سخنرانی حجة الاسلام محسنی سبزواری در دومین سال رحلت آیة الله سید صادق فقیه سبزواری

فایل صوتی

سخنرانی حجة الاسلام محسنی سبزواری

در دومین سال رحلت آیة الله سید صادق فقیه سبزواری

سخنرانی حجه الاسلام محسنی نژاد سبزواری در دعای ندبه انجمن طلاب سبزواری مقیم قم مورخه هشتم آذرماه ۱۳۹۸


خاطرات و نکته هایی از مرحوم آیه الله میرزا موسی فقیه سبزواری ، آیه الله میرزا حسین فقیه سبزواری و آیه الله سید محمد صادق فقیه سبزواری ، به مناسبت دومین سال رحلت آیه الله سید محمد صادق فقیه سبزواری

 

آیه الله العظمی وحید خراسانی :

کفایه را نزد مرحوم فقیه سبزواری خواندم . او مردی با کمال بود .

 

خاطره آیه الله العظمی شبیری زنجانی از مرحوم آیه الله العظمی حاج میرزا حسین فقیه سبزواری

خاطرات مرحوم آیة الله حاج میرزا حسین فقیه سبزواری از واقعه گوهرشاد به عنوان شاهد عینی

خاطرات مرحوم آیة الله حاج میرزا حسین فقیه سبزواری از واقعه گوهرشاد به عنوان شاهد عینی

 


قضيه اتحاد شکل و قيام گوهرشاد

 حادثه ديگر اتحاد شکل بود که در فروردين 1348 (قمري‌) حکم ازطرف رضا شاه شد بر اين که بايد تمامي اهل ايران متحد الشکل باشند. به اين معني که کت وشلوار داشته باشند و عمامه به کلي نباشد مگر عده‌اي  که از شهرباني جواز داشته باشند و جواز هم داده نمي‌شود مگر به کساني که مجتهد باشند. و انقلابي عظيم رخ داد و بالاخره مردم‌ متحد الشکل شدند که هر کس عمامه داشت بدون جواز يا قبا و عبا داشت‌، آجان او را جلب به‌ شهرباني مي‌کرد و عمامه او را بر مي‌داشت و قباي او را قيچي مي‌کرد.

مدتي بدين منوال بود تا در سنه 1352 قمري حکم شد که بايد کلاه بين المللي پوشيده‌ شود که عبارت از کلاه دوره بود و مردم همگي اطاعت کرده و پوشيدند، مگر مشهد که قيام کرده و مخالفت‌. و خلاصه قضيه آن که‌، عده‌اي با هم شرکت کردند و معلوم نشد که محرک‌ آنها کيست و بهلول فرزند آقا شيخ نظام گنابادي که در سبزوار ساکن بود و حقير نزد او مقداري مطوّل خوانده‌ام و آن بهلول شخص فوق العاده بود و در سن بيست و پنج سالگي يا بيشتر و يک سر در حرکت بود، گاهي مکه بود که در سنه 1353 که حقير مکه مشرف شدم،  او را در مني ديدم و شبها منبر مي ‌رفت و حافظه عجيبي داشت و منبر عوامي عجيبي داشت که ‌هر شهري که مي ‌رفت مردم اقبال زيادي به او داشتند و همان سال مکه با هم در يک ماشين‌ بوديم‌، لکن چون او را شخص فوق العاده مي ‌دانستم‌، هميشه در پرهيز بودم و چندان نزديک‌ خود نمي ‌گذاشتم بيايد. تا آن که آمد سبزوار و يک شب نزد والد و والده خود بود.

پس از آن به مشهد آمده و به طرف تربت حيدريه رفت و به  فاصله چند روزي او را به ‌مشهد آورده و به منبر بالا بردند و تحريک آنها نمود که ايها الناس مي‌خواهند حجاب را اززنها بگيرند. خورده خورده، هيجاني در مردم پيدا شد و کم ‌کم مبلغين مشهد مثل حاجي شيخ مهدي و حاجي محقق و حاجي شيخ مرتضي عبد گاهي و بقيه مبلغين منبر رفته و تهييج مردم‌ کرده تا بالاخره روز جمعه قشون اطراف صحن را گرفته و در دم بست پايين خيابان‌، قشون ‌جلوگيري از مردم نموده و مردم مخالفت کرده و دو نفر از مردم کشته شده و اين قضيه بيشترباعت تهييج مردم شد تا آن که به کلي دکاکين تعطيل و ادارات بسته و ازدحام زيادي در مسجد جامع شد.

حقير و مرحوم آية‌ الله آقا حاجي شيخ علي اکبر نهاوندي چون مي‌دانستيم که قضيه عادي‌ نيست‌، لذا گاهي در منزلي از منازل دوستان پنهان بوديم‌، لکن چون عموم علما در مسجد بودند مثل حاجي مرتضي آشتياني‌، آقا شيخ حسن پايين خياباني‌، آقا سيد يونس اردبيلي و تمامي ائمه جماعت قريب سي نفر جمع شده بودند، لذا ناچار با يکديگر رفتيم به مسجد. لکن آثار عذاب هويدا بود.

غبار فلک را گرفته و هوا قرمز شده و مردم همه مضطرب ولا ينقطع از دهات و اطراف جمعيت با چوب و چماق به طرف شهر آمده و شهرت دادند که علما حکم جهاد دادند تا آن که در مسجد ديگر جاي پا نبود. حقير با آقاي نهاوندي که به ‌مسجد وارد شديم‌، ملاحظه کرديم که علما همگي در ايوان مقصوره جمع و بهلول هم منبررفته و مردم را تشويق مي‌کند که بروند به طرف لشکر و لشکر را متصرف شوند و لشکر هم عازم شده که اگر مردم حمله به طرف آنها بکنند توپ و مسلسل بسته و همگي را بکشند.

حقير جون اين وضع را ديدم‌، به آقاي نهاوندي گفتم که اوضاع خيلي بد شده‌، يا خود شما به منبر برويد و مردم را امر به سکوت کنيد و يا حقير مي ‌روم‌. فرمودند: قلب من ضعيف است ‌و نمي‌توانم‌. گفتم شما استخاره کنيد، چنانچه خوب باشد حقير منبر مي‌روم‌. استخاره کردند بسيار خوب بود، لذا حقير حرکت کردم و رفتم و بهلول را از منبر به پله دوم قرار دادم و مردم‌ همين که ديدند من به منبر رفتم، هجوم به طرف منبر نمودند و حقير با صداي رسا امر به‌ سکوت کردم‌. مردم همگي ساکت شدند کأن علي رؤوسهم الطير.

بعد از آن ابلاغ  کردم به ‌عموم آنها که ايهاالناس‌! اين هياهو نتيجه ندارد. اگر بنا داريد کار پيش برود، خوب است به ‌خود اعلي حضرت رضا شاه تلگراف کنيد. البته شاه شما مسلمان است و تقاضاي شما را قبول ‌خواهد کرد. از اين قبيل مواعظ زياد نمودم‌.

مثل اين که پسند عقلا شد و قبول عموم قرار گرفت‌. پس از آن از منبر پايين آمدم و حضور علما که مجتمع بودند آمدم و عرض کردم‌، ديگر نشستن شما در اين مکان صلاح ‌نيست‌، خوب است برويم به کشيک خانه مسجد و فکر چاره‌اي کنيم  که اين هياهو نتيجه‌خوبي ندارد.

قبول کردند و مجتمعا به کشيک خانه مسجد رفتيم و نتيجه گفتگوها بالاخره براين قرار گرفت که تلگرافي توسط آية‌ الله آقاي حاجي شيخ عبدالکريم حائري که در آن ايام ‌في الجمله مرجعيت داشت بکنند که ايشان به اعلي حضرت تلگراف کنند که او صرف نظر ازپوشيدن کلاه دوره‌دار بنمايد. حقير با اين تلگراف مخالف بودم و در آن تلگراف تهديد سختي نسبت به اعلي حضرت شده  بود. آنچه اصرار کردم براي تغيير تلگراف اثري نکرد و تمامي علما تلگراف را امضا نمودند و اين تلگراف که مخابره شد، آتش غيظ اعلي حضرت‌ افروخته شد و تلگرافي از شخص او صادر شد که يا متفرق شويد يا آن که با گلوله متفرق ‌خواهم کرد.

آقاي حاجي ميرزا احمد کفائي در لشکر بود و مسجد نيامده بود. از لشکر به حقير تلفن‌ کرد که قضيه وخيم شده و محتمل است که به ضرب گلوله مردم را متفرق کنند. هر چاره‌اي ‌داريد بکنيد و مردم را متفرق کنيد.

 لکن به قدري آتش غيظ  مردم مشتعل شده بود که کسي‌ قدرت نداشت که اسم اين معنا را ببرد. به همين نحو بود و نهاري مختصر حاضر شد و عموما خوردند. غروب شد. علما يکان يکان فرار کردند، چند نفري باقي ماند. يک ساعت از شب‌ گذشته ثانيا آقاي حاجي ميرزا احمد به حقير تلفن کرد که هر نحو هست مردم را متفرق کنيد که حکم شديد صادر شده که به هر نحو هست مردم را متفرق کنند و قشون هم با مسلسل دورتا دور مسجد را محاصره کردند.

در اين اثنا جمعي دور حقير را گرفتند که بايد منبر بروي و مردم را امر کني که متفرق‌ نشوند. حقير ملاحظه کردم که اگر منبر نروم خطر قتل دارم‌. در اين گفتگو بودم‌، يک وقت‌ ملاحظه کردم که حقير را روي دوش گرفته و به طرف ايوان مقصوره مي‌برند، خواهي‌ نخواهي منبر رفتم و بين محذورين گرفتار شدم‌.

 بالاخره بالاي منبر گفتم که من آلان تب دارم ‌و حال حرف زندن ندارم‌. فقط  مي‌توانم که ختم أمن يجيب المضطر را بخوانم‌. ختمي گرفتم ‌و روضه علي اصغر خواندم و از منبر پايين آمدم‌. لکن مخفي نباشد که در اثناي آن که مرا به ‌طرف منبر مي‌بردند، يک نفر ناشناس بال قباي مرا کشيد و گفت‌: به مردم بگو اگر مي‌خواهيد آسوده شويد پناهنده به قنصول خانه روس شويد و من گوش به حرف او ندادم‌.

به هر تقدير کوشش کردم در تفرقه مردم‌. و شايد نه قسمت از ده قسمت را متفرق کردم‌. و علمايي که باقي مانده بودند به دارالتوليه فرستادم که از جمله آقا شيخ مرتضي آشتياني‌، حاجي شيخ علي اکبر نهاوندي‌، آقاي ملايري‌، و چند نفر ديگر از علما. وقتي که تمامي را فرستادم‌، مسجد مقداري خلوت شده‌، عده‌اي بربري و زوار در مسجد باقي ماند و آن چه ‌شهري باقي بود به خانه خود رفتند. لکن باقي باز هم بودند تا در آخر خودم رفتم به دارالتوليه‌.

به مجرد ورود حقير، اسدي نيابت توليت وارد اتاق شد و آمد روي زمين نشست و دست خود را به دامن حقير زد که دستم به دامن تو. تو امروز شنيدم منبر رفتي و مردم را امر به‌آرامش کردي‌. حال هم چاره‌اي بکن که آستانه در خطر است و تمام زحمات من هدرمي‌شود. و همان قضيه توپ بندي روسها پيش خواهد آمد.

حقير گفتم‌: آنچه از دست من برآيد حاضرم و جان فدائي خواهم کرد و آستانه محفوظ بماند ولو حقير از بين بروم‌. بناي ‌مشورت شد. رأي بر اين قرار گرفت که دو نفر نزد استاندار بروند و از او کسب تکليف بنمايند. قرار به استخاره شد. نهاوندي استخاره کرد، آيت آمد: ان الملوک اذا دخلوا قرية ‌افسدوها و جعلوا اعزة اهلها اذلة‌.

رأي بر اين قرار گرفت که حقير با آقاي حاجي شيخ مرتضي آشتياني برويم نزد استاندار که در آن وقت پاکروان بود. درشکه حاضر شد و به اتفاق رفتيم، وارد استانداري شديم‌. پاکروان اتاق بالا بود و آن هنگام تقريبا ساعت شش از شب بود. آقاي آشتياني بدون هيچ گونه‌ توجهي از پله‌ها بالا رفت‌. اتفاق پاکروان با همسر خود در حجره نشسته بودند. يک مرتبه آقاي آشتياني پرده بلند کرده‌، همسر پاکروان از مملکت ايتاليا بود، وحشت مي‌کند و فرياد مي‌زند. آقاي آشتياني برگشت که به محلي که حقير بودم با من‌. پاکروان زياده عضب آلوده ‌مي‌شود و به تعجيل آمد حجره پايين‌. گفت: شما اين نصف شب آمده‌ايد چه کار داريد؟ آقاي‌آشتياني فرمودند: سه مطلب داريم‌:

 اول: آن که دستور بدهيد دسته سينه زن بيايند به بازار و صحن‌.

دوم : آن دستور بدهيد که مردم لباس فرنگي نپوشند و کلاه دوره ‌دار لباس کفر است‌.

سوم:  آن که حجاب از سر زنها برداشته نشود.

پاکروان با کمال تعرض گفت‌: مسأله سينه زدن خودتان با آقاي حاجي آقا حسين قمي‌ تقاضا کرديد که در صحن سينه بزنند و حال هم بروند در ايام عاشورا در صحن سينه بزنند. واما کلاه دوره ‌دار جهت حفظ از آفتاب ضرري ندارد. شما که کلاه پهلوي را قبول و دوره جلو را قبول کرديد، خوب (است‌) که دوره عقب را هم قبول کنيد و اين اجتماع را شما آورديد متفرق کنيد. و اما مسأله حجاب‌، اگر يک کلمه از پهلوي‌، شما مدرکي آورديد که حکم رفع ‌حجاب نموده هرچه بخواهيد به شما داده خواهد شد.

حقير ملاحظه کردم که آقاي آشتياني مثل اين که مطلب را گم کرده‌، رو به پاکروان کردم  و گفتم‌: دو عرض دارم‌. گفت‌: شما کيستيد؟ گفتم‌: من آقاي سبزواري‌. گفت‌: بسيار خوب‌، شنيده‌ام  شما به منبر رفتيد و مردم را امر به آرامش کرديد. گفتم‌: بلي‌. گفت‌: بگو.  گفتم‌: غرض‌از آمدن بنده و حضرت آشتياني از اين است که اين مردم اجتماعي کرده‌اند، با حق يا باطل‌. بايد به هر نحو هست آنها را قانع کرد تا متفرق شوند. جواب گفت‌: شما که اينها را جمع کرديد متفرق کنيد. جواب دادم که ما جمع نکرديم‌. گفت‌: شما براي چه مسجد آمديد؟ جواب دادم ‌براي اصلاح و شايد بتوانم نحوي کنم که خون ريزي نشود. گفت‌: بکنيد. جواب دادم راه فکر ما مسدود است‌. شما استاندار هستيد. گفت‌: فکري ندارم‌. من گفتم‌: يک راه داريم و آن‌، اين ‌است که صورت تلگرافي جعلي دروغ الان به من بدهيد که بروم مسجد و مردم را متفرق کنم‌. جواب داد: چه تلگراف باشد؟  گفتم‌: تلگراف آن که اعلي حضرت عفو کرده و شما مردم متفرق شويد. جواب داد که بد رأيي نيست‌.

اتفاق اسدي آمده بود و در حجره فوقاني با طهران به توسط بي سيم لشکر مشغول مذاکره ‌بود. پاکروان رفت حجره فوقاني نزد اسدي‌. فاصله نشد برگشت و گفت کار از دست من واسدي خارج شده و خود اعلي حضرت با لشکر مخابره مي‌کند که دستور داده که به هر نحو هست مردم را متفرقه کنيد و سه دقيقه ديگر وقت نداريم  و پاکروان به اسدي گفته بود که ‌فلاني رأي خوبي داد و به هر تقدير شد سه دقيقه گذشت که صداي مسلسل بلند شد و فرياد مردم به يا علي يا علي بلند شد به نحوي  که صدا به مسجد کاملا مي ‌رسيد.


قريب نيم ساعت ‌طول کشيد و صدا آرام شد و خورده خورده صبح طلوع کرد.


برگشتيم به دارالتوليه و از آنجا متفرق شديم و دو روز بود که به کلي صحن و مسجد و حرم بسته بود و معلوم نشد که چند نفرکشته شده و مردم متفرق شدند و دستور آمد که مسجد و صحن و حرم باز شود و سرتا سرشهر امن شد و قضيه کلاه هم بعد از چندي روزي عملي شد و بعد از چند روز شش نفر ازعلما را به طهران تحت الحفظ بردند: حاجي سيد هاشم نجف آبادي‌، حاجي شيخ حبيب ‌ملکي‌، آقا سيد زين العابدين سيستاني‌، شيخ آقا بزرگ شاهرودي حاجي شيخ هاشم قزويني و مدتي زندان قجر زنداني بودند و بعد مرخص شدند و آقا ميرزا يونس اردبيلي در نوقان ‌مخفي بود او را هم گرفتند و طهران بردند و مدتي در زندان بود. و بعد از بازرسيهاي زياد اسدي نيابت توليت محکوم به اعدام شد در شب 26 ماه مبارک رمضان 1354 بعد از طلوع ‌فجر. اين خلاصه حادثه مسجد

 

مشرق نیوز

 

مجموعه میراث اسلامی ایران ، جلد هفتم ، رساله سوم ، ص 71 ، احوال آیت الله میرزا حسین سبزواری به قلم خودش ، روایت مرحوم معلم حبیب آبادی ، به کوشش رسول جعفریان ، قم ، کتابخانه آیة الله مرعشی نجفی ، 1377

 

هشتم فروردین ، سالروز حمله روس ها به حرم حضرت رضا علیه السلام به گزارش مرحوم فقیه سبزواری

 

 

هشتم فروردین ، سالروز حمله روس ها

به حرم حضرت رضا علیه السلام به گزارش مرحوم آیة الله فقیه سبزواری

 

آثار اصابت گلوله های توپ روس ها به گنبد مطهر حضرت رضا علیه السلام در فروردین 1291

آثار اصابت گلوله های توپ روس ها به گلدسته حرم مطهر حضرت رضا علیه السلام در فروردین 1291

نمونه ای از گلوله توپ روس ها که در موزه آستانقدس رضوی نگهداری می شود .



دانلود فایل ماجرای حمله روس ها و خاطره گیر افتادن

مرحوم آیة الله العظمی حاج میرزا حسین فقیه سبزواری در این حادثه

فرمت pdf

فرمت word

تلگرام

https://t.me/faghih_e_sabzevari/7667

https://t.me/faghih_e_sabzevari/7668

خاطره حاج علی قصری ، مدّاح و پیر غلام امام حسین علیه السلام  از مرحوم آیة الله حاج میرزا حسین فقیه س

 

خاطره حاج علی قصری ، مدّاح و پیر غلام امام حسین علیه السلام

از مرحوم آیة الله حاج میرزا حسین فقیه سبزواری

 

یک سال اربعین با دوستانم به مشهد رفتم. آن زمان ازدواج نکرده بودم. آنها خواهرشان را هم با خود آورده بودند تا ما در بین راه یکدیگر را ببینیم و من خواستگاری کنم.

پدرشان هم اجاره‌دار امامزاده حسن بود و وضع مالی خوبی داشتند؛ اما قسمت نشد. در مدتی که در مشهد بودم صورت او را اصلاً ندیدم.

یک بار به حرم امام رضا (ع) رفتیم و همین‌طور نشسته بودیم که یکی از دوستان خواست تا روضه‌ای بخوانم.

من گفتم که مردم زیارت‌نامه می‌خوانند. اصلاً عادت نداشتم در زیارتگاه‌ها حتی کربلا روضه بخوانم. حضرت رقیه (س) هم که می‌روم، روضه نمی‌خوانم؛ چون مردم در حال خود هستند.

دوستم به من گفت که مغرور هستم؛ به همین دلیل آرام‌آرام شروع به خواندن کردم. پشت پنجرة سیدی ایستاده بود که پیراهن و شلوار سفید و عبای مشکی و شال سبزی بر گردن داشت. او گفت که بس است دیگر مگر نمی‌بینید مردم زیارت‌نامه می‌خوانند.

من به دوستم گفتم؛ دیدید چه شد؟

فردا صبح آقای سبزواری من را احضار کرد. پیرمردی همراه ما بود از او خواستم که نزد ایشان برویم.

دست آقا را بوسیدیم؛ ایشان گفت که می‌خواهید، بگویم که دیگر آن سید را در حرم راه ندهند؟

گفتم؛ کدام سید را؟ گفت؛ همانی که دیروز به شما بی‌احترامی کرد.

گفتم؛ نه حاج آقا.

گفت؛ او مأمور حرم است. از امروز بانی شما من هستم و بعد از نماز اینجا منبر بروید.

بلندگو نبود؛ اما مجلس پرباری می‌شد.

آقای سبزواری روز سوم و چهارم من را صدا زد و گفت؛ نامت چیست؟ گفتم؛ علی. گفت؛ بچة کجایی؟ گفتم؛ تهران. گفت؛ من نمی‌دانم چه شد که به شما اجازه دادم اینجا روضه بخوانید. اینجا غدغن است.

ایشان 250 تومان به من پول داد. سهم هزینة من در مدتی که در مشهد بودم 15 تومان می‌شد. ایشان به من گفتند که قرار است از کاشان پول به دستم برسد هر وقت رسید باز به شما پول خواهم داد. از این پس هرگاه به مشهد آمدی بانی شما من هستم.

 

مشروح گفتگو در فایل زیر :

دانلود با فرمت word

 

خاطره از مرحوم آیتین حاج میرزا حسین فقیه سبزواری و حاج شیخ علی اکبر نهاوندی

 

خاطره از مرحوم آیتین حاج میرزا حسین فقیه سبزواری

و حاج شیخ علی اکبر نهاوندی

 

- مرحوم آیة الله حاج سید صادق فقیه سبزواری، نقل فرمودند:

🔹 شخصی به ظاهر موجّه، به پدرم مرحوم آیة الله العظمی حاج میرزا حسین فقیه سبزواری مراجعه کرده و اظهار داشتند مقدار قابل توجهی ذغال و خاکه ذغال تهیه کرده، مایلم به وسیله شما بین فقرا تقسیم شود.
🔸 مرحوم پدرم چون زمستان ها، بین طلاب و ضعفای شهر مشهد، ذغال و خاکه ذغال توزیع می کردند، از اقدام خیر این خیّر، خوشحال شدند و فرمودند خدا به شما، خیر و برکت عنایت کند. بیاورید تا تقسیم کنیم.
🔹 شخص خیّر اظهارداشت: چشم! فقط، چون مقدار کالای مورد نظر، زیاد هست و حجم بالایی دارد، نیاز به تعداد زیادی کیسه گونی دارم و در توانم نیست برای این حجم سنگین ذغال و خاکه ذغال، ظرف تهیه کنم.
- دستور فرمایید حتی المقدور، کیسه گونی و امثال آن در اختیارم قرار گیرد تا پس از بسته بندی و بارگیری، تقدیم کنم
🔸 مرحوم آیة الله فقیه سبزواری، دستور دادند هرچه کیسه گونی در منزل خودشان و منازل منسوبین و وابستگان بود جمع آوری کردند و حتی چادر رختخواب ها را باز کردند و در اختیار شخص خیّر گذاشتند
- که با اعتراض مرحوم همسرشان مواجه شدند که چادر رختخواب هارا ندهید اما چون موضوع تأمین سوخت زمستانی فقرا، موضوع مهمی بود، چادر رختخواب های منزل را هم دادند.
🔹 شخص خیّر تشکر کرد و محموله کیسه گونی ها و چادر رختخواب هارا هم با خود برد. چند روزی گذشت و خبری از این شخص خیّر نیامد.
🔸در منزل یکی از علمای همان روزگار مرحوم فقیه سبزواری، {ظاهرا منزل آیة الله شیخ علی اکبر نهاوندی}، چند روز پس از این قضیه، جلسه ای بود که مرحوم آیة الله فقیه سبزواری هم حضور داشتند.
- به مناسبتی، مرحوم نهاوندی، با خوشحالی اظهار داشتند که به زودی، بین طلاب، ماست و کره، تقسیم خواهیم کرد
🔹 مرحوم فقیه سبزواری، جویای ماجرا شدند. مرحوم نهاوندی فرمودند دیروز شخص دامدار خیّری به منزل ما آمدند و گفتند مقدار قابل توجهی پنیر و کره و ماست برای تقسیم بین طلاب در نظر گرفتم اما ظرف مناسب، به اندازه کافی ندارم. ماهم در حدّ توان و امکان، ظرف هایی را فراهم کرده در اختیارش گذاشتیم و منتظریم تا بیاید.

- مرحوم فقیه سبزواری، نشانی های شخص را پرسیدند. مرحوم نهاوندی پاسخ فرمودند.

🔸 مرحوم فقیه سبزواری فرمودند درست هست و قصه ذغال و خاکه ذغال و کیسه گونی هارا تعریف کردند و فرمودند منتظر نباشید. ظرف های شما، جای امنی درکنار کیسه گونی های ماست!

 

https://www.instagram.com/p/BhyIZiiBwHV/?taken-by=hojre_feghahat

با نون بخور بابا جان

با نون بخور بابا جان

جناب آقای مهندس سید محمد فقیه زاده ، از نوادگان محترم و فرهیخته مرحوم فقیه سبزواری ، نقل فرمودند بچه بودیم . همراه پدر بزرگ بزرگوارمان مرحوم آیة الله العظمی حاج میرزا حسین فقیه سبزواری ، به یکی از نواحی خارج از مشهد سفرکردیم که معظم له دعوت بودند و معمولا اگر شرائط مقتضی بود حضرت آیة الله برخی از فرزندان و نوادگان را با رعایت همه آداب و عرفیّات ؛ و بر اساس دعوت و رضایت و اطلاع دعوت کننده و صاحب خانه ، همراه خود می بردند و حتی ، عده ای از طلاب هم ، بیشتر اوقات در سفرهای عمومی و غیر خانوادگی ، ملازم و همراه ایشان بودند .

در این سفر که من همراه پدر بزرگ بودم ، عده ای طلبه و غیر طلبه هم ، ایشان را همراهی می کردند . وارد منزلی شدیم که مرحوم پدر بزرگ دعوت بودند . وقت صرف ناهار شد و سفره را گستردند . مرحوم آقا بزرگ به همه جوانب ، توجه و عنایت دقیق و خاص داشتند . من کنار ایشان نشسته بودم و همه چیزاز نظر من عادی بود اما با مخاطب قرار دادن من و با صدای نسبتا بلند و با تأکید به من فرمودند : " با نون بخور بابا جان " ، " با نون بخور بابا جان "

گفتم چشم و غذارا با نون خوردم .

متوجه شدم مرحوم حضرت آیت الله متوجه شدند تدارکات ، متناسب با تعداد حاضران کنار سفره نیست و شرم حضور داشتند به برخی افراد که بدون اجازه ، ایشان را همراهی کردند تذکر دهند که در خوردن صرفه جویی کنند تا غذای موجود ، همه حاضران را کفایت کند .

به من می فرمودند با صدای بلند و مکرّر : " با نون بخور بابا جان " که تذکر و اشاره ای باشد ؛ و دیگران هم بشنوند و رعایت کنند .

براساس نقل خاطره‌ای از آیت‌الله فقیه سبزواری مطرح شد  :  رؤیت فرشتگان بر فراز ضریح امام رضا (ع)

براساس نقل خاطره‌ای از آیت‌الله فقیه سبزواری مطرح شد

رؤیت فرشتگان بر فراز ضریح امام رضا (ع)

آیت‌الله سبزواری از علمای خراسان رضوی هنگام زیارت حضرت رضا (ع) از سوی خداوند به ایشان عنایتی شد تا فرشتگانی که در قالب پرنده به زیارت امام رضا (ع) بیایند مشاهده کند.

فارس: حجت‌الاسلام سید صادق فقیه سبزواری از مدرسین حوزه علمیه قم که پدرش «آیت‌الله سید حسین سبزواری» حدود نیم قرن افتخار کلیدداری ضریح مطهر امام رضا (ع) را بر عهده داشت به نقل خاطره‌ای از ایشان در ارتباط با زیارت خاص امام رضا (ع) توسط ملائک و فرشتگان در گفت‌و‌گو با خبرنگار فارس اظهار کرد: در یکی از شب‌های سرد زمستانی که مشهد از برف سفید پوش بود «آیت‌الله سبزواری» مانند شب‌های گذشته یک ساعت مانده به اذان صبح خود را به برای زیارت و اقامه نماز صبح به حرم امام رضا(ع) رساند.

وی افزود: «آیت‌الله سبزواری» خود را برای زیارت امام رضا(ع) آماده کرد که در این هنگام چشمش به قسمت داخلی گنبد گره می‌خورد و در این لحظات نورانی چندین پرنده زیبا که شبیه طاووس بودند را مشاهده می‌کند که از بالا به ضریح حضرت چشم دوخته و برخی از آنها به دور ضریح می‌گردند و سپس دور می‌شوند.

این مدرس حوزه بیان کرد: دیدن این پرنده‌های زیبا برای «آیت‌الله سبزواری» در آن موقع شب بسیار شگفت‌آور و عجیب بود و گاهی چشمان خود را باز و گاهی بسته می‌کرد که از وجود این پرندگان در اطراف ضریح و گنبد مطهر اطمینان پیدا کند.

فقیه سبزواری ادامه داد: با توجه به اینکه حرم مطهر چندان شلوغ نبود «آیت‌الله سبزواری» از خادمی که در کنار ایشان امام رضا (ع) را زیارت می‌کرد پرسیدند که شما در اطراف ضریح و گنبد چیزی مشاهده می‌کنید که با پاسخ منفی خادم روبه‌رو شد.

وی تصریح کرد: «آیت‌الله سبزواری» در این لحظه بسیار منقلب شد و از اینکه در حرم امام رضا (ع) لایق شده بود آنچه که دیگران نمی‌توانستند ببیند را مشاهده کند بسیار سوزناک می‌گریست و زمانی که خادمین آستان قدس رضوی از ایشان دلیل این حالت را جویا شدند پاسخ می‌داد محرم حرم یار شدن لیاقت می‌خواهد و سپس زیر لب زیارت جوادیه امام رضا (ع) را نجوا می‌کرد.

مدرس حوزه علمیه قم با اشاره به روایتی از ائمه اطهار (ع) گفت: ملائک از خداوند برای زیارت امام رضا(ع) اجازه می‌گیرند و به زمین می‌آیند که هر یک از آنها برای زیارت امام رضا (ع) بر روی زمین باید بمانند و تا قیامت دیگر نوبت زیارت را پیدا نمی‌کنند.

لینک کوتاه خبر: farda.fr/001qea


https://www.fardanews.com/fa/news/440732/%D8%B1%D8%A4%DB%8C%D8%AA-%D9%81%D8%B1%D8%B4%D8%AA%DA%AF%D8%A7%D9%86-%D8%A8%D8%B1-%D9%81%D8%B1%D8%A7%D8%B2-%D8%B6%D8%B1%DB%8C%D8%AD-%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85-%D8%B1%D8%B6%D8%A7-%D8%B9