زنـدگينامه خـود نـگاشته‌ مرحوم حکیم الهی قمشه ای در قالب قصیده

 

 

زنـدگينامه خـود نـگاشته‌ مرحوم حکیم الهی قمشه ای در قالب قصیده

 

قـصيده‌ زير شرح حال حـكيم مـهدى‌ الهى‌ قمشه ‏اى ، از شاگردان مرحوم آیة الله حاج میرزا حسین فقیه سبزواری‌ است كه همزمان‌ با‌ جنگ جهانى دوم سروده‌ شده‏‌ است.

در اين قصيده بلند كه گزيده‏اى از آن از نظر مى‏گذرد ، مـرحوم الهـى‌ قـمشه‏ اى‌ ضمن اشاره به وضعيت‏ سياسى-اقتصادى‌ جـامعه‌،شـرح حـال‌ خـود‌ و فـرزندان‌ خـود را بازگو ؛ و از دوره های تحصیلی ، من جمله تحصیل در مشهد ؛ و از اساتید خود ، یاد مى‏كند‌

 


خدا را اى نگار ماه منظر

به‌ كوى‌ عاشقان از لطف بگذر

بجو حال‌ دل‌ جمعى‌ پريشان‏‌

كه‌ چون زلف تواند‌ آشفته‌ خـاطر

بيا تا شاد بنشينيم و باهم‏

سخن گوييم و گل ريزيم و شكر

بيا تا عندليب از دفتر‌ گل‏‌

سخن‌ گويد زنيم آتش بدفتر

دو روزى خوش‌ در‌ اين‌ گلشن‌ بگرديم‏‌

كه‌ يك هفته است گل را زيب و زيور

بسى در خاك شـد وز خـاك برخاست

‏ سرير و تاج دارا و سكندر

حديث از خاك جو تا بازگويد

هزاران قصه خاقان‌ و قيصر

بيا تا حال يك ديگر بپرسيم‏

فروزيم از چراغ مهر خاطر

كه مى‏ترسم ز اطوار زمانه‏

جدا مانيم ما هـر يك ز ديگـر

وزين پس روى يكديگر نبينيم‏

عزيزا دلبرا تا‌ روز‌ محشر

چو رفتيم از جهان ديگر نيابند

زما نام و نشان الا به دفتر

بيا تا شرح حال خود بگوئيم‏

چـو مـرغان شاد بر شاخ صنوبر

كه چـون رفـتيم از‌ اين‌ گلشن نداند

كس از ما قصه ما را نكوتر

من آن مرغم كه هر گه نالم از عشق‏

كند گوش فلك را ناله‏ام‌ كر‌

من آن مشتاق ديدارم دريغا‌

كه‌ كس بر كوى يارم نيست رهـبر

مـن آن رخشنده شمعم كاتش عـشق‏

مـرا دل سوزد و پروانه را پر

الهى طبع و مهدى نام و در عشق‏‌

لقب‌ گرديد محى الدين مقرر‌

پدر‌ دانشورى بد بو الحسن نام‏

چو شيخ خارقان جانش منور

تو گويى در ازل بگرفته تعليم‏

صفا و زهد و تقواى ابا ذر

نـياكان بـودم از سادات بحرين‏

ز حفاظ قرآن قراء دفتر‌

زمانه‌ خواندشان در شهر قمشه‏

بدور نادر آن مرد دلاور

چه شهرى شيعه خوى و مرتضى دوست

‏ به صدق و ذوق و هوش اهلش مخمر

از آن شهر‌ آمدم بارى سپاهان‏

نكو شهرى است ليك اى خامه بگذر

وز آنجا خوش مرا بـخت نـكو خـواند

به‌ طوس‌ آن‌ شهر قديس مطهر

چه شـهرى مـظهر انوار سبحان‏

ز اشراق رخ سلطان‌ خاور‌

گهى از مخزن سرّ رضا يافت‏

دل تاريك من رخشنده گوهر

گهى ز انوار درس فقه و حكمت‏‌

از‌ آن دانـشوران عـرش محضر

حكيم آقا بزرگ نغز گفتار

به حكمت نكته سـنج‌ و ذوق‌ پرور‌

فقيه آقا حسين و شيخ عارف‏

هم از برسى و استادان ديگر

زمانه وانگهى زد خيمه‌ گاهم‏‌

به‌ طهران پايتخت و تـاج كشـور

از آن جـنت پس از دوران تحصيل‏

مرا مسكن بطهران‌ شد‌ مقدر

بطهران آمدم تا كز رى و قم‏

شـتابم زى عـراق و كوفه يكسر

عرفت‌ الله‌ من‌ فسخ العزائم‏

بملك رى مرا انداخت لنگر

به طهرانم كنون در دام ايام‏

مـرغان‌ شـكسته‌ در قـفس پر

نه پندارى كزين شهرم در آزار

ز بيداد رقيبانم در آذر‌

رقيبان‌ گرچه‌ بد خواهند و بدخو

مرا خـوبان بـسى يارنـد و ياور

دو همسر طيبه نام و شرف نام‏

كه‌ يا‌ رب هر دو را بخش آب كوثر

در اين گيتى پس از‌ مرگ‌ سه‌ فرزند

عـطا گـرديد فـرزندان ديگر

كمال است و نظام الدين محمد

نكو خلق و خوش آهنگ و موقر‌

شريفه‌،فاطمه‌،شمسيه،اعـظم‏

رضـا و مرتضاى پاك گوهر

هم آن مهديه و قدسيه جانم‏

كه‌ نوشد‌ شير و ريزد شهد و شكر

غم عـالم بـريم از ياد و سـازيم‏

حديث يار و درس عشق از بر‌

على‌ آن غنچه نوزاد خندان‏

در دريايى و ياقوت و احمر

رخى چون ماه عبد‌ الله دارد

بـه ذوق و هوش و مهر از ماه‌ برتر‌

دو‌ يكتا گوهرم زهرا و منصور

به نور حق‌ دل‌ و جانشان مـنور

حـبيب الله مـشگين موى مهرو

بلند اقبال و نيكو فال خوش‏فر

همه‌ جانند‌ و باشد جان شيرين‏

حسين آن‌ طـفل‌ عـشق نازپرور‌

هزار‌ و سيصد‌ و شصت دو حالى‏

گذشت از هجرت‌ والا‌ پيمبر

كنون از عمر من بـارى بـباطل‏

گـذشته از چهل سالى فزونتر‌

سيه‌ كردم بسى اوراق دانش‏

كه ماند‌ در جهان نقشى مصور

‌ (هزار‌ و سيصد و هفتاد هفت اسـت‏

كنـون‌ از‌ جـور چرخ و دور اختر)

ز نظم و نثر در تفسير و حكمت

‏ مگو سودى دهد در‌ روز‌ محشر

ز چندين سـال در تـدريس‌ حكمت‏‌

عرض‌ را راز نگشودم‌ ز جوهر‌

غم نادانى و فوت جوانى‏‌

بماند‌ و عمر در دانش بشد سر

غمم هر گـه بـجان افروزد آتش‏

به آب ديدگان‌ بنشانم‌ اخگر

چه گويم از زمان خويش‌ كامروز‌

جـهان اسـت‌ آتشين‌ درياست‌ آذر

هيولاى مهيب جنگ‌ هر مـلك‏

بـه كام انـدر كشيده همچو اژدر

و ليكن در پى شب صبح اميد

برآيد‌ چـون‌ خـدا يارست و ياور

تو نيكوكار و نيك‌ انديش‌ و خوش‌ باش‏‌

كه‌ خوبان را همه‌ خوبى‌ است كيفـر

ز عـشق آور الهى داستانى‏

حديث اين جهان بـگذار و بـگذر

بيا تـا كوه را از‌ نـغمه‌ عـشق‏‌

به رقص آريم چون سرو و صنوبر

بـيا‌ تـا‌ شمع‌ مهرى‌ برفروزيم‏‌

جهان‌ گر تيره گشت و خيره اختر

 

منبع :

کیهان فرهنگی ، خرداد 1381 ، شماره 188

 

خاطرات علامه حسن زاده آملی از مرحوم علامه میرزا مهدی الهی قمشه ای از شاگردان مرحوم آیة الله حاج میرز

 

 

خاطرات علامه حسن زاده آملی از مرحوم علامه میرزا مهدی الهی قمشه ای

از شاگردان مرحوم آیة الله حاج میرزا حسین فقیه سبزواری

 

 

نامه دوّم:

باسم الله خير الأسماء

يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ‌ [۲]

وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً [۳]

ز دام طبيعت پريدن خوش است‌

گل از باغ لاهوت چيدن خوش است‌

بكاخ تجرّد نشستن نكوست‌

در آنجا رخ يار ديدن خوش است‌

مى عشق نوشيدن از دست يار

از آن باده جان پروريدن خوش است‌

نسيمى وزد تا ز باغ وصال‌

چو گل جامه تن دريدن خوش است‌

تويى خوش نوا مرغ باغ الست‌

در آن آشيان آرميدن خوش است‌

پر و بال دانش گشودن رواست‌

ز دام علائق رهيدن خوش است‌

از اين شهر و اين خانه تا كوى دوست‌

چو آهوى وحشى دويدن خوش است‌

از اين ديو و دد مردم پر غرور

همى كنج غربت خزيدن خوش است‌

همه شب به اميد صبح وصال‌

چو نى ناله از دل كشيدن خوش است‌

الهى ز شوق غزالان عشق‌

به صحراى وحدت چريدن خوش است‌

كلمه‌اى چند از عزيزان بود يا روح و ريحان از گلشن رضوان كه دماغ‌پرور و آرامش خاطر بود. سوگ الهى با دل دوستان افضل و امجد معادى و محمد چه كرد كه از هر درى بهانه مى‌گيرند و نامه تعزيت به اين مرغ پر شكسته پا بسته محبوس در قفس مى‌فرستند. خداى متعال دوستانم را به جنّت لقايش متنعم و مخلّد بداراد. آمين و يرحم الله عبدا قال آمينا.

اميد هست كز اثر اين دعا و سوز

مأمول دل به چشم خلايق شود چو روز

ميان اساتيدم دو تن به نام الهى بودند: يكى آيت حق عارف بالله حكيم متأله كامل مكمّل فقيه متبحّر سالك مجذوب فناى در توحيد جناب محمد حسن آقاى الهى طباطبايى تبريزى، و ديگر محيى الدين عارف بزرگوار عالم ربانى حكيم عالى مقدار صاحب تصانيف كثيره حافظ عصر شاعر مفلق مجذوب سالك‌

حضرت حاج ميرزا مهدى الهى قمشه‌اى اعلى الله تعالى مقاماتهما و رفع درجاتهما. در سوگ اين دو الهى‌

همى گويم الهى يا الهى‌

تو از سوز دل زارم گواهى‌

هجران الهى طباطبايى سخت برايم سنگين بود كه ديرى نگذشت به هجران الهى قمشه‌اى نيز مبتلا شدم‌

گفتم كه سوز آتش دل كم شود به اشك‌

آن سوز كم نگشت و از آنم بتر بسوخت‌

اين بنده در شهريور هزار و سيصد و بيست و نه شمسى براى ادامه تحصيل از آمل به تهران آمده بودم در چندين حلقه درس و مجلس بحث شركت كردم هيچيك را در تدريس به خوبى آيتين محمد آقاى غروى و عزيز الله طبرسى رضوان الله تعالى عليهما در آمل نيافته بودم حتى بعضى را در فهم كتاب عاجز و از ادراك مطلب بسيار دور ديدم تا به محضر شريف عالم ربّانى حكيم صمدانى فقيه ماهر استاد مرحوم حاج شيخ محمد تقى آملى قدس سرّه الشريف تشرّف حاصل كردم ماجرا را به معظّم له بازگو كردم ايشان دو تن را به بنده معرفى كردند: يكى علّامه بزرگوار فخر الاسلام آية الله حاج ميرزا ابو الحسن شعرانى متّع الله تعالى علماء المسلمين بطول بقائه، و ديگر مرحوم آقاى الهى قمشه‌اى رحمة الله تعالى عليه. پس از آن به خدمت آن هر دو بزرگوار رفتم و گفتار مرحوم آية الله العظمى آملى را به ايشان عرض كردم ولى هيچكدام بنده را نپذيرفتند و حاضر نشدند كه درسى برايم قبول كنند و حق با ايشان بود چنانكه معروض مى‌گردد تا بالأخرة پس از اصرار و ابرام و عجز و لابه و رفت و آمد زياد خداى مقلّب القلوب دل آن دو بزرگوار را به ما معطوف داشت كه اين ناقابل را در كنف تربيتشان پذيرفتند و ساليانى دراز در مزرعه دلم بذر معارف مى‌افشاندند و هنوز هم از سفره‌هاى اسفار علمى آن بزرگان و خوان پربركت مؤلفاتشان متنعم است كه به قول مرحوم الهى:

چه رفتيم از جهان ديگر نيابند

ز ما نام و نشان الّا به دفتر

و جناب الهى قمشه‌اى در بعد كه با هم انس و الفت گرفتيم به اين بنده فرمود:

چون عشق و شوق و ذوق شما را در راه كسب علم مشاهده كردم روزى بدون اطلاع شما به مدرسه آمدم (در آن وقت در مدرسه مرحوم حاج ابو الفتح طهران حجره داشتم) از محصّلين آنجا درباره شما استفسار كردم همه متفق القول، گفتند حسن‌زاده محصّل است، جز تحصيل كارى ندارد و جز كتاب يارى. باوجود اين چون به منزل مراجعت كردم بعنوان ليطمئن قلبى براى قبول درس شما با قرآن كريم استخاره كردم مصحف شريف را گشودم اوّلين جمله صدر صفحه مصحف اين بود وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ‌ كه دلم آرميد و شما را طلبيد.

و براستى چون اين دو بزرگوار بويژه علّامه شعرانى اين ناچيز را به تلميذى پذيرفتند زبان حالم به اين مقال مترنّم بود:

نورى از روزى اقبال در افتاد مرا

كه از آن خانه دل شد طرب آباد مرا

ظلمت آباد دلم گشت چنان نورانى‌

كآفتاب فلكى خود بشد از ياد مرا

پس از آن رفقاى پيشين به محض صفا و رسم وفا از من مى‌پرسيدند كه چرا از اين محافل درس احتراز كرده‌اى و از شركت با ما اعراض. آن دوستان بيخبر از اينكه‌

كسى كه بر لب كوثر كشيد جام مراد

دهان خويشتن از آب شور تر نكند

كسى كه سايه طوباش پروريد به ناز

وطن به زير سپيدار بى‌ثمر نكند

آنكه به معروض دانستنش وعده داديم اينكه چون جناب الهى حكمت منظومه را شروع بتدريس كرد به اين و آن اطلاع داديم كه هركس بخواهد از اين خرمن خوشه بردارد و از اين مخزن توشه بگيرد مقتضى موجود است و مانع مفقود. به مدّت قليلى جمع كثيرى در حدود پنجاه تا شصت نفر شركت كردند يكهفته دو تا نشد كه حسن‌زاده يكّه و تنها شد. نماز مغرب و عشاء را به مرحوم الهى اقتدا كردم بعد از اداى فريضه رو به من كرد و گفت: آقا منظومه را نياوردى؟ عرض كردم چرا ولى كسى نيامد. فرمود هميشه همين بود محصّل كو، مگر حوزه درس ما درمحضر استاد آقا بزرگ غير از اين نحوه بود. منظومه را بده. باز كرد و شروع به تدريس فرمود تا پس از مدّت مديدى بعضى از ياران باوفا رفيق راه شدند. و به همين روش بود درسهايى كه با استاد شعرانى و با ديگر اساتيد داشتيم. و اكنون كه خودمان سمت تدريس را حائزيم كه «هركسى پنج روزه نوبت اوست» به همين منوال است، در ابتداى شروع‌ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْواجاً و پس از چند روزى‌ لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِراراً. آرى مگر هركس موفّق است كه از ابتداى طلوع فلق تا انتهاى غروب شفق بلكه تا ماوراى غسق دفتر دانش را ورق زند ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ.

اين آقا بزرگ بزرگترين استاد مرحوم الهى بود در حياتش ويرا به غزلى بنام غزل آفتاب عشق بستود (صفحه ۴۳۰ كليات ديوانش) و بعد از مماتش در رثاى او نيز غزلى بعنوان غزل امير كشور عشق بسرود (ص ۵۰۴ كليات ديوانش) و طليعه‌اش اين است:

غزل امير كشور عشق‌

اين غزل را در وفات استاد خود سيّد اجل حكيم متألّه مرحوم آقا بزرگ خراسانى سروده‌ام‌

برفت اهل دلى راد مرد هشيارى‌

بلند همت و دانشور و وفادارى‌

برفت از فلك دانش آفتاب كمال‌

بشد ز كشور فرزانگى جهاندارى‌

در غزل اول او را آفتاب عشق لقب داد و در دوم امير كشور عشق. تو خود حديث مفصّل بخوان از اين مجمل.

مؤلف تاريخ خراسان مرحوم ميرزا عبد الرحمن گويد (ص ۲۴۶):

آقا ميرزا عسكرى معروف به آقا بزرگ حكيم از حكماء و متألهين عصر حاضر هجرى و از رجال پاكدامن و وارسته خراسان و از كسانى بود كه در وارستگى و جلالت كمتر عالمى به پايه او مى‌رسد. حكايات وارستگى و بى‌اعتنائى او به زر و سيم دنيا و افراد آن زبانزد خاص و عام است و هنوز هم در هر مجلسى كه سخن از وارستگان علما و حكما به ميان مى‌آيد نمونه عاليه‌اش را مرحوم آقا بزرگ مى‌دانند.

معظّم له فرزند حاج ميرزا ذبيح الله و نواده ميرزا مهدى شهيد است در مشهد ازمحضر شيخ موسى منطقى و حاج ميرزا محمد باقر شفتى و ميرزا محمد خادم باشى و در تهران از بيانات حكيم شهير ميرزا ابو الحسن جلوه و ميرزا ابراهيم گيلانى و در نجف ساليانى از محضر آخوند خراسانى بهره‌مند شده پس از آن به مشهد مقدس باز گشته متجاوز از بيست و سه سال به تدريس خارج شرح لمعه و شرح قوشچى و اشارات و شوارق و شرح منظومه و اسفار و امثال اينها مى‌پرداخته و هم اكنون عدّه‌اى از شاگردان دانشمند او در قيد حيات و نمونه‌هاى بارز اويند. معظم له در شب ۲۹ جمادى الثانيه سال ۱۳۵۵ وفات يافت و حسب الوصيّه در دامنه شرقى كوه سنگى كه هم اكنون مزار اهل صفاست مدفون شد قدّس الله سرّه.

مرحوم آقاى الهى در شبى از آن بزرگوار يعنى حكيم آقا بزرگ حكايات و بعضى از كراماتش را براى اين بنده نقل كرده است و بسيار دل باخته او بود و او را با احترام و تجليل نام مى‌برد

تا ز گر دره مردى نكنى سرمه چشم‌

از پس پرده غيبت ننمايند جمال‌

مرحوم الهى شبى برايم حكايت كرد كه جمعى از ارادتمندان مرحوم استاد آقا بزرگ خواستند در مشهد رضوى به او خدمتى كنند يكى از مناصب عمده أمور ثامن الأئمه عليهم السلام را به وى تفويض كردند آن بزرگ مرد با كمال آزادگى اظهار داشت كه من دخالت در امور امام هشتم عليه السلام را به شرائط فعلى مشروع نمى‌دانم زيرا كه جميع موقوفاتش را درهم و برهم كردند و وقف نامچه‌ها را از جعل واقفين انداختند.

ديگر از اساتيد مرحوم الهى عارف بزرگوار و حكيم عالى مقدار جناب شيخ اسد الله يزدى مشهور به هراتى است. و او كسى است كه منطق و حكمت شيخ اشراق را به شرح قطب الدين شيرازى كه در حقيقت تقريرات درس استاد بشر خواجه نصير الدين طوسى است با تعليقات جناب صدر اعاظم فلاسفه مولى صدراى شيرازى و با رساله جمع بين الرأيين اكبر فلاسفه اسلام معلم ثانى ابو نصر فارابى در حاشيه آن تصحيح كرده است كه به طبع رسيده است و در صفحه اوّل آن فرموده است:

هو الموفق اعلم أن افضل العلوم و المعارف هو معرفة الله تعالى و صفاته و افعاله لأن الانسان خلق لأجلها كما جاء فى التزيل‌ «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ» أى ليعرفون. و تحصيلها منحصر فى طريقين: الأول الكشف و العيان كما هو طريق الانبياء المرسلين و العرفاء الشامخين، و الثانى النظر و البرهان كما هو طريق العلماء الراسخين و الحكماء المتألهين و افضل طرقهم طريق الاشراق لأنه موافق للذوق و الوجدان و احسن الكتب المدونة فى هذا الطريق هو شرح حكمة الاشراق كما لا يخفى على من نظر فيه حق النظر- تا اينكه فرمايد-: جمعت نسخا منه مع تعليقات العالم المحقق الربّانى و الحكيم المتألّه السبحانىّ صدر الدين الشيرازى نوّر الله مرقده و بذلت الجهد فى التصحيح و الطبع خدمة للمحصّلين من الطّلاب و انا الأقل اسد الله بن محمد حسن اليزدى المشهور بهراتى غفر الله لهما بالنبىّ و آله الطاهرين فى شهر ذى القعدة ۱۳۱۳.

در تاريخ خراسان نامبرده درباره شيخ عارف يزدى گويد:

شيخ اسد الله يزدى از وارستگان عصر حاضر و از دانشمندان ارض اقدس رضوى بود از لباس به معدودى اكتفا كرده چنانچه هرگاه پيراهن يا عمامه خود را مى‌شسته بايد صبر كند تا خشك شوند بعد پوشيده به انجام تكاليف خود بپردازد و گاهى همچنانكه لخت بوده براى اينكه درس تعطيل نشود تدريس مى‌كرده و به مبلغ پنج تومان گذران ماهيانه خود را مى‌نموده و با كسى رابطه نداشته و معدودى از خواص براى كسب كمالات به محضر او حضور مى‌يافتند. و در حدود ۱۳۴۵ وفات كرده است و او نخستين كسى بود كه در دامنه شرقى كوه سنگى مدفون و پس از او حكيم شهيدى (يعنى مرحوم آقا بزرگ حكيم سابق الذكر) پهلوى وى آسود (ره) انتهى ملخّصا.

و مرحوم آقاى قمشه‌اى مى‌فرمود كه شرح فصوص قيصرى را در محضر جناب عارف بزرگوار آقا شيخ اسد الله يزدى تتلمذ مى‌كرديم، به ما سفارش مى‌كرد كه بى‌وضو در اين درس حاضر نشويد.

ديگر از اساتيد او مرحوم حاجى فاضل است. نام شريفش ملا محمد على ومشهور به حاجى فاضل بود و تاريخ وفات او «يا غفران» است يعنى سنه ۱۳۴۲.

در تاريخ خراسان گويد:

وى يكى از محققان دانشمندان عصر حاضر و از حكماء بود. شرح كمالات اين عالم ربّانى هنوز هم زبانزد محافل و مجالس است. مردى بسيار خوش بزم و وارسته بود.

معروف است فيض محمد خان سنّى حاجى را گاهى اوقات براى صرف شير به منزل خود دعوت مى‌كرد حاجى پس از صرف شير از وى تمجيد مى‌كرد و مى‌گفت:

رحمت حق بر تو و بر شير تو

در قيامت حشر تو با پير تو

ديگر از اساتيد او محمد هادى فرزانه قمشه‌اى است كه جامع علوم عقليه و نقليه بود و در وارستگى و زهد و تقوى و بى‌اعتنايى به دنيا و زخارف آن ضرب المثل و مشاراليه بالبنان. و او همان كس است كه وقتى جمعى به نمايندگى بعضى از مقامات به حضورش شرفياب شدند و از او تقاضاى قبول كرسّى درس كردند در پاسخشان فرمود: وقتى به سراغ ما آمديد كه ضعف رو به قوّت و قوّت رو به ضعف مى‌رود.

ديگر از اساتيد او مرحوم برسى بود. در تاريخ خراسان گويد:

حاج شيخ حسن برسى از مدرسين بزرگوار عصر حاضر و از متنفّذين آستان قدس رضوى بود و حوزه درس او از ساير حوزه‌ها با اهميّت‌تر و افاضل طلاب كه هنوز شاگردان او مشهور و به فضل و دانش معروفند به حوزه او حضور مى‌يافتند.

و ديگر از اساتيد او مرحوم آقا حسين فقيه خراسانى بود كه در فن خود شهرت بسزا داشت، رحمة الله تعالى عليهم اجمعين. و مرحوم آقاى الهى قمشه‌اى تربيت شده اين بزرگان بود، و نمونه بارزى از هريك آنان و بخصوص از حكيم آقا بزرگ و عارف يزدى و حاج فاضل.

در روز اوّل فروردينى به حضورش شرفياب شدم پس از طىّ تعارفات برخاست و به اندرون رفت و با فنجانى بيرون آمد.

ألا يا ايها الساقى ادر كاسا و ناولها

من احتراما برخاستم و وى عادة بنشست، با دست مباركش فنجان را تسليم ماکرد و ما تعظيم وى كرديم و سپس فرمود: اين شربتى است خاصّ، ساخته دست من مخصوص خواصّ، بر آن آيات و ادعيه و اوراد دميدم و اين پيمانه را براى شما برگزيدم. گفتم براى من سقاهم ربّهم شرابا طهورا است. پس در آن صبح سعادت آن جام صبوح دميده را سركشيديم و لذّت انّ الأبرار يشربون من كأس كان مزاجها كافورا را چشيديم.

در حلقه گل و مل مى‌خواند دوش بلبل‌

هات الصبوح هبّوا يا ايها السّكارى‌

بعد از آن گفتم اگر رخصت فرمايى غزلى را كه دوش ساخته‌ام در حضور شما پرداخته گردد. مبتهجا اجازت فرمود و گفتم:

شب عيد آمد آن عيدى كه باشد عيد سلطانى‌

گروهى در سرورند و گروهى در پريشانى‌

گروهى فارغ از هر دو نه اين دارند و نى آنرا

به دل دارند با سلطانشان صد عيد سلطانى‌

بسيار خوشش آمد و تحسين كرد و تشويق فرمود. تا اينكه گفتم‌

پريشان نيستم از بى‌گلستانى چه در پيش است‌

گلستانى ز سعدى و پريشانى ز قاآنى‌

خيلى خوشش آمد. تا اينكه گفتم:

چه غم ما را كه اندر حجره نبود نان و حلوايى‌

بود تا نان و حلواى جناب شيخ ربّانى‌

چه غم ما را كه اندر برنباشد شربت و شكّر

كه كام ما بود شيرين همى ز ايات قرآنى‌

بسيار تقدير و تمجيد كرد و با چه شوق و شعف بنده را نگاه مى‌كرد و به اشعارم گوش مى‌داد، تا اينكه گفتم:

چه غم ما را ز بى‌گلدانى و گلهاى رنگارنگ‌

بود زهر الربيع سيد و انوار نعمانى‌

چه غم ما را كه دوريم از ديار و دوستان خويش‌

الهى اوستادى باشد و آقاى شعرانى‌

خوشحال شد و خنده فرمود و گفت آقاى شعرانى را خوب در قافيه آوردى. تا اينكه بيت آخر را خواندم‌

حسن خواهد ز لطف بيشمار ايزد بيچون‌

دل پاكى منزّه باشد از اوهام شيطانى‌

بسيار خوشش آمد و فرمود: احسنت. به قدرى مجذوب اين غزل شد كه چون جمعى به زيارتش آمدند به بنده امر فرمود كه آن غزل را براى آقايان بخوان، اين بنده از اول تا آخر غزل را كه چند بيت آن در اينجا آورده شد خواندم.

اشعارش را با چه عنايتى برايم مى‌خواند، و روى بزرگوارى و آقايى خود گاهى از بنده نظر مى‌خواست. در سنوات اخير چند بار در قم تشريف آوردند و اين بنده چند شبى افتخار خدمتشان را داشتم، هر شب به اين بنده مى‌فرمود اشعار خودتانرا بخوانيد، بنده عذر مى‌آوردم كه در برابر جنابعالى و اشعار عرشى شما كه مصاديق «ان من الشعر لحكمة و ان من البيان لسحرا» است چه بگويم و چه بخوانم. و محضر مبارك شما به قول شيخ اجل سعدى:

اگر در سياقت سخن دليرى كنم شوخى كرده باشم و بضاعت مزجات به حضرت عزيز آورده كه شبه در بازار جوهريان جوى نيرزد، و چراغ پيش آفتاب پرتوى ندهد و مناره بلند در دامنه كوه الوند پست نمايد

عذرم نپذيرفت و بخواندنم امر فرمود و امتثال كردم تقريبا يك دوره ديوان اشعار بنده را ملاحظه فرمودند و بسيار تحسين كردند جز اينكه فرمودند چنانكه در ميان برنج گاهى تك تك شلتوك پيدا مى‌شود بعضى از كلمات بايد اصلاح شود.

سپس بر صفحه اول ديوانم قريب يك صفحه درباره گفته‌هاى نالايقم مطالبى مرقوم داشتند و تقريظى انشاء فرمودند كه افتخار داشتن دستخطّ مباركش را دارم و جا دارد كه به دو بيت اوحد الدين انورى ابيوردى در اين مقام تمسّك جويم و به تمثّل آورم:

هست در ديده من خوبتر از روى سفيد

روى حرفى كه به نوك قلمت گشت سياه‌

عزم من بنده چنانست كه تا آخر عمر

دارم از بهر شرف خطّ شريف تو نگاه‌

وقتى اين غزل را براى آن بزرگوار خواندم:

مائيم و آنكه حضرت او نور مطلق است‌

ديگر هرآنچه هست از اين نور مشتق است‌

تا اينكه در تخلّصش گفتم:

در نزد عارفان سخن طبع آملى‌

بى‌شك عديل عمعق و يغماى جندق است‌

فرمود اينها شعراى خاكى بودند.

خداوند رحمتش كناد، با گذاشتن دندان عاريه مخالف بود و مى‌فرمود كه خود مزاج راهنما است. گيرم دندان عاريه گذاشتم با دستگاه گوارش پير چه كنم، مگر دندان عاريه غذاى جوان را خورد كرده و تحويل معده داد، ديگ معده از عهده طبخ آن برمى‌آيد. در دو وعده متوالى پختنى نمى‌خورد. اغلب ماست را آب مى‌كرد و نان در آن تريد مى‌كرد و ميل مى‌فرمود و با چه مزه تناول مى‌كرد.

مى‌فرمود در كودكى دندان نبود و غذا شير بود الآن غذاى من اين است.

مى‌فرمود وقتى تنى چند از دوستان بدون اطلاع من دندان پزشكى را ديده بودند و در يكى از ديدوبازديدها او را حاضر كردند من از كار دوستان واقف شدم چون طبيب از من سؤال كرد كه آقا وضع دندان شما چگونه است؟ من دست بر روى يك دندان لقّى گذاشتم و گفتم آقاى دكتر اين دندانم لق است آن را سفت كنيد. گفت آقا اين‌كه نمى‌شود و اصلا براى كسى ميسّر نيست گفتم پس عرضى ندارم.

مى‌فرمود كه جناب شيخ الرئيس اعلى الله تعالى مقاماته مقامات عارفين اشارات را در يكى از اربعينهايش نوشت.

مى‌فرمود كه شيخ اشراق بعد از شيخ الرئيس مطلب تازه‌اى نياورد جز اينكه اصطلاحاتى را تغيير داد.

مى‌فرمود همانطور كه انسان به اقتضاى سنّش كه رو به بالا مى‌رود پوشاك خود را تغيير مى‌دهد خوراكش را نيز بايد تغيير دهد.

چون راه مى‌رفت مستقيم القامه مى‌رفت و سر به سوى بالا مى‌داشت و تا آخر اينچنين بود هيچ خميدگى و انحداب در او پديد نيامد. عمرش متجاوز از هفتاد بود عجب اينكه مويش پير بود و رويش جوان يعنى محاسنش سفيد بود و گونه‌هايش سرخ.

حقا از نام و عنوان و شهرت تبرّى داشت چنانكه خود فرموده است:

دريغا كه در دام نامم هنوز

اسير خيالات خامم هنوز

تا آخر ابيات (صفحه ۳۸۵ كليات ديوانش).

بسيار خوش محضر بود و مع ذلك بيش از دو جمله مطايبه در آن مدّت مديد كه با او حشر داشتم در نظر ندارم بسيار عفّت كلام داشت از لغو اعراض مى‌فرمود، در مراقبت و حضور قوى بود حقا شاگرد آقا بزرگ حكيم و آقا شيخ اسد الله عارف يزدى بود.

چه بسيار پيش آمد كه در جلسه درس سخن را به جايى مى‌كشانيد كه از ما گريه مى‌گرفت، و اين فقط خصيصه ايشان بود.

در زمستانها در اطاق درسش نه كرسى بود و نه بخارى فقط يك چراغ لامپاى گردسوز و فرشى عتيق. و بعضى از شبها كه بسيار سرد مى‌شد منقل زير كرسى اطاق ديگر را كه عائله‌اش بودند به اطاق درس مى‌آورد و خاكستر رويش را بكنار مى‌زد و بدان حال مى‌گذراند.

بسيار به فرزندانش علاقه داشت در شرح حالش كه در نغمه عشاق صفحه ۲۶۷ آورده معلوم مى‌گردد، علاوه اينكه به چشم مى‌ديديم. قصيده حساميه را در فراق و مصيبت فرزند خود كه قصيده را به نام او منتسب كرده است سروده است و چه سوگ و ماتم و زارى دارد و مطلعش اين است:

اى مرغ من از چه ز آشيان رفتى‌

استاره شدى بر آسمان رفتى.

و مختمش اين است:

تا چند الهى از غمت نالد

زان شهر كه آمدى بدان رفتى‌

اين قصيده ۴۵ بيت است و بسيار شيواست‌

قصيده نظاميه را در نصيحت فرزند خود دوست بزرگوار فاضلم ثقة الاسلام نظام الدين الهى فرموده است، و مطلع آن اين است (ص ۳۵۳ ديوانش)

نظام من اى سرو باغ معانى‌

نظام من اى طاير آسمانى‌

و الحق قصيده غرّائى است و دستور العملى جامع مشتمل بر ۶۹ بيت كه هريك چون آب زلال است و يا سحر حلال. «هركس شنيد گفتا للّه درّ قائل»: مى‌فرمود خانه ما در هر شهرى ساخته است و آن عبارت از مدرسه است. خداى متعال درجاتش را عالى كند خيلى با مدرسه و طلّاب سرخوش بود و انس داشت.

و در مدرسه بر طلاب آشنا وارد مى‌شد و در اولين مرحله امكان عنان سخن را در دست مى‌گرفت و حضار را نصيحت مى‌كرد، بسيار بى‌قيد بود. روزى در خدمت جناب استاد بزرگوار حضرت آية الله علّامه طباطبائى صاحب تفسر قيّم الميزان أبقاه الله لأهل الايقان بودم فرمودند:

مرحوم قمشه‌اى بسيار بى‌قيد بودند، وقتى در مشهد رضوى (ع) در محفل مذاكره و مباحثه ما با كلاه شب خوابى آمد مردم پنداشتند كه او يك فرد عادى است.

مرحوم آقاى الهى قمشه‌اى كسى را نكوهش نكرده و كسى جز پيغمبر و آل پيغمبر و اساتيدش را نستوده و گاهى بعضى از بزرگان علما را نام برده است.

جناب علامه طباطبايى فرمودند كه فلانى (يكى از فضلاى تهران را نام برد) از من استاد طلبيد، بدو گفتم آقاى الهى قمشه‌اى كه او غير از اين ظاهر است.

احوال‌پرسى مرحوم الهى اين بود: حال سركار خوش است. و گاهى مى‌فرمود: حال شريف خوش است.

وقتى در تهران به بنده فرمودند:

حاضريد به عيادت آقاى آملى برويم (در آن وقت مرحوم آية الله حاج شيخ محمد تقى آملى قدس سرّه الشريف سخت بيماربودند و به كسالت قلبى دچار بودند كه از حركت كردن و برخاستن و نشستن ممنوع بودند) گفتم از جان و دل افتخار دارم كه در خدمت شما باشم. در موعد معيّن و ساعت مقرّر به حضورش تشرّف حاصل كردم با هم بعيادت مرحوم آية الله آملى رفتيم اين بنده سبقت گرفت و در زد كسى گفت كيه؟ بنده بعادت زبان رائج گفتم آقا تشريف ندارند. مرحوم آقاى قمشه‌اى فرمودند چرا جانب نفى را گرفته‌اى؟ و چون به حضور مرحوم آقاى آملى نشستيم، مرحوم آقاى قمشه‌اى از تعليقات و حواشى آقاى آملى بر حكمت منظومه حكيم متاله سبزوارى و از آثار علمى و قلمى او تحسين و تقدير كرد. اين بنده خام رو به آقاى آملى كرد و گفت: خداوند وجود شما را بسلامت بدارد. در جوابم فرمود: خداوند متعال وجود مرا بسلامت بدارد، وجود آقاى قمشه‌اى را بسلامت بدارد، وجود شما را بسلامت بدارد و همه علماى شيعه و همه شيعيان و همه مسلمانان را بسلامت بدارد و رحمت او شامل حال همه و همه شود كه شيخ الرئيس چه خوش فرمود: «استوسع رحمة الله».

اين فرمايش آقاى آملى چقدر برايم ارزش داشت و تا چقدر ادبم كرد. چون برخاستيم و از خانه بدر آمديم خواستم به همان سمتى كه آمديم برويم مرحوم آقاى قمشه‌اى به مطايبت فرمودند از سمت ديگر برويم تا تكرار در تجلّى نشود.

مرحوم آقاى قمشه‌اى مى‌فرمودند:

وقتى در يكى از مجالس مهم طهران كه هم سياسى بود و هم بعنوان جشن عروسى بنام شعراى شيعه و سنّى را دعوت كرده بودند، مرا نيز خواستند عذر آوردم و بالأخره ملزم به حضور شدم در آن جلسه هركس به مناسبت جشن عروسى اشعارش را مى‌خواند. از من نيز خواستند كه اشعارت را بخوان چون اكثر حضّار را سنّى ديدم قصيده غرّاى طغرائيه را (ص ۳۵۶ كليات ديوانش) كه ۷۶ بيت است از بدو تاختم به مدد غيبى بدون هيچ سكته و لكنت خواندم و چون به اين ابيات رسيدم‌

آئينه حسن اعظم ايزد

إلّا شه دين علىّ اعلى نيست‌

مولى است بر اهل دل پس از احمد

هركس نه غلام اوست مولى نيست‌

فرمان ولايتش خرد داند

اى مردم باخرد به شورى نيست‌

همه اهل مجلس از شيعه و سنّى طوعا أو كرها احسنت احسنت گفتند.

وقتى در مجلس درس در معنى ماء شارحه سخن به ميان آمد، مرحوم آقاى قمشه‌اى فرمودند: معنى آن‌چه بود؟ عرض كردم:

معنى ماء شارحه اين است‌

پاسخ پرسش نخستين است‌

خنديدند و فرمودند خوب به شعر درآوردى و خود دوباره شعر فوق را متبسّما مى‌خواند

حسن‌زاده معرّف الهى نمى‌شود الهى را بايد الهى معرّفى كند: (ص ۶۵۷ ديوانش)

پرسند الهى كيستى من عاشقى بى‌حوصله‌

آواره‌اى بى‌خانمان ديوانه‌اى بى‌سلسله‌

پروانه‌اى پر سوخته شمع وفا افروخته‌

ز اهل صفا آموخته عشق و جنون و ولوله‌

مشتاق يار خويشتن حيران به كار خويشتن‌

دور از ديار خويشتن ياران هزاران مرحله‌

در راه آن دير آشنا من شمع جان كردم فنا

گه سوختم گه ساختم گريان و خندان بى‌گله‌

خنديم ما ديوانگان بر قصر خاك و خاكيان‌

آنسان كه ميخندد فلك بر آشيان چلچله‌

اى كعبه من روى تو وى قبله من سوى تو

كارم به راه كوى تو سعى و صفا و هروله‌

در راهت اى ماه حرم از شوق سر سازم قدم‌

خار مغيلان گر كند پاى دلم پر آبله‌

چون نالم از عشقت شبى با آه يا رب يا ربى‌

از خاك برخيزد فغان افتد به گردون زلزله‌

اى حاجيان اى حاجيان در كعبه و دير مغان‌

جوئيد كوى دلستان از عاشقان يكدله‌

گر عاشقى بى‌سيم و زر در راه او شام و سحر

ز آه دل و خون جگر برگير زاد و راحله‌

خواهم دلى مست خدا آزاد از نفس و هوا

از دام اين عالم رها، وز غير عشق حق بله‌

بشكن بت و قدّوس زن تكبير برناقوس زن‌

گامى براه دوست زن خوش با دراى قافله‌

زان زلف پرچين و شكن جانا خمى برهم مزن‌

كانجا دل شير فلك دارد به گردن سلسله‌

افروخت ماهى مهربان خوشتر ز خورشيد جهان‌

كز شور و وجد عاشقان افلاك دارد غلغله‌

گفتم الهى در غزل مدحى ز سلطان ازل‌

كان شه بچشم مرحمت بنوازد و بخشد صله‌

در حكمت الهى (ص ۱۵۴ ج ۱) چون بحث از عشق بعنوان يكى از كيفيات نفسانيه، به ميان آورد چنان است كه گويى غريبى به وطن رسيد، و تشنه‌اى به چشمه‌اى دست يافت. و در خاتمه همين بحث گويد: مبحث كيف و كيف نفسانى را به عشق كه خاتم هر بحث و منتهاى هر درس است ختم مى‌كنيم.

و در جلد دوم آن ص ۳۴۱ درباره شب و روز در تحت عنوان (منظره پر غوغاى شب و روز آسمان) چه غوغا مى‌كند.

در ص ۲۷۶ جلد اول آن در معنى تصوّف فرمايد:

بطور كلّى اگر معنى تصوّف و صوفى عالمان ربّانى هستند كه داراى مقام معرفة الله و تخلّق به اخلاق الله و تهذيب نفس به عبادت و رياضت و مجاهده است و مخالفت‌ هواى نفس و تزكيه روح و پاك ساختن دل از عشق و محبت ما سوى الله است و هدايت و تربيت خلق به معرفت و خداشناسى و اخلاق حسنه و علم و عمل خالص و ذكر و فكر در اسماء و اوصاف الهى است و ترك شهوات حيوانى و فضولات دنيوى و احسان و خدمت بى‌ريا به خلق است و دستگيرى از بيچارگان و اعانت مظلومان و ارشاد گمراهان وادى توحيد و خداشناسى است بحقيقت آنان شاگردان عالى مدرسه انبيا و اين طريقه قرآن و مدرسه قرآن است كه خلق را بر آن دعوت فرموده و پيروى حقيقى چون اصحاب صفه از رسول اكرم و اوصياى اوست صلوات الله عليهم اجمعين.

ليكن بايد دانست كه مصداق تصوّف و صوفى و عارف بالله باين معنى نادرى را در دوران عالم مى‌توان يافت مانند زيد و اويس قرن و كميل و ميثم و خواجه ربيع و ابو بصير و هشام حكم و پسر ادهم و امثالهم در زمان ابو نصر و ابو على و ابو الحسن و ابو سعيد ابو الخير و خواجه طوسى و محيى الدين و عارف رومى و سنائى و حافظ و سعدى و شيخ اشراق و صدرا و فيض و حكيم سبزوارى بوده‌اند و يا اينان خود از آن عارفان و صوفيان صفايند.

اما امروز كه اثرى از آن عالمان عارف صاحب سرّ امام كمتر يافت مى‌شود خداى ما را به آن خداپرستان واقعى ره نمايد و به مقام شامخ آنان برساند كه آنها انسان حقيقى و خضر و موساى عقل و زنده به آب حيات معرفة الله‌اند.

و اگر معنى صوفى و تصوّف عبارت از ادّعاى دروغ مقام ولايت است و نيابت خاصّه به هواى نفس و حبّ رياست و خرقه‌بازى و سالوسى و ريا و دكّان‌دارى و فريب دادن مردم ساده‌لوح (در عين حال مشتاق معارف حقه) و تشكّلات و امور موضوعه موهوم و القاء اوهام و تخيّلات بر مردم زودباور به ادّعاى كرامات دروغ كه عارف براستى گويد:

صوفى نهاد دام و سر حقّه باز كرد بنياد مكر با فلك حقّه باز كرد

تا بالنتيجه از لذّات حيوانى و شهوت دنيوى كاملا برخوردار گردند و به افسون و فريب جمعى را گرد خود به نام فقر و درويشى و ارشاد جمع كرده و دكّانى از آيات و

اخبار عرفانى و گفتار نظم و نثر بزرگان حكماء و علماى ربّانى باز كنند و حرف مردان خدا را بدزدند براى متاع دكان خود چنانكه عارف قيّومى ملّاى رومى فرمايد.

چند دزدى حرف مردان خدا

تا فروشى و ستانى مرحبا

و آه و ناله‌هاى شيطانى و نفس‌هاى سرد بى‌حقيقت كشيدن و خلسه و رعشه ريا و خودنمايى براى آنكه در دلهاى مردم ساده دل جاى گرفته و از دنياى آن بهره گيرند و بر آنها به افسون و نيرنگ ذكر قلبى و سخنان ذوقى القاء كنند و از آخرت و مقامات اولياء و مراتب سعادت روحانى سخن گويند و خودشان جز سعادت مادّى و لذّات فانى بدن دنيوى به جايى معتقد نباشند.

دائم به فكر آنكه ثروتمندى را به دام آرند و از مال او و ارادات او تمتّع و اعتبارى يابند و در مريدان هيچ تأثير كمال نفس و صفاى روح و خداشناسى و خداپرستى و تقوى نداشته بلكه تنها به رعونت و خودپسندى و رياكارى و كبر و نخوت آنها بيفزايند و مردم را از استعداد فطرى توحيد و شوق ذاتى معرفة الله خارج كرده به وادى ضلالت و راه ريا و سمعت كشند و اين‌گونه صوفى در هر دوره بسيار بوده و هستند ضعف الطالب و المطلوب، گر اين است معنى صوفى صد نفرين حق بر اين مردم باد كه بدنام‌كننده نكونامان عالمند. و از حديث حضرت على (ع) در اصول كافى در بيان تقسيم علماء به علماى حقيقى متّقى خداپرست مخالف هواى نفس كه هادى و خيرخواه و خدمتگزاران معنوى خلقند، و ديگر علماى ظاهرى مدّعى رياكار و مجادل و رياست طلب و طالب جاه و جلال دنيوى كه مضلّ و گمراه‌كننده مردم‌اند اين دو معنى را كه در تصوّف گفتيم بخوبى توان دريافت. جعلنا الله من العلماء العاملين الربانيّين و اعاذنا الله من شر شياطين الجن و الانس اجمعين بجاه محمد (ص) و آله الطاهرين.

و در ص ۳۱۵ جلد اول آن درباره معاد فرمايد:

اقوال در مسئله معاد

اقوال در مسئله معاد بر سه قول كلّى است ۱- معاد جسمانى فقط ۲- معاد روحانى فقط ۳- معاد جسمانى و روحانى هر دو.

قول اول عقيده مليّين غير اسلام و عوام است إلّا ما شذّ و ندر كه عوام خلق آن عالم‌ را فقط دار لذّات جسمانى از اكل و شرب و نكاح و ساير لذّات بدنى دانند.

قول دوم قول حكماى غير اسلام و قبل از اسلام است كه آنجهان را دار لذّات عقلى و نشأه كمال و سعادت و ابتهاج و نشاط روحانى دانند و روح را در عالم تجرّد برتر از تعلّق به اجسام و توجّه به لذّات جسمانى شناسند.

قول سوم قول حكماى اسلام و علماى ربّانى و همه محققين از متكلّمين و محدّثين و فقهاء ما رضوان الله عليهم اجمعين است. و مى‌توان گفت قول به معادين جسمانى و روحانى عقيده اسلام و همه مسلمين است إلّا ما شذّ و ندر كه جسمانى فقط دانند و عقيده نگارنده نيز هر دو معاد جسمانى و روحانى است و ادلّه ما ناظر به اين عقيده است يعنى در آن جهان آخرت و بهشت ابد هم لذّات جسمانى است از طعام و شراب و نكاح و مناظر زيبا و صور حسناء و ابتهاجات و نشاط بى‌حدّ و هرگونه لذّت كه در اين جهان است در آنجا بطور اتمّ و اكمل و أشدّ و اقوى از اينجا خواهد بود، منتهاى امر در اين عالم لذّات منقطع و فانى و مشوب به آلام است و آنجا لذّاتش دائم اكلها دائم و ظلّها و بدون مزاحم و بى‌ملال و كدورت و خالص و صرف لذّت است فيها ما تشتهى الانفس و تلذّ الأعين. و هم لذّات روحانى در بهشت معرفت به لقاى حسن مطلق الهى و شهود آن جمال اعظم نامتناهى و شراب و سكر حيرت در مشاهده او كه لذّت ملائكه مهيمن و روحانيين است كه فوق هرگونه لذّت حسّى و خيالى است براى نفوس قدسيه حاصل است، و نفوس برحسب درجات معرفت و اعمال صالح در آن دو بهشت (بهشت لقاى منعم و بهشت نعمت دائم) درجات مختلف دارند درجات بعضها فوق بعض انتهى كلامه الشريف.

مرحوم استاد الهى قمشه‌اى يكى از نوادر روزگار بود به ارتحال خود دل اهل الله را سوگوار كرد. در هجران اينگونه بزرگان بايد گفت: اى دريغا عالمى. اگر چه به نصّ لاريبى تنزيل آسمانى و حكم محكم فرقان محمّدى (ص) ما نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِها نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْها أَوْ مِثْلِها [۴] ولى به قول عارف معروف مجدود بن آدم سنائى غزنوى رحمة الله تعالى عليه:

هر خسى از رنگ و گفتارى بدين ره كى رسد

درد بايد صبر سوز و مرد بايد گامزن‌

قرنها بايد كه تا يك كودكى از لطف طبع‌

عالمى گويا شود يا فاضلى صاحب سخن‌

سالها بايد كه تا يك سنگ اصلى ز آفتاب‌

لعل گردد در بدخشان يا عقيق اندر يمن‌

صدق و اخلاص و درستى بايد و عمر دراز

تا قرين حق شود صاحب قرانى در قرن‌

الهى سحرى بود. الهى شب با ستارگان گفتگو داشت. الهى را مناجاتهاى آتش سوز است. الهى گريه‌ها داشت. الهى عالم ربّانى بود. الهى اهل ايقان بود.

الهى مفسّر قرآن بود. الهى سوز و گداز داشت. الهى راز و نياز داشت. الهى مراقب بود. الهى عارف بود. الهى عاشق بود. الهى مهربان بود و حسن‌زاده را آرام جان بود.

الهى محب خالص پيغمبر و آل پيغمبر بود. الهى صاحب تأليفات بود. الهى نغمه حسينى بسرود. الهى تربيت شده آقا بزرگ حكيم و عارف يزدى بود. الهى الهى بود.

الهى بيش از هفتاد سال در اين نشأه بزيست و غريب بود، موت الغريب شهادة، الاسلام بدا غريبا و سيعود غريبا كما بدا فطوبى للغرباء.

سلطان ملك عشقم و جانانم آرزوست‌

نالان درد هجرم و درمانم آرزوست‌

تا دل كند نظاره آن حسن دل فريب‌

از ديده محو جلوه خوبانم آرزوست‌

من مرغم باغ عالم قدسم الهيا

زان آشيان بگلشن رضوانم آرزوست‌

سه‌شنبه ۱۷/ ج ۱/ ۱۳۹۳ ه ق- ۲۹/ ۳/ ۱۳۵۲ ه ش‌

قم- حسن حسن‌زاده آملى‌

پانویس

خاطرات علامه حس زاده آملی از استاد الهی قمشه‌ای

 

خاطرات علامه حس زاده آملی از استاد الهی قمشه‌ای

 

* یـادی‌ و خاطره‌ای از استاد الهی قمشه‌ای

( از شاگردان مرحوم فقیه سبزواری )

 

 

توضیح :

از آمل ، یکی از ارادتمندان مرحوم الهی قمشه ای ، بنام آقای رجبعلی انوری پور ،  از حضرت علامه آیة الله حسن زاده آملی که از شاگردان مرحوم الهی بوده اند ، در خواست می کند شرح حال مرحوم الهی را بنویسند .

آقای انوری پور ، نامه علامه حسن زاده ، محتوی خاطراتشان را برای مجله وزین وحید می فرستند که در مهرماه 1355 ، در این مجله ، درج و منتشر می شود .

 

یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیة‌ مرضیة‌ فـادخلی‌ فـی عـبادی و ادخلی جنتی

من مرغ باغ عالم قدسم الهیا

 زان آشیان بگلشن رضوانم آروزست‌

لطف جناب دوسـت موجب تسلی خاطر و تشفی دل گردید

آری ،

لطف از تو‌ و بو ز مشک و نور از‌ خورشید‌

 رسمی اسـت قدیم و عادتی معهود اسـت

مـرقومه‌ ای که نفحات انس شقائق کلماتش مشام روح را معطر ساخت، و انوار ازهار حدائقش حدقهء دیدگان را منور زیارت شد.نوشته‌ای که مشتمل بر انواع تفضل‌ و اکرام بود و رقیمه‌ای که حاکی از وفور ایمان و خلوص اعـتقاد کتب اللّه تعالی علیکم الرحمة و جزاکم خیرا

 یا رب دعای خسته‌ دلان مستجاب کن

از هر کرانه تیر دعا کرده‌ام روان‌

باشد‌ کزان‌ میانه یکی کارگر شود

بحکم الارواح جنود مجندة که دوست ما را با اسـتاد گـرامی الهی قمشه‌ای اعلی اللّه تعالی‌ درجاته الفت در غیب ارادت بی‌ریب بود، و نیز تذکره اولیاء‌ اللّه‌ سبب جلای آینه دل و نزول‌ برکات است از مرحوم الهی سخن بگوییم :

آن بزرگوار بنام مهدی و به لقب محیی الدیـن بـود و در اشعارش الهی تخلص میکرد.در تحت مراقبت‌ پدری‌ عالم بیدار بنام ملا ابو الحسن‌ تربیت شد.اصلا از سادات بحرین و از بیت علم و عرفان و زهد و تقوی بود نیاکانش در زمان‌ نادر شاه از بـحرین بـه قمشه (شهرضای‌ فعلی‌) آمدند‌ و در آنجا مقیم شدند لذا‌ به‌ الهی‌ قمشه‌ ای‌ شهرت داشت.

بارها به این بنده می فرمود که من اصلا از سادات بحرینم ولی چون در کسوت متعارف فعلی که اختصاص به شیخ دارد ، ساخته شدم ، از تبدیل عمامه سفید به سیاه خودداری می کنم .

‌ این چند نکته‌ را‌ در‌ شرح حـالش در مـقدمه نـغمه ء عشاق صفحه 367‌ آورده‌ است:

مـن آن رخـشنده شـمعم کآتش عشق‌

مرا دل سوزد و پروانه را پر

 

 الهی طبع و مهدی نام و در عشق

‌‌ لقب‌ گردید‌ محیی الدین مقرر

پدر‌ دانشوری بد بـو الحـسن نام‌

 چو شیخ خارقان جانش منور

 نبردی گر سبق در‌ شهرت‌ عشق‌

 کجا زان بو الحسن بوده اسـت کـمتر

 سـرشتی بود او را نیک‌ خویی‌‌

 الهی‌ بود ویرا پاک گوهر

 تو گویی در ازل بگرفته تعلیم‌

صـفا و زهـد و تـقوای ابا‌ ذر‌

 نیاکان بودم از سادات بحرین

‌ ز حفاظ قران قراء دفتر

 زمانه خواندشان در شهر‌ قمشه‌‌

 بـدور‌ نـادر آن مـرد دلاور

پس از طی مراحل مقدماتی بادراک محاضر و مجالس درس و بحث اساتید‌ بزرگی‌ چون‌ مرحوم عارف آقا شـیخ اسـد اللّه یزدی، و مرحوم ملا محمد علی‌ معروف‌ به‌ حاجی فاضل ، و مرحوم محمد هادی فـرزانه قـمشه‌ای و غـیر هم قدس اللّه تعالی اسرار هم توفیق‌ یافت‌ و از‌ آن خرمن های‌ فیض الهی توشه برداشت و سرمایهء عـلمی گـرد آورد و بر اثر‌ استعداد‌ فطری از سرمایهء علمی خود کسب بسزا و تجارت شایانی کرد کـه تـفسیر و تـرجمه قرآن کریم ، و نیز‌ ترجمه‌ و تفسیر صحیفه‌ سجادیه ، و ترجمهء مفاتیح الجنان،و ترجمه و تفسیر چند خطبه و کـلمات قـصار‌ سید‌ الوصیین‌ و برهان الموحدین و امام العالمین علی امیر‌ المومنین‌(ع)بنظم‌ و نثر، و نـیز تـفسیر ابـو الفتوح رازی‌ و تعلیقات‌ برآن‌، و نیز ترجمه و شرح فصوص معلم ثانی فارابی، و نیز حکمت الهی عـام و خـاص، و نـیز‌ نغمهء‌ الهی و نغمهء عشاق که هریک‌ از‌ این مؤلفات‌ عشر‌ مکرر‌ بطبع رسـیده اسـت، و نیز شاگردانی که‌ تربیت‌ کرده است از برکات آن تجارت است  .

شبهای جمعه جلسهء تفسیر داشت‌ جمعی‌ از خـصیصین از آن محضر مبارک خصوصی‌ بهره‌ میگرفتند و این بنده‌ نیبز‌ افتخار شرکت داشت  .

در احیای‌ مـعارف‌ حـقه کوشا بود گاه به تفسیر و گاه بـه تـحریر و گـاه به تدریس  .

سبحان‌ اللّه‌ از اول تا آخر کـلیات‌ دیـوانش‌ و در‌ همهء تألیفاتش یک‌ کلمه‌ لغو نمی‌یابی. دیوانش از‌ فاتحه‌ تا خاتمه شور و نوا و سـوز و گـداز است .

خدا گواه است کـه مـحضرش نیز هـمچنین‌‌ بـود‌. بـیش از ده سال با او‌ حشر‌ داشتم یک‌ کـلمه‌ نـاروا‌ و یک حرف ناسزا و یک‌ جمله بیهوده از او نشنیدم چه گریه‌ها و زاری ها از او دیده‌ام و چـه انـدرزها از او‌ به‌ یادگار دارم و چه خاطرات و چه حـالات‌ و چه‌ و چه‌  .

کلمهء‌ فـحش‌ او خـواهر نامرد‌ بود‌.می فرمود خواهر نـامردها چـه میکنند. و یا فلان‌ خواهر نامرد چه گفت. بارها با تبسم می فرمود فحش‌ مـن‌ خـواهر‌ نامرد است. و این بنده جـز تـلفظ بـه‌ این‌ لفظ‌ فـحش‌ هـیچ‌ فحشی‌ درباره کسی از او نـشنیدم  .

مـی فرمودند بعد از مرگ ما تألیفات و اشعار ما قدر و قیمت پیدا می‌کند، با صوفی مآبی هایی‌ کـه دسـت ‌آویز اغراض شخصی گروهی شده است‌ مـخالف بـود و میفرمود ایـن بـوق عـلیشاه‌ها و موپرست ها بازار دین را بـهم زدند.در قانون شیخ الرئیس دست داشت و در تهران آنرا تدریس میکرد .

طبعش بسیار لطیف بود از طـلعت دیـوانش‌ فروغ‌ ان من الشعر لحکمة ساطع اسـت، و از طـلاقت بـیانش شـروق ان مـن البیان لسحرا طـالع نـازکی اشعارش خود برهان ناطق است، و تقریظ مرحوم ملک الشعرای بهار که در ابتدای‌ نغمه‌ عشاق ثبت اسـت شـاهدی صـادق.

این بنده گوینده‌ای را از معاصرین نمی‌شناسد که آنـهمه مـضامین رفـیع حـکمت و مـعانی‌ مـنبع عرفان را باین سبک‌ روان‌ به رشتهء نظم کشیده باشد‌ لذا‌ با هیچ‌یک از دواوین معاصرین جز بدیوان درج در رحقائق الهی خونکرده است.

دقیقه‌های معانیش در سواد حروف‌

چو در سیاهی شب روشـنی پروین‌ بود‌

و خود از طراوت گفتار‌ نغزش‌ لذت میبرد که میفرمود :

سخن مدعیان نغز و لطیف است ولی‌

 غیر شعر تو الهی دل ما نگشاید

و میفرمود:

نظم چون آب روان افشاند بر خاک شما

دل هوای آتـشین لعـل‌ سخن‌ گوی شما

(این شعر یکی از ابیاتی است که در ستایش استادش حکیم آقا بزرگ فرموده است)

و میفرمود:

گفتم الهی در غزل موجی ز سلطان ازل‌

کان شه بچشم مرحمت بنوازد‌ و بخشد‌ صـله

بـخلوت‌ شب و بیداری و سحر و گفتگوی با ماه و ستارگان بسیار انس داشت و قسمت اعظم‌ غزلیاتش در این موضوع است‌.

بیا تا ساعتی در شام تاریک

‌ ز اشک دیـده پیـماییم ساغر

 بیا‌ تا‌ در‌ دل شب بـا دل خـویش‌

سخن گوییم از آن پر ناز دلبر

در نغمهء الهی چهل و چهار ‌‌بیت‌ دربارهء شب آورده که چشم شب ‌نشینان بساط قرب دوست‌ بدان روشن میگردد مطلعش‌ این‌ است‌:

شـب آمـد شب رفیق دردمندان‌

 شـب آمـد حریف مستمندان‌

 شب آمد شب که نالد عاشق‌ زار

 گهی از دست دل گاهی ز دلدار

در این اواخر به قم مشرف شده‌ بودند و به بنده افتخار‌ خدمت‌ دادند قضا را یکی از دوستان‌ نیز مهمان بنده بود چـون صـبح فرا رسید آن دوست چه ‌قدر از سحر الهی سخن گفت.

در اکثر تابستان ها به مشهد رضوی تشرف حاصل میکرد و میفرمود‌ هروقت امام مرا خواسته میروم و هنوز بی‌دعوت نرفتم دعوتش اینکه مثلا خواب می بـینم در رواق و ایـوان آن حضرتم و از ایـنگونه‌ خوابها و عبارتها که کارت دعوتم هست.

باری میفرمودند که سالی بمکه‌ مشرف‌ شدم باقتضای جنبهء بشری از دوری اهـل و عیال‌ در اثر طول زمان بتشویش و خیال افتادم خوابی دیدم که در عـالم خـواب ایـن بیت بابا طاهر را برایم میخواندند

خوشا آنانکه‌ اللّه‌ یارشان بی‌

 توکلت علی اللّه کارشان بی

در دیوان بابا طـاهر مـصراع دوم چنین است :

بحمد و قل هو اللّه کارشان بی

ولی باقتضای مقام بحمد و قل هو اللّهـ‌ تـبدیل‌ بـه‌ توکلت علی اللّه شد.

به این بنده میفرمود شما خیر می‌بینید که نسبت به اساتید خود ایـن همه فروتنی و مهربانی دارید درس ما را بعد از نماز مغرب و عشا میفرمود که‌ بتعبیر‌ لطیفشان‌ تـدریس ما بجای تعقیبات‌ نـمازمان‌ بـاشد‌.ما‌ نیز نماز را با ایشان در منزلش میخواندیم و بآن بزرگوار اقتدا میکردیم اما نماز میخواند در قنوت گریه‌ها میکرد گویا الان‌ نغمهء‌ الهیش را در حال قنوت میشنوم که با‌ گردن‌ کج و صوت حزین و آهـنگی جان فزا و دلربا همراه با دررغلطان قطرات اشک میگوید:

 الهی و ربی من لی غیرک اسئله‌ کشف‌ ضری‌ و النظر فی أمری سبحان اللّه

این روح فرشته‌ خوی‌ این عالم‌ ربانی،این عارف صمدانی،این مفسر قرآن،ایـن صـاحب آنهمه بیانات عرشی، این دارای آنهمه اشک و آه و سوز‌ و گداز‌،این‌ چشم از زخارف دنیا پوشیده و دیده بدیدار لقاء اللّه دوخته،محسود‌ یکی‌ از آخوند نماها شد که شیخ بی مایه ‌ای بود فقط بدنیازدگی و برای‌ گرمی مـعرکه در مـیان تنی چند‌ اشباه‌ الرجال‌ و لارجال زخم زبان بمانند الهی میزد.

مرحوم‌ استاد قمشه‌ای طعن آن حسود را‌ برایم‌ نقل‌ کرد ولی خدای علیم شاهد است که با چه حال‌ ابتهاج و تبسم و شـادمانگی حـکایت‌ کرد‌ و باز‌ برای حسود دلسوزی میکرد و میفرمود که این‌ خواهر نامردها دل به چه خوش کرده‌اند‌ و براستی‌ گفتار بلند جناب شیخ الرئیس تغمده اللّه تعالی‌ برحمته که در مقامات العارفین‌ اشارت‌ فـرمود‌:

العـارف هـش بش بشام و کیف لایهش و هـوفرحان‌ بـالحق در مـرحوم آقای استاد الهی قمشه‌ای‌ برایم‌ بنحو کامل تجلی کرده است.و جناب آقای‌ الهی درازای طعن آن شیخ حسود کاری‌ که‌ کرده‌ این بـود کـه ایـن غزل را بسرود:

ایشیخ مزن طعنه به گفتار الهی

‌ ذوقـی طـلب از‌ جذبهء‌ اشعار الهی‌

 هر نکته که در نظم الهی است حدیثی است‌

از‌ دفتر‌ معشوق‌ و ز انوار الهی‌

 افروخته جان ز آتش عـشق اسـت عـجب نیست‌

روشندلی از شمع شرر بار الهی‌‌

هر‌ مرغ‌ زند نـغمه‌ای از شوق در این باغ‌

آید بتفرج سوی گلزار الهی‌‌

گر‌ طعنه زند صوفی و گر شیخ نرنجیم‌

غافل بود از مـخزن اسـرار الهـی‌

 از مردم آزاده و ارباب‌ صفا‌ پرس‌

 لطف سخن و طبع گهربار الهی‌

 هر عـالم ربـانی و هر صوفی صافی‌ است

‌‌ پاک از حسد و شید بو یار الهی

‌‌ راز‌ دلم‌ از نالهء جانسوز توان یافت‌

گر بـشوی‌ آهـنگ‌ دل زار الهـی‌

من ذره خورشید تو ایشاهد غیبم‌

با عشق تو افتاده‌ سروکار‌ الهی

البـته هـرکسی مـحسود این‌ و آن‌ نمیشود مگر‌ شخصیت‌ بارزی‌ باشد این خود دلیل بر علو‌ مقام‌ مـحسودین اسـت در کـتاب شریف کافی حجة الاسلام کلینی اعلی اللّه تعالی‌ مقامه‌ دربارهء ائمه اطهار علیهم السلام بـابی‌ اسـت بعنوان :

باب انهم‌ المحسودون‌ الذین ذکر هم اللّه تعالی‌.

و در‌ این باب کلینی باسنادش روایـت مـی‌کند عـن الکنانی قال سئلت ابا عبد اللّه‌ علیه‌ اسلام عن- قول اللّه عز‌ و جل‌ ام‌ یـحسدون النـاس علی‌ ما‌ آتیهم اللّه من فضله‌ فقال‌ یا ابا الصباح نحن و اللّه الناس‌ المحسودون(ص 124 ج 2 مـن الوافـی).

یـعنی ابو الصباح کنانی‌ گفت‌ از امام صادق(ع) پرسیدم اینکه خدای‌ عز‌ و جل فرمود‌:

آیا‌ حسد‌ مـیورزند مـردمی را بر‌ آنچه که خدا از فضلش‌ بایشان داده است؛این مردم کیانند؟

امام فرمود ای ابو الصـباح قـسم‌ بـخدا‌ آن مردم محسود ماییم.

دخانیات استعمال‌ نمیکرد‌ و میفرمود‌ مشق‌ خط‌ من قلیان کشیدن‌ من‌ است هـروقت بـخواهم‌ قـلیان بکشم مشق خط میکنم و بهمین جهت خطش زیبا شده بود و خشو مـی‌نوشت‌ و از‌ مـیرخانی‌‌ تعلیم خط میگرفت.

یکی از آثار مرحوم‌ الهی‌ قمشه‌ای‌ تصحیح‌ دو‌ بیتی های‌ بابا طاهر عریان قدس سره اسـت کـه‌ بقطع جیبی بطبع رسیده است و میفرمود:

همه دیوانها فدای گفته‌های سنایی و مـولوی و نـظامی و سعدی و حافظ و جامی و همه فدای این یـک‌ دو بـیت بـابا طاهر عریان:

خوشا آنان که اللّه یارشان بـی‌

 بـه حمد و قل هو اللّه کارشان بی‌

 خوشا آنان که دائم در نمازند

 بهشت جاودان بازارشان بـی

در مـیان‌ اساتیدش‌ از مرحوم آقا بزرگ حـکیم قـدس سره بـسیار سـخن مـیآورد و بسیار نام‌ آن بزرگوار را میبرد و از او کشف و کـرامت نـقل میکرد برخی از فرمایشاتش را دربارهء آن‌ مرد‌ عالیشأن‌ نوشته دارم.و در غزلی او را ستوده که عـنوانش ایـن است:

 

غزل آفتاب عشق

این غـزل را در ستایش حضرت استاد خـود سـید‌ اجل‌ معلم الحکمة البرهانیة و الاشـراقیة- العـلمیة‌ و العملیة‌ آقای بزرگ خراسانی قدس سره العالی سروده‌ام

ای جمال دانش و دین پرتو روی شـما

آفـتاب عشق و ایمان تابد از کوی شـما

تـا آخـر(صفحهء‌ 430‌ کلیات دیـوان الهـی)

چند‌ تن‌ از اساتید دیـگرش را در شـرح حالش نام برده صفحه 369 دیوانش که فرمود :

گهی ز انوار درس فقه و حکمت‌

از آن دانشوران عرش مـحضر

 حـکیم آقا بزرگ نغز گفتار

 بحکمت‌ نـکته‌ سـنج و ذوق‌پرور

 فـقیه آقـا حـسین و شیخ عارف‌

 هم از بـرسی و استادان دیگر

و مرحوم فرزانه را نیز در این بیت آورده

 

همان نصر اللّه و فرزانه استاد

 بخلقان هادی شرع پیـمبر

مـیفرمود‌ که‌ انفاس قدسی‌ استاد بزرگوار مـا مـرحوم آقـا بـزرگ رضـوان اللّه تعالی علیه‌ آنـچنان در مـا اثر گذاشته بود که‌ وقتی غنچهء گلی را مشاهده کردیم بطوری تجلیات حق جل و علی‌‌ را‌ در‌ آن متجلی دیـدیم کـه مـیخواستیم آنرا سجده کنیم.

کتاب و کتابخانه‌ای نداشت و بـسیاری از کـتاب هایش را در زمـان ‌‌حـیاتش‌ بـفروخت و خـود کتاب متحرک بود گفتار از خودش میجوشید.نسخه‌ای از حکمت ابن‌ کمونه‌ داشت‌ که مرحوم‌ میرزا طاهر تنکابنی از ایشان ابتیاع کرد و اکنون در کتابخانهء مجلس تهران است‌.

بسیار قانع بـود ملبسش عادی و مسکنش عادی‌تر سقف خانه‌اش حصیر و چوب هیزمی بود‌ و برق نکشیده بود و میفرمود‌ برق‌ را در پشت‌بام کشیده‌ام.

مرادش لامپهای گوناگون سقف مینای آسمان یعنی ستارگان بود.گوئیا مرحوم‌ شوکت دربـارهء او فـرمود:

بسکه شد شهد قناعت فرش در کاشانه‌ام‌

 نیشکر گردد اگر پیچی حصیر‌ خانه‌ام

وقتی در مدرسهء مروی تهران ایشانرا ناهاری دعوت کردم با کمال گشاده ‌رویی  و آقایی‌ پذیرفتند و این بنده بوضع طـلبگی نـاهاری در حجره تهیه کرده است،با چه بزرگواری ناهار میل کردند‌ و دعای‌ خیر در حق ما فرمودند که اکنون از تذکر آن صحنه منفعام.

فرزند برومندش دوسـت فـاضل بزرگوارم ثقة الاسلام نظام الدیـن الهـی سخت بضعف اعصاب‌ مبتلا شده بود و هنوز هم‌ گرفتار‌ این بیماری است بطوری که پیرتر از پدرش شده است،مرحوم‌ الهی او را تسلی میداد که فرزندم در خـرق ایـن سفینه مصلحتی است و داسـتان خـضر و موسی و سفینه را‌ که‌ در سوره کهف قرآن کریم آمده است برایش بازگو میفرمود.

وقتی یکی از اساتید بزرگوارم متع اللّه المسلمین بطول بقائه به این بنده میفرمود که به آمل‌ نرو ضائع میشوی‌،مـرحوم‌ الهـی‌ فرمودند برو که اگر امثال‌ شما‌ حمایت‌ دین را بعهده نگیرند مبادا.

مقامات و مناصب عاریت دنیوی که اگر فرضا آنها را وفا و ثبات و دوام باشد تالب گور بیش‌ نیست‌ در‌ چشم توحید او ارزش پشیری نـداشت و مـیفرمود :

جهان‌ کـشور‌ من خدا شاه من

 نداند جز این قلب آگاه من

در همه مدتی که با او حشر داشتم فـقط‌ یکبار‌ سخنی‌ بظاهر تلخ و ناگوار و در معنی بسیار بسیار شیرین و گوارا بـه‌ ایـن بـنده فرمود و واقعه ‌اش این که یکی از شرکای درس در مجلس درس آن‌ بزرگوار آهسته به من گفت من‌ اشکالی‌ بر‌ این مطلب دارم.ایـن ‌ ‌بـنده‌رو بجناب آقای الهی کرده‌ است و عرض‌ نمود‌ که آقا این آقا اشکالی دارد در جـواب بـه بـنده فرموده است:مگر شما زبان آقا‌ هستید؟چه‌قدر این‌ جمله‌ ادبم کرد و برایم کار رسید که هـنوز حلقهء گوشم می‌باشد.رحمة اللّه‌ تعالی‌ علیه‌‌

عقل دشنامم دهد من را ضیم‌

چـونکه فیضی بخشد ازفیاضیم

وقـتی در جـلسهء درس‌ کف‌ پایش‌ را بوسیدم و خودش در ابتدا توجه نداشت بنده در کنارش‌ دو زانو نشسته بودم‌ و ایشان‌ چهار زانو لذا توفیق بوسیدن کف پایش را یافتم بعد از بوسیدنم‌ ناراحت‌ شد‌ و با‌ من مواجه شد و فرمود آقـا چرا اینطور میکنی عرض کردم آقا حق شما بر‌ من‌ بسیار عظیم است نمیدانم چه کنم مگر به این تقبیل دلم تشفی یابد‌ و آرام‌ گیرد‌ و خودم را لایق‌ نمی‌بینم که دست مبارک شـما را بـبوسم و چون بدن مبارکش را بخاک‌ میسپردیم‌ پاهایش را این‌ بنده در بغل گرفته بود و بیاد آن شب افتادم‌ که‌ کف‌ پایش را بوسید خواستم در کنار تربتش تجدید عهد کنم ولی حضور مردم مانعم شد‌.

چون‌ بـدن‌ مـرحوم الهی بخاک سپرده شد و هنوز لحد نچیده بودند جناب استاد علامه‌- طباطبائی‌ تشریف آوردند و در کنار قبرش نشستند و دستمال در دست گرفتند و گریستند.

در شب‌ پنجشنبه 27 اردیبهشت‌ 1352‌ که دو شب از فوت آن بزرگوار گـذشته بـود در محضر پر‌ فیض‌‌ جناب استاد علامه طباطبائی بودیم که دوره‌ای‌ داشت‌.

جناب‌ آقای طباطبائی فرمودند:

در این سال دو‌ فرد‌ روحانی که خیلی به روحانیت آنها ایمان داشتم از دست ایران بدر رفت یـکی‌ مـرحوم‌ آقـای آملی و دیگر مرحوم آقای‌ قـمشه‌ای‌ بـارها در‌ عـظمت‌ شأن‌ نهج البلاغة میفرمود:

برویم بهشت نهج‌ البلاغه‌ را خدمت امیر المؤمنین(ع) درس بخوانیم تا بفهمیم آنحضرت چه فرموده است‌ همین‌ فرمایشش را فـرزندش آقـا نـظام الدین‌‌ سابق الذکر که بعد‌ از‌ مراسم روز هفت مـرحوم الهـی‌ از‌ کنار تربتش در وادی السلام بدر میآمدیم‌ و خداحافظی میکردیم بما فرمود:

آقایم رفت‌ خدمت‌ امیر المؤمنین علیه السلام نهج‌ البلاغة‌ بـخواند‌.

در روز مـراسم‌ هـفت‌ نیز جناب آقای طباطبایی‌ تشریف‌ داشتند و تنی چند از روحانیون و مـردم حق‌شناس و وظیفه‌شناس قمشه در مراسم روز هفت شرکت‌ داشتند‌ و در قمشه نیز تجلیل‌ بسیار شایان‌ و بسزا‌ کرده بودند‌.و از‌ طرف‌ جناب اسـتاد بـزرگوار حـضرت‌ آقای علامه میرزا احمد آشتیانی در مسجد ارک تهران مجلس ترحیم بسیار سـنگین و مـجللی منعقد‌ شده‌ بود.

جنازه‌اش را بسیار ساده و بی‌هیاهو‌ و بی‌تشریفات‌ از‌ تهران‌ آوردند‌.آقای اراکی‌ معروف‌ قم‌ دست آورد آسـتین مـرا گـرفت و پرسید این جنازه کیست که دارند میبرند گفتم‌ مرحوم آقای قمشه‌ای‌ گـفت‌ قـمشه‌ای‌ مـعروف که تفسیر قرآن نوشت گفتم آری‌ گفت‌ پس‌ چرا‌ وضع‌ تشییع‌ و تشریفات جنازه‌اش ایـنقدر سـاده بـود.

مرحوم الهی در روز آخر عمرش تدریس فرمود و درسش تا آخرین روز زندگی ترک‌ نشده بود و در آنـروز سـر حال بود و هیچ‌ آثار بیماری نداشت و چون شب فرا رسید که خیلی بـا شـب و سـحر انس و علاقه داشت داعی حق را لبیک گفت یعنی در شب سه‌ شنبه دوازدهم ربیع الثانی‌ هـزار و سـیصد و نود‌ سه‌ هجری قمری مطابق 25/3/1352 هجری شمسی مخاطب بخطاب‌ یا ایتها النفس المـطمئنه ارجـعی الی ربـک راضیة مرضیه فادخلی فی عبادی و ادخلی جنتی

و در فردای آن شب از تهران به قم‌ جنازه‌اش‌ حمل و در وادی السلام بـخاک سـپرده شد.و اللّه یدعوا الی‌ دار السلام.لهم عند ربهم و هو ولیهم بما کانوا یـعلمون.انـا للّه و انـا‌ الیه‌ راجعون.این چند جمله‌ که‌ از‌ خامه‌ی نارسای این خام بتحریر افتاد در حقیقت نامهء سـر کـار ایـن بنده را بحرف آورد.

روی تو دیدم سخنم روی داد

ز آینه طوطی‌ بسخن‌ درفتاد

 

(*)از عالم محقق و عارف مدقق استاد حـسن‌ حـسن‌زاده آمـلی که از دانشمندان سرشناس حوزه‌ علمیه قم هستند تـوسط آقـای امین در شمارهء هشتم(شمارهء مسلسل‌ 180‌)نامه‌ ارجمند وحید مقاله‌ای تحت عنوان«نگاهی عرفانی به هفت خوان رستم‌»چاپ‌ شـده بـود کـه در کلامی مختصر شرحی دقیق و مختصر بر آن نگاشته بودند.اکنون نـامه‌ای دیگر‌ از‌ آنجناب‌ برای درج در ماهنامه‌ وحید ارمغان میدارد که ترجمت احوال و خاطره‌ایست از‌ حکیم‌ متأله‌،الهی قمشه‌ای که با یـکدنیا حـضور بـه مجله گرامی وحید ارسال گردد.آمل-رجبعلی‌ انوری‌پور‌

 

منبع :

مجله وحید ، مهرماه  1355  ،  شماره 196

حكيم ميرزا مهدى الهى قمشه اى ، از شاگردان مرحوم آیة الله حاج میرزا حسین فقیه سبزواری

     

 حكيم ميرزا مهدى الهى قمشه اى ،

  از شاگردان مرحوم آیة الله حاج میرزا حسین فقیه سبزواری  

 

 

    این صفحه بخشی از یک کتاب است.
 
  ۱ حكيم قرآنى، مشعل نورانى ۲ نياكان، خاندان و خانواده ۳ در محضر اساتيد قمشه، اصفهان، مشهد و تهران ۴ بر كرسى تدريس ۵ آثار و تأليفات ۶ سخنور پرهيزگار ۷ اخلاق و رفتار ۸ پانویس ۹ منابع حكيم قرآنى، مشعل نورانى[ویرایش]

فرزانگان شيعه با توضيح و تبيين حقايق و انتشار مكارم به رشد جامعه و بالندگى و پويايى انسان‌ها كمك شايان توجهى كرده و به رغم محروميت‌ها و مشقّات فراوان عمر بابركت خود را در راه احياى فضايل صرف نموده اند. آنان مصداق اين فرمايش حضرت امام صادق علیه السلام اند كه: «رحم اللّه قوما كانوا سراجا و منارا، كانوا دعاة الينا باعمالهم و مجهود طاقتهم».[۱]

يعنى خداوند رحمت خويش را شامل حال افرادى نمايد كه چون چراغ فروزان و مشعل منور راه ديگران را روشن ساخته اند و با كردار خويش مردمان را به طريق ما فراخواندند و با تمامى توان حق را معرفى كردند.

«حكيم ميرزا مهدى الهى قمشه اى» از تبار چنين فرزانگانى است كه از قله توحيد و كوهستان يكتاپرستى جويبارهاى باصفا و چشمه هاى پرطرواتى را به سوى دشت انسانيت جارى ساخت تا درستى و راستى و فضيلت در سرزمين تشنه معرفت به شكوفايى و بارورى رسد.

اين عارف ربانى و مفسر و مترجم قرآن كه آيت حق و اسوه وارستگى و اخلاص شناخته مى شود در آثار منظوم و منثورش الهام از معارف قرآنى و احاديث خاندان عصمت علیهم السلام مشاهده مى شود و نگاشته هاى نيكويش با پندها و مواعظ و حكم اخلاقى آميخته و تشنگان انديشه هاى ناب را به سوى مناقب اهل بيت علیهم السلام و سيره سرشار از معنويت ايشان توجه مى دهد و فرهنگ پرفروغ آن ستارگان آسمانى را با جان‌ها و روان ها به صورتى جذاب درمى آميزد و خردها و فطرت‌ها را با حكمت هاى عالى تشيع آشنايى مى دهد. نياكان، خاندان و خانواده[ویرایش]

اجداد حكيم ميرزا مهدى الهى قمشه اى از سادات بحرين و از بزرگان علم و معرفت و حافظان قرآن بشمار مى رفته اند.[۲]

گفته مى شود كه در دوران حكومت نادرشاه كه سادات را تحت شكنجه و فشارهاى شديد قرار مى دادند نياكان حكيم مخفيانه از بحرين به شهرستان قمشه از توابع استان اصفهان مهاجرت مى كنند و سيادت خود را به دليل اختناق حاكم مخفى مى نمايند. عموزادگان آن حكيم به سيادت صحيح معروفند اما ايشان احتياط مى كردند.[۳]
علامه حسن زاده آملى مى نويسد: آن بزرگوار از سادات بحرين و از بيت علم و عرفان و زهد و تقوا بود. بارها به اين بنده مى فرمود: اصلا از سادات بحرينم ولى چون در كسوت متعارف فعلى شناخته شده ام از تبديل عمامه سفيد به سياه خوددارى مى كنم![۴]
حكيم الهى قمشه اى در شرح حال منظومى كه براى خود گفته به اين مسأله اشاره دارد: نياكان بُوَدم از سادات بحرين ز حفّاظ قرآن قرّاء دفتر   زمانه خواندشان در شهر قمشه بدور نادر آن مرد دلاور[۵]
                      
دست خطى از آن مرحوم برجاى مانده كه سلسله شريف خاندانش را براى برادرزاده اش به صورت ذيل به نگارش درآورده است: «ميرزا مهدى بن حاج ملاابوالحسن بن حاج عبدالمجيد بن حاج محمدرضا بن حاج عبدالملك بن حاج شيخ جعفر السيد البحرينى رحمهم اللّه تعالى».[۶]
پدربزرگ حكيم الهى از افراد خوشنام شهرستان قمشه بشمار مى رفت كه در انجام امور خير شهرتى بسزا داشت. آب انبار و پل حاج عبدالحميد و مدرسه علميه حاج عبدالحميد از باقيات صالحات ايشان در شهر قمشه است.
وى قبل از آن كه ميرزا مهدى الهى ديده به جهان گشايد طى رؤيايى صادق مشاهده كرده بود كه ملا محمد مهدى ابن ابى الفتوح قمشه اى (از دانشوران درگذشته اين ديار) از هودجى از آسمان بر زمين فرود مى آيد و به اتاق ايشان وارد مى شود. از آن پس ايشان بارها نزد پدر ميرزا مهدى آمده، از عيال وى كه در انتظار مولود تازه اى بود عيادت مى نمود و بى صبرانه در انتظار ميلاد آن فرزند لحظه شمارى مى كرد و پيوسته مى گفت: «اين نوزاد نامش محمد مهدى است و در زمره علماى بزرگ خواهد گرديد».
سرانجام انتظارها به سر رسيد و در سال 1319 قمرى و بنا به نقلى به سال 1320 ستاره پرفروغ اين خانواده هويدا گرديد.[۷] و دوستداران وارستگى را در موجى از شعف و سرور فروبرد. نامش را مهدى نهادند و بعدها كه در خرد و حكمت و تدريس معارف دينى و فرهنگ تشيع سرآمد اقران گشت و فروغ ايمانش تابيدن گرفت به محى الدين (زنده كننده معارف دينى) ملقب گرديد و در شرع و ادب تخلص الهى براى خود برگزيد. چنان چه خود در بيتى بدين الفاظ اشاره دارد: «الهى» طبع و «مهدى» نام و در عشق   لقب گرديد «محى الدين» منوّر
                       در محضر اساتيد قمشه، اصفهان، مشهد و تهران[ویرایش]
ميرزا محمدمهدى در پنج سالگى به مكتب خانه رفت و تا هفت سالگى مقدمات ادبيات فارسى و عربى را آموخت و سپس نزد پدر و ادباى شهر قمشه به پيگيرى تحصيلات و فراگيرى علوم دينى پرداخت و با وجود خردسالى به دليل هوش سرشار و برخوردارى از حافظه اى قوى، كتب مهم و مشكل زبان و ادب پارسى و عربى را ياد گرفت و چون ده بهار را پشت سر نهاد «شرح نظام» را نزد پدر آموخته بود و در پانزده سالگى در ادبيات عرب به درجه اى از توانايى رسيد كه شرح نظام نيشابورى، مغنى اللبيب ابن هشام و مطوّل تفتازانى را تدريس مى نمود.[۸]
به موجب ذكاوتى كه در وجودش نهفته بود كمتر نياز مى ديد كه به مرور درس‌ها بپردازد و اوقات فراغت خويش را براى كمك به معاش خانواده سپرى مى كرد. مقدمات فقه و اصول و حكمت را در شهرضا از ملامحمد هادى فرزانه قمشه اى (1385-1302 ه.ق) و ديگران بياموخت. نامبرده در علوم عقلى و نقلى و بى اعتنايى به دنيا و زخارف آن معروف بود.[۹]
وى در حكمت، كلام و فلسفه آثار مفيدى دارد.[۱۰]
حسين امين جعفرى (1369-1295 ه.ق) از فضلايى است كه حكيم قمشه اى مجلس درس وى را غنيمت مى شمرد.[۱۱]
او تحصيلات مقدماتى و بخشى از علوم اسلامى و آثار فقهى را در وطنش آموخت و در ضمن از تجربيات علم و دانش هاى پدرى فاضل و مؤمن بهره برد. اما در فصل شكفتن و به سن چهارده سالگى، توفان حوادث و امواج بلا به سوى وى يورش آورد و پدر دانشمند و مادر پاك سرشت خود را از دست داد[۱۲] و در غم فقدان والدين سوگوار گرديد.
با وجود ممانعت برادر بزرگش به شوق تحصيل در اصفهان راهى اين شهر شد و در حجره طلبه هاى قمشه اى ساكن اصفهان در مدرسه صدر مسكن گزيد. در آن جا از محضر شيخ محمد حكيم خراسانى (متوفاى 1355 ه.ق) به مدت يك سال استفاده نمود.[۱۳]
حكيم نامبرده از شاگردان خاص و وارث علم و اخلاق ميرزا جهانگيرخان قشقايى (استاد شهيد مدرس) بشمار مى رفت.[۱۴] آيت الله سيد حسن مدرس صبح ها در مدرسه جده كوچك درس فقه و اصول و عصرهادر مدرسه جده بزرگ درس منطق و شرح منظومه مى گفت. مجلس درس آن شهيد در اصفهان بزم محبت و كلاس تدريس رشادت و استوارى و شجاعت بود.[۱۵]
حكيم الهى قمشه اى كه از اين محفل پرفيض برخوردار بوده است، مى گويد: وقتى صبحگاه در محضرش حاضر شده، به بيانش گوش مى داديم هر لحظه در وجود ما نيرويى تازه دميده مى شد، به طورى كه در پايان درس خود را پهلوانى شجاع حس مى نموديم. به طور كلى بيان درس در روحيات شاگردان اثر ويژه اى داشت كه از وصف آن عاجزم.[۱۶]
حكيم الهى كه سخت جوياى حقيقت و مشتاق معارف قرآنى و فرهنگ اهل بيت بود بيش از يك سال در اصفهان نماند و اين ديار را به قصد مشهد مقدس ترك نمود تا به مدد اساتيد اين جايگاه مبارك و سرشار از معنويت به كمالات فكرى و عرفانى نايل آيد. وى در مشهد به مدرسه نواب راه يافت و در اين مكان حجره اى اختيار نمود و به تحصيل مشغول شد. برادر بزرگش حسين‌على، بخشى از مخارج زندگى و تحصيلات او را تأمين مى كرد. با اين حال، ايام اقامت در مشهد از لحاظ اوضاع مادى براى او با مشقت و مرارت توأم بود و در اين مدت به قناعت مى گذراند و ماه ها غذاى پختنى نمى خورد. گاه گاه به دشت هاى اطراف مى رفت و در طول هفته از توت درختان ارتزاق مى نمود.
وى در ميان اساتيدش از مرحوم آقا بزرگ حكيم (ميرزا عسكرى شهيد) بسيار سخن مى گفت، آن بزرگوار در علوم نقلى و عقلى مهارت داشت و در خراسان مرجعيت و رياست تامه را عهده دار بود و از نامبرده كراماتى نيز نقل كرده اند.
از اساتيد ديگر الهى قمشه اى، آيت الله العظمى حاج آقا حسين قمى (1366-1282 ه.ق) مى باشد كه در دوران مرجعيت و زعامت اين فقيه فرزانه رويدادهاى مهمى رخ داد كه با موضع گيرى هاى بجا و قاطع ايشان جايگاه و عظمت مقام مرجعيت بيش از پيش نمايان گرديد. نامبرده در ماجراى كشف حجاب رضاخان با موضع گيرى شجاعانه اين توطئه شوم را رسوا نمود.[۱۷]
شيخ اسدالله يزدى مشهور به هراتى كه در منطق و حكمت، هيئت و علوم رياضى مهارت داشت و از دانشمندان و پرهيزگاران ارض قدس رضوى بود يكى از استادان ميرزا مهدى الهى قمشه اى است. حكيم قمشه اى مى فرمود: شرح نصوح قيصرى را در محضر جناب عارف بزرگوار آقا شيخ اسدالله يزدى (متوفى به سال 1345 ه.ق) فراگرفتم. ايشان به ما سفارش مى كرد كه بى وضو در درس حاضر نشويد.[۱۸]
مرحوم حاج ملا محمدعلى فاضل (متوفى 1342 ه.ق) كه از مدرسان و حكماى معروف مشهد بوده جرعه هايى از حكمت و عرفان را به كام انديشه حكيم الهى قمشه اى بريخت. اين عارف محقق سال ها محضر قضاوت داشته و از شاگردان نامدار ميرزاى شيرازى بوده است.[۱۹]
حاج شيخ حسن مشهور به فاضل بُرسى كه حوزه درسى با اهميت و پرتحركى داشت و بسيارى از علما از محضرش بهره گرفته اند، از ديگر كسانى است كه حكيم الهى قمشه اى سعادت استفاضه از انوار علمى وى را يافت. او در فقه و اصول مهارت داشت و كتاب فوائد شيخ مرتضى انصارى را تدريس مى كرد. چندى بر اثر كسالت در بُرس رحل اقامت افكند و بعد از مدتى با حالت بيمارى به عتبات عاليات هجرت نمود و در سال 1353 ه.ق در آن مكان مبارك رحلت نمود.[۲۰]
از ديگر كسانى كه ميرزا مهدى الهى از محضرش محظوظ گشت آيت الله حاج ميرزا حسين فقيه سبزوارى (متوفى 1386 ق) است. ايشان يكى از رؤساى روحانيت خراسان و نيز از زعماى حوزه علميه مشهد بشمار مى رفته و آثار خيرى از خويش برجاى نهاده است.[۲۱]
پس از شهريور 1320 ه.ش (1360 ه.ق) كه با تغييرات عمده در دستگاه حكومت پهلوى تا حدودى فشار سياسى از روى مظاهر دينى و روحانى برداشته شد زعامت حوزه مشهد را دو عالم بزرگ و معروف دينى حاج شيخ مرتضى آشتيانى و آقا ميرزا مهدى اصفهانى در دست گرفتند و بار ديگر به بازسازى بنيادهاى روحانى در اين شهر مقدس پرداختند. فقه و اصول در حلقه درس اين دو مدرس بزرگ طلايى را گردآورد.[۲۲]
ميرزا مهدى در تدريس خود مقيد بود كه مطالب خود را در چارچوب دستورهاى ائمه اطهار علیهم السلام بيان كند و بر اين نكته تأكيد داشت كه سير و سلوك در معارف الهى ضمن آن كه به تقوا نياز دارد بايد با استفاده از روايات معصومين علیهم السلام صورت پذيرد. اصرار ايشان در كسب كمالات عرفانى و رسيدن به قله هاى معنوى بر انجام واجبات و ترك محرمات بود و با هر رياضتى كه مستلزم سماع و كردار خانقاه نشينان توأم بود، مخالفت مى كرد.[۲۳]
حكيم الهى پس از طى مدارج علمى و حكمت و كسب دانش قرآنى و روايى در مشهد مقدس بر آن شد تا به تهران سفر كند و از آن جا به رى و قم و سپس به حوزه نجف اشرف برود ولى زمانه خيمه اش را به تهران زد و خاك ملك رى دامنگيرش ساخت. بر كرسى تدريس[ویرایش]
ايشان در تهران به مدرسه ميرزا حسين سپهسالار (شهيد مطهرى كنونى) وارد شد. در آن ايام شهيد آيت الله سيد حسن مدرس سخت مشغول تعميرات اين مدرسه بود. حكيم الهى در ضمن بيان خاطره اى اظهار داشته است: مدتى در آن جا ماندم و به درس كفاية الاصول جناب مدرس مى رفتم و ايام اقامت در آن مدرسه به درازا كشيد. ايشان روزى از من پرسيد: مسافرت شما به كجا انجاميد؟ عرض كردم: «چشم مسافر چو بر جمال تو افتد × عزم رحيلش بدل شود به اقامت». من ضمن اين كه به درس ايشان مى رفتم يك درس منطقو يك درس فلسفه را هم در مدرسه شروع كردم.[۲۴]
استاد الهى قمشه اى ضمن تدريس در اين مدرسه از محضر حكيم و فيلسوف شهير محمد طاهر فقيه نصيرى طبرى مشهور به آقا ميرزا طاهر تنكابنى (1320-1242 ه.ش) فرزند فرج الله استفاده كرد. او از شاگردان برجسته ميرزا ابوالحسن جلوه (1314-1238 ه.ق) است.[۲۵]
پس از تأسيس دانشگاه در كشور، مدرسه سپهسالار كه محفل ادبا و مجلس حكما بود به دانشكده معقول و منقول تبديل گرديد. حكيم الهى قمشه اى ضمن تدريس منطق، حكمت و ادبيات در آن مكان به عنوان يكى از برجسته ترين اساتيد دانشگاه تهران شناخته شده، با نوشتن كتاب «توحيد هوشمندان» به درجه دكترا از دانشكده مزبور نايل آمد. همچنين به عنوان استاد زبان و ادبيات عرب در دانشكده ادبيات دانشگاه تهران مشغول افاضه به مشتاقان معرفت گرديد.
ايشان ضمن تدريس، با جملاتى شيوا، شيرين و پرجاذبه مفاهيم دشوار فلسفى را بيان مى كرد و در تأييد اظهارات علمى خود از اشعار عرفانى شاعران بزرگ پارسى چون مولوى، حافظ و سعدى شاهد مى آورد و در پايان با نهايت فروتنى خاصى سروده هاى خويش را براى شاگردان مى خواند.
با وجود كهولت، آيات قرآن، روايات ائمه اطهار علیهم السلام و عبارات كتاب اشارات بوعلى، اسفار ملاصدرا، شرح منظومه سبزوارى، فصوص الحكم ابن عربى و ديگر كتب فلسفى و عرفانى را به خاطر داشت.[۲۶]
در تدريس فلسفه و حكمت به ظرفيت افراد توجه مى كرد. روزى در محفلى چون مى خواستند حكيم الهى را به شهيد مدرس معرفى كنند، شهيد مدرس مى گويد: لازم نيست او را به من معرفى كنيد چون پدربزرگ اين شخص - مرحوم حاج ملك - موجب شد كه من مدرس شوم.
پس از تبعيد آن فقيه مبارز و مجتهد والامقام، طلاب مدرسه سپهسالار بر گرد حكيم الهى قمشه اى جمع شده، كتابى را به ايشان دادند و گفتند تا اين زمان مدرس اين كتاب را براى ما تدريس مى كرد و اينك شما تنها كسى هستيد كه ما مى توانيم از محضرش استفاده كنيم. ايشان بعد از اين واقعه به ياد خواب خويش كه چند سال قبل در مشهد ديده بود، افتاد و تعبير آن را همين ماجرا دانست.[۲۷]
استاد علامه حسن زاده آملى كه به مدت يازده سال خوشه چين خرمن خرد حكيم الهى قمشه اى بوده مى گويد: از محضر اين عارف ربانى تمام حكمت منظومه سبزوارى و مبحث نفس اسفار و حدود نصف شرح خواجه نصيرالدين طوسى بر اشارات شيخ الرئيس را تلمذ نمودم و نيز در مجلس قرآن آن جناب خوشه چين بودم.[۲۸]
در معرفى الهى قمشه اى همين بس كه چون يكى از فضلاى تهران از محضر علامه طباطبايى استاد طلبيد، آن مفسر نامى خطاب به وى گفته بود: الهى قمشه اى غير از اين ظاهر است، از محضرش استفاده كنيد.[۲۹]
ديگر از فضلايى كه حوزه درسى حكيم الهى قمشه اى را درك نموده و از ابعاد انديشه اش محظوظ گشته حضرت آيت الله عبدالله جوادى آملى (متولد 1312 ه.ش) است. وى بخشى از شرح منظومه و نيز الهيات و بخش عرفان شرح اشارات خواجه نصير طوسى را نزد حكيم الهى آموخته است.[۳۰]
ايشان مى گويد: درس مرحوم الهى نسبت به درس ديگر اساتيد با روح تر و پرورنده تر بود... بين نماز مغرب ونماز عشاء، اشارات تدريس مى نمودند و اصرار داشتند نمازشان در اول وقت شرعى اقامه گردد.[۳۱]
فضلايى چون: ربانى تربتى، سيد ابوالحسن رفيعى قزوينى، دكتر محمود انوار، كاظم مدير شانه چى، سيد محمدباقر حجتى، محمدباقر محقق، و حاج شيخ عبدالرحيم ملكان كه تخلص «ناصح» دارد از شاگردان حكيم الهى قمشه اى بوده اند.[۳۲] آثار و تأليفات[ویرایش]
حكيم الهى قمشه اى در جاى جاى مباحث فلسفى، عرفانى و كلامى ضمن تشريح مباحث متنوع براى اثباث گفتارهاى علمى خود آيه اى از قرآن را شاهد مى آورد تا هر گونه شك را از ذهن افراد برطرف سازد و اهميت موضوع را روشن نمايد. وى ضمن آن كه در اشعار به شدت تحت تأثير قرآن و حديث بود در سروده هايى ويژه تحت عنوان «قصيده قرآنيه» از كلام حق سخن گفته است.
طى سال هاى 1322-1320 ه.ش تفسير ابوالفتوح رازى به اهتمام شادروان الهى قمشه اى در ده جلد انتشار يافت كه در سال هاى 1324 و 1335 ه.ش تجديد طبع گشت. وى در اين طبع، حواشى ارزنده اى بر تفسير ياد شده نوشته كه از نظر اهل فن دور نيست.[۳۳]
سرآغاز ترجمه قرآن به زبان امروزى به همت حكيم الهى قمشه اى صورت گرفته است. وى بدون آن كه در اصل معنا دخل و تصرفى كند تفسير خلاصه اى با بيان ساده و در خور فهم براى عموم ارائه كرد، به طورى كه مرحوم آيت الله العظمى سيد حسين بروجردى كه در تفسير قرآن تبحر خاصى داشتند در مقام مقايسه با ديگر ترجمه ها فرموده بودند، هيچ ترجمه اى را با ترجمه الهى قمشه اى مقايسه نكنيد. كارى كه ايشان كردند بسيار فوق العاده است.[۳۴]
ترجمه تفسيرگونه الهى قمشه اى كه بعدها اصطلاحات فراوانى از سوى وى بر آن صورت گرفت نخستين بار در سال 1323 ه.ش به چاپ رسيد و با وجود انتقادهايى كه برخى بر آن داشته اند و بعد از ده ها ترجمه ديگر هنوز در تيراژهاى بسيار وسيع و گسترده از سوى ناشران متعدد تهرانى و شهرستانى تجديد طبع گرديده، در اختيار علاقه مندان قرار مى گيرد.
عرض ارادت به پيشگاه رسول اكرم صلی الله علیه و آله و خاندان آن سرور در اخلاق و رفتار و آثار علمى و عرفانى اين عالم ربانى كاملاً مشهود است و بخش مهمى از سروده هايش در واقع ترجمان سخنان معصومين علیهم السلام مى باشد. گزيده اى از سخنان حضرت امام على علیه السلام تحت عنوان «حكمت عملى يا اخلاق مرتضوى» در ده مقاله به انضمام خاتمه مقالات از سوى حكيم الهى قمشه اى تنظيم شده كه براى برخى فرموده هاى امام شرحى اجمالى اما دقيق و پرمحتوا نوشته است.
اثر مزبور براى بار نخست در زمان حيات استاد در خاتمه كتاب «حكمت الهى» به طبع رسيد و به تازگى با مقدمه، تصحيح و تعليقات آيت الله حسن زاده آملى به پيشگاه مبارك عاشقان معارف و حكم و تشنگان آب حيات كوثر ولاى علوى تقديم گرديده است.
سروده زيبا و شيواى وى كه تحت عنوان «نغمه الهى» چاپ شده شرح منظومى است از خطبه همام حضرت على علیه السلام در اين اثر حكيم الهى قمشه اى خطبه مزبور را به چندين بخش تقسيم نموده و هر بخش را با اشعار توضيح داده است.
يكى از گنجينه هاى حقايق الهى و معارف اهل بيت علیهم السلام صحيفه سجاديه امام چهارم است كه در زمره نهج البلاغه مى باشد و آن را «زبور آل محمد صلی الله علیه و آله» و «انجيل اهل بيت علیهم السلام» ناميده اند. استاد ميرزا مهدى الهى اين اثر قدسى را با ترجمه اى زيبا به زبان فارسى برگردانيده و در مقدمه اى زيبا به معرفى اجمالى آن پرداخته است. ضمنا برخى دعاها نيز توضيح داده شده است.
از افاضات علمى و پژوهش‌هاى ارزشمند آن نامدار ميدان معرفت مجموعه نسبتا مفصل «حكمت الهى» در دو مجلد مى باشد، كه خود در معرفى آن مى نويسد: اين كتابى است در حكمت الهى فقه اكبر، كلام و فلسفهاسلامى از قرون اول حكمت تا عصر حاضر، حاوى اقوال بزرگان و خردمندان الهى عالم و مطالب همه با ادله عقلى، منطقى و قرآن، مبرهن گرديد يا به وجدان ذوق اهل معرفت و كمال مستند است.
كتاب فصوص الحكم فارابى در الهيات خاص، عرفان و معرفت نفس به نگارش درآمده كه حكيم الهى قمشه اى با ديدگاه هاى استوار خود كه بر قرآن و حديث مبتنى است به شرح اين اثر پرداخته است. شرح مذكور در خاتمه با توضيح «خطبه توحيديه» حضرت امام على علیه السلام تزيين شده است.
آثار ديگر آن حكيم به شرح ذيل مى باشند: فلسفه معلم ثانى ابونصر فارابى كه در تهران همراه با كتاب «توحيد هوشمندان» از آثار ديگر مرحوم الهى و در سال 1322 ه.ش به صورت سربى و در قطع جيبى انتشار يافته است. مشاهدات العارفين فى احوال السالكين الى اللّه، كه نسخه خطى آن نزد اخوى ايشان بوده و مرحوم الهى اين كتاب را با خط خود نوشته و امضا كرده است. مناسك حج عاشقان، اثرى است منظوم كه در سال 1381 ه.ق در تهران چاپ گرديد و نيز در آخر ديوان آن حكيم درج شده است. رساله اى در فلسفه كلى. رساله اى در سير و سلوك. رساله اى در مراتب ادراك. حاشيه بر مبدأ و معاد ملاصدراى شيرازى. رساله اى در مراتب عشق. نغمه حسينى در احوالات حضرت سيدالشهداء علیه السلام و واقعه كربلا كه در اين اثر تاريخ زندگانى حضرت امام حسين علیه السلام و قيام آن حضرت به نظم درآمده و سعى بر اين بوده است كه بر طبق كتب مستند تنظيم شود. ترجمه مفاتيح الجنان كه بارها در تيراژ بالا چاپ شده و به تازگى انتشارات اسوه به طرزى جالب و با حروفچينى كامپيوترى به طبع آن مبادرت نموده است. دروس عرفانى از مكتب علوى، چاپ تهران به سال 1337 ه.ش. تصحيح دوبيتى هاى باباطاهر عريان. كليات ديوان حكيم الهى قمشه اى.[۳۵] سخنور پرهيزگار[ویرایش]
الهى قمشه اى از دوران نوجوانى با احساسات ظريف شاعران انس و الفت داشت. در آيينه شعر توانايي هاى خود را بروز داد و معارف دينى، باورهاى شيعى، مضامين قرآن و روايى و نيز محبت توأم با معرفت به پيشگاه اهل بيت علیهم السلام را با ذوق لطيف خويش ممزوج ساخت و از زبان شعر به تشريح مباحث اعتقادى، كلامى و معرفى ستارگان درخشان آسمان امامت و ولايت پرداخت.
رگه هايى از عرفان اسلامى در اشعارش به جهان بينى وى رنگ و بوى حكمت عملى بخشيده است. معارف قرآنى، حكمت هاى عالى و براهين فلسفى را با هم آشنايى داده و از آن ها نتايج اخلاقى مى گيرد و مى كوشد تا خواننده را از خواب غفلت بيدار نموده، جان و خرد خفته اش را حيات روحانى و ابتهاج معنوى بخشد.
مناجات با خداوند در اشعار اين حكيم سخنور به وفور ديده مى شود. علامه حسن زاده آملى نوشته است: از اول تا آخر ديوانش يك كلمه لغو نمى يابى، ديوانش از فاتحه تا خاتمه شور و نوا و سوز و گداز است از طلعت ديوانش فروغ آن انّ من الشعر لحكمة ساطع و از صداقت بيانش شروق انّ من البيان لسحرا طالع است. نازكى اشعارش خود برهان ناطق و تقريظ مرحوم ملك الشعراء بهار بر اشعارش شاهدى صادق است. اين بنده گوينده اى از معاصرين را نمى شناسد كه آن همه مضامين رفيع حكمت و معانى منيع عرفان را به اين سبك روان به رشته نظم كشيده باشد: دقيقه هاى معانيش در سواد حروف   چو در سياهى شب روشنى پروين بود.[۳۶]
                      
ديوان «الهى» مجموعه گرانبارى است كه پاره اى از درّهاى شاهوارش در شرح خطبه اميرالمؤمنين علیه السلام در نشانه هاى پارسايان به نام نغمه الهى مى باشد. قسمت ديگرش در ذكر حاسه پرشور كربلا با عنوان نغمه حسينى است و بخشى از آن شامل قصايدى متين حاوى پندهاى نغز حكيمان و روشن ضميران است و ختامش با غزل هايى وزين و عالى مضامين، قطعات و رباعياتى دلپذير صورت گرفته است.
ملك الشعراى بهار در خصوص سروده هايش مى گويد: «...گوينده اين اشعار... عروض را دماغ موزون او پيدا كرده و قافيه را ذوق فطرى او تشخيص داده (است)... و آن چه با ذوق خاص او راست آمده درست يافته و بكار بسته است. از هيچ كس مدح ننموده و به كلى از مدح و اسلوب قصايد مديحه كه در ادبيات پارسى بابى بزرگ است كناره گرفته و در غزل نيز به مذاق اهل حال - حالى بين فلسفه و عرفان و شريعت - برگزيده است...».[۳۷]
نمونه اى از سروده مناجات گونه او: همى گفتم الهى يا الهى   به عالم، بى پناهان را پناهى
                       تويى يارب ز حال زارم آگاه   برآور يوسف جان من از چاه
                       تو دانى خوار و زار و خسته جانم   تو دانى انتظار كودكانم
                       به جان نيكوان بر جانم اى دوست   ترحم كن ز غم برهانم اى دوست
                       به رحمت از گناهانم چشم در پوش   به مسكينان متاع عدل مفروش
                       چو خواهى از من و خون خوردن من   به رنج و درد هجران مردن من...
                       اخلاق و رفتار[ویرایش]
حكيم الهى قمشه اى در مسير تلاش هاى علمى به خواسته هاى متعالى و گرايش هاى والا توجه داشت و بدين سبب حالاتى چون صداقت، وارستگى اخلاق و زهد در اخلاق و رفتارش متجلى بود و از طريق ارتباط با خدا، ذكر، عبادت و تهجد و تصفيه اعمال، اين خصوصيات را در خويشتن تقويت مى نمود.
در برابر اوامر الهى و تأكيدهاى ائمه اطهار علیهم السلام از اميال و خواسته هاى فردى صرفنظر مى كرد و از دام خودخواهى رهايى يافت و در سروده اى زيبا چنين گفته است: دريغا كه در دام نامم هنوز   اسير خيالات خامم هنوز
                       ز بعد رياضات و درس و سلوك   نشد توسن نفس رامم هنوز
                       تن سفله طبع از تمناى شهد   كند دمبدم تلخ كامم هنوز
                       دل من اگر خلوت خاص هوست   چرا در غم خاص و عامم هنوز...
                      
استاد حسن زاده آملى كه از پرورش يافتگان مكتب اين عارف متشرع بوده مى گويد: متجاوز از ده سال با او حشر داشتم، يك كلمه حرف ناروا و يا يك جمله بيهوده از او نشنيدم. چه گريه ها و زاري ها از او ديده ام و چه اندرزها از وى به يادگار دارم.[۳۸]
همسرش طيبه الهى (تربتى) در ضمن خاطراتى گفته است: در خانه، در امور داخلى كمك مى كردند، بسيار بشاش و خوش صحبت بودند. اگر نصف روز متوالى تدريس مى نمود، كسى اظهار خستگى نمى كرد. نيمه شب از خواب برمى خاست و پس از نوافل و نماز شب در صحن خانه قدم مى زد و به سيارات و ستارگان آسمان چشم مى دوخت و از شگفتى هاى جهان هستى لذت مى برد. ناملايمات را تحمل مى نمود و مى گفت: بلاهاى اين جهان همه از جانب حق است.
بارها فقيرى به در خانه مى آمد كه چيزى به او بدهيم، اثاثيه اى همچون ظروف مسى و مانند او به او مى دادند و مى گفتند برو بفروش و خرج كن. امر به معروف و نهى از منكر ايشان با ملايمت و از روى دلسوزى بود. روحى شجاع داشت و كينه كسى را در قلب خويش جاى نداده بود.
بسيار قانع و با لباسى عادى و مسكنى ساده زندگى مى كرد و چون بيمار مى شد مى گفت: داروى من هفت بار قرائت سوره حمد است. در زمستان ها در اتاق درسش كه در منزل منعقد مى گشت نه كرسى بود و نه بخارى؛ تنها يك چراغ لامپاى گردسوز و فرشى فرسوده. و برخى شب ها كه هوا بسيار سرد مى شد منقل زير كرسى اتاق ديگر را كه عائله اش در آن بودند به اتاق درس مى آورد و خاكستر رويش را كنار مى زد و بدان حال مى گذراند.[۳۹]
حكيم الهى قمشه اى به سبب كمالاتى كه از طريق تزكيه و تهذيب، عبادت و اخلاص كسب كرده بود، لياقت هم نوايى و نغمه سرايى با قدسيان را داشت و از كرامات و حالات فوق العاده هم بى بهره نبود.[۴۰]
بعد از اقامت ايشان در تهران و دوستى بسيار نزديك و همكارى تنگاتنگ با شهيد مدرس و پس از آن كه حكومت غاصب و رضاخانى مدرس را دستگير و تبعيد نمود، الهى قمشه اى هم روانه زندان گرديد كه به سفارش ذكاءالملك فروغى (نخست وزير وقت) به دليل ارتباط علمى كه با ايشان داشت آزاد شد. گويا زمانى وى را به فشار سياسى يا تطميع از سوى دستگاه منحوس پهلوى تهديد كرده بودند كه در غزلى با اين مطلع گفته بود: من نه آن ديوانه عشقم كه زنجيرم كنند   يا به جز در دام زلف يار، تسخيرم كنند
                       من نه آن مرغم كه صيادان عالم بافسون   دانه افشانند و در دامى به تزويرم كنند
                      
در سروده اى ديگر گويا به رضاخان ملعون طعن مى زند و مى گويد: دين عزيز است و رجال دين شريف و بزرگ   تف به آن ابله كه قدر و شوكت دين كاستى
                       از كلاغ زشت خوى ژاژخاى هرزه طبع   چند در باغ طبيعت نعره و غوغاستى[۴۱]
                      
سرانجام در حالى كه آن حكيم نامدار به اصلاح خلاصة التفاسير خود مشغول بود در شب سه شنبه 12 ربيع الثانى 1393 ه.ق (25 ارديبهشت) 1352 دعوت حق را لبيك گفت و به سراى باقى شتافت، پيكر پاكش ازتهران به قم انتقال يافت و در جوار بارگاه حضرت معصومه سلام الله علیها در وادى السلام (اتاق شماره 19) اين شهر به خاك سپرده شد. پانویس[ویرایش] پرش به بالا↑ الحياة، محمدرضا حكيمى و محمد حكيمى، ج اول، ص 298. پرش به بالا↑ مجله پيام انقلاب، شماره مسلسل 168 ص 32. پرش به بالا↑ خوشه ها، طيبه الهى قمشه اى (تربتى)، ص 131 و 132. پرش به بالا↑ نامه ها و برنامه ها، آيت الله حسن زاده آملى، ص 80. پرش به بالا↑ نغمه عشاق الهى قمشه اى، ص 367 و نيز نغمه حسينى، ص 215. پرش به بالا↑ مجله پيام انقلاب، همان شماره، همان صفحه. پرش به بالا↑ الذريعه، شيخ آقا بزرگ تهرانى، ج 24، ص 237 و نيز همين مأخذ، ج 13، ص 289. پرش به بالا↑ مجله پيام انقلاب، همان شماره. پرش به بالا↑ حكمت عقلى يا اخلاق مرتضوى، استاد محى الدين الهى قمشه اى، مقدمه علامه حسن زاده آملى، ص 33. پرش به بالا↑ تاريخ حكما و عرفا متأخرين صدرالمتألهين، منوچهر صدوقى سها، ص 82. پرش به بالا↑ زندگانى حكيم جهانگير قشقايى، مهدى فرقانى، ص 126. پرش به بالا↑ مجله پيام انقلاب، همان. پرش به بالا↑ تذكره شعراى معاصر اصفهان، سيد مصلح الدين مهدوى، ص 53. پرش به بالا↑ نشريه جاويدان خرد، سال سوم، شماره اول، بهار 1365، ص 9. پرش به بالا↑ مدرس مجاهدى شكست ناپذير، عبدالعلى باقى، ص 28. پرش به بالا↑ مرد روزگاران، على مدرسى، ص 48. پرش به بالا↑ نك: حاج آقا حسين قمى، قامت قيام (از سرى ديدار با ابرار) محمدباقر پورامينى. پرش به بالا↑ در آسمان معرفت، آيت الله حسن زاده آملى، ص 257. پرش به بالا↑ ميرزاى شيرازى، شيخ آقا بزرگ تهرانى، ترجمه محمد دزفولى، ص 175-174. پرش به بالا↑ جشن نامه مدرس رضوى، گروهى از نويسندگان، ص 7. ضميمه هاى تاريخى علماى خراسان، ميرزا عبدالرحمن، ص 260. پرش به بالا↑ گنجينه دانشمندان، محمد شريف رازى، ج 5، ص 222 و نيز همين مأخذ، ج 7، ص 152. پرش به بالا↑ گزارشى از سابقه تاريخى و اوضاع كنونى حوزه علميه مشهد، آيت الله العظمى سيد على خامنه اى، ص 28. پرش به بالا↑ ميراث ماندگار، مجموعه مصاحبه هاى سال چهارم كيهان فرهنگى، ص 178-177. پرش به بالا↑ مدرس مجاهدى شكست ناپذير، ص 192-191. پرش به بالا↑ نك: ميرزا ابوالحسن جلوه حكيم فروتن، از نگارنده. پرش به بالا↑ ياد و خاطراتى از حكيم الهى قمشه اى، امير محمد انوار، مجله يغما سال 63 شماره 12 اسفند 1352، ص 752. پرش به بالا↑ اين رؤياى صادقانه در فصل دوم كتاب آشناى عرشيان به قلم نگارنده آمده است. پرش به بالا↑ پاسداران اسلام (استاد حسن زاده آملى) مجله پيام انقلاب، شماره مسلسل 112، ص 21. پرش به بالا↑ حكم عملى يا اخلاق مرتضوى، ص 41-40. پرش به بالا↑ گفتگوى نشريه صحيحفه با آيت الله جوادى آملى، شماره 30، ص 5. پرش به بالا↑ مجله كيهان فرهنگى، شماره 9، سال 1364، گفتگو با آيت الله جوادى آملى با تغيير در عبارات و جملات. پرش به بالا↑ آشناى عرشيان، به قلم نگارنده، ص 87-86. پرش به بالا↑ الذريعه، ج 7، ص 96-95. پرش به بالا↑ مجله پيام انقلاب، شماره 169، ص 30. پرش به بالا↑ در تنظيم فهرست آثار آن حكيم سخنور از اين منابع بهره گرفته شده است: الذريعه، مجلدات 19، معجم مؤلفين شيعه، على فاضل قاينى نجفى، ص 367-361، تذكره شعراى معاصر اصفهان، ص 53، سخنوران نامى معاصر ايران، ج 1، ص 11، بهار و ادب فارسى، ج 1،‌ ص 222، نامه ها، برنامه ها، ص 81-80. پرش به بالا↑ نامه ها و برنامه ها، ص 82-81. پرش به بالا↑ از مقدمه ملك الشعراى بهار بر نغمه عشاق كه در سال 1321 ه.ش به طبع رسيده است. پرش به بالا↑ نامه ها و برنامه ها، ص 81. پرش به بالا↑ در آسمان معرفت، ص 265-264. پرش به بالا↑ نك: خوشه ها، ص 128. پرش به بالا↑ نغمه حسينى، ص 220 و پيام انقلاب شماره 169، ص 33. منابع[ویرایش]
غلامرضا گُلى زواره، ستارگان حرم، جلد2.
 
منبع :


دانشنامه اسلامی


http://wiki.ahlolbait.com/%D8%AD%D9%83%D9%8A%D9%85_%D9%85%D9%8A%D8%B1%D8%B2%D8%A7_%D9%85%D9%87%D8%AF%D9%89_%D8%A7%D9%84%D9%87%D9%89_%D9%82%D9%85%D8%B4%D9%87%D8%A7%D9%89


 

میرزا مهدي [محيي الدين] الهي قمشه اي ، از شاگردان مرحوم فقیه سبزواری

 

نقد ترجمه ي شادروان مهدي [محيي الدين] الهي قمشه اي

نگاهي انتقادي به طبع ويراسته ي جديد آن

نقد ترجمه ي شادروان مهدي [محيي الدين] الهي قمشه اي

 

نويسنده: بهاء الدين خرّمشاهي

نگاهي انتقادي به طبع ويراسته ي جديد آن

1. زندگي

نياکان حکيم قمشه اي از سادات بحرين بوده اند، و ايشان با آن که به تحقيق به سيادت خود يقين پيدا کرده اند، ولي از آن جا که احتمالاً پس از سال ها در برداشتن لباس روحانيت و بر سر داشتن عمامه ي سفيد، به اين حقيقت پي برده اند، شايد براي آن که حمل بر تظاهر نشود، عمامه ي خود را به سياه که علامت سيادت است تغيير نداده اند. نام و نسب او از اين قرار است: ميرزامهدي بن حاج ملا ابوالحسن بن حاج عبدالمجيدبن حاج محمدرضا بن حاج عبدالملک بن حاج شيخ جعفر السيد البحرين [---> «مروري بر زندگاني حضرت آيت الله محيي الدين الهي قمشه اي»]، پيام انقلاب، شماره ي 168]. نام او مهدي و لقبش محيي الدين است. چنان که خود در منظومه ي مفصلي هم به اصل و نسب خود و هم به نام و لقبش تصريح دارد: الهي طبع و مهدي نام و در عشق/ لقب گرديد محيي الدين مقرّر. تاريخ ولادت او در قمشه/ شهرضا 1319 ق است [بعضي منابع تاريخ تولد او را 1318 ق دانسته اند دايرة المعارف تشيّع، 362/3]. در پنج سالگي به مکتب خانه رفت و تا هفت سالگي مقدمات ادبيات فارسي و عربي آموخت. سپس نزد پدر دانشمند خود و استادان ديگر در همان شهر ادامه ي تحصيل داد. نشانه اي از استعداد زباني- ادبي درخشان او اين است که در پانزده سالگي در زبان و ادب عرب و دستور زبان و علوم بلاغي به پايه اي رسيد که شرح نَظّام نيشابوري و مطوّل تفتازاني را تدريس مي کرد.
استادان او در قمشه عبارت بوده اند از: 1. ملّامحمد مهدي فرزانه ي قمشه اي (1302-1372ق) [در رشته ي فقه، اصول و حکمت]. 2. حسين امين جعفري (1295-1369ق). سپس براي ادامه ي تحصيل در سطحي بالاتر به حوزه ي علميه ي اصفهان کوچيد. استادان او در حوزه ي علميه پيشرفته ي اصفهان عبارت بوده اند از: 3. شيخ محمد حکيم خراساني 4. آيت الله شهيد مدرس. پس از يک سال اقامت در اصفهان، راهي مشهد مقدس رضوي شد و در آن جا به مدرسه ي معروف نواب راه يافت. استادان او در اين حوزه: 5. آقابزرگ حکيم (معروف به ميرزا عسکري شهيد) 6. آيت الله العظمي حاج آقا حسين قمي 7. شيخ اسدالله يزدي [در منطق، حکمت، هيئت و برخي از علوم رياضي و همچنين نزد او شرح فصوص قيصري را فراگرفت]. 7. حاج ملّامحمدعلي معروف به فاضل (م 1342 ق) [در حکمت و عرفان] 9. حاج شيخ حسن مشهور به فاضل برسي [در فقه و اصول]. 10. آيت الله حاج ميرزا حسن فقيه سبزواري خراساني (م 1386 ق) 11. قرآن شناس بزرگ، و از زعماي مکتب قرآني تفکيک، مرحوم ميرزا مهدي اصفهاني (1303-1365 ق) [---> دانشنامه ي قرآن و قرآن پژوهي].
حکيم الهي قمشه اي سپس به تهران آمد و در مدرسه ي سپهسالار [اينک: شهيد مطهري] حجره گرفت و از حسن اتفاق و توفيق بار ديگر به محضر استاد پيشينش مرحوم آيت الله مدرّس راه يافت.
در اين جا در عين فراگيري اصول و فقه، به تدريس منطق و فلسفه براي طلّاب جوان تر اشتغال داشت. با احتساب آيت الله مدرس به عنوان دوازدهمين استاد نامدار او، سيزدهمين استادش مرحوم ميرزاطاهر تنکابني (1242-1320ق) بود. و نزد او [احتمالاً] تحرير اصول اقليدس (از خواجه نصيرالدين طوسي) و قانون بوعلي [در طب] را بياموخت.
بعدها، پس از گسترش آموزش عالي در ايران و تأسيس دانشگاه تهران، مدرسه ي سپهسالار به دانشکده ي معقول و منقول تبديل شد و شادروان الهي در اين دانشکده ي جديد منطق و حکمت و ادبيات، و در دانشگاه تهران به تدريس زبان و ادبيات عربي و حکمت و فلسفه پرداخت. دانشکده ي معقول و منقول پيشگفته به دانشکده ي الهيات و معارف اسلامي تغيير هيئت داد. و او از همين دانشکده و دانشگاه، با نگارش اثري علمي به نام توحيد هوشمندان، به اخذ درجه/ مدرک دکتري نايل گرديد و تا اواخر عمرش به مدت 35 سال استاد دانشگاه تهران/ دانشکده ي الهيات بود.
بعضي از برجسته ترين شاگردان او: 1. آيت الله حسن زاده ي آملي، از حکما و عرفاي جليل القدر معاصر که به تصريح خود جز در رشته ي معقول، در مجلس تفسير استاد حضور مي يافته است. 2. آيت الله عبدالله جوادي آملي که همچون استاد (خود مرحوم قمشه اي)، و نيز همدرس خود (آيت الله حسن زاده)، در قرآن شناسي و حکمت و عرفان- به شيوه ي حکمت صدرايي و عرفان محيي الديني- مقام علمي شامخي دارد. 3. آيت الله حاج سيدمحمدحسن لنگرودي.

2.آثار

الف) در زمينه ي قرآن پژوهي:

1. ترجمه ي قرآن (که انشاء الله درباره ي آن بيشتر سخن خواهيم گفت) 2. تصحيح و تحشيه ي تفسير ابوالفتوح رازي که بار اول به اهتمام ايشان، در 10 مجلد در فاصله ي سال هاي 1320-1322 ش انتشار يافت. 3. قصيده ي قرآنيه [در ستايش حضرت کتاب الله ناطق سيّدنا و مولانا اميرالمؤمنين، مطلوب کل طالب، اسدالله الغالب، علي بن ابي طالب (عليه السلام) در يکصد و چهارده سوره ي قرآن مجيد، که مطلع آن چنين است:

جبرئيل آمد به وحي عشق و برخواند آفرينم *** گفت برگو مدح شاه دين اميرالمؤمنينم...

براي تفصيل ---> دانشنامه ي قرآن و قرآن پژوهي، ذيل «قصيده ي قرآنيه»].

ب) در زمينه هاي ديگر.

4. ترجمه ي صحيفه ي سجاديه 5. ترجمه کليات مفاتيح الجنان 6. حکمت الهي 7. رساله در فلسفه ي کلي 8. شرح رساله ي حکيم فارابي 9. رساله اي در سير و سلوک 10. حاشيه بر مبدأ و معاد 11. رساله اي در مراتب ادراک 12. رساله اي در مراتب عشق 13. توحيد هوشمندان 14. حکمت عملي يا اخلاق مرتضوي 15. ديوان شعر.
ذوق شعري شادروان الهي، عالي و طبع او وقّاد است و ملک الشعراي بهار، در تقريظي، سخن او را به حق ستوده و شيوا و شيرين شمرده است. گفتني است که مرحوم الهي قمشه اي همانند بسياري از اجله ي استادان و بعضي از اعزّه ي شاگردانش، عارف و عاشق معشوق حقيقي ازلي، و در عين حال منکر و منتقد صوفي وشان، و قلندران ناپارسا بوده، و خود زندگي اي ساده و در کمال پارسايي و طهارت قلبي و اخلاقي داشته و فضل و فروتني، و خداترسي و خوش خويي و خوش رويي را با هم داشته است. او پس از عمري پربار و برکت در خدمت به نشر معارف قرآني و فرهنگ اسلامي و شيعي، اعم از معقول و منقول، در شب سه شنبه دوازدهم ربيع الثاني 1393ق (برابر با 25 ارديبهشت 1352ش) در تهران درگذشت، و در شهر مقدس قم، در وادي السلام، در جوار بارگاه قدسي حضرت معصومه (سلام الله عليها) به خاک سپرده شد.

3. ترجمه ي قرآن

به عنوان مقدمه بايد گفت که زبان فارسي از اين سعادت برخوردار بوده، که نخستين ترجمه (ولو غيرکامل) قرآن توسط صحابي جليل القدر و ايراني نژاد رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) يعني سلمان فارسي، به آن انجام گرفته است. اگر بنا را بر وجود صورت مکتوب ترجمه هاي کهن فارسي هم بگذاريم، در قرون دوم و سوم، ده ها ترجمه به صورت زيرنويس و تحت اللفظ (که واحد کلام را کلمه مي انگاشتند نه عبارت و جمله) انجام گرفته که نمونه هاي عديده از آن ها در کتابخانه ي هزار ساله ي آستان قدس رضوي در مشهد و آستانه ي حضرت معصومه (سلام الله عليها) در قم، و در ساير موزه ها و کتابخانه هاي ايران و جهان وجود دارد. ترجمه ي قرآن معروف به قدس که در کتابخانه ي آستان قدس محفوظ بوده، و در دهه ي اول بعد از انقلاب اسلامي به همت استاد دکتر علي رواقي تصحيح شده و به طبع رسيده، متعلق به قرن سوم است. و نيز فرهنگنامه ي قرآني، فرهنگي است که بر مبناي معادل ها و مفردات برابر نهاده ي 142 ترجمه ي خطي قرآن به همت دکتر محمدجعفر ياحقّي و همکارانشان از بنياد پژوهش هاي اسلامي در دهه ي اخير انتشار يافته است. فهرستي از معرفي و شناسايي 326 ترجمه ي تحت اللفظ کهن فارسي قرآن نيز که همه در همان گنجينه ي هزار ساله ي آستان قدس محفوظند، به عنوان جلد اول (از احتمالاً 3 يا 4 جلد) به همت استاد محمد آصف فکرت در مشهد انتشار يافته است. باري ترجمه هاي تفسيرهاي کهن نيز از جمله تفسير تاج التراجم، و سورآبادي و ميبدي و ابوالفتوح و غيره همه تحت اللفظي اند و اين جريان هزارساله تا عهد ناصري که بصيرالملک از رجال فرهنگي دربار ناصرالدين شاه، ترجمه اي نسبتاً روان از قرآن کريم به دست داد ادامه داشت.
با ترجمه هاي فارسي شادروان مهدي محيي الدين الهي قمشه اي و روانشاد عبدالحسين آيتي (آواره) که اولي اول بار در سال 1323 ش به هيئت خوشنويسي شده به خط هنرمندانه ي شادروان استاد حسين ميرخاني، و دومي در 3 مجلد، (1324 تا 1326 ش، در يزد) انتشار يافت، عصر ترجمه ي تحت اللفظي هزارساله به سرآمد.
مترجم در ترجمه ي اخير آغازگر عصر ترجمه ي روان و نسبتاً آزاد قرآن کريم به فارسي است. درباره ي ترجمه ي عبدالحسين آيتي، در جاي خود سخن گفته شده، هر دو ترجمه، گريزي از آوردن عبارات تفسيري افزون بر ترجمه، براي خوشخوان سازي آن نديده اند. و از اين ميان، ترجمه ي مرحوم قمشه اي به علت آن که آزادتر است- يعني عناصر تفسيري بيشتر دارد- روان تر و خوش خوان تر است. [اما به هيچ وجه درست تر و دقيق تر و امين تر نيست].

4. چاپ ها و ويرايش ها

نخستين چاپ ترجمه ي شادروان قمشه اي در سال 1326 ش انجام گرفته و از سوي کتاب فروشي اسلاميه به صورت گراووري منتشر شده است. و براي اول بار در تاريخ ترجمه، شايد به اقتباس از بعضي ترجمه هاي اروپايي قرآن کريم، به صورت صفحه به صفحه است، نه زيرنويس، يا بين السطور. يعني يک صفحه (دست راست) متن قرآن مجيد است، و يک صفحه (دست چپ) ترجمه. با ذکر شماره ي مسلسل آيات در جاي خود.
چنان که اشاره شد، اين متن و ترجمه را شادروان استاد حسين ميرخاني خوشنويسي کرده است. يعني نص مقدس قرآن را به خط نستعليق دو دانگ (کتابت جلي) و ترجمه را از آن ريزتر و به همان قلم نستعليق نگاشته است. در تاريخ خط و خوشنويسي قرآن کريم، تا انقلاب اسلامي، کتابت قرآن کريم به نستعليق در کمال ندرت، يعني فقط/ دو سه نمونه، سابقه دارد. عکسي از يک صفحه از يک نمونه از آن، در کتاب فهرست قرآن هاي خطي کتابخانه ي سلطنتي تأليف سرکار خانم بدري آتاباي آمده است که متعلق به عصر قاجار است.
استاد ميرخاني بار ديگر همين ترجمه را با اصلاحاتي که مترجم در ترجمه ي خود وارد کرده بوده است، در سال 1339 ش بازنويسي کرده است که در سال 1342 ش از سوي همان ناشر انتشار يافته است. سپس چه بسا با اجازه ي مترجم، ساير ناشران نيز کمر همت به تجديد طبع اين ترجمه، به صورت خوشنوشته يا حروفي (حروفچيني شده) بسته اند. و از آن جا که خانواده ي مترجم، به ويژه فرزند ارشد ايشان، جناب آقاي دکتر حسين الهي قمشه اي، مانع تراشي نکرده اند، ده ها ناشر صدها چاپ از اين ترجمه را در 55 سالي که از نشر اول آن مي گذرد، انتشار داده اند. از اين ميان دو طبع هست که دکتر حسين الهي قمشه اي صحه ي خود را بر آن نهاده است. يکي طبع انتشارات اميرکبير در سال هاي 1361 و 1367 و سال هاي ديگر، و ديگر طبع سازمان اوقاف (در سال 1369 و بعد). اما چنان که اهل فن تصريح کرده اند چه اين طبع هاي «صحه دار» و چه طبع هاي ويراسته ي آقايان محمدباقر بهبودي و حسن مسعودي، چندان که بايد و شايد منقح و پيراسته از اغلاط علمي فراوان- که در اصل بوده، يا گاه از سوي مصححان افزوده شده- نيست.
حسن شهرت علمي، و مقام شامخ روحاني و علمي و عرفاني و دانشگاهي شادروان الهي قمشه اي و سهل گيري در مسئله ي حق مؤلف (کپي رايت)، و نيز نثر و انشاي ساده و روان و شيوا و شيرين و همه فهم اين ترجمه باعث شده است که بيش از هر ترجمه ي ديگري در ايران به طبع و تجديد طبع هاي مکرر برسد.
مهم ترين ويرايش علمي و اساسي اين ترجمه در سال هاي اخير به همت آقاي حسين استاد ولي انجام گرفته، که خود از قرآن پژوهان و مترجمان دقيق النظر و کاردان قرآن و صاحب سابقه و سليقه و دقت نظر در تصحيح متون متعدد، و نيز ويرايش ترجمه ي شيواي شادروان دکتر سيدجلال الدين مجتبوي از قرآن کريم است. ترجمه ي ويراسته ي ايشان در سال 1377 از سوي دارالکتب اسلامية/ کتابفروشي اسلاميه (به مديريت حجة الاسلام مرتضي آخوندي) انتشار يافته است. در دنباله ي اين مقاله ارزيابي اين ترجمه، و اين ويرايش به ميان خواهد آمد.

5. نقد و نظر

اولين نقدي که بر اين ترجمه نوشته شد، به قلم شادروان ابوالقاسم پاينده (1290 -1363ش) مترجم معروف و صاحب ترجمه ي قرآن کريم به فارسي است که در مقدمه بر ترجمه ي خود از قرآن کريم (به تاريخ 1336 ش) پوشيده وار و بدون تصريح به نام، 5 ايراد به عنوان نمونه بر ترجمه ي شادروان قمشه اي گرفته است که در همه ي موارد حق با پاينده است. سپس سال ها کسي نقدي بر اين ترجمه ننوشت تا پس از انقلاب اسلامي دومين نقد بر اين ترجمه را آقاي دکتر سيدعبدالوهاب طالقاني در نشريه ي کيهان انديشه (ويژه نامه ي قرآن، شماره ي 28، بهمن و اسفند 1368 ش) نوشت. در اين نقد که عنوان «نقد ترجمه هاي معروف قرآن به زبان فارسي» نام دارد، علاوه بر ترجمه ي قمشه اي، بر ترجمه ي آقاي عبدالمحمد آيتي هم نقد نوشته شده است. ايرادات دهگانه اي که ناقد بر ترجمه ي مرحوم الهي قمشه اي گرفته است، همه وارد و حق با ناقد و اشتباه از سوي مترجم است. سومين نقد به قلم بهاء الدين خُرّمشاهي با عنوان «درباره ي ترجمه ي شادروان الهي قمشه اي از قرآن کريم» در نشريه ي وقف ميراث جاويدان، شماره ي سوم، 1373 به چاپ رسيد که 25 نکته يا ايراد دربرداشت. آقاي دکتر احمد بهشتي در شماره ي پنجم همان نشريه، به دو نکته از اين 25 نکته پاسخ گفت (وقف، شماره ي 5، 1373). اين نقد (نقد خرّمشاهي) را نشريه ي بصائر (سال اول، شماره هاي 2 و 3) تجديد چاپ کرد. نقد چهارم، به قلم آقاي دکتر احمد احمدي، با عنوان «ضرورت ترجمه ي آکادميک از قرآن کريم» در نشريه ي بينات شماره ي اول، بهار 1373 نوشته شد. ايشان در اين نقد چنين آورده اند: «اما- از بي دقتي و بي توجهي ناشران سوداگر که بگذريم- ترجمه ي اين نيک مرد دانشمند، خطاهايي دارد که ترجمه را نيازمند اصلاحي چشمگير مي سازد و جادارد فرزند دانشمند ايشان استاد دکتر حسين الهي قمشه اي به اين مهم بپردازند، و آن را از آغاز تا پايان به دقت بنگرند و اصلاح کنند.» اما چنان که معروض افتاد ترجمه هايي هم که روي جلد يا صفحه ي عنوان يا در پايان آن از چنين مطلبي که ذکر شده که اين ترجمه به صحه ي دکتر حسين الهي قمشه اي رسيده است- از جمله متني که اساس نقد مفصّل خرّمشاهي قرار گرفته است- همچنان همه ي ايرادهاي اساسي اصلي را دربردارد.
نقد پنجم مفصل ترين نقد، در حدود هشتاد صفحه در قطع وزيري، نوشته ي بهاء الدين خرّمشاهي، چاپ شده در کتاب قرآن پژوهي چاپ اول و دوم، نشر مشرق، 1373، سوم نشر ناهيد: 1376، يعني جلد اول کتاب حاضر شامل 110 نکته ي انتقادي بر بيست جزء اول ترجمه ي ايشان است. نقد و نظر ششم به قلم آقاي حسين استادولي است که با عنوان «گزارشي از ويرايش جديد و کامل ترجمه ي شادروان مهدي الهي قمشه اي» در نشريه ي بينات، سال دوم، شماره ي 8، زمستان 1374، به طبع رسيده است. ايشان سه ويژگي مثبت براي ترجمه ي مرحوم قمشه اي برشمرده است. 1. اخلاص و صفاي باطن مترجم که بي شک در عبارات اين ترجمه تأثير نهاده و نورانيت خاصي به آن بخشيده و خواننده را در مواردي تحت تأثير قرار مي دهد. 2. قلم روان و انشاي سليس مترجم که فهم عبارات را آسان کرده است. 3. همان گونه که از نامش پيداست داراي خلاصة التفاسير است و توضيحات کوتاه ميان پرانتز مفيدي دارد که فهم آيه را روشن مي سازد. همچنين ايشان (آقاي حسين استادولي که عهده دار ويرايش اساسي- و تاکنون مهم ترين و جدي ترين ويرايش- اين اثر بوده اند) هفت ويژگي منفي براي اين ترجمه برشمرده اند؛ 1. بي دقتي و سرسري کار کردن (همراه با مثال) 2. ضعف ادبي (اين مورد هم مانند همه ي موارد مثال هايي دارد) 3. آميختگي شرح و متن 4. نقل به معني 5. افتادگي ها 6. نقص ويرايش: «اين ترجمه از ويرايش صحيحي برخوردار نيست و موارد آن از حد شمار بيرون است و جاي پرانتزها اصلاً حساب و کتابي ندارد». 7. اجمال و تفصيل ها.
نقد هفتم نوشته ي آقاي محمدهادي شفيق آملي است که تحت عنوان «استخدام در ترجمه ي قرآن» که اشاره هاي انتقادي و ارزيابانه به ترجمه ي مرحوم قمشه اي و آقايان عبدالمحمد آيتي، و محمدمهدي فولادوند دارد (بينات سال سوم، شماره ي 11، پاييز 1375).
نقد هشتم را، به صورت ضمني و استطرادي، آقاي دکترمحمدهادي مؤذن جامي بر اساس نوشته اي از دکتر محمدامين الخضري، تحت عنوان «مقدمه اي بر اصول ترجمه ي تفهمي قرآن کريم» با ترجمه و تحقيق و نقد و بررسي خود، در ماهنامه ي آيات از شماره ي نهم تا دوازدهم (آبان 76 تا بهمن، اسفند 76) به چاپ رسانده است که عنوان فرعي آن «اسرار حروف جرّ به همراه بررسي تطبيقي ترجمه هاي فارسي» نام دارد و داراي عباراتي منقول از ترجمه ي مرحوم قمشه اي، براي بررسي و تطبيق با ترجمه هاي ديگر است.
چنان که اشاره شد آقاي حسين استادولي به پيشنهاد مدير کتابفروشي اسلاميه، کمر همت به ويرايش اين ترجمه بسته است که حدوداً از سال 1374 تا 1377 به طول انجاميده است و در اين سال از سوي همان ناشران منتشر شده است. جاي دريغ است که بر اثر رعايت شماره ي صفحات در فرم بندي، براي ويراستار دانشور و قرآن پژوه اين ترجمه که خود داراي ترجمه اي مستقل از قرآن کريم است، جايي باقي نمانده است. مگر يک صفحه، که گزارش تفصيلي ويرايش خود را بياورد. به طوري که هيچ خواننده اي، مگر مراجعه کننده و تطبيق دهنده ي اين ويرايش (ترجمه ي ويراسته) با ترجمه و چاپ هاي پيشين، پي نمي برد که تکليف پرانتزهاي لازم و غيرلازم، يا از آن مهم تر تکليف هزاران واژه و تعبير و ترکيب و عبارات که به صورت مزجي و ترجمه ي آزاد، در اين ترجمه ي بسيار آزاد راه يافته بود، چه شده است. راقم اين سطور پس از مطالعه و مقابله ي صفحات متعددي از اين ترجمه ي ويراسته و مقابله ي آن با متن مقدس قرآن و صورت هاي ناويرايسته يعني پيشين اين ترجمه به اين نتيجه رسيد که ويراستار محترم در حدود 60 درصد از اغلاط علمي اين ترجمه را برطرف ساخته ولي نه اضافات مزجي را زدوده اند و نه اضافات داخل پرانتز را. البته اضافات نوع سومي هم هست که به صورت پانويس آورده اند، که غالباً عرفاني- حکمي است. دو مورد چشمگير از اشکالاتي که در اين ترجمه ي ويراسته باقي مانده يکي آوردن ضمير به جاي اسم ظاهر، و آوردن اسم ظاهر به جاي ضمير است. ديگر عطف مترادفين و قلم گرداني هاي غيرلازم و چنين مي نمايد که ويراستار دانشور اين ترجمه زدودن اين افزايش هاي غيرلازم را، يا- براي حفظ سبک اصلي ترجمه- صلاح ندانسته، يا از شدت فراواني، عملاً ممکن نيافته اند. براي آن که ادعاي بي دليل نکرده باشيم، ذيلاً به نمونه هايي اشاره مي کنيم: ابتدا، بهتر اين است که سوره ي فاتحه را در سه چاپ/ ويرايش مقابله کنيم. براي تسهيل کار ترجمه را آيه به آيه مي آوريم. چاپ/ ترجمه ي اول از چاپ 1342 اسلاميه است (=الف)، چاپ/ ترجمه ي دوم طبع انتشارات اسوه است به سال 1369[=ب]، چاپ/ ترجمه ي سوم، طبع ويراسته ي جناب استادولي است، چاپ اسلاميه، 1377[= پ].

آيه ي اول/ بسم الله الرحمن الرحيم:

الف) بنام خداوند بخشاينده ي مهربان ب) به نام خداوند بخشنده ي مهربان پ) به نام خداي بخشنده ي مهربان.

آيه ي دوم:

الف) ستايش خداي راست که پروردگار جهانيان است. ب) ستايش خداي را که پروردگار جهانيان است. پ) همانند پيشين.

آيه ي سوم:

الف) خداوند بخشاينده ي مهربان ب) خدايي که بخشنده و مهربان است پ) خدايي که بخشنده و مهربان است.

آيه ي چهارم:

الف) داراي روز پاداش بندگان است ب) پادشاه روز جزاست (روز کيفر نيک و بد خلق) پ) دارنده (و پادشاه) روز جزاست (روز کيفر نيک و بد خلق).

آيه ي پنجم:

الف) ترا ستايش مي کنيم و از تو ياري مي جوييم ب) پروردگارا تنها ترا مي پرستيم و از تو ياري مي جوييم و بس پ) (پروردگارا) تنها تو را مي پرستيم و از تو ياري مي جوييم و بس.

آيه ي ششم:

الف) ما را به راه راست هدايت فرما ب) تو ما را به راه راست هدايت فرما پ) تو ما را به راه راست هدايت فرما.

آيه ي هفتم:

الف) راه کساني که به ايشان نعمت دادي نه راه آنان که بر ايشان خشم گرفتي و نه راه گمگشتگان ب) راه آنان که به آن ها انعام فرمودي و نه راه کساني که بر آن ها خشم فرمودي و نه گمراهان عالم پ) راه آنان که به آن ها انعام فرمودي (مانند انبيا و اوليا) که آنان جز کساني اند که مورد خشم قرار گرفته اند (مانند يهود) و جز گمراهانند (چون اغلب نصاري). در ويرايش اين آيه، ويراستار، به کلي راه ديگري در پيش گرفته و پيداست که برداشت/ قرائت نحوي اش از اين آيه، علاوه بر قمشه اي با بسياري از مترجمان ديروز و امروز قرآن فرق دارد و اين جا مجال ژرف کاوي در اين باره نيست.
- نمونه اي از افزوده هاي بي جا و گاه ناروايي که هنوز در متن ويراسته ديده مي شود از اين قرار است؛ جهان غيب (بقره، 3) به جاي «غيب»؛ به فقيران انفاق کنند (بقره 3)---> انفاق کنند؛ رستگاران عالمند (بقره، 5) رستگارند/ رستگارانند؛ مفسدند و مخرّب (بقره، 12) ---> مفسدند؛ بي عقل و بي خردند (بقره، 13) ---> بي عقلند/ بي خردند؛ زيانکاران عالم (بقره، 27) ---> زيانکار/ زيانکاران؛ به اسماي آن حقايق (بقره، 33) ---> به اسماي آن ها/ به اسمائشان؛ شيطان آدم و حوا را (بقره، 36) ---> شيطان آن دو را؛ ملائکه را به اسماي اين حقايق آگاه ساز (بقره، 33) ---> ايشان/ آنان را از اسمائشان/ اسماي آن ها آگاه ساز؛ و در آتش آن هميشه معذّب خواهند بود (بقره، 39) ---> در آن جاودانه اند/ جاويدانند؛ و هيچ ياري کننده و فريادرسي نخواهند داشت (بقره، 48)، اصل قرآني: و لاهم يُنصرون ---> و ياري نشوند/ ياري نبينند/ آنان را ياري نرسانند؛ در ترجمه ي وَإِنَّهَا (يعني نماز) لَكَبِيرَةٌ إِلاَّ عَلَى الْخَاشِعِينَ (بقره، 45) چنين آمده است ---> که نماز (با حضور قلب) امري بسيار بزرگ و دشوار است مگر بر خداپرستان فروتن (که مشتاق نمازند). «خوشا آنان که دائم در نمازند» [که سپس براي خوشا آنان که دائم در نمازند، که به کلي افزوده ي غيرلازمي است که يک پانويس چهار سطري هم داده اند].
در ترجمه ي خَالِدِينَ فِيهَا (يعني در بهشت) أَبَدًا (توبه، 100) چنين آمده: «که در آن بهشت تا ابد متنعم باشند» که نه لفظ بهشت در متن اصلي هست، و نه متنعم باشند. ضمناً خَالِدِينَ به اضافه ي أَبَدًا ترجمه اش در فارسي دشوار است زيرا کمابيش بايد گفت هماره/ همواره/ هميشه جاودانه اند. و فارسي زبان «هميشه» را حشو مي يابد و اين رشته سردراز دارد. در ترجمه ي انفِرُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الأَرْضِ (توبه، 38) چنين آمده: «که براي جهاد در راه خدا (و با جنگ با روم) بي درنگ خارج شويد (چون بارگران) به خاک زمين سخت دل بسته ايد». اين دو سه عبارت/ جمله چندين و چند نابساماني دارد. اولاً جهاد افزوده ي تفسيري است و بايد مانند (و جنگ با روم) به داخل قلاب/ پرانتز مي رفت. ثانياً «بي درنگ» در «انفِرُواْ» نهفته است، ثالثاً (چون بارگران) به خاک زمين سخت دل بستن» نه ترجمه ي دقيقي است، نه فارسي راحت و رواني، و تشبيه آن هم نادرست است مگر بار گران، سخت به زمين دل مي بندد؟ در حالي که في المثل ترجمه ي خرّمشاهي براي «اثاقلتم الي الارض» فقط اين است: گران جاني مي کنيد.
اين ترک اولي ها و افزوده هاي ناروا- و نه غلط آشکار- تعدادش در سراسر اين ترجمه ي ويراسته از صفحه اي 10-15 فقره کمتر نيست و چون ميانگين آن ها يعني 12/5 را ضرب در 602 صفحه ي قرآن/ ترجمه ي قرآن کنيم به عددي بيش از 7500 فقره برمي خوريم. راقم اين سطور آمادگي خود را اعلام مي دارد که براي هر 10 صفحه اي که به طور اتفاقي کتاب را باز کنيم، دست کم يکصد (تا يکصد و پنجاه) فقره از اين گونه موارد در ترجمه ي ويراسته پيدا کند. و نيازي به تحدّي و جدل نيست. اگر در يک مورد (ده صفحه اي خاص) اين تعداد نباشد، در عوض در ده صفحه ي ديگر از اين تعداد/ حد ميانگين فراتر خواهد بود.
اين ها را خداي نخواسته از روي هواي نفس و براي کاستن از ارج و اجر زحمات و خدمات عالمانه ي ويراستار قرآن شناس و دانشمند اين ترجمه نمي گوييم، بلکه براي نشان دادن مشکلاتي که ترجمه ي مرحوم قمشه اي، و طبعاً ويراستاري آن دارد.
در مقابله ي صفحات 193 و 194 به ده ها مورد از افزوده هاي نابجا برخورد مي شود که در چاپ دوم اين ترجمه (کتابت به سال 1339 انتشار به سال 1342 ش) وجود ندارد. جاي اين سؤال طنزآميز هست که مگر ترجمه ي آن دانشمند عالي مقام، در اصل و چاپ هاي اول و دوم، خود واژگان و عبارات اصافي/ تفسيري/ غيرلازم، کم هم داشته است که ويراستاران بعدي، همان عده اي که بيش از جناب استادولي، ادعا مي شود که آن را ويرايش/ اصلاح کرده اند، دستي دستي به آن افزوده اند؟ انسان بي اختيار به ياد مثل معروف عربي/ فارسي يعني «خرما دادن به محرور»[= گرمي کرده/ گرمي زده] مي افتد.
اما اغلاط بازمانده در اين ويرايش هم بسيار است. براي خالي نبودن عريضه چند مورد عرضه مي داريم. 1. اللّهُ يَسْتَهْزِىءُ بِهِمْ وَيَمُدُّهُمْ فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ (بقره، 15)، چنين ترجمه شده است: «خدا به آن ها استهزاء کند [و يک پانويس دو سطري براي توضيح يا تعيين مصداق استهزا آورده اند] و آنان را در سرکشي شان که کورکورانه مي روند ياري رساند [کذا في المتن] (تا در بيابان جهل و گمراهي سرگردان بمانند).» ترجمه ي قبلي (چاپ 1342 ش) از اين آيه بسي سرراست تر و کوتاه تر و بي اشکال تر است، از اين قرار: «خدا به آن ها استهزا کند و آنان را در گمراهي رها کند حيران و سرگردان باشند.»؛ ملاحظه مي شود که «آنان را در گمراهي [که يک ضمير مثل «شان»کم دارد] رها کند»، بسيار درست تر است از «و آنان را در سرکشي شان که کورکورانه مي روند ياري رساند (تا در بيابان جهل و گمراهي سرگردان بمانند).»
2. در ترجمه ي اشْتَرُوُاْ الضَّلاَلَةَ بِالْهُدَى (بقره، 16) آمده است: «که گمراهي را به راه راست خريدند». واقعاً، قطع نظر از اصل، آيا گمراهي را به راه راست خريدن، فارسي است و افاده ي مرام مي کند؟
3. «عذاب مهين» که در قرآن کريم 14 بار به کار رفته است، در بقره، آيه ي 90، «عذاب خواري[ي]» در آل عمران، 178 «سخت خوارکننده»، در نساء، 14 که عبارت قرآني «وَلَهُ عَذَابٌ مُّهِينٌ»، به: «و همواره در عذاب خواري و ذلت خواهد بود»، ترجمه شده است [بحث ما درباره ي «همواره» و «خواهد بود» نيست که ممکن است متأثر از عبارت قبلي يعني «خالداً فيها» باشد]، در حج، 57 «عذابي خوارکننده و ذلّت بار» در لقمان، 6، «عذاب با خواري و ذلّت»، در سبأ، 14 «در عذاب و عزلت و خواري» [آري با واو عاطفه]، در دخان، 30 «عذاب ذلّت و خواري» [يعني صفت و موصوف به صورت مضاف و مضافٌ اليه درآمده است]، در جاثيه، 9، مانند مورد پيشين، در مجادله، 5 هم مانند دو مورد پيشين، در مجادله، 16 مانند سه مورد پيشين، در نساء، 37، «عذابي خوار کننده»، در نساء 102، «عذابي سخت خوارکننده»، در نساء 151، مانند نساء، 37، در احزاب، 57 «عذابي با ذلّت و خواري» ترجمه کرده است. با آن که بهاء الدين خرّمشاهي براي نخست بار، اين نظر را مطرح ساخته است که کلمات و عبارات مشابه في المثل نظير «عذاب مهين» يا لاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ، يا جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ که پربسامدند، به شرط آن که عامل ديگري دخالت نکند، يعني در شرايط زباني، نحوي بلاغي، ادبي، هنري يکسان، خوب است [و نه بايد] يکسان ترجمه شود، با وجود اين ايرادي که در ترجمه ي «عذاب مهين» به قلم شادروان قمشه اي، و به ويراستاري جناب استادولي ملاحظه شد، فراتر- يعني فروتر- از اين مسائل بود. «عذابي خوار» يعني چه؟ و عطف با واو، بين صفت و موصوف چه معنايي دارد، و همين گونه، صفت و موصوف را همچون مضاف و مضافٌ اليه، و سرانجام يک کلمه ي واحد را 4-5 رقم ترجمه کردن را برچه مي توان حمل کرد؟
4. ترجمه ي اين آيه فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُواْ فِي دَارِهِمْ جَاثِمِينَ (اعراف، 91) چنين آمده است: «پس زلزله آن منکران را درگرفت، پس شب را صبح کردند در حالي که در خانه هاي خود به هلاک افتادند». ديرگاهي است که ضعيف ترين عربي دانان يا مترجمان قرآن مي دانند که اصبح (از مصدر اصباح)، اگرچه معناي اصلي آن شب را به صبح رسانيدن است، اما توسعاً و از ديرباز در زبان عربي با تحول معنايي (سمانتيک) افاده ي صيرورت (مانند گشتن/ گرديدن فارسي) مي کند. امساء/ امسي هم اگرچه در وضع اوليه از مساء به معناي شب، و شب کردن/ شب را گذراندن است، همانند آن. يعني اصبح/ اصباح از افعال ناقصه است. وقتي اين نکته را با ويراستار فرزانه ي اين ترجمه، در ميان گذاشتم، در دفاع از صحت عمل و عملکرد درست مترجم و ويراستار، فرمودند: چون عذاب زلزله صبح و سحرگاه نازل شده، همان ترجمه ي مرحوم قمشه اي در اين جا درست است. در پاسخ ايشان مي گويم اوّلاً: اثبات اين که بلاهاي الهي بر اقوام پيشين، چه هنگامي نازل شده، اگر اشاره يا قيد زماني پيدا و پنهان در کار نباشد، بسيار دشوار است و مفسران هم راهي براي اين گونه تصريحات ندارند. و بعضي مفسران برآنند که در صورت فقدان قرينه، نزول بلاي الهي در شب، هايل تر است. چنان که در بعضي آيات هم تصريح شده [---> اعراف 4 و 97] ثانياً: اگر بخواهيد در اين جا به خود «اصبحوا» استناد کنيد، منطقاً درست نيست، زيرا بحث بر سر همان کلمه است و گواهي شخصي به نفع خود، محکمه پسند نيست. ثالثاً: در آيه ي 45 سوره ي کهف عبارت «فاصبح هشيماً» را مرحوم قمشه اي در چاپ اول و دوم ترجمه ي خود اين گونه ترجمه کرده است: «سپس صبحگاهي همه در هم شکسته و خشک شود»، و شماي ويراستار به حق آن را به اين صورت اصلاح کرده ايد «سپس همه در هم شکسته و خشک شود» (يعني صبحگاهي را حذف کرده ايد). اگر بگوييد من [= ويراستار امروز] اين را نکرده ام، يا ويراستاران قبلي کرده اند يا خود مرحوم قمشه اي، در هر حال موضع و نظرگاه مرا اثبات مي کند و مي کنيد، اما اگر خودتان کرده باشيد که ديگر نورٌ علي نور است. رابعاً: مثال هاي قرآني ديگري هم داريم که به حکم «الکلام يجرّ الکلام» نمي توان از آن ها چشم پوشي کرد، و درج مثال هاي ديگر قبول نظر نگارنده را آسان تر مي سازد.
اما بهتر است ابتدا تکليف ترجمه ي فاصبحوا في دارهم جاثمين (اعراف، 91) را روشن کنيم و براي اين کار به آرا و عملکرد مفسران و سرانجام مترجمان قديم و جديد مراجعه کنيم.
- قرآن قدس (کهن ترين ترجمه ي موجود فارسي متعلق به اواسط قرن سوم تا اواسط قرن چهارم هجري، تصحيح گران سنگ به اهتمام دکتر علي رواقي، در 2 ج، تهران، 1364ش) آن عبارت را با ترجمه ي زيرنويس و شديداً تحت اللفظي چنين ترجمه کرده است: «شدند در خانه ها ايشان مردگان».
- ترجمه ي قرآن/ معروف: به قرآن ري (تصحيح) دکتر محمدجعفر ياحقي، چاپ تهران، 1364ش [اين ترجمه تاريخ کتابتش 556 ق است] «گرديدند اندر سراهاي خويش مردگان».
- تفسير تاج التراجم، تأليف ابوالمظفر شاهفور اسفرايني (م= متوفي 471 ق) (تصحيح نجيب مايل هروي و علي اکبر الهي خراساني، تاکنون 3 جلد منتشر شده، و اصلاً در 5 مجلد است. چاپ تهران 1375ش): «پس گشتند اندر زمين خويش همه افتيده و مرده».
- تفسير نسفي، از ابوحفص نجم الدين عمر فسفي (462-538ق) (تصحيح دکتر عزيزالله جويني، 2ج، چاپ تهران، 1353 ش): «شدند در شهر خويش به زمين افتادگان، به زانو درآيندگان، جان دادگان».
- ترجمه ي تفسير طبري (فراهم آمده در فاصله ي 350 تا 365 ق. تصحيح شادروان حبيب يغمايي، 7 جلد در 4 مجلد، چاپ 1339): «[گرديدند] اندر سراهاي ايشان خاکستر». در نسخه بدل ها که در پانويس آمده: «بگرديدند اندر سراي شان مردگان» و «گرديدند اندر سراهاي ايشان مردگان» و «بشدند اندر سراهاي خويش مردگان».
- ترجمه ي شاه ولي الله دهلوي (1114-1176ق): «پس گشتند مرده به زانو افتاده در سراي خويش». به نظر مي رسد شواهد از منابع کهن کافي باشد، حال با يک جهش بلند، نگاهي به چند ترجمه ي معتبر و معروف معاصر مي اندازيم:
- ترجمه ي شادروان ابوالقاسم پاينده: «و در خانه ي خويش بي جان شدند».
- ترجمه ي شادروان زين العابدين رهنما: «... و در خانه (هاي) خويش به روي افتاده مردند» و در پانويس آمده است، ترجمه ي تحت اللفظي «فَأَصْبَحُواْ فِي دَارِهِمْ جَاثِمِينَ» يعني «پس گشتند در سرايشان فرومردگان».
- ترجمه ي آقاي عبدالمحمد آيتي: «... و در خانه هاي خود بر جاي مُردند».
- ترجمه ي آقاي محمد خواجوي: «... و در خانه هاشان از پاي درآمدند».
- ترجمه ي شادروان سيدکاظم معزّي [که آخرين ترجمه ي تحت اللفظي و در عين حال دقيق فارسي شمرده مي شود و معاصر است]: «... که گرديدند در خانه ي خود مردگان».
- ترجمه ي آقاي محمد مهدي فولادوند: «... و در خانه هايشان از پا درآمدند».
- ترجمه ي شادروان سيد جلال الدين مجتبوي: «... تا در خانه هاي خويش به رو در افتادند- و مُردند». گفتني است که جناب استادولي ويراستار اين ترجمه بوده اند، و اگر اشکالي در اين ترجمه ديده بودند آن را برطرف مي کردند. پس تقرير ايشان، علامت موافقت است.
- ترجمه ي بهاء الدين خرّمشاهي: «... و در خانه هاشان از پاي درآمدند».
- ترجمه ي آقاي دکتر ابوالقاسم امامي: «... و در خانه هاشان به رو فرو خشکيدند» [در پانويس: مُردند].
اما در مورد مثال/ مورد قرآني ديگر يعني «فاصبح هشيماً» (کهف، 45) هم چون آقاي استادولي، «صبحگاهي» چاپ هاي اوليه را در ويرايش خود حذف کرده اند، ديگر نيازي به لکشرکشي کتابي نداريم. به قول معروف و قرآني: َكَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتَالَ.
اما بهتر است اصولاً دنباله ي موارد ديگر را که از ماده ي صبح/ اصبح/ اصباح است رها کنيم و به اغلاط ديگر بپردازيم. آن هم براي نمونه و تغيير ذائقه ي خوانندگان، و بدون استقصا. چون استقصا، حتي غير تامّش هم در اين مجال، ناممکن است.
5. در مقابله ي دقيق صفحات 193 و 194 ترجمه ي ويراسته، با چاپ دوم (ناويراسته) ده ها کلمه و عبارت افزوده شده در اين ويرايش ديده شد. حال آن که چنان که پيشتر هم گفته آمد، اين ترجمه ي تفسيرآميز و آزاد، نياز شديدي به کاستن از افزايش هاي بي دليل و نابجا و ناروا دارد، نه افزودن. مثالي مي زنيم. در ترجمه ي فَأَنزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ وَأَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَّمْ تَرَوْهَا وَجَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُواْ السُّفْلَى وَكَلِمَةُ اللّهِ هِيَ الْعُلْيَا وَاللّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (توبه، 40) هشت- ده اشکال و اشتباه و ترک اولي ديده مي شود. ترجمه ي ويراسته ي اين عبارات که يک سوم آخر از آيه ي 40 سوره ي توبه است، و طبعاً از زيرنظر تيزبين و نکته ياب جناب استادولي گذشته است، از اين قرار است: «... آن زمان خدا وقار و آرامش خاطر خود را بر او فرستاد و او را به سپاه و لشکرهاي غيبي خود که شما آنان را نديديد مدد فرمود و نداي کافران را پست گردانيد و نداي خود (و دعوت اسلام) است که مقام بلند دارد، و خدا را (به هرچيز) کمال قدرت و دانايي است». اما اشکالات عديده ي اين يک سوم آيه، در بادي نظر از اين قرار مي نمايد: «وقار و آرامش خاطر خود» در برابر «سکينته» اضافات دارد. هم «وقار» اضافي است و هم «خاطر». و يک کژتابي زباني هم دارد و موهم اين معناي ناخواسته است که گويي خداوند هم خاطر/ آرامش خاطر دارد. ترجمه ي «بجنود لم تروها» يعني به سپاهياني که نبينيدشان/ نمي بينيدشان. پس عطف لشکر به سپاه، از مقوله ي همان عطف مترادفين بي جاست که در سراسر اين ترجمه بالغ بر چند هزار فقره است. لم تروها فعل است يا عبارت فعلي با معناي وصفي است. «خود» و «شما» زايد است. «نديديد» در چاپ اول و دوم (ناويراسته) «نديده ايد» بوده است. ترجمه ي «کلمه» به «ندا» خالي از ايراد نيست و در تفاسير و کتب لغت ديده نشده است. تازه «پَست بودن نداي کافران» چندان معناي روشني ندارد. «هي العليا» مبتدا و خبر و جمله يا عبارت اسمي است، و به فعل (= که مقام بلند دارد) ترجمه شده است. حال آن که حفظ صيغه و ساختار جزء اولين و مهم ترين اصول ترجمه است که در اين ترجمه، ولو در روايت ويراسته ي آن، موارد عدول از اين اصل، ده ها برابر بيشتر از موارد عملکرد آن است. و يک نمونه ي ديگرش در آخرين جمله/ عبارت همين مثال است. يعني در وَاللّهُ عَزِيزٌ حَكُيمٌ. اصولاً اسماء الله الحسني، در قرآن کريم فراوان به کار مي رود، و طبق يک اصول نامدوّن، ولي عقلايي و عقل پسند، بهتر است که در شرايط مساوي و عدم دخالت عوامل ديگر، براي هر يک از حدود 120-130 اسم الهي در ترجمه ي قرآن کريم، معادل فارسي يکساني انتخاب شود. يعني مانند اغلب مترجماني که در دو دهه ي اخير قرآن کريم را به فارسي ترجمه کرده اند همواره عزيز و حکيم و غيره را به يک معادل واحد، برگردانند. اغلب مترجمان امروزين قرآن اين جمله ي اسميه ي مرکب از مبتدا (اسم/ موصوف) و خبر (صفت/ دو صفت) را به «خدا[وند] پيروز/ پيروزمند فرزانه است» ترجمه کرده اند. حکيم را بعضي «استوارکار» ترجمه کرده اند. بحث بر سر اين يا آن معادل نيست. بحث بر سر دو چيز است.
1. حفظ صيغه و ساختار که اصولاً در اين ترجمه رعايت نمي شود.
2. حفظ وحدت معادل/ اصطلاح که در مورد «عذاب مهين» ملاحظه شد که به سه- چهار معادل و سه- چهار شکل و شيوه ترجمه شده است.

سخن آخر

شادروان الهي قمشه اي در تأسيس شيوه ي ترجمه ي امروزين و راحت و روان قرآن کريم (به نثر معيار و معاصر و روز) سهمي فراموش نشدني دارد. و فضل تقدم و تقدم فضل او را هيچ مترجم و خواننده و منتقد منصفي نبايد از ياد ببرد. راهگشايي براي اين شيوه ي شيوا و مفهوم، توفيق و موفقيت اصلي آن بزرگ مرد است. اگر آن بزرگوار افزوده هاي تفسيري خود را همواره در درون پرانتز يا قلاب مي آورد، ارزش کارش دو چندان و بلکه بيشتر مي شد. اين کار، هم از بسياري اشتباهات جلوگيري مي کرد، و هم کار ويرايش اين ترجمه را تسهيل مي کرد. حال آن که در وضعيت فعلي، حتي با تلاش علمي توانفرساي ويراستار کاردان و پرتواني چون آقاي استادولي، اين زدودن افزوده ها، يا جداسازي و به درون پرانتز و قلاب بردن آن ها، امکان پذير نبوده است و به اين زودي ها و آساني ها نيز ممکن و مقدور نخواهد بود.
شادروان الهي قمشه اي از اصول علمي و نظري ترجمه چندان که بايد و شايد (در مقايسه با کساني چون شادروان پاينده يا آقاي عبدالمحمد آيتي يا ديگران که مترجمان حرفه اي و پرکار بوده اند) باخبر نبوده است. چنان که ما فقط به سه مورد آن اشاره کرديم و آن ها را به اختصار تکرار مي کنيم: 1. مزج شرح و تفسير با ترجمه 2. عطف مترادفين و قلم گرداني هاي غيرلازم 3. تغيير ساختار و قالب واحدهاي دستور زباني. چنان که در نقد ترجمه ي جمله ي اللهُ عزيزٌ حکيمٌ ملاحظه کرديم. در مجموع اين ترجمه (مراد طبع ويراسته ي آن است)، ترجمه اي خوشخوان، تفسيرآميز و آزاد است (در حدي که در عرف زبان انگليسي paraphrase= نقل به معنا، يا free translation= ترجمه ي آزاد، مي گويند). اين ترجمه ارزش تاريخي و تأثير روان شناختي اش بيش از ارزش علمي و بالفعل و آکادميک آن بوده است. به اين شرح که اين ترجمه در 55 سال پيش و در طول نيم قرني که صدها بار چاپ و تجديد شده و در ميليون ها نسخه منتشر گرديده، بيش و پيش از هر ترجمه اي به خوانندگان عادي و دوستداران قرآن و فهم معاني و معارف آن، نشان داده است که سبک و سياق قرآن مجيد، آن گونه که ترجمه هاي تحت اللفظي هزارساله، نشان داده اند، جسته- جسته نيست، و اين يعني رميدگي خاطر و هراس ذهني ميليون ها مؤمن مسلمان فارسي زبان را از بين بردن. به عبارت ديگر رهيافت کلي شادروان قمشه اي، به صرافت طبع و ذوق سليم و فطرت مستقيمش به ترجمه ي قرآن درست و علمي بوده است، اما، در جزئيات و فرعيات و مفردات و کليات و مسائل صناعي و فني ترجمه کمبودهايي داشته است. کار او را با رسالت تاريخي- فرهنگي نيما يوشيج (علي اسفندياري) پدر و باني شعر نوي فارسي مي توان مقايسه کرد که ابتکار و به قول قدما بدعت حسنه يعني نوآوري سنجيده اي به ميان آورد، و به جاي روزنه، دروازه اي به روي شعر تکرار مکرّراتي و کليشه پرداز يکصد سال اخير فارسي باز کرد، و ديدها و ديدگاه ها و نگاه ها را اصلاح کرد، ولو آن که بپذيريم خودش نمونه هاي درخشان يا مهمي از شعر نو عرضه نکرد. پيش از مرحوم قمشه اي، بصيرالملک و همزمان با او عبدالحسين آيتي (آواره) و اندکي پس از او مترجم توانايي چون ابوالقاسم پاينده هم به همين راه رفتند. و ترجمه ي قرآن کريم پس از هزار سال و بيشتر که مترجمان رهيافت علمي- فني درستي به ترجمه نداشتند، و حتي يک ترجمه ي خوش خوان و قائم به نفس، از ميان بيش از يک هزار ترجمه، عرضه نکرده بودند، راه درست خود را پيدا کرد. سخن خود را با اين بيت ظهير فاريابي به پايان مي بريم:

جزاي حسن عمل بين که روزگار هنوز *** خراب مي نکند بارگاه کسري را

منبع مقاله:

خرّمشاهي، بهاء الدين؛ (1389)، قرآن پژوهي (2)، تهران: شركت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ نخست.
 
 
 

الهی قمشه ای ، میرزا مهدی

 

نام های دیگر: حکیم میرزا مهدی الهی قمشه ای ،مهدی قمشه ای ،محی الدین الهی قمشه ای
موطن: قمشه اصفهان
نام پدر : ملاابوالحسن
تاریخ وفات: ۱۳۹۳قمری
منبع: ستارگان حرم شماره ۲
مشعل نورانی
فرزانگان شیعه با توضیح و تبیین حقایق و انتشار مکارم به رشد جامعه و بالندگی و پویایی انسانها کمک شایان توجهی کرده و به رغم محرومیتها و مشقّات فراوان عمر با برکت خود را در راه احیای فضایل صرف نموده اند. آنان مصداق این فرمایش حضرت امام صادق(ع)اند که:
« رحم الله قوما کانوا سراجا و منارا، کانوا دعاة الینا باعمالهم و مجهود طاقتهم» .(۱)
یعنی خداوند رحمت خویش را شامل حال افرادی نماید که چون چراغ فروزان و مشعل منور راه دیگران را روشن ساخته اند و با کردار خویش مردمان را به طریق ما فرا خواندند و با تمامی توان حق را معرفی کردند.
« حکیم میرزا مهدی الهی قمشه ای» از تبار چنین فرزانگانی است
صفحه ۱۳۴
که از قله توحید و کوهستان یکتاپرستی جویبارهای با صفا و چشمه های پرطرواتی را به سوی دشت انسانیت جاری ساخت تا درستی و راستی و فضیلت در سرزمین تشنه معرفت به شکوفایی و باروری رسد.
این عارف ربانی و مفسر و مترجم قرآن که آیت حق و اسوه وارستگی و اخلاص شناخته می شود در آثار منظوم و منثورش الهام از معارف قرآنی و احادیث خاندان عصمت(ع) مشاهده می شود و نگاشته های نیکویش با پندها و مواعظ و حکم اخلاقی آمیخته و . . . .

ادامه نوشته

استاد حاج میرزا محمد مهدی محی الدین الهی قمشه ای

 

حاج میرزا محمد مهدی محی الدین الهی قمشه ای در سال 1279 - ۱۳۱۸ هجری - در شهر قمشه از توابع اصفهان متولد شد. از آنجا كه در شعر به الهی تخلّص می كرد ملقب به الهی قمشه ای شد.

نیاكان ایشان از سادات بحرین بودند كه در زمان نادرشاه افشار، به شهر قمشه وارد شدند. پدرایشان مرحوم ملا ابوالحسن از روحانیونی بود كه در زهد و تقوا شهرت داشت. استاد الهی قمشه ای در سن پنج سالگی به مكتب رفت و تا هفت سالگی مقدمات را فرا گرفت. سپس نزد پدر و اساتید و ادبای شهر به تحصیل علم و ادب پرداخت. با وجود خردسالی، كتب مهم و مشكل ادب پارسی و عرب را فرا گرفت. در ده سالگی نظامی را نزد پدر فرا گرفته بود و در پانزده سالگی در ادبیات عرب به مقامی رسید كه شرح نظام نیشابوری و مغنی اللبیب ابن هشام و مطوّل تفتازانی را تدریس می كرد.

 

در چهارده سالگی پدر و مادر را از دست داد و از آن پس تصمیم به هجرت گرفت تا در سایه آن به تحصیل و كسب و دانش و ادب بپردازد. با آنكه در شهر قمشه اساتیدی بزرگ وجود داشتند و برادر بزرگش نیز ممانعت به عمل می آورد، لیكن صبحگاهی نان و ماستی در دستمالی بست و پیاده راه اصفهان را در پیش گرفت. در اصفهان به مدرسه صدر وارد شد و در حجره طلاب قمشه ای مسكن گزید و مدت كوتاهی قریب یكسال در آن شهر زیست و . . . .

ادامه نوشته

زندگی نامه استاد مهدی الهی قمشه ای

 

زندگی نامه استاد مهدی الهی قمشه ای



نیاکان، خاندان و خانواده


اجداد حکیم میرزا مهدی الهی قمشه ای از سادات بحرین و از بزرگان علم و معرفت و حافظان قرآن به شمار می رفته اند. گفته می شود که در دوران حکومت نادرشاه که سادات را تحت شکنجه و فشارهای شدید قرار می دادند نیاکان حکیم مخفیانه از بحرین به شهرستان قمشه از توابع استان اصفهان مهاجرت می کنند و سیادت خود را به دلیل اختناق حاکم مخفی می نمایند. عموزادگان آن حکیم به سیادت صحیح معروفند امّا ایشان احتیاط می کردند.
علامه حسن زاده آملی می نویسد: آن بزرگوار از سادات بحرین و از بیت علم و عرفان و زهد و تقوا بود. بارها به این بنده می فرمود: اصلا از سادات بحرینم ولی چون در کسوت متعارف فعلی شناخته شده ام از تبدیل عمامه سفید به سیاه خودداری می کنم!
حکیم الهی قمشه ای در شرح حال منظومی که برای خود گفته به این مسأله اشاره دارد:
نیاکان بُوَدم از سادات بحرین ز حفّاظ قرآن قرّاء دفتر
زمانه خواندشان در شهر قمشه بدور نادر آن مرد دلاور
دست خطی از آن مرحوم بر جای مانده که سلسله شریف خاندانش را برای برادرزاده اش به صورت ذیل به نگارش در آورده است:
« میرزا مهدی بن حاج ملاابوالحسن بن حاج عبدالمجید بن حاج محمدرضا بن حاج عبدالملک بن حاج شیخ جعفر السید البحرینی رحمهم اللّه تعالی» .
پدر بزرگ حکیم الهی از افراد خوشنام شهرستان قمشه به شمار می رفت که در انجام امور خیر شهرتی به سزا داشت. آب انبار و پل حاج عبدالحمید و مدرسه علمیه حاج عبدالحمید از باقیات صالحات ایشان در شهر قمشه است.
وی قبل از آنکه میرزا مهدی الهی دیده به جهان گشاید طی رؤیایی صادق مشاهده کرده بود که ملامحمد مهدی ابن ابی الفتوح قمشه ای( از دانشوران در گذشته این دیار) از هودجی از آسمان بر زمین فرود می آید و به اتاق ایشان وارد می شود. از آن پس ایشان بارها نزد پدر میرزا مهدی آمده، از عیال وی که در انتظار مولود تازه ای بود عیادت می نمود و بی صبرانه در انتظار میلاد آن فرزند لحظه شماری می کرد و پیوسته می گفت: « این نوزاد نامش محمد مهدی است و در زمره علمای بزرگ خواهد گردید» .
سرانجام انتظارها به سر رسید و در سال ۱۳۱۹قمری و بنا به نقلی بهسال ۱۳۲۰ستاره پرفروغ این خانواده هویدا گردید. و دوستداران وارستگی را در موجی از شعف و سرور فرو برد. نامش را مهدی نهادند و بعدها که در خرد و حکمت و تدریس معارف دینی و فرهنگ تشیع سرآمد اقران گشت و فروغ ایمانش تابیدن گرفت به محی الدین ( زنده کننده معارف دینی) ملقب گردید و در شرع و ادب تخلص الهی برای خود برگزید. چنانچه خود در بیتی بدین الفاظ اشاره دارد:
« الهی» طبع و « مهدی» نام و در عشق

لقب گردید « محی الدین» منوّر

در محضر اساتید قمشه، اصفهان، مشهد و تهران
میرزا محمد مهدی در پنج سالگی به مکتبخانه رفت و تا هفت سالگی مقدمات ادبیات فارسی و عربی را آموخت و سپس نزد پدر و ادبای شهر قمشه به پیگیری تحصیلات و فراگیری علوم دینی پرداخت و با وجود خردسالی به دلیل هوش سرشار و برخورداری از حافظه ای قوی، کتب مهم و مشکل زبان و ادب پارسی و عربی را یاد گرفت و چون ده بهار را پشت سر نهاد « شرح نظام» را نزد پدر آموخته بود و در پانزده سالگی در ادبیات عرب به درجه ای از توانایی رسید که شرح نظام نیشابوری، مغنی اللبیب ابن هشام و مطوّل تفتازانی را تدریس می نمود.
به موجب ذکاوتی که در وجودش نهفته بود کمتر نیاز می دید که به مرور درسها بپردازد و اوقات فراغت خویش را برای کمک به معاش خانواده سپری می کرد.
مقدمات فقه و اصول و حکمت را در شهرضا از ملامحمد هادی فرزانه قمشه ای ( ۱۳۸۵ – ۱۳۰۲ه.ق) و دیگران بیاموخت. نامبرده در علوم عقلی و نقلی و بی اعتنایی به دنیا و زخارف آن معروف بود. وی در حکمت، کلام و فلسفه آثار مفیدی دارد. حسین امین جعفری ( ۱۳۶۹ – ۱۲۹۵ه.ق) از فضلایی است که حکیم قمشه ای مجلس درس وی را غنیمت می شمرد. او تحصیلات مقدماتی و بخشی از علوم اسلامی و آثار فقهی را در وطنش آموخت و در ضمن از تجربیات علم و دانش های پدری فاضل و مؤمن بهره برد. امّا در فصل شکفتن و به سن چهارده سالگی، توفان حوادث و امواج بلا به سوی وی یورش آورد و پدر دانشمند و مادر پاک سرشت خود را از دست داد و در غم فقدان والدین سوگوار گردید.
با وجود ممانعت برادر بزرگش به شوق تحصیل در اصفهان راهی این شهر شد و در حجره طلبه های قمشه ای ساکن اصفهان در مدرسه صدر مسکن گزید. در آن جا از محضر شیخ محمد حکیم خراسانی ( متوفای ۱۳۵۵ه.ق) به مدت یک سال استفاده نمود. حکیم نامبرده از شاگردان خاص و وارث علم و اخلاق میرزا جهانگیرخان قشقایی ( استاد شهید مدرس) به شمار می رفت. آیةاللّه سید حسن مدرس صبح ها در مدرسه جده کوچک درس فقه و اصول و عصرهادر مدرسه جده بزرگ درس منطق و شرح منظومه می گفت. مجلس درس آن شهید در اصفهان بزم محبت و کلاس تدریس رشادت و استواری و شجاعت بود. حکیم الهی قمشه ای که از این محفل پرفیض برخوردار بوده است، می گوید: وقتی صبحگاه در محضرش حاضر شده، به بیانش گوش می دادیم هر لحظه در وجود ما نیرویی تازه دمیده می شد، به طوری که در پایان درس خود را پهلوانی شجاع حس می نمودیم. به طور کلی بیان درس در روحیات شاگردان اثر ویژه ای داشت که از وصف آن عاجزم.
حکیم الهی که سخت جویای حقیقت و مشتاق معارف قرآنی و فرهنگ اهل بیت بود بیش از یک سال در اصفهان نماند و این دیار را به قصد مشهد مقدس ترک نمود تا به مدد اساتید این جایگاه مبارک و سرشار از معنویت به کمالات فکری و عرفانی نایل آید. وی در مشهد به مدرسه نوّاب راه یافت و در این مکان حجره ای اختیار نمود و به تحصیل مشغول شد. برادر بزرگش حسینعلی، بخشی از مخارج زندگی و تحصیلات او را تأمین می کرد. با این حال، ایام اقامت در مشهد از لحاظ اوضاع مادی برای او با مشقت و مرارت توأم بود و در این مدت به قناعت می گذراند و ماه ها غذای پختنی نمی خورد. گاه گاه به دشت های اطراف می رفت و در طول هفته از توت درختان ارتزاق می نمود.
وی در میان اساتیدش از مرحوم آقا بزرگ حکیم ( میرزا عسکری شهید) بسیار سخن می گفت، آن بزرگوار در علوم نقلی و عقلی مهارت داشت و در خراسان مرجعیت و ریاست تامه را عهده دار بود و از نامبرده کراماتی نیز نقل کرده اند.

از اساتید دیگر الهی قمشه ای، آیةاللّه العظمی حاج آقا حسین قمی ( ۱۳۶۶ – ۱۲۸۲ه.ق) می باشد که در دوران مرجعیت و زعامت این فقیه فرزانه رویدادهای مهمی رخ داد که با موضع گیری های به جا و قاطع ایشان جایگاه و عظمت مقام مرجعیت بیش از پیش نمایان گردید. نامبرده در ماجرای کشف حجاب رضاخان با موضعگیری شجاعانه این توطئه شوم را رسوا نمود.
شیخ اسداللّه یزدی مشهور به هراتی که در منطق و حکمت، هیئت و علوم ریاضی مهارت داشت و از دانشمندان و پرهیزگاران ارض قدس رضوی بود یکی از استادان میرزا مهدی الهی قمشه ای است. حکیم قمشه ای می فرمود: شرح نصوح قیصری را در محضر جناب عارف بزرگوار آقا شیخ اسداللّه یزدی ( متوفی به سال ۱۳۴۵ه.ق) فرا گرفتم. ایشان به ما سفارش می کرد که بی وضو در درس حاضر نشوید.
مرحوم حاج ملامحمدعلی فاضل ( متوفی ۱۳۴۲ه.ق) که از مدرسان و حکمای معروف مشهد بوده جرعه هایی از حکمت و عرفان را به کام اندیشه حکیم الهی قمشه ای بریخت. این عارف محقق سال ها محضر قضاوت داشته و از شاگردان نامدار میرزای شیرازی بوده است.
حاج شیخ حسن مشهور به فاضل بُرسی که حوزه درسی با اهمیت و پرتحرکی داشت و بسیاری از علما از محضرش بهره گرفته اند، از دیگر کسانی است که حکیم الهی قمشه ای سعادت استفاضه از انوار علمی وی را یافت. او در فقه و اصول مهارت داشت و کتاب فوائد شیخ مرتضی انصاری را تدریس می کرد. چندی بر اثر کسالت در بُرس رحل اقامت افکند و بعد از مدتی با حالت بیماری به عتبات عالیات هجرت نمود و در سال ۱۳۵۳ه.ق د رآن مکان مبارک رحلت نمود.
از دیگر کسانی که میرزا مهدی الهی از محضرش محظوظ گشت آیةاللّه حاج میرزا حسین فقیه سبزواری( متوفی ۱۳۸۶ق) است. ایشان یکی از رؤسای روحانیت خراسان و نیز از زعمای حوزه علمیه مشهد به شمار می رفته و آثار خیری از خویش بر جای نهاده است.
پس از شهریور ۱۳۲۰ه.ش ( ۱۳۶۰ه.ق) که با تغییرات عمده در دستگاه حکومت پهلوی تا حدودی فشار سیاسی از روی مظاهر دینی و روحانی برداشته شد زعامت حوزه مشهد را دو عالم بزرگ و معروف دینی حاج شیخ مرتضی آشتیانی و آقا میرزا مهدی اصفهانی در دست گرفتند و بار دیگر به بازسازی بنیادهای روحانی در این شهر مقدس پرداختند. فقه و اصول در حلقه درس این دو مدرس بزرگ طلایی را گرد آورد.
میرزا مهدی در تدریس خود مقید بود که مطالب خود را در چارچوب دستورهای ائمه اطهار(ع) بیان کند و بر این نکته تأکید داشت که سیر و سلوک در معارف الهی ضمن آنکه به تقوا نیاز دارد باید با استفاده از روایات معصومین (ع) صورت پذیرد. اصرار ایشان در کسب کمالات عرفانی و رسیدن به قله های معنوی بر انجام واجبات و ترک محرمات بود و با هر ریاضتی که مستلزم سماع و کردار خانقاه نشینان توأم بود، مخالفت می کرد.
حکیم الهی پس از طی مدارج علمی و حکمت و کسب دانش قرآنی و روایی در مشهد مقدس بر آن شد تا به تهران سفر کند و از آنجا به ری و قم و سپس به حوزه نجف اشرف برود ولی زمانه خیمه اش را به تهران زد و خاک ملک ری دامنگیرش ساخت.

بر کرسی تدریس
ایشان در تهران به مدرسه میرزا حسین سپهسالار( شهید مطهری کنونی) وارد شد. در آن ایام شهید آیةاللّه سید حسن مدرس سخت مشغول تعمیرات این مدرسه بود. حکیم الهی در ضمن بیان خاطره ای اظهار داشته است: مدتی در آنجا ماندم و به درس کفایةالاصول جناب مدرس می رفتم و ایام اقامت در آن مدرسه به درازا کشید. ایشان روزی از من پرسید: مسافرت شما به کجا انجامید؟ عرض کردم:
چشم مسافر چو بر جمال تو افتد
عزم رحیلش بدل شود به اقامت
من ضمن اینکه به درس ایشان می رفتم یک درس منطق و یک درس فلسفه را هم در مدرسه شروع کردم.
استاد الهی قمشه ای ضمن تدریس در این مدرسه از محضر حکیم و فیلسوف شهیر محمدطاهر فقیه نصیری طبری مشهور به آقامیرزا طاهر تنکابنی ( ۱۳۲۰ – ۱۲۴۲ه.ش) فرزند فرج اللّه استفاده کرد. او از شاگردان برجسته میرزا ابوالحسن جلوه ( ۱۳۱۴ – ۱۲۳۸ه.ق) است.
پس از تأسیس دانشگاه در کشور، مدرسه سپهسالار که محفل ادبا و مجلس حکما بود به دانشکده معقول و منقول تبدیل گردید. حکیم الهی قمشه ای ضمن تدریس منطق، حکمت و ادبیات در آن مکان به عنوان یکی از برجسته ترین اساتید دانشگاه تهران شناخته شده، با نوشتن کتاب « توحید هوشمندان» به درجه دکترا از دانشکده مزبور نایل آمد. همچنین به عنوان استاد زبان و ادبیات عرب در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران مشغول افاضه به مشتاقان معرفت گردید.
ایشان ضمن تدریس، با جملاتی شیوا، شیرین و پرجاذبه مفاهیم دشوار فلسفی را بیان می کرد و در تأیید اظهارات علمی خود از اشعار عرفانی شاعران بزرگ پارسی چون مولوی، حافظ و سعدی شاهد می آورد و در پایان با نهایت فروتنی خاصی سروده های خویش را برای شاگردان می خواند.
با وجود کهولت، آیات قرآن، روایات ائمه (ع) و عبارات کتاب اشارات بوعلی، اسفار ملاصدرا، شرح منظومه سبزواری، فصوص الحکم ابن عربی و دیگر کتب فلسفی و عرفانی را به خاطر داشت. در تدریس فلسفه و حکمت به ظرفیت افراد توجه می کرد. روزی در محفلی چون می خواستند حکیم الهی را به شهید مدرس معرفی کنند، شهید مدرس می گوید: لازم نیست او را به من معرفی کنید چون پدربزرگ این شخص – مرحوم حاج ملک – موجب شد که من مدرس شوم.
پس از تبعید آن فقیه مبارز و مجتهد والامقام، طلاب مدرسه سپهسالار بر گرد حکیم الهی قمشه ای جمع شده، کتابی را به ایشان دادند و گفتند تا این زمان مدرس این کتاب را برای ما تدریس می کرد و اینک شما تنها کسی هستید که ما می توانیم از محضرش استفاده کنیم. ایشان بعد از این واقعه به یاد خواب خویش که چند سال قبل در مشهد دیده بود، افتاد و تعبیر آن را همین ماجرا دانست.
استاد علامه حسن زاده آملی که به مدت یازده سال خوشه چین خرمن خرد حکیم الهی قمشه ای بوده می گوید: از محضر این عارف ربّانی تمام حکمت منظومه سبزواری و مبحث نفس اسفار و حدود نصف شرح خواجه نصیر الدین طوسی بر اشارات شیخ الرئیس را تلمذ نمودم و نیز در مجلس قرآن آن جناب خوشه چین بودم.
در معرفی الهی قمشه ای همین بس که چون یکی از فضلای تهران از محضر علامه طباطبایی استاد طلبید، آن مفسّر نامی خطاب به وی گفته بود: الهی قمشه ای غیر از این ظاهر است، از محضرش استفاده کنید.
دیگر از فضلایی که حوزه درسی حکیم الهی قمشه ای را درک نموده و از ابعاد اندیشه اش محظوظ گشته حضرت آیةاللّه عبداللّه جوادی آملی ( متولد ۱۳۱۲ه.ش) است. وی بخشی از شرح منظومه و نیز الهیات و بخش عرفان شرح اشارات خواجه نصیر طوسی را نزد حکیم الهی آموخته است.
ایشان می گوید: درس مرحوم الهی نسبت به درس دیگر اساتید با روح تر و پرورنده تر بود… بین نماز مغرب و عشاء، اشارات تدریس می نمودند و اصرار داشتند نمازشان در اول وقت شرعی اقامه گردد.
فضلایی چون: ربّانی تربتی، سید ابوالحسن رفیعی قزوینی، دکتر محمود انوار، کاظم مدیر شانه چی، سید محمدباقر حجتی، محمدباقر محقق، و حاج شیخ عبدالرحیم ملکان که تخلص « ناصح» دارد از شاگردان حکیم الهی قمشه ای بوده اند.

آثار و تألیفات
حکیم الهی قمشه ای در جای جای مباحث فلسفی، عرفانی و کلامی ضمن تشریح مباحث متنوع برای اثباث گفتارهای علمی خود آیه ای از قرآن را شاهد می آورد تا هر گونه شک را از ذهن افراد برطرف سازد و اهمیت موضوع را روشن نماید. وی ضمن آنکه در اشعار به شدت تحت تأثیر قرآن و حدیث بود در سروده هایی ویژه تحت عنوان « قصیده قرآنیه» از کلام حق سخن گفته است.
طی سالهای ۱۳۲۲ – ۱۳۲۰ه.ش تفسیر ابوالفتوح رازی به اهتمام شادروان الهی قمشه ای در ده جلد انتشار یافت که در سال های ۱۳۲۴و ۱۳۳۵ه.ش تجدید طبع گشت. وی در این طبع، حواشی ارزنده ای بر تفسیر یاد شده نوشته که از نظر اهل فن دور نیست.
سرآغاز ترجمه قرآن به زبان امروزی به همت حکیم الهی قمشه ای صورت گرفته است. وی بدون آنکه در اصل معنا دخل و تصرفی کند تفسیر خلاصه ای با بیان ساده و در خور فهم برای عموم ارائه کرد، به طوری که مرحوم آیةاللّه العظمی سید حسین بروجردی (ره)که در تفسیر قرآن تبحر خاصی داشتند در مقام مقایسه با دیگر ترجمه ها فرموده بودند، هیچ ترجمه ای را با ترجمه الهی قمشه ای مقایسه نکنید. کاری که ایشان کردند بسیار فوق العاده است.
ترجمه تفسیر گونه الهی قمشه ای که بعدها اصطلاحات فراوانی از سوی وی بر آن صورت گرفت نخستین بار در سال ۱۳۲۳ه.ش به چاپ رسید و با وجود انتقادهایی که برخی بر آن داشته اند و بعد از دهها ترجمه دیگر هنوز در تیراژهای بسیار وسیع و گسترده از سوی ناشران متعدد تهرانی و شهرستانی تجدید طبع گردیده، در اختیار علاقه مندان قرار می گیرد.
عرض ارادت به پیشگاه رسول اکرم (ص)و خاندان آن سرور در اخلاق و رفتار و آثار علمی و عرفانی این عالم ربّانی کاملا مشهود است و بخش مهمی از سروده هایش در واقع ترجمان سخنان معصومین(ع) می باشد.
گزیده ای از سخنان حضرت علی (ع)تحت عنوان « حکمت عملی یا اخلاق مرتضوی» در ده مقاله به انضمام خاتمه مقالات از سوی حکیم الهی قمشه ای تنظیم شده که برای برخی فرموده های امام شرحی اجمالی اما دقیق و پرمحتوا نوشته است.
اثر مزبور برای بار نخست در زمان حیات استاد در خاتمه کتاب « حکمت الهی» به طبع رسید و به تازگی با مقدمه، تصحیح و تعلیقات آیةاللّه حسن زاده آملی به پیشگاه مبارک عاشقان معارف و حکم و تشنگان آب حیات کوثر ولای علوی تقدیم گردیده است.
سروده زیبا و شیوای وی که تحت عنوان « نغمه الهی» چاپ شده شرح منظومی است از خطبه همّام حضرت علی (ع)در این اثر حکیم الهی قمشه ای خطبه مزبور را به چندین بخش تقسیم نموده و هر بخش را با اشعار توضیح داده است.
یکی از گنجینه های حقایق الهی و معارف اهل بیت (ع) صحیفه سجادیّه امام چهارم است که در زمره نهج البلاغه می باشد و آن را « زبور آل محمد (ص)و « انجیل اهل بیت(ع)» نامیده اند. استاد میرزا مهدی الهی این اثر قدسی را با ترجمه ای زیبا به زبان فارسی برگردانیده و در مقدمه ای زیبا به معرفی اجمالی آن پرداخته است. ضمنا برخی دعاها نیز توضیح داده شده است.
از افاضات علمی و پژوهشهای ارزشمند آن نامدار میدان معرفت مجموعه نسبتا مفصل « حکمت الهی» در دو مجلد می باشد، که خود در معرفی آن می نویسد: این کتابی است در حکمت الهی فقه اکبر، کلام و فلسفه اسلامی از قرون اول حکمت تا عصر حاضر، حاوی اقوال بزرگان و خردمندان الهی عالم و مطالب همه با ادله عقلی، منطقی و قرآن، مبرهن گردید یا به وجدان ذوق اهل معرفت و کمال مستند است.
کتاب فصوص الحکم فارابی در الهیات خاص، عرفان و معرفت نفس به نگارش در آمده که حکیم الهی قمشه ای با دیدگاه های استوار خود که بر قرآن و حدیث مبتنی است به شرح این اثر پرداخته است. شرح مذکور در خاتمه با توضیح « خطبه توحیدیه» حضرت علی (ع)تزیین شده است.

آثار دیگر آن حکیم به شرح ذیل می باشند:
- فلسفه معلم ثانی ابونصر فارابی که در تهران همراه با کتاب « توحید هوشمندان» از آثار دیگر مرحوم الهی و در سال ۱۳۲۲ه.ش به صورت سربی و در قطع جیبی انتشار یافته است.
- مشاهدات العارفین فی احوال السالکین الی اللّه، که نسخه خطی آن نزد اخوی ایشان بوده و مرحوم الهی این کتاب را با خط خود نوشته و امضا کرده است.
- مناسک حج عاشقان، اثری است منظوم که در سال ۱۳۸۱ه.ق در تهران چاپ گردید و نیز در آخر دیوان آن حکیم درج شده است.
- رساله ای در فلسفه کلی
- رساله ای در سیر و سلوک
- رساله ای در مراتب ادراک
- حاشیه بر مبدأ و معاد ملاصدرای شیرازی
- رساله ای در مراتب عشق
- نغمه حسینی در احوالات حضرت سیدالشهداء (ع)و واقعه کربلا که در این اثر تاریخ زندگانی حضرت امام حسین (ع)و قیام آن حضرت به نظم در آمده و سعی بر این بوده است که بر طبق کتب مستند تنظیم شود.
- ترجمه مفاتیح الجنان که بارها در تیراژ بالا چاپ شده و به تازگی انتشارات اسوه به طرزی جالب و با حروفچینی کامپیوتری به طبع آن مبادرت نموده است.
- دروس عرفانی از مکتب علوی، چاپ تهران به سال ۱۳۳۷ه.ش
- تصحیح دو بیتی های باباطاهر عریان
- کلیات دیوان حکیم الهی قمشه ای.
سخنور پرهیزگار
الهی قمشه ای از دوران نوجوانی با احساسات ظریف شاعران انس و الفت داشت. در آیینه شعر تواناییهای خود را بروز داد و معارف دینی، باورهای شیعی، مضامین قرآن و روایی و نیز محبت توأم با معرفت به پیشگاه اهل بیت(ع) را با ذوق لطیف خویش ممزوج ساخت و از زبان شعر به تشریح مباحث اعتقادی، کلامی و معرفی ستارگان درخشان آسمان امامت و ولایت پرداخت.
رگه هایی از عرفان اسلامی در اشعارش به جهان بینی وی رنگ و بوی حکمت عملی بخشیده است. معارف قرآنی، حکمت های عالی و براهین فلسفی را با هم آشنایی داده و از آنها نتایج اخلاقی می گیرد و می کوشد تا خواننده را از خواب غفلت بیدار نموده، جان و خرد خفته اش را حیات روحانی و ابتهاج معنوی بخشد.
مناجات با خداوند در اشعار این حکیم سخنور به وفور دیده می شود. علامه حسن زاده آملی نوشته است: از اول تا آخر دیوانش یک کلمه لغو نمی یابی، دیوانش از فاتحه تا خاتمه شور و نوا و سوز و گداز است از طلعت دیوانش فروغ آن انّ من الشعر لحکمة ساطع و از صداقت بیانش شروق انّ من البیان لسحرا طالع است. نازکی اشعارش خود برهان ناطق و تقریظ مرحوم ملک الشعراء بهار بر اشعارش شاهدی صادق است. این بنده گوینده ای از معاصرین را نمی شناسد که آن همه مضامین رفیع حکمت و معانی منیع عرفان را به این سبک روان به رشته نظم کشیده باشد:
دقیقه های معانیش در سواد حروف
چو در سیاهی شب روشنی پروین بود
دیوان « الهی» مجموعه گرانباری است که پاره ای از درّهای شاهوارش در شرح خطبه امیرالمؤمنین (ع)در نشانه های پارسایان به نام نغمه الهی می باشد. قسمت دیگرش در ذکر حاسه پرشور کربلا با عنوان نغمه حسینی است و بخشی از آن شامل قصایدی متین حاوی پندهای نغز حکیمان و روشن ضمیران است و ختامش با غزلهایی وزین و عالی مضامین، قطعات و رباعیاتی دلپذیر صورت گرفته است.
ملک الشعرای بهار در خصوص سروده هایش می گوید: « … گوینده این اشعار… عروض را دماغ موزون او پیدا کرده و قافیه را ذوق فطری او تشخیص داده ( است) … و آنچه با ذوق خاص او راست آمده درست یافته و به کار بسته است. از هیچ کس مدح ننموده و به کلی از مدح و اسلوب قصاید مدیحه که در ادبیات پارسی بابی بزرگ است کناره گرفته و در غزل نیز به مذاق اهل حال – حالی بین فلسفه و عرفان و شریعت – برگزیده است…»
نمونه ای از سروده مناجات گونه او:
همی گفتم الهی یا الهی به عالم، بی پناهان را پناهی
تویی یارب ز حال زارم آگاه برآور یوسف جان من از چاه
تو دانی خوار و زار و خسته جانم تو دانی انتظار کودکانم
به جان نیکوان بر جانم ای دوست ترحم کن ز غم برهانم ای دوست
به رحمت از گناهانم چشم در پوش به مسکینان متاع عدل مفروش
چو خواهی از من و خون خوردن من به رنج و درد هجران مردن من…

اخلاق و رفتار
حکیم الهی قمشه ای در مسیر تلاشهای علمی به خواسته های متعالی و گرایشهای والا توجه داشت و بدین سبب حالاتی چون صداقت، وارستگی اخلاق و زهد در اخلاق و رفتارش متجلی بود و از طریق ارتباط با خدا، ذکر، عبادت و تهجد و تصفیه اعمال، این خصوصیات را در خویشتن تقویت می نمود.
در برابر اوامر الهی و تأکیدهای ائمه (ع) از امیال و خواسته های فردی صرف نظر می کرد و از دام خودخواهی رهایی یافت و در سروده ای زیبا چنین گفته است:
دریغا که در دام نامم هنوز اسیر خیالات خامم هنوز
ز بعد ریاضات و درس و سلوک نشد توسن نفس رامم هنوز
تن سفله طبع از تمنای شهد کند دمبدم تلخ کامم هنوز
دل من اگر خلوت خاص هوست چرا در غم خاص و عامم هنوز…
استاد حسن زاده آملی که از پرورش یافتگان مکتب این عارف متشرّع بوده می گوید: متجاوز از ده سال با او حشر داشتم، یک کلمه حرف ناروا و یا یک جمله بیهوده از او نشنیدم. چه گریه ها و زاریها از او دیده ام و چه اندرزها از وی به یادگار دارم.
همسرش طیبه الهی ( تربتی) در ضمن خاطراتی گفته است: در خانه، در امور داخلی کمک می کردند، بسیار بشّاش و خوش صحبت بودند. اگر نصف روز متوالی تدریس می نمود، کسی اظهار خستگی نمی کرد. نیمه شب از خواب برمی خاست و پس از نوافل و نماز شب در صحن خانه قدم می زد و به سیارات و ستارگان آسمان چشم می دوخت و از شگفتی های جهان هستی لذّت می برد. ناملایمات را تحمل می نمود و می گفت: بلاهای این جهان همه از جانب حق است. بارها فقیری به در خانه می آمد که چیزی به او بدهیم، اثاثیه ای همچون ظروف مسی و مانند او به او می دادند و می گفتند برو بفروش و خرج کن. امر به معروف و نهی از منکر ایشان با ملایمت و از روی دلسوزی بود. روحی شجاع داشت و کینه کسی را در قلب خویش جای نداده بود.
بسیار قانع و با لباسی عادی و مسکنی ساده زندگی می کرد و چون بیمار می شد می گفت: داروی من هفت بار قرائت سوره حمد است. در زمستان ها در اتاق درسش که در منزل منعقد می گشت نه کرسی بود و نه بخاری؛ تنها یک چراغ لامپای گردسوز و فرشی فرسوده. و برخی شب ها که هوا بسیار سرد می شد منقل زیر کرسی اتاق دیگر را که عائله اش در آن بودند به اتاق درس می آورد و خاکستر رویش را کنار می زد و بدان حال می گذراند.
حکیم الهی قمشه ای به سبب کمالاتی که از طریق تزکیه و تهذیب، عبادت و اخلاص کسب کرده بود، لیاقت هم نوایی و نغمه سرایی با قدسیان را داشت و از کرامات و حالات فوق العاده هم بی بهره نبود.
بعد از اقامت ایشان در تهران و دوستی بسیار نزدیک و همکاری تنگاتنگ با شهید مدرس و پس از آنکه حکومت غاصب و رضاخانی مدرس را دستگیر و تبعید نمود، الهی قمشه ای هم روانه زندان گردید که به سفارش ذکاءالملک فروغی ( نخست وزیر وقت) به دلیل ارتباط علمی که با ایشان داشت آزاد شد. گویا زمانی وی را به فشار سیاسی یا تطمیع از سوی دستگاه منحوس پهلوی تهدید کرده بودند که در غزلی با این مطلع گفته بود:
من نه آن دیوانه عشقم که زنجیرم کنند
یا به جز در دام زلف یار، تسخیرم کنند
من نه آن مرغم که صیادان عالم بافسون
دانه افشانند و در دامی به تزویرم کنند
در سروده ای دیگر گویا به رضاخان ملعون طعن می زند و می گوید:
دین عزیز است و رجال دین شریف و بزرگ تف به آن ابله که قدر و شوکت دین کاستی
از کلاغ زشت خوی ژاژخای هرزه طبع *** چند در باغ طبیعت نعره و غوغاستی
سرانجام در حالی که آن حکیم نامدار به اصلاح خلاصةالتفاسیر خود مشغول بود در شب سه شنبه ۱۲ربیع الثانی ۱۳۹۳ه.ق ( ۲۵اردیبهشت) ۱۳۵۲دعوت حق را لبیک گفت و به سرای باقی شتافت، پیکر پاکش از تهران به قم انتقال یافت و در جوار بارگاه حضرت معصومه (س)در وادی السلام ( اتاق شماره ) ۱۹این شهر به خاک سپرده شد.

http://www.quranct.com/faces/?motarjem=%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C-%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D8%AF-%D9%85%D9%87%D8%AF%DB%8C-%D8%A7%D9%84%D9%87%DB%8C-%D9%82%D9%85%D8%B4%D9%87-%D8%A7%DB%8C

حکیم الهی قمشه ای، پرخاشگری بر اندیشه های معارضه با قرآن

حکیم الهی قمشه ای، پرخاشگری بر اندیشه های معارضه با قرآن

ستاره‏ی سبز
یکی از مشاهیر جهان تشیّع، حکیم صمدانی، مفسّر و مترجم قرآن و متکلّم سخنور «میرزا مهدی الهی قمشه‏ای» می‏باشد که در آثار وی اعم از نوشته‏های حکیمانه و سروده‏های شیرین الهام از معارف قرآنی و سخنان خاندان عصمت و طهارت قابل مشاهده است و نگاشته‏هایش با مواعظ، حکمت‏های عالی و توصیه‏های اخلاقی توأم می‏باشد.
نامبرده در سال 1318 هجری قمری 1 در بیتی که به فضیلت ووارستگی آراسته بود، دیده به جهان گشود.2 و ملاّ أبو الحسن (پدرش) با ولادت چنین فرزندی در موجی از شادمانی فرو رفت و دیدگانش به جمال خجسته و با سعادت این نهال نو رسته روشن شد. نام وی را مهدی نهادند و بعدها که در جهت احیای معارف دینی و دفاع از مباحث عقیدتی و کلامی اهتمام ورزید به «محی الدّین» ملقّب گشت و در شعر و ادب تخلّص «الهی» را برای خویش برگزید.
_______________________________
1. برخی منابع، سال 1319ه. ق و 1320 ه. ق را هم ذکر نموده‏اند.
2. الذریعة: 24/237؛13/289.
________________________________________
* دوران تحصیلات
حکیم الهی قمشه‏ای دوران کودکی را در خانواده‏اش با بهره گیری از اندیشه‏های پدرش سپری نمودو به دلیل استعداد سرشار و نبوغ ذاتی در سنّ 5 سالگی به مکتبخانه رفت و به مدّت دو سال مقدّمات زبان و ادبیات عرب و فارسی را فرا گرفت و چون ده بهار را پشت سر گذاشت، «شرح نظام نیشابوری» را نزد پدر و دیگر اساتید شهر قمشه (شهرضا) آموخته بود و در 15 سالگی این کتاب و «مغنی لبیب» و «مطوّل» را تدریس می‏کرد.3
حکیم «الهی» مقدّمات فقه، اصول و حکمت را در شهرضا از ملاّ محمد هادی فرزانه قمشه‏ای (1302 1385 ه. ق) و دیگران فرا گرفت4 و به شوق ادامه‏ی تحصیل پیاده راه اصفهان را پیش گرفت و در مدرسه «صدر» این شهر از محضر استادانی چون شیخ محمد حکیم خراسانی آثار فلسفی و عرفانی را آموخت5 و محضر درسی آیت الله شهید مدرس را در مدرسه «جدّه بزرگ» درک کرد.6
چون حکمت و دانش گمشده‏ی این انسان مشتاق «اندیشه» بود بیش از یک سال در حوزه اصفهان نماند و این دیار را به قصد مشهد مقدس ترک نمود و در مدرسه «نوّاب» این شهر مقدس و در جوار روضه مبارکه‏ی هشتمین فروغ امامت حضرت امام رضا علیه السلام اقامت گزید و حوزه‏ی درسی مشاهیری چون آقا بزرگ حکیم (میرزا عسکری شهید)، آیة الله العظمی حاج آقا حسین قمی، شیخ اسد الله یزدی، حاج ملاّ محمد علی معروف به حاجی فاضل، حاج شیخ حسن معروف به فاضل بُرسی و آیة الله حاج میرزا حسین فقیه سبزواری خراسانی را غنیمت شمرد و از خرمن پر فیض این اساتید استفاده‏های شایان توجّهی برد.7
وی پس از طی مدارج علم و حکمت و کسبِ معارف قرآنی و روایی در «مشهد مقدس» به «تهران» آمد و مدرسه «سپهسالار» را به عنوان
_______________________________
3. مجله‏ی کوهی، سال اول، شماره8، تیرماه 1352ه. ش، ص 545.
4. تاریخ حکما و عرفاء متأخرین صدر المتألهین، منوچهر صدوقی...، ص 82.
5. تذکره‏ی شعرای معاصر اصفهان، سید مصلح الدین مهدوی، ص 53.
6. مدرس مجاهدی شکست ناپذیر، عبد العلی باقی، ص 28.
7. آشنای عرشیان، از نگارنده، ص 3236.
8. حکمت عملی یا اخلاق مرتضوی، آیة الله حسن زاده آملی، ص 38.________________________________________
محل تحصیل، تدریس و سکونت برگزید8، البته قصد ادامه تحصیل در «نجف اشرف» را داشت که در این مدرسه با شهید مدرّس ملاقاتی داشت و این برخورد کوتاه منجر به ترک سفر و اقامت در تهران شد. 9
* بر کرسی تدریس
مرحوم الهی قمشه‏ای در تهران این توفیق را به دست آورد که از پرتو اندیشه‏های حکیم پر آوازه میرزا محمد طاهر تنکابنی که از پرورش یافتگان مکتب میرزا ابوالحسن جلوه زواره‏ای (1238 1314 ه.ق) بود مستفیض گردد و به موازات افزایش اندوخته‏های خویش به تدریس و تربیت دانشوران روی آورد و چون دانشکده‏ی معقول و منقول در تهران تأسیس گردید، منطق،حکمت و ادبیات در این مکان تدریس می‏نمود و کتاب «توحید هوشمندان» را در این زمان به رشته نگارش در آورد که حاوی مباحث کلامی جالبی می‏باشد.10 همچنین در «دانشکده ادبیات دانشگاه تهران»، زبان عربی را با تسلطی شگرف و فصاحتی جالب درس می‏داد؛ چون به تدریس مباحث کلامی و مضامین فلسفی می‏پرداخت، بحر موّاج و ژرفی بود، حافظه‏ای قوی داشت و استدلالی رصین و استوار در گفته‏هایش به وضوح قابل مشاهده بود، در تأیید نکته‏های عمیق حکمی از اشعار شاعران بزرگ تازی و پارسی کمک می‏گرفت و در پایان با فروتنی سروده‏های خویش را برای حاضران می‏خواند. با وجود کهولت سن، آیات قرآن و احادیث منقول از معصومان علیهم السلام ، عبارات کتاب اشارات، اسفار، شرح منظومه سبزواری و دیگر آثار فلسفی رابه خاطر داشت.11
کتاب قانون ابو علی سینا را تدریس می‏کرد و در تشریح مطالب آن به ظرفیت افراد توجّه داشت.12 شخصیّت‏هایی چون آیات گرانقدر جوادی آملی، حسن حسن زاده آملی و سید محمد حسن مرتضوی لنگرودی از محضر حکیم الهی قمشه‏ای بهره‏مند شده‏اند. حجج اسلام حسین انصاریان، شیخ عبد الکریم ملکان و دکتر امیر محمود انوار از تربیت یافتگان محفل علمی این نامدار عرصه‏ی اندیشه‏اند.
_______________________________
9. مدرس مجاهدی شکست ناپذیر، ص 192 191.
10. مجله‏ی پیام انقلاب، شماره‏ی 169، ص 30.
11. مجله‏ی یغما، سال 26، شماره‏ی 12، اسفند 1352، ص 752.
12. حکمت عملی یا اخلاق مرتضوی، ص 12؛ مجله‏ی حوزه، شماره‏ی 55، ص 45.
کلام اسلامی » شماره 26 (صفحه 96)
________________________________________
* آثار و تألیفات
حکیم الهی قمشه‏ای به موازات تدریس و تبیین مباحث علمی و کلامی برای شاگردان، به پژوهش در علوم اسلامی توجّه داشت و «تفسیر ابو الفتوح رازی» را که قدیمی‏ترین تفسیر فارسی شیعه است، پس از اصلاحات وحواشی ارزنده در سال 1320 تا 1322 ه. ش در ده مجلد به چاپ سپرد و در توضیحاتی که بر این اثر نگاشته، برخی از نکات مطرح شده توسط این مفسّر را مورد تأمّل قرار داده و به نقد کشیده است. همچنین ترجمه‏ی تفسیر گونه یا «خلاصة التفاسیر» الهی قمشه‏ای نخستین بار در سال 1323 ه. ش به چاپ رسید و پس از آن به کرّات این اثر با تیراژ بسیار زیاد و توسط ناشران متعدّد به حلیه‏ی طبع آراسته شده است. فرزند فاضلش دکتر حسین الهی قمشه‏ای، محمد باقر محمودی و حسین مسعودی بر این ترجمه اصلاحاتی وارد نموده‏اند و حسین استاد ولی از محقّقان و مترجمان معاصر این ترجمه را از اغلاط زبانی، ادبی و علمی پیراسته و گویا در آستانه نشر قرار دارد.13
آثار دیگر این حکیم عبارتند از:
1. ترجمه و شرح صحیفه سجادیه؛
2. ترجمه و توضیحاتی بر نهج البلاغه.
3. ده مقاله در حکمت عملی یا اخلاق مرتضوی.
4. ترجمه و شرح خطبه توحیدیه حضرت علی علیه السلام ؛ 5.کتاب حکمت الهی که مجموعه نسبتاً مفصّل از افاضات علمی و پژوهشهای آن مرحوم است که مباحث کلامی و فلسفی در حوزه اسلامی را مورد بررسی قرار داده و ضمن تشریح اقوال بزرگان، مضامین مندرج در آن را با ادلّه‏ی عقلی و منطقی که مستند بر قرآن وحدیث است برهانی گردانیده است؛6. شرح رساله‏ی «فصول الحکم» ابو نصر فارابی؛ 7.مشاهدات العارفین فی أحوال السالکین إلی الله؛ 8. رساله‏ای در فلسفه‏ی کلّی؛ 9. رساله‏ای در مراتب ادراک؛ 10. حاشیه بر «مبدأ و معاد» ملاّ صدرای شیرازی؛ 11. کلیات دیوان حکیم الهی قمشه‏ای که در آن بسیاری از مباحث کلامی، سخنان و مواعظ پیشوایان معصوم علیهم السلام به صورت منظوم در آمده است و غزلهای شیوای این حکیم بر زیبایی آثار منظومش افزوده است و بسیاری از سخنوران، سروده‏های وی را ستوده‏اند.
جلوه‏ی جمال
تحدّی قرآن هنوز چون کوه استوار و پا برجا بوده و برای همیشه باقی خواهد ماند و اسلوب این کلام جاودانه به گونه‏ای است که نه قبلاً کسی با این سبک سخن گفته و نه بعداً
_______________________________
13. بر اساس نامه‏ای که ایشان به نگارنده نوشته است.
________________________________________
فردای آن روز مرحوم الهی سحرگاهان به راه افتاد و آن وقت که از شبهای لطیف و مهتابی تابستان بود در دامنه کوه سنگی مشهد از آب چشمه‏ای که از آن کوه سر به فلک کشیده روان بود، وضو ساخت و خاضعانه به درگاه پروردگار دست دعا و نیاز برداشت. خود می‏گوید: در حالی که محو تماشای آسمان بودم این بیت حافظ به ذهنم آمد:
فیض روح القدس ار باز مدد فرماید
دیگران هم بکنند آنچه مسیحا می‏کرد
آن شب تا صبح بر فراز تپه‏ای در زیر نور ماه نشستم و گویی باز به گفته حافظ:
روی نگار در نظرم جلوه می نمود
از دور بوسه بر رخ مهتاب می‏زدم
محو تماشای جلوه‏ی جمال حق بودم که سحر در رسید و به یاد عهد خود افتادم و با مدد از همان منجی که سرچشمه‏ی الهام حافظ بوده است، شرح جمال یار را در غزلی با همان وزن و قافیه و ردیف پرداختم و صبح طبق قرار نزد دوستان بردم و برایشان خواندم. و آن کسی که خود غزل حافظ را پیشنهاد کرده بود تصدیق نمود که کمتر از شعر حافظ نیست و دعوی تحدّی را رد کرد و آن غزل که سروده‏ام این است:
دوش بر ماه از شکنج طره تاب انداختی
رونق گلزار بردی، جلوه‏ی مه کاستی
هرگز امید رهایی نیست صیدی را که سخت
زآتش عشق، آرزوی عقل خامم سوختی
زاهد اندر رقص و صوفی در سماع انگیختی
کشتی عشاق بشکستی به دریای فراق
غنچه را چون عاشقان دلتنگ کردی زان دهان
تشنگان را چون «الهی» گاه در دریای عشق
پرده ی مشکین بر آفتاب انداختی
آفتابا هر گه از رویت نقاب انداختی
در کمندِ پر پیچ و تاب انداختی
وز شرارش دفتر فکرم در آب انداختی
وجد و مستی در سر هر شیخ و شاب انداختی
چون شکستی، مردم چشمم در آب انداختی
وز لبت، خون در دل لعل خوشاب انداختی
غرق کردی، گه به صحرای سراب انداختی14سرانجام این مدافع حریم دین و زبان گویای حقیقت، و متکلم وارسته، و حکیم دانا در شب سه شنبه دوازدهم ربیع الثانی 1393ه. ق، برابر بیست و پنجم اردیبهشت ماه 1352 به لقاء الله پیوست و در وادی السلام قم، به خاک سپرده شد.
حشره الله مع أولیاءه الکرام
_______________________________
14. خوشه‏ها، طیبه الهی(تربتی)، ص 130 129؛ آشنای عرشیان ، ص 106 104.
منابع:
 
 

استاد محمد مهدی محی الدین الهی قمشه ای

 

استاد محمد مهدی محی الدین الهی قمشه ای