌ها دارد.

گفتم: چطور؟ گفت: من از كلیمی‌های مشهد هستم، چند سال پیش عده‌ای از متعصبین ناآگاه هنگام برپایی یكی از مراسم مذهبی ما، نقشه برهم زدن مراسم را در نهاوند كشیده بودند، وقتی این حمله در حال شكل‌گیری بود، ما چاره‌ای جز این ندیدیم كه جریان را به اطلاع شیخ علی اكبر نهاوندی كه نفوذ و محبوبیت فراوانی در بین مردم داشت، برسانیم.

ایشان پس از اطلاع، سراسیمه خود را به محل رساند و پس از دعوت نمودن همگان به آرامش، سخنرانی غرّایی درباره مقام حضرت موسی علیه السلام و نحوه برخورد با اقلیت‌ها و این كه یهودیان این مراسم را به استناد كدام یك از آیات تورات بجای می‌آورند، ایراد نمود. كلیمیان چنان تحت تأثیر كلمات و وسعت اطلاعات او قرار گرفتند، كه اشك از دیدگانشان جاری شد. برخی از آنان گفتند: گوئیا موسی علیه السلام زنده گشته و احكاممان را به ما تعلیم می‌دهد. آن عده از مسلمانان نیز از كار خود پشیمان شدند و متفرق گشتند.

سخت كوشی در راه تحصیل علم

آیت الله نهاوندی می‌نویسد: خواجه عبدالله انصاری در «نفحات الانس» می‌گوید: «من سیصد هزار حدیثیاد دارم با هزار هزار اسناد. آن چه من در طلب حدیث حضرت مصطفی صلی الله علیه و آله كشیم هرگز از احدی نكشیده، یك منزل از نیشابور تا دیزباد باران می‌آمد و من برای آن كه جزوه‌های حدیث خیس نشود در حال ركوع راه می‌رفتم و آن ها را در زیر شكم نهاده بودم. شب در نور چراغ، حدیث می‌نوشتم و فراغت نان خوردن را نداشتم، مادرم نان پاره و لقمه می‌كرد و در دهان من می‌نهاد.

نظیر حالت خواجه از برای خود حقیر نیز اتفاق افتاد. در سال 1318 هـ.ق كه از نجف اشرف بیرون آمده و به جانب بلاد عجم می‌آمدم، آب طغیان نمود و سد كاظمین و بغداد را خراب نمود و از حدود بغداد تا حدود سرای خاكستری را آب گرفته بود. قُفّه[۴] در میان آب انداخته و زوّار و عابرین را عبور می‌دادند. حقیر در میان قفّه به پا ایستاده و مؤلفات فقه و اصول خود را در ساروقی[۵] بسته و بالای سرخود نگه داشته بودم كه اگر فرضاً غرق شدم، اول خود غرق شوم بعد از آن نوبت به آن مؤلفات برسد و تا به حال كه این مقام را تحریر می‌نمایم و مقارن ظهر روز یكشنبه بیست و یكم ماه شعبان المعظم سال 1341 هـ.ق است، اگر مدعی شوم كه در منزل خود از بدو تحصیل تا حال غذایی با فراغت بال صرف ننموده، به جهت اشتغال به مطالعه كتب و نوشتجات، همانا ادعایی قریب به صدق نموده‌ام. از خداوند توفیق آن چه را دوست دارد و مورد رضایت اوست مسئلت دارم.[۶]

توجه به ادبیات

حاج شیخ علی اكبر نهاوندی علاقه فراوانی به شعر و قطعات ادبی و جملات و عبارات موزون اعم از ادبیات عرب و فارسی داشته. این علاقه از ذكر و نقل اشعار فراوان و كلمات حكمت آموز در كتاب‌های متعدد ایشان، به وضوح مشاهده می‌شود. او همواره در مقالات خویش، سعی در ارائه معانی بلند در قالب نثری مسجع و موزون داشت و از قلمی شیوا و روان برخوردار بود.

 

اساتید

  1. میرزا حبیب الله رشتی: وی دانشمند و محقق ژرف‌نگر و از بزرگ فقیهان جهان تشیع بود كه زهدش زبانزد خاص و عام بود. ایشان صاحب ده‌ها اثر ارزشمند در موضوعات مختلف می‌باشد.
  2. آیت الله شیخ ملا علی نهاوندی (مؤسس نهاوندی): وی از مراجع بزرگ تقلید شیعه و در علم اصولصاحب نظر بود. او به دلیل سلیقه خاصی كه در علم اصول داشت، به آیت الله موسس معروف بود. وی دارای تألیفات بسیاری از جمله: تشریح الاصول الصغیر، تشریح الاصول الكبیر می‌باشد.
  3. سید ابوالقاسم اشكوری، نویسنده كتاب جواهر العقول
  4. آخوند خراسانی، نویسنده كتاب كفایه الاصول: او از مراجع بزرگ تقلید و مدرس كم نظیر حوزه علمیهنجف و از سلسله حماسه سازان تاریخ معاصر ایران بود. از وی تألیفات متعددی بجای مانده است.
  5. حاج میرزا حسین خلیلی تهرانی
  6. شیخ محمدحسن مامقانی
  7. سید محمدكاظم طباطبایی یزدی، نویسنده كتاب العروه الوثقی و ده‌ها اثر ارزنده دیگر: او از بزرگترین مراجع و علمای زمان خود بود.
  8. شریعت اصفهانی (شیخ الشریعه)
  9. شیخ محمد طه نجف
  10. حاج میرزا حسین نوری: او یكی از بزرگان محدثین شیعه و نویسنده كتاب «مستدرك الوسایل و مستنبط المسائل» و ده‌ها اثر ارزنده دیگر بود.

مشایخ روایی آیت الله نهاوندی

  1. میرزا حبیب الله رشتی
  2. شیخ الشریعه اصفهانی
  3. سید ابوالقاسم اشكوری
  4. سید حسین كوه كمری
  5. سید مرتضی كشمیری
  6. حاج میرزا حسین نوری

راویان حدیث از حاج شیخ علی اكبر نهاوندی

  1. سید شهاب الدین مرعشی نجفی (1276 ـ 1369 ش) او از مراجع بزرگ تقلید شیعه و صاحب ده‌ها اثر ارزشمند و مؤسس «كتابخانه بزرگ آیت الله العظمی مرعشی نجفی» در قم است.
  2. شیخ محمد شریف رازی (1364 ه.ش) نویسنده كتاب ارزشمند «گنجینه دانشمندان»
  3. شیخ محمدعلی اردوبادی
  4. سید علی نقی فیض الاسلام (مترجم نهج البلاغه)

تألیفات

  1. البنیان الرفیع (اخلاق ربیعی): این كتاب در قطع وزیری و در یك مجلد به صورت چاپ سنگی و در 324 صفحه به چاپ رسیده است. تاریخ شروع نگارش این كتاب سال 1337 هـ.ق و تاریخ اتمام آن سال 1341 هـ.ق است. این كتاب در شرح احوال ربیع بن خثیم معروف به خواجه ربیع است و متشكل از یك مقدمه و هشت باب و یك خاتمه است.
    1. باب اول: در رد اشكالاتی است كه به خواجه ربیع وارده شده است.
    2. باب دوم: ‌در بیان قرائنی است كه دلالت بر خوبی وی دارد.
    3. باب سوم: ‌در بیان عبارات علمای علم رجال در مورد خواجه ربیع است.
    4. باب چهارم: سخنانی از خواجه ربیع آورده شده است. كه همگی دلالت بر نیكویی وی دارد.
    5. باب پنجم: حكایاتی از او كه دلالت بر ممدوح بودن وی است، آمده.
    6. باب ششم: صفات نیكوی او آورده شده است.
    7. باب هفتم: متضمن حالات زهاد ثمانیه (هشت زاهد بزرگ) است كه خواجه ربیع یكی از آن‌هاست.
    8. باب هشتم: كیفیت بنای مقبره خواجه ربیع و در خاتمه نیز آداب زیارت قبور مؤمن و صالحان آمده است.
  2. جنّهُ العالیه و جعبهُ الغالیه: نگارش این كتاب در سه جزء و در سال 1341 هـ.ق به اتمام رسید و هر سه جزء در یك مجلد به قطع رحلی و چاپ سنگی به چاپ رسید. این كتاب كشكولی است كه مطالب مختلف در آن شماره گذاری شده و هر جزء آن مشتمل بر 333 مطلب از مطالب مختلف كه شامل: حكایات، مواعظ، تفاسیر غریبه، تأویلات عجیب، نصایح، منامات، معالجات و مناظرات و... است.
  3. جنّتان مدهامّتان: این كتاب در قطع رحلی و در دو جزء به صورت چاپ سنگی به چاپ رسیده است. جزء اول (الجنه الاولی) 209 صفحه و جزء دوم (الجنّه الثانیه) 206 صفحه است. جزء اول مشتمل بر 504 جوهره و جزء دوم مشتمل بر541 جوهره است. هر جوهره از این كتاب در مورد مسائل مختلفی از عقاید و اخلاق و عرفان و... است.
  4. راحه الرّوح یا كشتی نجات: این كتاب شرحی است بر حدیث شریف نبوی كه در كتاب‌های شیعه واهل سنت آمده است كه پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله فرمود: مثل أهل بیتی كمثل سفینه نوحٍ من ركبها نجی و من تخلّف عنها غرق؛ اهل بیت من به مثابه كشتی نوح‌اند كه هر كس بر آن سوار شد، نجات یافت و هر كه از آن واماند، غرق گردید. این كتاب به قطع وزیری و در 512 صفحه توسط كتاب فروشی جعفری، مشهد به چاپ رسید. نگارش كتاب در سال 1341 هـ.ق به پایان رسید.
  5. خزینه الجواهر فی زینه المنابر: این كتاب در سه بخش؛ اصول دین، فروع دین و اخلاق، نگارش یافته و در هر بخش، آیات، روایات، مواعظ و حكایات مربوط به آن بخش به ترتیب آورده شده است. این كتاب مشتمل بر شرح و تفسیر 40 آیه و 77 روایت و 80 موعظه و 200 حكایت است. نگارش این كتاب در سال 1336 هـ.ق به پایان رسید و به قطع وزیری و در 722 صفحه، از طرف انتشارات كتابفروشی اسلامیه به زیور طبع آراسته گردیده است.
  6. گلزار اكبری و لاله زار منبری: این كتاب در 114 فصل ـ به عدد سوره‌های قرآن ـ تنظیم شده و هر فصل آن به«گلشن» نام‌گذاری گردیده است. در واقع، این كتاب كشكولی است از مطالب مختلف، با این تفاوت كه مطالب آن بر اساس موضوع هر گلشن و فصل، دسته بندی و مطالب هم سنخ در یك گلشن و پشت سر هم آورده شده است؛ برخلاف كشكول‌های رایج كه مطالب پراكنده در آن پشت سرهم و بدون باب بندی آمده است. این كتاب در سال 1344 هـ.ق نوشته شد و در چاپخانه حاج محمدعلی علمی به قطع وزیری و در 667 صفحه چاپ شده است.
  7. انوار المواهب: این كتاب در قطع رحلی و به صورت چاپ سنگی، در چهار جزء است كه در یك مجلد به چاپ رسیده است. موضوع آن، مناقب و فضائل معصومین علیهم السلام است. جزء اول آن در فضائل و مناقب پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله و جزء دوم در فضائل حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و جزء سوم در مناقب امیرالمومنین علیه السلام و جزء چهارم در مناقب و فضائل امام دوم تا امام یازدهم علیهم السلام است. تاریخ شروع این تألیف سال 1334 هـ.ق و تاریخ اتمام آن سال 1340 هـ.ق است. مجموع صفحات این كتاب 569 صفحه است.
  8. العبقری الحسان فی تواریخ صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه شریف: این مجموع در قطع رحلی به صورت چاپ سنگی و در دو مجلد به چاپ رسیده و در شرح احوال حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه شریف است. این كتاب به گفته مؤلف به منزله جلد دوم كتاب انوار المواهب است. این كتاب در پنج قسمت نگارش یافته و هر قسمت آن به «بساط» نامگذاری شده است.
  9. جواهر الكلمات (جواهر الزواهر فی شوارد النوادر): این كتاب در قطع رحلی و و در دو جزء و به صورت چاپ سنگی به چاپ رسیده است.
  10. وسیله النجات و عناوین الجمعات فی شرح دعاء السمات: این اثر شرحی است بر دعای سمات و دارای مقدمه‌ای است در مورد دعا و اهمیت آن. نگارش این كتاب در سال 1331 هـ.ق به پایان رسید. این كتاب در 320 صفحه وزیری از طرف انتشارات نهاوندی به چاپ شده است.
  11. انهار النوائب فی اسرار المصائب
  12. حاشیه فرائد الاصول علی المبحث البراءه
  13. رساله الحقیقه والمجاز
  14. وسائل العبید الی مراحل التوحید
  15. رشحه الندی فی مسأله البداء
  16. صلاه المسافر (تقریر درس شیخ محمد طه نجف)
  17. طور سینا در شرح حدیث كسا
  18. الفتح المبین فی ترجمه الشیخ علی الحزین
  19. الفوائد الكوفیه فی ردّ الصوفیه
  20. كشف التطیه عن وجوه التسمیه
  21. لمعات الانوار فی حلّ مشكلات الآیات والاخبار
  22. مفرح القلوب و مفرّج الكروب
  23. المواریث (تقریر درس سید محمدكاظم طباطبایی یزدی)
  24. النفخات العنبریّه فی البیانات المنبریّه
  25. الید البیضاء فی مناقب الامیر والزهرا علیهم السلام
  26. الیاقوت الاحمر فی من رأی الحجه المنتظر عجل الله تعالی فرجه شریف
  27. سبع المثانی، در مناقب حسن اول تا حسن الثانی (پیشوایان دهگانه)
  28. العسل المصفی فی نكت اخبار مناقب المصطفی
  29. الكواكب الدّری فی نكت اخبار مناقب امیرالمؤمنین علیه السلام.[۷]

 

وفات

وی عاقبت در روز سه شنبه نوزدهم ربیع الثانی سال 1369 هـ.ق در 91 سالگی چشم از جهان فروبست. با اعلام وفات این بزرگمرد از مأذنه مساجد و حرم رضوی، مردم دسته دسته به كوچه‌ها و خیابان‌ها ریختند و بدن مطهر این عالم ربانی را با اندوه و ماتم فراوان تشییع نمودند.

پیكر پاك ایشان در «دارالسعاده»، در جوار مرقد مطهر امام رضا علیه السلام نزدیك قبر شیخ مرتضی آشتیانی، طرف پایین پای مبارك حضرت رضا علیه السلام در صحن جدید، متصل به درب حرم مطهر به خاك سپرده شد.

آقای مروّج كه از سرایندگان ماده تاریخ در مشهد بود، در تاریخ رحلت ایشان سروده‌اند: آمده اندوه و سرافكند و پی تاریخ گفت: شد نهاوندی مقیم اندر درِ سلطان توس.

پانویس

  1. پرش به بالا ریحانه الادب، ج 6، ص 269 ـ 270.
  2. پرش به بالا المسلسلات فی الاجازات، ص 376 ـ 377.
  3. پرش به بالا همان.
  4. پرش به بالا قفه: قایق، زورق.
  5. پرش به بالا ساروق، پارچه چهارگوش، سفره.
  6. پرش به بالا نهاوندی، شیخ علی اكبر، جنه العالیه، ج 2، ص 53 ـ 54، شماره 131.
  7. پرش به بالا معجم مؤلفی الشیعه، ص 422 و 423.

منابع

  • تلخيص از مجموعه گلشن ابرار، جلد3، زندگینامه "حاج شیخ علی اكبر نهاوندی" از علي مصباح.
  • علیرضا نوروزی، آیت الله حاج شیخ علی اکبر نهاوندی،پایگاه فرهنگی مذهبی شیعه ها، بازیابی: 20 اردیبهشت 1393.

آیة الله حاج شیخ ( محمدعلی )  آقابزرگ اشرفی شاهرودی ، همروزگار با مرحوم فقیه سبزواری

 

آیة الله حاج شیخ ( محمدعلی )  آقابزرگ اشرفی شاهرودی ،

همروزگار با مرحوم فقیه سبزواری

ولادت و خانواده

آیت­ الله­ حاج­ شیخ­ محمدعلی مشهور به حاج شیخ آقا بزرگ اشرفی شاهرودی در شعبان سال  ۱۳۰۷ قمری در خانواده ای اصیل و اهل علم واز مادری علویه، در روستای «پرو» (واقع در ۲۰ کیلومتری شمال شهرستان شاهرود) به دنیا آمد.

پدر بزرگوار ایشان عالمی متقی به نام «شیخ علینقی» بود که به تقاضای اهالی روستای «پرو» از وطن اصلی خود به نام «قلعه حاج محمدعلی» که بعداً به« قلعه آقا عبدالله» معروف شد، برای تعلیم و تربیت مردم، به آنجا مهاجرت کرد و به رسم علمای آن زمان ضمن انجام وظایف تعلیم و تربیت و اقامه نماز جماعت و مجالس وعظ و ارشاد، مانند سایر اهالی به کشاورزی اشتغال داشت.

پدر مرحوم شیخ علینقی  نیز عالمی عامل و شخصیتی بزرگوار و جامع به نام حاج شیخ محمدعلی بود که شاگرد برجسته مرحوم آیت الله حاج ملا عباس (ازشاگردان مرحوم صاحب جواهر) به شمار میرفت. او در بین مردم منطقه بسطام و اطراف آن نافذالکلمه و مورد احترام و تکریم بود و علاوه بر مرجعیت عامه دینی و دنیوی مردم، حوزه علمیه بسطام را رونق کاملی داد، به‌طوری که پس از مدتی این حوزه مرکز پرورش طلاب و فضلای عظام و مهاجرت تشنگان علم و فقاهت شد و مدرسه معروف این شهر به نام «مدرسه شاهرخیه»که از یادگارهای شاهرخ میرزا بود، مهد علمی بزرگی گردید و در نتیجه موقوفات مهمی برای طلاب  و مدرسین آن مدرسه، تحت رعایت و تولیت  مرحوم ملا عباس وقف گردید.

خاندان­ مرحوم­ آیت­ الله حاج شیخ آقا بزرگ اشرفی، نسلا بعد نسل همه ازاعلام روحانی و شخصیت های بزرگوار و مورد تحریم مردم مازندران، بسطام و شاهرود و نواحی آن بودند، که مرحوم حاج شیخ­ آقا­بزرگ­ در­یادداشتهای­ خود­تا هفت پشت از پدران و اجدادخود را که همه از روحانیون  بزرگوارو از مجتهدین والامقام بودند، نام میبرد.

تحصیلات و اساتید

آیت الله حاج شیخ آقا بزرگ اشرفی در سنین کودکی پدر را ازدست داد و مادر بافضلیتش تربیت جسمی و روحی او را برعهده گرفت. وی پس از فراگیری قران مجید وخواندن و نوشتن، برای تحصیل­ دروس­ حوزوی­ راهی شاهرود شد و در مدرسه علمیه دینیه «بازار» معروف به «مدرسه اسماعیلیه» بخشی ازمقدمات وسطوح را فراگرفت وهمزمان برای امرار معاش، روزهای تعطیل به کار و کسب مشغول گردید.

ایشان درسال1328قمری برای تکمیل تحصیلات حوزوی، عازم مشهد مقدس گردید و در مدرسه نواب مستقر شد و تا سال1340قمری باکوششی طاقت فرسا، مدارج علمی را طی کرد.

اودر این دوران دوازده ساله، علاوه بر حضور دردروس آیات عظام حاج‌آقاحسین قمی، حاج میرزا محمداقازاده و مرحوم اقابزرگ حکیم، خود به تدریس سطوح عالیه پرداخت؛ به طوری که بسیاری از فضلا و نخبگان مانند مرحوم حاج شیخ حسینعلی راشد از درس وی بهره مند شدند.

هجرت به نجف اشرف

حاج شیخ اقابزرگ اشرفی پس ازدواج با بانویی عابده و صالحه از بیت علم و تقوی در شاهرود، در سال1340قمری برای استفاده ازمحضر اساتید علم و فقاهت، راهی نجف اشرف شد و  به مدت دوازده سال در دروس خارج فقه و اصول آیات عظام آقا ضیاالدین عراقی، میرزای نائینی و حاج سید ابوالحسن اصفهانی شرکت کرد و تقریرات دروس اساتید خود را نوشت؛ به‌طوری‌که حتی یک درس در طول این دوازده سال ازایشان فوت نشد.  وی در این مدت به تدریس سطوح عالیه مخصوصاً مکاسب و کفایه الاصول مشغول شد و شاگردان بسیاری در حوزه نجف تربیت کرد.

بازگشت به ایران

حاج شیخ آقا بزرگ اشرفی در اثر بیماری و به امراساتیدش ناگزیر در سال ۱۳۵۳قمری عازم ایران شد و موقتا در شهر مشهدمقدس سکنی گزید. در این مدت، سیل مشتاقان علم به جانب ایشان روانه شد و به امر آیت الله العظمی قمی وآیت الله حاج میرزا محمد آقازاده،شروع به تدریس نمود و در مدت کوتاه جمعیت زیادی در درس ایشان حاضر شدند.

پس از مدتی با تقاضای علماوفضلای مشهد و اصرار زیاد واعظ شهیر مرحوم حاج شیخ غلامرضا یزدی طبسی و نوشتن نامه ها به مرجع عالیقدر زمان، مرحوم آیت الله العظمی حاج سید ابوالحسن اصفهانی بنا شد ایشان در مشهد مقدس بماند.

اما مدتی بعد، پس از فاجعه به توپ بستن مسجد گوهرشاد، ایشان که در این جریان حضور فعالی داشت، به همراه جمعی از علمای مشهد دستگیر و در تهران زندانی شدند  و سرانجام پس از چند ماه توقف در تهران هر یک از علمای مشهد به زادگاه خود یا شهری دیگر تبعید شد‌ند.

مرحوم آیت الله اشرفی نیز به شاهرود تبعید شد و با ورود ایشان به شاهرود، کم کم عظمت علمی آقا بزرگ موجب استقبال علما و مردم متدین شاهرود شد و ایشان شوهرت بسزایی در شهر شاهرود و بسطام و اطراف آن پیدا کرد.

وی با سرنگونی رضا شاه و باز شدن مدارس علوم دینی، سرپرستی حوزه علمیه شاهرود را به عهده گرفت و طلاب از هر سمت به طرف شاهرود روانه شدند و در مدت کوتاهی مدرسه علمیه بازار شاهرود، رونق بسیاری گرفت و نماز جماعت ایشان، با اینکه در محله قدیمی و کوچک شهر بود، پر جمعیت ترین نماز شهر گردید.

او در مسائل اجتماعی و سیاسی نیز نقش تاثیرگذاری ایفا نمود و همواره نسبت به رفع مشکلات مردم اهتمام و توجه داشت. همه امور شخصی اش،حتی خرید دو عدد نان و یک بسته سبزی را خود انجام می داد واز هرگونه استخدام خادم یا امرکردن به این و آن، سخت متنفر بود. و اگر مردم می خواستند برخی از امور شخصی خود را تصدی کنند، مانع می شد و خود شخصا تمام آن‌ها را انجام میداد.

 آثارعلمی و شاگردان

حاج‌آقا بزرگ اشرفی در مورد اقامت در شاهرود، اهتمام زیادی به حضور در مدرسه و تدریس ابتدایی ترین دروس سطح تا  درس خارج فقه داشت و در راه رونق حوزه و تربیت طلاب ،زحمات فراوانی را متحمل شود.

حضرات ­آیات­ و حجج اسلام وحید خراسانی، محمدرضا بخارایی، شیخ محمدرضا ترابی،  عندلیب سبزواری، شیخ حسینعلی راشد، شیخ عبدالرحیم فیض گنابادی، سید مرتضی موسوی، محمد ابراهیم جناتی، شهید حاج سید کاظم موسوی، شیخ علی اکبر قنبریان، شیخ علی اکبرالهی، شیخ جعفر اشرفی  و فرزندان آن مرحوم، شیخ مصطفی و شیخ مرتضی اشرفی ازشاگردان ایشان در حوزههای علمیه مشهد و شاهرود می باشند.

آقابزرگ در پاسخ به تقاضای مرحوم آیت الله حاج سید ابوالحسن اصفهانی، آیت الله بروجردی و نیز اعلام و بزرگان مشهد مقدس مبنی بر مهاجرت از شاهرود به یکی از اعتاب مقدسه نجف اشرف، قم و مشهد جهت زعامت و تدریس، گفته بود: «من یک عمر، ازکد یمین و عرق جبین زندگی خود را سپری کردم. دیگر نمی‌خواهم در اواخر عمر از وجوهات بیت المال ارتزاق کنم، یا تصدی مقام مرجعیت را با- مسئولیت سنگین آن در پیشگاه خداوند متعال- بنمایم»

از این عالم ربانی آثار و تألیفات  بسیاری در فقه و اصول باقی مانده است که با کوشش دو فرزند روحانی ایشان برخی از آن‌ها تحت عنوان «الروایع الفقیه» به زیور طبع آراسته‌شده است.

ارتحال

حاج‌آقا بزرگ اشرفی سرانجام پس از عمری تلاش در راه خدمت به مردم و تعظیم شعائر مذهبی و تعلیم عامه مردم با ایراد سخنرانی ها و خدمات اجتماعی مختلف سرانجام در سحرگاه اول شوال سال ۱۳۹۴ قمری دچار حمله قلبی شد و در اوایل شب جمعه دوم ماه شوال ۱۳۹۴ قمری برابر با مهر ماه سال ۱۳۵۳ شمسی در منزل شخصی خود، دار فانی را وداع گفت.

با ارتحال ایشان، شهر شاهرود یکپارچه تعطیل شد و صورت عزای عمومی به خود گرفت، و پیکر وی پس از یک تشییع جنازه باشکوه و تاریخی در مسجد زینبیه شاهرود به خاک سپرده شد.

مجالس ختم مرحوم حاج‌آقا بزرگ اشرفی تا چهلم وفاتش ادامه داش تو علاقه‌مندان از شهرهای مختلف ایران برای شرکت در مجالس ختم ایشان، حضور به هم رسانده و از طرف مراجع اعظام تقلید نجف اشرف، قم و مشهد علاوه بر تلگراف تسلیت و اقامه مجالس ترحیم، نمایندگانی به شاهرود اعزام شدند.

از این فقیه عالیقدر فرزند ذکور به نامهای حاج مجتبی اشرفی (فاضل و پرکار) و حضرات آیات حاج شیخ مصطفی اشرفی (مدرسه عالی دروس خارج در حوزه علمیه مشهد) و حاج شیخ مرتضی اشرفی (مدرس و سرپرست فعلی حوزه علمیه شاهرود) و چهار  دختر باقی مانده است.

http://www.shora-kh.com/pim/personel/366

 

میرزا حسین صدرالعلما ، پدر همسر آیة الله میرزا حسین فقیه سبزواری

 

میرزا حسین صدرالعلما سبزواری ،

پدر همسر آیة الله میرزا حسین فقیه سبزواری

 

 

میرزا حسین صدرالعلما ، پسر میرزا علینقی صدرالعلما

از شاگردان فرهیخته فیلسوف بزرگ ، حاج ملا هادی سبزواری

 

مرحوم آیة الله میرزا حسین فقیه سبزواری، در سن بیست و یک سالگی ، در سبزوار ، به صلاحدید و دستور پدر ، با یکی از خانواده های بزرگ و نجیب سبزوار، معروف به خانواده " صدرالعلماء "  ازدواج می کند و صبیه مرحوم میرزا حسین صدرالعلماء را به همسری بر می گزیند .

مرحوم میرزا حسین صدرالعلماء از علماء برجسته و با فضیلت سبزوار بود که پدرش مرحوم میرزا علینقی صدرالعلماء از شاگردان ممتاز مرحوم حاج ملا هادی سبزواری بوده است .

مرحوم میرزا حسین صدرالعلماء از بزرگان و متعینین سبزوار و مردی دانشمند و با تقوا بوده است . وی به سال هزار و دویست و نود و پنج قمری متولد و در سال هزار و سیصد و بیست و دو قمری در مرض وبای بزرگ فوت نمود .

کتاب عمری پرافتخار ، خاطرات زندگانی حضرت آیة الله العظمی فقیه سبزواری

صفحات 33 تا 37

 

میرزا علینقی صدرالعلما ،

از شاگردان برجسته حاج ملا هادی سبزواری

صدرالعلمای سبزواری : نامش میرزا علینقی و ملقب به صدرالعلما ؛ و دارای حاشیه ای مبسوط بر کتاب شوارق الالهام لاهیجی در علم کلام بود که به طبع نرسیده است . این دانشمند بزرگ نیز دوره هایی از محضر درس حکیم را استفاده نموده و کسب علم الهی کرده بود و در مسافرت به تهران به مجلس درس میرزای جلوه حاضر می شود و در میان درس جلوه ، اشکالی بر آن اسناد می کند و بالاخره موضوع به کشمکش و کشاکش منجر می گردد .

مرحوم میرزا از صدر می پرسد اهل کجا هستید و در نزد چه کسی تحصیل کرده اید ؟

صدر می گوید اهل سبزوارم و در نزد حکیم و فیلسوف اعظم ، حاجی ملا هادی حکمت دیده ام .

میرزای جلوه ازباب تعرض می گوید : افسوس که تحصیلات شما در سواد اعظم نبوده ؛ و صدر از شنیدن این سخن بر آشفته و پاسخ می دهد :

سواد اعظم انسان کامل است و من مرد کاملی یافته ام که هیچ دیده ای ندیده و هیچ گوشی چونان نشنیده است .

صدر العلما از مدرسان عالی قدر حکمت در عصر و زمان خود در شمار آمده و از خوان نعمت سبزواری ، بسی بهره مند گردیده بود .

منبع :

کتاب حکیم سبزواری ، صفحه 118

تألیف : غلامحسین رضا نژاد " نوشین "

انتشارات سنایی ، تهران

چاپ اول ، 1371

 

آیة الله حاج میرزا حسن سیادتی ، شاگرد و برادر زاده میرزا موسی فقیه سبزواری

 

آیة الله حاج میرزا حسن سیادتی ،

شاگرد و برادر زاده میرزا موسی فقیه سبزواری

و پسر عموی آیة الله میرزا حسین فقیه سبزواری

 

 

 

 

 

 

 

 

 

منبع :

ماهنامه مسجد ، سال یازدهم ، شماره 63 ، مرداد و شهریور 1381

استاد محمد تقی ادیب نیشابوری ، از مدرسین نامدار و همروزگار با مرحوم فقیه سبزواری

 

استاد محمد تقی ادیب نیشابوری ،

از مدرسین نامدار و همروزگار با مرحوم فقیه سبزواری

 

استاد ما ادیب
 
 
 
استاد ما ادیب
 
 
 
اگر از طرف حرم حضرت رضا (ع) به خیابان تهران می‌آمدید، یعنی به سمت جنوب، بعد از فلکه آب (که بعدها بازار رضا را در مشرق آن بنا کردند) کمی بعد از فلکه آب که نام رسمی آن میدان دقیقیبود، کمی آن طرف‌تر به سمت جنوب در سمت غربی خیابان تهران، کوچه حاج ابراهیم چاووش بود و حدوداً در نقطه مقابل آن کوچه کربلا قرار داشت و بعد ازآن در همان راسته خیابان تهران و بعد از آن کوچه چهنو بود که اگر آن را به طرف غرب ادامه می‌دادیم تا ارگ، کوچه به کوچه راه داشت. نام این محله چهنو را، در جغرافیای حافظ ابرو دیده‌ام و نشان می‌دهد که در قرن هشتم و اوایل قرن نهم جزء محلات اصلی و معتبر مشهد بوده است.درست روبه‌روی همین کوچه چهنو، که کوچه نسبتاً پهن و ماشین‌روی بود، کوچه ما بود؛ یعنی کوچه اعتماد، کوچه تنگی بود که ماشین وارد آن نمی‌شد. و در سیلی که به سال 1326 در مشهد آمد و بسیاری منازل سمت خیابان تهران را خراب کرد، به یاد دارم که مردان کوچه آمدند و یک لت در را در برابر کوچه ما قرار دادند و با ریختن مقداری شن و خاک درپشت آن، از ورود سیل به کوچه ما جلوگیری کردند. منزل کوچک ما درهمین کوچه اعتماد قرار داشت. به نظرم نام اعتماد را از نام اعتمادالتولیه ـ که منزل او در همین کوچه بود ـ به این کوچه داده بودند. شاید هم نام کوچه در اسناد دولتی و ثبتی کوچه اعتمادالتولیه بود. در منتهی‌الیه همین کوچه اعتماد، قبل از آنکه به سمت شمال و به طرف کوچه کربلا حرکت کنیم، منزل بسیار بزرگی بود که خانواده‌ای به نام اعتمادی در آنجا زندگی می‌کردند و در سالهای کودکی من یکی از فرزندانشان به نام رضا اعتمادی همبازی من بود. پسری باهوش و بسیار درس‌خوان. پدرش وعمویش که در همان منزل با آنها زندگی می‌کرد، در بازار مشهد به شغل پارچه‌فروشی اشتغال داشتند. این رضای اعتمادی که تقریباً همسن من بود؛ یکی از همبازی‌های من بود. 
 

از نقطه منزل خانواده اعتمادی ـ که احتمالا همان منزل اعتمادالتولیه بود و کمی پله می‌خورد و به پایین می‌رفت ـ وقتی به سمت چپ و به اندازه دو سه منزل به طرف شمال می‌رفتیم کوچه، یک پیچ به طرف غرب می‌خورد و مجدداً به سمت شمال ادامه پیدا می‌کرد به سوی کوچه کربلا. در همین تقاطع کوتاه، در سمت جنوب کوچه منزل بزرگی بود که به نام منزل کمالی مشهور بود. من آقای کمالی را که با کلاه دوره‌دار کارمندان عصر رضاشاهی از خانه بیرون می‌آمد، دیده بودم. مردی در سن 0 6 ـ50 سالگی. آیا از اولاد همان کمالی شاعر مقتدر و معروف خراسانی بود که در سفینه فرّخ نمونه قصایدش آمده است؟ شاید! بگذریم. منزل کمالی که منزل نسبتاً بزرگی بود یک منزل کوچک هم ضمیمه‌اش بود که به نام سراچه آقای کمالی شناخته می‌شد. منزل کوچکی بود که کاملاً مستقل از منزل اصلی کمالی بود. 
نخستین یادهایی که از مرحوم ادیب دارم، هنگامی بود که او هنوز منزلی نخریده بود و در سراچه کمالی می‌نشست. به رهن یا به اجاره؟ نمی‌دانم. از این سراچه کمالی تا منزل ما، به لحاظ هندسی، دو منزل بیشترفاصله نبود؛ اما برای رسیدن ما از منزل‌مان به سراچه کمالی که منزل مرحوم ادیب بود باید دو ضلع و یا سه ضلع یک مستطیل را سیر می‌کردیم تا می‌رسیدیم به سراچه کمالی، یعنی چهار پنج دقیقه راه بود. 
نمی‌دانم مرحوم ادیب از کی در سراچه کمالی ساکن شده بود. این قدر می‌دانم که سالها پس از آن بود که یکی دو کوچه آن‌طرف‌تر، قدری به طرف شمال و قدری به طرف شرق، در کوچه حمام هادی خان منزلی خرید و تا آخر عمر در همان منزل می‌زیست. من از سن چهار ـ پنج سالگی خود به خوبی به یاد می‌آورم دوران اقامت مرحوم ادیب را با همسرش که در آن سراچه کمالی زندگی می‌کردند و من و مرحومه مادرم به دیدار ایشان به آنجا می‌رفتیم. 
شاید لازم بود که از نقطه خویشاوندی خودمان با مرحوم ادیب آغاز می‌کردم. همسر مرحوم ادیب که طیبه خانم نام داشت، دختر حلیمه خانم بود و حلیمه خانم دخترعمه پدرم بود و با پدرم از طریق رضاع، خواهر بود و محرم بودند. وقتی که مادرم در جوانی، صبح روز 21 اسفند 1331درگذشت، همین حلیمه خانم با مهربانی و لطف بسیار ماهها در منزل ما ماند که چراغی را روشن بدارد و خانه از زن و زندگی خالی نباشد. 
حلیمه خانم یک پسر داشت به نام شیخ ابوالقاسم که بعدها در همین یادداشت‌ها درباره او و فضایل او به تفصیل بیشتر سخن خواهم گفت ویک دختر که آن دختر همان طیبه خانم بود و همسر مرحوم ادیب. تصور می‌کنم نخستین خاطرات من از طیبه خانم و مرحوم ادیب به سال 23 ـ 1322 بازگردد که این زن و شوهر در همان سراچه کمالی زندگی می‌کردند. قرب جوار و قرابت خانوادگی سبب شده بود که رفت وآمد مرحومه مادرم و من به منزل مرحوم ادیب، در سراچه کمالی، مکرر و بسیار باشد و آمدن آنها به منزل ما. 
اولین کتابی را که در روی طاقچه کتاب‌های مرحوم ادیب و شاید درکنار بستر استراحت او به یاد می‌آورم، در همان حدود پنج ـ شش سالگی، دیوان حکیم سوری بود که من از عنوان آن خنده‌ام می‌گرفت بی آنکه بدانم حکیم یعنی چه و دیوان یعنی چه و سوری چرا؟ 

قبل از اینکه درباره انتقال مرحوم ادیب از سراچه کمالی به منزل ملکی خودش ـ که تا آخر عمر در همانجا می‌زیست و در کوچه حمام هادی خان قرار داشت ـ سخنی بگویم بد نیست به یک منزل تاریخی در همان نزدیکی سراچه کمالی اشاره کنم و آن منزل مرحوم حاج شیخ مرتضای عیدگاهی بود که از منازل بسیار مشهور شهر مشهد در 70 ـ 60 سال قبل بود و هنوز هم آن منزل به همان اعتبار و اهمیت باقی است واحفاد مرحوم حاج شیخ مرتضای عیدگاهی (شهیدی) در آن منزل مراسم دهه عاشورا را با شکوه و جلال بسیار برگزار می‌کنند و شاید اکنون تبدیل به نوعی حسینیه شده باشد. 
در منزل مرحوم حاج شیخ مرتضای عیدگاهی که خود از وعاظ ومنبری‌های بسیار خوشنام و محترم و موجه مشهد بود، علاوه بر مراسم عزاداری محرم و صفر، روزهای جمعه، صبح‌ها، نیز مجلس روضه برقرار بود و این منزل با سراچه کمالی ـ یعنی محل سکونت مرحوم ادیب ـ یکی دو منزل بیشتر فاصله نداشت. 
درباره انزوای مرحوم ادیب و یا محدودیت انتخاب همنشینانش جای دیگر به تفصیل صحبت خواهم کرد. در اینجا فقط به اجمال می‌گویم که مرحوم ادیب حشر و نشر بسیار محدودی داشت و در این محدوده،روزهای جمعه غالباً به منزل مرحوم حاج شیخ مرتضی می‌رفت و در اتاقی که در سمت در ورودی و سمت شرقی منزل بود، می‌نشست و چپق می‌کشید و با مرحوم حاج شیخ مرتضای عیدگاهی بسیار مأنوس بود. 
به درستی به یاد ندارم که در چه سالی مرحوم ادیب آن منزل کوچه حمام هادی خان را خرید و از سراچه کمالی به منزل شخصی خود نقل مکان کرد. تصور می‌کنم قبل از سال 1328 یا کمی بعد از آن بود. 
منزلی که در کوچه حمام هادی خان خرید و تا آخر عمر در همانجا زندگی داشت، منزلی بود در سمت جنوبی کوچه حمام هادی خان و پله می‌خورد و می‌رفت به پایین. البته از سطح اصلی کوچه هم دری به چنداتاق شمالی ـ که مهمانخانه مرحوم ادیب در آنجا قرار داشت ـ باز بود؛ ولی رفت و آمد از پله‌ها بود به پایین و بعد به داخل منزل و آنگاه رفتن ازپله‌های سمت شمالی به بالا و وارد شدن به اتاق بزرگی که مهمانخانه ادیب بود. 
در سمت غربی منزل، ایوان کوچکی قرار داشت و در کنار این ایوان یک اتاق تقریباً سه در چهار، که دیدارهای خصوصی و خانوادگی مرحوم ادیب در همان اتاق بود و تقریباً کتابخانه او را تشکیل می‌داد. 
تا آنجا که به یاد می‌آورم، در این کتابخانه قفسه‌بندی وجود نداشت وکتابها روی رفها و طاقچه‌ها چیده شده بود. البته در اتاق‌های دیگر هم مقداری کتاب بود که جزئیات آن را به درستی نمی‌توانم به یاد بیاورم. در اتاق تدریس مرحوم ادیب هم ـ که در سردر مدرسه خیرات خان قرارداشت و درباره آن به تفصیل بیشتر سخن خواهم گفت ـ مقداری کتاب بود. آنجا نیز کتابها در طاقچه‌ها و رفها قرار داشت؛ یعنی از قفسه‌بندی خبری نبود. 
در برآوردی که حافظه من اکنون پس از قریب شصت سال، ازمجموعه کتاب‌های مرحوم ادیب دارد، تصور می‌کنم چیزی حدود هزار و پانصد تا دو هزار جلد کتاب بود. و آنهایی را که من در عالم کودکی، فضولتاً باز می‌کردم، دایره مانندی در صفحه اولش بود که در آن دایره، نام مالک کتاب، یعنی مرحوم ادیب، ثبت شده بود. آن سالها که من به منزل مرحوم ادیب به طور پیوسته رفت و آمد داشتم نسخه خطی نمی‌شناختم. بنابراین نمی‌توانم به یاد بیاورم که در میان این کتابها آیا نسخه خطی هم وجود داشت یا نه؟
بعد از انتقال مرحوم ادیب به منزل شخصی‌اش، فاصله منزل ما تا منزل او قدری دور شده بود، با این همه حداکثر 12 ـ 10 دقیقه پیاده بیشتر نبود. نزدیک‌ترین حمام به منزل ما همان حمام هادی خان بود و من گاه که به آن حمام می‌رفتم، مرحوم ادیب را نیز در آنجا می‌دیدم. نه منزل ما و نه منزل مرحوم ادیب، هیچ کدام، در آن زمان حمام نداشت. شاید در تمام خیابان تهران ـ که یکی از مهم‌ترین خیابان‌های آن روزگار مشهد بود ـ منزلی که حمام داشته باشد، اصلا وجود نداشت. 

شاگردی من درخدمت ادیب

خویشاوندی نزدیک ما با مرحوم ادیب، در آغاز دوره شاگردی من درخدمت او، یک معضل روانی برای طفل 9 ـ 8 ساله‌ای که من بودم، شده بود. داستان آن از این قرار است، که من، چنان که به تفصیل در جای دیگر یادآور شده‌ام، هرگز به دبستان و دبیرستان نرفتم. در خانه، پدرم و مادرم مرا خواندن و نوشتن آموختند و فارسی و مقدمات زبان عربی در حد جامع المقدّمات، یعنی تقریباً تمام کتاب‌های آن مجموعه را ازشرح امثله تا تصریف و هدایه و صمدیه وانموذج و عوامل جرجانی و عوامل منظومه و حتی کبری في المنطق را. و من بر اغلب این کتاب‌ها با همان خط کودکانه‌ام حاشیه دارم و ان قلت و قلتهای خنده‌دار. یکی از آنها که به یادم مانده، این است که وقتی میر سید شریف در مبحث تناقض می‌گوید :چنانک گویی هر یک از انسان و طیور و بهائم فک اسفل را می‌جنبانند درحال مضغ با آن خط کودکانه در حاشیه کتاب فارسی، ایراد خود را به عربی نوشته‌ام که هذا المثال غلط لأنّ الطیور لامضغ لهم. و لهم را هم به ضمیر جمع مذکر آورده‌ام. و اینها همه در سنین بسیار خردسالی من بود. 
وقتی در سن میان 9 ـ 8 سالگی مرا به درسسیوطی (البهجة المرضیة في شرح الألفیة)روانه کردند، روز اول که خواستم وارد اتاق مدرس ادیب شوم، هم سن اندک و هم جثه کوچک و ریز و پیز من، سبب خنده طلبه‌هایی شده بود که در 19ـ 18 سالگی می‌خواستند در درس سیوطی ادیب شرکت کنند. یادم هست که با شوخی گفتند: تو کوچولویی؛ باید تو را برداریم و در طاقچه مدرس ادیب بگذاریم! و دسته‌جمعی خندیدند. آنچه در آن روز نخستین بر من گذشت، از التهاب و دستپاچگی و ترس، به هیچ بیانی قابل توصیف نیست. بالأخره بر خودم مسلط شدم ورفتم در همان صف جلو مرحوم ادیب نشستم. 
مرحوم ادیب پشت به پنجره‌ای می‌نشست که به بست پایین خیابان باز می‌شد. ایوانک بسیار کوچکی در حدود یک متر شاید پشت آن پنجره بود. روشنی اتاق فقط از همان پنجره سرچشمه می‌گرفت؛ نه لامپ برقی بود و نه چراغی. اصلاً در آن هنگام گویا مدرسه خیرات خان برق نداشت یا بعضی قسمت‌هایش چنین بود. طلبه‌ها در اتاق‌های خود چراغ نفتی روشن می‌کردند. به همین دلیل روزهای ابری، هوای اتاق مدرس قدری تاریک می‌شد. مرحوم ادیب پشت به همان پنجره می‌نشست وحلقه‌های نیم دایره‌ای بر گرد او از کوچکترین دایره ـ که نزدیکتر به اوبود ـ تا وسیع‌ترین دایره که به دیوارهای اتاق می‌کشید، شکل می‌گرفت. سعی طلبه‌های جدی این بود که در همان حلقه‌های اول جا بگیرند. من هم در همان روز اول رفتم و در همان نیم دایره نخستین که نزدیکتربه پنجره و استاد بود، نشستم. کتاب سیوطی چاپ عبدالرحیم را که تازه برایم خریده بودند، درآوردم و منتظر شروع درس نشستم. در منزل ما کتاب نسبتاً بسیار بود ولی در آن هنگام سیوطی نداشتیم. 
بگذارید از اینجا شروع کنم که مرحوم ادیب تنها استادی در حوزه خراسان ـ و شاید هم سراسر ایران ـ بود که برای گذران زندگی‌اش ماهانه از هر شاگرد مبلغ ناچیزی می‌گرفت. دفتری داشت که ماه به ماه هر طلبه با پرداختن آن مبلغ ثبت نام می‌کرد. مبلغ ثبت نام با درس‌های متفاوت مرحوم ادیب تغییر می‌کرد. ارزانترین آنها سیوطی و سپس مغنی و سپسمطوّل بود و درس مقامات حریری که در تابستان‌ها می‌داد، گرانترین درسها بود. 
وقتی که از مدرس ادیب وارد می‌شدید در سمت غربی، بر کاغذی مستطیل روی دیوار، با خط نستعلیق بسیار زیبایی نوشته شده بود الکاسب حبیب الله. این نوشته در حقیقت عذر مرحوم ادیب بود، در برابر طلاب که وجهی از ایشان می‌گرفت؛ یعنی نوعی کار و کسب اوست.او به هیچ روی حاضر نبود از اوقاف مدرسه پولی دریافت کند، یا ازوجوهات شرعیه‌ای که مراجع تقلید به طلاب ماهیانه می‌پرداختند. ممرّ درآمدی هم جز همین نداشت؛ بنابراین در کار ثبت نام بسیار جدی بود و در روزهای آغازین هر ماه، دو سه جلسه با این عبارت شروع می‌شد که: هرکس اسمش را ننوشته است بنویسد، وگرنه در درس حاضر نشود. 
روز اول را در برابر این عبارت هرکس اسمش را ننوشته است...به دشواری تحمل کردم و با گریه و زاری رفتم به منزلمان نزد پدر و مادرم که باید پول بدهید که من ثبت نام کنم. آنها گفتند مقصود آقای ادیب تو نیستی. و من اصرار کردم که همه باید ثبت نام کنند. استاد می‌گوید:هرکس اسمش را ننوشته... روز دوم باز همان عبارت تکرار شد و یقین کردم که من هم باید پول ثبت نام را بپردازم. رفتم به منزل و گریه و زاری که: دیدید که استاد تکرار کرد و منظورش فقط من بودم؛ چون همه، تقریباً ثبت نام کرده بودند. پدرم مبلغ ثبت نام را به من داد، گفت: بگیر ببر؛ ولی مطمئن باش که منظور ایشان تو نیستی. روز سوم وقتی آن عبارت تکرارشد، من که در صف اول و نزدیک‌ترین حلقه متّصل به استاد بودم، پول را درآوردم و با ترس و لرز و خجالت نزدیک به استاد شدم که یعنی: بفرمائید این هم حق ثبت نام من! مرحوم ادیب قاه‌قاه خندید و گفت:پولت را برای خودت نگه دار! و با این عبارت آن اضطراب چندروزه به پایان رسید. 
من پیش از اینکه به حلقه درس ادیب درآیم، بخش قابل ملاحظه‌ای از الفیه ابن مالک را طوطی‌وار حفظ کرده بودم. شاید یک سوم یا قدری کمتر از آن را. داستان آن از این قرار بود که مرحوم پدرم ـ که یک فرزند داشت ـ تمام هم و غم او این بود که به من چیزی یاد دهد. چون حافظه بسیار نیرومندی داشتم، پاره‌هایی از الفیه را ایشان بر من قرائت می‌کرد و من، بی آنکه معنی آنها را بدانم، طوطی‌وار حفظ می‌کردم. از این بابت در تمام محافل مشهد مشهور شده بودم. وقتی با پدرم به منزل بعضی از علما، مثلاً مرحوم حاج میرزا احمد کفائی ـ پسر مرحوم آخوند خراسانی صاحب کفایه الأصول ـ می‌رفتیم، فضلای شهر یکی از خوشی‌هایشان این بود که مرا در خواندن ابیاتالفیه ابن مالک امتحان کنند. از هرجا یک مصراع یا یک بیت را می‌خواندند، دنباله‌اش را با شدّ و مدّ بسیار ادامه می‌دادم، بی آنکه بدانم معنی آن ابیات چیست. نه تنها بخش قابل ملاحظه‌ای ازالفیه را تقریباً حفظ کرده بودم که هم در خردسالی در سنین 13ـ14سالگی ابیات بسیاری از منظومه سبزواری را، چه بخش منطق آن را و چه بخش حکمت آن را، بی آنکه معنی آنها را بدانم، در حفظ داشتم. 
الان وقتی در سر کلاس، به مناسبت بحثی ادبی یا منطقی یا فلسفی بیتهایی از الفیه یا منظومهسبزواری را برای دانشجویان می‌خوانم، آنها تعجب می‌کنند. تعجب آنها وقتی بیشتر می‌شود که می‌گویم من این ابیات را در 9 ـ 8 سالگی حفظ کرده‌ام و بعدها معنی آن را به درس آموخته‌ام. 
به دلیل همین حافظه نیرومند، وقتی ادیبسیوطی را ـ که شرح الفیه است ـ درس می‌گفت و بیت به بیت را برطبق شرح جلال الدین سیوطی توضیح می‌داد، من از بسیاری دیگر طلبه‌ها، چون ابیات را حفظ داشتم، در فهم متن کتاب جلو بودم. جای دیگر یادآور شده‌ام که بخش آغازی کتاب سیوطی را، پیش از آنکه نزد ادیب بخوانم، نزد مدرس دیگری خواندم. روز اولی که به درس آن مدرس (آقای م.م و از علمای مشهور کنونی که اتاقش در طبقه همکف، سمت شمال غربی مدرسه قرار داشت) حاضرشدم، خطاب به سه چهار طلبه دیگری که شاگردانش بودند، گفت: لا رجل للسیوطیمی‌خواست به زبان عربی، جوری که من نفهمم، بگوید:این بچه مرد کتاب سیوطی نیست و گفت: لا رجل للسیوطی می‌خواستم خودم را بکشم که این استاد به جای اینکه بگوید: لیس هذا برجل للسیوطي، می‌گوید:لا رجل... و اینلا، لای نفی جنس است، وجای کاربردش اینجا نیست. اما بچگی و خجالت در برابر استاد مگر گذاشت که به او بفهمانم که آقا غلط می‌فرمایید! اندکی بعد درس سیوطی ادیب شروع شد و من درس آن استاد را رها کردم و رفتم به درس ادیب. 
گفتم که روز اول طلبه‌ها مرا مسخره کردند و گفتند: این بچه را باید برداریم در طاقچه بگذاریم. بعدها، در مواردی بعضی از پرسش‌های طلبه‌های ریش‌و‌سبیل‌دار را مرحوم ادیب به من ارجاع می‌کرد. شاید برای تحقیر آنها که شما چقدر کندفهمید و می‌گفت: از آن بچه بپرسید! 
من این سعادت بزرگ را داشتم که در محضر مرحوم ادیب، سیوطی، مغنی، مطوّل و حاشیه(شرح تهذیب المنطق تفتازانی) و مقاماتحریری را در مسیر درس او با عشق و علاقه‌ای شگرف بخوانم و مطول را دو بارخواندم. گمان نکنم هیچ کس دیگری چنین توفیقی نصیبش شده باشد. بار دوم که به درس مطول او رفتم، وقتی بود که شرح منظومه سبزواری و قوانینمی‌خواندم و به سرم زد که یک بار دیگر و با چشم‌اندازی دیگر مطوّل را در درس ادیب حاضر شوم. بسیاری طلبه‌ها مرا مسخره می‌کردند که طلبه‌ای که شرح لمعه و قوانین می‌خواند،مطوّل خواندنش چه معنی دارد؟ اما من با نگاه دیگری این بار به درس مطول ادیب می‌رفتم. 
در تابستان‌ها مقامات حریری به ما درس می‌داد و علم عروض و قافیه.عروض را از روی کتابچه‌ای که خود نوشته بود، به ما املا می‌کرد.می نوشتیم. بعد توضیح می‌داد و شعرها را تقطیع می‌کرد و در اوزان مختلف شعرهای گوناگون از حافظه شاهد می‌آورد. 
من تاریخ دقیق شروع درس‌های مختلف او را یادداشت نکرده‌ام. تنها در دفترچه درس عروض نوشته‌ام: کتاب گوهرنامه در علم عروض و قافیه در تاریخ 3/2/35 شروع شد به پاکنویس. چرکنویس در تاریخ شهریور 34 تحریر گردید، از نسخه اصل. و این نشان می‌دهد که در هنگام آموختن درس عروض من شانزده سال تمام داشته‌ام. دفتر یادداشت من با این عبارت شروع می‌شود: کتاب گوهرنامه در علم عروض و قافیه از تألیفات حضرت بندگان حجة الحق استادنا الأعظم آقای ادیب نیشابوری دام ظلّه العالی و این عبارتی بوده است که آن مرحوم خود بر ما املا کرده است! 
یکی از سنت‌های قریب چهل سال معلمی من در دانشگاه تهران ـ که همه دانشجویان آن را به نیکی می‌شناسند ـ این است که هرگز یادداشت وکتاب به سر کلاس نمی‌برم و تمام اتکای من به حافظه است. وقتی که بخواهم مثنوی یاشاهنامه یا خاقانی درس بدهم ـ یعنی متن تدریس کنم ـ مثل مرحوم ادیب کتاب یکی از دانشجویان را می‌گیرم و درس را شروع می‌کنم. این شیوه را از ادیب آموختم. استاد بدیع‌الزمان فروزانفر نیز همین شیوه را داشت. 
وقتی وارد اتاق مدرس می‌شدیم و همه می‌نشستند، مرحوم ادیب می‌گفت: کتاب بدهید! یکی از طلبه‌ها که در همان حلقه اول نزدیک به استاد نشسته بود کتابش را می‌داد و خود از روی کتاب طلبه کناری‌اش گوش می‌داد. ادیب می‌پرسید:کجا بودیم؟ می‌گفتیم: مثلاً در صفحه فلان و آغاز فلان عبارت یا باب یا فصل. ادیب کتاب را می‌گشود و نگاهی به صفحه می‌انداخت و کتاب را می‌بست و انگشتش را لای صفحه نگه می‌داشت و از حافظه، تقریباً، تمامی آن صفحه را درس می‌گفت و گاه دراین فاصله نگاهی به صفحه می‌انداخت و عبارات را تقریر می‌کرد. 
در روزگاری که من به درس مطوّل او می‌رفتم، معروف بود که بیست یا سی دوره مطوّل را ـ تا آن روزگار ـ از آغاز تا پایان درس گفته بود. به همین دلیل تقریباً نیازی به کتاب نداشت. 
محبوب‌ترین درسش و از لحاظ قیمت ثبت نام، گرانترین درسش همان مطول بود، در میان درس‌هایی که در طول سال می‌داد. اما در میان درسهای تابستانی‌اش مقامات حریری از همه گران‌تر بود. حال شما تصور می‌کنید چه مقدار پول برای مطول می‌گرفت؟ همین مطولی که ازهمه گران‌تر بود، فقط 3 تومان؛ یعنی سی ریال بود در ماه. سیوطی و مغنی و حاشیه از این هم ارزان‌تر بود. با این همه طلبه‌های مشتاقی بودند که از پرداختن همین مبلغ ناچیز هم عاجز بودند. این بود که آنها در پشت در مدرس و در راهرو مدرس می‌ایستادند و گوش می‌دادند و از درس او بهره می‌بردند؛ زیرا استطاعت پرداخت همان دو تومان و سه تومان را نداشتند! 
مَدرس ادیب، اتاقی بود چهارگوشه، تقریباً 5 متر در 6 متر، که یک در ورودی داشت از راهروی که می‌رسید به طبقه دوم و پنجره‌ای هم به بیرون داشت، به طرف بست پایین خیابان برای تهویه و روشنی. دیگر هیچ دریچه و روزنه‌ای وجود نداشت. به همین دلیل، صبح اول وقت، هنگامی که می‌آمد و قفل در مدرس را می‌گشود، می‌رفت و پنجره را باز می‌کرد تا هوای اتاق کاملاً عوض شود و هوای مرده راکد از فضای مدرس بیرون برود. گاهی بعضی از طلبه‌ها برای اینکه جایی نزدیکتر به استاد پیدا کنند، هجوم می‌آوردند و ادیب می‌گفت:صبر کنید. اجازه ورود نمی‌داد، تا هوای اتاق کاملاً عوض شود. سپس می‌گفت: بیائید. 
درس را با بسم الله الرحمن الرحیم آغاز می‌کرد و پاره‌ای از متن را می‌خواند و شروع می‌کرد به تفسیر عبارات. در خلال این یک ساعت ـ که مثلاً درس مطول بود ـ از شعر فارسی و عربی آنقدر می‌خواند که مایه حیرت بود؛ یعنی به تناسب مباحث کتاب و شواهدی که در متن مطول بود، از شعر عرب و گاه شعر فارسی نمونه‌های بسیاری می‌آورد و ما غالباً می‌نوشتیم. 
در بسیاری موارد، قبل از اینکه درس را آغاز کند و با عبارات مصنف،سطر به سطر، حرکت کند، می‌گفت:بنویسید. و این اختصاص به درسمطول او داشت که صبح اول وقت آغاز می‌شد. این بنویسید ادیب یکی از ممتازترین وجوه درس او بود. بسیاری از شاهکارهای متنبی و ابو العلاء و دیگر کلاسیک‌های ادب عرب را بر ما املا می‌کرد و بیت به بیت آنها را تفسیر می‌کرد و تمام اینها غالباً ازحافظه‌اش بود. تنها قصاید معرّی و متنبی و بزرگان ادب عرب نبود که ادیب بر ما املا می‌کرد، بسیاری از شعرهای فرخی و منوچهری و مسعود سعد را نیز می‌خواند تا ما بنویسیم. درس مطول ادیب، خاصه، دایرةالمعارف ادب فارسی و ادب عربی، و بی هیچ اغراق نمونه درخشان درس ادبیات تطبیقی میان فارسی و عربی بود. در درس مقامات حریری نیز همین رفتار را داشت. 
گاه از شعرهای خویش نیز بر ما املا می‌کرد و ما می‌نوشتیم. من به هیچ روی به خودم اجازه ندادم هرگز که در باب شعر او، نگاهی انتقادی داشته باشم، بگذریم. به تناسب فضای درس، در کنار استشهاد به شعرهای قدما، گاه قطعه‌ای یا بیتی از خویش نیز می‌خواند. خوب به یاد دارم که وقتی در درس مطول، در بحث از احوال مسند، شعر ابن راوندی زندیق را که به جای هو الذي ضمیر هذا الذي اسم ظاهر را آورده است و گفته است: 
کم عاقلٍ عاقلٍ أعیَت مذاهِبُهُ
وجاهلٍ جاهلٍ تَلقاهُ مَرزوقا
هذا الذي تَركَ الأوهامَ حائِرةً
وصَیَّرَ العالِمَ النِحریرَ زِندیقا
 
می‌خواند، گفت و خواجه حافظ نیز فرموده است: 
فلک به مردم نادان دهد زمام مراد
تو اهل دانش و فضلی همین گناهت بس
 
و ما نیز گفته‌ایم: 
این نیلگون فلک ز نخستین جفا کند
با اهل فضل گردش ریب و ریا کند
 
در مورد کلمات آخر مصراع دوم شک دارم. بعد از پنجاه و چند سال درست نمی‌دانم که همین جور خواند یا به جای ریب و ریا کلمه دیگری را آورد. حتماً در دیوان او، صورت اصلی این بیت محفوظ است. 
حلقه درس ادیب، بیش و کم نوعی جلسه بحث از ادبیات تطبیقی، یعنی جستجو در بده‌بِستان‌های فارسی و عربی، نیز بود که گاه به تناسب موضوع پیش می‌کشید. مثلاً در درسمقامات حریری، در همان اوایل کتاب وقتی حریری بیت معروف وأواء دمشقی: 
فأمطرَت لؤلؤاً مِن نَرجِسٍ فَسَقَت
وَرداً وَعَضَّت علَی العنّابِ بِالبَردِ
 
را نقل می‌کند تا قهرمان داستانش، یعنی ابو زید سروجی نبوغ شعری خود را به رخ حاضران بکشد، ادیب بلافاصله می‌خواند: شبنم از نرگس فروبارید و گل را آب داد... 
که البته بیت بسیار مشهوری است و در کتب بدیع فارسی، متأخرین آن را به همین مناسبت نقل کرده‌اند. از شعر معاصران بیش از هر کسی از شعر ایرج، در مطاوی گفتارش، می‌توانستی ببینی که با آن لحن خاص، مثلاً می‌خواند: 
دو ذرعی مولوی را گنده‌تر کن
خودت را روضه‌خوانی معتبر کن
سر منبر امیران را دعا کن
به صدق ار نیست ممکن، با ریا کن
بگو از همت این والی ماست
که در این فصل پیدا می‌شود ماست
بگو از سعی این دانا وزیر است
که سالم‌تر غذا نان و پنیر است
تمام روضه‌خوان‌ها بی‌سوادند
تو را این موهبت تنها ندادند
 
و از حکیم سوری، ابیاتی از این دست: 
غیر از حلیم و روغن چیزی نمی‌پسندم
گر تو نمی‌پسندی، تغییر ده غذا را
 
با اینکه خود را از نسل اسکندر می‌شمرد و نسبت اسکندری هروی را درباره خویش همواره تکرار می‌کرد، وقتی قصیده بهار را می‌خواند: 
آنگه که ز اسکندر و اخلاف لعینش
یک عمر کشیدیم بلایا و محن را
ناگه وزش خشم دهاقین خراسان
از باغ وطن کرد برون زاغ و زغن را
 
با شور و هیجان می‌خواند و بهار را می‌ستود. 
در آن سال‌های نوجوانی، در اوقات غیردرسی و فراغتهای شهرستانی آن ایام، به هرنوع کتابی سر می‌زدم. کتابخانه آستان قدس و بعدها کتابخانه مسجد گوهرشاد، برای من موهبتی بود. تمام نوشته‌های سید احمد کسروی را خواندم. در یکی از مقالاتش کنایه‌ای داشت به بهارکه مثلاً وقتی میرزا نصرالله بهار شروانیمهمان پدر تو بوده است و فوت شده است، تو شعرهای او را برداشته‌ای و به نام خودت کرده‌ای وتخلص بهار را هم از او ربوده‌ای! در عالم کودکی و نوجوانی این نکته را با هیجان بسیار به عنوان یک کشف بزرگ نزد ادیب بردم و نقل کردم و نظر او را در این باره جویا شدم. فرمود: بسیار خوب! قصیده فتح دهلی را ازچه کسی برداشته؟ جغد جنگ را از کجا آورده است؟ مقداری ازشاهکارهای بهار را نام برد که مربوط به سالهای اواخر عمر بهار بود. و بدین گونه نظر خودش را درباره بهار و پاسخ مرا به شیواترین اسلوبی بیان فرمود. 


لحن ادیب،لحنی ویژه بود و کاملاً دارای سبک و اسلوب از بسم الله الرحمن الرحیم آغاز درس که حالتی کشیده داشت تا وقتی که می‌خواست به نقطه پایانی برسد و می‌گفت: که بس است دیگر! و درس پایان می‌گرفت. تمام لحظه‌های درس او دارای اسلوب بود؛ چه بسم اللهگفتن و چه که بس است دیگر گفتنش. او در خلال بحث، به تناسب درس و گاه به اسلوب تداعی معانی، حکایات تاریخی و داستان‌هایی از زندگی شاعران و ادیبان و پادشاهان و حکام نیز نقل می‌کرد. ادیب اطلاعات تاریخی بسیار خوبی داشت و در عرضه کردن این دانسته‌ها، نوعی ذوق و مهارت ویژه نشان می‌داد. مثل اینکه آن صفحه مثلاً مطول با آن حکایت در ذهن او نوعی گره‌خوردگی پیدا کرده بود. 
در طول درس اجازه پرسیدن نمی‌داد؛ اما قبل از شروع درس و پس از پایان آن، به یک یک پرسش‌ها با حوصله‌ای شگرف پاسخ می‌داد. با لذتی تمام و وصف‌ناشدنی، پاسخ را ارائه می‌کرد. هرگز ندیدم که به هنگام پاسخ، چهره‌ای خسته و بی‌حوصله داشته باشد. روزهای پنج شنبه، در راهرو مدرسه خیرات خان ـ که دو سوی آن سکوی طولانیی بود ـ می‌نشست و در آنجا نیز به پرسش‌های طلاب پاسخ می‌داد. درست روبه‌روی در مدرسه، در طرف مقابل، یعنی سمت جنوبی بست، دکان بسیار کوچکی بود از آن مردی به نام صفرعلی که دکان صرافی او بود. در داخل دکان جایی برای هیچ کس جز شخص صفرعلی نبود؛ اما ادیب روی کرسیچه‌ای که بر در دکان صرافی صفرعلی می‌نهادند، می‌نشست و چپق می‌کشید. در آنجا نیز به پرسش‌های طلاب و مراجعانی که از جاهای مختلف می‌آمدند، پاسخ می‌داد. اگر آن دفترچه‌های ثبت نام در منزل مرحوم ادیب باقی مانده باشد، فهرست نام بسیاری از افاضل عصر ماست و نشان می‌دهد که هرکدام درچه سالهایی مستفیض از محضر او بوده‌اند. مرحوم ادیب شاگردان خودش را که از درس او فارغ التحصیل شده بودند و در عالم ادب و علم به جایی رسیده بودند، وقتی یاد می‌کرد، به عنواناصحاب از ایشان یاد می‌کرد. صحبت هرکدام از ایشان که به میان می‌آمد، می‌فرمود:از اصحاب است. یعنی از شاگردان. 
از اصحاب مرحوم ادیب، که به قول قدما شریکان من در درس ادیب بودند یعنی همدرسان من و شمارشان در حدود بیست ـ سی تن بود، من امروز این نامها را به یاد می‌آورم که هرکدام در جایگاه علمی و فرهنگی برجسته‌ای قرار دارند: حضرت آقای علی مقدادی (فرزند برومند مرحوم حاج شیخ حسین‌علی نخودکی اصفهانی رضوان الله علیه)، استادمحمدرضا حکیمی، مرحوم آیت الله شیخ محمدرضا مهدوی دامغانی،استاد حجت خراسانی (= هاشمی مخملباف) که سالها بعد همان روش و اسلوب مرحوم ادیب را ادامه داد و شنیده‌ام که حوزه درسش بعد ازفوت مرحوم ادیب بهترین حوزه درس ادبیات عرب در سی ـ چهل سال اخیر است. دکتر درهمی (استاد پاتولوژی دانشکده پزشکی مشهد)، استاد دکتر ابوالقاسم امامی گرگانی استاد دانشکده الهیات تهران (مترجم قرآن و مصحح تجارب الأمم مسکویه و نیز مترجم همان کتاب)، زنده یاد دکتر سید محمدحسین روحانی شهری، مترجم برجسته فارسی‌گرای با تمایلات سیاسی ویژه. 
اینها از اصحاب مرحوم ادیب و همدرسان من بودند که امروز به یادشان می‌آورم. در دوره قبل از خودم کسانی را که از اصحاب ادیب شنیده‌ام و به یاد می‌آورم، عبارتند از: شهید آیت الله مرتضی مطهری و حضرت آیت الله العظمی سیستانی (مرجع مطلق و بلا منازع جهان تشیع در نجف اشرف) و استاد دکتر احمد مهدوی دامغانی (استاد برجسته و بی‌مانند دانشکده ادبیات دانشگاه تهران در سالهای قبل از انقلاب و استاد دانشگاه هاروارد در امروز)، استاد دکتر محمدجعفر جعفری لنگرودی (استاد برجسته دانشکده حقوق دانشگاه تهران و رئیس همان دانشکده در سالهای پس از انقلاب)، استاد دکتر مهدی محقق (استاد ممتاز دانشکده ادبیات دانشگاه تهران و نیز استاد دانشگاه مک‌گیل کانادا). 
در نسل قبل از اینها نیز کسانی مانند استاد محمدتقی شریعتی مزینانی (پدر زنده‌یاد دکتر علی شریعتی) را به علم تفصیلی می‌دانم که ازاصحاب ادیب بوده است. بگذارید به نکته‌ای در این باب اشاره کنم. درسال 1338 شادروان استاد شریعتی از این بنده خواست که مقاله‌ای تهیه کنم در باب خدمات مسلمانان به جهان علم. من که نه از علم کوچکترین اطلاعی داشتم و نه از تاریخ علم، امتثال امر آن عزیز را، رفتم به کتابخانه آستان قدس و چند کتاب فارسی و عربی دم دست را در باب تاریخ تمدن و تاریخ علم تورقی کردم و آن مقاله را تدوین کردم و در تالار دانشکده پزشکی دانشگاه مشهد، در مجلسی که به مناسبت بعثت حضرت رسول (ص) تشکیل شده بود، قبل از سخنرانی استاد شریعتی آن راخواندم. اولین باری بود که در جمع سخن می‌گفتم. با شرمندگی و ترس و لرز بسیار. آن مقاله را مرحوم فخرالدین حجازی گرفت و در شماره اول مجله آستان قدس چاپ کرد. بعدها در جاهای مختلف آن مقاله نقل شد و استاد محمدرضا حکیمی هم در کتاب دانش مسلمین خود با نگاه عنایت و لطف بدان مقاله نگریسته‌اند. بگذریم. مقاله در مجله آستان قدس نشر یافت. چندی بعد که به دیدار مرحوم ادیب رفتم، دیدم قدری با من سرسنگین است؛ تعجب کردم و نگران شدم. معلوم شد از اینکه من مرحوم استاد شریعتی را در آن یادداشتاستاد علامه خوانده بودم، سخت دلگیر است. سرانجام پرده از دلگیری خود برگرفت که: این کسی که تو او را استاد علامه خوانده‌ای، شاگرد من است و... بگذریم. خداوند هر دو بزرگ را غریق رحمت بیکران خویش کناد! بی گمان، تقصیر من بود که در آن عالم جوانی و خامی، چک بلامحل کشیده بودم. ایران همیشه مرکز کشیدن این گونه چک‌های بلامحل بوده است! ما چقدر سید الحکماء و عقل رابع‌عشر و خامس‌عشر داریم که میراث عقلانی‌شان برای بشریت نهادن چهار تا رادّه زیر ضمیر «انّه» برای وجود است و «انّها» برای ماهیت در حاشیه شفایا اشارات یااسفار، و آن غارتگر بی رحم جهانی هم با انواع لطایف الحیل خویش ما را در این راه تشویق می‌کند! 
تقریباً تمام کسانی را که در سالهای اواسط حکومت رضا شاه تا سالهای بعد از شهریور 1320 در حوزه علمی خراسان به تحصیل پرداخته بوده‌اند، به علم اجمالی می‌توان در شمار اصحاب ادیب به حساب آورد. چون علم تفصیلی ندارم، از آوردن آن گونه نام‌ها پرهیز می‌کنم. به احتمال می‌توانم از مرحوم دکتر فلاطوری و به ظنّ متآخم به یقین از مرحوم دکتر حسن ملکشاهی (آشیخ حسن مازندرانی، در اتاق گوشه جنوب غربی مدرسه خیرات خان) و مرحوم شانچی (استاد دانشکده الهیات مشهد) و مرحوم جورابچی (زاهدی دوره بعد و استاد همان دانشکده) و حضرت آیت الله محمد واعظ‌زاده خراسانی یاد کنم و بسیار و چه بسیار و بی‌شماران دیگر. آخرین سالهای تحصیل من در محضر ادیب بازمی‌گردد به حدود سال 36 ـ 1335 که برای بار دوم به درس مطول او رفتم و دلیلش را پیش از این یادآور شدم. در این سالها من شرح منظومه سبزواری و قوانین میرزای قمی می‌خواندم و به مصداق العود أحمدرجوعی کردم به درس مطول او و این را سعادتی می‌دانم. بعضی مباحث صور خیال وموسیقی شعر از لحظه‌های درس مطول ومقامات حریری ادیب در ذهن من شکل گرفته است. در یادداشت آغاز کتاب صور خیال در 1349 نوشته‌ام: 
اینک خوشتر است که سخن خویش را با سپاسگزاری و یاد نیک از یک یک استادان بزرگواری که در طول تحصیل در مدارس علوم اسلامی خراسان و دانشکده ادبیات مشهد و دانشگاه تهران، در زمینه مباحث این کتاب از محضرشان بهره‌مند بوده‌ام، به پایان رسانم؛ به ویژه شادروان استاد بدیع‌الزمان فروزانفر (استاد دوره دکتری زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران) و جناب آقای محمدتقی ادیب نیشابوری (استاد یگانه ادبیات عرب و بلاغت اسلامی در حوزه علمی خراسان) و استاد دانشمند بزرگوار جناب آقای دکتر پرویز ناتل خانلری (استاد دوره دکتری زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران)...

و هم اینجا یادآور می‌شوم که وقتی ادیب ابیات خاتمه قصیده بی‌مانند بدیعیه سید علی خان مدنی شیرازی ـ صاحب أنوار الربیع ـ رابه شاهد حسن ختام، درفصل بدیع مطول می‌خواند و ابیاتی از بدیعیه خودش را و بدیعیه‌های دیگران را نیز این بیت سید علی خان بعد از پنجاه و چند سال هنوز در گوش من طنین‌انداز است که:
تاریخُ خَتمي لأنوارِ الرَبیعِ أتی
طِیبُ الخِتامِ فَیا طوبی لِمُختتمِ
 

و به طورغریزی بسیاری از چشم‌اندازهای کتابموسیقی شعر درذهن من جرقه می‌زد. همین الآن هم که این بیت را نوشتم، صدای ادیب را با تمام وجودم احساس می‌کنم. موسیقی/ T[ ت]/ در تاریخ / ختم / اتی /طیب / الختام و طوبی / و مختتم را چنان مشخص و کشیده و ممتاز ادا می‌کرد که من در ضمیر خود به جستجوی مفاهیم دیگری از صنایع بدیعی می‌رفتم که با مصطلحات تفتازانی و سکاکی قابل توضیح نبود. همین‌ها، سالها و سالها بعد مباحثی از کتاب موسیقی شعر را در ذهن من آفرید.همچنان که فصل مقایسه ایماژهای شعر شاعران عرب و شاعران فارسی در صور خیالنوعی الهام از شیوه تدریس ادیب در درس مطول و مقامات حریری بود.
و هم اینجا یادآور شوم که وقتی شعر ابن راوندی را می‌خواند، چنان بر کلمات عاقلٍ عاقلٍو جاهلٍ جاهلٍ تکیه می‌کرد که من از همان زمان به فکر افتادم که این چه نوع کاربردی است؟ بعدها متوجه شدم که ابن راوندی تحت تأثیر زبان فارسی بوده است و در عربی این گونه تکرار وجود ندارد. سالها پس از آن در کتاب سبک‌شناسی نیز فصلی دراز دامن در این باره نوشتم. ادیب خود در این باره چیزی به من نگفت؛ یعنی من از او نپرسیدم. سالها بعد به تأثیر طنین صدای ادیب، متوجه شدم که این یک فرم ایرانی و فارسی است که در هیچ زبان دیگری وجود ندارد؛ از جمله در انگلیسی و آلمانی، تا آنجا که من می‌دانم. حال که بحث به اینجا کشید، این را بگویم و بگذرم که شعر زندیق زنده در کتاب هزاره دوم آهوی کوهی، جرقه‌های آغازی‌اش از سر درس ادیب و طرز خواندن او، در ذهن من شکل گرفته بود تا سالها و سالها بعد سروده شد. من از او دقتهای شگرفی در مشترکات ادب فارسی و عربی دیدم که جای نقل آن در اینجا نیست. برای نمونه یک روز که از او معنی این شعرکسائی را پرسیدم: 
گل نعمتی ست هدیه فرستاده از بهشت
مردم کریم‌تر شود اندر نعیم گل
 
بعد از توضیح معنی بیت، یادآور شد که میان کلمه مردم و کریمرابطه‌ای وجود دارد که نوعی ایهام می‌آفریند. بعد توضیح داد که: مردمعلاوه بر معنی رایج آن که خلایق است، مردم چشم را نیز به یاد می‌آورد و کریم / کریمه در عربی نیز به معنی مردمک چشم است و بلافاصله عبارت حریری را از مقامه برقعیدیه خواند که ثمّ فتح کریمتیه و رأرأ بتوأمیه و در دنبال آن حدیثی را که از رسول (ص) نقل کرد که: من أحبَّ کریمتیه لم یطالع بعدَ العصر هرکه مردمک چشم خویش را دوست دارد، در شامگاه و بعد از عصر به مطالعه نپردازد. 
لطف شعر کسائی با این توضیح ادیب چند برابر شد که مردم کریم‌ترشود چه ایهام درخشانی دارد. من این گونه دقتها را در حلقه درس او بسیار دیدم و اعم اغلب شاگردانش از این گونه ظرافتهای سخن او غالباً محروم بودند. آنها همان ظاهر عبارت سیوطی و مغنی و مطوّل را، که ادیب توضیح می‌داد، طالب بودند و لاغیر. حتی گاه از اینکه چند دقیقه‌ای درسش از معیار هر روزه طولانی‌تر شده است، احساس خستگی می‌کردند! 
مرحوم ادیب در آن سالها کمتر به حرم حضرت رضا می‌رفت و درعرف مردم مشهد آن سالها، کسی که روزی دو بار، یا دست کم هفته‌ای دوسه بار به حرم نمی‌رفت، در ایمانش تردید می‌کردند! اما مرحوم ادیب را عقیده بر این بود که این گونه تکراری شدن زیارت، آن حضور قلب را از ما می‌گیرد. همان چیزی که صورت‌گرایان روسی و ساخت‌گرایان چک آن را اتوماتیزه شدن می‌گویند؛ یعنی باید در برخورد با هر پدیده‌ای ـ خواه هنری و خواه دینی ـ ما از آن حضور قلب لازم برخوردار باشیم و لقلقه لسان و تکرارهای فارغ از معنی، هیچ لطفی ندارد. به همین دلیل به یادمی آورم که در یکی از شعرهایش گفته بود: بر در ایشان رو معروف‌وار؛ یعنی با همان خلوص و حضور قلبی که معروف کرخی در محضر امام رضا علیه السلام داشته است. 
هرگز از او نشنیدم که دست ارادت به پیری داده باشد؛ ولی از مطاوی گفتار و رفتارش ارادتی ویژه به شاه نعمت‌الله ولی را استنباط کرده بودم ودر یکی از شعرهایش گفته بود (و این را به شاهد یکی از اوزان عروضی دردرس عروض از او شنیدم): شیخی حقیقت اسرار، ماهی نهان در ماهان و در آثار منظوم او، آنها که بر ما املا می‌کرد، نشانه‌های دیگری هم از این گونه سلوک روحانی آشکارا بود. مرحوم ادیب در ولایت اهل بیت بسیار خالص و شدید التأثر بود. خوب به یاد می‌آورم که در درس مطول وقتی به رجز منسوب به امام علی بن ابی طالب که فرموده است: 
أنا الذي سَمَّتني أمّي حَیدَرَه
ضَرغامُ آجامٍ وَلَیثٌ قَسوَرَه
 
در بحث از احوال مسندٌ إلیه می‌رسید، و ایراد تفتازانی را به ساختار نحوی آن مطرح می‌کرد که مثلاً باید گفته می‌شد:سمّته أمّه، نه سمتني أمّي، می‌گفت: ای تفتازانی! تو از گوشه بیابان تفتازان خراسان رفته‌ای و قواعدی از ادب عرب را آموخته‌ای؛ اگر خودت اینجا نیستی، روح تو حاضر است، بشنو و بدان که حد چون تویی نیست که بر کسی نکته بگیری که مظهر بلاغت زبان عرب است و بعد از قرآن کریم شیواترین کلام را در زبان عرب آفریده است. و در این گفتار صدایش می‌لرزید و چشمانش در اشک غوطه‌ور می‌شد. یا وقتی که شعر صاحب بن عبّاد را می‌خواند: 
قالَت تحبُّ مُعاویَه؟
قُلتُ اسکُتي یا زانیَه
[أأُحِبُّه] أحبُّ مَن
شَتَمَ الوَصيَّ عَلانیَه؟
فَعلی یَزید لَعنة
وَعلی أبیه ثَمانیَه
 
چشمانش از اشک لبریز می‌شد... و از شعرهای او که در مدیح امام علی بن ابیطالب سروده بود و بر ما املا می‌کرد، این مصراع‌ها را از یک مخمس او به یاد دارم: 
... تا آن که دلم بنده دربار علی شد
تا بنده انوار مقام ازلی شد
مَحرم به حریم حرم لم یزلی شد
بر انجم و افلاک شد او آمر و سلطان
 
یک روز که وارد مدرسه شدم، برخلاف همیشه، دیدم مرحوم ادیب برافروخته و مضطرب، در همان راهرو مدرسه روی سکوی راهرو، نشسته است و با لحنی خشم‌گین و درمانده می‌گوید: ... من این وجوه را برای سفر حج ذخیره کرده بودم... معلوم شد که کسانی در شب قبل از روی پشت بام مدرسه، رفته بودند آجرهای سقف را کنده بودند و با طناب وارد اتاق ادیب شده بودند ومبالغی پول را که ادیب در لای اوراق کتاب‌های خود گذاشته بود، برداشته بودند. احتمالاً این افراد از پشت در اتاق در روزهای قبل دیده بودند که او پولها را در لای اوراق کتاب‌ها می‌گذارد. معلوم نشد که چه کسانی این جنایت را مرتکب شده بودند؛ ولی قطعاً از بیرون مدرسه نیامده بودند. همه جور طلبهداشتیم! 
ادیب در تمامی معارف قدیم مدعی اطلاع بود. حتی از علوم غریبه هم گاه سخنی می‌گفت و اشارتی داشت. در یکی از شعرهایش که بر ما املا می‌کرد، مصراعی بود در این حدود که:دارای طلسماتم و اسرار غریبم.این که این گونه علوم را از جمله طب و نجوم و امثال آن را از چه استادانی آموخته بود، خودش چیزی به من نگفت و من هم جرأت این که از او بپرسم، نداشتم. تصور می‌کنم در این گونه معارف SelfـTaught بود، مثل اکثر افاضل عصر ما! 
ادیب در بعضی مسائل درسی و یا در تعیین جایگاه یک کتاب، گاه عقاید عجیبی داشت. وقتی طلبه‌ها به او می‌گفتند کدام چاپ المنجدبهتر است که ما بدان مراجعه کنیم، می‌گفت: فقط طبع نهم؛ با اینکه چاپ‌های گسترده‌تر و بهتری از این کتاب نشر یافته بود؛ ولی او همچنان اصرار داشت که المنجد طبع نهم و لاغیر. حکمت این پافشاری را هرگز درنیافتم؛ ولی وقتی می‌خواستم یک دوره ابن خلکان بخرم، پرسیدم که: کدام چاپ آن بهتر است؟ با قاطعیت فرمود: فقط چاپ سنگی تهران. با اینکه چاپ‌های متعدد از این کتاب در دست بود که بر دست علمای بزرگعربیتتصحیح شده بود، او همچنان بر چاپ سنگی تهران اصرار می‌ورزید. البته حکمت آن را بعدها دانستم: یکی حواشی بسیار مفید مرحوم فرهاد میرزای قاجار بود که از علمای بزرگ نسل خودش بوده است و دیگر صحت ضبط کلمات که در عمل با آن روبه‌رو شدم. حتی در چاپ علمی و انتقادی استاد احسان عباس غلطهایی وجود دارد که در چاپ سنگی ایران دیده نمی‌شود. بنابراین تشخیص ادیب در این باره از روی بصیرت و اجتهاد بود. دوره دو جلدیوفیات الأعیان چاپ سنگی را که در تاریخ 24 ربیع الثانی سنه سبع و سبعین و ثلاثمائه و الف به مبلغ هفتاد تومان خریده‌ام و این به توصیه مرحوم ادیب بوده است، در میان کتابهای من بسیار عزیز است. 

استادان ادیب

استادان او بعد از شیخ عبدالجواد ادیب نیشابوری (متوفی ششم خرداد 1304 شمسی) یعنی ادیب اول، همان شاعر برجسته نیمه اول قرن چهاردهم هجری عبارت بودند از: مرحوم آقابزرگ حکیم (آقابزرگ شهیدی) و مرحوم شیخ اسدالله یزدی (مدرس برجسته حکمت و دارای تجارب عرفانی بسیار ممتاز و مدفون در کوه سنگی مشهد) نام این دواستاد او را من از مرحوم پدرم که شاگرد این دو بزرگ بود، شنیده بودم؛ یعنی خود مرحوم ادیب از آقابزرگ حکیم و شیخ اسدالله یزدی، تا آنجا که به یاد می‌آورم، به عنوان استادان خودش چیزی برای من نگفت؛ ولی از مرحوم پدرم شنیدم که ادیب هم محضر درس آن دو بزرگ را درک کرده بوده است؛ یعنی با مرحوم پدرم در درس این دو استاد، همدوره وهمدرس بوده است. 
به دلیل آموخته‌هایی که از طب قدیم داشت، مراجعات پزشکی هم به او می‌شد؛ یعنی وقتی در سکوی مدخل ورودی مدرسه خیرات خان می‌نشست، در کنار طلابی که برای رفع اشکال درس روز قبل به او مراجعه می‌کردند، افرادی نیز برای معالجه بیماری‌های خود نزد او می‌آمدند و او هم با دادن داروهای گیاهی از نوع گل زوفا و سکنگور و سیه دانه آنها را معالجه می‌کرد و غذایی را که غالباً به بیماران توصیه می‌کرد و خوب به یاد دارم، نخودآببود. با اصرار این که هرچه بیشتر نخود را خوببجوشانند. 
به دلیل همین آشنایی مقدماتی و خودآموخته با طب قدیم، هیچ گونه اعتقادی به طب جدید و مراجعه به دکترها نداشت! تنها پزشکی که با ادیب حشر داشت مرحوم دکتر شیخ حسن خان عاملی بود که از مشاهیراطبای شهر ما بود، پدر آقای ناصر عاملی شاعر خراسانی حفظه الله. مرحوم دکتر شیخ حسن خان کتابخانه بسیار خوبی داشت مشتمل بر کتب ادب و تاریخ و دیگر شاخه‌های معارف غیر طبی. همین آگاهی از طب قدیم و عدم اعتقاد به طب جدید، یک بار هم مایه گرفتاری مرحوم ادیب شده بود. گویا در انگشت ایشان زخمی پدید آمده بود و با داروهای گیاهی، و با تشخیص‌های خودش معالجه نشده بود. از مرحوم دکتر سعیدهدایتی ـ استاد برجسته چشم پزشکی دانشگاه مشهد و از دوستان انجمن ادبی خراسان که یکی از نیکان این عصر بود ـ شنیدم که گفت: دیروز در بیمارستان بودم (احتمالاً بیمارستان شاهرضا)؛ دیدم مردی آمده است ومی‌گوید: من ادیب نیشابوری، مدرس آستان قدس رضوی، این دست مرا چه کسی باید معالجه کند؟ 
مرحوم دکتر هدایتی که از ما، بارها و بارها فضایل ادیب را شنیده بودو غیاباً به او ارادتی یافته بود، باورش نشده بود که این شخص واقعاً ادیب نیشابوری است. حتی فکر کرده بود که دروغ می‌گوید و قصدش سوءاستفاده از نام ادیب است. با بی اعتنایی گفته بود: آشیخ، برو بنشین تا نوبتت شود! تعبیری در این حدود. بعداً که این واقعه را نقل کرد و من به او توضیح دادم که آن شخص به راستی ادیب نیشابوری بوده است، مرحوم دکتر سعید هدایتی خیلی اظهار شرمندگی و تأسف کرد. خداوند هر دوشان را غریق رحمت بی‌پایان خویش کناد! 
این دکتر سعید هدایتی که سرانجامی دردناک یافت و بر اثر تصادف اتومبیل سالها و سالها در گوشه بیمارستانی که خودش به یاری دوستانش برای فقرا ساخته بودند و به نام دارالشفای حضرت موسی بن جعفر(ع)بود ، در خیابان تهران، در همان بیمارستان تا آخر عمر بستری بود و از کمر و از نخاع فلج شده بود. من و نعمت آزرم کتاب شعر امروز خراسان رابه همین دکتر سعید هدایتی تقدیم کرده‌ایم. 
در سالهایی که من دیگر در تماس با ایشان نبودم، حدود سال 1340به بعد گویا آخرین باری که مرحوم سید جلال‌الدین طهرانی نایب التولیه آستان قدس رضوی شده بود، از مرحوم ادیب ـ که با یکدیگر در درس ادیب اول گویا همدوره و همدرس بوده اند ـ خواستار شده بود که به جای تدریس در مدرس خودش، یعنی در اتاق سردر مدرسه خیرات خان، حوزه درسش را به رواق شیخ بهائی در حرم انتقال دهد و عنوان مدرس آستان قدس رضوی را بپذیرد. ایشان هم پذیرفته بود و از این تاریخ به بعد جلسات درس ایشان در رواق مرحوم شیخ بهائی تشکیل می‌شد. و دیگر از طلاب برای حق التدریس وجهی قبول نمی‌کرد. هر وقت به مشهد مشرف می‌شدم، برای دستبوسی به خدمتش می‌رفتم و ایشان در مکاتباتش که چند نامه آن را به یادگار نگه داشته‌ام با عنواننورچشمی آقا رضای شفیعی با چه لطف و محبتی از من یاد می‌کرد؛ درست مانند یکی از فرزندانش. دریغا که به هنگام درگذشت ایشان درسال 1355 من در دانشگاه پرینستون بودم و نتوانستم خود را به ایران برسانم و در مراسم ترحیم آن بزرگ حاضر شوم. 
پیش از آن هروقت به مشهد مشرف می‌شدم، یکی از نخستین وظایف شرعی خودم را دستبوسی ایشان و زیارت ایشان می‌دانستم. از احوال تهران و استادان تهران که می‌پرسید (با اینکه با علامه بی نظیر و نادره دهر بدیع‌الزمان فروزانفر محشور بودم) برای شادی خاطر او و سپاس از زحماتی که برای من کشیده بود، این بیت متنبی را در پاسخش می‌خواندم که: 
قواصد کافور توارك غیرة
ومن قصد البحر استقلّ السواقیا
 
و این بیت نابغه ذبیانی را: 
فإنّكَ شَمسٌ وَالملوكُ کَواکِبُ
إذا طَلعَت لَم یَبدُ منهُنَّ کَوکبُ
 
که هم در درس مطول و مبحث تشبیه مجمل از خودش آموخته بودم واو احساس نوعی شادمانی می‌کرد از این حق‌شناسی من. 
مرحوم ادیب به سال 1310 قمری / 1276 شمسی در خیرآباد نیشابور متولد شده بود. نام پدرش، اگر درست به یادم مانده باشد، مرحوم شیخ اسدالله بوده است. این شیخ اسدالله مقیم خیرآباد نیشابور و با کدکن مرتبط بوده است. همسر مرحوم ادیب دختر دخترعمه پدرم و از اهالی کدکن بود چنان که پیش از این یاد کردم. به یاد می‌آورم که مرحوم ادیب در نسب خودش عنوان اسکندری هروی را در درس عروض و در مقدمه رساله کوچک عروضی خودش بر ما املا می‌کرد محمدتقی ادیب راموزبهاور و با عنواناسکندری هروی. از خصایص آن بزرگ بود که می‌خواست تا شاگردانش او را با عنوان حجة الحق استاد اعظم ادیب راموز بهاور بشناسند و ثبت کنند و ما نیز به همین صورت در دفاتر یادداشت خود ثبت می‌کردیم. 
این نوع سلیقه او حاصل انزوای بیش از حد او بود. جز افراد بسیارنزدیک خویشاوندش ـ مثل خانواده ما ـ و چند تن انگشت‌شمار با هیچ کس رفت و آمد و حشر و نشر نداشت. فقط با شاگردانش، آن هم در همان حلقه درس و در مدرس خویش، با هیچ کسی آمیزش نداشت. از آنها که می‌توانم به یاد آورم و بگویم که با آنها حشر داشت (غیر از افراد خویشاوندش)، یکی مرحوم دکتر شیخ حسن خان عاملی (متوفی 1332شمسی) بود، دیگری مرحوم حاج شیخ مرتضای عیدگاهی بود. دیگری مرحوم ولایی (کتابشناس برجسته کتابخانه آستان قدس رضوی) ومرحوم ریاضی، مولف کتاب دانشوران خراسان و شاید چند تن دیگر که علی التحقیق عددشان به شمار انگشتان دو دست نمی‌رسید. 
به دلیل همین انزوا بود که ادبای رسمی مشهد ـ آنها که بیرون حوزه طلبگی بودند ـ امثال مرحوم فرخ و گلشن آزادی و دیگران به او نگاه مثبتی نداشتند. عبارتی که مرحوم گلشن آزادی در کتاب صد سال شعرخراسان در حق مرحوم ادیب نوشته است، قدری بی انصافی است. از مرحوم ادیب شنیدم که در سالهای تأسیس انجمن ادبی در خراسان، گویا مرحوم فرخ و یا نصرت منشی باشی ـ که بر فرخ تقدم سنی داشت و عملاً رئیس انجمن ادبی بود ـ از مرحوم ادیب دعوت کرده بودند که عضویت انجمن را بپذیرد و در جلسات آن حاضر شود، او فرموده بود:اگر شما هفته‌ای یک ساعت جلسة الأدبدارید، من هرروز و هر ساعت جلسة الأدب دارم. و نرفته بود. 


انزوای بیش از حد و توغل در کتابهای کهن او را از هرچه به زمانه ماتعلق داشت، دور می‌کرد؛ مثل همان قضیه بی‌اعتقادی به طب جدید یا سوار ماشین نشدن! شاید شما باور نکنید که مردی تمام عمر در مشهد نیمه دوم قرن بیستم زندگی کند و سوار ماشین نشود. می‌گفت:مرکب شیطانی است! و هرگز سوار ماشین نشد. اگر ضرورتی پیش می‌آمد، از درشکه استفاده می‌کرد. تا من در مشهد بودم، یعنی تا بهار سال 1344 یعنی حدود ده سال قبل از فوتش، نشنیدم که او راضی شده باشد که سوار ماشین شود.ماشین مرکب شیطانی بود. همین گونه تلقی از حیات، در نوع سلیقه شعری او هم اثر گذاشته بود که من به هیچ روی به خودم اجازه نمی‌دهم که در آن وادی نظری انتقادی داشته باشم. ادیب برای من عزیز است وقدسی، و در امور قدسی نگاه انتقادی و تاریخی نمی‌توان داشت. همین انزوای بیش از حد سبب شده بود که نمی‌دانم روی چه مقدماتی، او را یک بار در مجلس سلام شاه در حرم مطهر حضرت رضا (ع) حاضر کرده بودند. چه جوری توی جلد او رفته بودند و او را بدانجا کشانده بودند؟ نمی‌دانم. ادیب اهل این گونه کارها و جاه‌طلبی‌ها نبود. احتمالاً به عنوان اینکه شما حالا مدرس آستان قدس رضوی هستید و... و مثلاً این گونه تلقینات او را بدانجا کشانده بودند. گویا وقتی که شاه از برابر حاضران می‌گذشته بود، مرحوم ادیب شروع کرده بود به خواندن قصیده معروف ابومنصور ثعالبی که بیت اول آن جزء شواهد مطول است در بحث تقدیم مسند بر مسندٌ إلیه، از جهت تفأل: 
سَعدَت بغُرَّةِ وَجهِكَ الأیّامُ
وَتَزَیَّنَت بِلِقاءِكَ الأعوامُ
وَتَرَفَّعَت بِكَ فِي المَعالي هِمَّةٌ
تَعیا بِها مِن دونِها الأوهامُ...
 
و پیش خودش فکر کرده بود که او در جایگاه ابو منصور ثعالبی است و شاه هم در جایگاه سلطان محمود غزنوی، بعد از فتح سیستان و زرنج وحالا شاه ـ که یک بیت شعر فارسی در حافظه‌اش نداشت و اصلاً به ادبیات و هنر سر سوزنی علاقه‌مند نبود ـ محو زیبائی این قصیده عربی می‌شود و دستور می‌دهد که دهان انشادکننده شعر را پر از جواهر کنند! این را از باب ایجاد فضای تاریخی گفتم، وگرنه ادیب با سلطنت فقر خویش از این حرفها بی‌نیاز بود. شاه که احتمالاً ذهنش در آن لحظه مشغول یکی از مسائل اوپک یا به یاد یکی از دهها معشوقه داخلی و خارجی خودش بود، (خاطرات علمدیده شود) بی اعتنا رد شده بود و پرسیده بودکه:این آشیخ چه می‌گوید؟!
من ادیب را فقط از چشم‌انداز یک معلم، یک استاد و مدرس ادبیات عرب می‌نگرم و او را در کار خود در اوج می‌بینم. جز این هم از او نباید توقع داشت؛ نه به شعرش کاری دارم و نه به تألیفاتش. شاید نشر شعرها وآثارش چیزی برمقام او نیفزاید. یک نکته را هم در باب دیوان جمال الدین محمد بن عبد الرزّاق ـ که به نام او چاپ شده است ـ هم اینجا یادآور شوم تا آنها که در حق او به دیده انتقادی می‌نگرند، از این بابت خلع سلاح شوند. مرحوم ادیب بارها وبارها به من فرمود که:من در چاپ دیوان جمال عبدالرزاق هیچ دخالتی نداشتم. کتابفروشی ـ که الآن اسمش را به یاد ندارم و روی کتاب اسمش ثبت شده است ـ می‌خواسته است دیوان جمال را چاپ کند و نسخه‌ای به خط مرحوم عبرت نایینی را به چاپ سپرده بوده است، از مرحوم ادیب خواسته بود که تقریظ مانندی دراین باره بنویسد و او هم چند سطری نوشته بود و ناشر هم رفته بود بخش مربوط به جمال عبدالرزاق از کتاب سخن و سخنوران استاد فروزانفر را در دنبال یادداشت ایشان گذاشته بود. هر کس از کنه ماجرا بی خبر باشد، خیال می‌کند که مرحوم ادیب عبارات استاد فروزانفر را انتحال کرده است! حال آنکه روح او از این کار، به کلی، بی خبر بوده است و عملاً در برابر کاری انجام شده قرار گرفته بود. هیچ وسیله‌ای برای تکذیب نداشت. تنها به ما که شاگردانش بودیم، به طورشفاهی این سخن را می‌گفت. 
تمام این یادداشت ستایشنامه آن بزرگ است. بگذارید در پایان دهه اول قرن بیست و یکم قدری هم با آن استاد بزرگ برخورد انتقادی داشته باشیم. همین انزوای عجیب و استغراق در کتاب‌هایی معین و محدود، و عدم تماس با دیگران و حتی نوعی قبول نداشتن دیگران، سبب شده بودکه او تصوری بسیار عجیب از فرهنگ بشری داشته باشد، حتی در همان رشته خودش که تحقیق در متون معینی از قبیلسیوطی و مغنی و مقامات حریری و مطول بود. به فلسفه و ریاضی‌دانی و طب و نجومش کاری ندارم. او نمی‌دانست که در هر گوشه نحو و صرف و فقه اللغه زبان و تاریخ ادبیات عرب، امروز چه محققان بزرگی در دانشگاه‌های اروپا وجود دارند و حتی از اینکه در مصر و لبنان و عراق و سوریه و حتی هند، چه دانشمندان بزرگی هستند که دامنه تخصص و اطلاعاتشان تا به کجاهاست؟ شاید اسم عبدالعزیز المیمنی یا محمد کرد علی یا محمود تیمور پاشا را از نسل قبل از خودش نشنیده بود و اگر شنیده بود، از دامنه کارهای ایشان آگاهی نداشت. آخرین و جدیدترین اطلاعات برای او دراین زمینه‌ها، تاریخ آداب اللغة جرجی زیدان بود وطبع نهم المنجد. در این جهان ساده و روستائی‌اش، نوعی گرفتاری مرد نحوی وکشتیبانمثنوی را داشت. بعضی از علاقه‌مندان او که اصرار بر نشر آثار او دارند، امروز گرفتار چنین تصوری هستند و غافلند از اینکه امتیاز او، در معلمی و تدریس همان کتابها، در فضای مشهد و ایران آن سالها بوده است و جدیتی که در تربیت شاگردان خود داشته است ولاغیر. 
قوت غالب مردم کشور ما همیشه شایعه بوده و ستون فقرات تاریخ ما را ـ بعد از روزگار رازی و بیرونی به ویژه بعد از مغول ـ حجّیت ظنهمیشه شکل داده است. در زمانی که ما مستفید از محضر آن بزرگ بودیم، شایعات عجیبی در پیرامون او وجود داشت که مثلاً بارها او را برایریاست دانشگاه الأزهر دعوت کرده‌اند و او نپذیرفته. یا برای تدریس ادبیات عرب در دانشگاه قاهره. طلبه‌های ساده‌لوحی که این گونه شایعات را دامن می‌زدند، چه تصوری از او و چه تصوری از ریاستالأزهر یادانشگاه قاهره داشتند؟ حتی بعضی از همان آدمها، شایعه نوعی کرامات را هم برای ایشان دامن می‌زدند. به قرینه صارفه الأزهرو دانشگاه قاهره، آن کرامات هم قابل درک است. 
امیدوارم آیندگان و اکنونیان به ویژه فرزندان برومند آن بزرگ حمل بر ناسپاسی نکنند. من از روح بزرگ آن استاد بی‌مانند عذر می‌خواهم که چنین جسارتی را مرتکب شدم و حقیقتی را که روزی باید روشن شود، با خوانندگان این یادداشت در میان نهادم. باز هم تکرار می‌کنم که او معلمی دلسوز و بر کار خود مسلط و جدی بود و در پرورش نسلهای پی‌در‌پی فاضلان حوزه و دانشگاه بزرگترین سهم را در عصر خود و در رشته خودداشت. چه کرامتی از این بالاتر؟ آن هم در مملکتی که هیچ کس در کارخود جدی نیست و به گفته فروغ فرخ‌زاد مملکت ای بابا ولش کن!است، یعنی مرز پرگهر! تا قوت غالبما ایرانیان شایعه است و ستون فقرات فرهنگ ما را حجیت ظن تشکیل می‌دهد، روز به روز از این هم ناتوان‌تر می‌شویم و گرفتار شایعه‌های بزرگتر و خطرناک‌تر. سرانجام باید روزی، جلو این گونه تابوپروری‌ها گرفته شود و صبحدمرئالیته از شب تاریخی و تخیلی ما، طلوع کند. تمام رسانه‌های این مملکت درخدمت دامن زدن بهحجّیت ظن و شایعه‌پروری‌اند و این برای نسلهای آینده بسیار خطرناک است. از حشیش و تریاک و هروئین و شیشه و گراس هم خطرناک‌تر است. 
خط و تألیفات و شعر او را نباید معیار فضل او قرار داد. او را باید از منظر یک مدرس بی‌نظیر متون ادبیات عرب، در نظام آموزشی قدیم، بررسی کرد. در چنان چشم‌اندازی بی‌همانند بود. اگر کسی امروز بخواهد از روی کلیله و دمنه یاگلستانی که مرحوم میرزا عبدالعظیم خان قریب نشر داده است، درباره مقام شامخ و والای او در حوزه تعلیم و تربیت نسلهای مختلف قرن بیستم ایران داوری کند، اشتباه کرده است. همچنان که کسی نقاشی‌های ملک الشعراء بهار را معیار نقد شعر او قرار دهد یابه اخوان ثالث و فروغ و شاملو و سایه از روی مدرک تحصیلی‌شان بخواهد نمره شاعری بدهد. 
مرحوم ادیب در دوره رضا شاه، در دبیرستانمعقول و منقول یاچیزی به نام دانشکده معقول و منقول که در مشهد تأسیس شده بود،تدریس می‌کرده است. نخستین دیدارهایی که از او در سراچه کمالی به خاطر دارم و من در آن هنگام 4 ـ 5 ساله بودم، او را معمم به یاد نمی‌آورم. لباسی که در منزل می‌پوشید شلواری بود که به جای کمربند، دوبند اریب قیقاچ از روی شانه او رد می‌شد، به جای کمربند یا بند شلوار. شاید در دوره رضا شاه عمامه را به کناری نهاده بود و بعدها در سالهای بعد ازشهریور، مثل بسیاری از طلاب و علما، دوباره لباس روحانی به تن کرده بود. این قدر بر من مسلم است که او در آن سالها نوعی همکاری با وزارت فرهنگ داشت و شاید در بعضی از دبیرستانها، مثلاً دبیرستان فردوسی مشهد، در خیابان پل فردوس، از متفرعات خیابان تهران، تدریس می‌کرد. بعدها، این کار را رها کرد و به همان تدریس در مدرسه خیرات خان قناعت ورزید. 
ادیب در کار تدریس خود بسیار منظم بود. سر ساعت درسش را شروع می‌کرد و برای هر درسی حدود یک ساعت تا یک ساعت و ربع وقت صرف می‌کرد، در این یک ساعت یا یک ساعت و ربع یک صفحه وگاه کمی بیشتر از مطول را ـ از روی چاپ عبدالرحیم یا محمدکاظم ـ با دقتی حیرت‌آور درس می‌داد؛ به گونه‌ای که اگر کسی با هوش و حافظه متوسط، نیمی از حواسش را به درس می‌داد، هیچ ابهام و پرسشی برایش باقی نمی‌ماند تا چه رسد به آنها که هوش و حافظه‌ای نیرومند داشتند و سراپا گوش بودند و تقریرات استاد را یادداشت می‌کردند. 
من به دلیل اتکای بیش از حد به حافظه‌ام، به اختصار تقریرات استاد را برای خودم می‌نوشتم؛ در حدی که از روی آن مختصر، کل گفتار استاد را بتوانم به یاد بیاورم؛ اما بودند کسانی که تمام جزئیات گفتار ادیب را ـ باتمام دقایق و حکایات و حتی شوخی‌ها و طنزهایش ـ یادداشت می‌کردند، و در میان همدرسان من، آقای هاشمی مخملباف (یعنی حجة الحق ابو معین امروز) تمام فرمایشات ادیب را تندنویسی می‌کرد و حتی در منزل آنها را پاکنویس می‌کرد و روز بعد با پرسیدن از دیگران کم وکسری یادداشت‌هایش را تکمیل می‌کرد. آقای هاشمی مخملباف دفترهایی داشت بیاضی مثل طومارهای نوحه‌خوانان، که عطف کوچک ولی صفحات نسبتاً درازی داشت با جلدهای چرمی. اگر آقای هاشمی آن دفترها را نگه داشته باشد، سند بسیار ارزشمندی است از شیوه تدریس مرحوم ادیب، نوع حاشیه رفتن‌ها و فوائد جنبی هر درسش، شعرهای فارسی و عربی‌یی که می‌خواند و نوع مثالهایی که برای تقریر مطلب داشت و این مثالها نوعی کلیشه بود. بار دوم که به درس مطول او رفتم، متوجه شدم که در هرصفحه یا فصل، کجا عیناً همان حکایت یا مثل را نقل می‌کرد. این عیب کار او نبود، بلکه ورزیدگی او را در تقریر درس نشان می‌داد که برای هرنکته‌ای، فرم ویژه‌ای از بیان را آماده داشت. درس ادیب تعطیل‌بردار نبود. می‌گفت: اگر من بخواهم مثل اینها (منظورش علمای حوزه بود) به هر بهانه‌ای درسم را تعطیل کنم، باید اصلاً درس نگویم. چون یکصد و بیست و چهار هزار پیغمبر بوده و در طول سال، هر روزی وفات چند تا از اینهاست! جز همان تاسوعا و عاشورا و چند تعطیل اساسی، مثل ایام نوروز، تعطیل دیگری را قبول نداشت. درمیان برف و باران و یخ‌بندان، به هر زحمتی بود، سر وقت خود را به مدرسه می‌رسانید. همین امر هم سبب شد که در یکی از این زمستان‌های سرد و یخ‌بندان مشهد، وقتی می‌آمده بود برای درس، افتاده بود و پایش شکسته بود. مدتها خانه‌نشین شده بود. من در آن ایام دیگر در تهران بودم و این گونه صحنه‌ها از زندگی او را ندیدم. 
تمام سال در حال تدریس بود. درسهای تابستانی‌اش عبارت بود از تدریس معلقات سبع،مقامات حریری، عروض و قافیه و در طول سال هم سیوطی، مغنی، حاشیه، مطول و شرح نظام. در دوره‌ای که من سعادت شاگردی او را داشتم،شرح نظام گفتن او را ندیدم و به یاد نمی‌آورم؛ اما گویا برای طلبه‌های نسل قبل از من شرح نظام هم تدریس می‌کرده بود. 
ادیب با هیچ کس از علمای حوزه ارتباط نداشت؛ مثلاً با مرحوم حاج سید یونس اردبیلی یا مرحوم حاج میرزا احمد کفایی یا مرحوم حاج شیخ هاشم قزوینی یا مرحوم آیت الله میلانی و دیگر بزرگان حوزه. از تشتتی که در نمازهای جماعت مسجد گوهرشاد وجود داشت و گاه در یک شبستان دو امام به نماز می‌ایستادند تا طرفدارانشان به آنها اقتداکنند و این با وحدت کلمه مسلمانی تناسبی نداشت، بسیار دلگیر بود. از شعرهای ادیب ـ که برما املا کرده و من در حافظه دارم ـ یک مثنوی است که سراسر آن انتقاد از همین گونه عالمان جاه‌طلبی است که وحدت اسلامی را، با تمایلات شخصی خود، پایمال می‌کنند: 
آب نجف خورده و فائق شده
حجة الاسلام خلایق شده
یک ورق آورده پر از صاف و دُرد
تا به وجوهات زند دستبرد
مفتی اعظم، ملک الآکلین
داده بدو منصب و جاهی چنین
کیست که داند ز تمام انام
یک ره و یک مسجد و پانصد امام!
باز هم این دسته ز هم بدترند
درصدد آهوی یکدیگرند
 
خودش توضیح می‌داد که آهو در اینجا به دو معنی است: عیب ونیز همان حیوانی که در صحرا صید می‌شود. بیش از این حافظه‌ام مدد نکرد تا شعری را که متجاوز از پنجاه و پنج سال قبل از املای او به خاطر سپرده بودم، اکنون به تمامی به یاد آورم. 
 
 

مرحوم آیة الله میرزا هاشم قزوینی ، از علمای همروزگار با مرحوم فقیه سبزواری

 

مرحوم آیة الله میرزا هاشم قزوینی ، از علمای همروزگار با مرحوم فقیه سبزواری

 

زندگینامه: شیخ هاشم قزوینی (۱۲۷۰- ۱۳۳۹)

 
 
دین و اندیشه > دین - جواد صبوحی:
مرحوم آیت‌الله حاج شیخ هاشم قزوینی(۱۳۳۹-۱۲۷۰) از بزرگان علما و مدرسین حوزه علمیه مشهد بود.

او پس از آن که مقدمات و قسمتی از سطح را در قزوین (زادگاهش) و تهران فرا گرفت، عازم نجف شد. او از محضر آیت‌الله حاج میرزا آقازاده و آیت‌الله میرزا مهدی غروی اصفهانی خوشه‌چینی کرد و به‌نوبه  خود شاگردان بسیاری را تربیت کرد. از شاگردان وی می‌توان  رهبر معظم انقلاب؛ آیت‌الله خامنه‌ای، آیت‌الله سیستانی، آیت‌الله میرزا جواد آقا تهرانی، آیت‌الله واعظ طبسی، آیت‌الله حاج میرزا مهدی نوقانی و آیت‌الله مروارید  را نام برد.

 آیت‌الله حاج شیخ هاشم قزوینی رسائل، مکاسب، کفایه و خارج اصول را بسیار مسلط تدریس می‌کرد. وی در طول حیاتش، در جریان‌های مهم سیاسی و اجتماعی زمان خود شرکت فعال داشت، از جمله در واقعه گوهرشاد  در شمار مجتهدینی بود که پیش از این واقعه، به رضاخان تلگراف زد و عمل وی را در زمینه کشف حجاب نکوهید.

 به همین دلیل، آیت‌الله قزوینی به همراه برخی دیگر از علما به تهران اعزام شد و تا شهریور 1320 اجازه بازگشت به مشهد را پیدا نکرد. وی پس از سقوط رضاخان به مشهد بازگشت و تدریس را ادامه داد. از این رو، قرار است فردا، 19  اردیبهشت‌‌ماه همایشی در بزرگداشت جایگاه و نقش مرحوم آیت‌الله شیخ هاشم قزوینی در ارتقای حوزه علمیه مشهد، در تالار قدس کتابخانه مرکزی آستان قدس رضوی  برگزار شود.مطلب حاضر، نگاه برخی از دانشمندان و پژوهشگران به شخصیت علمی و اخلاقی وی است که  می‌خوانید.

آن شب، هلال سقف کهنه یکی از چند خانه کاه گلی قلعه هاشم خان؛ آبادی کوچک آن سوی بوئین‌زهرا زیر نور کم فروغ فانوسی نقره‌ای برق چشمان نوزاد تازه از راه رسیده‌ای را به تماشا می‌نشست که کمتر کسی می‌دانست دیری چند پرتو دانشش تلالو خورشید فردا را شرمنده خواهد کرد. کودکی که حاج مهدی مدرس، هاشم نامیدش و از همان اوان طفولیت دستان کوچکش را در دستان ملاموسی سپرد و سفارش کرد تا او را عم جزء و کتب دینی بیاموزد.

 روزهای نوجوانی هاشم در آمد و رفت توأمانش به مکتب‌خانه به آموختن مقدمات و ادبیات گذشت و اندکی بعد کفش‌های همت و اراده‌اش را پشت در مدرسه حاج ملا علی طارمی و آخوند ملاعلی اکبر جفت کرد تا فقه و اصول فرا‌بگیرد. آخرین روزهای حضور طلبه جوان در قزوین پر خاطره در کلاس فلسفه اشراق و مشاء مرحوم سید موسی زرآبادی گذشت. از آن پس بود که اصفهان 6 سال تمام میزبانش شد تا مدارج عالیه استنباط را نزد دو استوانه فقه شیعه ؛ مرحوم کلباسی و فشارکی تکمیل کند.

چندی بعد تلخی غربت و جلای وطن را با حلاوت و عطش سیری‌ناپذیر آموختن علم در هم آمیخت و روانه نجف شد تا محضر درس بزرگانی چون مرحوم آیت‌الله نایینی، عراقی و اصفهانی را نیز درک کند. و اینک شیخ هاشم گرد سفر از تن نسترده راهی وطن و این بار مشهد می‌شود تا با بهره جستن از محضر بزرگان دیگری همچون آیت‌الله حاج آقا حسین قمی، و آیت‌الله میرزا محمد آقازاده خراسانی و آیت‌الله میرزا مهدی اصفهانی در فقه و اصول کسب معارف و کمال کند و در همین میان اجازه اجتهاد بگیرد.

ایشان که از بزرگان و مدرسان قرن چهاردهم هجری  حوزه علمیه مشهد بود در مدت زمانی اندک توانست با پرورش شاگردانی نامدار، تأثیری انکارناپذیر بر فضای علمی و معنوی حوزه علمیه مشهد بگذارد.

رسائل، مکاسب، کفایه و خارج اصول را در مدرسه فاضل خان و مدرسه نواب تدریس می‌کرد و به تعبیر رهبر معظم انقلاب، حلقات درس او از لحاظ کم و کیف بی‌نظیر بود. آیت‌الله خامنه‌ای، آیت‌الله حاج میرزا مهدی نوقانی، آیت‌الله میرزا جواد آقا تهرانی، آیت‌الله مروارید، آیت‌الله سیستانی، آیت‌الله واعظ طبسی، آیت‌الله وحید خراسانی و... از شاگردان مکتب مرحوم قزوینی به شمار می‌روند.

مدرس قزوینى از بیان روان برخوردار بود. به نوشته استاد محمد رضا حکیمى: « در بیان مطالب علمى و عمیق، با روانى و سلاست، نمونه بود. گویى کلمات و جملات مانند جویبارى نرم و تند از دهان او سیلان مى‌یافت. نمونه برجسته یک عالم دینى و یک روحانى اسلامى واقعى بود؛ مردى خردمند، وارسته، متواضع، هوشیار، متعهد، شجاع، روشن بین و بیزار از عوام فریبى و انحطاط پراکنى و ارتجاع گرایى.»

آیت‌الله سید محمد خامنه‌ای نیز شجاعت مثال زدنی استاد را این گونه شرح می‌دهد: «آن روزها خواندن روزنامه جرم بود. کسی که روزنامه می‌خواند مثل این بود که تاری، تنبوری و... به دست گرفته باشد. ما گاهی مجله و روزنامه‌ای می‌خریدیم، آن را مچاله کرده و به خانه می‌بردیم که کسی متوجه نشود، چون باید می‌گفتیم که سبزی خریدیم و سبزی داخلش بوده است؛ اما ایشان ترسی از این مسئله نداشت روزنامه می‌خواند و با علوم روز در حد همان روزنامه آشنا شده بود و معلوماتی داشت که گاه آنها را بروز می‌داد.

خصیصه دیگر فضل ایشان است ؛ مرحوم آیت‌الله هاشم قزوینی آدم فاضلی بود. آدم درس خوانده‌ای بود و به درس و طلبه پروری علاقه داشت. یکی دیگر از جنبه‌های ایشان این بود که استاد خوبی بود. معلمی یک فن و یک هنر است. چه بسیار کسانی که فاضل‌اند؛ اما نمی‌توانند تدریس کنند. نمی‌دانند باید از کجا آغاز و به کجا ختم کنند، وقتی که وارد درس می‌شوند مثل کسی هستند که درون آب افتاده و دائما دست و پا می‌زند. یک شناگر می‌داند که باید از کجا آغاز کند، چه حرکاتی را انجام دهد بنابراین حرکت اضافه انجام نمی‌دهد ایشان نیز مصداق همین مسئله بود.»

توصیه‌هاى اخلاقى استاد درعین تدریس نقطه اشتراکی است که بسیاری از شاگردانش بر آن صحه می‌گذارند.

آیت‌الله صالحى مازندرانى این خصیصه استاد را این‌گونه روایت می‌کند: «شیخ هاشم از اخلاق بسیار عالى برخوردار بود، به‌طورى که ما را تحت‌تأثیر قرار مى‌داد. ایشان همیشه ما را به اخلاق خوب و پسندیده سفارش مى‌کرد. وقتى که در سر درس، مسائل اخلاقى عنوان مى‌کردند همه شروع به  گریه مى‌کردند و واقعا طوفان به پا مى‌کرد، به‌گونه‌اى که گاهى درس تعطیل مى شد.»

آیت‌الله شیخ هاشم قزوینی در طول حیات خود، در جریان‌های مهم سیاسی خراسان شرکت فعال داشت. ایشان از نقش آفرینان واقعه گوهرشاد بود و در شمار مجتهدینی قرار داشت که پیش از واقعه در منزل مرحوم آیت‌الله سید یونس اردبیلی، طی تصمیم شجاعانه‌ای به رضاخان تلگراف زد و عمل وی را در زمینه کشف حجاب نکوهید.

به همین دلیل صبح روز یکشنبه 12 ربیع الثانی 1314 ه.ش همراه امضا‌کنندگان دیگر، یعنی آیات و حجج اسلام؛ سید یونس اردبیلی، سید هاشم نجف آبادی، سید علی اکبر خویی پدر سید ابوالقاسم خویی، حاج‌میرزا حبیب ملکی، سید علی سیستانی، شیخ آقا بزرگ شاهرودی، شیخ علی اکبر آشتیانی و سیدعبدالله شیرازی بازداشت و پس از 8 روز، شب هنگام به تهران اعزام شدند. آیت‌الله قزوینی تا شهریور 1320 اجازه بازگشت به مشهد را نداشت و  بعد از سقوط رضاخان با توصیه آیت‌الله میرزا مهدی اصفهانی و در خواست عده‌ای از فضلا،  مجددا به مشهد آمد و به تدریس پرداخت. 

مرحوم استاد کاظم مدیر شانه چی در ذکر مناقب ایشان اینگونه می‌گفت:...در حرکات و مجالست‌های رسمی با افراد در عین حالی که نسبت به طلاب خیلی خودمانی و رئوف بودند و مثل یک پدر رفتار می‌کردند اما در عین حال بسیار با وقار بودند. گاهی من و مرحوم زاهدی که خیلی به استاد علاقه داشتیم، به منزل ایشان می‌رفتیم. یک روز که به منزل ایشان می‌رفتیم دیدیم آقا شیخ بزرگ تهرانی صاحب «الذریعه» از منزل ایشان بیرون می‌آیند. مرحوم حاج شیخ هاشم که خود مجتهد مسلم بود کفش آقا بزرگ تهرانی را جفت کرد و با لبه قبا یا عمامه اش گرد و غبار آن را پاک کرد؛ یعنی با آن مقام علمی این بزرگوار که خود پیری وارسته بود در مقابل عالم دیگری که سالخورده‌تر از ایشان بود چنین خضوع کرد و ما خودمان دیدیم که کفش آقا شیخ بزرگ را با لباسش گردگیری کرد و این نهایت بزرگواری حاج شیخ هاشم را می‌رساند.»

دکتر مهدی محقق رئیس انجمن آثار و مفاخر فرهنگی در وصف او چنین می‌گوید: «با چند جلسه حضور در درس حاج شیخ هاشم قزوینی و جسته و گریخته که او را در برخی از مجامع و مجالس می‌دیدم  یا وصف او را از شاگردانش می‌شنیدم می‌توانم صفات و سجایای او را در چند جمله خلاصه کنم ؛ روانی بیان و موشکافی و دقت علمی و قرار دادن سخن بر مقتضای حال مجلس درس و استعداد طلاب، نظم و ترتیب و رعایت دقت و نظم منطقی دادن به قسمت‌های مختلف درس و موشکافی در مباحث علمی، ادب و احترام نسبت به طلاب و دلگرم ساختن آنان نسبت به آینده شان و محبت پدرانه درباره آنان، توجه تام و کامل به سرو وضع خود و رعایت نظافت و نزاکت و آداب نشستن و برخاستن و حسن سلوک با عالم و عامی، مطالعه دقیق درس پیش از تدریس و پربار ساختن درس و بر سر ذوق آوردن طلاب.»
آیت‌الله دهشت نیز در وصف ایشان می‌گوید: «حسن بیان بی‌نظیر ایشان نیز یکی دیگر از خصوصیات ایشان است.

باوجود اینکه ایشان اصالتا قزوینی بود اما بیان شیوا، روان و جذاب فارسی او در بین استادان دیگر معروف بود. تواضع و فروتنی ایشان نکته برجسته دیگر زندگی آیت‌الله هاشم قزوینی است. ابتدای آشنایی ایشان با مرحوم آقا میرزا مهدی اصفهانی ، مرحوم اصفهانی به‌صورت ناشناس در کلاس درس مرحوم شیخ هاشم نشسته بودند و به‌اصطلاح طلبه‌ها اشکال می‌کردند.مرحوم حاج شیخ هاشم پس از رد و بدل شدن اشکال از صندلی پایین می‌آید و می‌گوید شایسته است تا شما استاد باشید و من شاگرد و مرحوم میرزا را به بالای منبر می‌فرستد و خود پای منبر او می‌نشیند.»

مرحوم شیخ هاشم عاشق درس بود و تا روز آخر یا ما قبل آخر زندگى‌اش درس مى‌گفت. استاد محمد رضا حکیمى در این مورد مى‌نویسد:«...این مربى گرانقدر، صبح‌هاى زود ـ آن هم در زمستان‌هاى سرد مشهد ـ پیاده به راه مى‌افتاد و براى تدریس حاضر مى‌شد، در مدرسه نواب، روى فرش‌هاى حصیرى مندرس، بدون وسیله گرمکن و در عین حال با چه علاقه و نشاطى درس مى‌گفت و اداى تکلیف مى کرد و به پرورش طلاب همت مى‌گماشت. طلاب نیز با شوقى وافر در آن درس ها حاضر مى‌شدند؛ خارج اصول، سطح کفایه، مکاسب، رسائل... قامت رسا و هیکل درشت و چهره پر هیبت و نگاه بسیار نافذش مانع از آن نبود که انسان با او احساس پیوستگى کند و قلب خود را از محبت سرشار بیند.

تصور مى‌کنم ما طلبه‌ها را خیلى دوست مى داشت، چون ما طلبه‌ها نیز او را خیلى دوست مى‌داشتیم. به جز لحظاتى که درس مى‌گفت، سکوت عمیق، وقار سنگین و قیافه پر معنى و با تأملش انسان را خودبه‌خود به تأمل وا‌مى‌داشت و به عمق ها مى‌برد.» سرانجام مدرس والامقام حوزه علمیه مشهد، آن عالم مزکّى و مربى، پس از 69 سال عمر با برکت، 40 سال تدریس و تربیت شاگردان برجسته و وارسته در تاریخ 22 مهر ماه 1339 ه.ش همزمان با بیستم ربیع الآخر 1381 ه. ق درگذشت و در مدخل ورودى حرم مطهر رضوى، از طرف ضلع شمالى صحن آزادى (صحن نو) کفشدارى شماره 7، به خاک سپرده شد.

به قول دکتر مهدی محقق اکنون آن استاد بزرگوار مفضال سال‌هاست که روی در نقاب خاک کشیده ولی سیمای نجیب و آرام و تلاطم امواج علمی در وجود ذی وجود او خاطره شیرینی در ذهن شاگردانش باقی گذاشته تا همه شاگردانش یاد او را گرامی دارند و از خداوند بخواهند که شآبیب رحمت و مغفرت خود را بر آن استاد علامه فروریزاند و او را در بهشت‌های برین خود جای دهد.

 

http://www.hamshahrionline.ir/details/51010

 

مرحوم آیت الله میرزا محمدمهدی نوغانی ، از همروزگاران مرحوم فقیه سبزواری

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

به یاد مرحوم آیت الله میرزا محمدمهدی نوغانی

 

دکتر کامیار صداقت ثمرحسینی

عضو هیئت‌علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی

 

 

  این نوشتار مطلبی  برگرفته از کتاب نویسنده در زمینه حوزه علمیه مشهد است که ان شاء الله در آینده  منتشر خواهد شد

    خانواده‌های روحانی شهیری در مشهد مقدس بوده‌اند که هر یک در اعتلای حوزه علمیه مشهد نقشی اساسی داشته‌اند؛ از زمره این خانواده‌ها می‌توان به خانواده فقیه سبزواری، مهدوی دامغانی، علم الهدی، نوغانی و .... اشاره کرد. 

    یکی از خانواده‌های اصیل روحانی در حوزه علمیه مشهد خاندان نوغانی است که از علمای آن می‌توان به آیت‌الله میرزا علی‌اکبر نوغانی (1300 – 1329 ه.ش) و فرزندش آیت‌الله میرزا محمدمهدی نوغانی (1305 – 1371 ه.ش) اشاره کرد. 

آیت‌الله میرزاعلی اکبر نوغانی (ره) از بزرگان علمای زمان خود و رییس مدرسه نواب بود و با مرحوم حضرت امام خمینی (ره) دوستی و صمیمیت داشت. میرزا علی‌اکبر نوغانی از شاگردان آیات عظام آخوند خراسانی، میرزا محمدتقی شیرازی و شریعت اصفهانی و سید محمدکاظم یزدی بود که از او علاوه بر رساله‌هایی در عقاید و اصول دین (با عناوین دو رساله و سه رساله)، اشعاری در مدح و مرثیه معصومین(علیهم‌السلام) منتشرشده است. او توجه ویژه‌ای به عزاداری سرور و سالار شهیدان داشت و می‌کوشید تا در مجالس حسینی از بیان اشعار سست و یا روایات بی‌اساس دوری شود. خود او نیز اشعاری سوزناک درباره شهدای کربلا سروده است که معروف و مشهورند. در برخی از منابع آمده است که آیت‌الله عبدالکریم حائری یزدی از کتاب سه رساله که در رد یهود و نصارا و فرق ضاله‌ای همچون بهائیت و فرقه (فرق مخترعه سیاسی) نوشته‌شده است، تمجید کرده است.

آیت‌الله میرزا محمدمهدی نوغانی (ره) در ادبیات شاگرد مرحوم ادیب نیشابوری و از شاگردان برجسته آیات عظام مدرس یزدی، مجتبی قزوینی، میرزا مهدی اصفهانی، محمدهادی میلانی و پدرش میرزا علی‌اکبر نوغانی بود.

آیت‌الله نوغانی یکی از روحانیون انقلابی مشهد در جریان مبارزه علیه نظام پهلوی بود و در تظاهرات مردم مشهد همچون تظاهرات 17 شهریور و بعدها در امور بسیج جبهه حضوری فعال داشت. به امور  خیریه توجه داشت و موسسه خیریه‌ حضرت ولی‌عصر (عج) را تأسیس کرده بود.

به یاد دارم گویا سال ۱۳۷۰ ه.ش بود که عید فطر در حدود ساعت 8 یا 9 صبح اعلام شد. آن زمان در اتوبوس بودم که خبر را از رادیو شنیدیم. مردم با شنیدن آن صلوات می‌فرستادند. قرار شد نماز عید فطر در مساجد شهر خوانده شود. به مسجد فاضل رفتم. روحانی وارسته‌ای خطبه عید را با بغضی خاص به عربی می‌خواند و گاه می‌گریست و با گریه او مردم نیز می‌گریستند، فضایی بسیار روحانی بود او همان مرحوم آیت‌الله میرزا محمدمهدی نوغانی بود که سالها قبل به اشاره مرحوم آیت الله میلانی امامت جماعت آن مسجد را به عهده گرفته بود.

در ایام عزای حضرت سیدالشهدا و یاران باوفایش در صحرای کربلا در منزلش در خیابان شیرازی (مقابل باغ نادری) کوچه شهیدان علاقبند حسینی (روبه روی مدرسه آیت‌الله خویی) مجلس عزایی باشکوه برگزار می‌شد. حیاط بیت ایشان بسیار بزرگ و ساختمان‏های قدیمی در انتها و کنارش دارد که در گذشته نیز برای سالیانی میزبان مهمانی عالیمقامی همچون آیت‌الله میلانی در مشهد بوده و خاطره ها از حضور علمای بزرگ در خود دارد. خانه‏ای که همچنان هرساله بنا بر سنتی دیرین، مراسم دهه اول محرم و آخر ماه صفر و ماه رمضان در آن برگزار می‏شود. در آن زمان ابتدا برخی از حضرات روحانی همچون حجت‌الاسلام‌والمسلمین حاج شیخ گرایلی به ایراد سخنرانی و مرثیه‌سرایی می‌پرداختند و سپس خود آیت‌الله نوغانی بالای منبر می‌رفت و مقتل خوانی می‌کرد؛ روز عاشورا که غوغا بود؛ مخصوصاً آن زمان که آیت‌الله نوغانی در ظهر عاشورا عمامه خود را از سر برمی‌داشت، جمعیت منفجر می‌شد، او می‌گریست و جمعیت یکسره همراه او می‌گریستند؛ صدای گریه بود که از زمین و زمان برمی‌خاست. دیگر نیازی به گفتن هیچ حرفی نبود، همه‌جا «یا حسین» بود. او در مقتل خوانی سبک خاص خود را داشت و بعدها دانستم آیت‌الله میرزا علی‌اکبر نوغانی پدر بزرگوار ایشان نیز در این زمینه صاحب سبک بود و پسر سنت پدر را تداوم می‌داد.

آیت‌الله میرزا محمدمهدی نوغانی فقیه و مفسری بزرگ بود. دوره تفسیری بر قرآن نگاشته است که گویا همچنان منتشرنشده است. او هر هفته درس تفسیری در مسجد فاضل که در آن جماعت برگزار می‌کرد و گمان می‌کنم دوره دوم تفسیر قرآن بود که در سوره انبیاء باقی ماند و من در پاره‌ای از جلسات آن شرکت کرده بودم.

یکی از روزهای غم‌انگیز سال 1371 ه.ش، روز وفات آن مرحوم بود. حدود ساعت نه و نیم شب (15 آبان 1371 ه.ش) بود که من و جناب آقای صاحبی، از طلاب مدرسه علمیه حضرت مهدی (عج)، مشغول بحث بودیم که خبر آوردند آیت‌الله نوغانی مرحوم شده است؛ آن شب کسی در مدرسه نبود، با دوچرخه آقای صاحبی به درب منزل حضرت حجت‌الاسلام‌والمسلمین آقای امامی مدیر مدرسه رفتیم و خبر ارتحال ایشان را دادیم. ایشان بسیار متأثر شدند. مراسم تشیع پیکر آن مرحوم در تاریخ 16 / 8 / 1371 ه.ش بود. اول صبح آنجا بودم. تابوت در محوطه خانه ایشان بود. حضرات آیات فلسفی و مروارید و سید عزالدین زنجانی در کنار هم در مقابل تابوت ایستاده بودند. نگاه اندوهناک میرزاعلی آقای فلسفی به تابوت ایشان را هیچ‌گاه از یاد نمی‌برم.

فرزند مرحوم آیت‌الله نوغانی در آن زمان طلبه‌ای فاضل بود ولی هنوز ملبس به لباس نبود. پس از مراسم تشیع و خاک‌سپاری پیکر ایشان در حرم مطهر حضرت امام رضا (ع) حضرت آیت‌الله فلسفی فرمودند در این خانواده شریف باید سنت روحانیت تداوم یابد و ازاین‌رو پس از پایان خاک‌سپاری در حرم مطهر رضوی، عمامه را بر سر فرزندشان بستند و فرزند ایشان ملبس به لباس روحانیت شد.

بزرگان دینی ما توجه ویژه‌ای به حفظ سنت‌های اصیل روحانیت و پاسداشت لباس شریف آن داشتند و ما در مراسم تشیع و خاک‌سپاری آن عالم ربانی شاهد تداوم یک سنت حسنه بودیم. این موضوع درک والای علمایی همچون آیات عظام فلسفی و مروارید را نسبت به حفظ سنت‌های روحانیت نشان می‌دهد. چنانکه در جایی دیگر در باب اهمیت لباس روحانیت نظرات مراجع عظام تقلید را آورده‌ام ازجمله نظر حضرت آیت‌الله‌العظمی صافی گلپایگانی که معتقدند سیره سلف حوزه‌های مبارکه علمیه از ابتدا تاکنون این بوده است که مؤمنین روحانی را با این لباس مقدس می‌شناخته و محل مراجعه آن‌ها بوده‌اند و عزیزانی که به این لباس مقدس ملبس شده‌اند باید همیشه به آن مزین باشند که حضور آن‌ها با این لباس در جامعه، تبلیغ دین و مکتب است. 

 رحمت و رضوان خداوند تبارک و تعالی بر او باد

 اللهم صل علی محمد و آل محمد

http://kamyarsedaghat.blogfa.com/post/678

 

دهم تیرماه ، سالروز رحلت آیة الله محمدکاظم دامغانی ،  از علمای همروزگار مرحوم فقیه سبزواری

 

 

دهم تیرماه ، سالروز رحلت آیة الله محمد کاظم دامغانی ،

از علمای همروزگار مرحوم فقیه سبزواری

 

از راست ، نفر چهارم مرحوم آیة الله محمد کاظم دامغانی و نفر پنجم ، آیة الله حاج میرزا زین العابدین فقیه سبزواری

 

وفات آیت الله حاج "شیخ محمد کاظم مهدوی دامغانی" (1401 ق)

 

آیت ‌الله حاج شیخ محمد کاظم مهدوی دامغانی ، فرزند آخوند ملا علی اکبر ، در جمادی الثانی 1316 ه‍ . ق در روستای شمس ‌آباد ، در 6 کیلومتری دامغان ، به دنیا آمد . در کودکی پدر و مادر خود را از دست داد و علیرغم دشواری ‌های زندگی به کسب دانش روی آورد . پس از فراگیری مبانی علوم دینی به مشهد آمد . ابتدا در منزل آخوند ملا بمانعلی محقق ، واعظ معروف آن زمان که با وی نسبت خویشاوندی داشت ، ساکن شد . سپس در مدرسه دو درب حجره ای گرفت و نزد میرزا عبد الجواد معروف به ادیب نیشابوری و نیز فاضل بسطامی با علوم ادب آشنا شد . سپس قوانین را نزد مرحوم شهرستانی و سطوح عالیه را در خدمت علمای اعلام : شیخ حسن برسی و شیخ محمد قوچانی و شیخ محمد نهاوندی که هر سه از شاگردان برجسته آخوند خراسانی بودند ، آموخت و 14 سال درس آیت ‌الله حاج میرزا مهدی اصفهانی و 3 سال محضر آیت ‌الله حاج آقا حسین قمی و یک سال درس آیت ‌الله شیخ موسی خوانساری را که همه ‌ی آنها از فحول علمای شیعه در قرن 14 هجری بودند درک کرد و از آیات عظام میرزا محمد حسین نائینی ، سید ابوالحسن اصفهانی و میرزا محمد آقازاده اجازه اجتهاد و از شیخ آقا بزرگ تهرانی و علامه سمنانی صاحب " حکمت بوعلی " و آیت ‌الله العظمی حاج آقا حسین بروجردی اجازه روایی دریافت کرد .

مرحوم علامه دامغانی از سال 1336 ه‍ . ق در مشهد حوزه درس قوانین ، شرایع ، ریاض ، رسائل ، مکاسب و کفایه داشت و از سال 1356 ه‍ . ق پس از واقعه مسجد گوهرشاد در منزل خود منزوی گردید و هیچ شغلی را اعم از تدریس در دانشگاه یا فعالیت ‌های قضایی نپذیرفت ، هر چند در بازسازی حوزه مشهد پس از شهریور 1320 ه‍ . ش از فعالان بود .

سجایای اخلاقی و صراحت لهجه و اجتناب از هرگونه تظاهر از مشخصه‌ های برجسته مرحوم آیت ‌الله دامغانی بود . از اقدامات اجتماعی ایشان می ‌توان به مرمت مسجد جامع دامغان در سال 1381 ه‍ . ق اشاره کرد . ایشان در دهم تیر سال 1360 ه‍ . ش /27 شعبان 1401 ه‍ . ق در مشهد درگذشت و در دارالزهد حرم مدفون گردید .

https://www.ziaossalehin.ir/fa/content/7608

آیت‌الله شیخ محمدکاظم مهدوی‌ دامغانی ، از علمای همروزگار با مرحوم فقیه سبزواری

 

 آیت‌الله شیخ محمدکاظم مهدوی‌ دامغانی ، از علمای همروزگار با مرحوم فقیه سبزواری

 

 آیت‌الله شیخ محمدکاظم مهدوی‌ دامغانی در سال ۱۲۷۷ش/۱۳۱۶ق در اطراف دامغان متولّد شد. وی پس از فراگیری برخی مقدمات به مشهد مشرّف شد و دروس مقدمات و سطح را تکمیل نموده و چهارده‌سال در درس خارج مرحوم آقازاده(حاج میرزامحمد خراسانی فرزند برومند مرحوم آخوند رحمه‌الله‌علیهما) شرکت نمود و هم‌زمان از سن بیست‌سالگی (۱۲۹۶ش/۱۳۳۶ق) به تدریس سطوح مشغول شد و بیست‌وچهارسالگی (۱۳۰۰ش/۱۳۴۰ق) پس از تشرف میرزامهدی اصفهانی به مشهدمقدس از اولین شرکت‌کنندگان دروس وی بود و ده سال از محضر او استفاده نمود. وی از شاگردان فاضل میرزا بود و چنین معروف است که هم‌مسلک با ایشان بوده است. وی در سال ۱۳۵۹ش/۱۴۰۱ق رحلت نمود.

شبکه اجتهاد

 

مرحوم آیة الله سید محمد بهبهانی ، از دوستان مرحوم آیة الله میرزا حسین فقیه سبزواری

 

مرحوم آیة الله سید محمد بهبهانی ،

از دوستان مرحوم آیة الله میرزا حسین فقیه سبزواری

 

Untitled

 

 

مجتهد پرنفوذ تهران و از فعّالان اجتماعی ـ سیاسی دوره پهلوی . در ۱۲۹۱ در تهران متولد شد. پدرش سیدعبدالله بهبهانی * ، از رهبران مشهور مشروطه به شمار می رفت و سیدمحمد بیشتر شهرت و نفوذ خود را مدیون او بود (عاقلی ، ۱۳۶۹ـ۱۳۷۰ ش ، ج ۲، ص ۱۶۵؛ بامداد، ج ۲، ص ۲۸۹). نخستین آموزشهای دینی را نزد پدرش فرا گرفت و گفته اند که در علوم معقول از شاگردان میرزاابوالحسن جلوه بوده است . پس از مدتی به نجف رفت و در فقه و اصول ،در دروس استادانی چون آخوند ملامحمد کاظم خراسانی حاضر شد (عاقلی ، همانجا؛ مرتضوی برازجانی ، ص ۱۱۵؛ ایرانیکا ، ذیل مادّه ).

نخستین فعالیتهای سیاسی بهبهانی از دوره مشروطه و در کنار پدرش آغاز شد. پس از دوره استبداد صغیر و سقوط محمدعلی شاه ، به عضویت شورایی از مشروطه خواهان درآمد که برای اعاده مشروطیت تشکیل شده بود. این شورا در نخستین جلسه ، محمدعلی شاه را از سلطنت خلع کرد و احمد میرزا را به سلطنت برگزید (صفایی ، ج ۱، ص ۲۰۳؛ عاقلی ، ۱۳۶۹ـ ۱۳۷۰ ش ، ج ۱، ص ۴۰ـ۴۱؛ مرتضوی برازجانی ، ص ۱۱۲؛ کریمیان ، ص ۹۹). بهبهانی برای تشکیل مجلس نیز فعالیت زیادی کرد و در مجلس دوم به عنوان نماینده مردم تهران انتخاب شد (عاقلی ، ۱۳۶۹ـ ۱۳۷۰ ش ، همانجا؛ فرهنگ قهرمانی ، ص ۱۶). بتدریج نفوذ و اعتبار بهبهانی ، بویژه بعد از شهادت پدرش افزایش یافت به طوری که تقریباً در بیشتر حوادث سیاسی نقش داشت (مرتضوی برازجانی ، ص ۱۱۴؛ بامداد؛ ایرانیکا ، همانجاها). یکی از اولین اقدامات او اعتراض به تبعید علما از عتبات توسط حکومت عراق و به دستور انگلیس ، در ۱۳۰۲ ش بود (عاقلی ، ۱۳۶۹ـ۱۳۷۰ ش ، ج ۱، ص ۱۲۶؛ همو، ۱۳۷۰ ش ، ص ۳۳۹؛ کریمیان ، همانجا).

وی در ۱۳۰۴ ش ، به عضویت مجلس مؤسسان انتخاب شد (مکی ، ج ۳، ص ۴۸۷) و تا پایان سلطنت رضاشاه با دربار مناسباتی داشت . با اینهمه ظاهراً تا پس از سلطنت رضاشاه در فعالیت اجتماعی مهمی شرکت نکرد (حکمت ، ص ۳۰ـ۳۱؛ کاتوزیان ، ص ۵۹؛ ایرانیکا ، همانجا).

در دوره حکومت محمدرضاشاه ، بهبهانی ، در جایگاه یک روحانی طراز اول تهران ، نقش واسط بین مراجع تقلید و مردم با دربار را ایفا می کرد و با توجه به موقعیت دینی ـ اجتماعی خود از یک سو و نفوذ در دربار از سوی دیگر، نسبت به حل مشکلات سیاسی ، اجتماعی و دینی مردم اقدام می نمود (رجوع کنید به شهربانی کشور، ج ۱، ص ۱۶، ۹۰ـ۹۱). وی در ۱۳۲۷ ش ، به همراه چهارده تن از مجتهدان ، بیانیه ای را امضا کرد که در آن ظاهر شدن زنان در اماکن عمومی ، بدون حجاب ، حرام اعلام شده بود. بعد از این اطلاعیه ، نخست وزیر وقت ، با واسطه ، از وی خواست که با توجه به نفوذ دینی خود، مردم را از تعرض به زنانی که رعایت حجاب را نمی کنند، بازدارد ( ایرانیکا ، همانجا). در دوره نخست وزیری دکتر مصدق نیز، به نظر می رسد که مخالفت رهبران مذهبی بانفوذی همچون بهبهانی با لایحه اصلاح قانون انتخابات دولت ، که خواستار اعطای حق رأی به زنان شده بود، در ناکام ماندن آن مؤثر بود (کاتوزیان ، ص ۱۶۲).

در نهضت ملی شدن صنعت نفت و تلاش و مبارزه جدی نیروهای ملی و مذهبی برای تحقق این امر، بهبهانی حضور فعال نداشت و بنابر اظهارات خودش تا می توانست از مداخله در امور سیاسی فاصله می گرفت ـ هرچند گفته شده است که او هر زمان لازم می دانست در ابراز عقاید سیاسی خود تردید نمی کرد (کاتوزیان ، ص ۱۹۷). در هر حال ، بهبهانی در ۱۵ خرداد ۱۳۳۱، زمانی که دکتر مصدق در دادگاه لاهه حضور داشت ، در مصاحبه ای درباره ملی شدن صنعت نفت اظهارنظر کرد که «تمام ملت ایران از صمیم قلب آرزو داشته و دارند که این منظور انجام ( گیرد ) تا شاید به فضل الهی نفوذ خارجی از مملکت اسلامی ریشه کن شود»؛ وی این نکته را نیز افزود که در دیدارهای خصوصی ، تا آنجا که با تصمیم وی به عدم مداخله در امور سیاسی مخالفت نداشته است ، شخصاً رئیس دولت (دکتر مصدق ) را به اقدام برای ملی شدن نفت ترغیب کرده است ( اطلاعات ، ش ۷۸۲۸، ص ۵). اما بهبهانی ، هیچگاه در شمار مدافعان دولت مصدق نبود و حتی در مواردی از دولت انتقاد می کرد؛ هرچند از برخی حرکتهای گروههای سیاسی در مقابله با حکومت مصدق ، حتی اقداماتی که جنبه دینی داشت ، خرسند نبود و اظهار می کرد که «برای پیشرفت امور اجتماعی مرکزیت ضروری است ، وگرنه تشتت افکار و اعمال سیاستهای جاهلانه متکی بر احساسات در نهضتهای اجتماعی و سیاسی موجب مفاسد و عدم موفقیت است » (همانجا).

در نهم اسفند ۱۳۳۱، در پی اختلافاتی که بین دکتر مصدق و دربار پیش آمد، محمدرضا پهلوی تصمیم قطعی به سفر به خارج از کشور گرفت . عده ای از طرفداران وی با حضور در مقابل کاخ مرمر و تظاهرات خواستار انصراف شاه از سفر بودند، برخی از تظاهرکنندگان حتی قصد تعرض به دکتر مصدق را نیز داشتند، شماری از نمایندگان مجلس و آیت الله کاشانی که در آن زمان ریاست مجلس را داشت ، رسماً با این سفر مخالفت کردند، اما بنابر گزارشهای آن دوره ، بهبهانی بیشترین نقش را در منصرف کردن شاه ایفا کرد. او گذشته از اقدامات مختلف برای جلوگیری از این سفر، از جمله گفتگوی تلفنی با نخست وزیر وقت و درخواست از او برای منصرف کردن شاه ، در آخرین ساعت حرکت شاه به دربار رفت و با اصرار فراوان ، بویژه پس از درخواست جدی تظاهرکنندگان از بهبهانی ، سرانجام موضوع مسافرت را منتفی کرد ( اطلاعات ، ش ۸۰۳۹، ص ۱، ۲، ۴؛ کریمیان ، همانجا؛ عاقلی ، ۱۳۷۰ ش ، ص ۷۷۳؛ همو، ۱۳۶۹ـ ۱۳۷۰ ش ، ج ۱، ص ۳۴۶)؛ شماری از مبارزان نهضت ملی ، بهبهانی را به دلیل این اقدام سرزنش کردند و غالب مورخان نیز نگاهی انتقادآمیز به آن دارند، تا جایی که اقدام او را نوعی همسویی با دربار و مخالفت با دکتر مصدق تلقی کرده اند (نجاتی ، ص ۲۶۱، ۲۶۴، ۲۶۶، ۳۷۷؛ کاتوزیان ، ص ۱۹۴، ۲۱۲ـ ۲۱۳، ۲۲۴؛ گذشته چراغ راه آینده است ، ص ۶۳۶؛ خامه ای ، ص ۱۰۰۴ـ ۱۰۰۵).

در مرداد ۱۳۳۲، در پی اعلام همه پرسی مصدق راجع به انحلال مجلس هفدهم ، که حتی با مخالفت بسیاری از نزدیکترین یاران وی و نمایندگان طرفدار نهضت ملی روبرو شد، بهبهانی و آیت الله کاشانی اقدام مصدق را خلاف شرع و حرام دانستند (کاتوزیان ، ص ۱۹۴، ۲۳۰ـ۲۳۱؛ مدنی ، ج ۱، ص ۲۷۸). بهبهانی و کاشانی هرچند در مواردی در برابر مصدق موضع مشترکی داشتند، اما این موضع مشترک به منزله همسویی کامل نبود و حتی کاشانی از او انتقاد هم می کرده است (شهربانی کشور، ج ۱، ص ۴۹۱ـ۴۹۲؛ کریمیان ، ص ۸۹؛ عاقلی ، ۱۳۶۹ـ۱۳۷۰ ش ، ج ۲، ص ۶۳).

غالباً در حوادثی که به کودتای ۲۸ مرداد انجامید، نام بهبهانی نیز مطرح است ، اما در چند و چون آن اختلاف نظر وجود دارد. برخی برای او نقش تعیین کننده ای قائل اند و بسیج گروههایی از اوباش را در روز ۲۷ مرداد در حمایت از شاه که بعد از شکست کودتای ۲۵ مرداد از کشور فرار کرده بود به او نسبت می دهند. این گروهها به تظاهرات ضدامریکایی و ضدشاه که توده ایها به راه انداخته بودند، حمله کردند (نجاتی ، ص ۳۷۷، ۴۳۲). آشوبگرانِ روز ۲۸ مرداد را نیز که همراه کودتاچیان ، رادیو را تصرف و خانه دکتر مصدق را محاصره و سپس غارت کردند، همان نیروهای بهبهانی ، کاشانی و بقایی دانسته اند (کاتوزیان ، ص ۲۳۵؛ گذشته چراغ راه آینده است ، ص ۶۶۵؛ ابتهاج ، ج ۱، ص ۳۴۳؛ بامداد، همانجا)؛ برخی نیز گفته اند که ملکه مادر در این دوره بارها به منزل بهبهانی و کاشانی رفته و از آنها برای حمایت شاه استمداد کرده است (ذبیح ، ص ۱۸۲؛ گازیوروسکی ، ص ۲۸، ۳۶؛ تقی زاده ، ص ۳۷۰؛ ملکی ، مقدمه کاتوزیان ، ص ۱۰۴ـ۱۰۶؛ اخوی ، ص ۱۸۶ به نقل از کوتام ). برخی نویسندگان در تحلیل موضع بهبهانی در این سالها و جهت گیری او نسبت به دولت مصدق ، ترسِ از به قدرت رسیدن حزب توده را مطرح کرده اند؛ در برابر، گفته شده است که او خود در بزرگنمایی خطر حزب توده نقش داشته است (مدنی ، ج ۱، ص ۲۷۷ـ ۲۷۸؛ ذبیح ، ص ۱۸۶؛ ظهور و سقوط سلطنت پهلوی ، ج ۲، ص ۱۸۶ به نقل از افراسیابی ).

پس از کودتا، محمدرضاشاه ، طی تلگرافی از رم به بهبهانی خواست که دستورات دولت زاهدی ، رهبر کودتا، اجرا شود؛ بهبهانی نیز طی تلگرافی به شاه پاسخ مثبت داد ( اطلاعات ، ش ۸۱۶۹، ص ۸). در سوم شهریور همان سال نیز بهبهانی در کاخ سعدآباد با شاه ملاقات و گفتگو کرد.

واقعه دیگری که بهبهانی در آن نقش جدی داشت ، مقابله با فرقه بهائی بود. در پی فشار روزافزون مراجع تقلید، علما و مردم به دولت نسبت به رشد فرقه بهائی و فعالیتهای آزادانه آنها، شاه مجبور شد دستور بسته شدن خطیره القدس ، مرکز تجمع بهائیان ، را صادر کند. بهبهانی در تحقق این خواسته علما و مردم بسیار کوشید و پس از آن نیز در سوم اردیبهشت ۱۳۳۴ طی ملاقاتی با شاه از او تشکر کرد (عاقلی ، ۱۳۶۹ـ۱۳۷۰ ش ، ج ۲، ص ۱۲، ۵۱؛ فلسفی ، ص ۱۹۳، ۱۹۴، پانویس ۱، ص ۱۹۶، پانویس ۱).

روابط بهبهانی با حکومت ، از ۱۳۳۷ ش به بعد رو به تیرگی نهاد. در دی ماه این سال ، او در نامه ای که در کیهان منتشر شد، طرح مجدد مسئله شرکت زنان در انتخابات را در مجلس سنا مورد حمله قرار داد ( ایرانیکا ، همانجا). در بیستم بهمن ۱۳۴۰ نیز با آغاز برنامه اصلاحات ارضی ، در تلگراف شدیداللحنی به شاه ، وقایع دانشگاه و کشته شدن عده ای از دانشجویان را ناشی از تأخیر در افتتاح مجلس و نبودن آزادی دانست و شاه را به کوتاهی در انجام وظیفه متهم کرد. پس از این تلگراف ، که با تشدید فعالیت سید جعفر بهبهانی فرزند سیدمحمد همراه بود، سیدجعفر که چندین دوره وکیل مجلس بود بازداشت شد (طلوعی ، ۱۳۷۲ ش ، ج ۱، ص ۴۳۵). به دنبال تصویب قانون انجمنهای ایالتی و ولایتی در ۱۶ مهر ۱۳۴۱، که در آن شرط قسم به قرآن و مسلمان بودن از شرایط انتخاب شوندگان و انتخاب کنندگان حذف و به زنان نیز حق رأی داده شده بود، رابطه بهبهانی و حکومت تیره تر شد (مدنی ، ج ۱، ص ۳۷۴، ۳۷۵؛ ملکی ، مقدمه کاتوزیان ، ص ۱۴۹).

در پی تصویب این قانون علمای قم و نجف ، همچون آیت الله حکیم * و آیت الله خویی * ، با تلگراف به بهبهانی خواستار اقدام او برای لغو این قانون شدند و او نیز طی تلگرافی به شاه بر این خواسته تأکید کرد. بعلاوه ، بهبهانی برای اعتراض به این قانون ، مردم را به اجتماع در مسجد سیّدعزیزالله ، در بازار تهران ، فراخواند. در این مراسم ، پس از سخنرانی خطیب مشهور تهران ، محمدتقی فلسفی ، بهبهانی با وجود کهنسالی به منبر رفت و از نخست وزیر خواست که این قانون اصلاح شود. از آنجا که دولت به این اعتراضها توجهی نکرد، بهبهانی و سه نفر از مجتهدان تصمیم گرفتند در مسجد حاج سیّدعزیزالله ، تحصن و مردم را به حضور در مسجد دعوت کنند. زمانی که بی اعتنایی دولت شدت یافت ، بهبهانی که حدود نود سال داشت وصیت کرد که اگر در این میان از دنیا رفت جنازه او را تا این قانون لغو نشده در مسجد گذاشته دفن نکنند. سرانجام ، نخست وزیر در تلگرافی به علمای قم و تهران لغو تصویبنامه را اعلام کرد و با قبول خواسته های مراجع ، اجتماعات بعدی نیز لغو شد ( مرکز اسناد انقلاب اسلامی ، ج ۱، ص ۲۷، ۳۳، ۵۲؛ دوانی ، ج ۲، ص ۴۲، ۴۴، ۴۶، ۵۰، ۷۲ـ۷۳، ۱۳۷، ۱۴۸ـ۱۴۹، ۱۵۱، ۱۵۳ـ۱۵۴؛ هفت هزار روز تاریخ ایران و انقلاب اسلامی ، ج ۱، ص ۱۰۴، ۱۰۶ـ۱۰۷).

هنوز مدتی از لغو قانون انجمنهای ایالتی و ولایتی نگذشته بود که اصول ششگانه انقلاب سفید اعلام و به همه پرسی گذاشته شد. آیت الله خویی در تلگرافی به بهبهانی انقلاب سفید را مورد اعتراض قرار داد ( مرکز اسناد انقلاب اسلامی ، ج ۱، ص ۶۰؛ دوانی ، ج ۳، ص ۲۰۶ـ۲۰۷) و بهبهانی نیز طی نامه ای به عَلَم ، نخست وزیر وقت ، صریحاً دولت را از تقسیم املاک موقوفه و دخالت در امور این املاک بازداشت . هنگامی که امام خمینی همه پرسی شاه را برای انقلاب سفید تحریم کرد، آیت الله بهبهانی در کنار آیت الله سیّداحمد خوانساری * به تحریم همه پرسی فتوا داد. در دوم بهمن ۱۳۴۱، محمدتقی فلسفی در منزل بهبهانی در مخالفت با همه پرسی سخنرانی کرد. این اجتماع در نهایت به زدوخورد با پلیس منجر شد و به دنبال آن بهبهانی تحت نظر قرار گرفت و از خروج او از منزل جلوگیری شد. بدین ترتیب ، این بار بهبهانی به طور مستقیم رودرروی دربار قرار گرفت (طلوعی ، ۱۳۷۲ ش ، ج ۱، ص ۴۶۰؛ عاقلی ، ۱۳۶۹ـ ۱۳۷۰ ش ، ج ۲، ص ۱۴۸؛ دوانی ، ج ۳، ص ۲۰۸). هنگامی که آیت الله خمینی و مراجع تقلید، نوروز ۱۳۴۲ را عزای ملی اعلام کردند، بهبهانی نیز با صدور اعلامیه ای با ایشان همراه شد و در فاجعه فیضیه نیز جنایت رژیم شاه را بشدت محکوم کرد (طلوعی ، ۱۳۷۰ ش ، ص ۲۰۵ـ۲۰۶؛ دوانی ، ج ۴، ص ۱۲۱ـ ۱۲۳). پس از قیام پانزده خرداد ۱۳۴۲، بهبهانی بیانیه ای صادر و در آن «جنایت هیئت حاکمه » را بشدت محکوم کرد. او با به کار بردن عباراتی صریح ، از «مقاومت مجدّانه روحانیت مذهب مقدس جعفری در مقابل اعمال و فجایع ناشیانه دولت » سخن گفت و از آن زمان بود که بیش از پیش مورد غضب حکومت واقع شد و حتی از انتخاب فرزند او به نمایندگی مجلس نیز جلوگیری به عمل آمد (عاقلی ، ۱۳۷۰ ش ، ص ۹۳۸ـ ۹۴۱، ۹۴۶، ۹۵۰). وی در آبان ۱۳۴۲، در تهران بر اثر سرطان درگذشت و جنازه او به نجف انتقال یافت . روز درگذشت او عزای رسمی اعلام شد (عاقلی ، ۱۳۶۹ـ۱۳۷۰ ش ، ج ۲، ص ۱۶۵؛ بامداد؛ ایرانیکا ، همانجاها).



 

منابع :
(۱) ابوالحسن ابتهاج ، خاطرات ابوالحسن ابتهاج ، چاپ علیرضا عروضی ، تهران ۱۳۷۱ ش ؛
(۲) شاهرخ اخوی ، «نقش روحانیت در صحنه سیاسی ایران : ۱۹۵۴ـ۱۹۴۹»، در جیمز بیل و ویلیام راجر لویس ، مصدق ، نفت ، ناسیونالیسم ایرانی ، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی و کاوه بیات ، تهران ۱۳۶۸ ش ؛
(۳) اطلاعات ، سال ۲۶، ش ۷۸۲۸، ۱۷ خرداد ۱۳۳۱، سال ۲۷، ش ۸۰۳۹ ، ۱۰ اسفند ۱۳۳۱، سال ۲۸، ش ۸۱۶۹ ، ۳۱ مرداد ۱۳۳۲؛
(۴) مهدی بامداد، شرح حال رجال ایران در قرن ۱۲ و ۱۳ و ۱۴هجری ، تهران ۱۳۵۷ ش ؛
(۵) حسن تقی زاده ، زندگی طوفانی : خاطرات سیدحسن تقی زاده ، چاپ ایرج افشار، تهران ۱۳۶۸ ش ؛
(۶) علی اصغر حکمت ، «یادداشتهایی از عصر پهلوی »، خاطرات وحید ، ش ۲۹ (اسفند ۱۳۵۲)؛
(۷) انورخامه ای ، خاطرات سیاسی ، تهران ۱۳۷۲ ش ؛
(۸) علی دوانی ، نهضت روحانیون ایران ، تهران ( ۱۳۶۰ ش ) ؛سپهر ذبیح ،

(۹) ایران در دوره دکتر مصدق : ریشه های انقلاب ایران ، ترجمه محمد رفیعی مهرآبادی ، تهران ۱۳۷۰ ش ؛
(۱۰) شهربانی کشور ، گزارشهای محرمانه شهربانی : ۲۶ـ۱۳۲۴ ، چاپ مجید تفرشی و محمود طاهر احمدی ، تهران ۱۳۷۱ ش ؛
(۱۱) ابراهیم صفایی ، رهبران مشروطه ، ج ۱، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
(۱۲) محمود طلوعی ، بازیگران عصر پهلوی : از فروغی تا فردوست ، تهران ۱۳۷۲ ش ؛
(۱۳) همو، داستان انقلاب ، تهران ۱۳۷۰ ش ؛
(۱۴) ظهور و سقوط سلطنت پهلوی ، ج ۲: جُستارهایی از تاریخ معاصر ایران ، تهران ۱۳۷۰ ش ؛
(۱۵) باقر عاقلی ، روزشمار تاریخ ایران از مشروطه تا انقلاب اسلامی ، تهران ۱۳۶۹ـ۱۳۷۰ ش ، همو، نخست وزیران ایران از مشیرالدوله تا بختیار: ۱۲۸۵ـ۱۳۵۷ ، تهران ۱۳۷۰ ش ؛
(۱۶) عطاءالله فرهنگ قهرمانی ، اسامی نمایندگان مجلس شورای ملی از آغاز مشروطیت تا دوره ۲۴ قانونگذاری و نمایندگان مجلس سنا در هفت دوره تقنینیه ، تهران ۱۳۵۶ ش ؛
(۱۷) محمدتقی فلسفی ، خاطرات و مبارزات حجه الاسلام فلسفی ، تهران ۱۳۷۶ ش ؛
(۱۸) محمدعلی کاتوزیان ، مصدق و مبارزه برای قدرت در ایران ، ترجمه فرزانه طاهری ، تهران ۱۳۷۲ ش ؛
(۱۹) علی کریمیان ، «گزیده ای از اسناد منتشر نشده آیت الله کاشانی »، گنجینه اسناد ، سال ۲، دفتر۱و۲ (بهار و تابستان ۱۳۷۱)؛
(۲۰) مارک گازیوروسکی ، کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ ، ترجمه غلامرضا نجاتی ، تهران ۱۳۶۷ ش ؛
(۲۱) گذشته چراغ راه آینده است ، ویراستار: بیژن نیک بین ، تهران ۱۳۶۲ ش ؛
(۲۲) جلال الدین مدنی ، تاریخ سیاسی معاصر ایران ، تهران ۱۳۶۱ـ۱۳۶۲ ش ؛
(۲۳) اسماعیل مرتضوی برازجانی ، زندانی بزهرود ، تهران ۱۳۳۷ ش ؛
(۲۴) مرکز اسناد انقلاب اسلامی ، اسناد انقلاب اسلامی ، تهران ۱۳۷۴ ش ؛
(۲۵) حسین مکی ، تاریخ بیست ساله ایران ، تهران ۱۳۶۲ـ ۱۳۶۴ ش ؛
(۲۶) خلیل ملکی ، خاطرات سیاسی خلیل ملکی ، با مقدمه محمدعلی کاتوزیان ، تهران ۱۳۶۸ ش ؛
(۲۷) غلامرضا نجاتی ، جنبش ملی شدن صنعت نفت ایران و کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ ، تهران ۱۳۶۸ ش ؛
(۲۸) هفت هزار روز تاریخ ایران و انقلاب اسلامی ، چاپ غلامرضا کرباسچی ، تهران : بنیاد تاریخ انقلاب اسلامی ایران ، ۱۳۷۱ ش ؛

Encyclopaedia Iranica , s.v. “Behbaha ¦n ¦â, Mohammad” (by Hamid Algar)

دانشنامه جهان اسلام جلد ۴ 

زندگی نامه حضرت آیة الله العظمی حاج میرزا یونس اردبیلی

 

 

زندگی نامه حضرت آیة الله العظمی حاج میرزا یونس اردبیلی از مراجع بزرگوار همروزگار

با مرحوم آیة الله العظمی حاج میرزا حسین فقیه سبزواری

 

http://s8.picofile.com/d/8325819342/e4257b73-32f2-4ad7-b65a-fa27339cff90/%D9%85%D8%AC%D9%84%D9%87_%D9%86%DA%AF%D8%A7%D9%87_%D8%AD%D9%88%D8%B2%D9%87_%D8%8C_%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C_%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87_%D8%A2%DB%8C%D8%A9_%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87_%D8%B3%DB%8C%D8%AF_%DB%8C%D9%88%D9%86%D8%B3_%D8%A7%D8%B1%D8%AF%D8%A8%DB%8C%D9%84%DB%8C.pdf

 

 

منبع :

 

مجله نگاه حوزه -  شهریور 1374  -   شماره 6 

آیة الله سید محمدحسین کلجه طارمی ، از هم بحث های مرحوم فقیه سبزواری و مدفون در باغ رضوان

 

آیة الله سید محمدحسین کلجه طارمی ، از هم بحث های مرحوم فقیه سبزواری و مدفون در

 

باغ رضوان

 

مقدمه

یکی از سالکان درگاه الهی که حجّتی برای همه ستاره ای روشن فرا راه تشنگان و راهیان طریقت الهی می باشد حضرت آیه اللّه حاج سید قوّام الدین موسوی است. در این مقال با زندگی درخشان وی آشنا می شویم.

تولد

در 6 شعبان سال 1336 ق. در اصفهان که «دارالمؤمنین» نامیده شده، از پدری مجتهد و از سلاله زهرای اطهر علیهاالسلام به نام حاج سید محمدحسین موسوی (کلجه طارمی) و مادری با فضیلت به نام «حمیده بیگُم» از سادات درب امامی های اصفهان، کودکی چشم به جهان گشود. پدر، او را قوام الدین نامید، به امید اینکه این کودک در روزگاری نه چندان دور با کوشش و تبلیغ خود، به دین مبین اسلام قوام ببخشد.

ص: 231

 

 

پدر

پدر سید قوام الدین، سید محمدحسین کلجه طارمی عالم و محقق جامع معقول و منقول بود. وی فرزند سید قوام الدین بن سید مهدی بن سید حسن بن سعید مؤمن کاظمینی الاصل کلجه، معروف به موسوی نسب است.

او در کلج از قراء طارم سفلی، نزدیک سلطانیه و سردان، در خاندانی نشو و نما نموده که همه جزء سادات بودند. او مقدمات و سطح را در قزوین تحصیل نمود و پس از تحصیل مقدمات و سطوح به اصفهان مهاجرت نمود با سادات امامی های اصفهان؛ به ویژه مرحوم حاج سید مرتضی اصفهانی مقیم شیراز وصلت نمود.

وی به نجف اشرف مشرّف شد و از مراجع عظام؛ بویژه از مرحوم آیه اللّه حاج سیدحسن اصفهانی بهره کافی برد. او سپس به منطقه طارم _ که خود از اهالی آن منطقه بود _ بازگشت و مدت مدیدی در تبلیغ احکام دین و رفع مشکلات منطقه کوشید، تا اینکه در روز 8 ذیقعده 1382 ق. در شهر مقدس مشهد دارفانی را وداع و به دیار باقی شتافت. پیکر پاکش در باغ رضوان به خاک سپرده شد.(1)

وی چهل مرتبه به زیارت حضرت ثامن الائمّه امام رضا علیه السلام مشرّف شد و در مرتبه چهلم در سجده نماز صبح ندای حق را لبیک گفت.

این عالم بزرگوار از هم بحث های آیه الله میرزا حسین فقیه سبزواری معروف به آقای احتیاطی بوده است. مادر مرحوم آیه الله سید قوام الدین قدس سره نیز اهل فضیلت، ایمان و اعتقاد بالایی بود. وی یک دور (چندین سال) نمازهایش را احتیاطاً بجا آورد.

ص: 232

________________________________________

1- 1. تاریخ زنجان، علما و دانشمندان.

 

تحصیلات

سید قوام الدین تنها فرزند پدر بود و شاید مصلحت الهی بود که نُه فرزند برای پدر و مادر باقی نماند ایشان تنها فرزند خانواده باشد و در نتیجه پدر و مادر، طبیعتاً با دقت بیشتری به تربیت و تعلیم تنها فرزند خود بپردازند.

وی تحصیلات مقدماتی دروس حوزه را نزد پدر مجتهد خود گذراند و سپس همراه وی برای ادامه تحصیل به نجف اشرف هجرت نمود. او پس از 6 یا 7 سال به زنجان بازگشت و در این ایام به درخواست مؤمنین و معتمدین منطقه طارم پدر در منطقه طارم رحل اقامت افکند و به ارشاد مردم پرداخت.

سید قوام الدین پس از 4 سال برای تحصیل دروس عالی حوزه، به قم بازگشت و در این شهر در سایه توجهات حضرت ولیّعصر علیه السلام و عنایات حضرت معصومه علیهاالسلام به درجه اجتهاد نائل آمد. درجه اجتهاد وی مورد تأیید آیات: کوه کمره ای قدس سره ، صدر و حجّت قرار گرفته است. رسیدن به این رتبه علمی فقط در پرتو عنایت حق تعالی و در ظل توجهات حضرت _ حجّت امکان پذیر است. این عالم بزرگ بیشترین قسمت عمر خود را صرف تدریس، تعلیم و تربیت شاگردان حوزوی و غیر حوزوی نمود. در واقع یکی از نتایج زحمات او تربیت طلاب بوده و به همین سبب از تألیفات و نوشته های ایشان فقط مقداری از تقریرات دروس خارج ایشان که به صورت خطّی است به یادگار مانده است.

استادان

الف) مقدمات

وی تحصیلات مقدمات را نزدش گذراند و تا اوائل مقطع سطح

ص: 233

 

 

هم نزد پدر، تحصیل نمود. بیان این نکته لازم است که نه تنها دروس مقدمات؛ بلکه تربیت و قالب شخصیتی ایشان از برکات تربیت پدر فاضل و مادری فاضله است. انسان طبق تعالیم قرآنی نیاز به تعلیم و تربیت دارد و بهترین زمان برای نهادینه شدن ارزش های والای انسانی همین دوران کودکی و نوجوانی است.

ب) سطح

قوام الدین رسائل را نزد حاج شیخ مرتضی حائری قدس سره گذراند و در این ایام با دکتر مهدی حائری، هم بحث بود. وی بحث های فقهی (مکاسب) را نزد آیه الله مرعشی نجفی گذراند. از هم بحث های این دوره وی می توان به مرحوم سید مهدی فقیهی _ که امام جماعت مسجد «الوندیه» چهارمردان قم است _ اشاره کرد: سید مهدی فقیهی از فضلای شناخته شده در حوزه علمیه قم بودند.

ج) خارج فقه و اصول

قوام الدین درس خارج فقه را از محضر آیه الله آقا سید محمد حجت تبریزی بهره مند گردید. وی خارج اصول را نیز از آیه الله سید صدرالدین صدر استفاده نمود. و در درس خارج آیه الله بروجردی نیز حضوری فعّال داشت.

فرزندان

از نعمت ها و الطاف الهی به انسان فرزندان صالح است، اگر چنین شد، فرزند صالح، گلی از گلهای بهشت خواهد بود. رسول می فرماید: اِنَّ الولد الصالح ریحانهُ من ریاحین الجنّه(1).

ص: 234

________________________________________

1- 1. اصول کافی، ج 6، ص 3، ح 10.

 

در روایتی دیگر فرزند صالح صدقه جاریه دانسته شده است، صدقه برای آن هنگام که دفتر اعمال انسان بسته می شود و جز «باقیات و صالحات» چیزی آن دفتر را باز نگه نمی دارد.

فقید سعید دارای 4 فرزند، یعنی 2 پسر و 2 دختر است. فرزند روحانی ایشان به نام حجّه الاسلام حاج سید مهدی سید موسوی در 11 محرم سال 1365 ق. به دنیا آمد.

وی تحصیلات ابتدایی را در مدرسه «اسلامی» قم که در آن زمان، آقایان مؤمن(1) و فاضل هرندی از استادانش بودند، گذراند. تحصیلات متوسطه وی نیز در دبیرستان صدرا سپری شد. سپس وی با تشویق مرحوم جدّش به قصد زیارت و تحصیل به مشهد مقدس رفت و در آنجا در مدرسه «باغ رضوان» و مدرسه «نواب» مشغول به تحصیل گردید. وی پس از مدتی جهت ارتقای سطح علمی به حوزه علمیه نجف اشرف هجرت نمود.

سید مهدی در نجف اشرف از آیات: ابوالقاسم کوکبی، حاج شیخ جواد تبریزی، حاج شیخ صدرا بادکوبه ای و شیخ کاظم تبریزی بهره ها برد و در درس منظومه مرحوم شیخ عباس قوچانی نیز شرکت جست. وی سپس به قم بازگشت و در قم نیز در درس خارج فقه آیه اللّه وحید خراسانی حضور فعّال داشت و از خارج اصول آیه اللّه حاج شیخ جواد تبریزی استفاده برد. او فلسفه و اسفار را نزد آیات: شهید مرتضی مطهری و مسلم ملکوتی گذراند. سید مهدی در حال حاضر از استادان سطح عالی حوزه علمیه قم و نیز دانشگاه آزاد قم است. وی در امر تبلیغ نیز موفق بوده و برای تبلیغ دین و شریعت حقّه اثنا عشری به

ص: 235

________________________________________

1- 1. آیه اللّه محمد مؤمن عضو فقهای شورای نگهبان.

 

مناطق مختلف اعزام گردیده است. از جمله فعالیت های تبلیغی ایشان سفر به کشورهای لبنان و ترکیه است. ذکر خیر این فرزند صالح در کتاب تاریخ زنجان نیز آمده است.

فرزند پسر دیگر سید قوام الدین، سید کمال الدین موسوی فردی موفق و دارای مدرک فوق لیسانس در رشته مدیریت و هم اکنون از استادان دانشگاه آزاد تهران است.

تبلیغ

سید قوام الدین موسوی نیز مانند همه عالمان دین، پس از یافتن توان علمی، با بردباری و پرهیزگاری به ارشاد مردم پرداخت. از سفرهای تبلیغی ایشان می توان به ایام محرم، صفر و تعطیلات تابستانی اشاره کرد که با صبر، بردباری و اخلاقی گشاده که تأسی از اجداد طاهرینش بود به انجام وظیفه می پرداخت.

ایشان برای هدایت دیگران تمام سختی ها را به جان و دل می خرید. از جمله مناطقی که از وجود این عزیز بهره مند گردیده؛ می توان به اراک، منجیل و سفیدرود اشاره کرد. وی در راه پرفراز و نشیب تبلیغ، بارها از سوی مأموران امنیتی منطقه مورد تعقیب قرار گرفت. از ایشان خواسته شده بود تا برای طاغوت دعا کند؛ اما وی با شهامت تمام نپذیرفت.

رمز موفقیّت

فرزند ارشد آیه الله قوام الدین موسوی می گوید: رمز موفقیت پدرم در تبلیغ دو نکته بود:

یکی اینکه بسیار خوش رو و خوش اخلاق بود. وی بویژه در برخورد با جوانان سعه صدر داشت و به گونه ای بود که همه جوانان منطقه، پروانه وار گرداگرد شمع وجودش حلقه می زدند و از نور هدایتش بهره

ص: 236

 

می بردند.

نکته دیگر اینکه: پدرم بسیار مقیّد بود تا در ایام تبلیغ حتماً به قرآن بپردازد، بنابراین به برپایی کلاس قرآن و تدریس آن توجه ویژه ای داشت؛ به طوری که هر روز صبح برای جوانان منطقه جلسه قرآن برگزار می نمود.

سید قوام الدین موسوی چند بار به نمایندگی از آیه الله سید محمدرضا گلپایگانی برای تبلیغ اعزام گردید که این خود نشان از اعتماد و توجه خاصّ آن مرحوم به ایشان بود.

روشنگری

انقلاب اسلامی که به حول و قوه الهی توانست استعمار 2500 ساله شاهنشاهی؛ بویژه 50 سال استبداد رضاخانی و پسرش را سرنگون کند، مرهون پرچمداران مبارز، یعنی روحانیون آگاهی است که با بیدار نمودن جامعه و بر ملا ساختن چهره های نفاق حاکم و با ایثار خون خود و فداکاری ها، تحمل زندان ها و تبعیدها توانستند این انقلاب را به سرانجام برسانند. در این میان آیه الله سید قوام الدین موسوی نیز ضمن آگاهی دادن به مردم منطقه، در حرکت های انقلابی علیه رژیم شاهنشاهی حضور فعّال داشته اند. از جمله این فعالیت ها امضای نامه ای از طرف علمای زنجان، خطاب به هویدا، نخست وزیر وقت است که مبنی بر درخواست آزادی امام خمینی قدس سره و زندانیان سیاسی در تاریخ 27 / 12 / 1343 صادر شده است.(1)

در راه امام

آیه اللّه سید موسی سید قوام الدین موسوی در ایامی که در نجف

ص: 237

________________________________________

1- 1. اسناد انقلاب اسلامی، ج 3، ص 139.

اشرف حضور داشت با حضرت امام قدس سره مأنوس بود. وی پس از آن هم بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در قم با امام همسایه بود و از این ارتباط دوستانه خاطراتی هم دارد.(1)

از منظر دیگران

آیه اللّه شبیری زنجانی(2) در توصیف شخصیت آیه الله سید قوام الدین موسوی، در یک بیان کوتاه و پر معنا می گوید:

او فردی مردم دار، نجیب، در اخلاق و مردم داری بسیار ممتاز و در نجابت و عطوفت، فردی استثنایی بود و محبّت دیگران را فراموش نمی کرد.

آیه اللّه حاج محمد حسین مسجد جامعی در توصیف وی می گوید:

ایشان نسبت به غربا _ مخصوصاً به طلاب، نظر خاصّی داشتند و می فرمودند: اینها سربازهای امام زمان علیه السلام هستند _ حالا که در اینجا در غربت هستند بایستی رسیدگی شوند. لذا اهتمام و جدّیت داشتند در رفع مشکلات آنها.

آیه اللّه لطف اللّه صافی گلپایگانی آورده است: ایشان از باتقوی ها و از خوبان حوزه بودند. خاطره ای که از ایشان دارم این است که در آن سال هایی که رژیم شاهنشاهی روحانیت را بسیار زیر فشار قرار داده بود بنده که آن وقت در گلپایگان بودم، آمدم قم. یک شب رابه همراه ایشان (مرحوم سید قوام الدین) با پای پیاده به مسجد مقدّس جمکران رفتیم و به یاددارم که هوا بسیار گرم بود. داخل مسجد گرم بود و امکاناتی هم برای خنک کردن مسجد وجود نداشت و اگر چنانچه

ص: 238

________________________________________

1- 1. گفت و گو با حجّه الاسلام حاج سیدمهدی موسوی.

2- 2. گفت و گو با آیه الله شبیری زنجانی یکی از مراجع مقیم قم.

بیرون هم می آمدیم از حشرات در امان نبودیم. به هر حال این خاطره ای است که از ایشان به یاد دارم، مرحوم قوام الدین موسوی دارای اخلاق خوب و بزرگواری بودند.

آیه اللّه صابری همدانی(1) می گوید:

نحوه آشنایی این جانب با مرحوم سید قوام الدین موسوی از طریق آیه الله فاضل همدانی ابوزوجه این جانب آشنا شدم. آن دو خیلی باهم رفاقت داشتند. از زمانی که بنده ایشان را شناختم از لحاظ اخلاقی و رفتاری از فضلای بسیار خوب و خوش اخلاق و متین و از فضلای آن زمان به حساب می آمدند. ایشان ارتباط زیادی با مرحوم آیه الله آقای سید احمد زنجانی والد آیه الله آقای شبیری زنجانی داشتند و از شاگردان مرحوم آیه الله حجّت کوه کمره ای بودند. (لازم به یادآوری است که از جانب آیه الله اجازه اجتهاد دریافت داشته اند). سید قوام الدین در درس مرحوم آقای بروجردی مرتباً شرکت می کردند و آن موقع از افرادی بودند که در حد کامل و لیاقت از درس ایشان استفاده می بردند.

خاطره ای که از ایشان به یاد دارم یک سفر زیارتی در معیت ایشان به مشهد مشرّف شدیم. در چند روزی که با هم بودیم، جز متانت رفتار و ظرافت طبع، چیزی ندیدیم و آن مسائل تقوا و پرهیزکاری ایشان و برخوردش با دیگران بسیار جالب بود. ایشان چون با مرحوم آیه الله آقا سید احمد زنجانی بودند، طبعاً معنویات آن مرحوم در ایشان مؤثّر بوده و می توان گفت که نمونه ای از شخصیت آقای زنجانی بود.

ص: 239

________________________________________

1- 1. ایشان از اعضای جامعه مدرسین حوزه علمیه قم و نمایندگان خبرگان رهبری و از استادان حوزه علمیه قم اند.

ایشان با دوستان و افراد خوب رفاقت داشتند، علی الخصوص با آیه الله میرزا یحیی فاضل همدانی که از اولیاء بود، رفیق بودند. به هر حال ایشان دارای متانت رفتار و اخلاق و پاکیزگی بودند.

آیه اللّه میرمحمدی در خاطرات خود در مورد آیه الله سید قوام الدین موسوی می آورد:

ایشان می فرمود: روزی پدرم با دوستان خود در ارتباط با سیادت سیدها صحبت می کردند؛ که آنان (سیّدها) چه دلیلی بر سیادت خود دارند؟ آنگاه پدرم برخاست و با جرئت گفت: یا جدّا! سپس به آسیابی که در حرکت بوده به ترکی می گوید: «دُور»؛ یعنی بایست، که آسیاب از حرکت باز می ماند و آنگاه گفت: این دلیل سیادت من است.

آیه الله میرمحمدی در خاطره ای دیگر می گوید:

روزی پس از مدت ها که ایشان را ندیده بودم در کوچه ای دیدم، خودش نان گرفته و به منزل می برد. این وقتی بود که همسرش را از دست داده و سکته هم کرده بود. من خیال می کردم چهره اش عوض شده و از روزگار گلایه می کند؛ اما دیدم نه، همان قیافه بشّاشی را که در سابق داشت، حالا هم همان طور بود؛ گویا چیزی اتفاق نیفتاده است.(1)

خاطره ای دیگر

وقتی به خدمت آیه الله سید محمد باقر موحّد ابطحی(2) رسیدم.

ص: 240

________________________________________

1- 1. طی یک ملاقات حضوری و دیگر گفت و گوی تلفنی با آیه الله میرمحمدی در تاریخ 16 / 7 / 83.

2- 2. گفت و گو با ایشان _ وی از شاگردان مبرّز آیه الله بروجردی بود و بالغ بر شصت کتاب در معارف اهل بیت علیهم السلام و صحیفه آنها تألیف نموده اند و یک مؤسّسه تحقیقاتی نیز بنام المهدی را تأسیس و اداره می نمایند.

پس از یادآوری نام مرحوم سید قوام الدین موسوی ایشان با شنیدن نام آن مرحوم و دیدن عکس او سرشک غم از دیدگان آن مجتهد پیر و یار قدیمی به روی محاسن سفید و زیبایش جاری گردید. سپس فرمود: ایشان از سادات صاحب الکرامه بودند و واقعاً کرامت داشتند و بعد، خاطره ای نقل نمودند.

سال ها پیش در اوائل ورودمان به قم مشکل مسکن داشتم و خیلی هم ناراحت بودم تا اینکه به خدمت عمه ام حضرت معصومه علیهاالسلام رسیدم و در جلوی درب حرم مطهّر ایستادم خطاب به حضرت عرض کردم: عمه جان! من با شما قهر نمی کنم؛ ولی برای منزل مسکونی گرفتارم، اگر مشکلم را حل نکنی، فقط تا جلوی درب حرم می آیم و داخل نمی شوم، تا اینکه برای کاری از حرم بیرون که رفتم حدود یک ساعت طول کشید. سپس برای رفتن به درس آقای موسوی را دیدم. ایشان به من اشاره کرد و گفت: بیایید! بعد از احوال پرسی فرمودند: شما مشکلی دارید؟ گفتم: مشکل مسکن دارم. سپس فرمودند: ما در قسمت جلوی منزل یک اتاق و سرداب داریم که در اختیار شما باشد و ضمناً وقتی مهمان داشتید از پذیرایی ما استفاده کنید. ایشان تعریف نمودند: شب گذشته مشغول مطالعه بودم که یک مرتبه صورت شما جلوی چشمم قرار گرفت. هرچه کردم از فکرم بیرون نرفتید. با خودم گفتم: این سید چه مشکلی دارد؟ حتماً مشکل مسکن است که طلبه ها نوعاً با آن سر و کار دارند.

در واقع این عنایت حضرت معصومه علیهاالسلام نسبت به هر دو عالم است. در پایان گفت و گو آیه اللّه ابطحی با جملاتی کوتاه و پر معنا آیه اللّه قوام الدین را توصیف فرمودند: او کرامت و صفای باطن داشت، فردی ملایم بود و خشونت در او راه نداشت. اهل تهجّد بود.

ص: 241

از زبان فرزند

پدر، بسیار مهربان و عطوف بود. او خونگرم و صمیمی و اجتماعی بود و این خصیصه اخلاقی از صفات مؤمنین است. رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: اَلْقِ أَخاک بوجه منبسط.(1)

وی در بین جوانان دارای اخلاقی گیرا و جذاب بود. و جماعتی که تشکیل می داد بسیار پررونق بود. ایشان خود را خادم دیگران می دانستند هم بردبار بود، هم متواضع. مقام علمی اش باعث نشد تا خدای ناکرده در او غرور و کبر راه یابد. او عامل به این صفت بود که علی علیه السلام می فرماید: اوسع شیئاً و اذلاً شیئاً نفسا(2).

وی جوانان را تشویق به فراگیری قرآن می نمود و خود بسیار مقید بود. او در هر جمعی حضور می یافت به مجلس رونق و صفا می داد. با بیانات شیوا و شیرین و جذاب خود، دیگران را ارشاد می نمود و تا آنجا که می توانستند با تمام وجود نسبت به دیگران خدوم بود. یکی از خاطراتی که از پدر به یاد دارم این است که: در منطقه «کلج» سالی که سیل آمده بود ایشان در تدفین و اقامه نماز آنهایی که از دنیا رفته بودند بسیار متحمل زحمت شد تا آنجایی که حتی از پیراهنش برای کفن استفاده شده بود و خودش به یک دست لباس مندرس اکتفا نموده بود.

فرموده رسول خداست که: من قضی لاخیه المؤمن حاجه قضی اللّه عزّوجلّ له یوم القیامه مأه الفحاجهً.(3)

نکته دیگر که لازم می دانم بیان کنم این استکه مرحوم پدر، زمان

ص: 242

________________________________________

1- 1. بحارالانوار، ج 74، ص 171، ح 38.

2- 2. نهج البلاغه، خطبه همام.

3- 3. بحارالانوار، ج 74، ص 89، ح 90.

سخت رضاخانی _ که عمامه ها را بر می داشتند _ و با تحمل زیاد در لباس مقدس روحانیت استقامت ورزیده بود.

رؤیای صادقه

خاطره دیگر از مرحوم پدرم این است که ایشان پیکر پاک آیه الله حجت را غسل داد که این خود نیز داستان جالبی دارد. آقای میرزا ابوعلی سیردانی که یکی از روحانیون تهرانی بود و بسیار به مرحوم آیه الله حجت علاقه مند، قصد داشتند آیه الله حجت را غسل دهند؛ ولی در خواب، کسی به ایشان می گوید: آیه الله حجت را بایستی سید غسل دهد. فردای آن روز وقتی ایشان از تهران به قم می آیند تا آیه الله حجت را غسل دهند و در مراسم شرکت کنند، متوجه می شوند که مرحوم پدر، حضرت آیه الله حجت را غسل داده اند.

اجازات

یکی از برگ های افتخار اهل علم این است که پس از طی مراحل دروس عالی حوزه به مرتبه ای می رسند که توسط استادان مفتخر به درجه اجتهاد و یا اجازات دیگر از قبیل اجازه روایات و اجازه امور حسبیه می گردند. اجازاتی که آیه الله سید قوام الدین موسوی دریافت نموده اند عبارتند از:

1. اجازه اجتهاد از آیه الله سید صدر الدین صدر.

2. اجازه اجتهاد از آیه الله محمد حسین مسجد جامعی.

3. اجازه روایت از آیه الله سید ابوالقاسم موسوی خویی.

4. اجازه امور حسبیه از آیه الله سید محسن حکیم.

خدمات عمرانی

چه زیباست صحنه ای که عالمی، فقط به سخن و موعظه کفایت

ص: 243

ننماید؛ بلکه عملش نیز تبلیغ و منشأ اثر باشد و این همان تبلیغ به «غیرالسنتکم» است.(1) امام صادق علیه السلام می فرماید: کونوا دعاه للناس بغیر السنتکم لیروا منکم الاجتهاد و الصدق والورع.

وقتی مبلغ دینی از احکام طهارت برای اهالی محلی می گوید: زمانی نتیجه می دهد که خود قدمی عملی برای پیاده شدن این احکام بردارد. از دیگر خصوصیات آیه الله سید قوام الدین موسوی، تلاش در احداث مساجد و مراکز بهداشتی است. ساختن مسجد نشانه ایمان به خدا و رسول است:

«انّما یعمر مساجداللّه مَن آمن باللّه والیوم الآخِر»(2).

و این عالم بزرگوار در این امور پیشقدم بوده است. شماری از خدمات عمرانی ایشان عبارتند از:

1. احداث مسجد در شهرک سفیدرود.

2. بنای غسال خانه در شهرک سفید رود.

3. احداث مسجد در کلج از توابع طارم سفلی.

4. بنای حمام در کلج از توابع طارم سفلی.

5. بنای غسال خانه در کلج از توابع طارم سفلی.

6. ساخت آب انبار در کلج از توابع طارم سفلی.

7. ساخت حمام در علی آباد بالا از توابع رودبار.

8. تجدید بنا و تعمیر مسجد در علی آباد بالا از توابع رودبار.

البته این عالم فرهیخته خدمات دیگری نیز داشته که از خاطره ها محو شده است؛ اما در نزد خدای سبحان محفوظ است. ان شاءالله.

ص: 244

________________________________________

1- 1. بحارالانوار، ج 68، ص 7.

2- 2. توبه / 18.

 

به سوی ملکوت

شهرک سفید رود، روز شنبه، 26 تیر سال 1378 ش. نظاره گر طلوع آفتاب بود؛ اما خورشید مانند همیشه نورافشانی نمی کرد. آسمان این شهرک را غباری غمناک فراگرفته بود. نسیم صبحگاهی هم انگار میل وزیدن نداشت. دل شوره، اهالی سفید رود را فرا گرفته بود. هیچ کس نمی دانست چرا بعد از نماز صبح، دل ها چنین پریشان است. نگاه ها با هم، سخن می گفتند؛ سخن از یک بغضی که سرچشمه اش پیدا نبود. کلاس درس قرآن در مسجد، همانند روزهای قبل منتظر استاد بود. شاگردان یکی پس از دیگری وارد کلاس می شدند؛ ولی با نگاه نشان حالت غم بار کلاس را به هم می فهماندند؛ کسی چیزی بر زبان نمی آورد، توگویی در و دیوار کلاس هم برای شنیدن نوای قرآن استاد پیر بی تابی می نمود. چشم ها به درب کلاس دوخته شده بود. تا با دیدن چهره زیبا و نورانی سلاله زهرا علیهاالسلام روشن گردد. اما در منزل استاد چه خبر بود؟ او که گویی از تهجّد شب گذشته همچون فرشتگان گرداگرد او در پرواز بودند، با تجدید وضو برای آموزش کتاب الهی مهیا گردیده بود که به یک باره بانگ «ارجعی الی ربک»(1) تمام وجود مربی قرآن را فراگرفت. آری ملک الهی گلی را برای بویدن از بهشت برایش آورده بود؛ اما این چه عطری بود که روح را آماده پرواز کرد؟

اطرافیان و شاگردان که استاد را به بیمارستان رودبار و سپس به بیمارستان پورسینای رشت و به قم منتقل نمودند. استاد که دچار عارضه سکته مغزی شده بود در سحرگاه روز 27 تیر ماه، هم زمان با ندای اللّه اکبر اذان صبح در شهر قم به اوج ملکوت پرواز کرد و به قرب

ص: 245

________________________________________

1- 1. فجر / 28.

الهی نائل آمد.

فرزند آیه الله سید قوام الدین می گوید:

در حالی که پرواز پدر را ناباورانه نظاره گر بودیم، پیکرش را غسل دادیم و از مسجد امام حسن عسکری علیه السلام به طرف حرم مطهر تشییع نمودیم. در آنجا آیه الله شبیری زنجانی بر پیکر پدر نماز گذارد و سپس او را در قبرستان نو، به خاک سپردیم. هوا بسیار گرم بود؛ آیه الله شبیری زنجانی که مدت ها با مرحوم پدرم رفاقت داشت تا پایان مراسم در بین تشییع کنندگان حضور داشت.

مراسم با حضور مراجع، علما، طلاب، شاگردان و دوستداران آن مرحوم از شهرهای رودبار، طارم و... برگزار گردید. به ترتیب در شهرهای قم، تهران، اصفهان، شهرک سفیدرودِ منجیل و کلج طارم، مجالس ترحیم برگزار شد و مردم به این صورت قدردانی خود را نسبت به این استاد پیر اعلام داشتند.

پس از گذشت چندین سال از هجرت این پیر فرزانه، هنوز مراسم سالگرد در سفیدرود و کلج برای آن فقید سعید برگزار می گردد.

مات سعیداً عاش سعیداً

مسجد گرفته ماتمت محراب گرید از غمت

گل جایگاه منبرت حوران جنت هم دمت

حاج سید قوام موسوی جای تو خالی، جای تو خالی

 

 

 کتاب ستارگان حرم: اختران حریم معصومه (س) ، صفحه 230

نصیحت آیة الله سید یونس اردبیلی به شاه

 

نصیحت آیة الله سید یونس اردبیلی به شاه

 

یکی از همروزگاران و دوستان مرحوم آیة الله حاج میرزا حسین فقیه سبزواری ، آیة الله سید یونس اردبیلی است . او فقیهی بزرگوار و برجسته ، صاحب تألیفات ارزشمند ؛ و از مراجع تقلید ساکن مشهد بود که در واقعه مسجد گوهرشاد نیز حضورداشت .

مرحوم آیة الله حاج سید محمد صادق فقیه سبزواری نقل کردند که :

در یکی از سفرهای شاه به مشهد ، تصادفا ، ملاقاتی بین مرحوم آیة الله سید یونس اردبیلی و شاه ، در حرم مطهر حضرت رضا علیه السلام ، اتفاق می افتد .

شاه که در آن روزگار ، جوان بود و تازه بر مسند سلطنت نشسته بود ، از آیة الله اردبیلی می خواهد که اورا نصیحت کند .

آیة الله اردبیلی به شاه می گوید شما شاه مسلمان شیعه و شاه کشور اسلامی ایران هستید چرا نماز نمی خوانید ؟

شاه پاسخ می دهد : من نماز می خوانم اما تظاهر نمی کنم که ریا شود .

آیة الله اردبیلی می فرمایند : ریا کنید . برای شما که شاه هستید ، تظاهر به خواندن نماز ، ریا نیست . لازم است مردم ببینند که شاه کشورشان ، به نماز اهمیت می دهد ، نماز می خواند ، و برای این فریضه ، احترام قائل هست .

سپس ، آیة الله اردبیلی دستور می دهند سجاده مخصوص شاه عباس صفوی را از موزه آستانقدس رضوی بیاورند و شاه ، در حرم مطهر حضرت رضا علیه السلام ، روی سجاده شاه عباس مشغول نماز می شود ؛ و از این صحنه ،عکسبرداری می شود .

عکسی که منتشر شده درحالی که شاه ، مشغول خواندن نماز هست ، مربوط به همین داستان ملاقات شاه با آیة الله سید یونس اردبیلی است .


https://t.me/faghihsabzevari

 

 

آیة الله میرزا یونس اردبیلی

 

 

از چپ :

نفر دوم آیة الله میرزا حسین فقیه سبزواری
نفر پنجم آیة الله میرزا یونس اردبیلی

درجشن انجام لوله کشی آب در مسجد گوهر شاد . سال 1327 هجری شمسی

دیدار مرحوم  آیة الله کاشف الغطاء با مرحوم آیة الله فقیه سبزواری

به مناسبت شصتمین سال درگذشت این عالم روشن و فرهیخته
 

هشت دهه زندگی آیت الله شیخ محمد حسین کاشف الغطاء

وبلاگ > جعفریان، رسول - شناخت اوضاع فرهنگی و سیاسی عراق، ایران، حوزه علمیه، وصف شهرهای عراق و ایران بویژه تهران و مشهد، نیز نگاهی به نجف و مواضع سیاسی آن و شرح دیدار وی با رضا شاه و محمدرضا شاه و دیگر علما و رجال ایران را می توان در هشت دهه زندگی این شخصیت علمی و روشن عراق در کتاب شرح حال خود نوشت او با عنوان «عقود حیاتی» ملاحظه کرد.

 

 

شرح حال خودنوشت مرحوم آیت الله شیخ محمد حسین کاشف الغطاء (1295 ـ 1373) از مراجع تقلید نجف حاوی اطلاعات تازه ای در باره وضعیت تعلیم و تربیت در نجف و گزارشی از ایران و برخی از رجال آن در یک مقطع تاریخی بسیار مهم در قرن چهاردهم هجری است. 
این زمان شهر نجف در کنار کاظمین و سامرا و کربلا مرکز فرهنگ شیعه از یک طرف و مکانی برای بارور شدن ادب عربی شیعی و ورود به عرصه های فرهنگی ـ سیاسی در آن روزگار پرتلاطم عراق است، مناطقی که خاندان های برجسته ای در آنها زندگی کرده و از میان آنان شماری دانشمند و ادیب و فرهیخته برخاسته است.
خاندان کاشف الغطاء که نیمه اول قرن سیزدهم در عرصه مرجعیت و دین و فرهنگ فعال بودند یکی از معروف ترین خاندانهای شیعی است که با داشتن مدرسه و کتابخانه و موقعیت بزرگ دینی، همواره مورد توجه بوده‌اند. در میان این خاندان شیخ جعفر بنیانگزار این خاندان، شیخ علی و بعد از آنان شیخ محمد حسین که در اینجا مروری بر خاطرات زندگیش داریم، از جمله چهره های بسیار شاخص هستند. 
شیخ محمد حسین کاشف الغطاء یک مرجع دینی روشن، فعال در عرصه فرهنگ و فقه و مؤلف آثار بیشماری در دفاع از تشیع است. در کنار آن، آشنای با مسائل جهان اسلام، مدافع وحدت اسلامی، تئوری پرداز تشیع اعتدالی و همزمان نیرومند در نگارش آثار تاریخی و ادبی و نیز تصحیح متون ادبی مهم از جمله دواوین است.
آنچه اکنون بر اساس نسخه خطی مؤلف با عنوان «عقود حیاتی» انتشار یافته است، شرح حال خودنوشت اوست که گزارش هشت دهه زندگی خود را در آن به دست داده و از بسیاری از رویدادهای فرهنگی و سیاسی زمانه، سفرها و ملاحظاتش در باره مسائل بین المللی و دنیای اسلام سخن گفته است.
نخستین دهه زندگیش از سال 1295 تا 1305 دوران کودکی اوست که شرحی از تحصیلات اولیه می دهد. پس از آن از هفت دهه دیگر عمر خود یاد کرده و مهم ترین رویدادها و مسائل مرتبط با زندگی و دیدگاههایش را بیان کرده است.
در سومین دهه زندگیش 1315 ـ 1325 از تحصیلاتش در فلسفه و حکمت و ریاضیات و هیئت یاد کرده و در گزارشی که از سامرا داده، از ارادتش به میرزا حسین نوری که سالهای پایانی زندگیش را می گذرانده یاد کرده است (55). همین زمان ردی هم بر قصیده شکری آلوسی که شعری علیه امام زمان (ع) سروده بوده، گفته است. این زمان به تدریج بقایای شاگردان میرزای شیرازی به نجف بازگشتند که یکی از آنها شیخ محمد باقر اصطهباناتی شیرازی است که وی و تخصص او را در حکمت و فلسفه بیان کرده است. وی سپس از تحصیلش نزد میرزا علی محمد نجف آبادی یاد کرده است. (58). از این اشارات معلوم می شود حکمت و عرفان در سامرا و نجف بسیار نیرومند بوده است. در این سالها که او سخت مشغول تحصیل بوده، از شماری از استادان به نام آن وقت نجف یاد کرده است. آقا رضا همدانی صاحب مصباح الفقیه یکی از مهم ترین اساتید وی بوده است (65). استادان برجسته دیگر او آخوند خراسانی و سید محمد کاظم یزدی هستند.
یکی از نخستین آثار تألیفی وی کتاب العبقات العنبریه در شرح حال شیخ جعفر کاشف الغطاء، فرزندان و احفاد و دامادهای او و ارائه شرحی از آثار و اشعار آنان است. این اثر خود منبعی مهم برای تاریخ فرهنگ در نجف است. (68 ـ 69).
وی می گوید یکی از مهم ترین تلاش های وی در دوره دوم و سوم زندگی وی یادگیری زبان فارسی و تکلم به آنان است چرا که بیشترین مشایخ و اساتید ما ایرانی بودند. به همین دلیل تلاش داشتم تا آن را فراگیرم. دیوان حافظ و سعدی و مثنوی ملاجلال رومی و همین طور یوسف و زلیخای جامی را می خواندم. در این زمینه تا آنجا پیش رفتم که کتابی را در هیئت از فارسی به عربی درآوردم، چنان که کتاب حجه السعاده فی حجة الشهاده را از صنیع الملک که برای ناصرالدین شاه نوشته بود به عربی ترجمه کردم. (73 – 75).
چهارمین دهه زندگی وی میان سالهای 1325 تا 1335 روزگاری است که سیاست در جسم نجف حلول می کند و این شهر که تا پیش از آن بویی از سیاست نبرده بود یکباره در وسط میدان سیاست قرار می گیرد. از نظر وی ماجرای تنباکو یک اتفاق نادر بود اما این بار نجف با مشروطه شدن ایران سیاسی شد. مظفرالدین شاه با مشروطه موافقت کرد در حالی که نمی دانست ملت او هنوز آماده برای داشتن مشروطه نیست. این مردم بیش از مشروطه نیازمند اخلاق بودند. در نجف شیخ محمد طه نجف و سید محمد کاظم وارد ماجرای مشروطه نشدند. اما دیگران یعنی شیخ حسن مامقانی، فاضل شربیانی، و سه مجتهد دیگر مازندرانی و میرزا حسین و ملامحمد کاظم مدافع شدند (84). سید محمد کاظم بی طرف ماند و به همین دلیل در معرض انواع مصایب قرار گرفت. شیخ محمد حسین می گوید: ما در درس اصول آخوند که صاحب بزرگترین حوزه درسی با حضور یک هزار طلبه بود شرکت می کردیم و در فقه در درس سید محمد کاظم یزدی. وقتی نزاع درگرفت، سید هیچ مدافعی نداشت و من و برادرم به دفاع از او پرداختیم. (87).
این زمان جمال پاشای سفاح از رجال مشروطه عثمانی والی عراق بود. ما به دیدن او به بغداد رفتیم. وی گفت: یا صاحب خود را – یعنی یزدی ـ را همراه با مشروطه می کنید یا همه شما را تبعید خواهم کرد. (89).
شیخ محمد حسین این زمان در برابر انتشار کتابهای الحادی در عراق، شروع به نگارش آثاری کرد. کتاب شبلی شمیل در دفاع از نظریه داروین، کتاب الهدایه از سوی مبلغان مسیحی از آن جمله بود. شیخ کتاب الدعوة الاسلامیة الی مذهب الامامیة را نوشت و در بغداد به چاپ رساند. با انتشار اولین نسخه ها، به توصیه مفتی محمد سعید زهاوی، دولت عراق که والی آن ناظم پاشا بود دستور جمع آوری آن کتاب را داد. پس از آن وی محاکمه شده وحکم به جمع آوری کتاب شد. (91)
شیخ محمد حسین کاشف الغطاء در سال 1328 از طریق راه شام به حج بیت الله مشرف می شود. آنجا یعنی در سال 1329 ق است که خبر وفات شیخ و استاد خود محمد کاظم خراسانی را می شنود. وی کتابی با عنوان نهزة المسامر و نزهة‌ المسافر دارد که در آن گزارش سفر حج خود را نوشته است. مصحح بخشی از آن را که در باره رسیدن خبر وفات سید محمد کاظم خراسانی بوده در پاورقی آورده است.
از این پس فعالیت علمی و تألیفی شیخ محمد حسین بیشتر و بیشتر می شود. در بازگشت از حج ماهها در شام و بیروت و صیدا می‌ماند. در آنجا کتاب الدین و الاسلام را در دو مجلد در مطبعه العرفان که کهن مجله شیعی لبنان هم همانجا چاپ می شد را منتشر می کند. چندین دیوان را تصحیح و منتشر می سازد. همانجا جزء اول و دوم المراجعات را منتشر می کند. همانجا در صیدا با خاندان آل زین وصلت می کند (95).. در ادامه عازم قاهره شده و سه ماه را با استادان الازهر سپری می‌کند. (96) بیشترین استادی که وی با او رفاقت دارد شیخ سلیم البشری و مفتی مصر شیخ محمد بخیت مطیعی است که از او با عنوان عالمی نحریر یاد می‌کند. 
وی سفرنامه خود را از این سفر با عنوان نهزة السفر و نزهة السمر می نویسد که تا وقت نگارش این اثر ـ چنان که خود می گوید ـ هنوز انتشار نیافته است. مصر برای وی بسیار جذاب بوده و او از ملاقات با علما و ادبا، چیزهای بسیار زیادی فرا می گیرد. وی بعد از دو سال، یعنی در سال 1331 به عراق باز می گردد و این زمانی است که جنگ بین الملل اول آغاز می‌شود. سید محمد کاظم یزدی علیه انگلیسی های متجاوز فتوای جهاد می دهد و مجاهدین عراقی آماده مبارزه می شوند. شیخ محمد حسین به عنوان یک سرباز در میان مجاهدین شرکت کرده و در اینجا توضیحاتی در باره این مجاهدات به دست می دهد که جالب است. نقش انگلیسی ها، شکست در شعیبیه و عقب نشینی ترکها، قیام مردم نجف و کربلا و حله، کشته شدن مارشال انگلیسی، محاصره نجف و تصرف آن توسط انگلیسی ها، دستگیری انقلابیون، و نجات شماری از آنان از اعدام و مسائل دیگر که برای تاریخ عراق وبه ویژه نقش شیعیان جالب توجه است. (103 ـ 109). 
شیخ محمد حسین در پنجمین دهه زندگیش از 1335 تا 1345 ق بیش از پیش به دروس حوزوی توجه می‌کند. وی درس خارج فقهی را که شرح و تفصیل عروة الوثقای استادش سید محمد کاظم یزدی است آغاز می کند. کم کم اشغال عراق توسط انگلیس خاتمه یافته و هوای تازه ای احساس می‌شود. سرپرسی کاکس که به زیرکی سیاسی شهره است با سید یزدی ملاقات ها دارد. او می آید. روی یک حصیر پاره پاره به انتظار می نشیند تا درس سید تمام شود. آنگاه اندکی با او می نشیند و سید تنها چند جمله ای با وی سخن می گوید. (114). اما انگلیسیها برخوردهای ناهنجاری با رؤسای قبایل عرب دارند و در این باره برخوردهای تحقیر آمیز با آنان می‌کنند و همین بر آتش انقلاب می افزاید.
به نظر وی مرجعیت در این دوره نقش مهمی در انقلاب داشت اما باید دانست که سید، مردم عراق را می شناخت و به آنها اعتماد نداشته مرتب می گفت: من نه شما را امر می کنم نه نهی. 
در نیمه های رجب سال 1337 بود که سید محمد کاظم یزدی بیمار شد. در آخرین روزها که شیخ محمد حسین و برادرش نزد او می روند، سید که فرزند بزرگش سید محمد را در سال 1334 به خاطر مسائل جنگ از دست داده بود، به آنان وصیت کرد. این وصیت نامه تنظیم شد و بعد از آن سید یزدی در حضور جمعی آن را مهر کرد. سید در شب 28 رجب مقارن طلوع فجر به رحمت حق واصل گردید. شیخ می گوید که وصیت نامه وی همچنان نزد من موجود است. در پاورقی هم آمده که این دفاتر و اسناد همچنان در کتابخانه آل کاشف الغطاء حفظ شده است.
از این پس، مرجعیت در اختیار شیخ محمد تقی شیرازی قرار می گیرد و شیخ محمد حسین در باره سیاست او و نیز سیاست شیخ الشریعه اصفهانی مطالبی را بیان می‌کند. شیخ احمد برادر شیخ محمد حسین نیز این زمان در زمره مراجع نجف در آمده و مقلدانی دارد. برادرش در سال 1344 ق به رحمت خدا می رود و به خاطر درگذشت وی بازارها و درسها تعطیل می‌شود. خود او نیز برای مدتی مریض می‌شود. این زمان ملک فیصل در عراق بر سر کار آمده و عراق استقلالی به دست آورده است. شیعیان در باره مشارکت در حکومت با یکدیگر اختلاف نظر دارند برخی موافق و برخی مخالف هستند. شیخ محمد حسین به شرح این دیدگاه ها می پردازد هرچند به اختصار (ص 126 ـ 127). 
شیخ محمد حسین در ششمین دوره زندگی اش از 1345 تا 1355 سیاست و امور عامه را کنار گذاشته و متمرکز روی درس و بحث می‌شود. پدرش، نویسنده کتاب الحصون المنیعه در اول محرم 1350 به رحمت خدا می رود. اما مهم دعوتی است که از او برای شرکت در کنفرانس قدس در سال 1350 از سوی مجلس اسلامی فلسطین می شود. 
شیخ محمد حسین در این باره با مرحوم آیت الله نائینی مشورت می‌کند وایشان تأکید می کند که هیچ کس جز شما شایسته شرکت در آن نیست. استخاره می گیرد و آیه اول سوره اسری می آید. این هم یکی از شگفتی هاست. وی با مشایعت علما و اکابر نجف حرکت کرده از حسینیه بزرگی که در محله کرخ است عازم دمشق می شود و از آنجا به رام الله می‌رود. از این پس شرحی از چگونگی اجتماع میهمانان در این کنفرانس به دست داده و شرحی از سفر خود، شهرهای که وارد شده از جمله بیت المقدس ارائه می‌دهد. 
در مسجد الاقصی، وقت نماز عشاء می شود، در حالی که جمع کثیری از علمای مذاهب مختلف حاضر هستند که از آن جمله رشید رضا، سید محمد زباره، شیخ نعمان الاعظمی و عده ای دیگر هستند. وقتی اذان گفته می شود مفتی فلسطین یعنی امین الحسینی همراه امام مسجد الاقصی نزد شیخ محمد حسین آمده از او می خواهند که نماز را امامت کند و او بعد از اندکی تأمل می پذیرد. در مسجد الاقصی اعلام می شود که امام جماعت کاشف الغطاء است. او نماز را با آداب آن به جای می آورد. آنگاه منبری در وسط مسجد گذاشته شده و از او خواسته می شود که بر آن صعود کند. شیخ بالای منبر رفته و با تلاوت آیات اول سوره اسری بحث خود را آغاز می‌کند در حالی که تعدادی از روزنامه نگاران نیز اطراف منبر بوده‌اند. بعد از او چند نفر دیگر هم خطبه می‌خوانند. 
سپس کنفرانس تشکیل شده و رئیس که همان مفتی امین الحسینی است تعیین می شود. در این مجلس سید ضیاء طباطبائی هم از ایران شرکت کرده است و وی از برجستگی او در آن جمع سخن می گوید. (147) هرچند می گوید در عربی حرف زدن ضعیف بود.
وی پس از کنفرانس عازم صور شده و سید شرف الدین و همراهانش با تعداد زیادی ماشین در مرز میان فلسطین و سوریه از وی استقبال کردند. از آنجا به صیدا رفته و علما و شخصیت ها به زیارت وی می‌آیند که وی از بسیاری از آنان نام می برد. وی که به تدریج بیمار می شود، تصمیم به بازگشت به عراق گرفته و در عراق نیز مورد استقبال اهالی کربلا و نجف قرار می گیرد. (156).
این سفر در نگاه او در گرایش بیشتر به وحدت اسلامی تأثیر می گذارد. وی می گوید که در قدس بیشترین معاشرت وی با مفتی امین الحسینی بوده است. در این سفر برخی از اهالی نابلس به او می گویند: ما بهترین وسیله تقرب به خداوند را آزار و اذیت شیعیان دانسته و خون او را حلال تر از خون کافر می شمردیم. اما اکنون به برکت آمدن شما و شنیدن خطبه تو بهترین وسیله نزدیکی به خدا را خدمت به شیعیان می دانیم. آن زمان شیعه حتی در بیروت نمی توانست بدون تقیه در مسجدی نماز بگذارد همین طور در قدس و حیفا و یافا. اما اکنون بعد از این سفر اوضاع به عکس شده و به شیعه مانند یکی از مذاهب حنفی و شافعی می نگرند. (158).
با ورود وی به نجف مجلس تکریمی برای وی توسط سید محمد بحرالعلوم برگزار شده و اهالی کوفه نیز از او استقبال شایان می کنند. ملک فیصل نیز از وی به خاطر رفتن به این سفر تشکر ویژه می کند. شماری از سنیانِ میهمان در کنفرانس، در بغداد هم با شیخ محمد حسین جلسه مشترک دارند که یکی از آنها بهجت الاثری عالم و ادیب سنی معروف عراق است. یک هیئت مذهبی هم از فلسطین به نجف می آید که از جمله همان سید محمد امین الحسینی و عده ای دیگر است. آنان به خاطر شیخ وارد شده و به حرم امام علی (ع) نیز می‌روند. 
در این وقت، تبلیغاتی علیه شیعه به راه افتاده کتابی با عنوان فتنة الحصان علیه شیعه منتشر می شود که سبب شورش شیعیان می گردد. (163). وی در لابلای این مباحث مطالبی هم در باره همسران و فرزندانش بیان می‌کند که جالب توجه است (ص 164 و در معرفی چهار همسر و فرزندانش بنگرید ص 235). در این دوره، سفری نیز به ایران برای زیارت امام رضا علیه السلام دارد. در همین سفر است که ماشینی که او سوار شده و از اصفهان عازم شیراز است چپ کرده و وی که برخی از استخوانهای قفسه سینه اش شکسته هشت ماه به مداوی آن مشغول می شود (231). در پایان کتاب شرح مفصل این سفر که سال 1313 ش است آمده است.
در این قسمت تحت عنوان میثاق الشعب، نگاهی به مسائل سیاسی عراق، احزاب موجود و رخدادهای سیاسی مهم و همین طور نقش خود در ارتباط با رؤسای قبایل و عشایر دارد. مشکلات پدید آمده در نجف که حاصل اوضاع سیاسی ناهنجار موجود است او را وادار می کند تا سفری به کربلا داشته باشد. (180). این صفحات که نسبتا طولانی است گزارش مهمی از تاریخ سیاسی عراق به ویژه در ارتباط با نجف و به طور کل عتبات است. سال 1354 ق از نظر وی عام الاحزان و سالی پر از مشقت و رنج و تعب بوده است. 
دوره یا دهه هفتم زندگی وی از 1355 تا 1365 ق است، از وقتی که وی به دلیل مشقات موجود در نجف به به کنار شریعه فرات در کوفه و تنها همراهش خادم او محمد شیرازی است.. در بازگشت ندایی او را مخاطب ساخته دعوت به بازسازی مدرسه جدش کاشف الغطاء می کند. کتاب تحریر المجله را در این دوره تألیف می کند و این زمانی است که جنگ جهانی دوم بالا می گیرد. فتنه رشید عالی کیلانی که همراهی با آلمانها سرلوحه کار اوست، در همین هنگام است. در این باره با عبدالاله که نایب السلطنه است درگیر می‌شود. در این میانه اموال بسیاری از عراقی ها نابود می‌شود. 
از این جا به بعد خلاصه ای از برخی از رویدادهای مهمی که در این هفت دهه زندگیش رخ داده به اجمال مرور می‌کند. از آن جمله یادی از درگذشتگان از علما در این سالهاست. در واقع، برای هر دوره، یک گزارش از رویدادها و یک گزارش از وفیات علما ارائه کرده است.
شیخ محمد حسین شرحی از برآمدن ادیبان برجسته در عراق از میان خاندان های مشهور در نیمه اول قرن سیزدهم هجری دارد که بسیار جالب است. خاندان هایی چون فحام، اعسم، عطا، قفطان و جز اینها که شماری از شاعران و ادیبان برجسته از میان آنها برخاستند (223). 
اهمیت نقش نجف در برکشیدن شمار زیادی از عالمان و ادیبان، در اوائل قرن چهاردهم هجری نکته بعدی است. وی از بسیاری از این عالمان که خود با آنان حشر و نشر داشته یاد کرده و و نکاتی را در باره آنها یاد آور می شود. از جمله در باره شیخ محمد رضا مسجد شاهی که کتابی در نقد فلسفه داروین نوشت. وی از دانش وسیع او در حوزه های مختلف علمی یاد کرده و وی را ستوده است (225). سید جعفر حلی، سید علی علاق، و شماری دیگر، افرادی هستند که وی از آنان یاد کرده است. 
اما دوره یا دهه هشتم زندگی وی از سال 1365 تا 1373ق (1333ش) یعنی سال درگذشت اوست که با سفر وی به ایران و رفتن به یکی از شهرهای نزدیک مرز ایران و عراق یعنی کرند آغاز می‌شود. پس از بازگشت مورد استقبال عراقی ها قرا برگرفته و وارد نجف می‌شود. وی شرحی از ایام اقامت خود در کرند و قصر شیرین به دست داده که جالب است. (242 ـ 243). اشارات دیگری هم از ارتباط شماری از ایرانیان با وی و تلگرافاتی که برای او ارسال شده در اینجا ارائه کرده است. شاه سه بار به وی تلگراف زده و او را دعوت کرده است. همین طور قوام السطنه که آن زمان رئیس الوزراء بوده است. اما وی این دعوت ها را که فراوان هم بوده رد کرده و نپذیرفته و وعده سال آینده را به آنان داده است. یکی از کسانی که در این سفر با فرستادن یک قاصد خاص او را دعوت کرده مرحوم حاج حسین آقای ملک بوده است. کسی که به قول وی کتابخانه ای مشتمل بر بیش از 25 هزار کتاب داشته که نفایس فراوانی در آنها بوده است. (246).
سال بعد مصمم به رفتن به ایران می‌شود و از این پس، گزارش سفر او به ایران است. در ایران سید صالح شهرستانی و سفیر وقت عراق محمد سلیم راضی از او استقبال می‌کنند. او در تجریش به خانه سید صالح می‌رود. حاج حسین آقا ملک خبردار شده او را به عمارت زیبایی که در گلاب دره داشته دعوت می‌کند و چندین خدمتکار برای وی معین می نماید. در این وقت، بسیاری از علما و شخصیت های تهران به دیدار او می‌آیند. محمدرضا شاه نیز شخصی به نام سمیعی را که به قول شیخ محمد حسین، مدیر تشریفات بوده، به دیدار او می فرستد و شیخ محمد حسین عین گفتگوی خود را با او درج می‌کند. شاه وقت ملاقاتی برای یک ساعت قبل از ظهر را برای وی تعیین کرده اما او دعوت را رد می کند. وزیر دربار اصرار می کند اما شیخ از او می خواهد اصرار نکند (ص 250). وی این مدت را در گلاب دره مانده و سپس به مشهد سفر می‌کند. 
در این جا نام بسیاری از علمای ایران که وی با آنان در تهران و سپس خراسان دیدار داشته آورده است. یکی از آنان شیخ علی اکبر نهاوندی است. دیگری آقا حسین سبزواری، همین طور میرزا احمد کفایی، و بسیاری دیگر. سپس از مشهد به تهران آمده، باز مدتی در گلاب دره است و آنگاه به عراق بر می گردد. این وقایع مربوط به سال 1367 ق است که مصادف با سال 1327 ش است.
پس از بازگشت به دلیل بیماری سفری برای معالجه به بغداد و سپس به لبنان دارد. در اینجا نیز گزارشی از علما و شخصیت‌هایی که با وی ملاقات داشته‌اند به دست داده است. این زمان آیت الله کاشانی هم به صورت تبعید در لبنان بوده که با وی نیز دیداری داشته است. وی دلیل تبعید وی را اصرار وی در امر به معروف و نهی از منکر دانسته است (265). پس از آن سفری به شام دارد و در آنجا در مدرسه المحسنیه دیداری با شیعیان دارد که وصف آن را نگاشته است (271). یکی از مهم ترین وقایع زمان حضور وی در لبنان ، اعدام انطون سعاده با دوازده نفر از روسای حزب قومی اوست. 
شیخ محمد حسین در سال 1369 ق (1329) یک بار دیگر به مشهد به قصد زیارت امام رضا علیه السلام مشرف می شود. در اینجا خبر استقبال از آیت الله کاشانی را در تهران درج کرده و خبر ملاقات خود را با سفیر وقت عراق می‌نویسد. آنگاه به مشهد رفته از سیلی که در این شهر آمده یاد کرده و سفری را که به وکیل آباد و طرقبه داشته نگاشته است. مجددا به تهران برگشته و از دو تلگرافی که در وقت بودنش در خراسان شاه برای او فرستاده یاد کرده است. رزم آرا هم برای وی تلگراف تبریک فرستاده و دوبار هم او را در شمیران زیارت کرده است. دیگر علمای پایتخت مانند سید محمد بهبهانی، سید ابوالقاسم کاشانی، میرزا خلیل کمره ای و عده ای دیگر از جمله وزیر معارف وقت نیز به دیدار وی رفته‌اند. 
دیدار وی با شاه پس از اصراری که صورت گرفته در روز پنج شنبه سوم ذی قعده 1369ق صورت گرفته و شیخ او را نصیحت و وعظ کرده است. (286).
در اینجا فصل مستقلی به عنوان تتمه آنچه مربوط به دهه ششم عمر او بوده آمده است. از آن جمله سفر مشهد او در سال 1352ق (1313 ش) است که در آن سال نیز سفرنامه نوشته و متن آن در اینجا درج شده است. (ص 303 تا آخر کتاب). در این سفرنامه، از شهرهایی که در مسیر بوده یاد کرده است. از جمله شهر کرند و جمعیت علی اللهی های آن. نیز طبیعت زیبای این منطقه. سپس به وصف کرمانشاه و مساجد بزرگ آن پرداخته و از دیدارهایی که علما و اعیان شهر با وی داشته اند یاد کرده است. آثار باستانی موجود در کرمانشاه نیز توجه وی را جلب کرده و گزارشی از آنها به دست داده است. حسینیه معاون الملک در این شهر نیز یکی از شگفتی هایی است که وی دیده است. در شهر اسدآباد، سید کمالی [جمالی؟] را که از نزدیکان سید جمال الدین اسدآبادی بوده ملاقات کرده است. وی آن زمان یک مجله هفتگی نیز داشته است. (320).
وی در همدان اقامه نماز جماعت کرده و سخنرانی به فارسی ایراد کرده است (322). پس از آن قبر بوعلی سینا را زیارت کرده از آنجا به قزوین رفته است. وی به تفصیل از اماکن تاریخی این شهر یاد و آنها را وصف کرده است. دیدار از شهر کرج و پس از آن آمدن به تهران و ملاقات با علما و دیگر طبقات در ادامه آمده است. یکی از آنان شریعت سنگلجی است که مؤلف از وی یاد کرده است. شیخ محمد حسین او را از مبلغین و مبشرین دین اسلام وصف کرده که جمعیت و جماعتی دارد و هر جمله به منبر می رود و به رد شبهات نصارا و ملحدین می پردازد و مردم زیادی دور او جمع می شوند (ص 332). از آیت الله کاشانی هم یاد کرده و این که بحث وی با او در باره مردم آمریکا بوده که آیا پیامبری برای آنان آمده است یا خیر. (ص 335). 
دیدار از مدرسه سپهسالار و زیارت شاه عبدالعظیم و برخی از ملاقات های دیگر در ادامه آمده است. مسیر سفر وی به مشهد با گذر از سمنان است که در باره این شهر، برخی از اماکن تاریخی آن از جمله مسجد شاه و سپس دیدار با حاج عباس سمنانی تاجر معروف این شهر سخن گفته است. وی حتی از یک فروشگاه عطاری نیز یاد و آن را وصف کرده است (ص 342). 
سپس از دامغان گذشته و به شاهرود رفته و در آنجا در یک میهمانی که علما در آن حاضر بوده‌اند شرکت کرده است. از جمله کسانی که در این شهر با او دیدار کرده شیخ احمد شاهرودی است که آثاری در رد نصارا داشته و شماری از تألیفاتش را به وی اهدا کرده است (343). از سبزوار و نیشابور گذشته و در مشهد از ضیافت آیت الله سید حسین قمی یاد کرده است. پس از آن از شماری از علمای مشهد که با وی دیار داشته‌اند و از جمله متولی آستانه قدس رضوی یعنی محمد ولی اسدی یاد کرده است. (347). شرحی از جغرافیا خراسان، شماری از علمای مشهور این شهر از جمله بهلول و برخی از منبری های شهر را یاد کرده است. همین طور ملاهاشم خراسانی صاحب کتاب منتخب التواریخ را ستوده است (350). در مشهد، به دیدار شماری از نسخ قرآن که در آستان قدس رضوی بوده رفته است. 
در بازگشت از مشهد باز به تهران آمده، و شماری از علما و وزراء از جمله ضیاءالملک فروغی و صدرالافاضل و سید نصر الله اخوی و محتشم السلطنه را ملاقات کرده است. (355 ـ 356) همچنین به وصف ادیب پیشابوری پرداخته و از خاندان وی سخن گفته است. زیارت مجدد شاه عبدالعظیم و قم و دیدار با شیخ مهدی بروجردی در قم و وصف این شهر از جمله مقبره شیخان و نیز شرح دیدارش با سید محمد باقر تولیت در ادامه آمده است. در این شهر نیز نماز جماعت خوانده و خطابه ای به فارسی ایراد کرده است (361). وقتی قم بوده، از تهران پیغام داده اند که شاه اراده دیدار شما را دارد و از او دعوت می کند به تهران بیاید که وی آن را رد می کند. (ص 362). 
جالب آن که در این وقت هیئتی از مجلس اسلامی فلسطین به سرپرستی مفتی امین الحسینی که به هند رفته بوده از خراسان وارد ایران می شود و به تهران آمده و با وزیر خارجه دیدار دارد. این وقتی که شیخ محمد حسین در شاه عبدالعظیم بوده و آنان موفق به دیدار مجدد در ایران می شوند (363). بعد هم این شعر فارسی را آورده که «چه خوش بود ز یک کرشمه برآید دو کار – زیارت شاه عبدالعظیم و دیدن یار» که البته بسیار بد و پر غلط در این کتاب آمده است (363). 
در این وقت، روز 23 رجب با رضا شاه دیدار می کند و عصری را با او بسر می برد. وی می گوید که گفتگوی میان ما در باره مسائل اجتماعی و اخلاقی ادامه یافت. گاهی هم از سیاست صحبت شده بیشتر در باره شرق اسلامی گفتگو می شد. خواست هدیه ای بدهد که نپذیرفتم و گفتم این امور دوستی میان ما را ضایع می کند. (364).
وی سفری هم به اصفهان دارد و در آنجا شیخ ابوالمجد اصفهانی فرزند شیخ محمدرضا نجفی از وی استقبال می کند. وی وصفی طولانی از شهر اصفهان دارد. پس از آن عازم شیراز می شود که در ایزدخواست ماشین آنان به دره سقوط می کند. گویا خواسته اند تندتر بروند تا بتوانند تخت جمشید را ببینند که این اتفاق می افتد. پس از این برای معالجه به آباده می‌روند. در شیراز میهمان سید محمد رضوی است که نماینده مجلس هم بوده است. در ادامه شرحی از شهرهای کازرون، شیراز و تخت جمشید، و بوشهر به دست داده و آنگاه از بازگشت خود به عراق سخن می گوید. بازگشت از طریق خرمشهر است و از آنجا به آبادان رفته از پالایشگاه که متعلق به انگلیسیها بوده دیدن می کند. 
پس از سه روز عازم بصره شده و در آنجا مورد استقبال علمای شیعه و سنی شهر قرار می گیرد. (384 ـ 385). این آخرین مطلبی است که دراین کتاب آمده است.

این کتاب با حواشی بسیار سودمند و مفصل به کوشش امیر الشیخ شریف الشیخ محمد حسین کاشف الغطاء در سال 1433 / 2012 منتشر شده و ناشر آن مدرسه و کتابخانه عمومی امام کاشف الغطاء است.

https://www.khabaronline.ir/detail/220744/weblog/jafarian

 

آیت الله میرزا مهدی اصفهانی ، از علمای همروزگار با مرحوم فقیه سبزواری

 

آیت الله میرزا مهدی اصفهانی ،

از علمای همروزگار با مرحوم فقیه سبزواری

 

مکتب معارف خراسان بررسی تاریخی حیات علمی آیت‌الله میرزا مهدی اصفهانی

اندیشه‌ها نیز به مانند دیگر متعلقات بشری، پیوسته با تغییر و تحول روبه‌روست. همین مسأله در طی زمان به پیدایش جریاناتی در دل مشرب‌های فکری منجر می‌شود که از جهاتی متمایز از آن‌ها می‌باشد. تفکرات دینی نیز از این امر مستثنا نیست. با نفوذ تصوف در اندیشه‌های شیعی، در قرون اخیر، تغییراتی در این حوزه روی داد و به دسته‌بندی‌هایی در مشارب فکری انجامید. هدف نوشتار پیش‌رو معرفی یکی از این مشارب فکری است که از آن با عنوان مکتب معارف خراسان یاد شده است.
یکی از مکاتب فکری معاصر که به حق تأثیر بسزایی بر اندیشة شیعیِ ایرانِ معاصر گذاشته است مکتب مرحوم میرزا محمد مهدی غروی اصفهانی (۱۳۰۳ـ۱۳۶۵٫ق) می‌باشد.[۱] این نظام را می‌توان تحت نام «مکتب تفکیک»[۲] در آثار استاد محمدرضا حکیمی یافت؛ اگرچه در این تسمیه این وجه نیز مطرح می‌باشد که ای بسا اول بار آن را دکتر توکل مطرح کرده باشند.[۳] به نظر می‌رسد این نام‌گذاری چندان مناسب این مکتب نباشد و بهتر است آن‌ را مکتب معارف خراسان خواند. ضرورت این تغییر نام مجالی فراخ‌تر می‌طلبد، اما در این نوشتار به دو علت عمدۀ این ضرورت اشاره می¬شود.
۱ــ نام‌گذاری مکتب تفکیک از جانب آقای محمدرضا حکیمی به دلیل تقریر خاصی است که وی از این مکتب فکری داشته‌ است. البته ای بسا استراتژی طرح مباحثی این‌چنینی برای نخستین بار در سطح جامعه از نظر ایشان ضرورت این نحوۀ تقریر از مباحث را بنیان نهاده باشد. در هر دو صورت به نظر می‌آید تقریر موجود از این مکتب فکری در آثار این استاد فرزانه تمام زوایای آن را پوشش نداده است. اما با اوج‌گیری امواج نقد و بررسی آرای این مکتب به نظر می‌رسد منتقدان، با در نظر گرفتن مبانی یک تقریر خاص، چوب حراج به تمام آرا و تقریرات مختلف زده باشند و بسیاری از آرا را، که از دقت دیگری بهره‌مندند، نیز به همان شیوه فهم کرده باشند. بدین سبب برای دسترسی بهتر اهل علم به مبانی و حقایق این نظام فکری، به نظر می‌رسد دیگر امروز ضرورت بیان سایر تقریرات و طرح پایه‌ای‌تر بسیاری از مبانی فرا رسیده باشد. در این صورت این تغییر نام از خلط مبانی و مباحث بهتر جلوگیری خواهد کرد.
۲ــ تلاش اصلی مرحوم میرزای اصفهانی در تمام سال‌های حضور در مشهد مقدس رضوی بر تبیین معارف قرآن یا معارف الاهیه بر پایة فرمایشات قرآن کریم و آل رسول‌الله(ص) بوده و هرگز مقصود اصلی و اولیۀ ایشان تفکیک معارف وحیانی از دانش‌های بشری همچون فلسفه و عرفان نبوده؛ اگرچه این مقصود نیز در پرتو تبیین معارف الهیه از نظر ایشان نیز حاصل شده است و این مطلب به روشنی از عبارات ابتدایی ایشان در رسالۀ «ابواب الهدی» معلوم می¬گردد. وی این مسالۀ را به قدری جدی پیگیری کرده که نام یکی از آخرین نوشتارهای وی «معارف‌القرآن» است که در آن سعی کرده معارف و علوم قرآن را تبیین کند. بدین سان به نظر می‌رسد تعبیر مکتب معارف نامی باشد که به مَنهج مروّج آن و تلاش‌های وی نزدیک‌تر است و تسمیه‌ای است که به گوش دانش‌آموختگان آن آشناتر. این مسأله آنقدر مشهور است که در گزارشات مربوط به حوزۀ علمیۀ مشهد و دروس آن تصریح می¬شود که مرحوم میرزای اصفهانی درسی با نام «معارف» تشکیل داد.[۴]
به هر روی آنچه در طی سال‌های ترویج این مکتب جای خالی آن احساس می‌شود فقدان دو دسته از مطالب تاریخی است: نخست، تاریخچه‌ای کامل و دقیق از دوران زندگانی مرحوم میرزای اصفهانی؛ دوم، توجهی تاریخی به تقابل دو تفکر سلوکی و معرفتی در میان فقهای شیعه در طی چند قرن اخیر، که در حقیقت خاستگاه اصلی حرکت مرحوم میرزای اصفهانی است. در توضیح این مطلب باید گفت که نفوذ عرفان و تصوف در شیعه در چند سدة اخیر به شکلی جدید، باعث شد تغییری مهم در تاریخ اعتقادی شیعه پدید آید. بدین سان دو نوع تفکر اصلیِ سلوکی و معرفتی پدیدار گشتند که دو شخصیت اصلی آن‌ها را مرحوم ملا¬¬حسینقلی همدانی درجزینی (۱۲۳۹ــ۱۳۱۱٫ق) و مرحوم ملافتحعلی سلطان‌آبادی اراکی (عراقی) ( ــ ۱۳۱۸٫ق) می‌توان دانست. اما به نظر می‌رسد که ضعف در تاریخ‌نگاری در میان شیعیان در اینجا نیز تأثیرات خود را بر جای گذاشته و اهل نظر را با مشکلاتی روبه‌رو ساخته است. با این حال آنچه مسلّم می‌باشد تأثیر بسزا و بسیار جدّیِ این دو تفکر سلوکی ــ معرفتی بر جهت‌گیری‌های اعتقادی و حتّی سیاسی و اجتماعی پس از خود است. این دو مشرب، خود البتّه زائیدۀ جریانات عقیدتیِ پیش از خودند که در این دوران به شکل و صورتی دیگر ظهور و بروز یافته¬اند و بدون تعمّق در آن‌ها مسأله به‌درستی آشکار نخواهد گردید. حال با توجّه به این نکته، تحلیل و بررسی مکتب میرزا مهدی اصفهانی در بستر تاریخی خود سبب روشنایی بسیاری مسائل عقیدتی و تاریخ اندیشه می¬گردد که متأسفانه در جوامع علمی ما کمتر بدان توجّه شده است.
چند تذکر در مورد شیوه و موانع تحقیق
۱ــ بر هر اهل نظری ضعف‌های تاریخ‌نگاری شیعه واضح و مبرهن است. نبود نقل‌های دقیق و مستند در تمام زمینه¬ها، اختلاط نقل‌ها با نظریات شخصی، تأثیر فضاهای سیاسی، اجتماعی، و فکری مختلف در ترویج بعضی از تفکرات یا ممانعت از انتقال دسته‌ای از اقوال و بی‌توجهی به اندیشه در تاریخ اندیشه از جمله این ضعف‌هاست. روشن است که به دست آوردن تصویری از حقیقت در این شرایط بسیار دشوار خواهد بود.
۲ــ بررسی تاریخ نفوذ اندیشه‌های عرفانی ــ فلسفی یا گرایش‌های عرفانی ــ تصوفی در میان فقهای شیعه دچار مشکلی مضاعف است. طرد و تکفیر فقهای شیعه، از یک‌سو، و هجمه‌های عوامانه، از سوی دیگر، سبب می‌گردید که عدۀ بسیاری، از ابراز تمایلات یا اندیشه‌های خود ممانعت ورزند یا در شرایط اختفای شدید آن‌ها را مطرح سازند. روشن است که در چنین وضعی برای کشف حقایق گریزی جز چنگ زدن به شواهد یا ردیابی حقایق از ظرایف ــ آن هم از پی تحقیقی گسترده ــ نمی‌باشد. درست اینجاست که توجه به اندیشه در شناسایی تاریخ اندیشه جایگاه رفیع خود را به اهل نظر می‌نمایاند و سختی کار هویدا می¬گردد.
۳ــ در این تحقیق نیز، همچون هر تحقیقِ تاریخِ تحلیلیِ دیگر، مباحث مبتنی است بر چند اصل: یکم، توجه به نقل‌های مکتوب، چه نقل‌های دسته اول و چه منابع دسته دوم و…؛ دوم، توجه به نقل‌های نانوشته و استفاده از مصاحبه‌های شفاهی با توجه به آنکه هنوز برای شناسایی تاریخ اندیشۀ معاصر می‌توان از عده‌ای از اهل نظر، که در قید حیات‌اند، بهره جست؛ سوم، پیش‌فرض‌ها و اصولی که از مبانی نظری اندیشة هر فرد و طایفه‌ای می‌توان استنباط کرد و در فهم مبهمات تاریخی یاری خواهند کرد؛ چهارم، طرح بعضی از پیشنهادات و نظریات در تبیین تاریخ که می‌تواند شرایط دستیابی اهل نظر به وقایع تاریخی و فهم آن‌ها را مناسب‌تر سازد و با بررسی و نقد و بسط آن‌ها راه تعامل سازنده را فراهم آورد.
حال با توجّه به این موانع و مشکلات فراوان دیگری که در مسیر این‌گونه تحقیقات وجود دارد، این نوشتار درصدد است تا فتح بابی در این مسیر باشد و با بررسی تاریخیِ حیاتِ علمیِ مرحوم میرزای اصفهانی باب این‌گونه تحقیقات را بگشاید.
میرزای اصفهانی از اصفهان تا نجف
میرزا محمد مهدی ابن میرزا اسماعیل اصفهانی غروی از علمای مشهور قرن چهاردهم قمری در مشهد مقدس رضوی است که در سال ۱۳۰۳٫ق در اصفهان متولد شد.[۵] پدرش، که از صلحا و اخیار ملاک اصفهان بود، امر تربیت و تحصیل او را در اوان کودکی در اصفهان بر عهده گرفت. وی تحصیلات مقدماتی و اندکی از اصول و فقه را نزد استادان محلی آموخت. او پدر را در نُه‌سالگی از دست داد و سپس تحت سرپرستی عالم بنام اصفهان، مرحوم حاج رحیم ارباب اصفهانی، قرار ‌گرفت. وی در دوازده سالگی، یعنی در سال ۱۳۱۵٫ق، به سفارش وی به عتبات عالیات هجرت کرد و به نزد سید اسماعیل صدر رفت.[۶] آنچه در این میان عده بسیاری از آن غفلت کرده‌اند تصور این مطلب می‌باشد که وی در ابتدای هجرتش به نجف اشرف وارد گشته است، درحالی‌که وی به نزد سید اسماعیل صدر شرفیاب ‌گردید و ازآنجاکه مرحوم سید اسماعیل دو سال پس از وفات میرزای شیرازی به کربلا هجرت کرد و تا اواخر عمر آنجا ‌ماند،[۷] ناگزیر میرزای اصفهانی نیز ابتدا به کربلای معلی وارد شده است تا به خدمت سید اسماعیل صدر برسد؛ اگرچه مدت این توقف میرزای اصفهانی در کربلا نزد سید اسماعیل صدر روشن نمی‌باشد.
به هر صورت او در کربلا از محضر سید اسماعیل صدر بن محمد بن صدرالدین ــ که در سال ۱۲۵۸٫ق در اصفهان تولد یافته است ــ بهره ‌گرفت. سید صدر در چهارده‌ سالگی، پس از فوت برادر بزرگ‌ترش، سید محمدعلی، برای تحصیل به نزد شیخ محمدباقر بن شیخ محمدتقی اصفهانی رفت. سپس در حوالی سال ۱۲۸۱٫ق به عزم حضور در درس شیخ انصاری راهی نجف ‌شد و پس از مواجهه با فوت شیخ، در درس میرزای شیرازی، شیخ راضی بن شیخ محمد نجفی و شیخ مهدی حفیدالشیخ جعفر کاشف الغطاء حاضر گردید.[۸] او به هنگام مهاجرت میرزای شیرازی به سامراء در کنار وی بود و در آن سال‌ها آنقدر به میرزا نزدیک ‌شد که به درخواست ایشان در کنار سیّد محمد اصفهانی حسینی (م. ۱۳۱۸٫ق ــ نجف) و میرزا محمدتقی شیرازی (م. ۱۳۳۸٫ق ــ کربلا) به رتق و فتق امور وی مشغول شد.[۹] در سال ۱۳۱۲٫ق میرزای شیرازی وفات یافت. وی به رغم درخواست فراوان، از مرجعیت امتناع می‌ورزید. او، که در این سال‌ها از خاصّان ملّافتحعلی سلطان‌آبادی بود، در سال ۱۳۱۴٫ق همراه وی و نیز میرزا حسین نوری، سید حسن صدر، سید ابراهیم خراسانی و جمعی از شاگردانش همچون شیخ حسن کربلایی، میرزا حسین نائینی و سید علی بستانی، سامرا را به قصد کربلا ترک ‌کرد. سید صدر تا سال ۱۳۳۴٫ق در کربلا ماند و سپس در آن سال به کاظمین هجرت ‌کرد و در همانجا نیز به دلیل ضعف و بیماری دار فانی را وداع گفت.[۱۰]
روشن است که میرزای اصفهانی در شرایطی که در کربلا به خدمت سید اسماعیل صدر ‌رسید به حلقة آخوند ملافتحعلی سلطان‌آبادی نیز وارد شد. وی، در مدت حضورش در محضر سید اسماعیل صدر، به غیر از تحصیل علوم رایج به طی مقامات تربیت نفس نیز مشغول بود. تا آنجا که نقل شده است وی به مقام تجرید و خلع بدن دست ‌یافت.
در هر صورت او کربلا را به قصد نجف ترک کرد. به نظر نگارنده بعید نیست که این زمان پس از سال‌های ۱۳۱۸٫ق، یعنی پس از وفات ملافتحعلی سلطان‌آبادی،[۱۱] بوده باشد. او، در آغاز حضورش در نجف اشرف، در درس آخوند خراسانی در فقه و اصول حاضر گشت و با سیّد احمد کربلایی، شیخ محمد بهاری، سپس سیّدعلی قاضی و سیّدجمال‌الدّین گلپایگانی انس گرفت.[۱۲] وی، در مدت کوتاه حضورش در کنار سید احمد کربلایی، به اخذ مقام مرشدیت و راهبری مستعدّین موفق گشت.[۱۳]روشن است که دلیل نیل سریع او به چنین مقامی، سابقة وی در تحصیل کمالات نفسانی در محضر سید اسماعیل صدر بوده است.
از دست‌خطی که از وی به جای مانده است مشخص می‌گردد که وی، در اوایل حضورش در نجف اشرف، خود را به دو مشکل دچار می‌دید: «این حقیر فقیر در اوان تشرف به نجف اشرف با کمال تنفر از مذاق تصوف و برائت از این طریقۀ ضالۀ مشهوره در مقام تحصیل کمالات بالاخره دو مطلب به جهت احقر مشکل شده: یکی راجع به معرفت گمانی و توهمی شد و به جهت حل او رجوع به کتب عرفا می‌کردم بالاخره رجوع به کتب فلاسفۀ قدیم کردم. و دیگری آنکه متحیّر بودم با آنکه حضرت احدیّت ولی عصر را ولی عالم مقرر فرموده و اوست به منزلۀ قطب و هادی کل، و واسطۀ تمام کمالات اوست، چرا طالبین معرفت خود را محتاج به مربی و رفیق دانند. لهذا در خلال این حال توسل به وجود اقدس اعلیحضرت ولی عصر ارواحنا فداه می‌کردم به طریقی که حضرت منان جل و اعلی مرا توفیق مرحمت می‌فرمود.»[۱۴]
بدین سبب او، در ابتدای حضورش در نجف اشرف و رفاقتش با مرحوم سید احمد کربلایی و شیخ محمد بهاری، که بخشی مهم از روابطشان را به طی مراحل نفسانی اختصاص داده بودند، با مشکلاتی مواجه شد و سپس با توسل به امام عصر(عج)، راه‌حل آن‌ها را در‌یافت. روشن نیست که آیا پس از این توسل است که او به محضر صاحب علم جمعی و به دلالت امام عصر عجل‌الله فرجه در عالم مکاشفه و انخلاع حاضر می‌شود یا در زمان دیگری است. درهرصورت او در میان سال‌های حضور در نجف اشرف به محضر کسی رسید که خود به رمز، نام او را صاحب علم جمعی ‌گذاشته است. البتّه شایان ذکر است که ایشان چندان از ایشان یاد نمی¬کردند و هرگز نام او را نیز بر زبان نیاوردند و البتّه هیچ‌گاه شیوۀ تعلیم و تربیت و تحصیل علم را نیز تجرید ندانستند و کلام خود را به پشتوانۀ چنین ارتباطاتی بیان نکرده¬اند. این مطلب به روشنی از مطالبی که در ابواب پایانی رسالۀ «ابواب‌الهدی» مطرح کرده‌اند معلوم می-گردد.[۱۵] ایشان نیز تحصیل علم را متوقف بر تذکر به کتاب و عترت و بر پایۀ مبانی‌ای می¬دانند که طرح آن محتاج مجالی دیگر است. از سوی دیگر نباید از خاطر دور داشت که اگرچه صاحب علم جمعی تأثیر بسزائی در شکل‌گیری تفکرات و اندیشه¬های وی داشته است، بنابر آنچه شاگردان وی نقل می¬کنند چنین نبوده است که وی در تمام جهات از او متأثر بوده و همسویی داشته باشد.[۱۶]
سپس در اوان جار و جنجال مشروطه[۱۷] (یعنی در حوالی سال ۲۳ــ۱۳۲۲٫ق؛ البته این نقل به نظر چندان دقیق نمی¬آید و سال‌های حضور میرزای اصفهانی در محضر میرزای نائینی می¬بایست به حوالی سال ۱۳۲۵ باز گردد که اندکی بعد توضیح بیشتری ارائه خواهد شد)، به درس میرزای نائینی (۱۲۷۳ــ۱۳۵۵٫ق)[۱۸] ‌رفت و پس از او افرادی چون سیّد جمال‌الدّین گلپایگانی و سیّد محمود شاهرودی در آن درس حضور پیدا ¬کردند و مرحوم نائینی مبانی شیخ انصاری را، که از میرزای شیرازی فرا گرفته است، به ایشان تعلیم ¬داد.[۱۹] البته میرزای نائینی در آن زمان به سبب تلاش‌های فوق‌العاده¬ای که در دوران حوزۀ سامرا و حضورش در حوزۀ کربلا کرده به فقیهی آشنا به مبانی شیخ انصاری مبدل گردیده بود. وی از سویی، به سفارش میرزای شیرازی، رفاقت با سید محمد فشارکی پیدا کرد و این مبانی را با وی غور می‌نمود[۲۰] و همچنین با شیخ حسن کربلایی تمام آثار مکتوب شیخ انصاری را مطالعه و مباحثه می¬کرد.[۲۱] به نظر می‌رسد میرزای اصفهانی تا قبل از مهاجرتش از نجف به سوی مشهد مقدس رضوی (در حوالی سال ۴۰٫ق) در تمام ادوار درسی میرزای نائینی شرکت می¬کرد[۲۲] و بدین صورت یکی از معتمدان وی گردید؛ چراکه از سویی در حوزۀ درسی میرزای نائینی کمتر کسی یافت می¬شد که فقط در یک دورۀ درسی شرکت جسته باشد[۲۳] و اکثراً دو دورۀ درسی یا بیشتر (مثلاً آقا جمال گلپایگانی سی سال در تمام دروس وی شرکت جسته بود).[۲۴] این امر تا بدانجا بود که در سال ۱۳۳۸٫ق از وی اجازۀ اجتهاد یافت و آقا ضیاء عراقی، شیخ عبدالکریم حائری یزدی و سید ابوالحسن اصفهانی نیز آن را در حاشیه تأیید کردند.[۲۵] بنابر نقلی از میرزای اصفهانی، او حضورش در درس میرزای نائینی را چنین ترسیم کرده است:
«قال مولانا الأستاذ: ”أفاض لی العلامه النائینی مهمات الفقه و الأصول و استفدت منه مده منفردا و أول من لحق بنا العلامه السید جمال الگلپایگانی ثم بعد مده لحق بنا واحد بعد واحد حتى صرنا سبعه أفراد من الأوتاد. و تم لنا دوره الفقه و الأصول فی سبع نفرات و کنا فی محضره الشریف إلى أربع عشره سنه.“ و حین بلغ إلى خمس و ثلاثین سنه سنه الشریف نال أعلى مراتب الاجتهاد و أجازه العلامه النائینی و غیره أحسن الإجازات و مما عبر به فی إجازته المفصله التی کتبها النائینی بخطه الشریف فی شوال ۱۳۳۸ هجری المزینه بخطوط جمع من الأعاظم المراجع الکرام و تکون عندی.“ قال: ”العالم العامل و التقی الفاضل العلم العلام و المهذب الهمام ذو القریحه القویمه و السلیقه المستقیمه و النظر الصائب و الفکر الثاقب عماد العلماء و صفوه الفقهاء الورع التقی و العدل الزکی جناب الآقا میرزا مهدی الأصفهانی أدام الله تعالى تأییده و بلغه الأمانی“ إلى أن قال : ”و حصل له قوه الاستنباط و بلغ رتبه الاجتهاد و جاز له العمل بما یستنبطه من الأحکام“ الخ.»[۲۶]
از جمله نکات بسیار حائز اهمیت نوع اجازه¬ای است که میرزای نائینی به وی اعطا ¬کرد که در زمرۀ اجازات اجتهاد مطلق بوده است که در واقع از جمله عالی¬ترین انواع اجاز¬ات وی محسوب می¬شد.[۲۷]
از جمله نکات مهم در این باره جایگاه علمی ایشان در مبانی اصولی، خاصه در مبانی میرزای نائینی، است. آیت‌الله وحید خراسانی،[۲۸] که محضر ایشان را درک کرده است، در مصاحبه¬ای[۲۹] اولاً کسانی را که مرحوم میرزای اصفهانی را بی‌سواد می‌دانستند تعبیر به جهال کرده و مدعی شده که ایشان حوزۀ مشهد را منقلب کرده است و فضلای مشهد محصول ایشان‌اند. این مطلب در سایر گزارشات از اوضاع حوزۀ مشهد نیز تأیید می¬شود. از سوی دیگر بهترین درس سطح را مرحوم شیخ هاشم قزوینی داشته است و بهترین دروس پس از رحلت میرزای اصفهانی را مرحومان میرزا جواد آقا تهرانی و میرزا حسنعلی مروارید برپا کرده که همگی از شاگردان مبرّز ایشان بوده¬اند.[۳۰] ثانیاً آیت‌الله وحید خراسانی می¬گوید که در گفت‌وگوی خود با مرحوم سید محمود شاهرودی و مرحوم سید جمال‌الدین گلپایگانی (آقا جمال گلپایگانی)، که از جمله شاگردان مبرز میرزای نائینی بوده، آن دو بزرگوار عرض ¬کرده که پس از حضور در درس اصول میرزای اصفهانی در مشهد، در نجف به نکتۀ تازه¬تری دربارۀ مبانی مرحوم نائینی دست نیافته¬اند، که این نشان از عمق علمی و تسلط ایشان بر آن مبانی است. ثالثاً مرحوم آقا جمال نیز فرموده¬ است که میرزای اصفهانی جزء شش یا هفت[۳۱] نفری بوده که مرحوم نائینی مبانی خود را دور نخست با ایشان پخته کرده است. در هر صورت تسلط کامل کم‌نظیر میرزای اصفهانی از مسلماتی است که آشنایان به حوزۀ مشهد گواه صدق بر آن می¬باشند.[۳۲]
جزئیات زندگی میرزای اصفهانی در نجف اشرف روشن نمی¬باشد.
سامرا و نجف
از دوران شیخ انصاری، در تاریخ فقهای شیعه با دو تفکر سلوکی ــ معرفتی روبه‌رو می‌شویم که مروّجان اصلی مبانی اعتقادی و مشرب‌های سلوکی در میان عوام و خواص شیعه بوده‌اند. منظور از تفکر سلوکی ــ معرفتی تفکری است که در کسب مقامات نفسی و تهذیب آن (سلوک) یا اعتقادات دینی و معارف نظری (معرفتی)، اصول و مبانی خاصّی دارد. در تاریخ تشیّع معاصر در میان آنان که بتوان ایشان را در زمرۀ فقهای شیعه دانست روش‌ها و تفکرات دیگری را نیز می‌توان مشاهده کرد، امّا به نظر، بخشی از این روش‌ها التقاط‌هایی از این دو تفکر اصلی باشند. به سخن دیگر از آن رو که همواره هر تفکری پیروان مختلفی دارد، ناگزیر انحرافات یا اقتباساتی از تفکرات دیگر یا تأثیرپذیری از حضور افرادی خاص در آن‌ها را می‌توان مشاهده کرد. لذا این دو تفکر اصلی نیز از این قاعده مستثنا نیستند.
قبل از سخن در مورد این تفکرات اصلی لازم است به این موضوع اشاره شود که چرا آن‌ها مکتب سامرا و نجف خوانده می‌شوند. دلیل این مسأله، خاستگاه مکانی صاحبان اصلی دو تفکر است که یکی در نجف و دیگری در سامراء پدیدار گشتند.
مکتب سلوکی ــ معرفتی نجف، که به دلیل تبلیغ و ترویج، شناخته‌شده‌تر می‌باشد، با نام ملاحسینقلی همدانی درجزینی (۱۲۳۹ــ۱۳۱۱٫ق)[۳۳] شهرت یافته است. شایان ذکر است که تسمیۀ این تفکر با نام نجف، به معنای همسویی همۀ علمای نجف با آن یا تأیید آن به وسیلۀ ایشان نبوده و نیست.
عده‌ای از محققان، همچون منوچهر صدوقی سها در «تاریخ حکمای متأخر»[۳۴] یا سید عباس قائم‌مقامی در مقالۀ «حکیم بیدآبادی»،[۳۵] مدعی شده‌اند که اصل این تفکر به آقا محمد بیدآبادی (متوفی ۱۱۹۷٫ق)، عارف شهیر اصفهان، می‌رسد. سپس از شاگرد وی، سیدصدرالدین کاشف دزفولی، به شاگرد دزفولی، سید علی شوشتری (۱۲۲۲ـ۱۲۸۳٫ق)، و از او به ملاحسینقلی همدانی رسیده است. اما به نظر می‌رسد که هیچ ارتباط استاد و شاگردی میان سیّد علی شوشتری و سیّد صدرالدین کاشف دزفولی نتوان برقرار ساخت؛ چراکه نظریه‌پردازان نام‌برده دلیل اتصال سیّد علی به سیّد صدرالدین را نقل این حکایت دانسته‌اند که شیخ انصاری، به هنگام سفر از دزفول به عتبات، به محضر سید صدرالدین رسید و از وی درخواست دعا ‌کرد و او در پاسخ ‌گفت: مطمئن باشید که به وسیلۀ حاج سید علی شوشتری به فیض معنوی نایل خواهی شد که او از ماست.[۳۶] اما روشن است که این نقل دلیل بر تلمذ سید علی از محضر سید صدرالدین یا همسویی عقیدتی آنان نیست و ارجاع طلاب به عالمی از سوی عالمی دیگر امری رایج است . این مسأله زمانی محکم‌تر می‌شود که دانسته شود:
الف‌ــ در میان شاگردان و کسانی که از سید علی شوشتری بهره برده‌اند یا از او اجازه یافته‌اند به جز ملاحسینقلی همدانی، که اندکی بعد راجع به وی سخن خواهد رفت، کسی که گرایش به عرفان، فلسفه یا تصوف داشته باشد دیده نمی‌شود. بلکه بر عکس کسانی چون وفایی شوشتری، میرزا محمد بن عبدالوهاب بن داود همدانی کاظمینی، شیخ محمدتقی نجفی و… دیده می‌شوند که جملگی اهل مخالفت با عرفان، فلسفه و تصوف بوده‌اند. این در حالی است که شهرت اصلی سیدصدرالدین به عرفان وی است و از سید علی شوشتری هیچ شهرتی در عرفان نظری و… دیده نمی‌شود.
ب‌ــ از مسلمات تاریخی رفاقت و موانست فراوان سید علی شوشتری با شیخ انصاری است.[۳۷] از طرف دیگر هیچ دلیلی که دال بر گرایش فلسفی ــ عرفانی شیخ انصاری باشد وجود ندارد، بلکه شواهدی برخلاف آن نیز، از جمله ضاله دانستن کتب ایشان، به چشم می‌خورد. چگونه ممکن است دو تن که همچون یک روح در دو بدن می‌باشند (یعنی سیدعلی شوشتری و شیخ انصاری) در دو قطب مخالف عقیدتی باشند، درحالی‌که وصی شیخ انصاری و کسی که بر جنازۀ او نماز گزارده نیز سید علی شوشتری بوده است.[۳۸]
ج‌ــ در تاریخ هیچ‌گاه در زمرة استادان سیدعلی شوشتری از سید صدرالدین کاشف دزفولی نامی برده نشده است.
بدین سبب انتساب سید علی شوشتری به سید صدرالدین کاشف دزفولی مخدوش است. اما در مورد ارتباط میان سید علی شوشتری و ملاحسینقلی همدانی باید گفت که میان این دو نیز وحدت عقیدتی دیده نمی‌شود. ملاحسینقلی همدانی از عرفای مشهور محسوب می‌شود؛ به نحوی که از محضر او بزرگانی در عرفان شیعه از حیث نظری و عملی برخاسته‌اند. از آن جمله است شیخ محمد بهاری (۱۲۶۵ــ۱۳۲۵)،[۳۹] سید احمد کربلایی (متوفی ۱۳۲۲)،[۴۰] حاج محمدعلی نجف‌آبادی، میرزا جواد ملکی تبریزی و … . از سوی دیگر گرایش‌های فلسفی ــ عرفانی ملاحسینقلی را از تلمذ طولانی‌مدت او در سبزوار و از محضر حاج ملاهادی سبزواری می‌توان یافت.[۴۱] ذکر این نکته لازم است که در شرح احوالات حاج ملاهادی سبزواری نیز گرایش به فقراء و اهل تصوف نقل شده است.[۴۲] آن‌چنان‌که آورده‌اند: «گویند هرگاه که فقیری به سبزوار رسیدی، آن بزرگ با وی اجتماع و بل که خلوت فرمودی. بدانسان که روایت آقا رضا علی نعمت‌اللهی را … .»[۴۳] از طرفی نحوة حضور ملاحسینقلی به محضر سید علی، پس از تعقیب شیخ انصاری و حضور او در درس سید علی شوشتری بوده است.[۴۴] سید نیز که تمایل ملاحسینقلی را دید اجازۀ ورود او را به درس خود ‌داد. در نتیجه آنچه باید گفت این است که به نظر می‌رسد بهره‌مندی ملاحسینقلی از سید علی شوشتری را نمی‌توان انکار کرد، اما نمی‌توان مدعی شد که ملاحسینقلی و سید علی هر دو به یک شیوۀ تفکر عقیده داشته و مشرب عملی واحدی دارا بوده‌اند، بلکه صرفاً می¬توان گفت که ملاحسینقلی همدانی از مراتب تربیت اخلاقی سید علی شوشتری، که مشهور و متخلق بدان بوده، بهره برده است و احتمالاً با مبانی فلسفی و عرفانی که از حاج ملاهادی سبزواری آموخته توأم ساخته است؛ بالاخص دلایلی را که در مورد افتراق سیدعلی و سیدصدرالدین مطرح شد در اینجا نیز می‌توان طرح کرد.
اما شیوۀ تفکر دومی که در حقیقت در مقابل مشرب فوق مطرح است مکتب سامراء است. این مکتب با دو شخصیت استثنائی، یعنی مرحوم میرزای مجدّد شیرازی و مرحوم ملّا فتحعلی سلطان‌آبادی، شناخته می¬شود. میرزای شیرازی با هجرت خود به سامرّاء و بنیان‌گذاری فعالیت‌های جدیدی این حرکت را آغاز کرد و سپس فقیهانی دیگر آن را ترویج و بسط دادند. از جمله پدران معنوی این مشرب نیز می¬توان به آخوند ملافتحعلی سلطان‌آبادی اشاره کرد. آخوند ملافتحعلی سلطان‌آبادی عراقی (۴۰ــ۱۲۳۵ ــ ۱۳۱۸٫ق)[۴۵] از شاگردان اواخر دورۀ صاحب جواهر بود و پس از حضور در درس شیخ انصاری به درس میرزای شیرازی ‌رفت.[۴۶] وی آن‌قدر به میرزا نزدیک شد که به امر او به اقامۀ جماعت مبادرت می‌کرد و خود میرزا در صف جماعت وی حاضر می‌گردید. از میان استادان او می‌توان به سید محمد سلطان‌آبادی[۴۷] اشاره کرد که ملافتحعلی پس از توسلی به ساحت مقدس مهدوی به دلالت حضرتشان به سوی ایشان رهنمون ‌شدند. وی از جمله کسانی است که با مشی ملاحسینقلی مخالفت می‌کرد و در مشرب او نیز به‌طور کلی مخالفت با مشی ملاحسینقلی مشهود است. اصحاب سامرا[۴۸] از حیث مبانی فقاهتی، اعتقادی و سلوکی به میرزای شیرازی و شیخ انصاری و سیدعلی شوشتری شباهت بیشتری دارند تا اصحاب نجف و به تعبیری آنان را می‌توان دنباله‌روهای شیخ انصاری و سیدعلی شوشتری دانست. اصحاب سامرّاء عموماً سر ستیز با فلسفه، عرفان، و تصوف داشته‌اند؛ به‌طوری‌که وجود آثاری در رد آنان و مخالفت با ایشان در زمرۀ آثار این طایفه مشهود است.[۴۹] از سوی دیگر ایشان تعبد فراوانی به آیات و احادیث داشته‌اند.[۵۰] در حوزۀ درس میرزای شیرازی مجدداً اهتمام به مباحث عقاید و تفسیر و نهج‌البلاغه ترویج یافت. میرزای شیرازی خود در ابتدای رسالۀ عملیه‌اش مسائل اعتقادی را تشریح کرده است[۵۱] و از سایر علما نیز می¬خواهد که در عقاید رسائلی بنگارند.[۵۲] در دوران میرزای شیرازی نوشتن رسائل اعتقادی گسترش می¬یابد.[۵۳] شاید مهم‌ترین نکته‌ در مورد این طایفه غیر از توجه و تعبد فراوان به آیات و روایات ائمه(ع) و مخالفت با فلسفه، عرفان و تصوف توجه خاص ایشان به وجود مقدس امام عصر(عج) به نحوی متفاوت از اصحاب مکتب نجف می‌باشد؛[۵۴] به این معنا که توسل و توجه به امام زمان(عج) را بخش و مرحله‌ای مهم از مراحل سلوکی خود می‌دانستند و برخلاف اصحاب نجف، که ابتدا در پی مربی و رفیقی می‌رفتند تا مراحل سلوک را به دلالت وی طی کنند، ایشان هرگونه هدایت و راهیابی و طی مراحل نفسی را منوط به توجه و توسل به آن وجود مقدس می‌دانستند.[۵۵] (بر خوانندگان فرهیخته هرگز پوشیده نیست که این مطلب هرگز به معنای بی‌اعتقادی مشرب دیگر یا سایرین به امام عصر(عج) نیست، بلکه صرفاً به معنای توجه به شکلی متفاوت و اهمیتی متمایز از دیگران است.) به‌رغم‌آنکه آن‌ها صاحبان قدرت‌های نفسی و درجه‌های علمی و فقاهتی بلندی هستند، اصل همت خود را جلب توجهِ ایتامِ آل محمد(ع) به وجود اقدس صاحب‌الامر می‌دانند،[۵۶] دستور مراقبه را بر مبنای مراقبه با امام عصر(عج) برپا می‌کردند و محاسبۀ نفس را در مشهد او تعلیم می‌دادند.[۵۷] به نگارش آثاری در مورد آن حضرت همت می‌گماردند.[۵۸] رجوع به مربی و رفیق را با وجود هادی کل و امام زمان و بدون ارجاع حضرتشان به فقیهی از فقها در مسیر کسب کمالات نفسی امری ناصواب می‌شماردند.[۵۹] البته همین نوع نگاه ایشان به مسألۀ مهدویت موجب شد که مکتب سامراء در مسیر سیاسی و اجتماعی خود نیز مسیری متفاوت بپیماید. موضع‌گیری‌های میرزای شیرزای در مسألۀ تنباکو و پیمان رژی یا اساساً گرایش ایشان به تغییر مکان حوزۀ درسی خود از نجف به سامراء و پایه‌گذاری جشن‌های نیمۀ شعبان به سفارش ایشان در تهران و نوع نگاه شیخ فضل‌الله نوری به داستان مشروطیت و نوع نگرانی‌های ایشان، که اساساً موضوع دشمنی خود با مشروطه و دشمنان خود در آن واقعه را متفاوت از دیگران می¬دیدند، می¬تواند این مسأله را بهتر روشن کند. در حقیقت باید گفت که مکتب سامرّاء جریانی بود که با هجرت میرزای شیرازی به سامرّاء آغاز شد و با تلاش گروهی از شاگردانش در ابعاد مختلف امتداد یافت. مهم‌ترین خصیصۀ آن توجه و تأملی دوباره و با نگره¬ای فقاهتی به اصلی‌ترین رکن اندیشۀ شیعه، یعنی باورداشت امامت و مهدویت، بود. در این جریان، اصحاب سامرّاء همت خود را در ترویج اندیشۀ امام حی قرار دادند و تلاش کردند همۀ عرصه‌های فکری و اجتماعی را بر این مبنا ترسیم و تشریح کنند. میرزای شیرازی و شیخ فضل‌الله نوری جلوداری سیاسی آن را بر عهده داشتند و توجه به امام حی غائب را از نو در اندیشۀ سیاسی ترویج کردند. حامد الگار، در اثری، سندی از مأموران انگلیسی ذکر می‌کند و می¬نویسد: اگر ملایان در پی اثبات قدرت خودشان و روی کار آوردن یک حکومت متعصب ضد اروپایی توفیق یابند، باید همۀ امید خود را برای اصلاح ایران از رهگذر اقدام مهم بازرگانی از دست بدهیم. در همین گزارش اظهار شگفتی می¬شود که آیا هیجان تنباکو صرف نظر از اثبات قدرت روحانیان در عین حال تجلی عقیده‌ای عمومی نبود که تا آن زمان در ایران ناشناخته بود؟[۶۰] این عقیدۀ عمومی ناشناخته همان عقیده¬ای است که میرزای شیرازی و جریان مکتب سامراء به احیای آن همت می‌گمارند و یک مامور انگلیسیِ دیگر این بار در بحبوحۀ مشروطه آن را یادآور شده است: وطن‌پرستی از نوع خاص ایرانی همواره خصلت پیروان مذهب شیعه بوده است. شاه فعلی مقام مذهب ندارد و به عقیدۀ رهبران مذهبی دارای حق اساسی برای وفاداری ایرانیان نمی‌¬باشد. چه آن‌ها معتقدند فرمانروای حقیقی آن‌ها پادشاه زنده نیست، بلکه امام دوازدهم صاحب‌الزمان(عج) است که گرچه به چشم دیده نمی¬شود، حاضر و ناظر است و روزی ظاهر خواهد شد. ازاین‌رو معتقدان مذهب شیعه تابع خلیفه نیستند، بلکه دارای عقیده-ای بس انقلابی می¬باشند.[۶۱] ملافتحعلی سلطان‌آبادی، محدث نوری، سید اسماعیل صدر، محمدباقر بیرجندی، سید محمدتقی موسوی اصفهانی، صدرالاسلام همدانی، میرزا مهدی اصفهانی و بسیاری دیگر سکان‌داران فرهنگی و عقیدتی آن بودند. توجه به عقائد شیعی و تلاش برای اعراض از عقاید وارداتی در پرتو توجه به رکن اصلی و زندۀ شیعی، یعنی امام حی، مطمح نظر ایشان قرار گرفت. در مبانی تربیتی به وضوح در آثارشان توجه به امام حی را گوشزد می¬کنند و کسب عقیده جز از این طریق را ناصواب می-شمرند.[۶۲] به ‌هر روی توجه به آرای عده‌ای از پویندگان این مشرب ــ برای مثال سیّد اسماعیل صدر، محدث نوری، شیخ فضل‌الله نوری، سید حسن صدر، میرزا مهدی اصفهانی، صدرالاسلام همدانی، شاگردان میرزا مهدی اصفهانی و سیّد عبدالغفار مازندرانی ــ بسیاری از مطالب را روشن‌تر خواهد کرد. البته مکتب سامرّاء حاوی نوآوری‌های دیگری در مبانی فقاهتی[۶۳] یا تدریس در حوزه¬های علمیه[۶۴] نیز بود که شرح آن‌ها نیازمند مجالی دیگر است. در هر صورت به نظر می‌رسد تأملی دوباره در تاریخ اندیشة شیعه و بذل توجهی ویژه برای اهل نظر ضروری و مفید باشد و بررسی آن، که خود مجالی مستقل می-طلبد، به زمانی دیگر واگذار می¬گردد.
در مجاورت مشهد مقدس رضوی
در سال عزیمت میرزای اصفهانی به مشهد مقدس اختلاف است؛ بعضی از اقوال سال ۱۳۴۵٫ق را ذکر کرده‌اند[۶۵] و بعضی دیگر سال ۱۳۴۰٫ق را.[۶۶] اما در مجموع می‌توان گفت بر اساس اجازه‌ای که میرزای اصفهانی از مرحوم نائینی در سال ۱۳۳۸٫ق گرفت، سال ۱۳۴۰٫ق صحیح‌تر به نظر می‌رسد؛ چرا که عرفاً اجازه در زمانی که قصد عزیمت باشد گرفته می‌شود. او پس از حضورش در مشهد به مدرسه پریزاد رفت[۶۷] و در درس میرزا هاشم قزوینی، مدرس شهیر آنجا، حاضر ‌شد، اما در پی اشکالی که در هنگام درس بر استاد خود گرفت، مرحوم میرزا هاشم قزوینی مقام علمی او را بر خود ارجح دید و وی را در مقام تدریس ‌نشاند و خود از آن پس در درس میرزای اصفهانی تا آخرین دوره حاضر ‌شد.[۶۸] این دوره درس مرحوم میرزا، که ابتدای حضور وی در مشهد بوده و همان دوره نخست درسی وی می¬باشد، به شرح و بسط مبانی فقهی و اصولی میرزای نائینی و آخوند خراسانی سپری ‌شد و بزرگانی چون میرزا علی‌اکبر نوقانی (۱۳۰۰ ــ۱۳۷۰٫ق)، میرزا هاشم قزوینی (۱۲۷۰ ــ ۱۳۳۹٫ش) و سیّد صدرالدین صدر (متوفی: ۱۳۷۳٫ق) و سیّد حسین حائری در آن حاضر می‌گشتند.[۶۹] در حقیقت این اولین حضور میرزای اصفهانی در حوزۀ مشهد است. در واقع حضور میرزای اصفهانی در حوزۀ مشهد به دو برهۀ تاریخی تقسیم‌‌بندی می¬شود که در آنها حوزه علمیه مشهد را احیا کرده و خونی تازه در رگهای آن می¬دمد: برهۀ نخست مربوط به حوالی سال ۱۳۴۰٫ق باز می‌گردد. در گزارشی این حضور چنین ترسیم شده است: در حدود سال ۱۳۴۰٫ق، یکی از شاگردان ممتاز میرزای نائینی، مدرس بزرگ حوزۀ علمیۀ نجف و مرجع تقلید دورۀ قبل (متوفی در ۱۳۵۵٫ق)، به نام میرزا مهدی اصفهانی به مشهد آمد. ابتدا به تدریس سطوح عالیه و سپس خارج فقه و اصول مشغول شد و چون بر مبانی اصولی میرزای نائینی تسلط کامل داشت و این مبانی در حد خود تازه و بی‌سابقه بود، مورد توجه فضلا و طلاب مشهد قرار گرفت.[۷۰] در همان گزارش اشاره ¬شده است که او، پس از مدتی، کرسی درس معارف را نیز برپا ¬کرد.[۷۱] اما برهۀ دوم به پس از شهریور ۱۳۲۰ مربوط می¬شود که کمی بعد راجع به آن سخن خواهیم گفت و آن دورۀ احیای مجدد حوزۀ علمیه مشهد پس از اختناق پهلوی اول است. درواقع میرزای اصفهانی، در برهۀ نخست، دو دورۀ درسی برقرار ¬کرد که در دور نخست به بیان مبانی میرزای نائینی در اصول همت گمارد و در دورۀ دوم بحثی از مبانی خویش نیز به میان ¬آورد و دروس معارف را نیز برپا کرد. سپس دورۀ سوم درسی خویش را در برهۀ دوم احیای حوزۀ مشهد برپا کرد که در آن به طور کل مبانی خویش در فقه و اصول و معارف را مطرح می¬نمود.
میرزای اصفهانی، پس از اشتهاری که به واسطۀ تدریس دور نخست خویش یافت، دورۀ جدیدی از تدریس را آغاز ‌کرد (دور دوم). اما در این دوره در بحث فقه و اصول مبانی خویش را نیز مطرح ‌ساخت و در روزهای پنجشنبه و جمعه مباحثی جدید که سابقۀ تدریس آن‌ها در حوزه‌های علمیه وجود نداشت تحت عنوان مباحث معارف مطرح ‌شد.[۷۲] از جملۀ حضار در این دروس شیخ هاشم قزوینی، شیخ مجتبی قزوینی،‌ شیخ محمدحسن بروجردی، شیخ کاظم دامغانی، شیخ هادی مازندرانی، شیخ غلامحسین محامی بادکوبه‌ای و شیخ محمود تولایی بوده‌اند.[۷۳] البته ذکر این نکته لازم است که حضور شیخ محمود حلبی، که مهم‌ترین اثر علمی این دوره تحت عنوان تقریرات (که میرزای اصفهانی آن را تصحیح کرده است) از وی می‌باشد، جمعاً به مدت چهار سال بوده است که به هنگام فتنة رضاخان به سفارش میرزای اصفهانی و همراه اولاد وی به دهات اطراف مشهد هجرت ‌کرد.[۷۴] از جمله آثار دیگر به‌جای‌مانده از این دوران تقریرات مباحث اصول از مرحوم بروجردی است. اما همان‌طور که ذکر شد، کامل‌ترین و دقیق‌ترین اثر در این دوره آثار شیخ محمود حلبی می‌باشد که تحت عنوان تقریرات اصول، حجیت قرآن، هناک مطالب ثلاثه و مناصب النّبی در آستان قدس رضوی موجود است.[۷۵] البته به‌تازگی تقریرات بحث حجیت قرآن از مرحوم بروجردی نیز یافت شده است که متأسفانه کامل نیست.
دور سوم تدریس میرزای اصفهانی پس از گذشت مدتی از دوران اختناق رضاخان شروع ‌شد. دورۀ خفقان رضاخان موجب شد که اکثر مدارس مشهد، جز یکی دو مورد، تعطیل شود و درس‌ها به صورت رسمی برپا نگردد. این مسأله موجب شد حوزۀ مشهد به رکود دچار گردد. اما پس از شهریور ۱۳۲۰ دو تن از بزرگان حوزۀ مشهد، یعنی مرحومان شیخ مرتضی آشتیانی و میرزا مهدی اصفهانی، زعامت حوزه را به دست گرفتند و حوزه رشد خود را از سر گرفت.[۷۶] در حقیقت این دومین برهۀ حضور میرزای اصفهانی در حوزۀ مشهد است که احیای مجدد آن را موجب گردید. ایشان در ملاقاتی با شیخ محمدباقر ملکی میانجی، با تعبیر البشاره البشاره! وعدة شروع شدن درس را داد.[۷۷] اما از نقل دیگری که باز از مرحوم میانجی باقی مانده است به نظر می‌رسد که درس این دوره فقط مباحث معارف بوده و این بار دیگر خبری از مباحث اصولی نبوده است؛[۷۸] اگرچه پس از گذشت مدتی، فشارهای اختناق‌آمیز پهلوی اول از بین رفت و مجدداً مباحث فقه و اصول مطرح شد.[۷۹] این دوره همان زمانی است که ایشان به شاگردانشان می¬گفتند دیگر وقت نیست (نزدیک به مرگ شده¬اند) و باید حرف‌ها را گفت. به همین جهت، هم در تدریس معارف با سرعت بیشتری پیش می‌رفتند و دیگر از عادات تدریسی حوزۀ سامرّاء، که مباحثات فراوان میان طلاب صورت می‌گرفت و به نحوی شاگردمحوری بوده است و ساعات طولانی به مباحثه و درس اختصاص می¬یافت،[۸۰] فقط به طولانی بودن دروس اکتفا می¬شد،[۸۱] و هم در تدریس اصول فقه به ترویج مبانی خود می¬پرداختند که آثار مصباح‌الهدی و رسالۀ «معاریض» و «توریه» ارمغان آن‌هاست. بدین سان در این دوره کسانی همچون شیخ محمدباقر ملکی میانجی، میرزا حسنعلی مروارید، شیخ هاشم و شیخ مجتبی قزوینی، شیخ زین‌العابدین غیاثی، سید علی شاهرودی، شیخ عبدالله یزدی، عبدالنّبی کجوری، سید محمدباقر نجفی، میرزا جواد تهرانی، علی‌اکبر صدرزاده،‌ سید علی‌اکبر فیاض، سید علیرضا قدوسی و در اواخر نیز شیخ حسین وحید خراسانی[۸۲] در دروس حاضر ‌شدند.[۸۳]
از جمله صفات دروس در این دوره در بحث اصول این است که مبانی خود میرزای اصفهانی نیز به طور جدی‌تری مطرح ‌گردید. در فقه که از دورۀ قبل اثری یافته نشده در این دوره آثاری به‌‌دست آمده است. در مباحث معارفی نیز مرحوم میرزا تغییراتی داد؛ اگرچه هنوز به طور کامل روشن نیست که این تغییر در آرا به دلیل تغییر در شیوة طرح و پیدا شدن پایگاهی مستحکم در حوزۀ علمیه بوده یا اینکه ایشان تبدل رأیی یافته است. البته در این نوشتار بررسی بعضی از این موارد همچون طرح مبانی علم و عقل[۸۴] در دورۀ سوم به صورت مقدم بر مبانی معرفت نفس[۸۵] یا بحث ظل، اسما و صفات و… ممکن نمی‌باشد.
میرزای اصفهانی در سال ۱۳۶۵٫ق دار فانی را وداع گفت و حوزۀ مشهد دوباره دچار رکود شد. در گزارشی این مطلب چنین ترسیم شده است: لیکن این دو عالم متشخص [یعنی مرحومان شیخ مرتضی آشتیانی و میرزا مهدی اصفهانی] در سال ۱۳۶۵٫ق بدرود زندگی گفتند و حوزۀ علمیۀ مشهد، با درگذشت آن دو، آخرین مدرسان بزرگ خود را از دست داد و درس خارج در این حوزه مجدداً دچار رکود شد. البته در همان هنگام در گوشه و کنار بعضی درس‌های خارج وجود داشت، ولی این درس‌ها، که مدرسان آن در مراتب علمی بالا قرار نداشتند، نمی¬توانست جوابگوی نیاز حوزه¬ای همچون مشهد باشد. ازاین‌رو این حوزه، پس از شکفتگی نسبی اواخر نیمۀ اول قرن ۱۴، در اوایل نیمۀ دوم این قرن بار دیگر دچار توقف و رکود شد و به همین دلیل بسیاری از طلاب ترقی‌طلب آن به قم و نجف هجرت کردند.[۸۶]
آثار میرزای اصفهانی
آثاری که از وی در دورۀ حضور در مشهد مقدس رضوی به جای مانده است در دو بخش می‌باشد؛ بخشی استنساخ از نوشتارهای ایشان است و بخشی تقریراتی می‌باشد که از شاگردان وی باقی مانده است.
الف) استنساخ‌ها:
در مورد استنساخ‌ها می‌توان به موارد ذیل اشاره کرد:
۱ــ معارف القرآن: استنساخ از مرحوم نمازی، مرحوم بروجردی و… . البته در نسخة مرحوم بروجردی شواهدی از تصحیحات مرحوم میرزا در حاشیۀ آن نیز مشاهده می‌شود.
این اثر ظاهراً آخرین اثر مبسوط علمی مرحوم میرزاست که در آن یک دورۀ کامل از مبانی خود، اعم از علم، عقل، معرفه‌‌الله، اسماء و صفات، نبوت، امامت، مشیت، بداء، خلقت و …، را مطرح نموده و البته اثر را مؤلف تبویب و تقسیم‌بندی نکرده است.
۲ــ رسالۀ «مصباح‌الهدی» و «اصول وسیط»: که هر دو در اصول فقه است و به نظر می‌رسد رسالة «مصباح‌الهدی» متأخر از «اصول وسیط» باشد و از آقایان صدرزاده، ملکی میانجی، نمازی و بروجردی آثاری در استنساخ اصول وسیط یافت شده است. به علاوه، دقیق‌ترین نسخۀ «مصباح‌الهدی» با حاشیۀ مرحوم میرزا در آستان قدس موجود است. نام «اصول وسیط» به سبب وساطت این اثر اصولی میرزای اصفهانی نسبت به دو مرتبۀ متقدم (تقریرات) و متأخری (مصباح‌الهدی) است که ایشان در بیان مبانی اصولی خویش مطرح کرده¬اند.
رسالۀ «مصباح‌الهدی» نیز در حقیقت گزارشی از آرای میرزای اصفهانی در امهات مبانی اصول فقه در نظر ایشان است که در آن نوآوری‌هایی نیز دیده می‌شود. از این اثر نسخه‌هایی به خط علی‌اکبر صدرزاده، غلامعلی فایقی و محمدباقر ملکی میانجی موجود است. علاوه بر این، نسخه‌ای را نیز سید محمدباقر نجفی در سال ۱۴۰۵٫ق چاپ کرده است. بنابر عبارتی که در انتهای نسخۀ مرحوم صدرزاده آمده ظاهراً این اثر آخرین اثری از آثار میرزای اصفهانی است که به تصحیح وی رسیده است.
این اثر در یک مقدمه و هشت اصل تنظیم شده است. در مقدمه، بحث از تخالف علوم الهی و بشری و فطری بودن شریعت و ارجاع عوام به علما بر اساس فطرت عقلاییه و فطری بودن شریعت و همچنین سرّ بسط علم اصول از جانب فقهای شیعه مطرح شده است و در اصول هشتگانه مباحث حجج ، استصحاب و … به شیوه¬ای جدید بیان گردیده است.
۳ــ ابواب‌الهدی: این اثر یکی از آثار مشهور میرزای اصفهانی است که در واقع گزارشی از اصول نظریات وی در مباحث معارفی می‌باشد و هدف از آن اثبات مبانی نبوده است. به همین سبب از تفصیل مطالب یا استناد به آیات و روایات به طور گسترده، جز در موارد معدودی، خودداری کرده است.
از آنجایی‌که این اثر آخرین اثر علمی ایشان بوده است[۸۷] و از سوی دیگر در دسترس‌ترین اثر ایشان نیز می¬باشد و از سوی دیگر گزارشی از مجموعه آرای خود را در آن بیان کرده است شاید توضیح مبسوط‌تری دربارۀ آن خالی از فایده نباشد.
این اثر در یک مقدمه و ۲۵ باب تنظیم گردیده و در آن خلاصه¬ای از امهات مبانی ایشان همراه امهات مبانی فلسفه و عرفان اسلامی طرح شده است. مطالب در این اثر به شیوۀ قبض و بسطی مطرح شده؛ به‌این‌معناکه ایشان طی سه مرحله مطالب خود را بیان کرده ¬است. مؤلف، در مقدمه، مجموعه¬ای از مدعیات خود را آورده ¬است. سپس طی هفت باب، از باب‌های اول تا پایان باب هفتم، خلاصۀ مبسوط¬تری از مدعیات آورده‌شده در مقدمه را مطرح ¬کرده است. خصیصۀ مطالب این هفت باب طرح مبسوط¬تر مدعیات و اشاره به مبادی نظری هر بحث و ذکر نتایج حاصل از آن‌هاست. اما به طور کلی در این ابواب، هدف اشاره به بنیان‌های استدلالی مطالب نیست. وی سپس از باب هشتم به بعد به طور تفصیلی مبانی خود و مبانی مخالفان خود را به شیوه استدلالی مطرح می‌نماید و مبانی و نتایج علمی هر کدام را با شیوۀ طرح آن‌ها (ورود و خروج در مباحث) ذکر می¬کند. با وجود این، هدف ایشان در این رساله طرح کامل مطالب و مستندات نیست؛ چراکه ایشان این کار را قبلاً در «معارف‌القرآن» کرده است.
سیر مطالب چنین است که وی، در ابتدای مطالب خود، بر علم بنیان نهاده شدن قرآن و فرمایشات ائمه(ع) توجه کرده و سپس وجه اعجاز قرآن را همین ¬شمرده است. ازاین‌رو ضروری دانسته است که این میراث گران‌بها بر مبنا و شیوۀ ائمه، فقها و محدثان، به عنوان تربیت‌یافتگان آن حضرات، حفظ شود.
در گام بعدی، ایشان به مسألۀ زبان‌شناسی، یعنی الفاظ، توجه کرده است که به واسطۀ آن تکلم و تعلیم و تربیت ممکن می‌گردد و در همین جا یکی از اختلاف‌های اساسی دو مشرب یادشده را بر¬شمرده است. او در ادامه باب تعالیم خود را معرفت نفس می¬خواند. نکتۀ حائز اهمیت نوع نگاه او به مسألۀ معرفت نفس است که اصلی¬ترین حرف ایشان در این مبحث توجه به مسألۀ شناخت و چگونگی تحقق آن برای نفس می‌باشد. بر این مبنا سعی کرده است ابتدا منظور خود و نیز مخالفان را از شناخت بیان کند. طرح مبانی متفاوت از مبانی مخالفان توسط ایشان موجب گردیده است نگاه و جایگاهی جدید و متفاوت از بحث معرفت نفس پدید آید. نگاه متفاوت ایشان به مسألۀ شناخت، طرح متفاوتی از مفهوم استدلال را موجب می¬گردد. در اینجاست که او، به واسطۀ مسألۀ استدلال، بحث معروفِ به استدلال را ابراز می¬کند. وی در ادامۀ مطالب خود به دو مقام معرفتی نسبت به پروردگار (معروفِ به استدلال) یعنی معرفت بالآیه و معرفه الله بالله اشاره می¬کند. او مدعی می¬گردد برخلاف مدعای فلاسفه و عرفا امکان معرفت واقعی و حقیقی (و نه معرفت بالوجه و …) پروردگار میسر است.
میرزای اصفهانی در ادامۀ تذکر به خدای سبحان، به آیات و کمالات خدا اشاره ¬کرده و از این رهگذر به آیات علم، قدرت و وجود توجه نموده است تا بتواند دو مسألۀ اساسی را بررسی کند: مسألۀ نخست طرح بنیان‌های نادرست فیلسوفان و عارفان اسلامی در مسألۀ وجودشناسی یا به تعبیری خداشناسی است؛ مسألۀ دوم، که ثمرۀ مسألۀ اول است، مسألۀ خلقت و رابطۀ خالق و مخلوق است. در نهایت به دلیل نتایج جبری وجودشناسی فلاسفه و عرفا، ایشان مسألۀ مشیت را همراه و مرتبط با خلقت و افعال الهی مطرح کرده است. در این اثنا وی در لابه‌لای مباحث خود به اقوال مخالفانش اشاره‌هایی نموده است. اما در ادامه در ابواب هشتم تا آخر به تناسب، ابوابی را به طور مستقل به طرح آرای مخالفان خود اختصاص داده است.
۴ــ انوارالهدایه: رسالۀ «انوارالهدایه» از آثار جدیداً یافته‌شدۀ میرزای اصفهانی می‌باشد (این اثر در کتابخانۀ دانشکدۀ الهیات و معارف اسلامی مشهد با شماره ۲۲۷۱۸ در تاریخ ۸/۱۱/۵۶ ثبت گردیده است.) که بر روی جلد آن نام «مصباح‌الهدی» در بداء تألیف آمیرزا مهدی اصفهانی آمده است.
این اثر به دو دلیل عمده به ایشان منتسب است: الف‌ــ خط اثر؛ که با خطوط حاشیۀ «معارف‌القرآن» نسخۀ بروجردی، تقریرات شیخ محمود حلبی و «ابواب‌الهدی»، نسخۀ آستان قدس، که همگی تصحیحات ایشان است، همانندی دارد و مرحوم شیخ حسنعلی مروارید که از شاگردان مقرب میرزای اصفهانی بوده صحت آنرا تأیید کرده است. ب‌ــ فرم و محتوای اثر: از نظر سبک و سیاق ادبی و گسترۀ لغوی و اصطلاحات رایج و همچنین اندیشه‌های مندرج در متن و نوع توجه به مطالب و تبویب و تقدم و تأخر آن‌ها با سایر آثار ایشان کاملاً هماهنگی دارد (بحث از اعجاز قرآن و تحدی آن، علم و عقل، معرفه‌الله، علم‌ الهی، جبر و تفویض، بداء، مشیت و…).
به نظر نگارنده این اثر از حیث زمانی بر اساس مطالبش اثری است مابین تقریرات شیخ محمود تولائی و مصباح‌الهدی.
این رساله در حقیقت شامل دو اثر است: انوارالهدایه و رسالة فی‌البداء. رسالۀ نخست او در ابتدای هر مطلبی با تعبیر نور شروع شده و در مجموع ۲۱ عنوان نور را شامل است.
۵ـ‌ـ از ایشان رسائل دیگری نیز به جای مانده است که از آن‌ها می¬توان به رسالۀ «اعجازالقرآن» ( در بحث اعجاز قرآن چندین رساله مختلف از ایشان دیده می¬شود که از آن جمله رساله‌ای فارسی و در پاسخ به شاهزاده افسر (یکی از شاهزادگان قاجار) می¬باشد.)، «صوارم‌العقلیه» (در ردّ شیخیه و شیخ احمد احسایی)، رسالۀ «غایه‌‌المنی» و «معراج‌القرب و اللقاء» (در حقیقتِ صلاه)، «المواهب السنه و العنایات الرضویه» (در معاریض و توریه)، افتاء و تقلید، خلقه ‌‌العوالم (در خلقت و طبیعیات)، جبر و تفویض (در قضا و قدر و بداء)، فهارس فقه و اصول و معارف و اخلاق، رساله معرفت نفس (تقریر دروس عمومی ایشان در مباحث اخلاق و معارف) و رسائل فقهیِ فی الکر، شرائط التکلیف و النجاسات، الطهاره و طهارات الثلاثه، فی احکام الوضوء، المطهرات و النجاساه و صلاه المیت، فی الفاظ العبادات و الطهارات، فی القرعه، فی بعض احکام الصلاه، الصلاه، الخمس، الطلاق، الاطعمه و الاشربه، حصر المحرمات من الحیوانات و جنات الرضویه اشاره کرد.
ب) تقریرات:
تقریرات مباحث میرزای اصفهانی مربوط به دو دورۀ دوم و سوم می¬شود. مهم‌ترین اثر در تقریرات دورۀ دوم، تقریرات شیخ محمود تولائی است که تصحیحات استاد در حاشیۀ آن دیده می¬شود. تقریر دیگری که از این دوره اما به صورت ناقص به جای مانده است، تقریرات مرحوم محمدحسن بروجردی است.
اما در باب تقریرات دورۀ سوم نیز آثاری در فقه و اصول از مرحوم ملکی میانجی، مرحوم عسکری طباطبایی و مرحوم بروجردی دیده شده است. همچنین تقریراتی در بحث قضا و قدر از مرحوم بروجردی، در معرفت‌شناسی از مرحوم صدرزاده و مباحث عمومی میرزا که در معرفت نفس و اخلاقیات بوده است به قلم آقای یگانه موجود می‌باشد. این مباحث عمومی در روزهای جمعه و برای عامۀ افراد مطرح می‌گردیده است.[۸۸]
ظاهراً مباحث دورۀ سوم تدریس میرزای اصفهانی ابتدا به صورت مخفیانه در منزل مرحوم میرزا و پس از قرائت زیارت عاشورا برگزار می‌گردید که در این باره نیز حکایاتی نقل گردیده است.
بقایای علمی مکتب معارف مشهد
شاید به جرأت بتوان گفت یکی از کارهای مشکل درمورد یک مشرب فکری، بالاخص در وضعی که آن مکتب در مراحل ابتدایی حیات خویش و تغییر و تحولات علمی خود است، بررسی شاگردان آن و تحلیل آن‌هاست. با وجود این به نظر می‌رسد در مورد شاگردان مکتب میرزا مهدی اصفهانی که مبانی وی را ترویج کرده‌‌اند دو نسل اصلی مشاهده می‌شود. نسل نخستین نسلی است که به طور مستقیم و بی‌واسطه در زمان حیات میرزای اصفهانی از وی تعلیم یافته‌اند. تقریباً از این نسل متعلم در قیدِ حیاتی دیگر مشاهده نمی‌شود.[۸۹] اما نسل دوم کسانی‌اند که به طور مستقیم از میرزای اصفهانی تعلیم نیافته‌اند، بلکه ایشان تعلیم‌یافتگان شاگردان نسل نخست وی می‌باشند. مجموعة نسل دومی‌ها را در دو گروه کلی می‌توان مشاهده کرد. بخشی طلاب علوم دینی در حوزه‌های علمیه‌اند که اینک در حوزه‌های قم و مشهد به فعالیت‌ مشغول هستند، و بخشی دیگر دین‌پژوهان غیر حوزوی‌‌اند که اکثر ایشان محصلان علوم جدید در دانشگاه‌های داخل و خارج بوده و هستند.
در تقسیم‌بندی‌ دیگری هر دو بخش نسل دومی‌ها را می‌توان در سه مجموعه یا گرایش فکری مشاهده کرد. متمسکین ظاهرگرا، معارفیان اصولی ــ کلامی و معارفیان اجتهادی. متمسکین ظاهرگرا را همیشه و در تمام حوزه‌های فکری می‌توان مشاهده کرد. ایشان مستمسک خود را در دریافت‌های‌ فکری خویش از ظواهر کلمات و اکتفای به آن‌ها و تعقل و تعمق نکردن در آن‌ها می‌دانند. تقلید و خودبسندگی به محفوظات شیوۀ اصلی ایشان است و البته در نسل دومی‌های مکتب معارف مشهد نیز می‌توان از آن‌ها آثاری یافت.
معارفیان اصولی ــ کلامی گرایش دیگری است که در نسل‌ دومی‌ها مشاهده می‌شود. این عده کسانی هستند که تحصیلات و گرایش‌های اصولی و کلامی ایشان، چه در حوزه‌های علمیه و چه در خارج آن، در نگرش و برداشت ایشان از مبانی میرزای اصفهانی سایه افکنده است و در طرح مباحث، شواهدی از آن بروز و ظهور می‌یابد. از سوی دیگر در مباحث اصولی مرحوم میرزای اصفهانی عده‌ای از ایشان، به دلیل کم‌توجهی کلیه اصحاب مکتب معارف به مبانی اصولی میرزای اصفهانی، راه این‌همانی مبانی میرزا اصفهانی با مبانی میرزای نائینی را در پیش گرفته‌اند. به عنوان مثال گرایش این بخش از نسل دومی‌ها در مباحث علم و عقل کاملاً این مطلب را آشکار می¬کند.
دسته سوم معارفیان اجتهادی‌اند. مبنای اجتهادی این گرایش تأمل توأمان در روایات اهل بیت(ع) و متون مرحوم میرزای اصفهانی، با توجه به نسخ مختلف و اقوال شاگردان ایشان با تقریراتی که بعضاً در بیان بعضی از مفاهیم شیوه‌هایی غیرهمسان را در پیش گرفته‌اند، بر مبنای وجدانیات شخصی‌شان می‌باشد. وجدان یکی از مبانی مهم میرزای اصفهانی است که بسیاری خطاها را نیز در منتقدان باعث شده است. اما به دلیل عدم وجدان واقعیِ پاره¬ای از امور و قصور عده‌ای در کشف بعضی از حقایق گهگاه باب تأویلات نیز گشوده می‌گردد که این مطلب محتاج مجالی دیگر و ورود به جزئیات مباحث می¬باشد.
مکتب تربیتی میرزای اصفهانی
۱ــ مکتب تعلیمی و تربیتی میرزای اصفهانی درواقع مکتبی نو و جدید نیست، بلکه مکتب ایشان همان مکتب فقهای امامیه¬ای است که اصل و تمام توجه و تربیتشان را از تعلیمات قرآن و عترت اخذ کرده¬اند. بنابراین مکتب میرزای اصفهانی فقط تبیینی از تعلیمات قرآن و عترت است که در بستر زمان و باتوجه به انحرافاتی که پدید آمده، صورت گرفته است. با توجه به این نکته باید گفت که هنر اصلی میرزای اصفهانی در مکتب تعلیمی و تربیتی خویش بسط دو ضلع یک زاویه ــ دین ــ در شرایط زمانی ــ مکانی ویژه¬ای است که در آن قرار گرفته است. یک ضلع زاویۀ دین همواره تذکر به خدا و تبیین صحیح و واقعی عالم در پرتو خدای سبحان برای بندگان مکلّفی است که در سایۀ دین ¬باید کمال بندگی و معرفت خدای سبحان تحصیل نمایند و این جز با علم و معرفت حقیقی میسور نخواهد گردید. ضلع دوم نیز تبیین و تشریح بدعت‌ها و ضلالت‌هایی است که مکلّفین را از مسیر مستقیم دین منحرف می¬گرداند. این دو جهت تقریباً در سرتاسر تاریخ تشیع به روشنی دیده می¬شود، اما در دوران‌هایی، به مقتضای حال و مقال، جهتی بر جهت دیگر سبقت گرفته یا پررنگ¬تر گردیده است. تلاش میرزای اصفهانی نیز چیزی جز بسط این دو ضلع یک زاویه نبوده است. ایشان از سویی همت خود را در تبیین انحرافات به کار گرفت و از سوی دیگر مبانی شریعت را تشریح ¬کرد.
۲ــ با توجه به مقدمۀ یادشده باید گفت که مکتب تعلیمی و تربیتی میرزای اصفهانی به ادعای ایشان مکتبی دینی یا به تعبیر بهتر خدامحورانه است. مکتب خدامحورانه مکتبی است که در آن نه فقط هدف و غایت، وصول و لقاء حضرت ربّ‌العزّه (معرفت) و کسب رضایت اوست، بلکه مسیر و ابزار دستیابی بدان نیز تنها در این جهت است. توضیح آنکه غایت بودن رضایت خدا و معرفت او امر چندان نامعلومی نیست ــ اگرچه بسط آن یعنی حقیقت دین، به‌هرحال مطلبی روشن است ــ اما آنچه شاید کمی برای عده¬ای نامعلوم آید معنای خدامحورانه بودن مسیر و ابزار بخش نخست است. در این باره باید گفت که برای رسیدن به معرفت خدای متعال و رضایت او دیر زمانی است که طرق و ابزارهای گوناگونی در میان بشر مطرح شده و رواج یافته است که از آن‌ها با تعابیر مختلفی یاد می¬کنند. یکی از این طرق مسیر ریاضت‌طلبی و ابزار آن حبس نفس به شیوه¬های مختلف است. مسیر دیگر علم‌آموزی و ابزار آن تشکیل قیاسات برهانی با آلی بودن منطق در کشف صحیح از سقیم می¬باشد. و بالاخره سومین راه طریق شریعت و ابزار آن تبعیت از انبیا و اوصیای الهی است. نکتۀ مهم در این مسیرها آن است که دو طریق نخست مسلماً طرقی بشری¬اند. منظور از بشری بودن این طرق نیز استحصال آن‌ها از تفکرات و تجربیات بشری است با این عنایت که مسلماً این طرق از یکدیگر و همچنین از شرایع الهی نیز یاری و بهره جسته¬اند و اختلاط‌هایی با یکدیگر داشته¬اند. اما به شهادت تاریخ، منشأ آن‌ها انبیا (ع) نبوده‌اند و امتداد آن‌ها نیز به انبیا متقوم نبوده است. این در حالی است که منشأ و تکوین شرایع الهی و همچنین امتداد آن‌ها متقوم به انبیا و اوصیای منسوب و منصوص الهی است که تربیت‌شدگان وحیانی¬ بوده‌اند. البته در میراث به‌‌جای‌مانده از ایشان نیز، به شهادت تاریخ، اختلاط با دو طریق دیگر مشاهده می‌شود. اما درهرحال باید گفت که مکتب خدامحورانه مکتبی است که نه فقط هدف و غایت در آن خدا و رضایت اوست، بلکه مسیر و ابزار آن نیز خدامحورانه یا به تعبیر دیگر برآمده و دوام‌یافته از تربیت ربوبی باشد. اینکه دربارۀ نسبت دو طریق دیگر با خداوند باید چه گفت و آیا آن‌ها به کلی بیراهه¬اند یا بهره¬ای از وصول به مقصود دارند یا اصلاً تفاوتی با طریق شرایع الهی ندارند بلکه تفاوت‌ها در اموری دیگر است، همان مطلبی است که محتوای تبیینی و تشریحی ضلع اول و دوم شرایع الهی (یا به مقتضای این مقال مکتب میرزای اصفهانی) آن را آفتابی و برملا خواهد کرد. در حقیقت یکی از راه‌های دقیق و قطعی کشف نسبت دو طریق دیگر با خدامحوری در پرتو طریقی به دست خواهد آمد که خدامحورانه بودن آن به شهادت عقول و تاریخ قطعی و مسلم است؛ چه اگر انتساب طریقی به خدای سبحان قطعی باشد، مخالفتش با طریق غیر قطعی نه به تزلزل آن، بلکه به تزلزل طریق مخالف خواهد انجامید و البته قضاوت دربارۀ این مسأله چیزی نیست که این مقال درصدد آن باشد.
۳ــ از آنجا که میرزای اصفهانی اصلی¬ترین انحراف در میان مکاتب بشری را کژراهۀ شناختی آن‌ها و اتخاذ مسیر ناصواب معرفت و کشف حقایق دانسته است، اصلی‌ترین رکن تعلیمی و تربیتی مکتب خویش را تصحیح معرفت شناختی انسان و راه درست شناخت و کشف حقایق برمی¬شمرد. درحقیقت همان‌طورکه در روایات دینی در تفسیر آیۀ شریفۀ «و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون»، آمده : «ای لیعرفوه»، اصل همت میرزای اصفهانی اصلاح ساختار معرفتی انسان است که به نظر او در تقابل با مکاتب بشری دچار انحراف گردیده است. اما در این مسیر مکتب میرزای اصفهانی سه مبنای بسیار مهم دارد که هم در جهت تعلیمی و هم در جهت تربیتی بنیان مکتب او را می¬سازد. این بنیان‌ها حجج الهی (پیامبر، قرآن و عترت)، عقل، علم، معرفه‌ الله و تقوا و عمل به تکالیف شرعی است.
حجج الهی دو حیثیت مهم دارند: یک حیثیت آن‌ها وجاهت ربوبی ایشان است که ابواب قرب و کمال‌اند و اساساً نیل به کمالات و قرب پروردگاری که لیس کمثله شیء است جز به وساطت راه¬یافتگان و برگزیدگان او میسور نمی¬گردد. شایان ذکر است که همین شأن ایشان، که موجب وصول عباد به قرب پروردگار می¬گردد، خود نشانۀ خلافت الهی آنان است. حیثیت دیگر ایشان نیز جایگاه منحصربه‌فردشان در کسب علم و معرفت است. واقعیت اشیا را می¬نمایاند و ملاک تکالیف بندگان محسوب می¬شود. نکتۀ حائز اهمیت در این جهت شأن تعلیمی معلمان الهی است که از آن با شأن مذکریت یاد می¬شود. اهمیت این شأن از جهت ضرورت تعلیمی، و نه صرفاً توصیه¬ای اخلاقی برای مراجعه به معلمان الهی است تا اثاره این انوار و تذکر به خود انوار و وجدانشان و همچنین دیدار حقایق ممکن گردد.
عقل، علم و معرفت همان دانش و آگاهی‌ای است که هدف از خلقت بندگان بدان‌ها برآورده می¬گردد. اصلاح آن‌ها، هم فهم از جهان را اصلاح می¬کند و هم به معنای تربیت صحیح در جهت رسیدن به مقصود نهایی است. درواقع ازآنجاکه جایگاه تربیت نقش عالی آن در رسیدن به هدف است و شناخت صحیح نیز ابزار واقعی و صحیح رسیدن به هدف می‌باشد، اصلاح نظام شناخت‌شناسی انسانی یکی از گام‌های مهم یا به تعبیری اولین گام در تربیت او خواهد بود.
تقوا نیز چیزی جز ادب لازم، چه در مسیر کسب معرفت و چه پس از وصول آن، نیست. حقیقت احکام واجبات و محرمات عقلی یا ذاتی یا تنبیهات معلمان الهی به فطریات عقلائیه است که آدمی خود را عقلاً و با تنبّه صاحبان شریعت ملزم و مکلف بدان‌ها می¬یابد که ¬باید در مسیر کسب معرفت یا پس از وصول بدان به عنوان رعایت ادب حضور رعایت کند. خروج از مسیر تقوا به این معنا در حقیقت چیزی جز خروج از مسیر عقلیِ رسیدن به هدف نخواهد بود. بنابراین نتیجۀ ضروری آن گمگشتگی، ضلالت، نرسیدن و غوطه‌وری در باطل خواهد بود. در مکتب میرزای اصفهانی سه رکن یادشده ارتباطی درهم‌تنیده با یکدیگر دارند و همگی از ضروریات همدیگر محسوب می¬گردند. این سه رکن، هم شأن تعلیمی دارد و هم شأن تربیتی.
پی‌نوشت‌ها
________________________________________
[۱]ــ دایره‌المعارف تشیع،‌ ذیل میرزا مهدی اصفهانی. و مکتب تفکیک، محمدرضا حکیمی.
[۲]ــ مکتب تفکیک عنوان مقاله‌ای از استاد محمدرضا حکیمی است که نخست در نشریه کیهان فرهنگی (سال نهم، ش ۱۲، اسفندماه ۱۳۷۱) چاپ شد و به سرعت مجله به چاپ دوم رسید. سپس مقاله با پیوست‌های افزوده‌شده به همت حجت‌الاسلام سیدهادی خسروشاهی و با مقدمه‌ای از وی در مجموعه ویژه‌نامه‌های تاریخ و فرهنگ معاصر، ویژه‌نامه (۱)، در سال ۱۳۷۳ چاپ گشت. در نهایت همان مقاله با مقدمه و چند مطلب توضیحی به قلم آقای محمدرضا حکیمی به صورت کتابی مجزا به همت دفتر نشر فرهنگ اسلامی در سال ۱۳۷۵ در ۱۵۰۰ جلد به چاپ رسید. ر ک: محمدرضا حکیمی، مکتب تفکیک، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ دوم، ۱۳۷۶، ص ۱۵ (پاورقی ۱).
[۳]ــ این نظر را جناب آقای سیدجعفر سیدان در گفت‌وگویی که با آقایان فیاضی و پارسانیا داشتند و به صورت جزوه‌ای در سال ۱۳۸۳ در قم مطرح ساخته‌اند.
[۴]ــ سید علی خامنه‌ای، گزارشی از سابقه تاریخی و اوضاع کنونی حوزه علمیه مشهد، کنگره جهانی حضرت رضا، تیرماه ۱۳۶۵، ص۲۶؛ همچنین مصاحبه با استاد آیت الله شیخ ابوالحسن شیرازی، فصلنامه حوزه، ش ۱۷، ص ۲۱؛ همچنین رک: مصاحبه با دکتر سید جواد مصطفوی، ماهنامه کیهان فرهنگی، سال ۲، ش ۱۲، اسفند ۱۳۶۴، ص ۴ (خاطرات دکتر محمد باقر الاهیان از دروس معارف).
[۵]ــ برای کسب اطلاع بیشتر دربارۀ تاریخ زندگانی میرزا مهدی اصفهانی رک: دایره‌المعارف تشیع ــ بنگرید ذیل میرزا مهدی اصفهانی، محمد رازی، گنجینه دانشمندان، ج ۷، انتشارات اسلامیه، ۱۳۵۴، شیخ محمود تولایی و علیرضا غروی (فرزند ارشد میرزای اصفهانی)، شرح حال میرزامهدی اصفهانی؛ الشیخ علی النمازی الشاهرودی، مستدرک سفینه‌البحار، ج ۱، ص ۹؛ مکتب تفکیک، مقاله مندرج در کیهان فرهنگی و کتاب منتشرشده در این موضوع.
[۶]ــ همانجا.
[۷]ــ سیدمحسن امین، اعیان الشیعه؛ سید عبدالحسین شرف‌الدین، بغیه الراغبین فی سلسلة آل شرف‌الدین، ج ۱، ص ۱۹۰ به بعد: «و فی سنة ۱۳۱۴ خرج من سامراء لامور اقتضت ذلک فلحقه معظم علمائها البررة کالمقدسین الشیخ ملافتحعلی السلطان آبادی … وجمیع المحققین من تلامذته کالشیخ حسن الکربلائی و… .»
[۸]ــ همانجا.
[۹]ــ‌ همانجا. او در حوالی سال ۱۲۹۱ به درخواست میرزای شیرازی به صورت مخفیانه از اصفهان خارج شد و به سوی عراق حرکت کرد.
[۱۰]ــ همانجا.
[۱۱]ــ منوچهر صدوقی سها، تاریخ حکماء و عرفای متأخر، حکمت، ۱۳۸۱؛ بنگرید به آخوند ملافتحعلی سلطان‌آبادی.
[۱۲]ــ محمد رازی، همان، محمدرضا حکیمی، «مکتب تفکیک»، ص ۲۱۳
[۱۳]ــ این نقل را نگارنده از خود آقای علی ملکی میانجی (فرزند مرحوم محمدباقر ملکی میانجی)، او از آقای علیرضا غروی (فرزند ارشد مرحوم میرزای اصفهانی)، و وی از مرحوم شیخ مجتبی قزوینی، شاگرد مرحوم میرزای اصفهانی، شنیده است؛ همچنین رک: الشیخ علی النمازی الشاهرودی، همان، ج ۱۰، ص ۵۱۸
[۱۴]ــ‌ این دست خط در تاریخ ۱۵ ذی‌القعدۀ الحرام ۱۳۴۲ به خط و انشای میرزای اصفهانی نگاشته شده است که تصویر آن همچنین در‌ متأله قرآنی موجود است.
[۱۵]ــ الباب الثالث والعشرون من أبواب الهدى‌معرفه طریق معرفه ربّ العزّه فی العلوم الإلهیّه ومعارفها على خلاف ما فی العلوم والمعارف البشریّه.
[۱۶]ــ به عنوان نمونه نگارنده از جناب آقای حاج شیخ کاظم خراسانی شنیده که یکی از استادان ایشان یعنی مرحوم آیت الله مدرسی، که یکی از شاگردان میرزای اصفهانی بوده، در یکی از مجالس درس از میرزای اصفهانی شنیده است که وی در بحث ظل فرموده¬ صاحب علم جمعی اینجا اشتباه کرده¬اند و ظل صورت بلاماده (نظر ابتدایی میرزای اصفهانی دربارۀ ظل صورت بلاماده بوده است) نیست، بلکه همان روح است.
[۱۷]ــ محمدرضا حکیمی، «مکتب تفکیک (زندگی‌نامۀ میرزای اصفهانی)», کیهان فرهنگی، سال نهم (۱۳۷۱)، ش ۱۲
[۱۸]ــ علامه نائینی فقیه نظریه‌پرداز، آقا شیخ عبد الحسین حلی «بیرق حق»، قم، انتشارات بوستان کتاب قم.
[۱۹]ــ محمدرضا حکیمی، همان، ص ۲۱۴
[۲۰]ــ مصاحبه با استاد آیت‌الله حسینی همدانی (نجفی)، فصلنامه حوزه، ش ۳۰، ص ۴۰؛ و علامه نائینی فقیه نظریه‌پرداز، حاج سیدعلی نقی تقوی، «بیدار بیدارگر»، همان، ص ۹۱
[۲۱]ــ مصاحبه با حضرت آیت‌الله حاج سید محمد حسن مرتضوی لنگرودی به نقل از مرحوم والدشان، فصلنامه حوزه، ش ۵۵، ص ۳۱
[۲۲]ــ میرزای نائینی درس رسمی خود را از سال ۲۹ پس از فوت آخوند خراسانی آغاز کرد (طبقات اعلام الشیعۀ، ج ۱، بخش ۲، صص ۵۹۳ ــ ۵۹۶؛ اعیان الشیعۀ، ج ۶، صص ۵۴ و ۵۵). اما بنابر آنکه میرزای اصفهانی بهرۀ خود از محضر میرزای نائینی را چهارده سال و آقا جمال گلپایگانی سی سال دانسته¬اند و میرزای نائینی در سال ۱۳۵۵ از دنیا رفته است، و علی‌الظاهر درس ابتدایی نائینی به صورت خصوصی و در نهایت با هفت نفر تشکیل ¬گردید که آن‌ها همان حلقۀ هفت نفره نائینی را تشکیل دادند، لاجرم سال آغاز به تدریس نائینی در نجف ¬باید سال ۱۳۲۵٫ق باشد و پس از آن در سال ۱۳۲۹ درس عمومی خویش را برپا داشت.
[۲۳]ــ مصاحبه با استاد آیت‌الله حسینی همدانی (نجفی)، فصلنامه حوزه، همان، ص ۳۶
[۲۴]ــ همان، ص ۴۲
[۲۵]ــ محمدعلی رحیمیان فردوسی، متأله قرآنی، قم، دلیل ما، ۱۳۸۲، ص ۴۱۳ به بعد.
[۲۶]ــ الشیخ علی النمازی الشاهرودی، همان، ج ۱۰، ص ۵۱۷
[۲۷]ــ میرزای نائینی شش گونه اجازه داشت که عبارت بودند از اجازۀ روایت و نقل حدیث از کتب معتبر امامیه برای اهل منبر و خطابه، اجازۀ امور حسبیه برای اهل فضل و تقوا، اجازۀ تدریس، اجازۀ تجزی، اجازۀ اجتهاد و اجازۀ اجتهاد مطلق؛ رک: علامه نائینی فقیه نظریه‌پرداز، گفتگو با حجت الاسلام غروی نائینی، همان، صص ۳۹ و۴۰
[۲۸]ــ یکی از مراجع معظم تقلید در قم که از جمله دروس مهم خارج فقه و اصول متعلق به ایشان است و ایشان آخرین شاگرد میرزای اصفهانی در مشهد بودند.
[۲۹]ــ فایل صوتی این مصاحبه نزد نگارنده موجود است.
[۳۰]ــ سید علی خامنه¬ای، همان.
[۳۱] ــ این تردید از حضرت آیت‌الله وحید خراسانی است.
[۳۲]ــ سید علی خامنه¬ای، همان، ص ۲۶
[۳۳]ــ سید محسن امین، همان، ج ۶ ، ص ۱۳۶
[۳۴]ــ منوچهر صدوقی‌سها، همان.
[۳۵]ــ سید عباس قائم مقامی، «حکیم بیدآبادی»، کیهان اندیشه، ش ۱۱، (فروردین و اردیبهشت ۶۶)، ص ۴۴ به بعد.
[۳۶]ــ منوچهر صدوقی سها، همان، ص ۱۵۱، به نقل از حق‌الحقیقه.
[۳۷]ــ مرتضی انصاری، زندگانی و شخصیت شیخ انصاری، ۱۳۸۰٫ق، صص ۱۳۸ــ۱۳۵
[۳۸]ــ همانجا.
[۳۹]ــ ‌سیدمحسن امین، همان، ج ۹، ص ۴۰۲
[۴۰]ــ محمد حسین طهرانی، توحید عملی و عینی، مشهد، علامه طباطبایی، رمضان ۱۴۱۹٫ق، صص ۱۷ و ۱۸
[۴۱]ــ مرتضی انصاری، همان، صص ۲۶۱ــ۲۶۳
[۴۲]ــ‌ منوچهر صدوقی‌سها، همان، ص ۱۶۶؛ نابغه علم و عرفان، طهران، تابان، ۱۳۷۴، ص ۲۴
[۴۳]ــ همانجا.
[۴۴]ــ علی شیروانی، برنامه سلوک در نامه‌های سالکان، انتشارات دارالفکر.
[۴۵]ــ منوچهر ‌صدوقی سها، همان، بخش مربوط به آخوند ملافتحعلی سلطان‌آبادی.
[۴۶]ــ سیدمحسن امین، همان، ص۱۳۶
[۴۷]ــ حاجی نوری، دارالسلام، ج ۲، ص ۲۶۷
[۴۸]ــ برای آشنایی بیشتر با مکتب سامرا رک: حسین مفید، «باورداشت امامت ــ مهدویت در مکتب سامراء»، فصلنامه تاریخ معاصر ایران، ش ۳۹، پائیز ۱۳۸۵
[۴۹]ــ بنگرید به آثار میرزا مهدی اصفهانی، صدرالاسلام همدانی، محدث نوری و…
[۵۰]ــ سیدمحسن حکیم در حواشی خود بر کفایه مرحوم آخوند خراسانی نقل می‌کند: (بعضی از اعاظم (میرزا حسین نائینی) می‌گویند روزی من با جماعی از بزرگان چون آقا سید اسماعیل صدر حاجی نوری و سید حسن صدر به منزل آخوند ملافتحعلی سلطان‌آبادی رفتیم و مرحوم آخوند آیه واعلموا ان فیکم رسول‌الله لویطیعکم … را تلاوت نمود و آن را تفسیر کرد و معنایی برای آن فرمود. روز دوم دوباره نزد وی حاضر شدیم و همین آیه را تلاوت، تفسیر و معنای دیگری غیر از معنای گذشته برای آن ذکر کرد. روز سوم و چهارم و… تا حدود سی روز ما نزد او رفتیم و ایشان معنای مختلف برای این آیه ذکر فرمود. بصیرتی ت، حقایق الاصول، قم، ج ۱، ص ۹۵؛ و بنگرید به احوالات سیداسماعیل صدر در بغیة‌الراغبین و آثار حاجی نوری میرزا مهدی اصفهانی و… .
[۵۱]ــ رساله عملیه میرزای شیرازی، مسأله اول.
[۵۲]ــ یحیی دولت‌آبادی، حیات یحیی، ج ۱، ص ۷۴؛ به نقل از حوزه، شماره ۵۰ و ۵۱، ص ۹۶
[۵۳]ــ فصلنامه حوزه، ش ۵۰ و ۵۱، ص ۹۶؛ در این منبع نمونه¬هایی از این دست ذکر شده است.
[۵۴]ــ برای اطلاع بیشتر رک: حسین مفید، «باورداشت امامت ــ مهدویت در مکتب سامراء»، همان.
[۵۵]ــ پاورقی شماره ۱۳؛ سید محمدحسین تهرانی‌، روح مجرد، ص ۴۹:‌ در نقل اعتراض از جانب یکی از شاگردان و ملازمان سید عبدالغفار مازندرانی به سیدهاشم حداد.
[۵۶]ــ فصلنامه سفینه، سال اول، ش ۱: نامه میرزا مهدی اصفهانی به شیخ محمدباقر ملکی میانجی در ۲۶ جمادی الثانیة ۱۳۶۴٫ق.
[۵۷]ــ صدرالاسلام همدانی، تکالیف‌الانام فی غیبه‌‌الامام، انتشارات بدر، ۱۳۶۱، تکلیف ۳ به بعد؛ محمدرضا روستا، مشرق معنوی، نشر علم، چاپ اول، ۱۳۸۳، دستور سلوک از شیخ مجتبی قزوینی. و همچنین بنگرید به منابر میرزای اصفهانی در روزهای جمعه در مشهد مقدس به نام معرفت نفس به قلم مرحوم یگانه.
[۵۸]ــ سید مصلح‌الدین مهدوی، تاریخ علمی و اجتماعی اصفهان، نشر الهدایه، ۱۳۶۷، صص ۳۵۶ ــ۳۵۵
[۵۹]ــ رجوع کنید به دست‌خطی که از میرزای اصفهانی نقل شد و نیز سید محمدحسین تهرانی، همان، ص ۴۹:‌ در نقل اعتراض از جانب یکی از شاگردان و ملازمان سید عبدالغفار مازندرانی به سیدهاشم حداد..
[۶۰]ــ حامد الگار، نقش روحانیت پیشرو در جنبش مشروطیت، ترجمۀ ابوالقاسم سری، تهران، قدس، ۱۳۵۶، ص ۳۰۲؛ به نقل از مکتب سامراء و جنبشهای سیاسی معاصر، صص ۲۳۶ و ۲۳۷
[۶۱]ــ حسن معاصر، تاریخ استقرار مشروطیت در ایران، مستخرجه از روی اسناد محرمانه وزارت‌خارجه انگلستان، تهران، ابن سینا، ۱۳۴۸، به نقل از مکتب سامراء و جنبشهای سیاسی معاصر، ص ۲۳۷
[۶۲]ــ رک: آثار میرزا مهدی اصفهانی از جمله ابواب الهدی و معرفت نفس و مکیال‌المکارم از سید محمدتقی موسوی اصفهانی و تکالیف‌الانام از صدر الاسلام همدانی و آثار محدث نوری و … .
[۶۳]‌ــ روش فقهی مکتب سامراء، حوزه، ش ۵۱ و ۵۰، صص ۱۰۱ الی ۱۱۰
[۶۴]ــ محمدعلی رضایی اصفهانی، شیوه¬های تحصیل و تدریس در حوزه¬های علمیه، انتشارات ستاره، دفتر تبلیغات حوزه علمیه قم، چاپ اول، تابستان ۱۳۷۶، فصل پنجم ، الف‌ــ سبک سامرّائی
[۶۵]ــ محمدعلی رحیمیان فردوسی، همان، ص ۴۱۱: بخشی از مقاله دکتر احمد مهدوی دامغانی در زندگی‌نامه میرزا مهدی اصفهانی.
[۶۶]ــ محمدرضا حکیمی، همان، ص ۲۱۹
[۶۷]ــ محمدعلی رحیمیان فردوسی، همان، ص ۴۱۱
[۶۸]ــ ‌جزوه‌ای پیرامون زندگانی میرزا مهدی اصفهانی تحت نظر آقا اسماعیل اصفهانی، انجمن حجتیه، ص ۷
[۶۹]ــ همانجا.
[۷۰]ــ سید علی خامنه¬ای، همان، ص ۲۶
[۷۱]ــ همانجا.
[۷۲] ــ محمدرضا حکیمی، همان، ص ۲۲۱؛ طلایه‌دار آفتاب (شرح زندگانی شیخ محمود حلبی)، جمع از شاگردان، ص ۳۱
[۷۳] ــ جزوه‌ای پیرامون زندگانی میرزا مهدی اصفهانی، ص ۸
[۷۴] ــ طلایه‌دار آفتاب، همان، ص ۳۷ به بعد.
[۷۵] ــ‌آستان قدس، بخش مخطوطات، شمارگان ۱۲۴۵۴، ۱۲۴۵۵، ۱۲۴۵۶، ۱۲۴۸۰
[۷۶]ــ (گزارشی از سابقه تاریخی و اوضاع کنونی حوزه علمیه مشهد – سید علی خامنه¬ای – کنگره جهانی حضرت رضا – تیرماه ۱۳۶۵ – ص ۲۸)
[۷۷] ــ فصلنامه سفینه، همان، ص ۷۵
[۷۸] ــ همان، ص ۷۶
[۷۹] ــ به دلیل به دست آوردن پاره‌ای آثار در مباحث فقهی و اصولی از شاگردان این دوره مرحوم میرزای اصفهانی.
[۸۰]ــ محمدعلی رضایی اصفهانی، همان، فصل پنجم، الف‌ــ سبک سامرّائی.
[۸۱]ــ خاطرات آیت‌الله ملکوتی.
[۸۲]ــ فصلنامه سفینه، همان، ص ۷۶؛ منظور از جوان خوش‌استعداد (که امروزه از مراجع عالیقدر شیعه محسوب شوند) ایشان می‌باشند.
[۸۳]ــ نام این عده از شاگردان ایشان را می‌توان در جزوه‌ای پیرامون زندگانی میرزا مهدی اصفهانی، صفحه ۹ یافت.
[۸۴]ــ برای آگاهی بیشتر رک: حسین مفید، «عقل و علم از منظر میرزا مهدی اصفهانی»، فصلنامه ذهن، ش ۲۶، (تابستان ۱۳۸۵).
[۸۵]ــ بنگرید به مباحث تقریرات شیخ محمود حلبی در مقایسه با نسخ به جای مانده از معارف‌القرآن، ابواب‌الهدی و… .
[۸۶]ــ سید علی خامنه¬ای، همان، ص ۲۹
[۸۷]ــ وی در همین اثر خود در انتهای باب الحادی و العشرون به اثر معارف‌القرآن خود، و در باب الثالث عشر به اثر مصباح‌الهدی اشاره کرده است.
[۸۸]ــ مجموعه این آثار را می‌توان در آستان قدس رضوی و مجموعه‌ای که به همت آقای محمد بیابانی اسکویی گردآوری شده است یافت (قم، مرکز معارف شیعه).
[۸۹]ــ به غیر از کسانی همچون حاج‌آقا جلال مروارید و آقای سیّد علیرضا قدوسی که متاسفانه چندان توانایی تدریس به سبب کبر سن ندارند و آیت‌الله حاج شیخ حسین وحید خراسانی که آخرین شاگرد دروس ایشان بود و البته مبانی ایشان را تعلیم نداده ¬است.

 

آیت الله شیخ مجتبی قزوینی خراسانی

 

آیت الله شیخ مجتبی قزوینی خراسانی

غلامرضا گلی زواره

شیخ مجتبی قزوینی! نمونه‌ای ناب از پارسایی و پرهیزکاری به شمار می‌رود؛ او فقیهی اصول‌گرا و ارزش‌محور بود که در هیچ شرایطی از این مسیر فاصله نگرفت و در دفاع از موازین اعتقادی و شرعی لحظه‌ای دریغ نورزید. از سنین نوجوانی برای فراگیری معارف اسلامی جرعه‌نوشِ عالمانی نامدار بود و به برکت فضائل معنوی این بزرگان، مکارم اخلاقی را در وجود خویش شکوفا ساخت. مربیّان خود را با محک ارزشهای الهی می‌سنجید و غیرت دینی، شور مذهبی و نشاط روحانی فوق العاده‌ای داشت؛ اما این ویژگی باعث نگردید که به سوی تعصّبهای افراطی و سخت‌گیری‌های غیرمنطقی روی آورد. در مبانی دین با هیچ قوم، فرقه و دگراندیشی اهل مداهنه نبود. در عین حال، به هنگام برخورد با مخالفان شرح صدر داشت و با حرارت و اشتیاقی مبتنی بر معرفت و بصیرت، از حقایق قرآنی و فرهنگ اهل‌بیت( سخن می‌گفت. کفر، شرک، ارتداد، عناد و نفاق را برنمی‌تافت و ناروایی‌هایی چون ستم، بی‌عتدالتی و شکافهای اجتماعی را هرگز تحمل نمی‌کرد. بعد از گام نهادن بر قلّۀ رفیع معرفت دینی و معارف شیعی و درنوردیدن آفاق خلوص، در دلها و اذهان مشتاقان فضیلت، ماندگارترین تأثیرات معنوی را گذاشت. شیوۀ زندگی و فعالیتهای علمی، آموزشی و ترویجی شیخ از جنبه‌های صرفاً تعلیمی فراتر بود و بُعد تربیتی و ایجاد تحوّل در دلها و اذهان را مدّ نظر داشت.

مقام معظم رهبری> که مدّتی محضر این عالم ربّانی را درک نموده است، می فرماید: «مرحوم حاج شیخ مجتبی قزوینی یک عنصر بی‌بدیل بود. در طول زمان این را ما فهمیدیم، از آن شخصیتهایی بود که می‌توانست یک جامعه را روی استوانۀ پولادین خود حفظ کند و نگه‌دارد. اگر موقعیت چنین چیزی را اقتضا می‌کرد، فلز حاج شیخ مجتبی مثل فلز امام راحل" بود. یک چنین شخصیتهایی را در این حوزه‌ها ما دیدیم. نوجوانی‌ ما، جوانی ما در این محیط گذشت.»[1]

ایشان در فراز دیگری فرموده‌اند: «آن مقام علمی، آن قدس، آن معنویت، آن جوهرۀ ارزشمند روح که بنده مکرر گفته‌ام، نظیر آن را در بین همۀ بزرگان و علمای شیعه شاید من یک مورد دیگر دیده باشم، جوهر روحی این مرد بی‌نظیر، مؤثر بود.»[2]

روزهای رویش

شیخ احمد تنکابنی سیناتی قزوینی (والد شیخ مجتبی) که در یکی از روستاهای قزوین روزگار می‌گذرانید، در زمرۀ روحانیان عابد، زاهد و با اعتبار این قلمرو به شمار می‌رفت. وی با دختر آیت الله شیخ محمدتقی تنکابنی، صاحب کتاب «فوائد العسکریة» ازدواج کرد و در سال 1318ق در این خانواده کودکی دیده به جهان گشود که والدین نام «مجتبی» را بر او نهادند. ایام کودکی و نشو و نمای این طفل نورسته در محیط با صفا، سالم و با طراوات روستا، سپری شد و در فضای آکنده به صداقت و معنویت بالید. پدری فاضل و زاهد، مادری عفیف، خوش خو و نیکوخصال، در تربیت این کودک نقش مهم و ارزنده‌ای داشتند.[3]

مجتبی در ششمین بهار زندگی خود، برای کسب دانش مهیا گردید. اولین مربی و معلم او پدرش بود که فرزند را از صباوت (کودکی) با قرآن، دعا و ذکر مأنوس ساخت. صرف و نحو، منطق، معانی و بیان و برخی دروس مقدماتی متداول حوزه را در قزوین نزد حجج اسلام: سید هبة الله کلانتری و شیخ فتح الله شهیدی آموخت.[4]

شخصیت نامدار دیگری که مجتبی در سنین نوجوانی از محضرش جرعه‌های نابی نوشید، دایی وی، آیت الله شیخ علی اکبر الهیان (1305ـ 1385ق) از شاگردان آیات عظام: آخوند خراسانی و سید محمدکاظم یزدی" می‌باشد. مکتب تربیتی این فقیه وارسته برای شیخ مجتبی برکات فراوانی به همراه داشت؛ زیرا تعالیم این بزرگوار بر اساس معارف قرآنی و روائی پایه‌ریزی گردیده بود و وی طبق موازین شرعی درجات معنوی را می‌پیمود.[5]

روابط این استاد و شاگرد به گونه ای بود که پس از اقامت شیخ مجتبی در مشهد، هر وقت استاد به این شهر مقدس مشرّف می‌شد، بر خواهرزادة خود وارد می‌گردید و به زیارت، دعا و عبادت مشغول می‌شد.[6]

تا قله‌های فقاهت و حکمت

شیخ مجتبی بعد از فراگیری مقدمات و آراستن دل و ذهن به فضائل اخلاقی، در همان نوجوانی، به همراه والد زاهد و فاضل خویش به نجف اشرف هجرت نمود و به برکت الطاف الهی و عنایات اهل‌بیت( و هوش سرشار، همّت وافر و کمک پدر و مدرسان حوزة دیار علوی، دورۀ سطح را در مدتی کم تر از زمان متداول با موفقیت گذراند و برای تلمّذ نزد مراجع عالیقدر و فقهای نامدار، آمادگی لازم را به دست آورد. در همان ایام، به سال 1332ق اولین مربی و پدر پارسای خود را از دست داد؛ ولی خیلی زود ابرهای تیره و تار فقدان پدر را کنار زد و به مدت پنج سال در این شهر باشکوه محضر آیات عظام: میرزا محمدتقی شیرازی، میرزا محمدحسین غروی نایینی و سید محمدکاظم یزدی خارج فقه و اصول را تلمّذ نمود و به خوبی با دیدگاه‌های علمی این مراجع گرانمایه در موضوعات فقه، اصول، رجال، حدیث و کلام آشنا شد و به برکت این دروس پر محتوا قادر گردید در عرصه‌های مورد اشاره، مفاهیم و مطالب عقلی و نقلی را نقد و تحلیل کند و قدرت استنباط خود را از منابع اصیل و غنی دینی تقویت نماید.[7]

شیخ مجتبی قزوینی! در 1337ق با کوله‌باری از علم و فضیلت، عتبات عالیات را به قصد اقامت در ایران ترک کرد و مدت سه سال در قزوین اقامت گزید. در چنین مقطعی از عمر خویش به محضر مرحوم آیت الله سید موسی زرآبادی (متوفی 1353ق) رسید و با تعالیم گرانبهای ایشان پا به دایرة عوالم معنوی و شناخت این قلمرو عرفان نهاد و به تزکیة درون و پالایش روح و روان پرداخت.[8]

بعد از آراستگیهای معنوی و برخورداری از محضر نورانی مرحوم زرآبادی، به شیخ مجتبی خبر رسید که پرورش یافتة مکاتب سامرا، نجف و کربلا؛ مرحوم آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حائری! در قم، ضمن دایر کردن حوزة درس، به بازسازی، اصلاح و گسترش حوزة این دیار مقدس پرداخته است. بنابراین، در 1340ق از قزوین به قم عازم شد و دو سال از محضر مرحوم حائری یزدی! فیض برد.[9]

سپس عازم مشهد شد و ضمن اقامة جماعت در مسجد مرویها و فعالیتهای ترویجی در سنگر محراب، از محضر استادانی چون آقا بزرگ شهیدی، میرزا مهدی غروی اصفهانی خراسانی، حاج میرزا محمد آقازاده نجفی خراسانی، شیخ اسدالله یزدی و حاج آقا حسین قمی در علوم معقول و منقول استفاده کرد.[10]

فعالیتهای تبلیغی شیخ مجتبی

1. تبلیغ در دوران اختناق

شیخ مجتبی قزوینی! بعد از تحصیل کمالات علمی و معنوی، در سال 1347ق در جوار بارگاه امام رضا(ع) حوزة درسی تحوّل‌آفرینی به وجود آورد و به همراه دیگر مدرسان مشهد رضوی، همچون آیت الله شیخ محمدهاشم قزوینی، بر رونق و شکوه حوزة این شهر افزود و باعث شد طلاب از دیگر نقاط بدین مرکز مهاجرت کنند. حکمت در این حوزه به شیوه‌های متداول حوزه‌های اصفهان، شیراز و تهران تبیین و تشریح نمی‌گردید؛ بلکه با تکیه بر علوم قرآنی و معارف روایی تدریس می‌شد. در ضمن مباحث فلسفی و عرفانی با دقت، مستند و توأم با تأملات علمی مورد ارزیابی انتقادی قرار می‌گرفت.

از سال 1354ق (1314ش) به دنبال مبارزات روحانیان مشهد با رژیم استبدادی پهلوی و نیز وقوع قیام گوهرشاد، کانونهای حوزة مشهد مورد تهاجم سختی قرار گرفت. جمعی از علما دستگیر و محبوس یا تبعید گردیدند، برخی مدارس مشهد به تصرف ادارات دولتی؛ چون معارف و اوقاف درآمد و تنها مدرسة سلیمان خان به حیات آموزشی و تربیتی خود ادامه داد. مرحوم آیت الله شیخ مجتبی قزوینی کوشید با نوعی تدبیر، تیزبینی و استتار، در همین شرایط آشفته، برنامه‌های علمی و تعلیمی خود را پی گیرد. در 1360ق/ 1320ش که رضاخان سقوط کرد، از این تنگناها کاسته شد و مدرسان و عالمان برجستة مشهد به بازسازی بنیادهای آموزشی و پرورشی حوزة مشهد پرداختند. در این ایام نیز شیخ مجتبی و شیخ محمدهاشم قزوینی در تجدید حیات معنوی و علمی مراکز حوزوی این دیار مقدس نقش ارزنده‌ای ایفا کردند و علاوه بر تلاشهای ارشادی، هدایت اقشار مردم و تبیین حقایق در مجالس و محافل گوناگون، به تدریس و تربیت شاگردانی شایسته و اثرگذار اهتمام ورزیدند، به گونه‌ای که اکثر علما، مروّجان، مدرسان، ائمة جمعه و جماعات، محققان و مؤلفان در ده‌های اخیر، در منطقة خراسان و برخی نواحی هم‌جوار، محصول فکری و تربیتی این دو بزرگوارند.[11]

2. مرزبانی از معارف وحیانی

درس معارف ایشان که محصول آن، دورة پنج جلدی کتاب «بیان الفرقان» است، در روزهای پنج‌شنبه و جمعه ارائه می‌گردید و در دیگر روزهای هفته دروس دیگری را افاضه می‌نمود. در کشف مطالب علمی و نقد و تحلیل دیدگاه‌های فلسفی و عرفانی تبحرّ عجیبی داشت.[12]

در درسهای معارفی، علاوه بر طلاب، عده‌ای از بازاریان مؤمن و مشتاق دروس حوزه، فرهنگیان و دانشگاهیان حضور پیدا می‌کردند و سؤالات و پاسخهای گوناگونی قبل و بعد از درس صورت می‌گرفت که مفید و راهگشا و در جهت تبلیغ و ترویج فرهنگ دین بود. موضوعات: توحید، روش خداشناسی قرآنی، معاد، نبوت، نفس و روح از دیدگاه مکاتب الهی و مادی، از بحثهای مهم این دوران بود. در بحث توحید، رد مبانی ماتریالیستها و منطق دیالکتیک و اثبات ادراکات عقلی، معنا و مفهوم روح و مسائل ماورای ماده به طور مشروح و مبسوط، مستدل و مستند مدّ نظر بود. در ایامی که آثار و نشریات مادی‌گرایی و کمونیستی در ایران ترجمه می‌شد و رواج فراوانی داشت و گرایش به مکتبهای ماتریالیستی نشانه‌ای از روشنفکری به شمار می‌رفت، شیخ ضمن مطرح کردن برخی موضوعات، گاهی برای ابطال دیدگاه‌های اهل الحاد، بخشهایی از متن کتابهای آنان را خوانده و در ردّ ادعاهای آنان، دلایل استواری ارائه می‌داد و گاهی جوابهای منطقی ایشان برای اشخاصی که شیفتة این تئوریها بودند، بازگو می‌گردید و آنان را برای فاصله‌ گرفتن از افکار مادی قانع می‌ساخت.[13]

جاذبة جلسات این عالم صادق در این واقعیت نهفته بود که وی می‌کوشید هم زمان با تلاشهای علمی و آموزشی، فراگیران و حاضران را متوجه اخلاق و فضیلت نماید و اصولاً محضرش سرشار از آموزه‌های تربیتی بود. معاشرتها و برخوردهایش بر حالات شاگردان اثرات شگرفی می‌گذاشت.[14]

3. نماد غیرت دینی

شیخ مجتبی قزوینی خراسانی! به قرآن و جوامع روایی تعلّق خاطر خاصی داشت. به مباحث فلسفی، دیدگاه‌های حکما، تعالیم عرفا و اهل تصوّف وقوف داشت، و از غیرت دینی فوق‌العاده‌ای برخوردار بود. از درآمیختن آرای اهل فلسفه و صوفیان با مباحثی که ریشه در وحی و مأثورات معصومین( داشت، رنج می‌برد و از این بابت بیمناک و نگران بود که عزّت قرآنی بر اهل تعقّل و تفکّر مستور بماند و گرایش به مباحث جدالی و بحث انگیز فلاسفه و غرق شدن در تردیدها و تشکیکهایی که چنین موضوعاتی به طور طبیعی به همراه می‌آورند، آدمی را از سازندگی‌های اخلاقی و معنوی و تعبّد خردمندانه غافل گرداند.

آن مرحوم تأکید داشت که عقل بشر به تنهایی قادر به کشف حقایق نیست و صرفاً به کمک وحی و الهام به سرمنزل ادراک حقایق و فهم واقعیتها، در بُعد نظری و ایمانی می رسد. همچنین، معتقد بود سلوکی که اهل تصوّف مدعی آن هستند، انسان را به سوی مقصدی عالی و مقدس رهنمون نمی‌سازد و تزکیة درون و صفای باطن - که در مکتب اسلام مورد توجه قرار گرفته است - باید مطابق با موازین اعتقادی و شرعی باشد، در غیر این صورت، کشف و شهود ناشی از این حالات درست نخواهد بود.

هیچ گاه شیخ مدعی نبود که فلسفة اسلامی و عرفان شیعی را قبول ندارد یا آن که حکمت نظری و عملی مردود است و حتی به حذف فلسفه‌های متداول فرمان نداد و بر خواندن، دانستن و فراگیری آن توسط افراد لایق و واجدان شرایط تأکید نمود؛ اما برای خواندن فلسفه چند محور را یادآوری می کرد و می فرمود: کسی که می‌خواهد در این وادی گام نهد، محکمات اعتقادی و مبانی خالص قرآنی و روایی را از قبل بداند. در فراگرفتن مباحث فلسفی به تأویلات که گاهی با تحریف و بدعت توأم می‌گردد، روی نیاورده، متوجه استقلال، استغنا و پویایی علوم و معارف وحیانی باشد. در عرصة تفکر و خردورزی، از تقلید پرهیز کند. توانایی‌های ذهنی خود را در تخیّلات تجدیدی غرق نسازد و متوجه حقایق مسلم، عینی، ملموس و قابل مشاهدة جهان هستی باشد.[15]

4. نبرد با نارواییها و نفرت از جفاکاران

مرحوم شیخ مجتبی قزوینی! با وجود سیر در عوالم معنوی از توجه به ابعاد اجتماعی و مسائلی که در جامعه می‌گذشت، غفلت نداشت و از ناروایی‌ها و کم رنگ شدن ارزشهای الهی و افزایش حاکمیت شیطانی و طاغوت رنج می‌برد.

نسبت به اصلاح امور مسلمانان توجه ویژه‌ای داشت. نقشه‌های استکباری و آلودگیهای استبدادی را به خوبی می‌شناخت و به لزوم ستیز با موانع سیاسی رشد مؤمنین اهمیت می‌داد. علمای شجاع، مقاوم و طلایه‌داران عرصة نبرد با ابرقدرتها را می‌ستود و نسبت به افرادی که اهل مداهنه بودند و به امور جامعة آن موقع توجه نشان نمی‌دادند، انزجار خود را اعلام می‌نمود.

طلاب و اقشار مردم را با محافل و مجالس گوناگون، در دفاع از خیزشهای ضد استبدادی با خود همراه می‌ساخت و ضمن گسترش فضیلت و معرفت، ایشان را نسبت به فضای سیاسی جامعه حساس می‌کرد و تأکید می‌نمود: کسی که خود را در چشمۀ فضایل و مکارم شستشو می‌دهد، نباید مردابهای انحراف و ضلالت را تحمّل کند و انسانی که مراتب و کمالات پارسایی و پرهیزگاری را پیموده است و خود را از هرگونه رذالتی مبرّا ساخته و تمایلات نفسانی و امیال کاذب را کنار زده است، چگونه با جرثومه‌های فساد و خلاف به مبارزه برنمی‌خیزد؟ وی اصول تهذیب نفس و پالایش را در آزادگی، بزرگواری، کرامت و عزّت جستجو می‌نمود که چنین اقتدار معنوی و صلابت روحانی اجازه نمی‌دهد انسان به دنائت روی آورد و در برابر باتلاقهای متعفّن ذلّت و شقاوت بی‌تفاوت باشد.[16]

نخستین کوششهای سیاسی مرحوم قزوینی! تا جایی که در مطبوعات خراسان انعکاس یافته است، به اواخر سال 1330ش برمی‌گردد که به همراه علمایی چون: میرزا جواد تهرانی، شیخ محمدرضا کلباسی، شیخ محمد الهی و دیگران صلاح دید آیات محترم: سید یونس اردبیلی و فقیه سبزواری را از جانب جامعة روحانیت خراسان برای تعیین نمایندگان این صنف در هفدهمین دورة مجلس شورای ملی انتخاب کنند.[17]

5. تبلیغ از امام خمینی!

به هنگام آغاز نهضت اسلامی به رهبری امام خمینی! از سال 1340ش، علامه سید ابوالحسن رفیعی قزوینی که فقیه صاحب رساله بود و از مهره‌های معروف در حکمت اسلامی به شمار می‌رفت و امام! فلسفه و کلام اسلامی را نزد او شاگردی کرده بود، در همگامی با این حرکت از خویش عکس‌العملی بروز نمی‌داد و به منظور همراهی و تأیید آن، اعلامیه صادر نمی‌کرد؛ شیخ مجتبی قزوینی! از مشهد به قزوین رفت و در دیدار با این فقیه فرزانه، خطاب به وی گفت: شایسته است با صدور اعلامیه‌ای این قیام را مورد حمایت خود قرار دهید! و چون مرحوم رفیعی قزوینی پرسید: چگونه در این باره موضع گیری کنم و چه بنویسم؟ شیخ پاسخ داد: همان گونه که سایر علما اقدام می‌کنند، شما نیز دست به کار شوید و مردم را نسبت به حقایق و مسائلی که در کشور می‌گذرد، آگاه و بیدار نمایید! در همان جلسه، متن اعلامیه‌ای تنظیم گردید و آیت الله رفیعی قزوینی آن را با اصلاحات و تغییراتی مورد تأیید و امضا قرار داد که تکثیر شد و در اختیار مردم قرار گرفت و بدین گونه حرکتهای انقلابی در قزوین آغاز گردید.[18]

نقش و تأثیر ایشان در انقلاب اسلامی خراسان نیز روشن است. بعد از اینکه اطلاع یافت رژیم پهلوی امام خمینی! را به جرم افشای جنایات تشکیلات طاغوتی در 15 خرداد دستگیر کرده و با حالت بازداشت به تهران انتقال داده، برخروشید و به نشانۀ ابراز تنفّر و اعتراض به این تصمیم نظام استبدادی، دستور داد ائمة جماعات مساجد، نماز جماعت خود را تعطیل کنند.[19]

البته قبل از آن، در اواخر اردیبهشت 1342ش مقام معظم رهبری> موظّف گردیده بود پیام امام! را به علمای مشهد برساند. مضمون آن پیام این بود که برای مبارزه با صهیونیسم خود را آماده کنید؛ چراکه دارد بر اوضاع ایران مسلّط می‌گردد. مقام معظم رهبری> می فرماید: «پس از رسیدن به مشهد مقدس، پیام امام را به عده‌ای از علمای مشهد رساندم. تنها کسی که این پیام را درست گرفت و درست درک کرد، مرحوم آیت الله شیخ مجتبی قزوینی بود. او خود مردی مبارز بود و نسبت به امام اظهار ارادت می‌کرد.»[20]

هنگامی که امام از زندان قیطریة تهران آزاد شد و به قم رفت، شیخ مجتبی قزوینی! همراه با عده‌ای از طلاب، علما و بازاریان مشهد به دیدار ایشان در شهر قم شتافت و با ایشان ملاقاتهای مکرری انجام داد. یکی از شاگردان ایشان که شیخ را در این سفر همراهی می‌کرد، می‌نویسد: هنگام ورود به قم با استقبال گرم اهالی روبرو شدیم. وقتی به محضر امام رسیدیم، آیت الله خزعلی! در سخنانی خطاب به امام خمینی! گفت: اکنون این مشهد است که پاره‌های دل خویش را به سوی شما تقدیم می‌کند! سپس امام شیخ علی اصغر مروارید را مأمور تشکر از شیخ مجتبی قزوینی و همراهان ایشان نمود. ایشان ملاقات خصوصی یک ساعته‌ای با امام داشت و چون از وی پرسیدند امام را چگونه دیدید؟ جواب داد: سید از همه جهت انسان کامل و جامعی است.[21]

امام! در اعتراض به کاپیتولاسیون (حق قضاوت کنسولی) که استقلال قضایی ایران را مخدوش می‌ساخت، سخنان مهمی را ایراد نمود که عوامل رژیم نتوانست تحمل کند و ایشان را در آبان 1343ش به شهر بورسای ترکیه تبعید کردند. به محض انتشار این خبر، شیخ مجتبی قزوینی! به همراه مدرسین عالی مقام و علمای حوزة مشهد در منزل آیت الله میلانی اجتماع کردند و دربارة مسائل پیش آمده با یکدیگر به مذاکره پرداختند و مقرر گردید در مسجد گوهرشاد تحصّن نمایند؛ ولی چون مأموران درِ این مسجد را بستند، در یکی از صحنهای حرم رضوی متحصّن گردیدند که در این جریان برخی روحانیان را دستگیر و تبعید نمودند. شیخ مجتبی قزوینی! در اعتراض به این رفتارها، دستور داد درسهای حوزه و نمازهای جماعت و بازار مشهد تعطیل گردد.[22]

برخی ویژگی‌های اخلاقی

1. صفای عبادت و زیارت

مرحوم شیخ مجتبی قزوینی! در هنگام عبادت و اقامة نماز، ذکر، توجه و حالت وی به اندازه‌ای قوی بود که گویی جز او و خدایش کسی دیگری نیست. در نماز نهایت خضوع و خشوع را از خود بروز می‌داد، به خصوص وقتی به ]إِیَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاكَ نَسْتَعینُ[ می‌رسید. نوافل را با شور و معرفت و انگیزه‌ای خالصانه می‌خواند. هنگام مناجات با خداوند فرازهایی از دعاهای صحیفه سجادیه را برمی‌گزید و آنها را به گونه‌ای زمزمه می‌کرد که اطرافیان را منقلب می‌ساخت. در هنگام قرائت ادعیة مأثوره، غرق در معنویت، محتوای عمیق، مضامین عالی و پیام‌های رشد دهندۀ آنها می‌شد. پس از دعاها، نشاط روحانی و ابتهاج ملکوتی از سیمایش هویدا بود.[23]

فریضة عبادی - سیاسی حج را با معرفت و بصیرت خاصی انجام داد. یکی از همسفران ایشان در سفر حج سال 1335ش می‌گوید: وقتی در سرزمین حجاز آمادة انجام مراسم حج شدیم، مشاهده کردم مرحوم قزوینی با وجود ازدحام جمعیت، گرمای شدید، سالخوردگی و کسالت، تمام آداب، رسوم و شعائر را برگزار کرد. در آن اوضاع نامساعد، در سرزمین منا خستگی وی را فراگرفت و با چشمانی بی‌رمق و حالتی همچون بیماران دراز کشیده بود، به نحوی که اطرافیان نسبت به وخامت حالش نگران شدند؛ اما شیخ که در جوار خانة خدا با اعمال عبادی روح را صفا داده بود، گفت: نترسید، خواستم اندکی استراحت کنم و تجدید قوا نمایم و سپس مراسم را ادامه داد.[24]

2. تواضع و فروتنی

مرحوم قزوینی، به رغم قرار گرفتن در بلندای قله‌های فقاهت و حکمت و تبحّر در معارف عقلی و نقلی، در برخورد با اقشار گوناگون به شدت متواضع بود و این فضیلت در رفتارش برجستگی داشت. اصولاً صدق و اخلاص و وارستگی به وی اجازه نمی‌داد از خود تشخّصی نشان دهد و حتی از شهرت ممدوح نیز می‌گریخت. بارها اتفاق می‌افتاد که فردی عادی به منزل ایشان می‌آمد و خواستار دیدار با این دانشور پرآوازه بود؛ اما ایشان خودشان دم در می‌رفت و او را به داخل منزل هدایت می‌کرد و از اینکه کسی پشت در معطل بماند، رنج می‌برد. شخصاً جواب مراجعان را می‌داد.

یکی از طلاب می‌گوید: «وقتی به محضرشان رفتم تا درس حوزه را با هدایت ایشان آغاز کنم، به من فرمود: فردا کتاب «جامع المقدمات» را بیاور! روز بعد کتاب را نزدشان بردم، به تصوّر اینکه استادی برایم تعیین کرده‌اند. دیدم فرمودند: اکنون ایام تعطیلی حوزه و مقارن با ایام محرم و صفر است. تا استاد شما از سفر بیاید، من برایت درس می‌گویم. اول کتاب امثله و شرح آن را درس داد.»[25]

به رغم آن کمالات علمی و معنوی، وقتی اهالی شهرستان فردوس گفتند ما مبلّغ نداریم، در این باره لطفی بفرمایید! با فروتنی خودش قبول کرد که به این منطقه برود و مدت دو سال در شهرستان فردوس مشغول تلاشهای ارشادی، فرهنگی و آموزشی بود. ایشان در مسجد جامع این دیار اقامة جماعت می‌نمود.[26]

3. قناعت و ساده‌زیستی

نمونه‌ای از بزرگواری روح شیخ مجتبی قزوینی! ساده زیستی و قناعت اوست. جامۀ ساده‌ای در بر می‌کرد، به حدی که در این ویژگی ضرب المثل بود. به خوراکی مختصر و اندک اکتفا می‌نمود. هیچ‌گاه بر سر سفره های الوان حضور نمی‌یافت. ظهرها غالباً غذای ایشان نان و پنیر و گاهی مقداری میوه چون سیب بود. غذای پختنی وی در شب، دمی ماش یا عدس بود. برای درک زندگی مردم فقیر و همدردی با افراد کم‌بضاعت، مکرر گرسنگی را تجربه می‌کرد و با آنکه امکاناتی برایش فراهم بود، به قوتی اندک کفایت می‌کرد. آنچه را به دست می‌آورد، به رغم آنکه بدان نیاز داشت، به طلاب محروم یا خانواده‌های تنگدست می‌بخشید. روزی شخصی از احساس نیاز شدید به مبلغی پول سخن به میان آورد. شیخ که در آن موقع پول نقدی در اختیار نداشت، به وی گفت: این فرش را جمع کن و ببر بفروش و با پولش به مشکلات خانواده‌ات رسیدگی کن. ما هم اینجا را با کیسه‌های گونی مفروش می‌کنیم.[27]

آیت الله سید عباس سیدان که محضر ایشان را درک نموده است، می‌گوید: وقتی در منزل به خدمت استاد رسیدیم، مشاهده کردیم عاری از هرگونه آلایشی زندگی می‌کند. از نظر وضع منزل، لباس و پوشاک بسیار ساده زیست بود؛ اما آنچنان تمیز و نظیف بود که آدمی دوست داشت وقت بیش تری در خدمتشان باشد و از محضر نورانیش فیض ببرد. زهد در تمام جوانب حیاتشان آشکار بود و در استفاده از امکانات، نهایت دقت را داشت که اسراف و تبذیری صورت نگیرد. در عین حال، با چنین شیوه‌ای که برگزیده بود، راضی نبود حتی یک نفر از طلاب در مشقت باشد و شرافت و عزت آنان را خواستار بود و در این راستا تلاش می‌کرد.[28]

شاگردان و پرورش یافتگان

تربیت یافتگان مکتب این عالم ربانی، یا به مقام زعامت و مرجعیت رسیدند، یا اینکه خود حوزه‌های علمی غنی و باارزشی تشکیل داده‌اند. برخی نیز راه تحقیق و تألیف را در سطحی عالی و برجسته پیموده‌اند. عده‌ای در سنگر مسجد و محراب در ترویج فرهنگ قرآن و اهل‌بیت و تعالیم توحیدی اهتمام ورزیده‌اند. برخی نیز طلایه‌دار فعالیتهای مبارزاتی بوده‌اند و در این مسیر شکنجه‌، حبس، زندان، تبعید و شهادت را برگزیدند. برخی شاگردان ایشان عبارتند از، حضرات آیات و حجج اسلام: سیدعلی خامنه‌ای (رهبر معظم انقلاب اسلامی)، سید علی سیستانی، علی، محمد و محمدرضا حکیمی، شهید سید محمدرضا سعیدی، شهید سید عبدالکریم هاشمی‌نژاد، محمد واعظ زاده خراسانی، ابوالقاسم خزعلی، سید عباس سیدان، محمدباقر ملکی میانجی، محمدرضا محامی بادکوبه‌ای، کاظم مدیر شانه‌چی، سید جواد مصطفوی، محمد عبایی خراسانی، عبدالله نورانی، شیخ عبدالجواد غرویان، شیخ محمدتقی مروارید، شیخ اسماعیل صالحی مازندرانی، شیخ اسماعیل فردوسی‌پور، شیخ علی اکبر الهی خراسانی و اساتید محترم، دکتر: عبدالجواد حکیمی فلاتوری، محمدجعفر جعفری لنگرودی، سید علی موسوی گرمارودی و...

به سوی سرای جاوید

آن اسوۀ فرزانگی، در ساعت 5/2 صبح 14 فروردین 1346ش به سوی عالم قدس پر کشید. مقام معظم رهبری> که با شنیدن این ضایعه اسفناک به شدت متأثر گردیده بود، در مراسم تشییع آن مرحوم حاضر گردید و از آنجا که دستگاه ستم با شیخ مجتبی قزوینی! مخالف بود و از موضع‌گیریهای وی علیه نظام استبدادی دلخوشی نداشت، اجازه نمی‌داد پیکرشان در حرم رضوی(ع) دفن گردد؛ اما با پیگیریهای لازم، سرانجام موفق گردیدند پیکر آن مرد پارسا را در جانب جنوب غربی صحن عتیق (انقلاب) حرم امام رضا(ع) دفن کنند. اکنون آرامگاه ایشان به حرم متصل گردیده و رواقی به نام دارالاجابه دارد و بر روی مرقدش کتیبه‌ای شیوا نقش گردیده است.[29]

_____________________________________

[1]. پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر مقام معظم رهبری، به آدرس: www.khamenei.ir.

[2]. نشریه افق حوزه، ش 213، 27 مهر 1383.

[3]. سیمرغ قاف عشق، به کوشش محمد رضا بندرچی، مهرگان دانش، قزوین، 1392ش، ص 384؛ گلشن ابرار، گروهی از نویسندگان، پژوهشکده باقرالعلوم، قم، ج 10، ص536.

[4]. مستدرکات اعیان الشیعه، سید حسن امین، دارالتعارف للمطبوعات، بیروت، 1407ق، ج 3، ص 186؛ فرزانه فروزنده دلها و جانها، کنگره تجلیل از مقام آیت الله شیخ مجتبی قزوینی، قزوین، پاییز 1393ش، ص 8.

[5]. بزرگان رامسر، سمامی حائری، بی‌نا، قم، 1361ش، ص105؛ آیت عرفان، خلیل منصوری، نشر لاهیجی، قم، 1379ش، ص 63.

[6]. سیمرغ قاف عشق، ص 201؛ پیشینه تاریخی ـ فرهنگی لاهیجان و بزرگان آن، محمدعلی قربانی، نشر سایه، تهران، 1375ش، ص 818؛ آیت عرفان، ص 136.

[7]. مقاله قرآنی، محمدعلی رحیمیان فردوسی، دلیل ما، قم، 1383ش، ص 98؛ دائرة المعارف تشیع، نشر سعید محبی، تهران، ج 13، ص162؛ کیهان فرهنگی، اردیبهشت 1387، ش 279، ص 33.

[8]. مجله حوزه، ش 5، تیرماه 1363ش، ص 5؛ مشاهیر مدفون در حرم رضوی%، ابراهیم زنگنه، بنیاد پژوهشهای آستان قدس رضوی، مشهد، 1382ش، ص 235.

[9]. چشمه سار حقیقت، جواد گلشنی‌فر، منتظران حضور، مشهد، 1379ش، ص 34؛ همگام با خورشید، اسماعیل فردوسی‌پور، مجتمع فرهنگی امام خمینی، فردوس، 1372ش، ص 24.

[10]. مشاهیر مدفون در حرم رضوی، ص 235؛ گلشن ابرار، ج 9، صص 488 ـ 489؛ فرزانه فروزنده دلها و جانها، صص 16 ـ 18.

[11]. سیمرغ قاف عشق، ص 387؛ مقاله قرآنی، صص 47 ـ 49؛ گزارشی از سابقه تاریخی و اوضاع کنونی حوزه علمیه مشهد، سید علی خامنه‌ای، مشهد، 1365ش، صص22 ـ 25.

[12]. چشمه سار حقیقت، صص 51 ـ 52؛ مقاله قرآنی، ص 51 و 99 ـ 100.

[13]. مرزبان توحید، سعید حسینی، مرکز انتشارات علمی و فرهنگی الحیاة، تهران، 1391ش، صص 1157 ـ 1161.

[14]. مجله حوزه، ش 5، تیر 1363، ص 45؛ سیمرغ قاف عشق، ص 387.

[15]. دائرة المعارف تشیع، ج 5، صص 7 ـ 10؛ کیهان فرهنگی، ش 12، صص 20 ـ 24؛ مکتب تفکیک، صص 137 و 156.

[16]. آزادی معنوی، شهید مطهری، صدرا، تهران، 1382ش، ص 204؛ سلوکی ملکوتی، رضا آل علی گل، نشر ذاکرین، قم، 1386ش، صص 99 ـ 100؛ شش اسم، هدایت الله بهبودی، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، تهران، 1391ش، صص 202 ـ 203.

[17]. چشمه سار حقیقت، صص 46 ـ 47؛ فرزانه فروزنده دلها و جانها، ص 43.

[18]. سیمرغ قاف عشق، ص 388؛ فقیه آزادگان، گروهی از نویسندگان، حوزه علمیه خراسان، مشهد، 1387ش، صص 236 ـ 237.

[19]. سیمرغ قاف عشق، ص 389.

[20]. شش اسم، صص 128، 150 و 202.

[21]. همان، صص 141 ـ 143؛ فرزانه فروزنده دلها و جانها، صص 46 ـ 47.

[22]. همان، صص 170 ـ 171؛ فرازهای فروزان، غلام رضا گلی زواره، حضور، قم، 1379، صص 412 ـ 413.

[23]. مشاهیر مدفون در حرم رضوی، صص 235 ـ 236؛ سیمرغ قاف عشق، ص 28؛ چشمه سار حقیقت، صص 19 ـ 20.

[24]. مقاله قرآنی، صص 246 ـ 247.

[25]. همان، صص 225 و 232؛ در محضر بزرگان، محسن غرویان، دفتر نشر نوید اسلام، قم، 1376ش، ص 23.

[26]. دانشنامه ائمه جمعه کشور، مدرسی و کاظمینی، برگ رضوان، تهران، ج 2، ص 602؛ در محضر بزرگان، ص27.

[27]. مقاله قرآنی، صص 222 ـ 223.

[28]. اظهارات آیت الله سید عباس سیدان، مندرج در فرزانه فروزنده دلها و جانها، ص 60.

[29]. مشاهیر حوزه خراسان، علیرضا نوروزی، نسیم رضوان، مشهد، 1360ش، ج 2، ص 146؛ مشاهیر مدفون در حرم رضوی، ص 236.

آیة الله حاج شیخ هاشم قزوینی ، همروزگار مرحوم فقیه سبزواری و استاد آیة الله حاج سیدجواد فقیه سبزواری

 زندگینامه آیت‏اللّه‏ حاج شیخ هاشم قزوینی

 
آیت‏اللّه‏ حاج شیخ هاشم قزوینی

تولد و زادگاه

مرحوم آیت اللّه‏ حاج شیخ هاشم مدرس قزوینی، در سال 1270 ش در روستای «قلعه هاشم خان»(1) قزوین، در خانواده‏ای کشاورز دیده به جهان گشود. وی از دوران کودکی، با محبت و عشق به اهل بیت علیهم‏السلام تربیت و رشد یافت، به طوری که عمل به واجبات و پرهیز از محرمات را از همان دوران مراعات می‏کرد.

 

تحصیلات و اساتید

به نقل استاد محمد رضا حکیمی مقدمات و ادبیات را در قزوین فرا گرفت و پس از تکمیل ادبیات عرب، نزد استادان ادبیات، در محضر اساتید قزوین، که در رأس آنان «حاج ملا علی طارمی» و «آخوند ملا علی اکبر» بودند، سطوح عالیه فقه و اصول را خواند و در همین شهرستان فلسفه اشراق و مشّاء را نزد مرحوم آیت‏اللّه‏ حاج سید موسی زرآبادی قزوینی آموخت.

آن‏گاه برای تکمیل مدارج عالیه استنباط به اصفهان عزیمت کرد و در آنجا نزد مرحوم «کلباسی» و «فشارکی» به کسب علم پرداخت و پس از شش سال اقامت به قزوین بازگشت.

طی این مدت، وصف حوزه علمیه مشهد را ـ که در آن دوران سرآمد مجامع علمی به شمار می‏آمد ـ شنید و طبع دانش پژوهش، او را مایل به مهاجرت به این سامان ساخت و به شوق وصول به این کانون معرفت، بار سفر بست. در مشهد از محضر آیات حاج آقا حسین قمی و میرزا محمد آقا زاده خراسانی (فرزند آخوند ملا محمد کاظم خراسانی، صاحب کفایه ) کسب کمال نمود و از دو استاد اخیر به اجازه اجتهاد مفتخر گردید و همین اجازه از طرف آیت اللّه‏ العظمی سید ابوالحسن اصفهانی به توقیع «صدر عن اهله و وقع فی محله» موشّح گردید.(2) و پس از بازگشت از عراق با مهاجرت آیت‏اللّه‏ میرزا مهدی اصفهانی به مشهد در سال 1340 ق(3)، مدتی نیز از محضر ایشان بهره برد و مبانی اصولی میرزا نایینی را از ایشان فرا گرفت.

 

علاقه و احترام به اساتید

از آنجا که استاد در شکل‏گیری شخصیت علمی و معنوی شاگرد نقش اساسی دارد، در اسلام سفارش بسیار شده است که احترام آنان حفظ شود. مرحوم حاج شیخ هاشم نیز مانند بسیاری از عالمان، به اساتید خود احترام فراوان می‏گذاشت و به آنان علاقه وافر داشت.

نامه‏ای از ایشان در دست هست که در سال 1362 ق به استادش حضرت آیت‏اللّه‏ میرزا مهدی اصفهانی نوشته‏اند(4) که نامه را با عبارت: «بِاَبِی اَنْتَ وَ اُمّی»؛ «پدر و مادرم فدای تو باد!» آغاز می‏کند و پس از اظهار ارادت فراوان می‏نویسد:

«دعاگو قبل از عید نوروز به سمت عتبات حرکت کرده بودم، لذا از تشریف فرمایی جناب عالی به طرف تهران مطلع نشده، بعد از مراجعت هم به فاصله چند روز به مشهد حرکت نموده، در میامی، از توابع مشهد مطلع شدم که در تهران توقف دارید. در هر صورت میل دارم بقیه عمرم در خدمت شما صرف شود و فعلاًمتحیّرم که چه باید کرد. آیا جناب عالی میل دارید در تهران بمانید یا در عتبات متوقف خواهید شد یا مراجعت خواهید فرمود، و علی فرض اخیر، چه مقدار در تهران خواهید بود؟ اگر مدت زیاد است همان جا خدمت برسم. علی کلّ حال خوب است مخلص را از حال تحیّر خارج فرمایید.»

در پایانِ نامه می‏نویسد: «اگر امری، نهیی و خدمتی باشد به ارجاع آن سر افرازم فرمایید. و استدعا دارم که به دستخط شریف هر چه زودتر از حالات خودتان مرقوم و قلب افسرده و پژمرده دعاگو را روح تازه و حیات نوین بخشید.»(5)

 

شاگردان شیخ

مرحوم آیت‏اللّه‏ حاج شیخ هاشم قزوینی قبل از حادثه گوهرشاد و پس از سقوط رضاشاه و احیای مجدّد حوزه مشهد، یکی از بهترین مدرسان سطوح عالی، کفایه، رسائل و مکاسب بود. در دوران حضور پربرکت چهل ساله مدرس قزوینی در مشهد مقدس، شخصیتهای بسیاری ازمحضر وی بهره برده‏اند. به نقل از استاد واعظ‏زاده خراسانی، شاید بیش از هزار طلبه در مدت مدید تدریس او از درس وی استفاده کردند.(6)

آیت‏اللّه‏ حاج شیخ هاشم قزوینی

از شاگردان مرحوم حاج شیخ هاشم قزوینی می‏توان به شخصیتهای زیر اشاره کرد:

مقام معظم رهبری آیت اللّه‏ العظمی خامنه‏ای ، شهید آیت اللّه‏ سعیدی، آیت اللّه‏ العظمی صالحی مازندرانی، آیت اللّه‏ خزعلی، آیت‏اللّه‏ میرزا حسنعلی مروارید، آیت اللّه‏ واعظ زاده خراسانی،آیت اللّه‏ میرزا جواد آقا تهرانی،  آیت اللّه‏ سید جواد سبزواری، آیت اللّه‏ شمس، آیت اللّه‏ لنگرودی، آیت اللّه‏ محمد باقر ملکی، مرحوم آیت اللّه‏ میرزا محمد انواری، آیت اللّه‏ واعظ طبسی، آیت اللّه‏ حاج میرزا مهدی نوغانی، آیت‏اللّه‏ عبد الجواد غرویان، استاد محمد رضا حکیمی، حجت‏الاسلام والمسلمین استاد محمد کاظم مدیر شانه چی، استاد محمد تقی شریعتی مزینانی، حجت‏الاسلام والمسلمین محمد شریف رازی، حجت‏الاسلام والمسلمین سید علیرضا قدّوسی، حجت‏الاسلام والمسلمین دکتر سید جواد مصطفوی، استاد محمد باقر بهبودی، دکتر محمد جعفر جعفری لنگرودی، دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی،  دکتر عبد الجواد فلاطوری، شهید حسین آستانه پرست، مرحوم حاج علی اصغر عابدزاده، استاد شاعر، مرحوم ذبیح اللّه‏ صاحبکار

رهبر معظم انقلاب اسلامی نیز در توصیف ابعاد شخصیت استاد فرزانه‏اش می‏فرماید:

«پس از اینکه شرح لمعه را تمام کردم، رفتم درس مکاسب و رسائل مرحوم آیت اللّه‏ شیخ هاشم قزوینی (که از شاگردان مرحوم آقا میرزا مهدی اصفهانی) و اهل ریاضت و مدرس درجه یک مشهد و بسیار مرد محترم و ملا و معروف در بین خواص مشهد، مرد آزاده و روشن ضمیر بود. به خصوص در نزد اهل علم، ایشان مرد ملاّ و جامع و خوش بیان بودند؛ به طوری که من در نجف و در قم که اغلب درسهای آنجا را رفتم کسی به خوش بیانی ایشان ندیدم. بخش عمده درس رسائل و مکاسب و کفایه را پیش ایشان خواندم... یک مدتی هم درس خارج حاج شیخ هاشم قزوینی رفتم؛ یعنی ایشان با اصرار خود ما یک درس خارج اصول شروع کرد. مرحوم شیخ هاشم با بحث وسیع، همه اقوال را نقل می‏کرد و بعد رد می‏کرد.»(11)

 

عروج ملکوتی شیخ هاشم قزوینی

جامه مرگ بر قامت همگان دوخته شده و مرگ خواسته یا ناخواسته به سراغ همه خواهد رفت و خوشا به حال کسانی که روحشان آراسته به معنویات به سوی محبوب پر کشد.

آقای حاج شیخ موسی، داماد آیت‏اللّه‏ حاج شیخ‏هاشم‏که سالها پیش مرحوم شده‏اند، نقل کرده است، جریان رحلت ایشان از این قرار بود که مرحوم شیخ هاشم، روز وفات به حمام می‏روند تا خود را پاکیزه کرده برای عروج ملکوتی آماده کنند. حمام ایشان طول می‏کشد. خدمتکار ایشان سؤال می‏کند: آقا! چرا حمام شما این همه طول کشید؟

ایشان پاسخ می‏دهند: بله، طول کشید.

بعد از حمام برای ایشان یک استکان چایی می‏برند و کس دیگری را کنار ایشان مشاهده می‏کنند. چایی برای میهمان می‏برند. بعد از مدتی میهمان ناشناخته ناپدید می‏شود و شیخ جان به جان آفرین تسلیم می‏کند.

نقل دیگر(39) آن است که مرحوم آیت اللّه‏ شیخ هاشم روز وفات به حمام می‏روند و بعد از حمام تمام گلهای باغچه منزل را می‏چینند. در همین وقت کسی درِ منزل را می‏زند و میهمانی وارد می‏شود. برای میهمان چای می‏برند، ولی بعد از چند لحظه میهمان غایب می‏شود و مردم بدون اطلاع اهل منزل جهت تشییع جنازه هجوم می‏آورند.

سرانجام مدرس والامقام حوزه علمیه مشهد، آن عالم مذکّی و مربی، پس از شصت و نه سال عمر با برکت، چهل سال تدریس و تربیت شاگردان برجسته و وارسته در تاریخ 22 مهر ماه 1339 ش همزمان با بیستم ربیع‏الآخر 1381 ق درگذشت و در مدخل ورودی حرم مطهر رضوی، از طرف ضلع شمالی صحن آزادی (صحن نو) کفشداری شماره 7، به خاک سپرده شد.

 

تبیان

آیت الله سید محمدهادی میلانی ، همروزگار و رفیق شفیق مرحوم فقیه سبزواری

آیت الله سید محمدهادی میلانی

 همروزگار و رفیق شفیق مرحوم فقیه سبزواری
 
No image
 

آیت‌الله سید محمدهادی حسینی میلانی فرزند آیت‌الله حاج سیدجعفر حسینی میلانی از علمای نجف اشرف و از مراجع بزرگ،[1] در هشتم محرم 1313هـ.ق در نجف اشرف بدنیا آمد.[2]

ایشان تا سن 12سالگی نزد آقا میرزا ابراهیم همدانی و آخوند ملاحسن تبریزی و... مقدمات را خواند و سطح را نزد آیت‌الله حاج شیخ ابراهیم سالیانی و حجة‌الاسلام جعفر اردبیلی و آیت‌الله حاج علی ایروانی و حجة‌الاسلام شیخ غلامعلی سامرائی و حجة‌الاسلام ابوالقاسم مامقانی (دائی بزرگوارشان) تکمیل نموده[3] و آنگاه دروس خارجه، فقه و اصول را از علماء بزرگ عصر خود مانند آیت‌الله آخوند خراسانی، شریعت اصفهانی، میرزا محمدحسین نائینی، شیخ محمدحسین غروی اصفهانی و آقا ضیاء عراقی[4] و فلسفه و کلام را نزد سیدحسین بادکوبه و شیخ محمدحسین اصفهانی و تفسیر و کلام و مناظره را نزد شیخ‌جواد بلاغی، ریاضیات را نزد سیدعلی قاضی طباطبایی و سیر و سلوک و معارف معنوی را از سیدعبدالغفار مازندرانی فرا گرفتند[5] و از آیت‌الله سیدحسین صدر، سید عبدالحسین شرف‌الدین، شیخ‌عباس قمی، آقا بزرگ طهرانی اجازه‌ی روایت گرفتند.[6]

آیت‌الله میلانی روز جمعه 30رجب1395هـ.ق برابر با 17مرداد1354هـ.ش در سن 83سالگی چشم از جهان پوشیدند.[7]

 

تدریس و تألیفات آیت‌الله میلانی

آقای میلانی در کربلای معلی برای جمعی از مشتاقان معارف قرآن، تفسیر سوره‌های جمعه و تغابن را گفته‌اند که به چاپ رسیده است و از همین شروع، حدود 60سال عمر خود را به ترتیب در نجف اشرف، کربلا، مشهد تدریس نمودند[8] که از جمله موضوعات آنها می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:

1. علاوه‌بر تفسیر قرآن،[9] ایشان علم کلام و مناظره را با موضوع بحث تجریدالاعتقاد خواجه نصیر طوسی بارها تدریس نمودند.

2. ابواب بسیاری از فقه را در نجف اشرف و کربلا و نیز مشهد تدریس نمودند.[10]

از شاگردان برجسته‌ی ایشان می‌توان به سید محمدسعید عبقاتی، سید ابراهیم علم‌الهدی، محمدعلی قاضی طباطبائی، شیخ مرتضی حائری (فرزند آیت‌الله شیخ عبدالکریم حائری)، شیخ محمدتقی جعفری، حاج سیدمرتضی عسکری، سیدجلال‌الدین حسینی ارموی، و سیدعباس میلانی اشاره کرد.[11]

ایشان در سال 1337 به مشهد سفر نمودند و 22سال باقیمانده‌ی عمر خود را در آنجا به تدریس و تألیف و فعالیت پرداختند.[12]

 

آثار آیت‌الله میلانی

1. محاظرات فی فقه الامامیه(10 جلد).

2. کتاب استدلالی در مزارعه و مساقات.

3. کتاب در مبحث اوامر تا آخر استصحاب.

4. شرح استدلالی به کتاب صلوة شرایع.

5. حاشیه‌ی مکاسب(4 جلد).

6. تعلیقات علی الکتاب الهدی الی دین المصطفی (مرحوم بلاغی).

7. قواعد فقهیه و اصولیه.

8. تعلیقات علی العروة الوثقی.

9. رسالة فی المشق.

10. رسالة فی منجزات المریض.

11. رساله در احکام جلود و غیره.

12. کتاب استدلالی در اجاره.

13. رسالة فی التأمین و الیانصیب (قرعه‌کشی).

14. مناسک حج.

15. کتاب فی صلاة الجمعه و الجماعة و المسافر.

16. مختصر الحکام.

17. رساله در تحقیق صلوة الجمعه.

18. نخبة المسائل.

19. قادتنا کیف نعرفهم(9 جلد).

20. یکصد و ده پرسش.

21. شرحی استدلالی بر مباحثی از کتاب صلوة شرایع.

22. حاشیه بر صلوة التجاة.[13]

 

فعالیت‌های اجتماعی، دینی و فرهنگی آیت‌الله میلانی

1- آیت‌الله میلانی پیوسته خواهان آن بود که فضلا و نویسندگان و گویندگان مذهبی، مشکلات و دردهای جامعه را حس نمایند و به فکر چاره‌جویی آنها باشند و علومی را بخوانند که بتواند نیازهای جامعه را بر طرف سازد.[14] به همین جهت مدارس و حوزه‌های علمیه‌ی متعددی را با برنامه‌‌ریزی و نظم و ترتیب تأسیس نمودند که از جمله آن می‌توان به مدرسه‌ی منتظریه (حقانی) در سال1383هـ.ق درقم؛ مدرسه‌ی امام جعفر صادق(ع) در مشهد؛ مدرسه‌ی عالی حسینی در مشهد اشاره کرد.[15]

2- مبارزه با بهائیت: بعد از این‌که آیت‌الله بروجردی از علمای شهرستان‌ها خواست که علیه فرقه‌ی ضاله‌ی بهائیت اقدام نمایند آقای میلانی با تشکیل جلساتی به مبارزه با این فرقه پرداختند که از جمله جلسات آن می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:

الف: تشکیل جلسه‌ای در مشهد با حضور آقایان میرزا احمد کفائی، میرزا حسین فقیه سبزواری و حاج آقا حسن قمی و سخنرانی در این‌باره....

ب: تشکیل جلسه‌ای در مشهد و با حضور آقایان علماء و مدرسین حوزه که قرار شد در درس‌ها آقایان ذهن طلاب را متوجه این خطر نمایند.

ج: جلسه با جمعی از اساتید دانشگاه.

د: جلسه با برخی از تجار و کسبه خراسان.

ه: جلسه با حضور جمعیت‌هایی از قبیل کانون نشر حقایق اسلامی، انجمن تبلیغات اسلامی، و انجمن پیروان قرآن و تشویق آنها به مبارزه.

و: جلسه‌ای با حضور جمع وعاظ خراسان.

ز: مکاتبه با علمای شهرستان‌های خراسان و اطلاع‌رسانی به آنها از این موضوع.[16]

بالاخره با موضوع‌گیری قاطع فقها، علما و... سرتیب تیمور بختیار (فرماندار نظامی) به اتفاق سرلشکر باتمانقلیچ (رئیس ستاد ارتش) با شش کامیون سرباز مسلح به سمت حضیرة‌القدس، مرکز و محفل تیمی و محل اجتماع بهائیان حرکت کرده و آنجا را اشغال نمودند.[17]

3- افتتاح طرح‌های عمرانی، مساجد تازه تأسیس، امور خیریه، مدارس، بیمارستان، حمام، دارالایتام و غسالخانه ....[18]

4- تأمین هزینه‌ی مسجد نیم‌کاره‌ هامبورگ.[19]

5- توجه به مشکلات معیشتی و رفاهی مردم مسلمان به‌ویژه در هنگام بروز حوادث و آسیب‌های طبیعی، بخش دیگری از اقدامات و فعالیت‌های اجتماعی آیت‌الله میلانی بودند که از این جمله می‌توان به زلزله‌ی 9شهریور 1347 در جنوب خراسان اشاره کرد که آیت‌الله میلانی پس از شنیدن خبر این فاجعه‌ی هولناک بلافاصله دستور اعزام جمع زیادی از طلاب و فضلای حوزه‌های علمیه را به‌عنوان همدردی و کمک به زلزله‌زدگان صادر نمودند.[20]

 

فعالیت‌های سیاسی آیت‌الله میلانی

1- آقای میلانی به‌طور مکرّر لوایح و مصوبات دولت و قوانینی که بر خلاف مصالح اسلام و مسلمانان در مجلسین شورای ملی و سنا به تصویب می‌رسید، مورد انتقاد قرار داده و به نحو ممکن نارضایتی و موضع خود را به اطلاع مردم مسلمان ایران می‌رساندند که از آن جمله می‌توان به لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی اشاره کرد.[21]

2- با دستگیری اعضای کانون نشر حقایق اسلامی مشهد در سال1336 درب کانون بسته شد که بعد از آزادی اعضاء از زندان به اذن آیت‌الله میلانی، فعالیت کانون به منزل وی انتقال یافت.[22]

3- هرگاه رژیم در امور حوزه‌های علمیه و طلاب مداخله می‌کرد، آقای میلانی عکس‌العمل نشان می‌دادند و با صدور اعلامیه و اقدامات مناسب و اعلان مخالفت‌ها، در مقابل قوانین مغایر اسلام و مصالح مسلمین می‌ایستادند و به دستگاه حاکمه ایران هشدار لازم را می‌دادند و نیز از طلاب می‌خواستند بر ملاحظات رژیم توجه ننمایند و موضع منفی خود را در برخورد با نظام ضد دینی پهلوی حفظ کنند.[23]

4- در مجالسی که در منزل و مدرسه و اماکن دیگر که به نام ایشان برگزار می‌گردید اجازه نمی‌دادند کمترین بهره‌برداری را عوامل رژیم از آنها به عمل آورند.[24]

5- ملاقات نکردن با شاه علی‌رغم فشارهای رژیم و تبریک نگفتن به جشن‌های رژیم پهلوی.[25]

6- کمک به زندانیان سیاسی که برای پیش‌برد اهداف اسلام و روحانیت اسیر سیاه‌چاله‌های رژیم پهلوی شده بودند و نیز حمایت از خانواده‌های آنان و همچنین حمایت از روحانیون و شخصیت‌های علمی و دانشگاهی که رژیم آنها را به مناطق مختلف کشور تبعید می‌کرد و اعتراض به دستگیری و شکنجه‌ی مردم مسلمان و روحانیون متعهد توسط ساواک و عوامل رژیم.[26]

7- در جریان انتخابات دوره‌ی بیست‌ویکم مجلس شورای ملی، آیت‌الله میلانی به مردم توصیه نمودند، کارت الکترال یا تعرفه‌نامه‌ی انتخاباتی را برای ایشان به منظور جمع‌بندی تعداد آراء و نیز مشخص نمودن آرای تغلبی ارسال دارند تا در صورت لزوم و بی‌توجهی رژیم به درخواست و حقوق مردم به مجامع بین‌المللی اعلام نمایند.[27]

8- ایشان بعد از فاجعه مدرسه‌ی فیضیه طی‌ نامه‌ای به امام، یورش رژیم به حوزه‌ی علمیه‌ی قم و به خاک و خون کشیدن تعداد زیادی از طلاب و زوار حضرت معصومه را محکوم نمودند.[28]

9- ایشان از آغاز تکوین انقلاب اسلامی ایران همراه دیگر مراجع عالیقدر شیعه در صف اول مبارزه قرارگرفت و اعلامیه‌های بسیار تکان‌دهنده و موثری در تأیید اهداف رهبری انقلاب اسلامی صادر نمودند.[29] در واقعه‌ی 15 خرداد 1342، همراه با آقایان محلاتی و قمی و علمای دیگر از مشهد، و علمای دیگری از شهرستان‌ها، به تهران مراجعت نمودند.[30] علمای مهاجر آیت‌الله میلانی را به عنوان رئیس برگزیدند و صد روزی را که ایشان در تهران اقامت داشتن محل اقامت ایشان، کانون مبارزه علیه مظالم نظام پهلوی می‌گردید.

آقای میلانی دلایل مهاجرت خود را به تهران، تحکیم احکام مقدسه‌ی اسلام و مبارزه با دشمنان اسلام اعلام فرمود و با صدور اعلامیه‌های متعدد حمایت صریح خود را از حضرت امام خمینی(ره) و مشروعیت مبارزه‌ی ایشان با رژیم پهلوی و تأکید بر ادامه‌ی مبارزه تا حصول پیروزی اعلام داشتند که حضرت امام نیز فرمودند: گفته‌های میلانی گفته‌ی همه‌ی علماست.[31]

10- بعد از واقعه‌ی 15خرداد 42 رژیم پهلوی در یک طرح سازمان‌یافته و به‌منظور انتقام از آنها و نیز ایجاد تفرقه در سازمان روحانیت، تصمیم به اعزام اجباری طلاب علوم دینی به سربازی گرفت در این میان آیت‌الله میلانی به طلاب توصیه نمودند از رفتن به سربازی خودداری نمایند و به مبارزه علیه رژیم ادامه دهند.[32]

11- ایشان با مراکز اسلامی و شخصیت‌های علمی و مذهبی، مراجع رسمی بین‌المللی و خبرنگاران خارجی به منظور افشاگری دیکتاتوری حکومت پهلوی و تبین اهداف روحانیت در مبارزه علیه رژیم ستم‌شاهی، ارتباطاتی داشتند که از جمله می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:

- افشاگری مظالم و جنایات هیئت حاکمه ایران در مصاحبه با خبرنگاران خارج و مجامع بین المللی؛

- حمایت از مراکز اسلامی هامبورگ و تأمین نیازی‌های مادی و معنوی آن و تشویق دکتر بهشتی به فعالیت در آن مکان.[33]

- ارتباط با دانشگاه الازهر مصر و پیام به شیخ‌محمود شلتوت مفتی اعظم و رئیس آن دانشگاه در خصوص فجایع رژیم غاصب فلسطین و آتش زدن مسجد الاقصی و نیز ملاقات با دکتر شیخ‌محمد فحام رئیس الازهر پس از فوت شلتوت.[34]

- تماس با آیت‌الله سیدموسی صدر رهبر شیعیان لبنان به‌ویژه در جریان اشغال سرزمین‌های اسلامی توسط رژیم اشغالگر قدس.

- مکاتبه با برتراند راسل، به‌منظور اعلام حمایت آنان از زندانیان سیاسی ایران و نیز مکاتبه با لیندن جانسون معاون ریس‌جمهور امریکا به هنگام مسافرت وی به ایران و افشاگری در خصوص سیاست‌های استعماری و ضد دینی رژیم پهلوی و اعتراض به اهداف سلطه‌جویانه امریکا.

- عنایت خاص به طلاب خارجی که در ایران مشغول تحصیل بودند. چون ایشان معتقد بودند آنها بعد از مراجعت به وطن خود می‌توانند به‌عنوان بازوی تبلیغی موثر در ترویج دین و خدمت به اسلام و تشیع موثر باشند.[35]

- ارسال پیام و نماینده، جهت کنگره‌ی هزاره‌ی آیت‌الله شوشتری در هند.[36]

شخصیت و کرامات شیخ محمد تقی آملی ، مدفون در جوار مرقد مرحوم فقیه سبزواری

 
 
 شخصیت و کرامات شیخ محمد تقی آملی ، مدفون در جوار مرقد مرحوم فقیه سبزواری
 
 
زمزمه ی ارواح در قبرستان

 

 زمزمه ی ارواح در قبرستان

نویسنده: علی قاسمی


 شخصیت و کرامات شیخ محمد تقی آملی ، مدفون در جوار مرقد مرحوم فقیه سبزواری

شخصیت و کرامات شیخ محمد تقی آملی

از طلوع تا غروب

آیت الله حاج شیخ محمد تقی آملی در روز چهارشنبه یازدهم ماه ذی القعده الحرام سال 1304 هـ. ق مصادف با میلاد امام رضا (ع) درتهران ودر خانواده ای اهل علم، دیده به جهان گشود. پدر ایشان، آیت الله حاج شیخ ملا محمد آملی، از بزرگان علمای زمان خود و مدفون در قبرستان ابن بابویه شهر ری، ومادرشان هم دختر ملا محمد سیبویه هزار جریبی است.
هنگامی که استعداد آموزش در محمد تقی فراهم شد، پدرش او را به مکتب سپرد تا خواندن ونوشتن را فرا بگیرد. پس از آن، وی را به مدرسه علمیه ی خازن الملک فرستاد. محمد تقی در سن ده سالگی، کتاب هایی چون: سیوطی و جامی را به خوبی فرا گرفت و دراین راه به موفقیت هایی رسید.
شیخ محمد تقی در سال 1336هـ. ق وهنگامی که سی ودو سال از عمر شریفش می گذشت، در سوگ فقدان پدر بزرگوارش نشست وبا اینکه خود دارای چند فرزند بود، برادران و خواهرانش نیز تحت سرپرستی او قرار گرفتند.
او، بعد از ارتحال پدر بزرگوارش، با وجودشرایط نامناسب اجتماعی و مشکلات فراوان زندگی، همچنان با جدیت به تحصیل پرداخت ودراین راه از
محضر حاج عبدالنبی نوری (رحمه الله) میرزا حسن کرمانشاهی (رحمه الله)، آقا شیخ محمد هادی طالقانی (رحمه الله) وشیخ عبدالحسین هزار جریبی (رحمه الله) بهره مند گردید.
ایشان در سال 1340 هـ. ق با عائله ای سنگین، برای ادامه ی تحصیل وتکمیل علوم اسلامی و معارف الهی به نجف اشرف مشرف گردید ودرحدود 14 سال در آن بلد شریف به کسب علم ودانش ومعرفت پرداخت واز محضر اساتید گرانقدری چون: آیت الله آقا ضیاء الدین عراقی (رحمه الله)، آیت الله میرزا محمد حسین نائینی (رحمه الله) وآیت الله سید ابوالحسن اصفهانی (رحمه الله) استفاده نمود.
آیت الله شیخ محمد تقی آملی که در جستجوی استاد بسیار زحمت کشیده بود، سرانجام به محضر درس اخلاق وعرفان بی بدیل وفرزانه ی کم نظیر، حضرت آیت الله میرزا سید علی آقاقاضی طباطبایی (رحمه الله) راه یافت ودرمکتب معرفت، مقبول ارباب سلوک وعرفان گردید واز شاگردان برجسته ایشان شد واز انفاس قدسی این عارف کامل بهره ها برد.
مرحوم آملی در سال 1353 هـ.ق از نجف اشرف به تهران بازگشت ودر محله حسن آباد، اقامت گزید ودرمسجد مجدالدوله اقامه ی جماعت می کرد و در منزل خود تدریس می نمود.(1)
آیت الله سید محمود طالقانی (رحمه الله) آیت الله سید رضی شیرازی، علامه حسین حسن زاده آملی وآیت الله عبدالله جوادی آملی ازعلمای جلیل القدری هستند که درمحضر درس این عارف فرزانه شرکت جسته واز ایشان استفاده نموده اند.
آیت الله شیخ محمد تقی آملی، در مقاطع مختلف دربرخورد با جریان هایی که برخلاف مصالح اسلام ومسلمین بوده است، همگام با دیگر علمای بزرگوار علناً موضع گیری کرده وبا صدور اعلامیه های فردی وجمعی به روشنگری مردم پرداخته است. نمونه های زیادی از این روشنگری های تأثیرگذار درحافظه ی تاریخ به ثبت رسیده است.
چندین اثرعلمی وفقهی نیز از آیت الله شیخ محمد تقی آملی (رحمه الله) بجا مانده است که تعدادی ازاین آثار عبارتند از :
حاشیه برمکاسب شیخ انصاری (رحمه الله)(2 جلد)- که تقریرات بحث آیت الله محمد حسین نائینی (رحمه الله) برمکاسب شیخ انصاری (رحمه الله) است - الصلوه (3 جلد)- که تقریرات دروس آیت الله محمد حسین نائینی (رحمه الله) می باشد - منتهی الاصول الی غوامض کفایة الاصول، شرح بر عروة الوثقی (12جلد)، حاشیه بر بخش حکمت منظومه سبزواری (2جلد)، وچند اثر دیگر.
سرانجام در روز شنبه 29 شوال سال 1391 هـ.ق (مطابق با27 آذرماه سال 1350 شمسی) کتاب زندگی بزرگ مردی دیگر از تبار پاکان و ابرار، بسته شد و روح جاودانه ی عالم عامل وعارف کامل، شیخ محمد تقی آملی به دیدار معبود شتافت.
پیکر مبارک ایشان از تهران به مشهد مقدس حمل شد و در جوار مرقد منور ثامن الحجج، حضرت علی بن موسی الرضا(ع) درباغ رضوان، درمقبره ی فقیه سبزواری حاج میرزا حسین (رحمه الله) به خاک سپرده شد.(2)
به نقل از فرزند آیت الله شیخ محمد تقی آملی (رحمه الله) آمده است:
سه یا چهار روز قبل از فوت پدر، شب درمنزل ایشان بودم ودر اتاق مجاوراتاق آقا، خوابیده بودم. نیمه شب بود که دیدم پدرم با یک حالت عجیبی وارد اتاق من شد؛ بیدار شدم و گفتم: آقا جان! چیزی لازم دارید؟ فرمودند: این خادم چرا نیامده این بخاری را روشن کند؟ می خواهم نوشته هایم را تکمیل کنم. گفتم: آقا الان نصف شب است وخادم به این زودی نمی آیند، وبعد ایشان را به اتاقشان بردم تا دوباره استراحت نمایند. تا اینکه در روز تشییع جنازه ی ایشان، حاج آقا اشرفی- که از خطبای تهران بودند - رو به مردم کرده وگفته بودند: شما گمان نکنید که یک شخص عادی را از دست داده اید؛ ایشان از اولیاءالله بودند. بنده چند روز پیش، خدمت ایشان رسیدم تا احوالشان را جویا شوم؛ فرمودند: حاج آقای اشرفی! دیشب خواب دیدم که حضرت بقیه الله (عج) مرا خواندند و
فرمودند: «مقدمات را فراهم کن که چندی دیگر بیشتر دراین دنیا نخواهی بود.»
بعد، من متوجه شدم که پدرم همان شب که سراسیمه آمدند (وسراغ خادم را گرفتند). وخواستند نوشته های خود را به اتمام رسانند، همان شبی بوده است که حضرت بقیه الله (عج) خبر وفاتشان را داده بودند.(3)
ایشان درادامه می گوید:
پدرم در اواخر عمر بسیار ناتوان شده بودند وچند وقتی بود که حمام نرفته بودند وخیلی وقت بود که برای نماز، تیمم می نمودند. روز قبل از وفات ایشان، به منزلشان رفتم و دیدم که خادم، حمام را گرم نموده و پدرم می خواهند به حمام بروند؛ بسیار خوشحال شدم که خدا را شکر، حالشان مساعد است ! بعد از استحمام، تب و لرز شدیدی ایشان را فرا گرفت وحدود 3 ساعت، به این حالت بودند؛ بعد حالشان بهترشد، کمی استراحت نمودند وبعد آب خواستند تا وضو بگیرند. سپس مشغول ذکر وزیارت شدند و زیارت حضرت اباعبدالله الحسین (ع) - که بالای سر حضرت علی اکبر (ع) وارد شده -، را به صورت بسیار زیبایی قرائت نمودند ودر رختخواب دراز کشیدند ولبان مبارکشان را تکان مختصری دادند و جان به جان آفرین تسلیم نمودند.(4)/(5)

وصف دلبران درحدیث دیگران

آیت الله حاج شیخ یحیی عابدی- امام جماعت مسجد مجد- فرمودند:
آیت الله علوی طباطبایی (داماد آیت الله بروجردی) می گفتند: من بعد از رحلت آقای بروجردی (رحمه الله)تصمیم گرفتم ازقم به تهران هجرت کنم. خدمت امام خمینی (رحمه الله) رسیدم و هجرت خود را با ایشان درمیان نهادم. امام خمینی (رحمه الله) فرمودند:
«مانعی ندارد، به تهران بروید و مؤفق باشید ، ولی کفاره اقامت شما در تهران این است که هفته ای یک بار خدمت آقای آملی برسید ویک ساعتی درمحضر ایشان باشید و از ایشان استفاده نمایید.»(6)
آیت الله علامه حسن حسن زاده آملی:
«آن جناب (آقا شیخ محمد تقی آملی) حقاً از اعاظم وعلمای معاصر و جامع معقول ومنقول و مجتهد در فروع واصول بود، چنانکه حائز منقبتین علم وعمل بود...آن جناب را بر بنده حقی عظیم است.»(7)
خطیب نامی، مرحوم حسینعلی راشد (رحمه الله)
«آقا شیخ محمد تقی آملی اعلم من فی الارض هستند.»
در سایه عرفان/ 37
علامه سید محمد حسین تهرانی (رحمه الله)
«مرحوم آقا شیخ محمد تقی آملی ازعلمای برجسته تهران وطراز اول بودند؛ چه از نظر فقاهت وچه از نظر اخلاق ومعارف.»(8)
«استاد محمد حسن قاضی (رحمه الله) (فرزند مرحوم سید علی آقا قاضی):
«علامه طباطبایی وبرادرش آیت الله الهی و شیخ محمد تقی آملی موت اختیاری داشتند.»(9)
آیت الله سید رضی شیرازی می فرمودند:
آیت الله آملی مرد وارسته وشایسته ای بود؛ مردی خاکی و دراوج تواضع و اخلاق بود. طلبه ها نه فقط استفاده علمی از محضر ایشان می بردند، بلکه استفاده اخلاقی به مراتب، بیشتر بوده است. بسیار مؤدب بود. به عناوین و القاب هیچ علاقه نداشت. وقتی کتاب «حاشیه بر «شرح منظومه» به نام «درر الفوائد» را نوشت، نمی خواست اسم آیت الله یا القاب دیگر روی کتاب بیاید. می گفت: همان اسم «محمد تقی آملی» کافی است!
وی به حدی متواضع بود که مثل یک طلبه رفتار می کرد؛ اصلاً خودش را «استاد » به شمار نمی آورد؛ حتی نعلین آقایان را هم جفت می کرد!
استاد سید محمد علی آل احمد طالقانی - نوه یآیت الله شیخ محمد تقی آملی (رحمه الله) - فرمودند: اینجانب خیلی به آیت الله آملی (رحمه الله) نزدیک بودم. با اینکه در قم مشغول تحصیل بودم ولی مرتب به خدمتشان شرفیاب می شدم وعلاقه وافری به ایشان داشتم. ایشان نیز همه نوه هایشان را دوست می داشتند ومورد تفقد ومهربانی قرار می دادند وهیچ سراغ نداریم که ایشان کوچکترین برخوردی با کسی داشته باشد. بسیار بزرگوار بودند ومن با خود فکر می کردم که اگرایشان رحلت کنند من چه خواهم کرد وچگونه این مصیبت بزرگ را تحمل خواهم نمود؟ آیت الله آملی (رحمه الله) اخلاق بسیار بی نظیری داشت و همه ی خویشاوندان دور ونزدیک، ایشان را دوست داشتند، درکارهایشان بسیار منظم بودند، وحتی درجزئی ترین مسائل، نظم را رعایت می کردند. خواب و خوراک، درس وبحث و دعا وعبادت، همه روی نظم وحساب بود. بعضی شب ها که در اتاقشان می خوابیدم، می دیدم بسیار آرام از رختخواب بلند می شوند وبه مناجات وعبادت می پردازند. دیدار باایشان غم وغصه را از دل ها می زدود. هر وقت برایم ناراحتی پیش می آمد خدمتشان می رسیدم وسرکیف می آمد، مثل اینکه غم وغصه جرأت وارد شدن به اتاق ایشان را نداشت؛ همان دم در می ایستاد ومن بدون غم وغصه وارد اتاق ایشان می شدم!
صبیه محترمه ی آیت الله آملی (رحمه الله) فرمودند:
درمورد اخلاق ایشان درمحیط خانواده، این نکته قابل اشاره می باشد که پدر هیچ گاه سخت گیری و ترشی رویی نداشتند. علاقه ی خاصی به فرزندان و نوه ها، خصوصاً نوه های سید خود داشتند. اصلاً درمورد مسائل منزل مداخله نمی کردند واکثر وقتشان به نوشتن کتاب و مطالعه سپری می شد ودرغیر این اوقات، یاملاقات داشتند ویا مشغول ذکر وعبادت بودند. با همسایگان و اهل محل هم بسیار خوش برخورد بودند.
فرزند ایشان، آقای دکتر کاظم آملی می گوید:
برخورد ایشان با فقیر وغنی، یکسان بود؛ تلقی ایشان از مردم، براساس این آیه قرآن بود که : «ان اکرمکم عندالله اتقیکم.»(10)
پدرم این دید را نسبت به مردم داشتند و بین غنی و فقیر فرقی نمی گذاشتند وبا هر دو گروه سر وکار داشتند... من یک دوست خیلی صمیمی داشتم و ایشان مورد علاقه پدرم بودند. با اینکه ایشان کارگر بودند و یک گاری داشتند وبا آن کار می کردند، ولی چون اهل تقوا بودند وشخصی پارسا وخوش عملی بودند، لذا ایشان هر وقت خدمت پدرم می رسیدند، پدرم احترام خاصی به او می گذاشتند.
پدر هیچ گاه نماز شب را ترک نمی کردند. هر شب دوساعت قبل ازاذان صبح بیدار می شدند ومشغول عبادت وتهجد می شدند. در زمانی که نجف اشرف بودیم، دو ساعت قبل از اذان به حرم مطهر حضرت علی بن ابیطالب (ع) مشرف می شدند.
از آنجایی که آیت الله آملی معلومات وسیع وغنی در زمینه فلسفه وعرفان ودیگر علوم داشتند، از طرف آقای بدیع الزمان فروزانفر (رئیس دانشگاه تهران)، برای تدریس معقول ومنقول دعوت شدند؛ اما ایشان نپذیرفتند وگفتند که درمنزل تدریس دارند...(11)

اقتدای امام خمینی (رحمه الله) به آیت الله آملی

آیت الله آقا شیخ یحیی عابدی می فرمودند:
طلبه قم بودم ومی خواستم به مشهد مقدس مشرف شوم. آمدم تهران بلیط تهیه کنم. آن موقع مرکز بلیط فروشی درمیدان توپخانه واطراف آنجا بود چون وقت مغرب بود رفتم درمسجد مجد نماز بخوانم دیدم امام خمینی (رحمه الله) که آن
زمان معروف به حاج آقا روح الله بودند- درصف چهارم نماز جماعت ایستاده است وبه آیت الله آملی (رحمه الله) اقتدا کرده است.امام خمینی (رحمه الله) خیلی به آیت الله شیخ محمد تقی آملی (رحمه الله) اظهار ارادت می نمود.(12)

جلوه های پارسایی

جهاد با نفس

آیت الله جوادی آملی درمورد استادشان، آیت الله شیخ محمد تقی آملی (رحمه الله) می فرمودند:
ایشان سعی می کردند هر وقت حضورشان می رفتیم مجلسشان آموزنده باشد. گاهی داستانی ذکر می کردند که حکایت از آن می کرد که انسان راهی جز تهذیب نفس ندارد.
گاهی می فرمودند به اینکه، من خواب دیدم دشمن به من حمله کرده است وبه من پرخاش می کند، من ناچار شدم که دست او را بگیرم ودستش را گاز گرفتم و ناگهان از شدت درد بیدار شدم، دیدم دستم در دهان خودم قرار دارد. فهمیدم دشمن من، خودم هستم! وکسی به سراغ من نمی آید. این نفس است که دشمن من است، ما از بیرون آسیب نمی بینیم، هر چه می بینیم از درون است.
باردیگر فرمودند: من خواب دیدم به اینکه دشمنی به من حمله کرده است ومن هم به او پرخاش کرده ام ودست برده ام چشم او را بکنم واز شدت درد بیدار شدم، دیدم که دستم در چشم خودم است. بازهم درعالم رؤیا آموختم که دشمن انسان، خود انسان است. مرحوم آقا شیخ محمد تقی آملی (رحمه الله) سعی می کردند به این مجلسشان، مجلس تعلیم وتربیت و زهد وفضیلت باشد. تا آخرین لحظه هم سعی می کردند که با بیان وبنان خدمت کنند و چیز بنویسند.(13)

مکاشفه ای درفضیلت سلام های آخر نماز

آیت الله شیخ محمد تقی آملی (رحمه الله) می فرمودند:
مکاشفه ای است درحرم مطهر حضرت مولی الموالی امیرالمؤمنین (ع)، برای بنده اتفاق افتاد وآن چنان است که در اوایل تشرفم به نجف اشرف، روزی در شاه نشین بالا سرمطهر، مشغول نماز زیارت بودم و درنمازهای مستحبی به «السلام علیکم ورحمه الله و برکاته » اکتفا می کردم. هنگامی که سلام نماز را گفتم، در سمت دست راست خود سیدی جلیل را دیدم که عرب بود، به زبان فارسی شکسته به این ضعیف فرمود: چرا درسلام نماز به همین صیغه اخیر اکتفا کردی و آن دو سلام را نگفتی ؟! عرض کردم: نماز مستحبی بود ومن در نمازهای مستحبی به همین سلام آخرین اکتفا می کنم. فرمود: آن قدر از فیوضات از دستت رفت که قابل شمارش نیست! وقتی که سید چنین گفت، این ضعیف متوجه ضریح مقدس شدم واز طرف قبله، دیگر حرم و گنبد وبنای صحن را نمی دیدم و تاچشم کار می کرد جوی لایتناهی وعالمی مملو از نور بود که همه ی آن ها ثواب سلام هایی بود که از این ضعیف فوت شده بود!
با نهایت تأثر رو به جانب آن سید جلیل کردم وعرض کردم: اطاعت می کنم. از آن به بعد دیگر درهیچ نمازی آن سلام را ترک نمی کنم وتاکنون هم شاید نکرده باشم. آن سید جلیل القدر را نشناختم واز آن به بعد دیگر ایشان را در حرم مطهر ندیدم!(14)

توسل به حضرت باب الحوائج موسی بن جعفر(ع)

ایشان همچنین فرموده اند:
درسال 1332هـ. ق حصبه شیوع یافت وتمام افراد خانواده ی ما مبتلا به آن شدند وپرستاری نداشتیم، وهمشیره ام که عیال آقا شیخ علی طالقانی بود ودرآن زمان تازه شوهرش فوت نموده بود، با یک دختر شیرخواره اش به منزل ما آمده
و مشغول پرستاری ما شد. یک پسر شیرخواره از بنده تلف شد. اما بقیه ی مریض ها عافیت یافتند. درآخر کار، همشیره با طفل صغیرش مبتلا به حصبه شدند وآن طفلک فوت کرد. حال همشیره بسیار سخت شد؛ به طوری که مرض ایشان از همه ی ماها شدیدتر شد ومن از فوت ایشان بسیار وحشتناک بودم؛ به این جهت که او اولاد خود را فدای من نموده وبرای پرستاری از من وبیمارانم مبتلا به این مرض شده بود.
چند طبیب بر بالین ایشان آوردیم وهمه از معالجه مأیوس بودند ومی گفتند: کار ایشان با خداست، اگر او بخواهد شفا می بخشد. من که تازه از حصبه درآمده وضعیف بودم چون این را شنیدم بی حال بر زمین افتادم ودر آن بی حالی متوسل به حضرت باب الحوائج موسی بن جعفر (ع) شدم و آن حضرت را شفیع درگاه حضرت حق قرار دادم و با حال اضطرار شفای همشیره ام را طلبیدم.
در این حال، پسر زنی که برای پرستاری نزد ما بود وبه او «خاله جان» می گفتیم بر بالین همشیره ام نشسته بود ولوازم تجهیز وتکفین را حاضر نموده بودند. یک مرتبه مریض به هوش آمد وگفت: خاله جان! من خوب شدم، حضرت موسی بن جعفر (ع) آمدند وپیراهن مرا از بر من برون کردند ودر سر آبی که از وسط خانه می گذشت انداختند ومن دیگر هیچ دردی ندارم.(15)

عنایت حضرت ابوالفضل (ع) و شفای بیمار

آیت الله شیخ محمد تقی آملی (رحمه الله) درخاطراتش چنین نگاشته است.
قضیه شفا یافتن چشم دخترم به کرامت حضرت ابوالفضل(ع) وشرح آن قضیه این بود که :
پدر ومادرم به دلیل شدت علاقه ای که به من ضعیف داشتند، به واسطه اینکه درآن وقت پسری غیری از من نداشتند، مرا در ابتدای تکلیف تزویج نمودند وخداوند به من دختری عنایت فرمود ونام او را سکینه
گذاشتم که بعدها ملقب به عصمت الشریفه شد. من درآن دوران هجده ساله بودم و آن دختر در دو سالگی مبتلا به درد چشم شد ودر چشمش یک لکه ای پیدا شد ومعالجه اش بسیار دشوار شد. اورا به مطب مرحوم میرزا علی خان ناصرالحکماء بردیم ودرد چشم وبیماری او طولانی شده بود، تا آنکه مصادف شد با ایام عاشورا ودر منزل ما شب ها مجلس روضه بود. در یکی ازآن شب ها خوابی دیده شد که اینک یادم نیست چه کسی خواب را دید، آیا خودم بودم یا والده صبیه یا شخص ثالثی؛ در هر صورت، درخواب دیده شده بود که حضرت ابوالفضل(ع) به آن مجلس تشریف آورده وبه برکت مقدم شریفشان، خدای متعال چشم آن دختر را شفا بخشید وطولی نکشید که چشمان آن بچه خوب شد وتا آخر عمر درد چشم ندید!(16)

زمزمه ی ارواح درقبرستان شیخان

آیت الله سید رضی شیرازی درباره آیت الله العظمی محمد تقی آملی (رحمه الله) می فرماید:
.... دراواخر عمر، آیت الله آملی (رحمه الله) جریانی را برای ما نقل کردند که حکایتگر بعد معنوی ایشان است. ایشان فرمودند: «درحدود چهل سال سن داشتم که رفتم قم، روز عاشورا بود ودر صحن مطهر حضرت فاطمه ی معصومه(ع) روضه می خواندند، خیلی متأثر شدم وزیاد گریه کردم. بعد ازآن، آمدم قبرستان شیخان وزیارت اهل قبور و«السلام علی اهل لااله الا الله...» را خواندم. دراین هنگام دیدم تمام ارواح، روی قبرهایشان نشسته اند وهمگی گفتند: علیکم السلام! شنیدم زمزمه ای داشتند مثل اینکه درباره امام حسین (ع) وعاشورا بود.(17)

گوهر ناب

قال الصادق (ع)
«من زهد فی الدنیا اثبت الله الحکمه فی قلبه وانطق بها لسانه و بصره عیوب الدنیا داء ها و دواء ها واخرجه من الدنیا سالما الی دار السلام.»
امام جعفر صادق(ع) فرمودند:
«هر که نسبت به دنیا زاهد وبی رغبت باشد، خداوند حکمت وحقایق جهان خلقت را در قلبش قرار می دهد واو را به حقایق امور آگاه می نماید وسخنان حکمت آموز و ارزنده برزبانش جاری می نماید واو را نسبت به این دنیابینا و آگاه می گرداند ودوای دردهای دنیوی را به او نشان می دهد واو را از دنیا سالم و پاک خارج می نماید.»(18)

دیدار یار

علامه طباطبایی (رحمه الله) فرمودند:
مرحوم قاضی می فرمود: بعضی از افراد زمان ما مسلماً ادراک محضر مبارک حضرت صاحب الامر (عج) را کرده اند وبه خدمتش شرفیاب شده اند.
یکی از آن ها درمسجد سهله درمقام آن حضرت که به «مقام صاحب الزمان» معروف است، مشغول دعا وذکر بود که ناگهان آن حضرت را در میانه نوری بسیار قوی می بیند، که به او نزدیک می شدند؛ و چنان ابهت وعظمت آن نور، او را می گیرد که نزدیک بود قبض روح شود؛ و نفس های او قطع شده و به شمارش افتاده بود وتقریباً یکی دو نفس به آخر مانده بود که جان دهد، آن حضرت را به اسماء جلالیه خدا قسم می دهد که دیگر به او نزدیک نگردند. بعد از دوهفته که
این شخص درمسجد کوفه مشغول ذکر بود حضرت براو ظاهر شدند و مراد خود را می یابد وبه شرف ملاقات می رسد. مرحوم قاضی می فرمود: «این شخص آقا شیخ محمد تقی آملی بوده است!»
خود آیت الله شیخ محمد تقی آملی (رحمه الله) دربیان ماجرای تشرفشان به محضر صاحب العصر والزمان (عج) می فرماید:
شبی از شب ها درمسجد کوفه بیتوته داشتیم ودرسحر، بعد ازادای نماز شب به سجده رفته، مشغول به ذکر یونسیه بودم ودر آن اوقات آن ذکر مقدس را در سحر، درحالت سجده چهار صد مرتبه یا بیشتر به دستور استاد می گفتم. درآن هنگام که درمسجد مشغول بودم حالتی برایم روی داد که نه خواب بودم ونه بیدار، به طوری که چون سر از سجده برداشتم برای نماز صبح تجدید وضو نکردم. در آن حال حضرت ولی عصر (عج) را دیدم و مکالماتی بین این ذره ی بی مقدار وآن ولی کردگار شد که اکنون به تفاصیل آن آگاه نیستم. ازآن جمله پرسیدم که این اصول عملیه که فقها در هنگام نقد ونیل اجتهادی به آن عمل می کنند مورد رضایت هست؟ فرمودند: بلی، اصول عذریه وعمل به آن مطلوب است. عرض کردم: درباب عمل به اخبار دستور چیست؟ فرمودند: همان است که فقها به آن اخذ وعمل به همین اخبار در کتب معموله، مجزی (اجازه داده شده ) است. عرض کردم: درمورد مناجات خمسه عشره چه دستور می فرمایید، با وجودی که به سندی مأثور از معصوم (ع) نیست؟ آیا خواندن رواست ؟ فرمودند: به همین روشی که علما معمول می دارند عمل کردن رواست و عامل، مأجور است. واین ضعیف را چنان معلوم شد که می خواستند بفرمایند درعصر غیبت همین روشی که فقها در استنباط احکام دارند وبه آن عمل می کنند مورد رضایت است واتعاب نفس (خود را به مشقت وسختی انداختن) برای ادراک واقع، ضروری نیست. وباز مسأله دیگری عرضه داشتم بودم که
الان هیچ یک از آن ها در خاطرم نیست.(19)

گوهرهای حکیمانه

باید شأن انبیاء وائمه اطهار (ع) را بشناسیم؛ ما حاجت های بسیاری از امام هشتم، علی بن موسی الرضا(ع) خواسته ایم، برآورده نشده است واز حضرت عبدالعظیم حسنی (ع) خواسته ایم، برآورده شده است.(20)
درس خواندن وبه جایی رسیدن بایستی با «جان کندن» همراه باشد، با تنبلی نمی توان به جایی رسید. بدانید هر فصلی نمی شود درس خواند، قدر جوانی تان را بدانید، همین الان وقت درس خواندن شماست، هر چقدر الان بیشتر زحمت بکشید در آینده کارتان سبک تر است.(21)
به درستی که علم سزاوارترین فضیلت ها به بزرگ داشتن است ومایه انتظام هر بلندی و بزرگی وملاک هر کرامت و بزرگواری واوج هر سیادت وآقایی ومایه صحت وقوام هر خوشبختی است. به واسطه ی علم است که آدمی درزندگی، به بلندی منزلت وبعد ازمرگ، به پاداش بزرگ و یاد نیکو دست می یازد. به واسطه ی علم است که پروردگار یکتا عبادت واطاعت می شود.(22)
آیت الله شیخ محمد تقی آملی (رحمه الله)
«نمازاول وقت را ترک نکنید وخوش اخلاق وخوش برخورد باشید واز مال حرام پرهیز کنید.»
درسایه عرفان /ص50

پی نوشت ها :

1.مشاهیر مدفون درحرم رضوی، ابراهیم زنگنه، ج1.
2. گلشن ابرار، حوزه ی علمیه قم، ج4.
3.برگرفته از: درسایه ی عرفان، صادق حسن زاده.
4. برگرفته از : درسایه ی عرفان، صادق حسن زاده.
5. درآسمان معرفت، حسن حسن زاده آملی، به کوشش : محمد بدیعی.
6. درسایه عرفان/63.
7. درآسمان معرفت/217.
8. در سایه ی عرفان/32.
9. دلشده/56.
10.سوره حجرات، آیه 13.
11. درسایه عرفان /52-39.
12.در سایه عرفان /36.
13. درسایه عرفان /57.
14. درسایه عرفان/24.
15.در سایه عرفان /22.
16. درسایه عرفان /23.
117. درسایه عرفان/26.
18.اصول کافی/ج4/ص384.
19. درسایه عرفان/25- 20.
20.درسایه عرفان/27.
21.درسایه عرفان/30.
22.درسایه عرفان/93.

منبع: قاسمی، علی؛ (1388)، رستگاران: شرح حال چهارده تن از اولیای الهی، قم: هنارس، چاپ اول 1388.
 
 
منبع  :
 
 
 

سه نفر وسط تصویر از راست ، آیات عظام : فقیه سبزواری ، میرسید محمد بهبهانی و کفایی

 

سه نفر وسط تصویر از راست ، آیات عظام : فقیه سبزواری ، میرسید محمد بهبهانی و کفایی

 

زندگینامه آقا شیخ محمدتقی آملی:

 

زندگینامه آقا شیخ محمدتقی آملی:


محمدتقی آملی، فقیه امامی، فرزند مولا محمد آملی در روز چهارشنبه یازدهم ماه ذی قعدة الحرام موافق با سال 1304 هـ.ق در تهران متولد شد. آقا شیخ محمدتقی آملی حقا از اعاظم علمای معاصر و جامع معقول و منقول و مجتهد در فروع و اصول بود، چنان که حائز منقبتین علم و عمل بود. هم در مراقبت حظی وافر داشت که دارای رتبت عندیت بود و هم در سلوک الی الله نصیب اوفی داشت که واجد عزم و همت بود، و هم در تدریس توفیق والا داشت و هم در تصنیف ید طولی. هنگامی که به بدایت تعلیم رسید به مکتب رفت و بعد از آشنایی به خواندن و نوشتن فارسی به تعلم علوم عربیه که مهمترین کمالات آن عصر بود، گماشت و سپس فقه و اصول را شروع کرد، مقدمات علوم را نزد پدر آموخت. پس از آن نزد عالمان دیگری مانند شیخ عبدالنبی نوری و میرزا حسن کرمانشاهی درس خواند. سپس در سال 1340 ق به نجف اشرفرفت و مدت چهارده سال از محضر استادانی چون میرزای نائینی و آقا ضیاء عراقی (اراکی) و آقا سید ابوالحسن اصفهانیبهره یافت و همچنین ایشان شاگرد برجسته علامه میرزا علی آقا قاضی بوده است؛ سپس به تهران بازگشت و به تصنیف و تدریس مشغول شد. از شاگردان او می توان به آیت الله حسن زاده آملی – آیت الله سید رضی شیرازی – آیت الله یحیی عابدی – آیت الله مصطفی مجد جامعی – آیت الله محی الدین انواری و... اشاره کرد. جمعی از فقهای فاضل از محضرش بهره می بردند و بسیار گرامی اش می داشتند. آملی فقیهی گوشه نشین بود و از پذیرفتن مسئولیت ریاست گریزان بود و تا پایان زندگی نیز در نوشتن رساله فتوایی خودداری کرد. از آثار او می توان به شرح عروة الوثقی و حاشیه بر شرح منظومه ی سبزواری اشاره کرد. وی در صبح دوشنبه ماه صفر 1379 هـ.ق مطابق با اول شهریور 1338 در تهران دار فانی را وداع گفت.

زندگینامه ایشان با قلم خودشان:
شرح حال ایشان به قلم خودشان به نقل از کتاب آسمان معرفت تألیف علامه حسن زاده آملی آورده می شود که حاوی اطلاعات ذی قیمتی درباره تهران آن روز نیز می باشد: در روز چهارشنبه یازدهم شهر ذیقعده سنه هزار و سیصد و چهار (1304 هـ ق) به دنیا آمدم. و چون به بدایت قابلیت تعلم رسیدم، پدر مرا به مکتب فرستاد؛ تا در اندک زمانی از خواندن فارسی فارغ، و مرا در مدرسه ی خازن الملک برای تعلیم معلوم عربیه فرستاد. در حدود سن ده سالگی از خواندنسیوطی و جامی و امثال آن فارغ، خود برای قرائت علم معانی آقاشیخ محمدهادی طالقانی را به استادی اختیار کردم و در خدمت آقای طالقانی به شرح لمعه شروع کرده، پس از قرائت چند جزوی از آن متذکر آن و "آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم"، خدمت والد را گزید تا آنکه لمعه و قوانین و سپس ریاض را در خدمت ایشان قرائت نمودم، و در فقه و اصول سوای خدمت والد نزد کسی نرفتم.

زندگی در بطن مشروطیت
در این خلال مشروطیت در ایران طلوع کرد، و مطلع آن مغرب سعادت من بود. و مرحوم پدرم از راه تصلب در دیانت مخالف با اساس مشروطیت گردید و کار منتهی شد به جایی که همه روزه ما را خبر می رسید که در انجمن آذربایجانیها تجمعی است. اکنون برای قتل شما رهسپار می شوند. شهر تهران آشوب شد، و ولیخان تنکابنی و علیقلی بختیاری با یک عده مسلح به شهر وارد شده، نائره قتال بین ایشان و دولتیان که در تحت سیطره سلطنت محمدعلی شاه قاجار بودند بالا گرفت، و این در روز 27 جمادی الثانی (1327 هـ ق) و ما در آن روز کتاب را بر هم گذاشتیم... تا در عصر پنجشنبه 11 رجب (1327 هـ ق) جماعتی از اهل علم تهران که با مشروطیت مخالفت داشتند به سرداری مرحوم حاج شیخ فضل الله نوری، دستگیر و به نظمیه که در آن تحت ریاست یفرم ارمنی بود محبوس شدند، از آن جمله مرحوم پدرم محبوس شد. «و در عصر روز شنبه سیزدهم رجب سنه 1327 هـ ق مرحوم حاج فضل الله مصلوب گردید.» و با همه این احوال شوق تحصیل مرا قائدی به خیر بود، و با تراکم محن و فتن دست از طلب بر نداشتم، و در ماه شوال سنه (1327 هـ ق) به خود باز آمدم که اینکه اوضاع دنیا مبدل و پدر در مازندران محبوس، گرفتم که او را از این حبس خلاصی نباشد آخر نه مرا کاری باید، اینک پدر را رفته باید پنداشت و خود در کار خود باید شتافت.
و همی خیالم قوت گرفتن کرد تا آنکه در منقول به محضر افادت شیخ جلیل نبیل و فاضل علی الاطلاق الشیخ رضا النوری المازندارانی... بالجمله فوائد را از رساله برائت خدمتشان حاضر شده به انتهاء رسانید، و سپس از سر شروع کرده ایضا به آخر ختم کرد، برای دیدن معقول به مجلس افادت مرحوم شیخ علی نوری حاضر شدم، و از سفله طلاب آن حوزه بسی اهانتها دیدم، لکن شوق تحصیل مرا مدد نمود، از آن اهانات از پا نیفتادم، و عواطف حکیمانه رحمانیه استاد نیز مرا کمک نموده دو دوره امور عامه شوارق که آن مرحوم متخصص در تدریس آن بود و او را بر آن حواشی است مطبوعه، پیش ایشان دیدم. تا دوره روزگار منتهی به سنین قحط عظیم گردید، یعنی سنت 1336 ه. ق. فجایع شدید روی داد. و استاد معظم به واسطه ی فشار قحط و صدمه پیری به مدرسه نیامد، و من سماجت کرده، دست از طلب نکشیدم، با وجودی که خانه ام نزدیک میدان مشق، و خانه ایشان نزدیک به دروازه غار بود، همه روزه بعدازظهر به خانه ایشان رفته و از محضرشان استفاده می بردم. اگر چه هنگام حرکتم از تهران شقاق مشروطه استبداد در بین اهل تهران کهنه شده بود. بلکه می توان گفت به کلی مضمحل بود، و نوع اهل علم را از این راه خلافی نبود، بلکه همه با هم می زیستند. لکن بقایای این شقاق در روش سکنه نجف اشرف میلی قابل و منزلی با قرار داشت و من بنده به این جهت در کشمکش بودم به این جهت طریق سلامت اتخاذ کردم و خود را از مؤانست با هر دو حوزه کنار کشیدم....»

آثار
آثار استاد محمدتقی آملی به قرار زیر است:
1- شرح بر منظومه در حکمت
2- شرح بر اشارات بوعلی
3- شرح و حاشیه بر مکاسب در دو جلد شامل تقریرات درس خارج فقه
4- کتاب الصلاة شامل تقریرات دروس مرحوم نائینی
5- شرح بر عروة الوثقی آقاسید کاظم یزدی به نام مصباح الهدی در دوازده جلد 6- رساله در احکام رضاع
7- اثبات صانع از ماتریالیسم تا ایدئالیسم
8- اثبات توحید
9- حیات جاوید شامل دروس اخلاق
10- تقریرات درس آیت الله نائینی در اصول فقه
11- از ماده پرستی تا خداپرستی
12- منتهی الوصول الی غوامض الکفایه الاصول

آیت الله یحیی عابدی می نویسد: آیت الله سید محمد حسین علوی طباطبایی - داماد مرحوم آیت الله بروجردی - سالها قبل با بنده خاطره ای در میان گذاشت بدین صورت که فرمودند: «من تصمیم گرفته بودم بعد از رحلت آقای بروجردی از قم به تهران هجرت کنم. خدمت امام خمینی (ره) رسیدم تا از ایشان کسب اجازه نمایم. همین که قصدم را بازگو کردم نگاه عمیقی به چهره من انداختند و فرمودند: «مانعی ندارد، به تهران بروید و موفق باشید ولی کفاره ی اقامت تهران آن است که هفته ای بک بار خدمت آقای آملی حاضر شوید و یک ساعتی در محضر ایشان باشید.»

وفات
استاد آملی روز شنبه 29 شوال سنه 1391 هـ ق برابر با 27 آذر ماه 1350 هـ ش به لقاءالله پیوست و در جوار حضرت علی بن موسی الرضا (ع) در باغ رضوان در مقبره میرزاحسین فقیه سبزواری (ره) به خاک سپرده شد.

منـابـع

آیت الله یحیی عابدی- زندگینامه مرحوم آیت الله شیخ محمدتقی آملی، انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، 1380

علامه حسن حسن زاده آملی- آسمان معرفت، انتشارات تشیع

صادق حسن زاده- در جستجوی استاد، شرح حال عارف فرزانه آیت الله آقا شیخ محمدتقی آملی

دایرة المعارف بزرگ اسلامی ج 2 به نقل از طبقات اعلام شیعه

 

طهور

زندگی نامه آیت الله میرزا سید احمد مدرس یزدی

 

زندگی نامه آیت الله میرزا سید احمد مدرس یزدی

آیت الله حاج میرزا سید احمد مدرس بافقی یزدی مشهور به سید میرزا احمد مدرس یزدی و «نهنگ علما» فرزند سید حسین از علمای اعلام و مدرسین اعظام در سده چهاردهم قمری می باشد

با اینکه ملقب به مدرس است اما از سلسله از علما و ساداتی که در یزد مشهور به مدرسی هستند نمی باشد. بعضی منابع آورده اند علت شهر ایشان به نهنگ علما بدین سبب بود که پدرش میرزا سید حسین مدرسی یزدی از یزد به مشهد مهاجرت کرد و در مدرسه فاضل خان به تدریس اشتغال ورزید.

روزی آصف الدوله شیرازی سر زده به مدرسه وارد شده و علمای حاضر را امتحان می کرد مرحوم مدرس که در حال تدریس بود به تمامی سوالات آصف الدوله پاسخ داد لذا به واطه احاطه عمیق او به علوم اسلامی لقب نهنگ علما به وی داد.

مرحوم حاج سید احمد که پیرمردی کاملا با وقار شایسته و عارف بود در مشهد می زیست محل تولد وی یزد است اما در سال تولدش بین منابع موجود اختلاف نظر می باشد. لذا صحیح تر نظر گنجینه دانشمندان می باشد که سال تولد وی را بین سالهای 1282 و 1283 قمری نقل کرده است.

او پس از گذراندن مقدمات و ادبیات بخشی ار سطوح خود فرا گرفت. پس از آن به همراه پدر خویش به مشهد رفت و در آنجا ساکن گشته و به تکمیل متون فقهی پرداخت.

سپس در درس حارج فقه و اصول از محضر آیات اعظام: سید عباس شاهرودی، حاج آقا حسین قمی و میرزا محمد آقازاده شرکت جست و از منابع علمی آنان بهره ها برد.

همچنین به تدریس سطوح متوسط و عالی فقه و اصول در مدرسه فاضل خان که از معتبرترین مدارس علمیه مشهد بود مشغول گشت و کم کم به مدرس رسمی لمعتین، قوانین، مکاسب و کفایه، هیئت و ریاضی در حوزه علمیه مشهد تبدیل شد. وی از مجلس درس پر رونقی برخوردار بود و غالب فضلا و طلاب مشهد در حوزه درسش حضور یافته و افتخار شاگردی وی را به دست آوردند

آیت الله میرزا احمد مدرس از مدرسین جامع و کامل مشهد و از عالمان زاهد و پرکار مشهد بود و در فاصله انحلال و تجدید سازمان روحانیت در عصر پهلوی اول یکی از ارکان حوزه علمیه مشهد بود و یکی از محدود افرادی بود که در لباس روحانیت باقی ماند

آیت الله میرزا احمد مدرس یزدی با تجدید حیات حوزه پس از سرکوب رضا خان در سال 1320 از ارکان اصلی حوزه بود و اولین درس رسمی خارج را در مسجد گوهرشاد بنا نهاد معروف است ایشان بیش از 60 سال شرح لعمه را تدرس کرده اند

مرحوم حجت الاسلام استاد کاظم مدیر شانه بعنوان دادماد و شاگرد ایشان شرح حال مرحوم مدرس را اینچنین مرقوم است:

« درس اسات با اخاطه ای که بر اثر تکرار بحث و تدریس مسلم وی بود از جهات زیر نیز امتیاز داشت:

نخست نظم و ترتیب درس بود که به جز در روزهای تعطیل به صورت منظم در طول سال انجام می پذیرفت به طوریکه بقیه کلاس های درس در حوزه علمیه همزمان با تشکیل و پایان درس استاد انجام می گرفت کلاس درس استاد حتی در روزهای بسیار سرد زمستان مشهد در زیر بارش برف نیز به صورت منظم انجام می پذیرفت نظم حضور استاد به اندازه ای بود که فوت فرزند سه ساله ایشان نیز نتوانست مانع حضور به موقع استاد در کلاس درس شود.

از دیگر ویژگی های استاد روحیه طلبگی و بی آلایشی استاد بود به طوریکه همچون پدری مهربان برای طلاب بود . بهد از کلاس با روحی گشاده پاسخگوی سوالات شاگردان بود از دیگر ویژگی های استاد ساده زیستی استاد بود. ایشان در طول عمر مگر در اواخر عمر آن هم به اندازه کفاف از وجوه شرعیه برای گذران عمر استفاده نکرد و برای گذران عمر کشاورزی می نمود از همین راه امرار معاش می کرد .

حوزه مشهد در 2 ماه از تابستان و ماه رمضان تعطیل بود ولی در همین تعطیلات هم به درخواست طلاب کلاس های استاد برپا بود و طلاب از وجود ایشان بهره می بدرند»

همانطور که گذشن محل تدریس آیت الله میرزا سید احمد مدرس بیشتر شبستان مسجد گوهر شاد بود و در مسجد جامع حاج ملا هاشم واقع در بالای خیابان اقامه جماعت می نمود و مدتی نیز به دعوت آیت الله میرزا علی اکبر نوقانی جلایری که از بزرگاه حوزه مشهد در مدرسه نواب به اقامه نماز های جماعت ظهر و عصر، مغرب و عشاء می پرداخت.

علت این دعوت این بود که عدالت میرزا احمد مورد قبول عام و خاص بود بنابراین همه حاضرین با هر نوع تفکر و نگرشی در نماز جماعت شرکت میکردند و از حضور در آن غفلت نداشته و مرحوم نمی ماندند.

معظم له فردی متواضع و قانع و با دستگاه و علما وابسته معاشرت نمی کرد. همچنین وی از معاشرت با دستگاه ظلم و هواداران عالم و غیر عالم آن دوری می کرد و تنها با آیت الله حاج آقا حسن قمی طبابایی رفت آمد ویژه ای داشت مرحوم مدرس یزدی عالمی پارسا و متقی و مورد توجه عموم مردم مشهد و بالاخص حوزه علمیه بودند.

این عالم عظیم الشان در طول حیات مبارک خود موفق به تربیت شاگردانی شد که بسیاری از آنها به مقام مرجعیت رسیدند. مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای، آیت الله عبدالطیف تنکابنی، آیت الله حاج آقا حسن قمی ، آیت الله سید علی سیستانی و آیت الله سید محمود مجتهدی سیستانی، استاد کاظم مدیر شانه چی و استاد محمد تقی شریعتی از جمله شاگردان مشهور . برجسته وی هستند گویند وی ده سال قبل از وفاتش بارها تاریخ درگذشت خود به اطرافیان گوشزد می کرد و این خبر را به مخبری که در عالم رویا به وی فرموده بود مستند می ساخت و حتی در بهار همان سال به درخت توتی که در حیات خانه به بار نشسته بود امسال از توت این درخت نخواهم خورد چرا که قولنج استاد را با موفقیت جراحی نمودند ولی پس از یک شب حال وی به وخامت گرایید و در شب تولد حضرت رسول اکرم(ص) در 17 ربیع الاول 1391 قمری مطابق با 23 اردیبهشت 1350 شمسی در مشهد مقدس وفات یافت و پیکر مطهرش بعد از تشییع جنازه باشکوه که در حدود بیست هزار نفر در آن شرکت داشتند در حجره ای در رواق بالای سر حضرت امام رضا به خاک آرمیده شد.

آیت الله سید احمد مدرس دارای سه خواهر و یک برادر بود که خواهرها در مشهد ازدواج و برادر کوچکتر بعد از فوت پدر درگذشت.میرزا احمد نیز با خانواده همسر خواهرش یعنی میرزا داوود که از علمای مشهد بود وصلت نمود که حاصل این ازدواج فرزندانی بنام های سیدجلال الدین و سید قوام الدین می باشد که از هردو از علماء و خدام حرم امام رضا (ع)بودند.

سیدجلال الدین معروف به خوشنویس از فضلا و دانشمندان بود و متاسفانه در جوانی درگذشت امافرزندانی از خود به جای گذاشت که در سلک روحانیت و اهل علم هستند .

درپاکی و فضیلت آیت الله میرزا سید احمد و فرزندش سید جلال الدین همین بس که نقل می شد که مرحوم آیت الله حاج میرزاحسین فقیه سبزواری از عالمان مشهور و فعال مشهد می گفته است :«این پدر و پسرمعصومند.»

مرحوم مدرس با فوت همسرش اولش در سفری به شهر بافق یزد با علویه ای ازدواج نموده بود که نتیجه این وصلت سه پسر به نام های سیدمحمد،سیدعلی،سیدحسین و تنها یک دختر بود.تنها دختر ایشان همسر مرحوم حجت الاسلام کاظم مدیرشانه چی استاد حوزه و دانشگاه می باشد.

 

 

منبع:دانشوران یزد

 http://yazdp.ir/c/portal/layout?p_l_id=PUB.1012.120&p_p_id=1009_INSTANCE_8CI7&p_p_action=0&p_p_state=maximized&p_p_mode=view&struts_action=%2Fnews_journal_articles%2Fview&groupId=1012&articleId=2000&version=1.0

 

دانلود مقاله زندگی نامه آیة الله حاج میرزا حسن سیادتی پسر عموی آیة الله فقیه سبزواری

 

دانلود مقاله زندگی نامه آیة الله حاج میرزا حسن سیادتی پسر عموی آیة الله فقیه سبزواری

http://www.ensani.ir/storage/Files/20120327181817-3059-37.pdf

پژوهشگر و نویسنده : ناصرالدین انصاری قمی 

منابع:

کتاب العبقری الحسان فی احوال مولانا صاحب الزمان

 

کتاب العبقری الحسان فی احوال مولانا صاحب الزمان

از مجموعه کتاب هایی که یادی از مرحوم آیة الله العظمی حاج میرزا حسین فقیه سبزواری کرده اند یا خاطره ای نوشته اند و یا بطور مشروح یا مختصر ، از زندگی ، شخصیت ، خدمات و آثار معظم له ، سخن گفته اند .