نهضت مشروطه و سرنوشت سه رويكرد سياسى علماى مشهد
نهضت مشروطه و سرنوشت سه رويكرد سياسى علماى مشهد
جلالى غلامرضا
در جهان غرب, نهضت فكرى و هنرى رنسانس و دگرگونيهاى چهارصد ساله, نظام مشروطه را در پى داشت.روح مشروطه, برانگيخته و نشأت يابنده, از قانون بشرى و پيروى اركان سياسى جامعه از روح عرفى, دنيوى و نفسانى بود. جايگاه نهادهاى دينى در آن دگرگون شد و دين در عرضِ علم و هنر حسّى جديد قرار گرفت و روشنفكران, نمايندگان تفكر جديد غرب, روحانيان مسيحى و فئودالها, نمايندگان جامعه سنتى را, سركوب و از ميدان دور كردند.جداسازى قوا و پيدايش نظام پارلمانى, به خواسته هاى اين نظام نوپا پاسخ مى داد.اين دگرگونيهاى دراز دامن غرب, به وسيله روشنفكران ايرانى, پاره بندى شد و آن گاه, تلاش گرديد كه در زمانى كوتاه, برخلافِ نبود زمينه هاى سازوار, به كالبَد جامعه ايرانى سريان يابد. ولى ناهمسوييهاى تجربه غرب در اين باره با جامعه سنتى ايران و نهادهاى دينى و نيز نابرخوردارى مشروطه ايران از پشتوانه تاريخى و بسنده كردن مشروطه خواهان به تقليد سطحى از مشروطيت به معناى غربى آن, سبب پريشانى فرهنگى جامعه ايران گرديد و چالشهاى نوينى در درون نهادهاى فرهنگى و سياسى كشور رخ نمود. روحانيان در برابر اين رويداد, به چند دسته, دسته بندى شدند و موضع گرفتند.گروهى, مشروطه را به گونه اى كه خود مى فهميدند و درك مى كردند, تفسير كردند و پذيرفتند و به پشتيبانى از آن برخاستند. هرچند اين مشروطه, همان مشروطه اى نبود كه در غرب پا گرفته بود و از آن سخن در ميان بود و حكومتها بر آن شالوده سامان گرفته بود. گروهى, ناسازگارى ركنها, پايه ها و عنصرهاى تشكيل دهنده مشروطيت را در هر دو حوزه: عملى و نظرى, با قانونها و آيينهاى اجتماعى اسلام گوشزد كردند و به دفاع از مشروعه در برابر مشروطه برخاستند.
اما گروه سوم, كه در رويارويى با اين دو جريان خود را نشان داد, راهى بود بين مشروطه و مشروعه. اين جريان, با پافشارى و بها به دستاوردهاى مورد پذيرش و پسنديده مشروطه, كه با انديشه هاى اسلامى به رويارويى برنمى خاستند و از دَرِ ناسازگارى درنمى آمدند, و نيز با سنتهاى راستين شريعت ناهمگونى نداشتند, كوشش مى كرد تا با بهره گيرى از قراءت و خوانش دقيق تر از دين, از جمود حاكم بر جامعه دينى, كم كم دور شود و جدا گردد و به روح دين نزديك شود و حركت و حريت را از اين راه در كالبد بى حسّ جامعه بدمد و سنتهاى فراموش شده دينى را جانشين نظام خشك طبقاتى حاكم بر دوره واپسين قاجار كند و علم و دين را به ميان مردم ببرد و از رنج و فقر و فاقه آنان بكاهد و جاى سنتهاى بازدارنده, سنتهاى آفريننده و زاينده و فرهنگ ساز را در جامعه حاكم كند و كم كم حكومت صالح, توانا و قدرت مندى را جانشين حكومت مستبد قاجار كند و با حاكميت قانون و آزادى, زمينه ها و بسترهاى به بالا برآمدن, بركشيده شدن, رشد و بالندگى فردافرد جامعه را فراهم سازد و با اين روش, به يارى مردم بشتابد و غل و كُند و زنجير ستم را از دست و پاى آنان بگشايد.از آ ن جا كه هنر مشروطه, سست كردن پايه هاى دين بود و در ضمير پنهان آن اقتدار روشنفكران و سكولاريسم نهفته بود, در اين جنبش پيش از آن كه به نيازهاى جامعه ايرانى توجه شود, خواستهاى روشنفكران در قالب قانونها, طرحها و لايحه ها طرح شد. با گذشت زمان و آشكار شدن خفاياى اين جنبش, هر سه جريان از آن فاصله گرفتند و شكست نهضت و هرج و مرج ناشى از آن, سبب پيدايش طرح ناسيوناليسم تندرَوانه در ميان جريانهاى روشنفكران گرديد و ناگزيرى و بايستگى شكل گيرى حكومت قدرت مند مركزى, در عرصه انديشه سياسى و باستان گرايى, كم و بيش, در قانون توجه ها قرار گرفت. همه اينها, زمينه را براى پذيرش و روى كار آمدن رژيم ستم پيشه و دست نشانده رضا شاه فراهم ساخت.ما در اين مجال, سه رويكرد سياسى علماى مشهد را در برابر مشروطه به بوته بررسى مى نهيم و مى كوشيم تا سهم و جايگاه و نيز فراز و فرودها و پيامدهاى هر يك را روشن سازيم:
1. جريان نخست, نپذيرفتن مشروطيتسيد على سيستانى, از شاگردان ميرزاى شيرازى و سيد باقر رضوى, در شمار كسانى بودند كه از چشم انداز فقهى نهضت مشروطه را نپذيرفتند. اينان, مشروطه را ناسازگار شريعت مى ديدند. در نگاه ايشان, در اجراى شريعت, نيازى به رايزنى نبود. از اين نگاه, تكيه بر اكثريت براى نوشتن قانون, سرشمارى, نرخگذارى مساوات زن و مرد و مسلمان و كافر, حدود شرع, و نوشتن نظامنامه براى وزارتخانه ها خلاف شرع به شمار مى رفت. به همين دليل سيد على سيستانى در ردّ مشروطه چندان پايدارى داشت كه حتى در رساله عمليه خود, مشروطه خواه نبودن را از ويژگيهاى مرجع تقليد برشمرد.1 فتواى او عليه مشروطيت مشهور است: (المشروطة كفر والمشروطه طلب كافر, ماله مباح ودمه جم).2سيد محمدحسين نجفى (1339ـ1281هـ.ق) فرزند ميرزا عبدالجواد نيز كه در سال 1318هـ.ق به مشهد بازگشت, با مشروطه همراه نبود و چون مشروطه خواهان با وى به دشمنى برخاستند, به هندوستان رفت و پس از چندى به مشهد بازگشت و پس از شهادت شيخ فضل الله نورى در 1327 شباهنگامان, مشروطه خواهان, آهنگ جان او كردند; اما جان به سلامت برد.شيخ مهدى واعظ خراسانى (1370ـ1286هـ.ق) نيز كه در آن روزگار 38سال داشت و از شادابى علمى و روحى كافى برخوردار بود, با مشروطه به رويارويى برخاست و عليه آن در مسجد گوهرشاد سخنرانى مى كرد.3
2. جريان دوم: پشتيبانى از مشروطيتدر برابر جريان مخالف مشروطيت, شمارى از عالمان مشهد, در رديف پيشگامان مشروطه, به شمار مى آمدند. از سردمداران روحانى مشروطه خواهى در مشهد, شيخ ذبيح الله مجتهد قوچانى (1274ـ 1235هـ.ق), از شاگردان ميرزاى شيرازى و آخوند خراسانى (1255ـ 1328هـ.ق) بود. وى پس از چندين دهه سكنى در عتبات, به سال 1319هـ,ق به ايران آمد و در قوچان سكنى گزيد و پيش از برپايى مشروطه, به مشهد آمد و ماندگار شد. در مشهد, طلبه هاى قفقازى, بادكوبه اى, ايروانى, شيروانى و قوچانى دور او را گرفتند. شيخ ذبيح الله به سفارش آخوند خراسانى, با مشروطه خواهان به همكارى پرداخت.او براى كشاندن روحانيان و عالمان به صف مشروطه خواهان, ابتدا با چند تن از علماى برجسته, از جمله حاج ميرزا حبيب اللهمجتهد (1266ـ 1327هـ.ق) به گونه محرمانه مسأله نامه آخوند خراسانى را, كه در آن از وى خواسته شده بود تا در راستاى گسترش انديشه مشروطه خواهى به تلاش برخيزد, در ميان گذاشت. ولى بيش تر آنان عذر آوردند و از اين كه در اين راه گام بردارند, سرباز زدند. تا اين كه با حاج سيد اسدالله قزوينى مجتهد, كه تازه به مشهد وارد شده بود, پس از چند نشست سرّى, پيمان بستند تا در راه پيشرفت مشروطه به تلاش برخيزند و با كسى هم اين پيمان را در ميان ننهند.4 متن اين پيمان نامه, نزد هر دوى آنان ساليان دراز موجود بوده است.از اين تاريخ, تلاش آنان در آشنا كردن مردم با زواياى مشروطه و رهايى آنان از رنج اسارت, به گونه محرمانه آغاز گرديد. ولى در مشهد, اشراف, خانها, سران عشاير و طايفه ها و زعماى آستانه قرار داشتند و آنان با توجه به منافع خود, هيچ رويكردى به سمت و سوى انقلاب مشروطه از خود نشان نمى دادند و همراه كردن ولايتهاى ديگر و پيوند دادن مركز استانها با يكديگر, با به وجود سانسور, كار سختى بود كه بايد سازمان يافته انجام مى گرفت.براى گستراندن و رواج ديدگاه هاى آخوند خراسانى, نامه ها و اعلانيه ها و بيانيه هايى نوشته و همراه مال التجاره در بسته پارچه پيچيده مى شد و از مشهد به شهرهاى گوناگون ارسال مى گرديد. و يا براى آگاه شدن از آخرين ديدگاه هاى آخوند, به گونه برنامه ريزى شده و محرمانه, از همين راه و راه هاى ديگر استفاده مى شد. كم كم, مشروطه خواهان جا پا باز كردند و نشستهاى سران مشروطه در مشهد آشكارا برگزار مى شد و چند تن از بازرگانان ترك, و چند تن از خراسانيان پشتيبانى مالى اين جريان را به عهده داشتند.ابتدا نشستها در منزل يكى از بازرگانان در كوچه شيخ محمدتقى بجنوردى, نزديك بست بالا خيابان برگزار مى شد. در اين جلسه ها ميرزا عبدالشكور تبريزى, از علماى پرهيزكار و مرجع آذربايجانيهاى ساكن مشهد حضور مى يافت. سپسها اين نشستها در منزل حاج محمدتقى درودى, در ابتداى كوچه كنسولى تشكيل مى شد. در اين جلسه ها و گردهماييهاى عمومى, درباره پيشرفت جريان انقلاب, تصميم گيرى مى شد.رفته رفته, شمارى از پيشنمازها نيز در گردهماييها حاضر شدند. از آستان قدس رضوى, تنها شاهزاده سراج السلطان و امام جمعه و از خانهاى خراسان شجاع الملك هزاره, كه خانه خود را با اثاثيه آن به رايگان تا چند سالى در اختيار مشروطه خواهان گذاشته بود, و از گمرك دكتر متين السلطنه و شاهزاده ارفع السلطان, حضور مى يافتند و ميرزا يعقوب صدرالعلما و شجاع التوليه, و از منبريها حاج ملا بمانعلى تهران, معروف به حاج محقق (م:20/4/1296هـ.ش) با مشروطه خواهان همكارى مى كردند. تهرانى, پيوند دهنده علماى تهران و مشهد بود. از تلگرافخانه, شاهزاده جليل ميرزا همكارى داشت.از عالمان, حاج ميرزا ابوالقاسم معين الغرباء (م:25/7/1299هـ.ش), حاج شيخ حسن حجت كاشى (م:5/12/1313هـ.ش), حاج شيخ عبدالرحيم عيدگاهى, حاج ميرزا عبدالشكور آقا تبريزى, حاج ميرزا محمدباقر مدرس رضوى (م: 20/5/1303هـ.ش) و ميرزا مرتضى سرابى (م:22/10/1311هـ.ش) از انقلاب مشروطه پشتيبانى مى كردند.افزون بر ياد شدگان, از علماى دوره مشروطيت خراسان, مى توان كسان زير را نام برد: حجت الاسلام شفتى اصفهانى (م:7/3/1297هـ.ش), شيخ محمدحسين مجتهد طبسى (م: 8/3/1297هـ.ش) حاج سيد على سيستانى (م:21/2/1301), حاج سيد عباس موسوى شاهرودى (م: 3/3/1302هـ.ش), ملامحمد على معروف به حاجى فاضل (م:24/8/1302), مدرس رضوى (م: 20/7/1330هـ.ش) عبدالجواد اديب نيشابورى (م: 6/3/1305), ميرزا محمد سرابى (م: 16/7/1312هـ.ش), حاج سيد حسين ميبدى يزدى (م: 15/9/1312), حاج شيخ محمدحسين مدرس سبزوارى (م: 14/10/1312هـ.ش), ميرزا عسكرى آقابزرگ حكيم (م: 25/6/1315) و شيخ حسن نهاوندى.شيخ ذبيح الله مجتهد قوچانى بين سران مشروطه خراسان با آخوند, پيوند برقرار كرده بود. آخوند شكايتهاى مردم خراسان را از حاكمان و خانها,به ايشان ارجاع مى داد. در واقع, بيش تر جريانهاى انقلاب مشروطه مشهد, ريشه در جريانهاى موجود در عتبات داشت. پيروان روحانى آخوند اين اصل را پذيرفته بودند كه شريعت با سياست دمساز است و اكثريت آرا و مشاركت سياسى مردم, آزادى, مساوات, عدالت و استبداد ستيزى با شريعت اسلام همسازى كامل دارد.
هواداران مشروطه, نخستين حركتى را كه با الگوگيرى از تهران و تبريز انجام دادند, سامان و سازمان دادن انجمنهاى نهان و آشكار بود, كه در جريان انقلاب نقش پر رنگ و تلاشهاى چشم گيرى داشتند. اين انجمنها, پايه هاى قدرت مردمى به شمار مى آمدند و با رشد و توسعه آنها, جريان مشروطيت نيز رشد و توسعه مى يافت.در آغاز, فئودالها و بزرگ مالكان و گاه روحانيان آزادى خواه و روشنفكران, عضو اين انجمنها بودند. و پيشه وران و خرده مالكان در اقليت بودند و از كارگران و كشاورزان خبرى نبود, ولى با پيشرفت انقلاب, اين ترتيب, دگرگونى يافت و گروه هاى گوناگون نمايندگان جامعه به انجمنها راه يافتند.در آغاز, انجمنها, براى نظارت بر انتخابات نمايندگان مجلس اول پديد آمدند و كم كم, انجمنهاى ديگرى, به گونه محفل روشنفكرى, صنفى, سياسى, تجارى و كشاورزى شكل گرفت. تلاشها و حركتهاى اين انجمنها در مطبوعات محلى مشهد در عصر مشروطيت, بازتاب گسترده اى يافته است و اين امر از توسعه گام به گام و پله به پله قدرت سياسى و اجتماعى اين انجمنها حكايت دارد.انجمنها, پيوند نزديكى با توده هاى مردم داشتند. در بسيارى از كارها وارد مى شدند و نقش مى آفريدند و به شكايتهاى مردم و خواسته هاى آنان, رسيدگى مى كردند و به آگاهى نمايندگان خود در مجلس مى رساندند.5 مردم با سازمانهاى حزبى آشنايى نداشتند, به گونه خودجوش, با اثرپذيرى از تهران, انجمنهايى را به وجود آوردند. پاره اى از اين گروه هاى كوچك, حوزه كارى كوچكى داشتند; جلسه هايى برگزار مى كردند و در آنها از رويدادهاى سياسى, اجتماعى و… كشور سخن به ميان مى آوردند و گاهى نيز با انتشار شبنامه يا اعلاميه, ديدگاه هاى سياسى خود را در همراهى, يا ناهمراهى با پاره اى از رويدادها و جريانها اعلان مى كردند.پاره اى از انجمنها از اقتدار سياسى برخوردار بودند و در رأس هِرَم آنها تنى چند از نخبگان دينى و سياسى قرار داشتند.يكى از مهم ترين انجمنها, انجمن اثنى عشرى بود; بسيار كوشا و رهبرى آن را حاج سيد اسدالله قزوينى, به عهده داشت.6از ديگر انجمنها, انجمن سعادت است. اين انجمن در پيوند با انجمن سعادت استانبول و آزادى خواهان بادكوبه, در مشهد به وجود آمد و از گروه هاى گوناگون در آن عضو بودند: كارمندان دولت, طلاب مدارس علوم دينى و تجار و كسبه.7انجمن سعادت, چندين سال دوام آورد و جشنهاى ملى را اداره مى كرد. براساس گزارش ملك الشعراء بهار, سيد محمد طباطبايى مجتهد, در زمان اقامت در مشهد, در جريان استبداد صغير, همراه خانواده و فرزندانش در پاره اى از اين جشنها شركت مى كرد.8انجمن ديگرى نيز كه در صدر مشروطيت در مشهد به وجود آمد و سرچشمه و منشأ خدمتهاى بزرگى شد, انجمن معدلت رضوى بود كه ميرزا حبيب الله مجتهد در رأس آن قرار داشت.در ميان انجمنهاى پديد آمده از متن انقلاب مشروطيت, بى گمان, مهم ترين انجمن, انجمن رسمى ايالتى و ولايتى بود.براساس ماده نُه قانون انتخابات دوره مشروطيت, انجمنهاى نظارت بر انتخابات مجلس را بر عهده داشتند. در هر ايالت دو گونه انجمن داير شد: انجمنهاى ايالتى در شهر اصلى و انجمنهاى محلى در شهرهاى ديگر.قانونهاى جديدى براى كار انجمنها در ارديبهشت 1286, يك سال پس از انقلاب مشروطه تهيه شد. اين قانونها, حد و مرز انجمنها را روشن كرد. براساس اين قانونها, هر ايالت تنها مى توانست يك انجمن رسمى داشته باشد و بخشها و شهرهاى كوچك و روستاها اجازه تشكيل انجمن نداشتند. براساس ماده 103 قانون جديد, انجمنهاى ايالتى و ولايتى از ورود به بخشهاى سياسى, باز داشته شده بودند.انجمنهاى ايالتى و ولايتى, قدرت اجرايى و قضايى داشتند, اما حق قانونگذارى نداشتند. با اين حال, برابر قانون, از آزادى عملِ بسيار برخوردار بودند. نظارت بر انتخابات مجلس, حق نظارت بر كاركرد حاكمان, گرفتن ماليات, هزينه كردن درصدى از آن در كارهاى سودمند براى همگان, راه اندازى و سازمان دهى صندوق بازنشستگى كاركنان دولت و….
انجمن ايالتى مشهد به تاريخ 8اسفند 1286, 14 محرم 1325, با تلاشهاى بسيار سامان يافت. رياست انجمن ايالتى و ولايتى مشهد را در آغاز, ميرزا حبيب الله مجتهد به عهده داشت و نشستهاى آن به مدت دو سال, در منزل وى برگزار مى شد.ميرزا محمدباقر رضوى, مدرس اول آستان قدس رضوى (م: ذيحجه 1342/ 20تير 1303) از سوى عالمان خراسان, به نمايندگى اين انجمن برگزيده شد. تا زمانى كه انجمن ايالتى در منزل ميرزا برگزار مى شد, او نيز در آن شركت مى جست و به بست و گشاد كارها مى پرداخت و نامه ها, با املاى ايشان نوشته مى شد.9دسيسه چينى ناسازگاران انجمن ايالتى و ولايتى, سبب شد از همان ابتدا, مدام اين نهاد رسمى و بسيار مهم و مردمى انقلاب مشروطه, دستخوش نوسانها و درگيريهاى پياپى باشد. در همان نخستين ماه هاى بنيان گذارى انجمن, اغتشاش مهمى در آن روى داد. بنابر فتنه انگيزى شمارى از اعضاى انجمن, سربازها به بهانه نرسيدن حقوق, يكى از اعضاى انجمن را كه معروف به اصلاح طلبى بود, كتك زدند.10 ميان انجمن ايالتى و اداره بلديه نيز اختلافهايى به وجود آمد. 11علماى هوادار مشروطه, به جز فعاليت در انجمنها, در انتخابات دوره قانونگذارى مجلس شوراى ملى نيز حضور چشم گيرى داشتند. و مجلس شوراى ملى را مى توان دومين نهاد مدنى مشروطيت دانست كه پس از پيدايش انجمنها به وجود آمد. وقتى كه به دنبال فرمان مشروطه, دستور انتخابات داده شد, برخلاف ناخرسندى و بازدارى آصف الدوله والى خراسان, از سوى انجمن ايالتى و ولايتى به همه گروه ها و لايه هاى اجتماعى, اعلان گرديد تا نمايندگان خود را به منزل شاهزاده سراج السلطان بفرستند, و آنها از بين خود نمايندگانى را براى اعزام به تهران برگزينند و در اعلاميه چاپى بزرگى, مورد اعتمادهاى محلى فرا خوانده شدند.
در روز رأى گيرى, براى شش نفر از نمايندگان دسته ها و لايه ها و اصناف حاضر, و به گونه كتبى و محرمانه رأى گيرى شد. در نتيجه حاج ميرزا على آقا مجتهد تبريزى, حاج سيد عبدالحسين شهشهانى, حاج ميرزا على نقى ناظم آستانه و حاج رضا مهدوى ملقب به رئيس التجار, به نمايندگى برگزيده شدند12 و پس از دو سه روز به سوى تهران حركت كردند.مجلس اول از لحاظ برنامه و چگونگى كار در بين همه دوره ها نمونه بود. اين مجلس توانست قانون اساسى را كه دربردارنده 51اصل بود, در تاريخ 8دى ماه 1285 به توشيح مظفرالدين شاه برساند و پس از فوت وى, متمم آن را در 15مهر 1286 به امضاى جانشين او محمدعلى شاه برساند و قانون انجمنهاى ايالتى و ولايتى را كه داراى 122 ماده بود, به تصويب برساند. مجلس اول همچنين بودجه را موازنه كرد, حقوق و مقررى شاهزادگان قاجار و شاه را كاهش داد, واگذارى زمينهاى تيول را لغو كرد و پيشنهاد محمدعلى شاه را در مورد استقراض چهارصد هزار پوند استرلينگ از بريتانيا و روسيه, رد كرد.13مجلس ملى اول از 14مهر 1285/ 17شعبان 1324 تا 23جمادى الاول 1326, به كار خود ادامه داد. آصف الدوله در مشهد, تلاش ورزيد از برگزارى انتخابات جلوگيرى كند; اما نتوانست و همان گونه كه اشاره شد, انتخابات, برگزار شد.انتخابات در مجلس اول, دو درجه اى و صنفى بود. شهروندان به 6طبقه تقسيم شدند:1. شاهزادگان و اعضاى خانواده قاجار2. روحانيان3. اشراف4. تجار و ملاكين5. كشاورزان6. پيشه وران و اصناف
مردان حق شركت در انتخابات را داشتند; اما زنان خير. سن مردان براى شركت در انتخابات, بايد دست كم 25سال مى بود. براى استفاده از حق انتخاب, يك نصاب مالى تعيين شده بود. براى ساكنان روستاها, مالكيت زمينى كه ارزش آن كم تر از 1000 تومان نباشد و براى تجار و پيشه وران, داشتن مغازه خصوصى شرط لازم بود. بر اين اساس همه كارگران, دهقانان و بيش تر پيشه وران از حق شركت در انتخابات و برگزيدن نماينده, محروم بودند.در جريان نخستين انتخابات مجلس شوراى ملى در مشهد, از 1300 نفر از اصناف شهر در 10 روز فراخوانده شد; تا به برگزيدگان خود رأى دهند و آنها به 200 نفر رأى دادند و اين شمار نيز كانديدهاى خود را برگزيدند.14از ميان برگزيدگان مردم براى نخستين دوره مجلس, حاج ميرزا على آقا مجتهد تبريزى, از علماى طراز اول مورد توجه مردم و علما بود. او براى دوره اول با 60 رأى وكيل شد. تجار ترك زبان براى خرج سفر ايشان وجهى تهيه كردند, ولى او نپذيرفت و گفت:(اين كار براى من مثل نماز واجب است) و پاره اى از كتابهاى خود را فروخت و زاد و توش سفر را آماده ساخت.15در مجلس نخست, نقش رهبرى را روحانيان برجسته به عهده داشتند. اين مجلس هم از جهت تركيب نمايندگان و هم چگونگى كار و تلاش, نسبت به دوره هاى ديگر تقنين, پيشرفته تر بود.از كارهاى مجلس اول در مشهد اين بود كه توانست آصف الدوله, استاندار خراسان را به دليل جنايتهايى كه انجام داده بود, از استاندارى خراسان و سالار مفخم حاكم بجنورد را به دليل فروش دختران اسير از ايل باشقانلوى قوچان به تركمنها, از حكومت بجنورد بركنار و او را به پرداخت سيصد تومان جريمه براى هر نفر از ربوده شدگان محكوم كند.16
ورود ميرزا محمد آقازاده به مشهدميرزا محمد خراسانى مشهور به آقازاده (1356ـ1294هـ.ق) فرزند آخوند ملا محمدكاظم خراسانى, از چهره هاى مهم هوادار مشروطه بود. او پس از رسيدن به درجه اجتهاد در سال 1325هـ.ق. يعنى يك سال پس از پيروزى انقلاب مشروطه, به دستور پدر به مشهد آمد. در مراسم استقبال از ايشان, همه مؤسسه هاى دولتى و خصوصى و بازار, به احترام و بزرگداشت شخصيت ايشان تعطيل شد. شمارى با مكارى و كجاوه تا شريف آباد طرق و شمارى تا نيشابور رفتند و زنان از مزرعه گل ختمى تا صحن امام رضا(ع) بين استقبال كنندگان شركت داشتند.وى پس از تشرف به آستان قدس رضوى, در منزلى كه آقايان: حاج عبدالرحيم صراف و حاج مجلل التوليه و امين الشريعه و حاج محمدجعفر يزدى, از مبارزان برجسته و نامور شهر, تهيه ديده بودند17, سكنى گزيد.مردم, مجاهدان و مشروطه خواهان به ديدار ايشان مى شتافتند و مجلل التوليه تا سه ماه ميزبان ايشان بود و پس از سه ماه, منزل حاج رجب على فخرالاسلام بخارايى, كه در كوى گوهر سود, پشت سراى ازبكها قرار داشت, براى آقازاده خريدارى شد. از آن به بعد كوچه ياد شده به كوچه آقازاده شهرت يافت.ميرزا محمد, به سفارش پدر, آخوند ملامحمد كاظم خراسانى, با شيخ ذبيح الله مجتهد قوچانى در برنامه ها و كارهاى سياسى رايزنى مى كرد و اين امر در نامه هاى آخوند به ايشان به خوبى ديده مى شود.كم كم ميرزا محمد آقازاده توانست رهبرى جناح راديكال را در دست بگيرد, ولى ميرزا حبيب كه به اميد اصلاحاتى به نهضت پيوسته بود, كم كم از آن كنار كشيد. ايشان با توجه به سن و سال و تجربه هاى تلخ گذشته و شناخت دقيقى كه از شمارى از چهره هاى به ظاهر انقلابى داشت, نمى توانست به آينده انقلاب خوشبين باشد.
ايستادگى عالمان دين و مردم در برابر استبداد صغيرپس از به توپ بسته شدن مجلس و آغاز استبداد صغير در 23جمادى الاول 1326, آصف الدوله از كار بركنار و ركن الدوله والى خراسان شد. نفير استبداد, بسيارى از مشروطه خواهان را واداشت تا از كنسول بريتانيا درخواست پناهندگى كنند, كه پذيرفته نشد.18 و انجمن ايالتى و اداره هاى نوبنياد, مثل اداره بلديه و اداره معارف و اداره نمك تعطيل شدند.19 از نشر مطبوعات جلوگيرى شد. ميرزا صادق خان مدير جريده خورشيد كتك خورد, دفترش به غارت رفت و روزنامه اش توقيف گرديد.20 اما عناصر انقلابى و ملّيون به كارها و تلاشهاى زيرزمينى خود ادامه مى دادند.در آذر 1286/ ذيقعده 1326 نوشته اى از علماى كربلا درباره مسموم شدن حاج ميرزا خليل در مشهد نشر يافت كه سبب برانگيختگى زياد مردم گرديد. در اين روز نزديك به 4000 طلبه در حرم گرد آمدند, بازاريان مغازه هاى خود را بستند و ميرزا محمد آقازاده در صحن حرم به سخنرانى پرداخت از جمله گفت:(حاج ميرزا خليل را مسموم كرده اند, اى مردم پيشوايان ما را مى كشند و ما هيچ نمى گوييم).21روز بعد, به دليل دستگيرى يكى از جلوداران مردم, شورشى بروز كرد و بين طلاب و نيروهاى دولتى درگيرى مسلحانه صورت گرفت در 9آذر شمار تحصن كنندگان در حرم افزايش يافت و بسيارى از كسبه به طلبه ها پيوستند و نظاميان, خيابانها و كوچه ها را در اختيار و زير نظر گرفتند.22مردم خواستار برقرارى مشروطه و عفو عمومى بودند. شاه شايع كرده بود كه يادداشت علماى كربلا جعلى است, ولى والى اطمينان داشت كه نامه از كربلا فرستاده شده و مى كوشيد پى ببرد كه چگونه به مشهد رسيده است.در جريان شورش مردمى روز 11آذر /8ذيقعده نيروهاى دولتى توپ و چاتمه هاى23 خود را از كوچه ها برداشته و به مشروطه طلبان پيوستند. از روستاها نيز شمارى براى يارى مشروطه طلبان به آنان پيوستند. تلگرافخانه را در اختيار خود گرفتند. اين وضع تا 15آذر/ 12ذيقعده ادامه داشت. در اين روز شاه تلگراف زد كه اگر مردم از حرم خارج شوند و بازارها باز شود, وى يك مجمع عدالتى اعطا خواهد كرد. ولى مردم طالب انجمن محلى و عفو عمومى و يك ماه فرصت جهت وصول ماليات بودند. بالاخره همه اين شرطها پذيرفته شد و مردم پراكنده شدند.24 با اين حال, شمارى آرام نگرفتند و با جمع هماهنگ نشدند و پس از آن, ناآراميها و شورشهاى بسيارى به وجود آوردند.25
سيد محمد طباطبايى در مشهدپاره اى از رويدادهاى مشهد, بنا به گزارش چرچيل, وكيل شرقى كنسول گرى وزارت امور خارجه انگليس, در روز 10آذر 1287/ 7ذيقعده 1326 به دليل حضور آقاى سيد محمد طباطبايى در مشهد بوده است.26آمدن سيد محمد طباطبايى به مشهد, در جريان استبداد صغير, اسباب نگرانى استبداديان گرديده بود. اين پندار وجود داشت كه بين ايشان و ميرزا محمد آقازاده, ممكن است هماهنگى به وجود بيايد و زمام امور مشهد را به دست بگيرند و اين شهر را به يكى از كانونهاى بزرگ تبليغى عليه رژيم استبداد دگر كنند. اين بود كه طباطبايى در نامه اى به وزير اعظم نوشت:(صحبتى ميان داعى و ايشان و ديگران از بابت مشروطه ابداً نشده و نخواهد شد. احدى از اهل مشهد با داعى راه ندارند…)27ولى آقازاده, بدون اين كه به تهديدهاى تهران پاسخ دهد و يا توجه كند, با آزادى خواهان شهر, از جمله حاج شيخ على تهرانيان, حاج شيخ محمدكاظم تهرانيان, حاج محمد جعفر كشميرى, شيخ احمد بهار و حاج احتشام كاويانيان, در پيوند بود 28و با آنان محرمانه به مصلحت انديشى مى پرداخت.در اسفند 1287/ صفر 1327 براساس گزارش ماژور سايكس, مشروطه طلبان مشهد در برابر ستمكاريهاى نيروهاى سلطنت طلب بازارها را بسته و انجمن تشكيل دادند. شورشيان تلگرافخانه را در اختيار گرفتند.29 ملك الشعراى بهار, در جمع تحصن كنندگان در تلگرافخانه, عليه استبداديان سخنرانى كرد.30در اين روزها سردار سعيد, رئيس قشون مشهد بود و فوج قرائى و تعدادى سواره نظام به فرماندهى سالار نصرت در شهر استقرار داشتند و مجاهدين مشروطه خواه, مسجد گوهرشاد را مقر خود قرار داده بودند.
اوج گيرى استبداد و ايستادگى مردم, به رهبرى شيخ ذبيح الله قوچانىركن الدوله, براى آرام كردن مردم و چيرگى بر شهر, روز 23رمضان 1326 ميرزا مهدى عمادالمحدثين, پسر ميرزا يحيى طباخ را كه از واعظان مشروطه طلب بود, به كلات تبعيد كرد و اين امر سبب شد تا مردم عليه او بشورند. ركن الدوله به دفاع از كيان استبداد و ترساندن مشروطه خواهان, به پشت گرمى روسها, فرمان شليك توپ داد.31 نظاميان از ارگ چندين گلوله توپ به سوى منزل شيخ ذبيح الله پرتاب كردند. گلوله ها به بادگير حوضخانه و گلوله اى با فاصله كم جلو مسجد (سه دره) خورد و پيرمرد خورده فروشى را از پا درآورد. گلوله اى آخر كوچه (راسته عيدگاه) به زمين افتاد و چند گلوله ديگر به كوچه دراز عيدگاه برخورد كرد.شيخ ذبيح الله, از آن جا كه پيشاپيش در جريان تصميم ركن الدوله قرار داشت, خانواده خود را به بالاخيابان, منزل يكى از دوستان خود فرستاد. ياران وى پيشنهاد كردند: چند قبضه اسلحه داشته باشد, تا اگر مأموران ركن الدوله حمله كردند, از خود به دفاع برخيزد; امّا او گفته بود:(ركن الدوله جرأت دستور حمله به سربازان را ندارد. خود او هم مى داند كه نَفَسْهاى آخر را مى كشد. مهم تر اين كه چون در اقدام به اين كار خدا مورد نظر ماست, او بزرگ تر از آن است كه ما را حفظ نكند.)32مشروطه خواهان پيش از اين رويداد با حضور شيخ ذبيح اللّه, در منزل رضااف از راه جمع آورى اعانه توانسته بودند مقدارى اسلحه, از جمله تفنگهاى ورندل, كه آن زمان معروف به ظل السلطانى بود و نيز اسلحه برزنكه از اصفهان و عشاير آن سامان, خريدارى كنند و در ميان كالاها و بارهاى تجارى به مشهد بياورند.33وقتى ركن الدوله, براى گزارش از سير و چگونگى كارها, به تهران رفت, يكى از نفوذيها و خبرچينهاى مجاهدين در ارگ شناسايى شد و سربازان به او آسيب بسيار وارد كردند. اين خبر مجاهدين را برآشفت و آنان به قصد گرفتن ارگ تا مقابل حيطه حاج كربلا على پيشروى كردند و آن جا را سنگر خود قرار دادند, تا شباهنگام, به ارگ يورش برند. در اين گيرودار, يكى از نظاميان با تير مجاهدين كشته شد, ولى آنان بر خلاف ناخرسندى از دولت, به دليل نگرفتن حقوقِ واپس افتاده خود و نداشتن فرمانده, توانستند مجاهدان را شكست دهند. مجاهدان بالاى سردَرِ كاروانسراى شيخ فيض محمد را سنگر قرار دادند. روسها با توپ اين سنگر را ويران كردند و نيروهاى مجاهد ناگزير شدند فرار كنند و نظاميان آنان را تا حمام سالار بهادر دنبال كردند. اين جنگ و گريز, مدتها ادامه يافت تا اين كه ركن الدوله از تهران برگشت.34مجاهدان جنازه بيگلربيگى را به دُم قاطر بستند و پس از گردش در كوچه هاى شهر, به تخت داروغه, واقع در پايين خيابان, روبه رو كوچه عباسقلى خان بردند. مردم تا غروب به تماشاى جسد او مى رفتند. جنازه قاتل كه از مجاهدان آذربايجانى بود, با شكوه تشييع شد و بازار تعطيل گرديد. تمام علما و طلاب و تجار و اصناف و حدود 10هزار مجاهد مسلح شهرى و روستايى جلوى جنازه, در رديفهاى چهار نفرى حركت مى كردند. جنازه را داخل صحن به خاك سپردند.35دولت جديد پس از پابرجايى دوباره مشروطه, ركن الدوله را بر پُست پيشين باقى گذارد;ولى وى, هيچ گونه قدرتى نداشت. از اين جهت شكايت داشت. انجمن محلى مشهد به آگاهى او رسانده بود كه هيچ كارى بدون دستور قطعى از تهران نبايد انجام دهد.36كم كم ناخرسندى انجمن و علما از ركن الدوله فزونى يافت و انجمن از تهران خواستار بركنارى او شد. سست شدن پايگاه سلطنت طلبان و جناح استبداد, سبب شد كه ميرزا محمد آقازاده كه براى مدتى در تنگنا بود, از تنگنا به در آيد و از نظر سياسى به پايگاه برترى دست يابد. از نظر سياسى ايشان, افزون بر درس و بحث و پرورش شاگردان, در همه امور شهر دست اندر كار بود37 و نيروهاى مشروطه خواه را سازماندهى مى كرد و مجاهدان و توده هاى مؤمن را با نجف و بيت آخوند خراسانى پيوند مى داد. هميشه بيش از بيست محقق در خانه آقازاده بودند و ايشان حدود شرعى را در خانه خود جارى مى كرد.38 وى در جريان بركنارى محمدعلى شاه, نامزد عضويت در كميسيونى شد كه براى اين هدف به وجود آمده بود. او به تهران رفت و در كنار اعضاى ديگر كميسيون براى برگرداندن مشروطه تلاش ورزيد. او و شركت كنندگان ديگر در كميسيون, محمدعلى شاه را از سلطنت بركنار كردند و وليعهد سيزده ساله او را با نام احمد ميرزا به سلطنت برگزيدند.39 نفوذ مجاهدان و تك روى آنان سبب شد تا ميرزا حبيب الله مجتهد در كارها كم تر دخالت كند. مدرس رضوى نيز از همكارى با انجمن كنار كشيد. كم كم جريان سوم ناگزير شد عقيده خود را آشكارتر بيان كند.
3. خط سوم در مشروطه مشهددر جريان مشروطه و چالش مشروطه خواهان و مشروعه خواهان خراسان, ما به ابراز عقيده هاى ناسان و گوناگون ميرزا حبيب اللهمجتهد برمى خوريم كه نشان مى دهد, ايشان هرچند از روى دورانديشى و احتياط با هردو جريان كنار مى آمد و سازش نشان مى داد; ولى با توجه به تجربه هاى اجتماعى, فرهنگى و سياسى كه داشت, به طور كامل, هيچ يك از دو جريان را پذيرا نبود. بويژه اين كه نگاه ايشان به دين, الهام گرفته از نگاه عرفانى و همراه با آزادانديشى و آسان گيرى بود و از گروه گرايى و سطحى نگرى پرهيز داشت. از ديگرسو, از رويكردهاى روشنفكرانه به مسائل دينى و فرهنگى نيز دورى مى جست. ما همه اين برداشتها را از شخصيت ميرزا, به جز ديوان شعر و اسناد مربوط به وى, از نقش آفرينى ايشان در اصحاب سراچه داريم.شمارى از اهل معرفت و عالمان عارف و اصلاح طلب, در منزل كوچك (سراچه) نزديك مسجد جامع گوهرشاد گرد مى آمدند و با الگوگيرى از (اصحاب صفه) خود را (اصحاب سراچه) مى خواندند و در انديشه اصلاح جامعه به چنين گردهمايى دست زده بودند. زين العابدين سبزوارى, از اصحاب سراچه, كه بعدها در جنبش مشروطه, با عنوان رياست طلاب خراسان, به پشتيبانى از مشروطه برخاست و از اين روى, به (رئيس الطلاب) شهرت يافت, صبحها, در اوج محبوب بودن اصحاب سراچه ـ سالها پيش از انقلاب مشروطه ـ در يكى از شبستانهاى مسجد جامع گوهرشاد, جلوس مى كرد و تا اذان ظهر, به بحث و گفت وگو درباره مسائل اجتماعى ـ سياسى براى طلاب مى پرداخت. از جمله جستارهايى كه در اين نشستها از او نقل كرده اند: پيشرفت كشورها و ملتهاى غرب در علم و صنعت, واپس ماندگى مسلمانان در امور دينى و دنيوى, تعصبهاى بيهوده و عمر بر باد ده شيعه و سنى است.مردم مشهد در 1303هـ.ق در پشتيبانى از اصحاب سراچه و شخص حاج ميرزا حبيب و حاجى فاضل برخاستند. اين از آن روى بود كه آصف الدوله, دستور تبعيد رهبران اصحاب سراچه را از مشهد به درگز و كلات صادر كرده بود. در پى اين حركت, آصف الدوله به تهران فراخوانده شد و به جاى وى, محمودخان ناصرالملك, از سوى ناصرالدين شاه به ايالت خراسان برگمارده شد.مهم ترين و عزيزترين اصحاب سراچه, حاج ميرزا حبيب مجتهد خراسانى بود.40 پيشواى طريقتى ايشان را مهدى خديو گيلانى (م:1309) به عهده داشت.ملا غلامحسين شيخ الاسلام مشهد (1246ـ1319هـ.ق) و حاج فاضل خراسانى (م: 1342هـ.ق) و سيد على خان درگزى (م: 1336هـ.ق) و سيد زين العابدين رئيس الطلاب سبزوارى (1245ـ1335هـ.ق) و سيد محمدامين الحكماى سبزوارى (م:1324هـ.ق) و سيد محمود قدسى توسى از اصحاب سراچه بودند.او از برجسته ترين شاگردان ميرزاى شيرازى شمرده مى شد. پيش از نهضت تنباكو در كنار شيخ محمدتقى بجنوردى, از گردانندگان دينى و سياسى شهر مشهد بود و از نزديك با چهره هايى چون حاج سياح محلاتى و مجدالاسلام كرمانى و سيد جمال الدين واعظ41, كه در آستانه انقلاب مشروطه به مشهد تبعيد شده بودند, آشنايى پيدا كرد و در همين پيوند و آشنايى با اين كسان, با انديشه هاى سيد جمال الدين اسدآبادى آشنايى يافت.ميرزا حبيب, در ابتداى نهضت مشروطيت, براى همراهى با اين حركت گسترده مردمى, انجمن معدلت رضوى را بنيان نهاد. اخبار ايران از تهران, به گونه دست نوشت به اين انجمن مى رسيد و اين انجمن در دوره استبداد صغير منحل شد.ميرزا حبيب مجتهد با توجه به فراز و فرودهاى زندگى اش كه اندكى به آن اشاره شد, در اوج بگومگوها و اختلاف ديدگاه رهبران مشروطه و مشروعه از وارد شدن به عرصه پرهيز كرد. به درخواست هيچ يك از دو سوى پاسخ نداد. در اين هنگام شيخ فضل اللهنورى, در تلگرافى در بيستم صفر 1327هـ.ق كه بسان آن را به ديگر جاهاى كشور نيز فرستاده بود, به ميرزا حبيب نوشت:(در اين موقع مهم تجافى حضرت عالى از مهام كليه چه جهت دارد؟ آيا انقلاب مشهد به چه اندازه است و از كيست و علاج چيست؟ مستدعى است در اطلاعات جداً كوشش بفرماييد و آن چه مقتضى است, دستورالعمل بدهيد, از طرف دولت عليه و سلسله عمليه اقدام و مبادرت مى شود).42ميرزا على, فرزند ميرزا حبيب, با هم فكرى محمدعلى فاضل و با صلاح ديد خود ميرزا در پاسخ تلگراف شيخ فضل الله نورى نوشت:(بحمدالله والمنة در ارض اقدس, كسى در مقام شرارت نيست. كليه طبقات از علماى اعلام و وجوه اعيان و تجار و كسبه و غيرهم به موجب احكام مطاعه مبادى عاليه در انعقاد انجمن و مراسم مشروطيت اتفاق نموده و به كلمه واحده تشكيل انجمن و ترويج احكام شرعيه الهيه نموده اند. اصلاً كارى كه موجب خلاف قاعده, يا بى نظمى باشد, اتفاق نيفتاده, چاره هم تصور نمى شود مگر به مساعدت و همراهى اولياى دولت كه چند مرتبه به مواعيه مردم را ساكت كرده و اصلاً در مقام انجاز نبوده اند. حال هم اگر خراسان و رعيت خراسان را مى خواهند, غير از مساعدت و موافقت چاره نيست و اما قهراً اين مطلب انجام گرفته و خواهد گرفت. بديهى است بر هر مسلمى واجب است كه از جان و مال و مقام ترويج احكام شرعيه مضايقه نكنند.)43از متن اين تلگراف به دست مى آيد كه ميرزا حبيب, هنوز با مشروطه سر ناسازگارى برنداشته بود و اين تلگراف به دستور او, در جهت پشتيبانى از انقلاب مشروطه و انتقاد از بى كفايتى دولتمردان نگارش يافته است.
حزب مجاهد و چالش با خط سومحزب مجاهد مشهد, قديمى ترين حزب سياسى در تاريخ احزاب ايران به شمار مى رود كه در اثرگذارى سياسى در مشهد, مى توان آن را پس از انجمنها و مجلس, سومين نهاد مدنى دوره مشروطيت خراسان دانست. اين حزب كمى پيش تر از پيروزى انقلاب مشروطه, به رهبرى حيدرخان عمواوغلى با تشكيلات مخفى به وجود آمد. ايدئولوژى اين حزب و مرامنامه و نظامنامه آن, براساس حزب همت كه شعبه مسلمانان حزب سوسيال دمكرات روسيه بود, سامان يافته بود.مرامنامه و نظامنامه اين حزب, در سال 1284هـ.ش در باكو به چاپ رسيد44 و همان سال كه همزمان با آغاز استاندارى غلامرضا آصف الدوله شاهسون بود, اين حزب در مشهد شكل گرفت.45 حيدرخان در ايجاد آن نقش اول را به عهده داشت. وى, پيش از اين, به عنوان مهندس برق در سال 1279هـ.ش/1318هـ.ق و به نقلى در شعبان 1320 به مشهد آمد و تا رجب 1321 در اين شهر بود46 و با جريانهاى سياسى شهر آشنايى كامل داشت.47لفظ مجاهد لغت ساده و مذهبى بود. سران حزب براى اين كه از كار بردن واژه غربى سوسيال دمكرات يا اسم نامفهوم اجتماعيون عاميون پرهيز كنند, مجاهد را براى تشكل خود به كار مى بردند.48 اين سياست در مرامنامه حزب مجاهد نيز كه عبدالمحمد كامبخش آن را نگاشته بود,49 دنبال گرديد. مرامنامه حزب مجاهد مشهد تعديل شده مرامنامه حزب اجتماعيون عاميون است. در كل مرامنامه حزب اجتماعيون عاميون از مرامنامه حزب مجاهد مشهد تندتر است.50در اواخر شهريور 1286هـ.ش/ 1345هـ.ق نخستين كنگره مجاهدين در شهر مشهد برگزار شد51 و مرامنامه آن در اين شهر به چاپ رسيد.52 در اين كنگره, اعضا, هم رأى شدند مركز كل اداره مجاهدين, همان كه در گذشته بود, در باكو بماند.53 در مرامنامه حزب مجاهد مشهد, در باره اراضى آمده است:(املاك شاهى بايد بلاعوض مصادره شده بين خانواده هاى دهقانان تقسيم گردد و اراضى زايد ملاكين, توسط يك بانك ملى خريدارى شده و به دهقانان واگذار شود.)
ماده پنج مرامنامه حزب مجاهد مشهد, آزادى بيان, مطبوعات, اجتماعات و غيره را مورد توجه قرار مى دهد.54در نظامنامه حزب مجاهد مشهد, از حقوق محاكم ويژه حزب كه مى تواند هموندان خود را در برابر خيانت به مذهب تنبيه كند, سخن رفته است و هدف مقدس مجاهدين همان پيشرفت اسلام در نظر گرفته شده است.55مسلك حزب مجاهد مشهد دفاع از حكومت ملى و خواهان موجوديت مجلس, آزادى قلم و بيان و مجامع سياسى و آزادى شخصى و تشكيل نهادهاى مفيد و سودمند براى همگان و تهى دستان, از جمله تحصيل رايگان اجبارى56 بود. اين حزب در خفا همان آرمانها و عقايد نوظهور ماركسيستى و انقلابيون روسيه را دنبال مى كرد.حزب مجاهد, ايدئولوژى التقاطى داشت. از ليبراليسم و ناسيوناليسم هوادارى مى كرد, با علماى سنت گرا مخالف بود و از سنتهاى مذهبى شيعى در ظاهر پشتيبانى مى كرد. مجاهدين خود را متعهد به انقلاب مى دانستند و از سياستهاى اصلاح طلبانه مجلس حمايت مى كردند, اما گاه براى پيشبرد هدفهاى خود, دست به ترور مى زدند.آن دسته از اعضاى مجاهدين كه از قفقاز آمده بودند و در اصل ايرانى بودند, مجاهدين قفقاز خوانده مى شدند و يونيفرمهاى شيكى مى پوشيدند و مجاهدين مشهدى به آنها دلبستگى انقلابى داشتند و آنها را انقلابى اصيل مى شمردند.در شعبه فرقه اجتماعيون عاميون در مشهد, پيشه وران, كارگران, روشنفكران جوان, شمارى از روحانى زادگان و كشاورزان عضويت داشتند.شبكه انجمنهاى مجاهدين, علاوه بر مشهد در شهرهاى تبريز, تهران, اردبيل, خوى, اصفهان, قزوين, رشت و انزلى نيز فعال بود.اعضاى فرقه در محفلهاى خصوصى, عمومى و محفل فدائيان اجتماع مى كردند. محفلهاى خصوصى, فعاليتهاى محفلهاى عمومى را هماهنگ مى كردند و تنها نهادهايى بودند كه با دفتر مركزى باكو تماس داشتند و وابستگى آنها به مركز باكو براى اعضاى عادى معلوم و شناخته شده نبود.
نگرشهاى سياسى و فرهنگى انجمنهاى مجاهدين اعمال فشار براى نوسازى, ناسازگارى با نهادهاى مذهبى, آزادى زنان و دگرگونيهايى در مناسبات ارضى و كار, چالشهاى سهمگين را با نهادهاى سنتى جامعه و شمارى از علما به وجود آورد.مجاهدين هرگز نتوانسته بودند شمارى از علماى برجسته, از جمله ميرزا حبيب الله مجتهد را كه خط سوم را رهبرى مى كرد, به طور قطع, با خود همدم سازند. آنان وقتى خواسته بودند تا احكام علماى نجف را به وسيله ايشان تنفيذ كنند, ميرزا گفته بود:(من هميشه معتقد بوده ام كه در اين مملكت بايستى روحانيون قدم پيش نهاده, اجتماعى با اتحاد و اتفاق پديد آيد و به اصلاح احوال و تنوير افكار مسلمانان همت گمارند, تا اين كه خود مردم رفته رفته امور را تشخيص داده, از خرافاتى كه اكنون در آن غوطه ورند, رهايى يابند. اكنون كه بحمدالله آقايان اقدامات لازم را فرموده و مى فرمايند, اميد است به فضل الهى به خير و سعادت مسلمانان خاتمه يابد. اما راجع به نوشته و امضاى من, چنانكه همه آقايان مى دانند سالهاست كه من از نوشته, امضاء و فتوا دست كشيده ام. آن چه واضح و بديهى است, احتياجى به فتوا ندارد. مسلمانان حتى المقدور زير بار حكومت فاسد نبايستى بروند و حكومت صالح لازم الاتباع است. آن چه از دست من برمى آيد, دريغ نخواهم ورزيد و از نظريات آقايان پيروى خواهم كرد.)57اين مقدار همسويى براى مجاهدين كافى نبود. جايگاه مردمى ميرزا حبيب الله مجتهد, با اقتدارگرايى بى حد و مرز مجاهدين هماهنگ نبود. شمارى از مجاهدين, با توجه به نگرش انقلابى و سوسياليستى كه داشتند, ميرزا را به لحاظ جايگاه طبقاتى, وابسته به طبقه فئودالها مى دانستند و در نهان و آشكار ناسازگاريها و دوگانگيهاى ايدئولوژيكى خود را با ميرزا آشكار مى كردند. گردانندگان اصلى مجاهدين يا از اعضاى حزب اجتماعيون عاميون بودند و يا سخت از آنها اثرپذيرى داشتند. همكارى آنها با چهره هاى روحانى مشروطه طلب شهر, بيش تر تاكتيكى بود. البته نمى توان گفت كه همه مجاهدين داراى يك گرايش بودند, ولى بى گمان, بيش تر آنان, بويژه مجاهدين تُرك كه بخشى از زندگى فرهنگى و سياسى خود را در قفقاز و باكو و بادكوبه گذرانده بودند, سنتها و ارزشهاى جارى و سيستم طبقاتى حاكم را پذيرا نبودند.از مظاهر اين ناسازگارى فكرى و مجاهدين با ميرزا حبيب الله بر تازيانه زدن حاج حسن خان بالا خيابانى, يكى از نزديكان ميرزا به دست مجاهدين ترك جلوى منزل ايشان است.
ميرزا كه انسانى دنيا ديده و هوشمند بود, در نشستى به مردم, كه آماده حمايت همه جانبه از ايشان بودند, گفت:(حكايت تُرك و فارس نيست, انقلابى است عمومى, براى از ميان برداشتن حكومت استبداد. علماى اعلام حكم داده اند, همه جا آشوب برپا است. صلاح نيست خراسانيها در اين موضوع مخالفت كنند. خارجيان در كمين هستند, ممكن است ايالات را به روى يكديگر وادارند و كار را به جنگهاى داخلى بكشانند و مقاصد خود را انجام دهند.)58ميرزا با درايت كم مانندش, هميشه مى كوشيد تشنج زدايى كند. او سعى مى كرد مردم به رويارويى كشيده نشوند.رويارويى ميرزا حبيب الله مجتهد با مشروطه خواهانميرزا حبيب الله مجتهد با ديدن پيامدهاى خشونت بار انقلاب مشروطه از تأييد آن به طور كلى دست كشيد و در بحرآباد انزوا گزيد و ميان ايشان و مجاهدين اختلافها آشكار گرديد.حاجى فاضل خراسانى نيز جانب ميرزا را گرفت. نظر آنها اين بود كه مشروطه قانونهاى اسلامى را به اجرا نمى گذارد و معتقد بودند از اين به بعد مرتب روش حكومتها در اروپا و مغرب تغيير خواهد كرد و ما نبايد مرتب قوانين اسلام را با توجيه و تأويل, با مشروطه و حكومتهاى ديگر هماهنگ سازيم.
در سال 1327هـ.ق گروه هاى مجاهد, مسجد گوهرشاد را مركز و محكمه قرار داده و با شاهزاده ركن الدوله, حاكم مشهد, طرف شدند. آنان در مهرماه سال 1288 در رمضان 1327 حاجى فاضل را ترور كردند. او با اين كه بيش از هفتاد سال, از عمرش مى گذشت, در حالى كه خون از بدنش مى رفت, فرياد مى زد: بلند بگو لا اله الا الله. مشهور گرديد كه انجمن سرى رشت حكم ترور او را داده است.59به درازا كشيده شدن ماندن ميرزا در بحرآباد, اين پرسش را در ذهن همگان مطرح مى ساخت كه آيا ايشان با انقلاب مخالف است؟ اين بود كه سران مشروطه براى جلوگيرى از ناسازگارى آشكار ايشان, به بحرآباد رفتند و به ايشان گفتند:(مردم عدم تشرف شما را حمل بر نارضايتى شما از اوضاع مى كنند. هر ترتيبى كه براى تشرف شما به حرم مطهر لازم است, دستور فرماييد تا انجام دهيم. ايشان گفته بود همين كه حال تشرف داشته باشم به حرم مشرف خواهم شد.)سرانجام ميرزا به مشهد آمد, هركس او را مى ديد به سويش مى شتافت و اداى احترام مى كرد. وقتى ميرزا جلو منزل خود كه مقر انجمن ايالتى بود رسيد, مجاهدان تفنگ به دست نيز به انبوه مردم افزوده شدند. ميرزا در بست بالا, از خر پياده شد و از صحن عتيق به حرم مشرف گرديد. ازدحام مردم بى اندازه بود. ميرزا از دارالسياده وارد ايوان مسجد شد و در شبستان كنار كفش كن مسجد چند لحظه اى استراحت كرد. گروهى از مجاهدين با اين كه در داخل حرم و مسجد حمل تفنگ ممنوع بود, تفنگ به دست ايستاده بودند. در اين هنگام مجاهدين راه باز كردند و چند نفر از طلبه هاى مشروطه خواه, در حالى كه اوراقى در دست داشتند, جلو ميرزا نشستند و يكى با صداى بلند اظهار داشت:(اين است احكام علماى اعلام, كثرالله امثالهم, راجع به وجوب مشروطيت, حضرت آقا هم خرق اجماع نفرماييد و مايه تشتت كلمه مسلمانان نگرديد)!ميرزا وقتى اين سخنان را شنيد, با اين كه بسيار كم خشمگين مى شد, برآشفت و فرياد كشيد:(كدام ابله است كه مى خواهد تكليف مرا به من تعليم دهد؟ من تكليف خود را بهتر از تو مى دانم بدبخت.)و عصاى خود را برداشت و به راه افتاد.60 و تنگ غروب از مشهد خارج شد و به بحرآباد برگشت.ميرزا با همه كهولت سن, تحت فشار و شرايطى كه به وجود آمده بود, بر آن شد از ايران خارج شده و از راه روسيه به تركيه و از آ ن جا, از راه شام به مدينه برود و آخر عمر خود را در آن جا سپرى كند. قهوه چى ميرزا در بحرآباد, كه گفته مى شود جاسوس مشروطه طلبان بوده است, آنان را از حركت وى آگاه ساخت.ميرزا از بحرآباد به قصد كلات حركت كرد. در كلات مورد استقبال عشاير آن جا قرار گرفت. دو نفر قفقازى, از نيروهاى مسلح مشروطه خواه, به قصد ترور به دنبال وى به كلات رفتند. سرماى هوا, مانع از آن بود كه ميرزا به راه خود ادامه دهد, زمستان را در كلات گذراند و اوايل تابستان به مشهد بازگشت و يكسره به باغ ابرده پايين رفت. شمارى از سران مشروطه به ديدار او رفتند. ساعتى پس از ملاقات آنان, ميرزا دچار تشنج شد و عصر روز 27شعبان 1327/ 1287 شمسى درگذشت و در حرم مطهر دفن گرديد.ميرزا حبيب, به لحاظ داشتن تجربه هاى سياسى, فرهنگى و اجتماعى منشأ تفاهم گروه هاى موجود در جامعه شهرى آن روز مشهد بود. او از سويى با فقيهان و محدثان و مفسران در پيوند بود; و از سويى با حكيمان و عقل گرايان و ارباب حكمت و فلسفه; و از ديگرسوى, با صوفيان و صوفى مشربها. در عين حال با روشنفكران و مبارزانى چون حاج سياح محلاتى, حشر و نشر داشت و در جريان دگرگونيهاى جهانى و مسائل سياسى بين المللى قرار مى گرفت.وجود شخصيت معنوى ميرزا حبيب الله مجتهد خراسانى در خراسان آن روز, موجب تعديل هر دو نهضت تنباكو و مشروطيت در مشهد و شهرهاى ديگر خراسان شد. اگر ايشان و يكى دو چهره ديگر مثل ميرزا محمد آقازاده نبودند, مردم مرارتهاى بيش ترى را بايد مى كشيدند. و انحراف زيادى ممكن بود بر شريانهاى زندگى آنان چنگ اندازد. بويژه مشروطه طلبان از روحانيت بريدند, تا جايى كه آخوند خراسانى در آخرين ماه هاى حيات خود دست از حمايت مشروطه كشيد.
استاد واعظ زاده خراسانى در مصاحبه اى كه با مجله حوزه دارد, مى گويد:(آخوند خراسانى نامه اى به مشهد فرستاده, او در اين نامه گفته بود: هدف ما از مشروطيت, برقرارى عدالت و ترويج اسلام بود, نه اين كه مالياتهاى سنگينى براى مردم وضع كنند و دستور داده بود كه مردم مسلمان با مشروطيت مبارزه كنند.)اين نامه شش ماه در راه بود. و وقتى به دست علماى مشهد رسيد, آنان از شيخ مهدى واعظ خراسانى خواستند تا به منبر برود و نامه آخوند را براى مردم بخواند. ايشان خواندن نامه را با توجه به اوضاع حاكم بر آن روزها, مشروط كرده بود به اين كه همه علماى مخالف مشروطه پاى منبر حضور يابند, اما آنان حاضر نشدند و اين نامه آخوند هيچ گاه در گردهماييها و براى همگان خوانده نشد.شيخ فضل الله نورى در يكى از آخرين پيامهاى خود به مشهد و همه شهرها, به گونه خلاصه و به زبان رمز, يادآور خطرهايى شد كه جامعه روحانيت در پيش رو خواهد داشت. در اين تلگراف آمده است:(فصل داير به حفظ قوانين اسلام مردود, و مكنونات خاطر مكشوف, اساس دين متزلزل, عموم متحير, متدينين علما مهاجرت زاويه مقدسه حضرت عبدالعظيم, موقع اقدام لازم است).61اين تلگراف شيخ, بدون پاسخ ماند. حال و روز مشهد بدتر از آن بود كه كسى بتواند قدمى در راستاى خواسته هاى شيخ فضلالله بردارد. حاج شيخ, درست دو هفته پس از فتح تهران, به جرم مشروعه خواهى, به دست خون آلود و اهريمنى انقلابيون, در روز 13رجب سال 1327/ 9مرداد 1288, در ميدان توپخانه تهران به دار آويخته شد.
اختلاف مشروطه خواهاندوره دوم قانونگذارى, پس از يك سال و 4ماه و 21روز فَتْرَت, به تاريخ24 فروردين1288/دوم ذيقعده 1327, شروع شد. نخستين جلسه رسمى مجلس, به تاريخ 27 فروردين 1288 برگزار گرديد و روز سوم دى ماه 1290/ سوم محرم 1330هـ.ق برافتاد.در اين دوره, سيستم صنفى از ميان برداشته شد و مستشاران آمريكايى و سوئدى و فرانسوى, براى اصلاح امور دارايى و دستگاه هاى ادارى, به كار گرفته شدند.مردم مشهد در اين دوره به سيد اسدالله قزوينى رئيس انجمن ايالتى و ولايتى, رئيس التجار و مهدوى, كه در آن هنگام در استانبول به سر مى برد و شيخ حبيب الله افتخار الواعظين رأى دادند. حاج سيد اسدالله قزوينى, رئيس انجمن ايالتى و ولايتى خراسان, جزو پنج نفر علماى طراز اول علماى مجلس شد كه در قانون اساسى قيد شده بود و حاج شيخ ذبيح الله مجتهد قوچانى رياست آن را به عهده گرفت.همزمان با گشايش پارلمان و آغاز دومين دوره قانونگذارى, دو حزب پا به ميدان سياست گذاشتند: (انقلابى) و (اعتدالى) و هر دو در مشهد به تلاشها و تكاپوهايى دست زدند. كوششهاى اين دو حزب در رويدادهاى اجتماعى و سياسى مشهد, كارگر افتاد.62دو حزب ياد شده در سال 1289هـ.ش/ 1328هـ.ق به اسم اجتماعيون اعتداليون و دمكرات عاميون رسميت يافتند. مدتى هم هر دو حزب, (حزب دمكرات) خوانده مى شدند.ركن الدوله در اين دوره انتخابات بود كه توانست بين مجاهدين اختلاف اندازد. شمارى از مجاهدين كه فارس زبان و بومى بودند, پيرامون انجمن ايالتى جمع شدند. آنان مى گفتند نبايد ترك خارجى در ولايت ما مجرى مرام مشروطه باشد. مراد آنان از ترك خارجى, مجاهدين مهاجر قفقازى بود.
كوششهاى علما به جايى نرسيد. در آن ميان حاج محمد شال فروش, يكى از مستبدين كشته شد و تعدادى از زنان به انجمن وارد شدند و محل آن را ويران كردند. بازار تعطيل گرديد و فرداى آن روز, جسد يك ارمنى مشروطه طلب تبعه روس, در بالا خيابان پيدا شد.انجمن كه متوجه انگيزشها و انگيختنها شده بود, دو رئيس براى مجاهدين برگمارد. امور مجاهدان فارس زبان را به شجاع الاسلام سپرد و امور مجاهدان ترك زبان و مهاجران قفقازى را به ميرزا بابا.نام واقعى شجاع الاسلام كربلايى سيد آقا كوچك, رئيس خبازان, و از ساكنان محله نوقان بود. او توانسته بود نائب على اكبر حسنى را از سر راه مشروطه طلبان بردارد و تلگرافخانه و باغ انبر را به تصرف نيروهاى مجاهد درآورد. انجمن براى قدردانى از خدمات وى, او را ملقب به شجاع الاسلام كرد.با دعوت حاجى مجلل التوليه هر دو گروه كه شمار آنان, به چهار هزار نفر مى رسيد در باغ حسنخان گرد آمدند و به اين ترتيب توطئه ها بى ثمر ماند و وحدت بين نيروهاى مجاهد برقرار شد.63 ولى چندى بعد ميرزا بابا و شجاع الاسلام به تهران فراخوانده شدند. ميرزا بابا پس از چند روز اقامت در تهران با گلوله فرد ناشناسى كشته شد و شجاع الاسلام پس از سه روز بازداشت, تعهد سپرد كه بدون اجازه دولت به مشهد برنگردد و رئيس التجار, خانه اى در اختيار او گذاشت.از كوششهاى سياسى انجمن ايالتى مى توان به تأييد تلگراف انجمن ايالتى آذربايجان, مبنى بر ضرورت شركت پنج نفر از علماى طراز اول در مجلس اشاره كرد. اين تلگراف در تاريخ 14آذر 1288/ 13ذى قعده 1327 به مجلس فرستاده شد در اين تلگراف آمده است:(به مدلول ماده دوم قانون اساسى و امر مطاع حضرات آيات الله دام ظلهم, كه پنج نفر از طراز اول علما از عده بيست نفر منتخب گرديده در جلسات مقدس شرف حضور به هم رسانند. اهالى خراسان هم مستدعى مى باشند اين ماده قانون را كه زياده از حدّ قابل توجه و جلب قلوب عامه خلق است, در كليه جلسات مقدس مراعات فرموده, منظور فرمايند.)64از آغاز به كار مجلس دوم, رفته رفته انجمنها بسته شدند و حضور توده مردم مشهد در صحنه سياسى شهر كاهش يافت.65در همين دوره دولت در تنگناى مالى شديد قرار گرفت و گردانندگان مشروطه, مسأله استقراض را پيش كشيدند.آقازاده با دريافت وام از دولتهاى بيگانه, به مخالفت برخاست و صداى اعتراض او از خراسان به همه جاى ايران رسيد و مسير تصميم گيرى را ايشان به طور كلى تغيير داد.
روزنامه حبل المتين در شماره 36 سال 1328هـ.ق متن تلگراف بسيار شديد او را ثبت كرده است. در اين تلگراف آمده است:(هيأت وزراى نظام دامت شوكته: تمام اين خونريزيها و از جان گذشتگى ها براى حفظ بيضه اسلام و وطن عزيز بود, لهذا بر مسلمين و ايرانيان واجب است كه براى يك وجب خاك عزيز خون آلود ايران از جان و مال بگذرند و نگذارند بيش از اين دست پليد اجانب در اين مملكت دراز و دامان ناموس وطن زياده بر اين آلوده گردد.امروز روزى است كه بايد خون شهداى راه وطن را, كه استقلال ايران است, مسلمانان حفظ كنند. از قرار مسموع, براى مصارف دولت پنج كرور تومان وجه لازم شده. معلوم نيست چرا اولياى دولت فقط راه به دست آوردن اين وجه ناقابل را قرض كردن از خارجه با آن شرايط جانگداز كه يك مرتبه قلم به هستى ايران مى كشد, دانسته اند؟وزراى ممالك خارجه براى مصارف فوق العاده مملكتِ خود, آن وجه را با ترتيبات صحيحه از داخله و خود جمع آورى كرده, ملت هم با كمال ميل مى دهد. چه شده كه اولياى دولت اين موقع را مغتنم نشمرده و تا حال فكرى براى جمع آورى اعانه از داخله نكرده؟ آيا در ميان سى كرور ايرانى نمى توان با تدابير عمليه و اين حسن توجه امروز, رؤساى روحانى و رغبت خود ملت, پنج كرور دريافت كه هر يك روى هم رفته پنج تومان آماده و بيست و پنج كرور براى رفع احتياجات دولت فراهم گردد؟ تا به اين ننگ زير بار قرض خارجه نرويم. اين نوع استقراض از خارجه به مراتب معايبش بيش تر از قرض سابق است كه پشت استقلال ايران را شكسته و ما را به اين روز سياه افكنده است…)آقازاده با توجه به جايگاهى كه در ميان علما, اصناف و عامه مردم داشت, نقطه تعديلى بود كه هم جناحها را در راستاى مصالح كشور و انقلاب هماهنگ مى كرد و هم آگاهى هاى لازم را با توجه به گستره ديد و پيوند با مراجع بزرگ و رجال سياسى, در اختيار توده ها مى گذاشت. موضع گيرى به حق او در جريان محاكمه نايب صدر, يكى از چهره هاى سياسى دوره مشروطيت زنجان و از حاميان ملا قربانعلى زنجانى, معروف به حجت الاسلام, پديدآورنده خطِ سوم در انقلاب مشروطيت ايران, سبب جلوگيرى از اعدام ايشان به دست تندرَوان شد.
سرنوشت مشروطه خواهى و دخالت قدرتهاى خارجىدر جريان نهضت مشروطيت ايران دو كشور روس و انگليس داراى دفتر نمايندگى در مشهد بودند. انگليس از مشروطه خواهان و روس از سلطنت طلبان پشتيبانى مى كردند. امضاى قرارداد روس و انگليس در سنت پترزبورگ در شهريور 1286/ 31اوت 1907 زمينه ساز نفوذ امپرياليسم در ايران شد. شمال ايران در حوزه نفوذ روسيه و جنوب ايران در حوزه نفوذ بريتانيا قرار گرفت و منطقه ميانى بى طرف ماند. هر دو قدرت موافقت كردند كه در قلمرو نفوذ قدرت رقيب در پى امتيازهاى سياسى يا تجارى نباشند.در جريان اشغال خراسان, ميرزا محمد آقازاده, نقش مهم و اثرگذارى در ايستادگى مردم عليه روسها داشت. شمارى قزاق و 25توپچى و 7عراده توپ قواى روس از مرز خراسان گذشته و وارد مشهد شدند. مردم با هدايت ايشان تلگرافهاى زيادى در اعتراض به اشغال خراسان به تهران زدند. ناامنى همه جاى خراسان را فراگرفت. دابيژاكنسول و ژنرال ردكو فرمانده نظامى روس در خراسان, مردم را در منگنه گذاشته بودند. مردم پناهگاهى جز بيوت عالمان دين, بويژه بيت ميرزا محمد آقازاده نداشتند و ايشان با درايت و شجاعت تمام, مخالفت مردم عليه روس و انگليس را رهبرى مى كرد. از خاطرات سياسى فرخ, به دست مى آيد كه قتل اسماعيل خان قره باغى, معاون كنسولگرى روس به اشارت آقازاده صورت گرفته است.
فرخ كه مدتى كارگزار دولت, در تربت حيدريه بوده است, مى نويسد:(كنسول روس مى كوشيد قتل را به گردن معروف ترين دشمن خود در ولايت خمسه, يعنى شيخ على اكبر مجتهد بيندازد. دليل او نامه اى بود كه به خط شيخ على اكبر خطاب به فاضل بسطامى, دست راست آيت اللّه آقازاده نوشته شده بود. در اين نامه آمده بود: (به زحمت اسماعيل خان برداشته شد) و مهر شيخ على اكبر نيز در زير نامه نمايان بود.)66همزمان با اين رويداد, يكى ديگر از اتباع روس به دست حاجى مرتضى ميرزا, حكمران گناباد به قتل رسيد و روسها سرمنشأ اين حركتها را روحانيت مشهد, بويژه آقازاده مى دانستند. و اين امر را مى توان از خاطرات ژرژسرگى يويچ آقا بگف جاسوس شوروى, كه با عنوان بازرس مخصوص نمايندگى تجارى شوروى در محل كنسول گرى مشهد سكنى داشت, به خوبى به دست آورد. او و مأموران ديگر سازمان چكا و بعدها گ.پ, از ميدان دارى و نقش آفرينى روحانيت در خراسان به رهبرى آقازاده بيمناك بودند. وى مى نويسد:(در حدود سه هزار نفر از روحانيون در مشهد گرد آمدند و اين عده قدرت و نفوذ سياسى فراوان در سراسر ايران دارند. ما براى رخنه به اين مركز قدرت بارها كوشيديم, ولى هيچ گاه توفيق استفاده از نفوذ اين مركز در جهت پيشرفت كارهايمان را نيافتيم.)آنان راه رخنه گرى را در آزانگيزى ناپسرى آقازاده يافتند. آقابگف مى نويسد:(تا آن كه بالاخره توانستيم با رشوه دادن و فريفتن يكى از تجار, به داخل اين مركز قدرت راه پيدا كنيم. اين تاجر, ناپسرى آقازاده, رئيس روحانيون مشهد بود.)67
روسها با گسترش حضور خود در خراسان به دنبال بهانه اى مى گشتند تا بتوانند اين بخش از خاك وطن را به زير نگين قدرت خود در بياورند. و اين بهانه را در جريان دادن اولتيماتوم به دست آوردند. از جمله مواد اين اولتيماتوم عزل مورگان شوستر آمريكايى بود كه به تصويب مجلس شوراى ملى, رياست كل خزانه دارى را به عهده داشت. براساس اين اولتيماتوم, حركت حكام به ولايات, مى بايست به تصويب سفارت روس و انگليس باشد. اين امر, با توجه به پيامدهاى شومى كه براى استقلال ايران در پى داشت, طوفان خشم و نفرت را در كشور برانگيخت كه اين بار چگونگيها و حالها, با جريانهاى سال 1327 و 1328هـ.ق كه روسها در كار ايران دخالت مى كردند, فرق داشت.در 8آذر 1290/1329 مجلس به اتفاق آرا, اولتيماتوم روسيه را رد كرد. در مشهد مهاجران قفقازى, انقلابيون محلى و روحانيان و توده هاى مردم آماده پايدارى و ايستادگى مسلحانه در برابر روسيه شدند.68علماى نجف پس از دريافت تلگراف درباره رويدادهاى ناگوار ايران بر آن شدند با پيروان خود به كاظمين و از آن جا به سوى ايران حركت كنند, تا مردم را عليه اشغال گران رهبرى كنند. آخوند ملا محمد كاظم خراسانى با ارسال نامه هايى به شهرهاى مهم ايران, از جمله مشهد دستور داد مردم عليه كافران بپا خيزند و كالاهاى روس را حرام كنند و آموزشهاى رزمى لازم را ببينند. به نقل اديب هروى كه خود از شاهدان اين رويداد بوده است, پس از اعلان مواضع روحانيان, هيجان عمومى همه مشهد را فراگرفت و شاگردان مدارس با عَلَم و بيرق ميان كوچه و بازار دست به راهپيمايى زدند. آنان شعارهايى عليه اشغال گران مى سرودند, از جمله مى گفتند:آن چه در پرده دارى آسمان بنما عيانتن نخواهد داد بر ظلم و ستم ايرانيانسر به كف جان در قدم داريم ما ورد زبانيا كه استقلال ايران يا كه مرگ ناگهان
در يكى از روزها همه به مسجد گوهرشاد رفتند. مسجد پر از جمعيت شد. حاج شيخ مهدى سلطان المتكلمين دو ساعت به غروب مانده به منبر رفت و مواد اولتيماتوم را براى مردم خواند.69علماى مشهد به پيروى از آخوند خراسانى اعلاميه اى در تحريم استفاده از كالاهاى روسى صادر كردند. در اين اعلاميه آمده است:(چون اجحافات و تجاوزات دولت روس كه چون شعله آتش به خرمن اسلام افتاده از حد گذشته است, و به واسطه سوق قشون خود به نقاط شمالى و شرقى و غربى ايران, امنيت اين مملكت را منهدم و افكار عمومى را به نمايشات خارج از قانون خود اشغال نمود و روح ديانت مسلمين را به فشارهاى فوق العاده خودش معذب داشته و به كلى جلوى ترقى و تكامل و پيشرفت امور ملكى و ملى ما را سركشيده است, و روز به روز هم بر تعداد قشون خود در داخله افزوده و مى افزايد, علماى عظام و حجج اسلاميه نجف اشرف كه از اركان عاليه روحانيت ما به شمار مى آيند, در جلو حركات دول همجوار متعدى, به خصوص دولت روس, اظهار نفرت فرموده و به ترك امتعه اين دولت استظهار متواتره صادر فرموده اند. ماهيت حاضره نيز نظر به تجاوزات دولت مزبور, عموماً و احكام حجج اسلاميه خصوصاً, از امروز به ترك امتعه روس ميان بسته و با تمام نفرت خودمان اجناس اين دولت جابر را به نظر بى قابليتى ديده, و كليه مال التجاره, از قند و چاى روس و ساير اقمشه و اشياء را بر خود حرام داشته و هركس از ايرانيان كه جنس روسى استعمال كند, او را از كسوت روحانيت عارى شناخته و با او آمد و رفت را موقوف خواهيم كرد.)70درست زمانى كه علماى عتبات خواستند به كاظمين حركت كنند, آخوند خراسانى, چشم از دنيا فروبست71 و با پذيرش اولتيماتوم از سوى دولت ايران, اين جريان فروكش كرد.پس از تعطيل شدن مجلس دوم روسها به نفوذ خود در مشهد افزودند. مردم, سخت برانگيخته شدند و به هيجان آمدند. آنان رخنه گرى روس و انگليس را عامل انحلال مجلس مى دانستند. اين بود كه بر ضد قشون روسيه تزارى و همچنين قواى دولت انگليس و حكومت مطلق ناصرالملك قيام كردند. روس و انگليس دمكراتها را عامل اين حركتها مى دانستند و به همين دليل از هر مجالى براى سست كردن آنها استفاده مى كردند. سليمان ميرزا از تهران, به دموكراتها دستور پايدارى داد. بازارها بسته شدند و مردم اسلحه برداشتند, ولى با قطع ارتباط مشهد و تهران به دليل پاره شدن سيم مخابرات كارى صورت نگرفت.
ملك الشعراى بهار مى نويسد:(من و رفقا ندانستيم چه بايد كرد و از راه سيم عشق آباد ـ باكو با تبريز ارتباط به دست آورديم كه تكليف خود و جريان حوادث را بدانيم, اما جوابى كه آنها به ما دادند از راه داخل مخابره شد و بعد از ختم جانبازيهاى احرار تبريز آن جواب به ما رسيد. ما با سيم عشق آباد به خط لاتين اين شعر عربى ناتمام را به روزنامه فرستاديم و براى آن چنين كرديم كه از تفتيش تلگرافچى روس ايمن بماند.شعر اين است:ييـا حـافظيـن الديـن والنـاس ما حالكم والحرب بين الر…جوابى كه داده شده بود دو ماه بعد كه سيم باز شده و آبها از آسيابها افتاده ـ به ما رسيد اين بود:مـنتظـر الامـر مـن الكبـار القتل اولى من ركوب الر…)72نوبهار در اين گيرودارها و كشاكشهاى سياسى به دستور كنسول روس توقيف شد و بى درنگ بهار (تازه بهار) را در آورد.حضور بيگانگان در خراسان موجب شد تا نهادهاى سياسى موجود در مشهد; از انجمن ايالتى و ولايتى, حوزه ها و روحانيت مترقى و حزب دمكرات به وحدت نظر برسند.
انجمن ايالتى و ولايتى در جريان اشغال سال 1288/1328هـ.ق. مشهد در حال و روز بدى قرار گرفت. با اين حال, هنوز زمام بسيارى از امور در اختيار انجمن بود. و در روز پنج شنبه ربيع المولود 1328, با بيش ترين آراء شيخ ذبيح الله به رياست انجمن و ارفع السلطان نايب الرئيس و فاضل بسطامى منشى دوم و شيخ محمد كاظم تهرانيان به عنوان منشى اول انتخاب شدند. حاج غلامعلى يزدى به عنوان تحويلدار و روزنامه طوس به عنوان ارگان رسمى انجمن و روزهاى فرد هفته, روزهاى رسمى آن معين شد.با توجه به حضور روسها و بازدارنده هايى كه پيش آمده بود, انجمن در تنگناى شديد مالى و سياسى قرار گرفت. بنابر گزارش اول رجب 1328هـ.ق. انجمن از نظر مالى در تنگنا بود و اعضاى آن پاره اى از وقت خود را در انجمن سپرى مى كردند و پاره اى ديگر را ناگزير بودند براى معاش خود تلاش كنند.فشارهاى مالى سبب شده بود كه بيش تر آنان, بر سر مقررى با تشكيلات انجمن درگير شوند. انجمن تأمين مالى نمى شد و كم كم در وضعيت بد و بدترى قرار گرفت.
در سال 1289/1329هـ.ق, ظهير السلطان, پس از فتح تهران از سوى مليون مأمور خراسان شد. برخلاف حكم قانون اساسى و آئين نامه ها مبنى بر اين كه انجمنهاى ايالتى و ولايتى و بلدى, كار شهر و ايالت را به عهده داشته باشند, وى آن را زيرپا گذاشت73 و در شماره 222 روزنامه استقلال, تلگرافى توهين آميز درباره انجمن به چاپ رسيد.روز 27 ربيع الاول 1329هـ.ق تنى چند از دست اندركاران و سران انجمن گرد هم آمدند و پيمان بستند كه براى اعاده شرف خود دست به كار شوند و اگر از كارهاى ياد شده نااميد شدند, انجمن را تعطيل كنند و همه استعفا داده و قضيه را با مردم در ميان گذارند.انجمن و گردانندگان آن, بويژه شيخ ذبيح الله نسبت به مبارزه دمكراتهاى خراسان عليه روسها خوشبين بودند. او خود روزنامه نوبهار را مى خواند و سعى مى كرد علما را عليه حضور روسها برانگيزاند. در محرم 1330 به دستور وثوق الدوله, وزير خارجه وقت, به دست حكومت خراسان, اين روزنامه نيز توقيف شد. بهار دستگير و همراه 9نفر از افراد كميته ايالتى حزب دمكرات خراسان به تهران فرستاده شد. در طول راه, بهار و همفكرانش در بيابان گرفتار دزدان شدند و دارايى شان به غارت رفت. آنها در بين سبزوار و شاهرود, با حيدرخان عمواوغلى و ابوالفتح زاده كه از راه مشهد به سوى روسيه و اروپا در حركت بودند, ديدار كردند ملك الشعراى بهار آنان را با معرفى نامه اى خطاب به شيخ جواد تهرانى, روانه مشهد كرد تا براى گرفتن جواز گذر از مرز, از او يارى بگيرند.74حضور نيروهاى روس و تبعيد سران دمكرات خراسان به تهران, سبب شد تا استبداديان به قدرت برسند و كسانى چون سيد محمد يزدى طالب الحق, برادر سيد على آقا يزدى مجتهد و پسر عموى سيد ضياءالدين طباطبايى, همراه يوسف خان هراتى, در مسجد گوهرشاد, عليه دمكراتها, به سخنرانى بپردازند و مردم را به رويارويى با آنان و مشروطه طلبان فراخوانند. تلاش نابخردانه اينان, فاجعه به توپ بستن حرم امام هشتم(ع) را به دست نيروهاى روس, به دنبال داشت.
سرانجام مشروعه خواهى در مشهددر فترت بين مجلس دوم و سوم, روسها, دست به كارهاى ننگين و فاجعه هاى بسيار دردناك زدند. ژنرال ردكو, فرمانده نظامى روس در مشهد, مجلسى در محل اقامت خود سامان داد و شروع به انگيزاندن افراد كرد. او توانست سيد محمد يزدى طالب الحق, برادر سيد على آقا يزدى مجتهد را با خود همراه كند. او به ظاهر مشروعه خواه بود. زيرا پيش از اين, هنگامى كه شيخ فضل الله نورى, به همراه شمارى از مردم, در ميدان توپخانه تهران, تحصن كرده بود, وى هم در آن جمع حضور يافته بود با نشر شبنامه به اسم بابيان وانموده بود كه آنان در انتخابات دخالت دارند و امور ملى را به دست گرفته اند.75و هم چنين يوسف خان هراتى را كه در شرارت و ماجراجويى از نظر سيستم قضايى آن روز مشهد فرد بَزَه كارى شناخته مى شد و مدت شش ماه در مدرسه ميرزا جعفر متحصن شده بود و بعدها براى روسيه كار مى كرد و خبرهاى شهر را در اختيار نمايندگان سياسى اين كشور قرار مى داد, با خود هماهنگ كرد و محمدعلى قروش آبادى هم, كه از اوباش باجگير بود, به آنان پيوست و به اين ترتيب مقدمات شورشى فراهم شد كه مى توانست خراسان را تجزيه كند و به آرزوهاى شوم و ديرين روسيه جامه عمل بپوشاند.ييوسف خان, مهاجر و از ايل ابدالى افغانستان بود كه در 12ربيع الاول 1290 در هرات به دنيا آمد و هنگامى كه هيأت انگليسى به رياست كلنل ريجويى براى روشن كردن حدود مرزى افغانستان و روسيه در سال 1302هـ.ق. به افغانستان وارد شد, در خدمت هيأت قرار گرفت و در سال 1309هـ.ق. در جنگ هزاره مورد اتهام قرار گرفت و با خانواده خود به ايران آمد.ييوسف خان در آغاز ورود, مورد توجه مؤيدالدوله قرار گرفت و با حسين خان شجاع الدوله به قوچان رفت و در آن جا مأمور تدارك و تربيت سواره نظام براى هيأت مذاكرات سرحد فيروزه ميان ايران و روس شد. او پس از بازگشت از قوچان, خواستار برقرارى مستمرى و حمايت سياسى از دولت ايران شد. وقتى به نتيجه نرسيد به دولت انگليس روى آورد, ولى به دليل دوستى با دولت روس, مورد اطمينان انگليسيها قرار نگرفت. اين بود كه متوجه دولت عثمانى شد. از آن جا هم نتيجه نگرفت. سرانجام به دولت روس روى آورد و كنسول روس ايشان را پذيرفت و انعام و مدد معاش داد و تا پايان زندگى; يعنى سال 1330هـ.ق. به مدت 16سال, از پشتيبانى مالى و سياسى كنسولگرى روس در مشهد برخوردار گرديد.76 و در آخر نيز جان خود را بر سر اين معامله نهاد.
ييوسف خان در جريان استقبال از ركن الدوله, والى جديد خراسان زندانى گرديد. در سال 1306هـ.ق. به اتهام خريد اسلحه مسروقه دولتى گرفتار شد. در 1317 در جريان معاملات ملكى مغضوب مقامات ايالت خراسان واقع شد. خود وى در هر دو كتاب خود يعنى بحرالفوائد و عين الوقايع به برخى از اين سوانح زندگى خود اشاره كرده است.
ييوسف خان سرگذشت خود را در بحرالفوائد با عباراتى به پايان مى برد كه سرسپردگى وى را به روس نشان مى دهد. وى مى نويسد:(حمد مى كنم بى نياز چاره ساز را كه با اين همه سرگذشت پرخطر, در خراسان همه وقت به دارايى و نعمت زندگانى نمودم, چون آقا و مولايم خسرو طوس و مدد معاشم از دولت روس است. ملك از ملك عالم و عزت از عزيزترين اعم خواستم, نه تنم خوار شد و نه حالم زار).77ييوسف خان, با پشتيبانى فرمانده نظامى روس ابتدا در محله سرشور در مسجد نزديك قبرستان ميرهوا مجلسى تشكيل داد و مردم را به سوى محمدعلى شاه دعوت كرد.78 سه روز بعد هم نايب على اكبر نوغانى و طالب الحق, سراچه تكيه را مركز تلاشهاى سياسى خود قرار دادند و سقف آن جا را با چادر پوشاندند و مردم را دور خود جمع كردند. وقتى كارشان بالا گرفت به مسجد گوهرشاد رفتند.79ييوسف خان خود را سردار ملى و محمد قروش آبادى نيشابورى را سالار ملى خواند.80اندك اندك بر شمار مسجديان افزوده شد. سيد با همراهان خود از جمله اكبر بلند كه از الواط تهران بود و با طالب الحق به مشهد آمده بود,81 كه همه مسلح بودند, در مسجد و قسمتى از بازار سرشور و يوسف خان در صحن نو و سراچه روى حوض انبار مستقر شدند. آنها اين حجره را ديوانخانه و شربت خانه و… ناميدند و هر روز يوسف خان تفنگدارهاى خود را به پشت بام صحن با طبل و شيپور مى فرستاد و به آنها مشق نظامى مى داد و بعد براى همه مردم به سخنرانى مى پرداخت و مواضع سياسى خود را براى آنها بيان مى كرد. سيد نيز به مردم دلگرمى مى داد و از سفر محمدعلى شاه سخن مى گفت.82 آن دو محكومين را شلاق مى زدند و حكم صادر و آن را اجرا مى كردند.83ييوسف خان اعلان كرد: بايد ادارات جديد و نوبنياد كه پس از مشروطه داير شده است, برچيده شوند و تهديد كرد در غير اين صورت, به ادارات حمله و اساس آنها را ويران مى كنيم.84آنها در مسجد گوهرشاد, ضد حزب دمكرات و مشروطه خواهان و در نهايت برخلاف حكومت مركزى و به هوادارى محمدعلى شاه, كه در استرآباد به سر مى برد, قيام كردند.
طالب الحق كه نظريه پرداز اين آشوب بود, هر روز به منبر مى رفت و با مردم سخن مى گفت. او در منبر مى گفت:(هركس صد و هفتاد مرتبه بگويد اللهم العن الديموكرات, خداوند گناهان او را مى آمرزد.)85او مى گفت:(مشروطه كفر است و مشروطه خواهان كافر, دمكراتها بابى هستند, ما ادارات نمى خواهيم, عدليه يعنى چه؟ ماليه براى چه؟ نظميه براى ملت چه فايده دارد؟).طالب الحق, شمارى از كودكان را تحت سرپرستى يك نفر از هواداران خود به كوچه و بازار مى فرستاد و آنان شعار مى دادند:ما دين نبى خواهيم مشروطه نمى خواهيم
مشروطه قانونى هرگز نمى خواهيم86دمكراتها در برابر طالب الحق ساكت ننشته بودند. آنان نيز عليه استبداديان تبليغات مى كردند. حتى قصد ترور سركردگان آنان را داشتند.احمدخان نوشته است:(در كميته فرقه دمكرات در مشهد دو نفر براى كشتن سيد حاضر بودند, و علت اين كه از كشتن او منصرف شدند, اين بود كه در لباس اهل دين بود و ترور او مايه شورش مى گشت).87روز دوم محرم 1330/ 2دى ماه 1290, شمار 1300 قزاق روس و چهار عراده توپ بزرگ از دروازه بالا خيابان به مشهد وارد شدند و در كوچه تلگرافخانه قديم به سوى ارگ دولتى حركت كردند, على نقى ميرزا ركن الدوله كه در سال 1329هـ.ق بار ديگر والى خراسان شده بود, از طرفداران محمدعلى ميرزا به شمار مى رفت, ضمن حمايت از طالب الحق و يوسف خان هراتى, دستور داد قزاقخانه, سرباز خانه باغ خونى, گل خطمى و ساير عمارات عالى را كه در اطراف ارگ بود, براى روسها خالى كنند.88طالب الحق روز 11 محرم 1330 براى فرو نشاندن هيجان مردم نسبت به آمدن قشون روس, در ايوان مقصوره منبر رفت و به مردم گفت: قشون روس جهت حمايت محمدعلى شاه به مشهد آمده است.شيخ على اكبر ترك, كه تبعه روس بود, روى منبر رفت و گفت:(محمدعلى شاه سلطان ايران است, چند روز ديگر به مشهد خواهد آمد و از اين جا به تهران خواهد رفت. بايد اهالى مشهد همت كنند, بگويند ما مشروطه نمى خواهيم. اين مشروطه دين اسلام را از ميان برده.)او سپس به مدير روزنامه بهار و ميرزا صادق خان مدير جريده خورشيد و ميرزا هاشم خان مدير روزنامه طوس و خوانندگان اين روزنامه لعنت كرد.89
طالب الحق به مردم وانمود مى كرد كه مشكل كشور در بركنارى محمدعلى شاه است. اديب هروى مى نويسد:(روزى كه در نزديكى كشيك خانه دربانها به منبر رفته بود, گفت: اعليحضرت شاه مان را مى طلبيم و با او دست بيعت مى دهيم, اگر ما را به قدوم خود خوشوقت كرد خيلى خوب والاّ به پطرگراد به امپراطور روس تلگراف مى كنيم كه ما گلّه بى صاحب هستيم, امانت ما را به ما تسليم كن, بس است درستكارى و امانت.)90روز 24دى ماه 1290 شمار سپاه روس به دوهزار نفر رسيد.91 چند روز بعد كنسول روس جمعى از معاريف مشهد را دعوت كرد و اظهار داشت: علت ورود قشون روس, حفظ جان و مال مردم روس است و قصد ديگرى ندارد.92روز 13بهمن 1290/ 13صفر 1330هـ.ق. طرفداران سلطنت محمدعلى شاه در مسجد ميرهواى مشهد گرد آمدند و خواستار بازگشت او شدند.93و روز 15بهمن 1290/ 15صفر 1330 طومارى به طرفدارى از محمدعلى شاه از سوى مردم مشهد به رهبرى يوسف خان, جمع آورى شد.9415اسفند به درخواست اشرار امور نظميه مشهد از سوى اردوى روس به ماژور خااتف سپرده شد و حكومت نظامى اعلان گرديد.95اين فراز و فرودها حدود سه ماه به طول انجاميد.آقازاده و شيخ محمدجواد تهرانيان در جريان اين شورش مشهد را ترك كرده و به تهران رفتند.96 با كوشش طالب الحق شمارى از علماى خراسان فتوا به كفر مشروطه گران دادند. از آن ميان مى توان به نام حاج ميرزا جعفر, حاج سيد على سيستانى, آقاى فاضل, آقا ميرزا ابراهيم مجتهد رضوى و ملاعباسعلى اشاره كرد.97طالب الحق فتواهاى عالمان را به ركن الدوله داد و از دولت خواهان بازگشت شاه شد. هيأت دولت با ارسال تلگراف 19صفر 1330 ضمن اشاره به حركت علما عليه مشروطه به رهبرى ميرزا ابراهيم كه چند ماه قبل صورت گرفته بود, از ركن الدوله خواست, سرسختانه و بى هيچ سستى و درنگ, با شورش احتمالى, به رويارويى برخيزد.
در بخشى از تلگراف هيأت وزرا به ركن الدوله آمده است:(بايد عموم بدانند كه معاودت محمدعلى ميرزا و اتباع او به خاك ايران نشدنى و از امور حتميه و مسائلى است كه تغيير و ترديد در آن متصور نيست… مملكت ايران منحصر به خراسان نيست كه اظهارات معدودى از اهالى آن جا در امور سياسيّه تغيير و تبديل وارد نمايد).98طالب الحق در نامه ديگرى به ركن الدوله از او خواست:(تا خراسان نيز مثل اغلب ممالك ايران از شوائب آلايش ادارات جديد متمدنه عدليه و نظميه و نواقل و بلديه و انجمن و عوارض فوق العاده و فروع آنها مبرا شود و كما فى السابق مسئول نظم شهر, بيگلربيگى و كدخدايان محلات باشند و آلات محرم و آزادى در اشاعه منكرات شرعيه و روزنامه موقوف گردد)99وى از علماى خراسان در اين زمينه ها استفتاء كرد و آنان پاسخها و فتواهايى, به شرح, به پشتيبانى از ديدگاه هاى وى نوشتند.100با كوشش طالب الحق, مشروطه خواهان روز شنبه 15محرم 1330 را كه هم زمان با سالگرد شهادت شيخ فضل الله نورى بود, اعلان عزاى عمومى كردند و سه روز مجلس بزرگداشت در ديوان مقصوره به پا داشتند.101دولت كه احساس خطر مى كرد, روز 29 صفر به ركن الدوله استاندار خراسان فرمان داد:(اگر از راه منطق حل مسائل ممكن نشد, در كمال سختى و بدون ملاحظه با شورشگران برخورد كند.)102كم كم, بى نظمى,به جايى رسيد كه مردم به دهنه كوچه ها دَر نصب كردند و هر محله اى براى خود تفنگدارانى را به كار گرفتند.103روز چهارشنبه 17 ربيع الاول شورشيان به كميسيارياى پايين خيابان حمله كردند و اعضاى آن جا را دستگير و در صحن حبس كردند. و در حمله روز جمعه 19 ربيع الاول حدود سى نفر كشته شدند.
در آخرين روزهاى ربيع الاول شورشها و درگيريها بالا گرفت. كم تر شبى بود كه منزلها و مغازه ها به غارت نروند. از جمله دكان يكى از اتباع روس در بالا خيابان به يغما رفت و اين مسأله سبب شد تا كنسول روس, دخالت و توپ و مسلسل روى مغازه يكى از اتباع خود نصب كند. اين مغازه پيوسته به كوچه شيخ محمدتقى و روبه روى گنبد بود.104نمايندگان مردم, روز پنج شنبه اول ربيع الثانى 1330 كه برابر با عيد نوروز بود, از يوسف خان خواستند تا مردم براى ديد و بازديد آزاد باشند و او با اين پيشنهاد موافقت كرد. ولى روز يك شنبه چهارم عيد, نايب حبيب را كه رئيس كميسر نوغان بود مقابل سراى ملك كشتند و همان روز كميسر پايين خيابان و كميسر سرشور و عيدگاه را خراب كردند و جمعى كشته شدند و شورشگران به ادارات ريختند.105ركن الدوله زير فشار دابيژا, كه از او خواسته بود يا شهر را آرام كند و در اختيار بگيرد و يا استعفا دهد, استعفاى خود را روى ميز او گذاشت و رفت. عصر همان روز, ردكو فرمانده قشون روس مأمور انتظامات شد و خازانوف رئيس نظميه جديد, از پليس شهرى خواست تا اسلحه هاى خود را در اختيار او قرار دهند. به اين ترتيب همه نيروهاى انتظامى را خلع سلاح كردند و دابيژا به شورشيان اخطار كرد كه پس از 48 ساعت اگر پراكنده نشوند به قوه قهريه با آنان برخورد خواهد كرد.106در اوج تشنج, بزرگان شهر جلسه اى در ارگ تشكيل دادند. متولى باشى, نايب التوليه, قائم مقام, طالب الحق, شيخ اسماعيل قائينى, ميرزا ابراهيم, حاج ميرزا جعفر, ميرزا عبدالرحمان مدرس, ركن الدوله و ديگران در آن حضور داشتند. بحث به طول انجاميد و نتيجه اى حاصل نشد.روز بعد, عبدالحميدخان مترجم كنسول روس به دستور وى به منزل ميرزا ابراهيم رفت و ابلاغ كرد كه اگر تا دو ساعت ديگر شورشيان دست از شورش برندارند و خلع سلاح نشوند, به ضرب گلوله توپ با آنان برخورد خواهد شد. اين بود كه شيخ مرتضى بجنوردى, حاج سيد عباس شاهرودى و سيد جعفر شهرستانى كوشيدند شورشيان را راضى كنند, تا دست از پايدارى بردارند, ولى باز هم نتيجه اى نداشت.107
حاج ملا هاشم خراسانى, در كتاب منتخب التواريخ مى نويسد:(براى جستن راه به منزل ميرزا ابراهيم رضوى مجتهد كه عمده اجتماعات در منزل او صورت مى گرفت, رفتم تا با وساطت وى طالب الحق از حرم خارج شود و امكان به توپ بستن حرم را از سوى قواى روس به ايشان گوشزد كردم, ولى ميرزا ابراهيم مجتهد گفت: اين خيال فاسد است, روسها اتباع مسلمان زيادى در قفقاز و غيره دارند, آنها جرأت چنين كارى ندارند.)108كسى گمان نمى كرد روسها دست به چنين كار نكبت بار و فاجعه آميز بزنند. روسها از سويى به طالب الحق و يوسف خان دستور پايدارى و ادامه شورش مى داند و در واقع شورش را هدايت مى كردند, و از ديگر سوى, وانمود مى كردند كه مايل نيستند اين ادامه پيدا كند. هدف نهايى آنها تسلط بر امور اجتماعى, اقتصادى و سياسى خراسان بود.روسها روز سه شنبه دهم ربيع الثانى 1330هـ.ق. توپهاى قلعه كوب شرنبل را در خارج شهر مستقر كردند و توپهاى مسلسل را بر پشت بام مدرسه ملا محمدباقر (باقريه) و دكان حاج محمد جعفر, پيوسته به كوچه شيخ محمدجعفر بجنوردى و پشت منزل قاسم بك تاجر باشى روس و پشت بام سراى بانك, واقع در ميان بازار بزرگ و باغ خونى و دروازه پايين خيابان نصب كردند.109 به دستور فرمانده نظامى روس در هر ثانيه صد گلوله توپ و تفنگ به مدت چند ساعت به سمت حرم مطهر امام هشتم(ع) شليك مى شد.110 آنها دَرِ بالا خيابان را با ديناميت خراب كردند و زوار به حرم پناهنده شدند.111در اين روزها كه روسها با توپهاى خود حرم را مى كوبيدند, ميرزا مرتضى قلى خان متولى باشى كه براى پراكندن اشرار, پيش از ساعت اخطار وارد صحن شده بود و تلاشهايش بى نتيجه مانده بود, از شكاف در توحيدخانه, دستمال سفيدى را سر عصاى خود نصب كرد و امان خواست و روسها, كم كم دست از شليك برداشتند.112
اين روز تلخ در تاريخ مشهد به نام عاشوراى دوم ثبت شد. اديب هروى نويسنده كتاب حديقة الرضويه كه خود شاهد اين فاجعه دردناك بوده است, مى نويسد:(اگر فجايع چند ساله روسيه در ايران جداگانه جمع و تأليف شود, يك كتاب ضخيمى خواهد شد كه براى اثبات مضرت رژيم نحس امپراطورى تا روز قيامت كافى مى باشد و واقعه دهم ربيع الثانى نيز ناشى از همين رژيم است.)113روسها پس از اين كشتار هول انگيز, ميان رواق دارالسياده, دو صف بستند و دوش به دوش يكديگر ايستادند و صحن كهنه را محل بازداشت شدگان قرار دادند. طلاب مدارس خيرات خان, ميرزا جعفر, مستشار, بالاسر, پريزاد, دودر (شاهرخ) و پايين پا از بازداشت شدگان بودند. روسها آنها را نيمه شب از حجره هايشان بيرون كشيده و به صحن كهنه آوردند و آنان را در حلقه خود گرفتند. اگر كسى كوچك ترين حركتى مى كرد با سرنيزه و قنداق تفنگ او را مى زدند.114 بازداشت شدگان تا صبح در كنار پيكرهاى شهيدان و زير باران به سر بردند.115مرتضى قلى خان, متولى باشى نقل كرده است:(در زاويه صحن كهنه ميان اسرا بودم كه مرا گفتند: ژنرالى تو را خواسته است. نزديك دو ساعت و نيم از شب گذشته بود كه به پايين خيابان رفتم, ديدم در قهوه خانه اى را شكسته بودند و براى ردكو چايى ترتيب داده بودند. ردكو به من گفت از حالا تو بايد تحت فرمان پولكونيك باشى و او مرا جلو انداخت و خود با عده اى از عقب سر روانه شد. بيوتات آستانه را يك يك تفتيش كردند و دربهاى بسته را شكستند, فرداى آن روز طالب الحق را ديدم كه با فرزند خود ميان اسراست. در اين اثنا ژنرال آمد, طالب الحق خود را به او معرفى كرد و ردكو اظهار محبتى به او نمود و دستى به سر و روى پسرش كشيد و مرخص شان كرد.)116
در روزهاى دهم تا سه شنبه 13 ربيع الثانى حرم و همه صحنها و مسجد در اختيار قواى روس بود. در اين مدت, كنسول روس و انگليس و زنان شان براى ديدن حرم به آن جا آمد و شد داشتند.117 روز دوازدهم ربيع الثانى ردكو اجازه داد تا كشته ها دفن شوند.118 كشته ها, در قبرستان قتلگاه دفن شدند.119 شمار كشته شدگان, حدود 415 و به نقلى بيش از 800 نفر بودند شمارى از زخميها, بعدها از بين رفتند. از روسها هم 34 نفر به قتل رسيده بودند.120سايكس ژنرال كنسول انگليس, بى ميل نبود از اين فاجعه, كه خود نيز در آن شركت داشت, براى هدفهاى سياسى انگليس, عليه روسها استفاده كند. اين بود كه با مرتضى قلى خان متولى باشى تماس گرفت و از او خواست درِ حرم مدتى بسته بماند تا خبر به توپ بستن حرم در كشورهاى اسلامى, از جمله بخش مسلمان نشين هند, بازتاب يابد.121 ولى متولى باشى تن به اين خواسته نداد.از روز سه شنبه تا عصر پنج شنبه, مرتضى قلى خان و ثقةالاسلام خادم باشى, كشيك اول, ملاهاشم خراسانى, همراه سيف العلماى نيشابورى, نظام العلما, حاج سيد محمدعلى ملامظفر ميرزا حسين, پدر سيد على اكبر مدرس, حاج شيخ محمدحسين شيرازى و شمارى از خادمان حرم آثار جنايت و سفاكى نيروهاى روس را از حرم و پيرامون آن پاك كردند.ردكو فرمانده قشون روس, پس از انجام اين جنايت دردناك و غيرانسانى, صبح روز دهم فروردين 1291/ 11 ربيع الثانى 1330, اعلاميه اى صادر كرد;122 در اين اعلاميه آمده بود:(جمعى از اشرار آستانه مقدسه را مأمن خود قرار داده به واسطه اغراض و منافع شخصى در مدت يك ماه باعث اضطراب و وحشت عموم اهالى شهر گرديده, مردمان سالم را مى كشتند و غارت مى كردند و به واسطه اين قتل و غارت مانع از كسب كسبه كه مى بايستى معاش يوميه خود را تحصيل نمايند, شده بودند. محصل حصول امنيت در شهر و رفاه اهالى, هرچه اولياى امور دولت بهيه روسيه از اشرار خواستار شدند كه تمرد از احكام ننمايند, قبول نكردند و با وجود اتمام حجتى كه كرده بودم, اشرار خلع اسلحه ننمودند و ابتدا از طرف آنها به قشون دولت بهيه روسيه شليك كردند. به قوه جبريه شهر مشهد را منظم كرده از عموم مطالب زير را خواستارم:
1. تسليم رؤساى اشرار و تعيين محل اقامت آنها.2. با نهايت فوريت هرچه اسلحه داشته باشند بايد تسليم قشون دولت بهيه روسيه نمايند.3. تمام بازار و تجارتخانه ها را باز كرده مطمئن باشند كه در تحت حمايت قشون دولت بهيه روسيه به فراغت و آسودگى مى توانند مشغول تجارت باشند.)123روسها طالب الحق را كه به نوشته فقيه سبزوارى از تمام جريان روسها خبر داشت,124 به روسيه فرارى دادند و او از روسيه به بصره رفت و از آن جا به كربلا. در كربلا, كه دولت عثمانى فرمانروايى مى كرد, به جرم جاسوسى بازداشت شد و به دستور محاكم نظامى در بغداد تيرباران گرديد.125يوسف خان هراتى, با كمك و يارى روسها, همراه هفتاد نفر از اشرار, از راه نوغان فرارى شد126 و محمد قروش آبادى و تعدادى ديگر را با خود برد.127 يوسف خان در فريمان به دستور نايب الاياله دستگير و به مشهد برگردانده شد و در بين راه به ضرب گلوله از پا درآمد و روز هفتم جمادى الثانى 1330 نعش او را به مشهد آورده و به دار زدند.128سايكس يا ماژور سايكس, كنسول انگليس در مشهد كه خود در رهبرى اين فتنه دست داشته است, مى نويسد:(نورالله خان نوه ميرزا ابوالحسن ايلچى, كه در مشهد به عنوان نماينده روسها و در حقيقت جاسوس انگليسيها دائماً, با قشونخانه روابط تلفنى داشت, تبليغات خود را ادامه داد و به تعداد جمعيت كه اكثر از زوار بودند افزوده و بالاخره روسها حرم را هدف توپ قرار دادند و ضمناً به قتل و غارت زوار بيچاره مظلوم و سكنه بى گناه شهر مشغول شدند, ولى نمايندگان خود آنها كه محرك اصلى بودند مخفى گرديده و از خطر مصون ماندند و شبانه از يكى از دروازه هاى مشهد كه تحت نظر قزاقهاى روسى بود از شهر خارج شدند).129پس از به توپ بستن حرم, تنها كار مفيد مركز اين بود كه سلطان حسين ميرزا نيرالدوله را به جاى ركن الدوله كه استعفاى خود را تسليم روسها كرده بود, در روز 19 جمادى الاولى به مشهد فرستادند. او با جمع آورى اعانه از مردم, به بازسازى حرم مطهر پرداخت و معادل التجار, حاج معين و حاج عبدالرحيم را كه در شورش مردم دست داشتند به ترشيز (كاشمر) تبعيد كرد.130 رياست قشون به معزز الملك واگذار شد.131 قشون روسيه به دليل شروع جنگ اروپا به كشور خود برگشت و تنها چهل نفر روس براى پاسدارى از كنسولگرى ماندند.132از پيامدهاى اين رويداد, نفرت شديد مردم مشهد از دولت133 و پريشانى و اختلال سالهاى 1331 تا 1334 مشهد بود. اشرار در همه جا به يغماگرى مشغول بودند. در شهر برخورد اداره هاى دولتى بسيار تند و شكننده بود و اسباب ناخرسندى عمومى را فراهم مى ساخت. آدم كشها براى خود گروهى تشكيل داده بودند و سودجويان بانفوذ براى افزودن بر داراييهاى نامشروع خود, دست به هر كارى مى زدند و مردم, نه آسايش داشتند و نه امنيت مالى و جانى. قحطى و گرسنگى بيداد مى كرد.134
پى نوشتها:1. گنجينه دانشمندان, شيخ محمود شريف رازى, ج9/189, قم, مؤلف.
2. مرجعيت در عرصه اجتماع و سياست/30.3.شهيد رابع/54.4.خاطرات دست نوشت شيخ عبدالله قوچانى, فرزند شيخ ذبيح الله مجتهد.5. از خراسان تا بختيارى, ج2/148.6. روزنامه خراسان, مرداد 1341ش. خاطرات حاج احتشام كاويانيان.7. تاريخ مختصر احزاب سياسى ايران, ملك الشعراء بهار, ج1/الف, اميركبير, تهران, چاپ چهارم, 1371.8. همان/ج.9. هفته نامه خورشيد, شماره 1, سال اول, اسفند 1286ش.10. كتاب آبى, ج1/179.11. همان/186.12. سالشمار وقايع مشهد/223, شناسنامه167.13. تاريخ بيدارى ايرانيان, ناظم الاسلام كرمانى, به اهتمام سعيدى سيرجانى, ج4/68, آگاه, تهران, 1361.14. همان/59.15. تاريخ پيدايش مشروطيت در ايران/92ـ93.16. خاطرات من, حسن اعظام قدسى /175ـ192, ابوريحان 1349, تهران.17. روزنامه خراسان, مرداد1341ش. خاطرات حاج احتشام كاويانيان.18. كتاب آبى, ج1/322.19. سالشمار آبى, ج1/223.20. روح القدوس, شماره 28/4ت, 4 جمادى الاولى 1326.21. روزنامه اخبار مشروطيت و انقلاب ايران/160, 280.22. كتاب آبى, ج2/352.23. قرار گرفتن چند تفنگ در كنار هم و به طور عمودى و به شكل مخروط را گويند.24. كتاب آبى, ج2/381ـ383.25. همان, ج2/413.26. همان/351.27. تاريخ بيدارى ايرانيان, ناظم الاسلام كرمانى, به اهتمام على اكبر سعيدى سيرجانى, ج4/193.28. روزنامه خراسان, 15خرداد 1341, خاطرات حاج احتشام كاويانيان.29. كتاب آبى, ج2/424.30. زندگى و آثار بهار/11.31. همان/201.32. خاطرات دست نوشت شيخ عبدالله, فرزند شيخ ذبيح الله مجتهد.33.همان.34. سالشمار وقايع مشهد/224ـ226.35. حديقه الرضويه, ج1/179.36. كتاب آبى, ج3/729.37. آثار الحجة, ج2/59.38. قيام گوهرشاد/115, 116. به نقل از على محمد نجات.39. تاريخ بيدارى ايرانيان, ج5/521.40. ديوان حبيب, مقدمه زوار.41. انقلاب مشروطه ايران, ژانت آفارى/81.42. روزنامه شمس, شماره 30, سال اول.43. تاريخ بيدارى ايرانيان, بخش2, ضمايم/564.44. مجله دنيا, سال7, شماره 2,134545. همان.46.تاريخ مختصر احزاب سياسى ايران, ج2/1147. مجله يادگار, سال سوم, شماره پنجم/63ـ64.48. فكر دموكراسى اجتماعى در نهضت مشروطيت ايران, فريدون آدميت/18, پيام, تهران, 136349. مجله ياد, شماره 19/70, تابستان 1369.50. نظام سياسى و سازمانهاى اجتماعى ايران در عصر قاجار, غلامرضا ورهرام/413, معين, تهران, 1367.51. انقلاب مشروطه ايران, ژانت آفارى/116.52. مجله دنيا, سال7, شماره 2,1345. 53. همان54. انقلاب مشروطه ايران, ژانت آفارى/350.55. علل ناپايدارى احزاب سياسى در ايران/151, مركز نشر بين المللى تهران, 137156.انقلاب مشروطه ايران, ژانت آفارى/12057.ديوان حبيب, تصحيح على حبيب, مقدمه/55/چاپ چهارم1361.58. همان/57.59.كتاب آبى, ج3/729.60. ديوان حبيب, مقدمه, به قلم على حبيب/57ـ59.61. كتاب آبى ج2/22862. سالشمار وقايع مشهد/223.63. روزنامه خراسان, 16مرداد 1341, خاطرات حاج احتشام كاويانيان.64. روزنامه مجلس, شماره 53, 12 ذيحجه 1327.65. ديوان بهار, ج1/195.66. خاطرات سياسى فرخ/67. خاطرات و اسناد صادق مستشار الدوله, مجموعه دوم/328ـ32968. انقلاب مشروطه ايران, ژانت آفارى/427.69.حديقه الرضويه/171.70. جهاديه دفتر مطالعات سياسى و بين المللى اداره انتشارات اسناد, اسفند1375, تهران.71. تشيع و مشروطيت, عبدالهادى حائرى/160ـ161, اميركبير تهران.72. تاريخ مختصر احزاب سياسى, ج1/هـ.73. ديوان بهار, ج1/195.74. بهار, محمدعلى سپانلو/23, طرح نو, 1374, تهران; ديوان بهار/ ج1/سيزده.75. مشاهدات و تحليل اجتماعى و سياسى از تاريخ انقلاب مشروطه ايران/886.76. عين الوقايع. به كوشش محمد آصف فكرت هروى, مقدمه, انتشارات موقوفات دكتر محمود افشار يزدى, 1369, تهران77. حديقة الرضويه/17578. انقلاب طوس/3179. همان.80. همان.81. مشاهدات و تحليل اجتماعى و سياسى از تاريخ انقلاب مشروطه ايران/889.82. سالشمار وقايع مشهد/226ـ227.83. منتخب التواريخ/588.84. سالشمار وقايع مشهد/228.85. فكر دموكراسى اجتماعى در نهضت مشروطيت ايران/14186. حديقة الرضويه/176.87. همان.88. تاريخ پيدايش مشروطيت ايران/323.89. حديقة الرضويه/177.90. همان/180.91. مشروطه گيلان, وقايع مشهد/120.92. سالشمار وقايع مشهد/226.93. مشروطه گيلان, رابينو/128.94. همان/126.95. همان/134.96. شمس الشموس, يا تاريخ آستان قدس, حاج احتشام كاويانيان/80.97. حديقة الرضويه/182.98. همان/190ـ191.99. همان/184.100. همان.101. همان/178.102. همان/191ـ192.103. همان/204.104. سالشمار وقايع مشهد/128.105. انقلاب طوس/67.106. حديقة الرضويه/207ـ208.107. همان/230.108. منتخب التواريخ.109. حديقة الرضويه/197.110. همان/212ـ213.111. مشاهدات و تحليل اجتماعى و سياسى از تاريخ انقلاب مشروطه ايران/889.112. واقعه خراسان/44.113. انقلاب طوس/97.114.حديقة الرضويه/212ـ213.115. واقعه خراسان/45.116. حديقة الرضويه/221.117. همان/222.118. همان.119. همان/214.120. سالشمار وقايع مشهد/232.121. حديقة الرضويه/225.122. همان/223.123. مشاهدات و تحليل اجتماعى و سياسى از تاريخ انقلاب مشروطه ايران/889 ـ 890.124. خاطرات دست نوشت فقيه سبزوارى, موجود در مركز اسناد مشهد.125. تاريخ مختصر احزاب سياسى ايران, ج1/65.126. مشاهدات و تحليل اجتماعى و سياسى از تاريخ انقلاب مشروطه ايران/890.127. حديقة الرضويه/219.128. همان/237.129. تاريخ پيدايش مشروطيت ايران/410;افتخار عوالم شيعه, سايكس/6.130. سالشمار وقايع مشهد/232.131. همان/233.132. مشاهدات و تحليل اجتماعى و سياسى از تاريخ انقلاب مشروطه ايران/993.133. همان/892.134. سالشمار وقايع مشهد/232ـ234.
نشریه حوزه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم جلد : 115 صفحه : 4
http://lib.eshia.ir/10253/115/4/%D8%A2%DB%8C%D8%AA_%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87_%D9%81%D9%82%DB%8C%D9%87_%D8%B3%D8%A8%D8%B2%D9%88%D8%A7%D8%B1%DB%8C




زندگی ، شخصیت ، آثار ، خدمات ، استادان و شاگردان حضرت آیة الله العظمی حاج میرزا حسین فقیه سبزواری ( ره ) 1386 - 1309 هجری قمری . مشهد .