آیة الله میرزا موسی ، پدر آیة الله العظمی حاج میرزا حسین فقیه سبزواری

 

آیة الله میرزا موسی ،

پدر آیة الله العظمی حاج میرزا حسین فقیه سبزواری

 

شرح حال مرحوم آیة الله میرزا موسی فقیه سبزواری ، به قلم مرحوم شیخ آقا بزرگ تهرانی

 

شرح حال مرحوم آیة الله میرزا موسی  ،

پدر مرحوم آیة الله العظمی حاج میرزا حسین فقیه سبزواری ،

به قلم مرحوم علامه شیخ آقا بزرگ تهرانی

 

 علامه شیخ آقا بزرگ تهرانی

سید موسی سبزواری

فرزند سید محمد علی حسینی ، که در سنه سیصد و اندی به سامرا مشرف و تا هنگام رحلت آیة الله ( میرزا محمد حسن شیرازی معروف به میرزای بزرگ یا میرزای اول ) بهره مند از درس ایشان بود .

او هم چنین نزد علامه سید محمد اصفهانی و سید صدر حضور می یافت . بعد از وفات آیة الله هم چندسالی در درس سرور ما ، آیة الله میرزا محمد تقی شیرازی شرکت می کرد .

سپس به سبزوار رفت و در آنجا مقبول القول و مورد اطاعت همگان و آبرومند و مورد اعتماد در اقامه جماعت و غیر آن بود .

پس از فوت در اول شعبان سال 1336 فرزند بزرگش سید مهدی قائم مقام پدر شد .

فرزند دیگرش سید حسین نیز از فضلای مشغول به تحصیل علم در نجف نزد میرزا حسین نایینی می باشد .

فرزند برادرش میرزا حسن فرزند سید کاظم فرزند سید محمد علی هم به کسب علم اشتغال دارد و اخیرا با خانواده سرور ما علامه بزرگ شیخ اسماعیل محلاتی فرزند مولی محمد علی محلاتی نجفی وصلت نموده است .

 

منبع :

صفحه 168

کتاب شرح زندگانی میرزای شیرازی

نوشته : علامه شیخ آقا بزرگ طهرانی

ترجمه : حمید تیموری

انتشارات میقات ، تهران ، ناصر خسرو

خرداد 1362

زندگی نامه آیة الله میرزا موسی فقیه سبزواری در  " ویکی پدیا "

 

زندگی نامه آیة الله میرزا موسی فقیه سبزواری ،

پدر بزرگوار مرحوم آیة الله العظمی حاج میرزا حسین فقیه سبزواری در :

" ویکی پدیا "

زندگی نامه آیة الله میرزا موسی فقیه سبزواری در " دانشنامه اسلامی "

 

زندگی نامه آیة الله میرزا موسی فقیه سبزواری ،

پدر بزرگوار مرحوم آیة الله العظمی حاج میرزا حسین فقیه سبزواریدر

" دانشنامه اسلامی "

زندگی نامه مرحوم آیة الله میرزا موسی فقیه سبزواری در " ویکی نور "

 

زندگی نامه مرحوم آیة الله میرزا موسی فقیه سبزواری

در " ویکی نور "

زندگی‌نامه آیت‌الله سید اسماعیل صدر ، استاد میرزا موسی فقیه سبزواری

 

 زندگی‌نامه آیت‌الله سید اسماعیل صدر ، استاد میرزا موسی فقیه سبزواری

پایگاه خبری نمانامه: آیت‌الله سید اسماعیل صدر، پدربزرگ امام موسی صدر از مراجع بزرگ شیعه بود که در اصفهان به دنیا آمد.
آیت‌الله العظمی سید اسماعیل ابن سید صدرالدین ابن سید صالح شرف‌الدین (ح ۱۲۵۵-۱۳۳۸ق): «سید الصدر» یا «آقای صدر» خوانده می‌شد. فقیه، اصولی، جانشین آیت‌الله العظمی میرزا حسن شیرازی و از مراجع بزرگ شیعه پس از رحلت وی بود.

در اصفهان به دنیا آمد. مادرش اهل اصفهان و دختر تاجری متدین و خوشنام از خاندان نمازی بود که به تدین و تدبیر شهرت داشت. بی‌نهایت باهوش، با ذکاوت و به واقع «تالی‌تلو پدرش» بود. کمتر از نه سال داشت که پدرش را از دست داد. با درگذشت پدر، برادرش سید محمد‌علی معروف به آقا مجتهد سرپرستی و تربیتش را عهده‌دار شد. ادبیات عرب، منطق، ریاضیات و عمده سطوح فقه و اصول را نزد آقا مجتهد آموخت. در همان عنفوان جوانی در صرف، نحو، معانی، بیان و منطق، مهارتی ستودنی و جایگاهی والا یافت.

آیت‌الله العظمی سید عبدالحسین شرف‌الدین در خاطرات خود آورده است که سال‌ها بعد در سامرا، زمانی که سید اسماعیل در سنین ۶۰ سالگی بود، اشکالات ادبی خود در کتب مطول و غیره را نزد او می‌برده و نکات چنان دقیق و ظریفی از وی آموخته است، که از تمامی اساتید دوران تحصیل خود فرا نگرفته است. وی همچنین در توصیف دوران فراگیری سطوح توسط سید اسماعیل آورده است که وی روزانه دوازده جلسه علمی در اصفهان داشته است که برخی حضور در پای درس استاد بود، برخی تدریس و برخی نیز مباحثه بین‌الاثنینی یا چندنفره با هم‌درسان وقت خویش. بسیار پیش آمد که وی شب‌های تابستان را به مباحثات علمی می‌نشست و در آن چنان غرق می‌شد که هنگام سحر با بلند شدن صدای مؤذن به خود می‌آمد. سید اسماعیل این روحیه را در سرتاسر عمر و حتی در روزهای آخرین بیماری نیز حفظ و اکثر اوقات را صرف تتبع و تأمل در مسائل اصولی و فقهی کرد.
از اصفهان تا نجف
در حدود سن نوزده سالگی بود که برادر بزرگ و مربی اصلی خود آقا مجتهد را از دست داد. از آن پس آیت‌الله العظمی شیخ محمد باقر نجفی شوهر خواهر وی مسئولیت تدریس و رسیدگی به کارهای وی را عهده‌دار شد. سالیانی چند که برخی قریب هشت تا ده سال خوانده‌‌اند، شب و روز را در دروس پایانی سطح و سپس خارج فقه و اصول شیخ محمد باقر نجفی شرکت و چنان پیشرفت کرد که «مشار بالبنان» شد و استاد احراز ملکه استنباط را توسط وی تصریح نمود.

گفته‌اند سید اسماعیل از شاگردان خاص شیخ محمد باقر نجفی و از اصحاب جلسات مذاکره خصوصی استاد بود. همچنین گفته‌اند وی اساساً مؤسس بعضی دروس خارج استاد بود؛ چنان‌که ابتدا تنها خود به شکل خصوصی در آن حاضر می‌شد، تا بعد گسترش پیدا کرد و اهل فضل به آن ملحق شدند. در سال ۱۲۸۱ق و به دنبال عزیمت استاد به سفر حج، اموال موروثی خود را به برادران سپرد و همراه مادر با این آرزو رهسپار کربلا شد که بتواند در محضر آیت‌الله العظمی شیخ مرتضی انصاری تلمذ کند. اما وقتی به کربلا رسید، با خبر درگذشت شیخ انصاری مواجه شد. با اندوه عازم نجف اشرف شد و از آن پس سال‌ها در دروس سه شاگرد بزرگ شیخ انصاری، یعنی آیات عظام میرزا حسن شیرازی، شیخ مهدی کاشف‌الغطاء و شیخ راضی نجفی شرکت جست. نزد اساتید دوم و سوم تنها فقه آموخت و نزد استاد اول هم فقه و هم اصول. حضور وی در درس‌های میرزای شیرازی، قطع‌نظر از برخی سفر‌های کوتاه، تا آخرین روز حیات استاد، قریب سه دهه تمام به طول انجامید.

وی نه تنها به جهت علمی از میرزای شیرازی متأثر بود، بلکه به جهات روحی، اخلاقی، اجتماعی و سیاسی نیز از آن بزرگوار تأثیر پذیرفت. سید اسماعیل در دوران اقامت در نجف، علاوه بر تکمیل مدارج فقه، اصول و حدیث، به فراگیری اخلاق و سایر علوم عقلی مانند فلسفه، کلام و حتی ظاهرا ریاضی، هندسه، هیأت و نجوم قدیم نیز پرداخت. اگرچه روشن نیست که وی علوم اخیر را نزد کدامین اساتید فرا گرفته است، اما به مناسبت طرح نکته‌هایی از علوم یاد شده در دروس فقه و اصول معلوم بود که وی در آن زمینه‌ها نیز اطلاعات فراوانی دارد. در سال ۱۲۸۱ق همراه خواهر خود [همسر آیت‌الله العظمی شیخ محمد باقر نجفی] عازم سفر حج شد. در حج آن سال بسیاری از حجاج، از جمله خواهر وی، به سبب شیوع بیماری وبا درگذشتند. سید اسماعیل نیز به این بیماری مبتلا شد، اما به لطف خدا شفا یافت و در سال ۱۲۸۲ق به نجف بازگشت.

ازدواج و تشکیل خانواده
در پانزدهم شعبان سال ۱۲۸۷ق با بانو صفیه، دختر پسر عمویش آیت‌الله سید هادی صدر ازدواج کرد و بدین ترتیب با آیات بزرگوار سید یوسف شرف‌الدین [پدر آیت‌الله العظمی سید عبدالحسین شرف‌الدین] و [اندکی بعد] شیخ عبدالحسین آل‌یاسین باجناق گردید. در سال ۱۲۹۱ق مجدداً بیمار و در پی تأکید پزشکان بر ضرورت تغییر آب و هوا رهسپار اصفهان شد.

بازگشت به اصفهان
علماء، فضلاء و طبقات مختلف مردم از بازگشت وی به گرمی استقبال و امامت مسجد جامع اصفهان را به او واگذار کردند. طی دوران اقامت در اصفهان به مناسبت منبر نیز می‌رفت و مردم را وعظ و ارشاد می‌کرد. اقبال قاطبه مردم به وی و محبوبیت و درخشش او طی مدتی کوتاه چنان شدت یافت، که با طبع و میل باطنی‌اش به ساده‌زیستی و پرهیز از ظهور و بروز در تعارض افتاد. به همین سبب در سال ۱۲۹۴ق ناگهان و بی‌خبر اصفهان را ترک و به نجف مراجعت کرد.

هجرت به سامراء
بازگشت وی به نجف در شرایطی صورت گرفت که استادش آیت‌الله العظمی میرزا حسن شیرازی در شعبان سال ۱۲۹۱ق به سامراء هجرت کرده بود و تدریجاً می‌رفت تا مسئولیت مرجعیت مطلق عالم تشیع را بر عهده گیرد. میرزای شیرزای وقتی از بازگشت سید صدرالدین به عراق اطلاع حاصل کرد، بی‌درنگ از او خواست تا به سامراء هجرت کند و وی را در مسئولیت‌های علمی و اجرائیش یاری دهد. سید اسماعیل امر استاد را اجابت و «جزو مهاجرین اولیه از علماء» به سامراء هجرت کرد. این دوره از اقامت وی در سامراء و ادامه حضورش در دروس میرزای شیرازی چهارده سال تمام به طول انجامید.

آنطور که آیت‌الله العظمی سید حسن الصدر در خاطرات خود آورده است، سید اسماعیل طی این دوره از همه به میرزای شیرازی نزدیک‌تر، مشاور وی و پس از استاد به جهت علمی بر همه مقدم بود. در سال ۱۳۰۱ق سفری زیارتی و کوتاه به مشهد کرد که با استقبال گرم علماء و مردم آن شهر مواجه شد. به دنبال رحلت آیت‌الله شیخ موسی آل‌شراره مرجع و رهبر وقت شیعیان لبنان، مردم آن سامان در سال ۱۳۰۷ق از سید اسماعیل دعوت کردند تا برای جانشینی آن بزرگوار به جبل‌عامل هجرت کند. اما وی نپذیرفت و ماندن در کنار میرزا را ترجیح داد.

در محرم [۵۷] سال ۱۳۰۸ق اجبارا به نجف بازگشت. چه آیت‌الله شیخ محمدحسین نجفی، خواهرزاده و فرزند استادش آیت‌الله العظمی شیخ محمد باقر نجفی درگذشته بود و همسرش [دختر آقا مجتهد] و نیز فرزند جوانش آقا محمدرضا [آیت‌الله العظمی شیخ محمدرضا نجفی] داغ‌دار، تنها و به وجود او نیازمند بودند. سید اسماعیل بیش از یک سال در نجف ماند تا امورات آن عزیزان را سامان دهد. توقف وی در نجف، علماء و فضلاء آن شهر را بر آن داشت تا از وی مصرانه بخواهند برای همیشه در آن‌جا ماندگار شود. اما میرزای شیرازی با این امر مخالفت و با ارسال نامه‌ای در شعبان ۱۳۰۹ق [۶۳] وی را مکلف کرد به سامراء بازگردد. سید اسماعیل که از بابت برادرزاده خود و فرزندش آسوده‌خاطر شده بود، امر استاد را اجابت و بلافاصله به سامراء مراجعت کرد. اگرچه میل قلبی وی آن بود که حتی‌الامکان بعد از دیدار با میرزای شیرازی به نجف باز گردد؛ اما استاد وی را به ماندن در سامراء ملزم کرد.

اصرار میرزای شیرازی بر حضور سید اسماعیل در سامراء اسباب مختلفی داشت. بازگشت سید اسماعیل به سامراء چند ماه پس از صدور حکم تاریخی تحریم تنباکو در اول جمادی‌الاول سال ۱۳۰۹ق و در زمانی صورت گرفت که مبارزات میرزای شیرازی با استعمار انگلیس به اوج رسیده بود. اگرچه در باره نقش سید اسماعیل به عنوان مشاور میرزا در مدیریت این مبارزه سندی منتشر نشده است، اما برخی محققین از آن یاد و تجلیل کرده‌اند. از دیگر اسباب اصرار میرزای شیرازی بر حضور سید اسماعیل در سامراء آن بود که افزایش اشتغالات مرجعیت و نیز بالا رفتن سن، ادامه تدریس با همان آهنگ گذشته را برای وی دشوار کرده بود. به همین سبب در صدد بر آمده بود تا اداره حوزه درسی سامراء را به طور کامل به سه تن از شاگردان برتر خود، یعنی آیات عظام سید اسماعیل صدر، سید محمد فشارکی اصفهانی و میرزا محمد تقی شیرازی واگذار کند. این‌گونه بود که این سه تن در زمان حیات میرزای شیرازی رسماً عهده‌دار حوزه درسی سامراء شدند، و البته در این میان درس سید اسماعیل از سوی فضلاء و دانش‌پژوهان بیشتر مورد استقبال قرار گرفت.

مرجعیت دینی
میرزای شیرازی در بیست و چهارم ماه شعبان سال ۱۳۱۲ق درگذشت. در پی وفات وی امر مرجعیت و زعامت دینی به سید اسماعیل انتقال یافت. فرزندان میرزا همه دارایی‌ها و وجوه شرعیه‌ای را که بر جای مانده بود، به سید اسماعیل واگذار کردند. اغلب علماء، فضلاء و حتی مقدسین حوزه مردم را در امر نقلید به وی ارجاع دادند، که از گروه اخیر آیات عظام میرزا حسین نوری، ملا فتح‌علی سلطان‌آبادی، سید مرتضی کشمیری، میرزا ابراهیم محلاتی و سید ابراهیم خراسانی را بر شمرده‌اند. گفته شده است حتی آیات عظام آخوند ملا محمد کاظم خراسانی و سید محمد کاظم یزدی از نجف به سامراء آمدند تا سید اسماعیل برای آنها شهریه قرار دهد.

هجرت به کربلا
سید اسماعیل اگرچه در امر مرجعیت بر اقران خود تقدم یافته بود، اما در سال ۱۳۱۴ق، یعنی حدود دو سال پس از درگذشت میرزای شیرازی، بنا بر اسبابی که هرگز شرح داده نشد، اما توسط برخی بزرگان «اجباری»، «تکلیف شرعی»، «جهات تقوایی» یا «گریز از ریاست و زعامت» ارزیابی شد، سامراء را به قصد نجف اشرف ترک کرد. وقتی به کربلا رسید، درباره عزیمت به نجف استخاره و چون پاسخ استخاره وی را از استقرار در نجف نهی کرد، در همان شهر مقدس رحل اقامت افکند. اگرچه به هنگام ترک سامراء از بزرگان آن حوزه تقاضا کرده بود تا جهت جلوگیری از رکود آن همانجا باقی بمانند، اما بسیاری از علماء و فضلاء شاخص وقت، از جمله آیات عظام و حجج اسلام میرزا حسین نوری، سید حسن صدر، ملافتح‌علی سلطان‌آبادی، سید ابراهیم خراسانی، میرزا حسین نائینی، شیخ حسن کربلایی و سید علی سیستانی در پی وی عازم کربلا شدند. از دیگر شهرهای عراق نیز شمار زیادی از علماء و فضلاء رهسپار کربلا شدند. اقامت سید اسماعیل در کربلا تا سال ۱۳۳۴ق قریب دو دهه تمام به طول انجامید و باعث شد تا حوزه حوزه علمیه آن شهر مقدس مجدداً احیاء و سریعاً به یکی از پایگاه‌های مهم علم و دانش تبدیل شود.

الگوبرداری از استاد
روش سید اسماعیل در تدریس طبیعتاً از میرزای شیرازی و مکتب سامراء متأثر و در عین حال دارای ویژگی‌های خاصی بود: به هنگام تدریس کتابی از کتب فقه یا تشریح مسأله‌ای از مسائل اصول تنها بر روی بخش‌‌های اصلی و مهم بحث متمرکز می‌شد و از پرداختن به بخش‌های فرعی و دارای اهمیت کمتر خودداری می‌کرد. تنها برای مباحثی اهمیت قائل بود که حقیقتی در آنها نهفته و برای مردم مفید فائده باشد. بر همین اساس وقتی در کربلا مستقر شد، برخی مجالس درس عمومی را که جمعی کثیر در آن حاضر می‌شدند، با مجالس درس خصوصی جایگزین نمود، تا برگزیدگان فضلاء با آرامش و صرف وقتِ بیشتر بتوانند به ایراد اشکال و مباحثه با استاد بپردازند و از ساعت درس بهره‌ای فزونتر برند. این روش تدریجاً طرفداران زیادی یافت، چنان‌که چند دهه بعد بیشتر درس‌های آیت‌الله علامه محمد حسین طباطبایی در قم خصوصی و برای افراد خاص بود و عمدتاً در همان جلسات بود که مطالب مهم و ارزشمند آن بزرگوار مطرح گردید.

جلسات تدریس سید اسماعیل بسیاری اوقات دو یا سه برابر مدت معمول به درازا می‌کشید، و وی در انتها همان انرژی و نشاط ابتدای درس را داشت. سید اسماعیل به فوائد مباحثه بین‌الاثنینی و بین‌الجمعی اعتقاد راسخ و همواره تأکید داشت که «استفاده طلبه از این مباحثه، کمتر از اساتید نیست. زیرا این قسم مباحثه، هم درس خواندن و هم درس دادن و هم مباحثه است». نبوغ فکری و در نتیجه جولان ذهنی سید اسماعیل باعث شده بود تا مانند استادش میرزای شیرازی در فتاوای خود «کثیر الاحتیاط» باشد. از استاد عبدالحسین حائری نقل شده است که سید اسماعیل در ابتدای حاشیه خود بر رساله «جامع‌عباسی» از مؤمنین خواسته است که چون فتاوای ایشان با احتیاط همراه و طبیعتا اندکی سخت است، برای راحتی خودشان به دیگران رجوع کنند.

اخلاق فردی
سید اسماعیل معنویت و شخصیت اخلاقی بسیار قوی و تأثیرگذاری داشت و «کسانی که به دنبال امور معنوی بودند، ایشان را در مقام خیلی بالایی می‌دیدند». به اخلاص، تواضع، حسن اخلاق، زهد، گریز از ریاست و لوازم آن، توکل بر خداوند، قدرت اراده و ثبات قدم شهرت داشت. معروف بود که گفتار و سکوت و نیز حرکت و سکونش همه برای رضای خداوند است. وضع ظاهری زندگیش چونان خصوصیات اخلاقیش، قبل و بعد از مرجعیت، هیچ تفاوتی نداشت. هرگز نه خدمتکاری داشت، نه محافظی و نه کمترین حاشیه‌ای. در کوچه و خیابان به تنهایی راه می‌رفت، تنهایی مسافرت می‌کرد و نامه‌های وارده را نیز به رغم شمار زیاد آنها شخصاً با دست‌خط خود جواب می‌داد. نه خود و نه خانواده‌اش، از سهم امام استفاده نکردند، و در همان حال تا آخر عمر مقید ماند که هرگز از هیچ‌کس پولی را استقراض نکند. در رساندن وجوهات به نیازمندان و اهل علم روش‌های زیبا و خاصی داشت؛ چنان‌که همه ضامن عزت نفس، مناعت طبع و آبروی افراد و لذا اغلب مخفیانه بودند و افراد در نمی‌یافتند از چه طریق وجوهات را دریافت داشتند. بسیاری بعد از فوت سید اسماعیل فهمیده بودند که بعضی از سهم امام‌ها و خدماتی که دریافت می‌داشتند، از ناحیه آن بزرگوار بوده است. خود وجوهات را نگاه نمی‌داشت، بلکه آنها را به بعضی اخیار و تجار مورد اعتماد ‌می‌سپرد تا بر اساس مقرر میان اهل آن تقسیم کنند.

تأسیس «شرکت اسلامیه»
سید اسماعیل اگرچه در سراسر زندگی از ریاست، زعامت و لوازم و ملزومات آن گریز داشت، اما در حفظ کیان اسلام و مرزهای عالم تشیع در برابر خطر استعمار بسیار غیرتمند بود و به هنگام ضرورت از مداخله در سیاست باک نداشت. وی یکی از مؤثرترین اسباب مقابله با نفوذ استعمار را کاهش وابستگی صنعتی و اقتصادی به آنها از راه گسترش صنایع و بازرگانی ملی‌و در یک کلام خودکفایی مسلمان‌ها می‌دانست. به همین جهت تأسیس «شرکت اسلامیه» توسط برخی بازرگانان خوشفکر اصفهان در شانزدهم شوال سال ۱۳۱۶ق مورد تأیید و تشویق فراوان وی قرار گرفت. چنان‌که پس از رسیدن اولین محموله منسوجات آن شرکت به نجف، شخصاً به اتفاق آیت‌الله العظمی آخوند خراسانی در مجلس جشنی به همین مناسبت شرکت و بر ضرورت ترویج و توسعه منسوجات وطنی و صنایع داخلی تأکید کردند. همچنین در سال ۱۳۱۸ق به اتفاق آیات عظام آخوند خراسانی، حاج میرزا حسین حاج میرزا خلیل، سید محمد کاظم یزدی، محمد غروی شربیانی، محمد حسن ممقانی، میرزا حسین نوری و شیخ‌الشریعه اصفهانی بر کتاب «لباس التقوی» تألیف حجت‌الاسلام سید جمال‌الدین واعظ اصفهانی تقریظی سنگین نوشت و ضمن آن ابراز امیدواری کرد: «مسلمانان [با تأسیس این شرکت] از گرفتاری به کفار برهند … و ممالک محروسه ایران از احتیاج به کفر مستغنی شود».

اتحاد شیعه و سنی
سید اسماعیل «اتحاد شیعه و سنی» را برای مقابله با تهدیدات روزافزون استعمار ضرورتی اجتناب‌ناپذیر می‌دانست و بر همین اساس در سال ۱۳۲۹ق به اتفاق آیات عظام آخوند خراسانی، شیخ‌الشریعه اصفهانی، شیخ عبدالله مازندرانی و حاج‌آقا نورالله اصفهانی در بیانیه‌ای مشترک بر «وجوب تمسک به حبل اسلام» و «وجوب اتحاد تمام مسلمین در حفظ بیضه اسلام و نگهداری جمیع مملکت‌های اسلامی از عثمانی و ایرانی از تشبثات دول بیگانه و حمله‌های سلطنت‌های» تأکید نمود.

فعالیت‌های سیاسی
سید اسماعیل در پانزدهم ذی‌الحجه ۱۳۲۹ق پس از دریافت تلگراف رئیس مجلس شورای ملی ایران در خصوص اولتیماتوم و تجاوز روسیه به ایران رهسپار نجف شد تا ابتدا آیات عظام آخوند خراسانی و سید محمد کاظم یزدی را با یکدیگر متفق و سپس روحانیت شیعه را در راه دفاع از تمامیت ارضی کشور متحد و بسیج کند. در اجتماع روز هفدهم ذی‌الحجه مراجع بزرگ نجف در منزل وی بود که حرکت گسترده علمای شیعه به سمت کاظمین جهت فراهم‌سازی زمینه مقاومت عمومی علیه تجاوز روس‌ها طراحی و تصمیم‌سازی شد.

قریب ۳۰ تن از مراجع و علمای بزرگ شیعه، به رغم درگذشت ناگهانی آخوند خراسانی در روز یازدهم محرم ۱۳۳۰ق عازم کاظمین شدند تا ضمن نشان دادن اتحاد و اقتدار مرجعیت شیعه، دولت ایران را در برابر تجاوز روس‌ها حمایت، مردم را در راه دفاع از کشور بسیج و مسلمانان سایر کشورها و نیز دولت‌های خارجی را به واکنش در برابر تجاوز روس‌ها به ایران و نیز تجاوز ایتالیا به لیبی ترغیب سازند. رهبری این حرکت با آیات عظام سید اسماعیل صدر، شیخ عبدالله مازندرانی، شیخ‌الشریعه اصفهانی، میرزا محمد تقی شیرازی و شیخ محمد حسین حائری بود که تا اواسط ربیع‌‌الثانی همان سال به طول انجامید. حرکت علماء شیعه نه تنها موضع دولت و ملت ایران را در راه دفع تجاوز روس‌ها تقویت کرد، بلکه در جلوگیری از بازگشت محمدعلی شاه قاجار به اریکه قدرت نیز که علیه مشروطه‌خواهان با روس‌ها هم‌پیمان شده بود، نقشی مؤثر ایفا نمود.

بیماری و وفات
سید اسماعیل در سال ۱۳۳۴ق بیمار و به قصد درمان و مجاورت عازم کاظمین شد. اگرچه پس از مدتی بهبودی اندک حاصل شد، اما سلامتی مجدد وی به سبب وقوع رویدادهای ناگوار، کهولت سن و ضعف مزاج دیری نپائید. آن بزرگوار سرانجام در روز دوازدهم و به‌نقلی هجدهم جمادی‌الاولی سال ۱۳۳۸ق در همان شهر درگذشت و پس از تشییعی باشکوه و اقامه مراسم نماز توسط فرزند ارشدش سید محمد مهدی، در بخش شرقی حرم مطهر امام موسی کاظم (ع)، روبروی حجره‌ای که ابن‌قولویه قمی در آن مدفون است، در مقبره خانوادگی خاندان صدر به خاک سپرده شد.

فرزندان سیداسماعیل صدر
سید اسماعیل در دوران زندگی تنها یک همسر برگزید که از وی چهار فرزند پسر و یک فرزند دختر به یادگار ماندند: ۱- آقا سید محمد مهدی؛ ۲- آقا سید صدرالدین؛ ۳- آقا سید محمد جواد؛ ۴- آقا سید حیدر؛ ۵- علویه زهرا بیگم، همسر آیت‌الله شیخ عبدالرضا آل‌یاسین.

شاگردان
شمارش شاگردان سید اسماعیل قطعا کاری ناشدنی است؛ چه آنطور که گفته‌اند، به ندرت می‌توان کسی را در میان اهل علم معاصر وی در عراق پیدا کرد که نزد وی تلمذ نکرده باشد. او به هر شهری که سفر می‌کرد، خیلی سریع جلسات درس فقه و اصول را برقرار می‌کرد و فضلاء در آن حاضر می‌گشتند.

اما برخی معاریف شاگردان وی [علاوه بر فرزندان ذکور] در نجف، سامرا، کربلا و کاظمین عبارتند از آیات عظام و حجج اسلام: میرزا علی آقا شیرازی [فرزند میرزای شیرازی]، میرزا محمد حسین نائینی، شیخ عبدالحسین آل‌یاسین کاظمی، سید ابوالقاسم دهکردی اصفهانی، میرزا محمد حسین طبسی، سید حسین فشارکی اصفهانی، سید علی سیستانی، سید محمد رضا کاشانی، میرزا محمد علی هروی [هراتی] خراسانی، شیخ محمد هادی بیرجندی [معروف به هادوی]، شیخ محمد رضا آل‌یاسین، سید عبدالحسین شرف‌الدین، سید ابوطالب شیرازی، سید ابوالقاسم کاشانی، شیخ احمد شاهرودی، شیخ محمد باقر میر حیدری، شیخ محمد حسین شیرازی، شیخ غلام‌حسین مرندی حائری، سید محمود مرعشی تبریزی، شیخ موسی کرمانشاهی حائری، سید محمد جواد صدر عاملی [پسر برادرش آقا مجتهد]، شیخ محمدرضا اصفهانی، سید حسن لواسانی، شیخ مجتبی قزوینی، شیخ محمد تقی تنکابنی، شیخ عیسی لواسانی و شیخ محمد علی همدانی حائری.

سید اسماعیل از بعضی بزرگان اجازه نقل حدیث داشت که از آن جمله می‌توان به اجازه مبسوط مورخ اول صفر سال ۱۲۸۳ق آیت‌لله میرزا محمد همدانی اشاره کرد که تصویر آن در کتاب وی «جامع الشتات» چاپ شده است. همچنین برخی بزرگان از سید اسماعیل اجازه نقل حدیث داشتند که آیات بزرگوار و حجج اسلام میرزا ابوطالب موسوی شیرازی، سید محمود حسینی مرعشی تبریزی، شیخ محمد باقر بیرجندی، شیخ احمد شاهرودی، شیخ محمد حسین امامی شیرازی، شیخ محمد علی شاه‌آبادی، شیخ عباس تهرانی، سید نجم‌الحسن لکنهوی، شیخ حبیب آل ابراهیم عاملی، شیخ حبیب‌الله کاشمری ترشیزی آیت‌اللهی، حیدرقلی‌خان سردار کابلی، سید راحت‌حسین کوپالپوری هندی، سید عباس لاری، شیخ عبدالحسین حائری، شیخ محمد خطیب شمری جشعمی، سید محمد موسوی نجف‌آبادی، شیخ مهدی مسجدشاهی، میرزا حسن حائری، سید هبه‌الدین شهرستانی و سید محمد تبریزی از آن جمله‌اند.

تألیفات
سید اسماعیل چون استادش میرزای شیرازی، «جز تألیف برخی رساله‌های عملیه مستقل و نیز حاشیه بر برخی رسائل دیگران»، عملا تألیف خاص دیگری از خود به یادگار نگذاشت. موارد زیر را از آثار وی بر شمرده‌اند: «انیس المقلدین» که رساله عملیه است؛ «مفتاح الهدایه» که رساله عملیه فارسی در اصول و احکام دین است و در بمبئی به چاپ رسیده است؛ «صراط المستقیم» و ترجمه فارسی آن «راه راست»، که چکیده «مفتاح الهدایه» و رساله عملیه به فارسی است؛ حاشیه بر «مناسک الحج» تألیف آیت‌الله العظمی شیخ مرتضی انصاری؛ حاشیه بر رساله «صراط النجاه» تأیف آیت‌الله العظمی شیخ مرتضی انصاری؛ حاشیه بر رساله «احکام ایمانِ» تألیف آیت‌الله العظمی میرزا محمد هاشم چهارسوقی؛ حاشیه بر کتاب «انیس التجار» تألیف ملا احمد نراقی، حاشیه بر رساله «جامع عباسی» تألیف آیت‌الله العظمی شیخ بهاء‌الدین عاملی؛ حاشیه بر «متاجر» آیت‌الله العظمی سید باقر بهبهانی؛ حاشیه بر «الدرر المأثوره فی الاحکام المأثوره»؛ حاشیه بر «مفتاح اللباب فی شرح خلاصه الحساب»؛ تقریظی بر کتاب «ذخیره الفرائض» تألیف شیخ محمد زکی بهبهانی نجفی و همچنین تقریظی بر کتاب «نخبه‌الواعظین» در علم اخلاق تألیف سید اسماعیل موسوی.

افزون بر موارد فوق تقریراتی نیز از برخی شاگردان دروس فقه و اصول سید اسماعیل به جای مانده است که از جمله می‌توان موارد زیر را بر شمرد: شرح آیت‌الله سید مهدی طباطبایی حکیم بر منظومه آیت‌الله شیخ موسی شراره عاملی در اصول که تقریرات دروس استاد به تفصیل در آن طرح شده است؛ همچنین «اللقطات» که کتابچه‌ای خطی است و طی آن تقریرات درس استاد توسط آیت‌الله شیخ موسی حائری کرمانشاهی تنظیم شده است. در کنار آثار فوق برخی محققین نیز فتاوای سید اسماعیل را گردآوری و به شکل مستقل یا همراه فتاوای دیگر مراجع تقلید تدوین کردند: «مختصر نجاه العباد» که توسط آیت‌الله سید محمد مهدی صدر بر اساس فتاوای پدر تدوین شده است؛ «رساله فی الطهاره و الصلاه» که رساله عملیه‌ای به فارسی است و طی آن فتاوای استاد توسط سید محمود مرعشی تستری نجفی گردآوری شده است؛ «مجمع الرسائل» که طی آن فتاوای استاد و بعضی مراجع دیگر توسط محمد حسن اصفهانی گردآوری و به فارسی تدوین شده است؛ «منتخب المسائل» که طی آن برخی فتاوای استاد توسط سید محمود مرعشی تستری گردآوری شده است و همچنین رساله «الربائیه» که توسط آیت‌الله هاشم خراسانی بر اساس فتاوای آیات عظام سید اسماعیل صدر و آخوند خراسانی در باب احکام ربا تدوین گردید.

پایگاه صدر پژوهی

 

مجله خبری نمانامه

میرزای شیرازی ، استاد میرزا موسی فقیه سبزواری

 

 
میرزای شیرازی وتنباکو
 
 

 

طلیعه

نگاهی گذرا به تاریخ ریشه دار مرجعیت و فقاهت، پاسخ برخی از ابهامات را در اذهان روشن می سازد. یکی از شبهاتی که در اثر هجمه های فرهنگی دشمن، به اذهان جوانان و نسل جدید راه یافته است در مورد جایگاه فقه و فقاهت و فلسفه وجود چنین نهادی در جامعه شیعی است. می گویند: روحانیت و مرجعیت برای دنیای مردم چه دستاورد مثبتی دارد؟ حوزه های علمیه با آن قدمت تاریخی، شخصیتهای برجسته، پرورش عالمان و برنامه هایی که بسیاری از مردم از کم و کیف آن ناآگاهند، چه خلأی را در جامعه پر می کند؟ آیا مردم به این نهاد در تأمین دنیای خود نیازی دارند؟ یا اینکه حوزه های علمیه فقط سعادت جهان آخرت آنان را در پی دارد و دنیای آنان را باید گروههای دیگری تضمین نمایند؟

برای یافتن پاسخ، لازم نیست تاریخ چند قرن گذشته این صنف مقدس را ورق بزنیم. اگر به حوادث یک قرن و نیم گذشته نظری بیفکنیم، پاسخ صریح و شفاف خود را به راحتی در می یابیم. یکی از این حوادث فتوای میرزای شیرازی مبنی بر تحریم تنباکو است.(1)

30 ربیع الثانی سال 1309 ق، یادآور این حماسه پرشکوه در تاریخ ایران و مرجعیت شیعه بشمار می رود. در این روز آیت الله العظمی سید محمد حسن شیرازی رحمه الله معروف به میرزای بزرگ، فتوای انقلابی خود را در موضوع تحریم تنباکو صادر کرده و تمام طرحهای استعمارگران را در تسلط و نفوذ سیاسی، اجتماعی و فرهنگی بر ملت مسلمان ایران نقش بر آب کرد. میرزای شیرازی رحمه الله با صدور فتوای انقلابی خود چهره واقعی استعمار انگلیس را نمایان ساخته و قدرت فتوا را در تغییر معادلات جهانی به نمایش گذاشت.

حضرت امام خمینی رحمه الله با اشاره به خدمات فقهای بزرگ شیعه و دستآوردهای عظیم آنان در طول تاریخ، به فتوای میرزای شیرازی اشاره کرده و فرمود: «همان نصف سطر میرزای شیرازی رضوان الله تعالی علیه، مملکت ما را از توی حلقوم خارجیها بیرون کشید.

«الیوم استعمال دخانیات حرام است، معارضه با امام زمان است»، این یک کلمه، یک ملت را وادار کرد که مخالفت کند، چرا این قدرت را می شکنید»؟!(2)

در این مقاله ضمن آشنایی با شخصیت میرزای شیرازی رحمه الله ، اشارتی به ماجرای تحریم تنباکو خواهیم داشت.

آشنایی با میرزای شیرازی

سید محمد حسن حسینی معروف به میرزای شیرازی فرزند میرزا محمود در 15 جمادی الاول سال 1230. ق در فضایی علمی و معنوی در شیراز متولد شد. پدر او در همان سالهای تولد وفات یافته و وی تحت تربیت دایی دانشمندش سید حسین مجدالاشراف قرار گرفت. محمد حسن در چهار سالگی به مکتب رفته و در شش سالگی وارد حوزه علمیه شد. او دارای هوشی سرشار و حافظه ای قوی و استعدادی درخشان بود و این همه لیاقت و شایستگی، همگان را به اعجاب واداشته بود.

میرزا محمد حسن در هشت سالگی در مسجد وکیل شیراز به مواعظ اخلاقی پرداخته و حاضران را به خودسازی و خدا محوری دعوت می نمود. در دوران نوجوانی مهم ترین کتاب فقهی حوزه؛ شرح لمعه را تدریس می کرد تا جایی که در همان دوران، حاکم شیراز منصب مهمی را در حکومت شیراز به او پیشنهاد کرد اما او که عاشق تحصیل و راهیابی به مسلک عالمان راستین و آشنایان معارف اهل بیت علیهم السلام بود، تحصیل را بر مسند ریاست ترجیح داده و راهی حوزه اصفهان گردید که در آن زمان پر رونق ترین حوزه شیعی بود.

شیخ محمد تقی اصفهانی صاحب کتاب «هدایة المسترشدین» نخستین هدایتگر وی در اصفهان بود. بعد از فوت وی، سید حسن بید آبادی او را به شاگردی پذیرفته و جان تشنه کامش را به جرعه های معارف زلال اهل بیت علیهم السلام سیراب کرده و قبل از بیست سالگی، اجازه اجتهاد میرزا را صادر نمود.

حاج محمد ابراهیم کلباسی از دیگر استادان وی در حوزه اصفهان می باشد.

میرزای شیرازی بعد از گذراندن 29 سال از بهار عمرش و کسب فیض از بهترین استادان عصر و دریافت اجازه اجتهاد از حوزه اصفهان، برای تکمیل معلومات خود راهی دیار نجف و کربلا گردید. او به یمن برکت وجود مقدس امیرالمؤمنین علی علیه السلام و حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام به حلقه درس اساتید شایسته ای همچون حسن کاشف الغطاء، شیخ حسن نجفی (صاحب جواهر)، سید ابراهیم قزوینی (صاحب ضوابط) و شیخ مشکور حولائی پیوست.

بعد از اینکه خود را بی نیاز از اساتید حوزه های عراق احساس کرد، قصد برگشت به ایران نمود. صاحب جواهر که آن همه شایستگی را در وجود ایشان حس کرده بود، برای حاکم شیراز و مردم منطقه نامه ای نوشته و با ستایش فراوان از میرزای شیرازی، وجود چنان شخصیت والایی را برای آن منطقه مغتنم و ضروری دانست. اما وقتی که میرزا از حوزه کربلا برای وداع با مرقد مطهر علی علیه السلام وارد نجف گردید، به شیخ انصاری خبر دادند که طلبه مستعدی بنام سید محمد حسن شیرازی قصد برگشت به وطن دارد. او را دعوت کرده و در یک جلسه علمی وارد مذاکره با میرزای شیرازی گردید. میرزا با شنیدن سخنان شیخ جان تازه ای گرفته و احساس کرد با دریایی مواج از فقه و اصول رو بروست، از این رو قصد خود را از سفر به وطن عوض کرده، این شعر سعدی شیرازی را زمزمه نمود که:

چشم مسافر چو بر جمال تو افتد عزم رحیلش بدل شود به اقامت

 

میرزا از آن روز به حلقه درس شیخ انصاری پیوسته و تا آخرین لحظات عمر شیخ، از وی جدا نشد. شیخ نیز آنچنان به لیاقت میرزا باور کرده بود که با اصرار تمام، تصحیح کتاب «رسائل» خود را به میرزا محمد حسن واگذار کرد.

میرزای شیرازی به تربیت شاگردان ممتازی همت گماشت که از جمله آنها می توان به میرزا محمد تقی شیرازی (معروف به میرزای دوم)، شیخ عبدالکریم حائری (مؤسس حوزه علمیه قم)، میرزا حسین نائینی، شهید شیخ فضل الله نوری و آخوند ملا محمد کاظم خراسانی، حاج آقا رضا همدانی، حاج میرزا حسین سبزواری، سید محمد فشارکی اصفهانی، سید محمد کاظم یزدی صاحب عروة الوثقی اشاره کرد.

میرزای شیرازی در سال 1281 ق، بعد از رحلت شیخ انصاری، 23 سال منصب خطیر مرجعیت را عهده دار گردید. اقدامات میرزای شیرازی در نشر معارف اهل بیت علیهم السلام و دفاع از کیان اسلام، هر کدام نقطه عطفی در تاریخ مرجعیت تشیع به شمار می آید. دفاع از شیعیان مظلوم افغانستان، تلاش برای ایجاد وحدت میان شیعه و سنی (با انتقال حوزه علمیه تشیع از شهر نجف به شهر سنی نشین سامرا، پرداخت شهریه و کمکهای مالی به علماء و طلاب اهل سنت، از میان بردن موانع وحدت)، تربیت و اعزام مبلغ به مناطق محروم، جلوگیری از تجاوز یهودیان به مسلمانان همدان، جلوگیری از خرید سرزمینهای شهر طوس توسط دولت روسیه، فرستادن آیة الله سید عبدالحسین لاری برای مبارزه با عوامل انگلیس در جنوب ایران و حمایت از قیام آزادی خواهانه مردم آن سامان، برخی از این تلاشها است.

این پرچمدار علم و عمل و مرد سیاست و دیانت در سال 1312 ق، در سن 82 سالگی درگذشت و پیکر مقدس او را به نجف حمل کرده و در کنار درب طوسی حرم علی علیه السلام به خاک سپردند.(3

صفات و ویژگیها

الف. اخلاص و ریاست گریزی

هنگامی که بحث جانشینی شیخ انصاری به میان آمد و فقهای عصر به شایستگی میرزای شیرازی نظر دادند، او به شدت مخالفت کرد و گفت: فتاوی و نظریات من آماده نیست و در میان شما فقیهی همچون آقا حسن نجم آبادی است.

آقا حسن نجم آبادی گفت: به خدا سوگند که پذیرفتن مرجعیت برای من حرام است. مرجعیت نیاز به شخصی فقیه، سیاستمدار و آشنای به مصالح زمان دارد و آن شخص شما هستید و فراهم کردن فتاوی برای شما کار خیلی آسان و راحتی است.

میرزای شیرازی همچنان در سر انکار بود تا اینکه یکی از میان جمع گفت: جناب میرزا! شما قائل به ولایت فقیه می باشید؟ میرزا جواب مثبت داد. گوینده ادامه داد: آیا این عده را که الآن در این جلسه حضور دارند فقیه می دانید؟ میرزا بار دیگر پاسخ مثبت داد. گوینده ادامه داد: پس این فقها حکم می کنند که پذیرفتن مرجعیت بر شما لازم است. اینجا بود که میرزای شیرازی در حالی که قطرات اشک بر صورتش می لغزید و تمامی پهنای صورتش را فراگرفته بود گفت: به خدا سوگند هرگز فکر نمی کردم این مسئولیت بزرگ را به عهده بگیرم و بار سنگین مرجعیت را به دوش کشم.(4)

ب. تیزبینی و دوراندیشی

یکی از ساکنین سنی مذهب سامرا که از میرزای شیرازی رنجشی در دل داشت و به علل نامعلومی به آن رادمرد تاریخ، کینه می ورزید، در یک فرصت مناسب میرزا محمد شیرازی فرزند ارشد میرزای شیرازی را مضروب ساخته و او در اثر ضربات وارده درگذشت. میرزای شیرازی در آن واقعه سکوت کرده و کمترین واکنشی نشان نداد.

دشمنان مسلمانان و عوامل خارجی آنان که برای ایجاد اختلاف میان گروههای مسلمان لحظه شماری کرده و از هر فرصتی سود می بردند، خواستند از این حادثه به نفع خویش بهره برداری کرده و فتنه ای ایجاد نمایند. آنان به سامرا رفته و خواستار دستورات میرزای بزرگ در رابطه با قتل فرزندشان شدند. اما آن بزرگوار با دوراندیشی خاصی انگیزه آنان را از این قضیه فهمیده و با کمال قاطعیت به آنان فرمود: می خواهم خوب بفهمید که شما حق ندارید در هیچ یک از امور مربوط به ما مسلمانان و سرزمینهای ما مداخله کنید. این یک قضیه ساده است که میان دو برادر اتفاق افتاده است.

هنگامی که این ماجرا در استانبول به خلیفه سنی مذهب عثمانی رسید، از موضع هوشمندانه مرجع شیعیان شادمان گشته و به والی بغداد دستور داد که شخصا به حضور میرزا رسیده و ضمن تشکر بخاطر بزرگواری و دوراندیشی وی، از وقوع حادثه عذرخواهی و از میرزای شیرازی دلجویی نماید.(5)

ج. شجاعت و حق پذیری

میرزای شیرازی شخصیتی متواضع و فروتن بود. او در مقابل حق تسلیم می شد و هیچگاه برای به کرسی نشاندن حرف خود تلاش نمی کرد. شیخ آقا بزرگ تهرانی در این رابطه می نویسد: مولی محمد هرندی شاگرد شیخ انصاری بود و در شهر خویش مرجعیت یافت. بعد از سال 1300 ق برای زیارت به عتبات بازگشت و با میرزا ملاقاتی داشت و در میان آن دو بزرگوار در مسئله ای مباحثه درگرفت. بعد از مباحثه به کاظمیه رفت. پس از رفتن وی، میرزای شیرازی متوجه شد که حق با مولی محمد هرندی بوده است. دستور داد که نامه ای بنویسند و آن را با قاصدی سواره به سوی وی بفرستند و بگویند که حق با او بوده است. قاصد در کاظمیه به او رسید و پیام میرزا به وی ابلاغ شد. پس از این ماجرا، میرزا گفت: «مرحوم شیخ (شیخ انصاری) را چه شاگردانی از فحول است که در جای جای زمین پراکنده و مجهول مانده اند». (6)

د. رسیدگی به محرومین

علامه سید حسن صدر در مورد شیوه رسیدگی به محرومین توسط میرزای شیرازی می نویسد: میرزای شیرازی بزرگ در هر شهر وکلایی از تجار داشت که فهرست اسامی فقرای آن شهر را برای آنان فرستاده بود و میزان کمک به آنها را نیز معین می کرد. این فقرا غیر از کسانی بودند که در هر ماه و سال پول دریافت می کردند. نه تنها تمام شهرهای عراق بلکه نقاط مختلف ایران مورد توجه میرزا بود و به تنگدستان آن شهرها به اندازه توان کمک می کرد. اگر در جایی عالمی بود که به او اعتماد داشت، هر سال مبلغی پول برایش می فرستاد تا بین تنگدستانی که در خورِ دستگیری بودند تقسیم کند.(7)

حماسه جاویدان تنباکو

ایران در دوران حکومت سلسله قاجاریه یکی از اسفبارترین دورانهای خود را می گذرانید. هر روز به یکی از دشمنان این مرز و بوم امتیاز تازه ای واگذار می شد و دست آنها برای سلطه این کشور گشوده تر می گشت. گاه این امتیازها آنقدر ظالمانه و نابخردانه بودکه از سوی دشمنان نیز «بخشیدن ایران توسط شاه» نام می گرفت.

واگذاری امتیاز خرید و فروش توتون و تنباکو در داخل و خارج کشور به کمپانی ساختگی «رژی» یکی از این امتیاز بخشیها بود. طرف اصلی این قرارداد دولت انگلیس بود که در پشت ماسک کمپانی رژی و شخصی به نام «ماژور تالبوت» مخفی شده بود. در آن زمان یک پنجم مردم ایران به کار کشت و زرع و خرید و فروش تنباکو مشغول بودند و واگذاری این امتیاز به منزله واگذاری حق حیات یک پنجم مردم ایران به انگلیس بود.

با توجه به اینکه به انگلیسیها اجازه داده شده بود که با استخدام و وارد کردن افراد مسلح تمامی راهها را تحت نظر بگیرند و تمامی کالاها را بازرسی کنند، می توان به پی آمدهای فاجعه انگیز و دردناک این قرارداد ننگین و ذلّت بار پی برد. بویژه آنکه در هنگام اجرای آن، انگلیسیها با وارد کردن دختران و زنان فاسد و برپایی جلسات و مراسم عفت ستیز، سعی در تزلزل باورهای مردم نیز داشتند. در حقیقت واگذاری امتیاز تنباکو فقط یک وابستگی اقتصادی نبود، بلکه یک هجمه فرهنگی و عقیدتی بر مرزهای ایمان و معنویت و خداباوری ایران اسلامی به شمار می رفت. توجه به همه جوانب این حادثه تاریخی، توطئه ها و نقشه های از قبل طراحی شده استعمار را در قرن سیزدهم علیه ملت ایران بر ملا می سازد.

اولین عکس العمل این امتیاز استعماری، قیام مردم شیراز بود. رهبر آنان روحانی برجسته و مجاهد نستوه، مرحوم فال اسیری بود که آن قیام به تبعید ایشان و شهادت برخی از مردم منجر شد. در تبریز مردم مسلمان به رهبری آیة الله مجتهد تبریزی به پا خواسته و با تلگراف تندی به ناصرالدین شاه قاجار، اعتراض و خشم خود را منعکس نمودند.

مردم خراسان به پیروی از حاج شیخ محمد تقی بجنوردی و آیة الله سید حبیب مجتهد شهیدی و دیگر عالمان آن دیار علیه امتیاز تنباکو شورش نموده و از ورود افراد کمپانی رژی به مشهد جلوگیری کردند. مردم اصفهان را آیة الله آقا نجفی و آیة الله محمد باقر فشارکی و آقا منیرالدین، علیه شاه و استعمارگران بسیج نمودند.

در تهران آیة الله میرزا حسن آشتیانی و آیة الله شیخ فضل الله نوری ـ که هر دو از شاگردان برجسته میرزای شیرازی بودند ـ رهبری خیزش مردمی را به دست گرفته و با اشاره های میرزای شیرازی، هجوم گسترده ای علیه شاه و همدستانش آغاز کردند.

اما مرجع بزرگ شیعیان جهان در سامرا، حضرت میرزای شیرازی در دو نوبت با تلگراف به ناصرالدین شاه اعتراض خود را نسبت به واگذاری امتیاز تنباکو به عوامل بیگانه اعلام نمود و با شمردن مفاسد و پی آمدهای ننگین این گونه امتیازات، از او خواست به جای اعتماد به بیگانگان اسلام ستیز و دشمنان قسم خورده ملت ایران، به مردم مسلمان تکیه کند و کشور را به خارجیان نفروشد. وی تمام راههای لازم را در تنویر افکار دولت مردان ایران نسبت به فرجام ذلت آور این قرارداد طی کرد، ولی با کمال تأسف هیچگونه پاسخ مثبتی دریافت نکرد. تا اینکه به نیروی مقتدر مرجعیت و با عنایت و فضل پروردگار، فتوای جاودانه خود را این گونه نگاشت:

«الیوم استعمال توتون و تنباکو بِاَیِّ نحوٍ کان در حکم محاربه با امام زمان صلوات الله علیه است.»(8)

این فتوای به ظاهر ساده و کوتاه، موجهای آشفته را به طوفانی سهمگین تبدیل کرده و رژیم غفلت زده را در آستانه سقوط قرار داد. امواج آن، چنان سنگرهای دشمن را درنوردید که حتی شاه در خانه اش نیز از آن در امان نماند. هنگامی که ناصرالدین شاه در حرمسرای خود دستور آوردن قلیان را داد، هیچ کس اعتنا نکرد و چون از اطاق خود بیرون آمد، زنان را مشغول شکستن قلیانهای سلطنتی دید.

حضرت امام خمینی رحمه الله می فرماید: «ایشان یک سطر نوشت که تنباکو حرام است، حتی بستگان خود آن جائر هم و حرمسرای خود آن جائر هم ترتیب اثر دادند به آن فتوا و قلیانها را شکستند. دربعضی جاها تنباکوهائی که قیمت زیاد داشت در میدان آوردند و آتش زدند و شکست دادند آن قرارداد و لغو شد قرارداد. یک همچو چیزی را اینها دیدند که یک روحانی پیر مرد در کنج یک دهی از دهات عراق (سامره) یک کلمه می نویسد و یک ملت قیام می کند و قراردادی که مابین شاه جائر و انگلیسیها بوده است به هم می زند و یک قدرت این طوری دارد روحانیت.»(9)

بعد از صدور فتوا، شاه و عوامل استعمارگران به تکاپو افتاده و به دنبال راه چاره ای می گشتند. جلسات متعدد و تهدیدهای بسیار و پیشنهاد رشوه و هدیه از طرف دربار به علما سودی نبخشید و آنان را به نادیده گرفتن فتوای مرجع تقلید وادار نکرد. بالاخره جمعیت مؤمن با اجتماع در مسجد بزرگ بازار تهران (مسجد امام) به طرف دربار حرکت کرد و عده ای در اثر تیراندازی عوامل شاه به شهادت رسیدند.

قلیانها شکسته شد و استعمال و خرید و فروش تنباکو و توتون به وضع مخاطره آمیزی افتاد و فشار بیش از حد ملت مسلمان ایران دولت ناصری را وادار به لغو قرارداد با کمپانی رژی کرد. به این ترتیب بود که نقشه گسترده استعمارگران انگلیس برای تسلط بر ایران، نقش بر آب شد و بار دیگر نقش مرجعیت در نجات ملتهای مسلمان بر همگان آشکار گردید.(10)

مرجعیت و استقلال کشورها

امام خمینی رحمه الله با تجلیل از اقدام با شکوه میرزای شیرازی می فرماید: همیشه علما و زعمای اسلام، ملت را نصیحت و به حفظ آرامش دعوت می کردند، خیلی از زمان «میرزای بزرگ» مرحوم حاج میرزا محمد حسن شیرازی نگذشته است. ایشان با اینکه یک عقل بزرگ متفکر بود و در سامره اقامت داشت، در عین حالی که نظرشان آرامش و اصلاح بود، لکن وقتی ملاحظه کردند برای کیان اسلام خطر پیش آمده است و شاه جائر آن روز می خواهد به وسیله کمپانی خارجی، اسلام را از بین ببرد، این پیر مرد که در یک شهر کوچک نشسته و سیصد نفر طلبه بیشتر دورش نبود ناچار شد سلطان مستبد را نصیحت کند. مکتوبات او هم محفوظ است. آن سلطان گوش نمی داد و با تعبیرات سوء و بی ادبی به مقام شامخ عالم بزرگ رو به رو شد تا آنجائی که آن عالم بزرگ مجبور شد یک کلمه بگوید که استقلال [ایران] برگردد.

 

استقلال عراق نیز مرهون فتوای میرزای مجاهد مرحوم میرزا محمد تقی شیرازی(11) است. اگر ایشان نبود عراق از بین رفته بود. بعد از اینکه دیدند عراق در معرض خطر است یک کلمه فرمودند، عرب پشتیبانی کردند، مطلب را برگردانید.

تمام ممالک اسلامی مرهون این طایفه هستند. اینهایند که تا به حال استقلال ممالک اسلامی را حفظ کرده اند. این ذخایر هستند که همیشه با نصیحت خود مردم سرکش را خاموش کرده اند. در عین حال روزی که ببینند اسلام در معرض خطر است، تا حد امکان کوشش می کنند، اگر با نشر مطالب شد، با گفتگو شد با فرستادن اشخاص شد فَبِها؛ و اگر نشد ناچار هستند قیام کنند.

اینها (مراجع تقلید) کسانی هستند که در عین حال که علاقه به اتحاد و وحدت تمام طوایف مسلمین دارند، لکن تا آن حدی می توانند تأمل کنند که استقلال مملکت را در خطر نبینند، به یک چیزهایی که ممکن است خود دولتها هم وارد و متوجه نباشند. اینجا شرع تکلیف معین فرموده است؛ چیزی نیست که علما بتوانند از خودشان بگویند. قیام، قیام قرآنی و دینی بود.

به بنده ـ شبی که بنا بود فردای آن در مسجد سید عزیز الله، برای تنبه دولتها دعا کنند ـ اطلاع دادند دولت بنا دارد مقاومت کند. ما دیدیم علما در اینجا تکلیف دیگری دارند، من تصمیم آخر را ضمن ابتهال (دعا و مناجات و استمداد از حضرت حق) به خداوند متعال گرفتم و به هیچ کس هم نگفتم ولکن خداوند بر دولت شاه و ملت منت گذاشت. اگر خدای نکرده جسارتی به علمای تهران شده بود، من یک تصمیم خطرناکی گرفته بودم، اما دولت، بعد از نیمه شب متوجه شد نمی شود با قوای مردم مقاومت کرد... .»(12)


 

1. ماهنامه کوثر، ش 18، ص 60.

2. صحیفه امام، ج 9، ص 537.

3. الکنی و الالقاب، ج 3، ص 225؛ فقهای نامدار شیعه، شرح حال میرزای شیرازی؛ گلشن ابرار، ج 1، ص 385.

4. گلشن ابرار، ج 2، ص 388.

5. گزیده سیمای فرزانگان، ص 246، به نقل از شیخ آقا بزرگ، ص 28.

6. همان، ص 231 به نقل از میرزای شیرازی، ص 145.

7. همان، ص 260، به نقل از ترجمه هدیه الرازی، ص 58.

8. فقهای نامدار شیعه، شرح حال میرزای شیرازی.

9. صحیفه امام، ج 13، ص 358.

10. گلشن ابرار، ج 1، ص 390.

11. میرزا محمد تقی شیرازی معروف به میرزای کوچک و میرزای مجاهد، از مراجع بزرگ شیعه و از شاگردان میرزای شیرازی بزرگ است. او در سال 1338 ه . ق. وفات یافت. وی در جنگ جهانی اول و در ماجرای اشغال کشور عراق توسط قوای انگلیس، رهبر مبارزات مردم و عشایر شیعه عراق علیه سلطه گران انگلیسی بود. متن فرمان وی چنین بود: «مطالبه حق بر مردم عراق واجب است». در آن جنگ ـ که بین دولتهای عثمانی و آلمان از یک سو و انگلیس و فرانسه از سوی دیگر به عراق کشیده شده بود ـ با صدور این فرمان جهاد توسط میرزای دوم علیه کفار انگلیسی، مسلمانان عراقی بپا خواسته و قیام کردند.

12. صحیفه امام، ج 1، صص 114 و 115، سخنرانی 11 آذر 1341.

 

مجله  مبلغان  اردیبهشت و خرداد 1384، شماره 66 

میرزای شیرازی ، رهبرنهضت تنباکو ،قهرمان مبارزه با استعمار   استاد میرزا موسی فقیه سبزواری

 

میرزای شیرازی ، رهبرنهضت تنباکو ،قهرمان مبارزه با استعمار

 استاد میرزا موسی فقیه سبزواری

 

 

سيد محمد حسن حسيني معروف به میرزای شیرازی فرزند میرزا محمود در ۱۵ جمادی الاول سال ۱۲۳۰ه.ق در فضایی علمی و معنوی در شیراز متولد شد. پدر او در همان سالهای تولد وفات یافته و وی تحت تربيت دایی دانشمندش سید حسین مجدالاشراف قرار گرفت. محمد حسن درچهار سالكي به مکتب رفته و در شش سالكي وارد حوزه علميه شد.

او دارای هوشی سرشار وحافظه ای قوی واستعدادی درخشان بود و این همه لياقت وشايستكي، همكان را به اعجاب واداشته بود.

ميرزا محمد حسن در هشت سالكي در مسجد وكيل شيراز به مواعظ اخلاقی پرداخته وحاضران را به خودسازی وخدا محوری دعوت می نمود. در دوران نوجوانی مهم ترین كتاب فقهی حوزه؛ شرح لمعه را تدریس می کرد تا جایی که در همان دوران، حاکم شيراز منصب مهمی را در حکومت شيراز به او پيشنهاد کرد اما اوکه عاشق تحصيل و راهیابی به مسلك عالمان راستین وآشنايان معارف اهل بيت عليهم السلام بود،

تحصيل را بر مسند ریاست ترجيح داده و راهی حوزه اصفهان کردید که در آن زمان پر رونق ترین حوزه شيعي بود.

الشيخ محمد تقي اصفهاني صاحب كتاب ((هداية المسترشدين)) نخستین هدايتكروی در اصفهان بود. بعد از فوت وی، سید حسن بيد آبادی او را به شاکردی پذیرفته و جان تشنه کامش را به جرعه های معارف زلال اهل بيت عليهم السلام سیراب کرده و قبل از بیست سالكي، اجازه اجتهاد ميرزا را صادر نمود. حاج محمد ابراهيم کلباسی از ديكر استادان وی در حوزه اصفهان می باشد. میرزای شیرازی بعد از كذراندن ۲۹ سال از بهار عمرش وكسب فيض از بهترین استادان عصر و دريافت اجازه اجتهاد از حوزه اصفهان، برای تكميل معلومات خود راهی دیار نجف و کربلا كرديد. او به يمن برکت وجود مقدس امير المؤمنين على (عليه السلام) و حضرت ابا عبد الله الحسين (عليه السلام) به حلقه درس اساتید شایسته ای همچون حسن کاشف الغطاء، شيخ حسن نجفی (صاحب جواهر)، سيد ابراهيم قزويني (صاحب ضوابط وشيخ مشكور حولائي پيوست.

بعد از اینکه خود را بی نیاز از اساتید حوزه های عراق احساس کرد، قصد بركشت به ایران نمود .صاحب جواهر که آن همه شايستكي را در وجود ایشان حس کرده بود، برای حاکم شيراز و مردم منطقه نامه ای نوشته وبا ستایش فراوان از میرزای شیرازی، وجود چنان شخصيت والایی را برای آن منطقه مغتنم وضروری دانست. اما وقتی که میرزا از حوزه کربلا برای وداع با مرقد مطهر على (عليه السلام) وارد نجف كرديد، به شيخ انصاری خبر دادند که طلبه مستعدی بنام سید محمد حسن شیرازی قصد بركشت به وطن دارد. او را دعوت کرده و در یک جلسه علمی وارد مذاکره با میرزای شیرازی كردید. ميرزا با شنیدن سخنان شیخ جان تازه ای كرفته و احساس کرد با دریایی مواج از فقه و اصول روبروست، از این رو قصد خود را از سفر به وطن عوض کرده، این شعر سعدی شیرازی را زمزمه نمود که:

چشم مسافر چوبر جمال تو افتد

 عزم رحيلش بدل شود به اقامت

میرزا از آن روز به حلقه درس شیخ انصاری پیوسته و تا آخرین لحظات عمر شيخ، از وی جدا نشد.

شيخ نيز آنچنان به لياقت ميرزا باور کرده بود که با اصرار تمام، تصحيح كتاب «رسائل» خود را به ميرزا محمد حسن واگذار کرد.

ميرزای شیرازی به تربيت شاكردان ممتازی همت گماشت که از جمله آنها می توان به میرزا محمد تقی شیرازی (معروف به میرزای دوم)، شيخ عبد الكريم حائری (مؤسس حوزه علميه قم)، میرزا حسین نائيني، شهيد شيخ فضل الله نوری وآخوند ملا محمد کاظم خراسانی، حاج آقا رضا همداني، حاج میرزا حسین سبزواری، سید محمد فشارکی اصفهانی، سید محمد کاظم یزدی صاحب عروة الوثقى اشاره کرد.

میرزای شیرازی در سال ۱۲۸۱ ه.ق، بعد از رحلت شيخ انصاری، ۲۳ سال منصب خطير مرجعيت را عهده دار كردید. اقدامات میرزای شیرازی در نشر معارف اهل بيت (عليهم السلام) ودفاع از کیان اسلام، هرکدام نقطه عطفی در تاریخ مرجعيت به شمار می آید. دفاع از مردم مظلوم افغانستان، تلاش برای ایجاد وحدت (با انتقال حوزه علميه از شهر نجف به شهر سامرا، پرداخت شهریه و کمک های مالی به علماء وطلاب، از ميان بردن موانع وحدت)، تربيت واعزام مبلغ به مناطق محروم، جلو كیری از تجاوز یهودیان به مسلمانان همدان، جلوكيري از خريد سرزمینهای شهرطوس توسط دولت روسيه، فرستادن آیة الله عبد الحسين لاری برای مبارزه با عوامل انكليس در جنوب ایران و حمایت از قیام آزادی خواهانه مردم آن سامان، برخي از این تلاشها است.

این پرچمدار علم وعمل ومرد سياست ودیانت در سال ۱۳۱۲ ه.ق، در سن ۸۲ سالكي درگذشت و پیکرمقدس او را به نجف حمل کرده و در کنار درب طوسي حرم على (عليه السلام) به خاک سپردند.

صفات و ويژگيها

الف. اخلاص و ریاست کریزی

هنكامی که بحث جانشيني شيخ انصاری به میان آمد وفقهای عصربه شايستكي ميرزای شیرازی نظردادند، او به شدت مخالفت کرد و گفت: فتاوی ونظريات من آماده نیست و در ميان شما فقيهي همچون آقا حسن نجم آبادی است.

آقا حسن نجم آبادی كفت: به خدا سوكند كه پذيرفتن مرجعيت برای من حرام است. مرجعيت نياز به شخصى فقيه، سياستمدار وآشنای به مصالح زمان دارد و آن شخص شما هستيد و فراهم کردن فتاوی برای شما کار خيلي آسان و راحتی است.

میرزای شیرازی همچنان در سرانكار بود تا اینکه یکی از میان جمع كفت: جناب ميرزا! شما قائل به ولايت فقيه مي باشيد ؟ ميرزا جواب مثبت داد . كوینده ادامه داد: پس این فقها حكم مي کنند که پذیرفتن مرجعيت برشما لازم است. اینجا بود که میرزای شیرازی در حالی که قطرات اشک برصورتش مي لغزید و تمامی پهنای صورتش را فراكرفته بود كفت: به خدا سوكند هركز فکر نمی کردم این مسئوليت بزرگ را به عهده بكيرم وبارسنكين مرجعيت را به دوش کشم.

ب. تيزبيني و دورانديشي

یکی از ساکنین سامرا که از میرزای شیرازی رنجشی در دل داشت و به علل نامعلومی به آن رادمرد تاريخ، كينه مي ورزید، در یک فرصت مناسب ميرزا محمد شیرازی فرزند ارشد میرزای شیرازی را مضروب ساخته و او در اثر ضربات وارده در كذشت. میرزای شیرازی در آن واقعه سکوت کرده و کمترین واکنشی نشان نداد.

دشمنان مسلمانان و عوامل خارجی آنان که برای ایجاد اختلاف میان گروههای مسلمان لحظه شماری کرده و از هر فرصتی سود می بردند، خواستند از این حادثه به نفع خویش بهره برداری کرده و فتنه ای ایجاد نمایند. آنان به سامرا رفته و خواستاردستورات ميرزای بزرگ در رابطه با قتل فرزندشان شدند. اما آن بزرگوار با دورانديشي خاصي انكيزه آنان را از این قضيه فهميده و با کمال قاطعيت به آنان فرمود: می خواهم خوب بفهميد که شما حق ندارید در هیچ یک از امور مربوط به ما مسلمانان و سرزمینهای ما مداخله کنید. این یک قضيه ساده است که ميان دو برادر اتفاق افتاده است.

هنكامی که این ماجرا در استانبول به خليفه عثمانی رسید، از موضع هوشمندانه مرجع شيعيان شادمان كشته وبه والى بغداد دستور داد که شخصا به حضور ميرزا رسيده و ضمن تشکر بخاطر بزرگواری و دوراندیشی وی، از وقوع حادثه عذرخواهی و از میرزای شیرازی دلجویی نماید.

ج. شجاعت وحق پذیری

میرزای شیرازی شخصيتي متواضع و فروتن بود. او در مقابل حق تسليم مي شد و هيچكاه برای به کرسی نشاندن حرف خود تلاش نمی کرد. شيخ آقا بزرگ تهرانی در این رابطه می نویسد: مولى محمد هرندی شاگرد شیخ انصاری بود و در شهر خویش مرجعيت يافت. بعد از سال ۱۳۰۰ ق برای زیارت به عتبات بازگشت و با ميرزا ملاقاتی داشت و در میان آن دو بزرگوار در مسئله ای مباحثه درگرفت. بعد از مباحثه به كاظميه رفت. پس از رفتن وی، میرزای شیرازی متوجه شد که حق با مولى محمد هرندی بوده است. دستور داد که نامه ای بنویسند و آن را با قاصدی سواره به سوی وی بفرستند وبكویند که حق با او بوده است. قاصد درکاظميه به او رسيد و پیام میرزا به وی ابلاغ شد. پس از این ماجرا، ميرزا كفت: « مرحوم (شيخ انصاری) را چه شاگرداني از فحول است که در جای جای زمین پراکنده و مجهول مانده اند».

د.رسيدگي به محرومین

علامه سید حسن صدر درمورد شيوه رسیدگی به محرومین توسط میرزای شیرازی می نویسد:

میرزای شیرازی بزرگ در هر شهر وكلايي از تجار داشت که فهرست اسامی فقرای آن شهر را برای آنان فرستاده بود و ميزان کمک به آنها را نيز معین می کرد. این فقرا غير از کسانی بودند که درهرماه وسال پول دریافت می کردند. نه تنها تمام شهرهای عراق بلکه نقاط مختلف ایران مورد توجه ميرزا بود و به تنكدستان آن شهرها به اندازه توان كمك مي كرد. اكر در جایى عالمى بود که به او اعتماد داشت، هر سال مبلغی پول برايش مي فرستاد تا بين تنكدستانی که درخوردستكيري بودند تقسيم کند.

حماسه جاويدان تنباکو

ایران در دوران حکومت سلسله قاجاریه یکی از اسفبارترین دورانهای خود را می گذرانيد. هرروز به یکی از دشمنان این مرز و بوم امتياز تازه ای واكذار می شد و دست آنها برای سلطه این کشور كشوده ترمي كشت. گاه این امتیازها آنقدر ظالمانه و نابخردانه بود که از سوی دشمنان نيز ))بخشيدن ایران توسط شاه)) نام مي كرفت.

واگذاری امتیاز خرید وفروش توتون وتنباکو درداخل وخارج کشوربه کمپانی ساختكى ((رژی)) یکی از این امتیاز بخشي ها بود. طرف اصلی این قرارداد دولت انگليس بود که در پشت ماسک کمپانی رژی و شخصی به نام ((ماژور تالبوت)) مخفی شده بود. در آن زمان یک پنجم مردم ایران به کار کشت و زرع و خرید و فروش تنباکو مشغول بودند و واكذاری این امتیاز به منزله واكذاری حق حیات یک پنجم مردم ایران به انكليس بود.

با توجه به اینکه به انكليسيها اجازه داده شده بود که با استخدام و وارد کردن افراد مسلح تمامی راهها را تحت نظربكيرند و تمامی کالاها را بازرسی کنند، مي توان به پی آمدهای فاجعه انكيز و دردناک این قرارداد ننكين و ذلت بارپی برد. بویژه آنکه درهنكام اجرای آن، انكليسيها با وارد کردن دختران و زنان فاسد و برپایی جلسات ومراسم عفت ستيز، سعی در تزلزل باورهای مردم نيز داشتند. در حقيقت واكذاری امتیاز تنباکو فقط یک وابستكي اقتصادی نبود، بلکه یک هجمه فرهنكى وعقيدتي بر مرزهای ایمان و معنویت و خداباوری ایران اسلامی به شمار می رفت. توجه به همه جوانب این حادثه تاريخي، توطئه ها و نقشه های از قبل طراحی شده استعمار را در قرن سيزدهم عليه ملت ایران بر ملا می سازد.

اولین عکس العمل این امتیاز استعماری، قیام مردم شيراز بود. رهبرآنان روحانی برجسته و مجاهد نستوه، مرحوم فال اسيری بود که آن قيام به تبعيد ايشان و شهادت برخی از مردم منجر شد. در تبریز مردم مسلمان به رهبری آية الله مجتهد تبریزی به پا خواسته و با تلكراف تندی به ناصرالدین شاه قاجار، اعتراض و خشم خود را منعکس نمودند.

مردم خراسان به پیروی از حاج شيخ محمد تقي بجنوردی وآية الله سید حبيب مجتهد شهيدي و ديكر عالمان آن دیارعليه امتياز تنباکو شورش نموده و از ورود افراد کمپانی رژی به مشهد جلوكیری کردند. مردم اصفهان را آية الله آقا نجفى وآية الله محمد باقر فشارکی وآقا منير الدين، عليه شاه و استعمار كران بسيج نمودند.

در تهران آية الله میرزا حسن آشتياني و آية الله شيخ فضل الله نوری که هر دو از شاكردان برجسته میرزای شیرازی بودند- رهبری خيزش مردمی را به دست كرفته و با اشاره های میرزای شیرازی، هجوم كسترده ای عليه شاه و همدستانش آغاز کردند.

اما مرجع بزرگ حضرت میرزای شیرازی در دو نوبت با تلكراف به ناصرالدين شاه اعتراض خود را نسبت به واكذاری امتیاز تنباکو به عوامل بيكانه اعلام نمود و با شمردن مفاسد و پی آمدهای ننگین این گونه امتيازات، از او خواست به جای اعتماد به بيكانكان اسلام ستيز و دشمنان قسم خورده ملت ایران، به مردم مسلمان تكيه كند و کشور را به خارجيان نفروشد. وی تمام راههای لازم را در تنویر افکار دولت مردان ایران نسبت به فرجام ذلت آور این قرارداد طى کرد، ولی با کمال تأسف هيچكونه پاسخ مثبتی دریافت نکرد. تا اینکه به نیروی مقتدر مرجعيت و با عنایت وفضل پرورد كار، فتاوی جاودانه خود را این گونه نكاشت:

" اليوم استعمال توتون و تنباکوبای نحوكان در حكم محاربه با امام زمان صلوات الله عليه است . "

این فتوای به ظاهر ساده و کوتاه، موجهای آشفته را به طوفانی سهمكين تبدیل کرده و رژیم غفلت زده را در آستانه سقوط قرار داد. امواج آن، چنان سنگرهای دشمن را درنوردید که حتي شاه در خانه اش نیز از آن در امان نماند. هنكامى که ناصرالدین شاه در حرمسرای خود دستور آوردن قليان را داد، هيچ کس اعتنا نکرد و چون از اطاق خود بيرون آمد، زنان را مشغول شکستن قليانهای سلطنتی دید.

حضرت امام خميني رحمه الله مي فرمايد: ((ايشان يک سطر نوشت که تنباکو حرام است، حتى بستكان خود آن جائرهم وحرمسرای خود آن جائرهم ترتیب اثر دادند به آن فتوا وقليانها را شکستند. در بعضی جاها تنباکوهائی که قيمت زیاد داشت در ميدان آوردند و آتش زدند و شکست دادند آن قرارداد و لغو شد قرارداد. يك همچو چيزي را اينها دیدند که یک روحانی پیرمرد در کنج يك دهی از دهات عراق (سامره) يك كلمه می نویسد ويک ملت قيام مي کند و قراردادی که مابین شاه جائرو انكليسيها بوده است به هم می زند و يك قدرت این طوری دارد روحانيت )) 

بعد از صدور فتوا، شاه و عوامل استعمارگران به تکاپو افتاده و به دنبال راه چاره ای می كشتند. جلسات متعدد و تهدیدهای بسیار و پیشنهاد رشوه وهديه از طرف دربار به علما سودی نبخشيد و آنان را به ناديده گرفتن فتوای مرجع تقليد وادار نکرد. بالاخره جمعيت مؤمن با اجتماع

در مسجد بزرگ بازار تهران (مسجد امام) به طرف دریار حرکت کرد و عده ای در اثر تیراندازی عوامل شاه به شهادت رسیدند.

قليانها شکسته شد واستعمال و خرید و فروش تنباکو و توتون به وضع مخاطره آمیزی افتاد و فشار بيش از حد ملت مسلمان ایران دولت ناصری را وادار به لغو قرارداد با کمپانی رژی کرد. به این ترتیب بود که نقشه كسترده استعمارگران انكليس برای تسلط بر ایران، نقش بر آب شد و بار ديكر نقش مرجعيت در نجات ملتهای مسلمان برهمگان آشکار کرديد.

 

منبع :

http://damascus.icro.ir/uploads/summar%202010_18259.pdf

 

آخوند خراسانی ، استاد میرزا موسی فقیه سبزواری

 

محمدکاظم خراسانی

 
 

 

 

محمدکاظم خراسانی
زادروز ۱۲۵۵ق
زادگاه مشهد
درگذشت ۲۰ ذی‌الحجه ۱۳۲۹ق
آرامگاه نجف
محل زندگی نجف
استادان شیخ مرتضی انصاری، میرزای شیرازی
ملاهادی سبزواری، سید علی شوشتری
شاگردان سید ابوالحسن اصفهانی، آقا ضیاء عراقی
محمد حسین کاشف الغطا، حسین طباطبایی بروجردی
ميرزا محمدحسین نائینی
نقش‌های برجسته مرجع تقلید، رهبران مشروطه
آثار کفایة الاصول

 

ملا محمدکاظم خراسانی (۱۲۵۵-۱۳۲۹ق)، معروف به آخوند خراسانی از مراجع تقلید و اصولیان امامی قرن چهاردهم قمری، مؤلف کتاب مهم کفایة الاصول و از حامیان اصلی نهضت مشروطه ایران بود. او مشروطه را وسیله‌ای برای جلوگیری از ظلم و ستم به مردم می‌دانست و شرکت در این جنبش را بر همه مسلمانان واجبمی‌شمرد. آخوند پس از به توپ بسته شدن مجلس در ۲۳ جمادی‌الاول ۱۳۲۶ق توسط محمدعلی شاه، حکم به جهاد و مبارزه داد.

آخوند خراسانی در طول عمر خود شاگردان و مجتهدان بسیاری تربیت کرد. او در سال ۱۳۲۹ق، در ۷۴ سالگی، درگذشت. برخی مرگ او را مشکوک دانسته‌اند.

تولد و وفات

آخوند خراسانی در سال ۱۲۵۵ق در مشهد به دنیا آمد. پدرش، ملا حسین هروی خراسانی، روحانی اهل هرات بود که قبل از ولادت پسرش محمد به مشهد هجرت کرد.[۱]

ملا محمدکاظم خراسانی در سحرگاه سه‌شنبه ۲۰ ذی‌الحجه ۱۳۲۹ق، در منزل خود، پس از اقامه نماز صبح در ۷۴ سالگی درگذشت.[۲] برخی مرگ او را بر اثر مسمومیت دانسته‌اند.[۳]

پس از تشییع، عبداللّه مازندرانی بر پیکر وی نماز گزارد و در مقبره میرزا حبیب اللّه رشتی واقع در صحن حرم امیرالمومنین به خاک سپرده شد.[۴]

حیات علمی

تحصیلات

ملامحمدکاظم خراسانی، علوم دینی را در مشهد نزد پدر و دیگر عالمان فراگرفت. سپس در رجب ۱۲۷۷ق برای ادامه تحصیل راهی نجف شد.[۵]

قبل از سفر به نجف، آخوند خراسانی حدود سه ماه در سبزوار در درس فلسفه حاج ملا هادی سبزواری شرکت کرد. پس از رسیدن به تهران، مدتی در مدرسه صدر ماند و نزد میرزاابوالحسن جلوه و ملا حسین خوئی،فلسفه و حکمت آموخت.[۶]

اساتید

آخوند خراسانی بیش از دو سال شاگرد شیخ مرتضی انصاری بود.[۷] استاد دیگر او، میرزای شیرازی بود که آخوند خراسانی در درس‌های عمومی و نیز در درس‌های خصوصی او شرکت می‌کرد. خراسانی چند سال نیز در درس فقه سیدعلی شوشتری، که استاد اخلاق او نیز بود[۸] شرکت کرد. شیخ راضی نجفی از دیگر اساتید آخوند در فقه و اصول بود.[۹]

تدریس

 
آخوند خراسانی در مجلس درس

وقتی میرزای شیرازی به سامراء هجرت کرد، آخوند خراسانی در نجف مدرسی مشهور بود.[۱۰] بسیاری از شاگردان میرزا که در نجف مانده بودند، به سفارش او، در درس خراسانی که جانشین میرزای شیرازی شناخته می‌شد شرکت می‌کردند.[۱۱]

با درگذشت محمدحسن شیرازی در ۱۳۱۲ قمری و بازگشت بسیاری از حوزه سامرا به نجف و پیوستن بیشتر ایشان به درس خراسانی و نیز با رحلت عالمان معاصر وی در عتبات، به تدریج جایگاه خراسانی در مقام استاد برجسته حوزه نجف، تثبیت و درس او بزرگ‌ترین حوزه درسی نجف شناخته شد.[۱۲]

در سفرنامه‌ای که در سال ۱۳۲۳ق نگاشته شده چنین آمده که در درس خارج فقه وی که در مسجد هندی برگزار می‌شده تقریباً ششصد تا هفتصد نفر حاضر می‌شده‌اند. و در درس اصول وی که در مسجد طوسی برگزار می‌شده تقریباً هزار نفر بوده‌اند.[۱۳]

خصوصیات تدریس

 
مجلس درس آخوند خراسانی.

آخوند خراسانی در برگزاری جلسات درس، بسیار جدّی بود و با هیچ عذری درس خود را تعطیل نمی‌کرد؛ حتی در ماجرای شیوع وبا در نجف، که بیشتر درس‌های حوزه تعطیل شد، درس خود را حتی در روز درگذشت سه تن از نزدیکانش، تعطیل نکرد.[۱۴]

در برخی از سال‌ها که در نیمه نخست رجب برای زیارت به کربلا می‌رفت، در همانجا نیز درس دایر می‌کرد و در ماه رمضان نیز که درس‌های متداول حوزه تعطیل بود، مباحثی مانند اصول عقاید یا اخلاق تدریس می‌کرد.[۱۵]

خراسانی درس فقه را به زبان فارسی و درس اصول فقه را به زبان عربی می‌گفت.[۱۶]

پس از درگذشت میرزای شیرازی و رجوع برخی از مقلدان او به آخوند خراسانی، وی برای پاسخگویی به استفتائات با حضور شاگردانش، از جمله سید ابوالحسن اصفهانی، محمد حسین غروی اصفهانی، سید حسین طباطبائی بروجردی، عبدالکریم حائری یزدی، آقا ضیاءالدین عراقی، آقا حسین قمی،میرزا محمدحسین نائینی مجلس مشورتی می‌گذاشتند.[۱۷]

شاگردان

تعداد شاگردان درس اصول آخوند خراسانی بیش از ۱۲۰۰ تن بوده است که حدود پانصد نفر از آن‌ها، مجتهد و یا قریب به اجتهاد بودند.[۱۸]

برخی از شاگردان او عبارت‌اند از:[۱۹]

  1. میرزا محمدحسین نائینی
  2. سید ابوالحسن اصفهانی
  3. حاج آقا حسین طباطبایی بروجردی
  4. حاج آقا حسین قمی
  5. شیخ محمد حسین کاشف الغطاء
  6. شیخ محمد حسین غروی اصفهانی
  7. آقا ضیاء عراقی
  8. میرزا جوادآقا ملکی تبریزی
  9. سید احمد کربلایی
  10. سید علی آقا قاضی
  11. شیخ محمد علی شاه آبادی
  12. شیخ عبدالکریم حائری یزدی
  13. سید محمد تقی خوانساری
  14. سید صدر الدین صدر
  15. شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی
  16. سید عبدالله بهبهانی
  17. شیخ عباس قمی
  18. شیخ محمد جواد بلاغی
  19. سید محسن امین عاملی
  20. سید ابوالقاسم کاشانی
  21. سید حسن مدرس
  22. سید عبدالهادی شیرازی
  23. سید محمود شاهرودی
  24. سید محسن حکیم
  25. سید احمد خوانساری
  26. میرزا احمد کفایی
  27. آقا نورالدین عراقی
  28. سید جمال الدین گلپایگانی
  29. شیخ علی زاهد قمی
  30. آقا نجفی قوچانی
  31. آقا بزرگ تهرانی

آثار علمی

با وجود اشتغال آخوند خراسانی در سالهای پایانی عمرش به کار مرجعیت و به‌ویژه وقایع مشروطه، آثار ارزشمندی از او بر جای مانده است.

آثار خراسانی سه‌گونه است: تألیفی استدلالی، فتوایی و تقریرات درس‌هایش.

آثار تألیفی استدلالی

درباره مباحث اصول، فقه و فلسفه است که مستقلا یا به صورت شرح و حاشیه بر آثار دیگران تألیف شده است.

  • بزرگ‌ترین و مشهوترین آن‌ها کفایة الاصول است که در ظرف دو سال (از ۱۳۲۱ به بعد) تألیف شده[۲۰] و از زمان تألیف تاکنون، مهم‌ترین متن درسی سطوح عالی و نیز محور مباحث بیشتر درس‌های دوره عالی(خارج) اصول در حوزه‌های علوم دینی بوده و شرح‌ها و حاشیه‌های بسیاری بر آن نوشته شده است. خراسانی از آن پس به صاحب کفایه نیز شهرت یافت و فرزندانش به کفایی مشهور شدند یا خود، این لقب را برگزیدند.[۲۱]
 
کفایه الاصول اثر معروف‌ آخوند خراسانی
  • اثر دیگر آخوند، الفوائد، یا رسالة الفوائد، مشتمل بر پانزده موضوع است: دو مورد فقهی، یازده مورد اصولی و دو مورد اصولی کلامی.
  • یکی از آثار فقهی او حواشی و تعلیقات او بر بخش عمده المکاسب شیخ انصاری است و در محرّم ۱۳۱۹ به پایان رسیده[۲۲] و بارها چاپ شده است.
  • خراسانی چندین رساله فقهی استدلالی نیز در موضوعات گوناگون تألیف کرده که شماری از آن‌ها در یک مجلد گردآوری شده و با عنوان الرسائل الفقهیة به چاپ رسیده است.
  • یکی دیگر از آثار فقهی ولی ناتمام خراسانی، کتاب‌الاجارة (رسالة فی مسئلة الاجارة) است.[۲۴]
  • شرح مبسوط خطبه اول نهج‌البلاغه نیز اثر دیگری از خراسانی است.[۲۵] که به خطا به‌نام شریعت اصفهانی چاپ شده است.

فتوایی

  • تبصرة‌المتعلمین حلّی
  • تعلیقات بر نجاة‌العباد محمدحسن نجفی(صاحب جواهر)، با نام روح‌الحیاة فی تلخیص نجاة العباد
  • حاشیه بر رساله مناسک حج شیخ انصاری
  • ذخیرة‌العباد فی یوم‌المعاد

تقریرات

  • القضاء و الشهادات (تقریرات القضاء) به قلم فرزندش، میرزامحمد آقازاده.[۲۶]
  • بسیاری از شاگردان خراسانی، تقریرات درس‌های فقه و اصول او را نوشته‌اند که نام برخی از آن‌ها مشخص نیست.[۲۷]

حیات سیاسی

آخوند خراسانی به امور سیاسی و اجتماعی کشورهای اسلامی، به‌ویژه کشور شیعی ایران، حساس بود. مواضع صریح او در حمایت از نهضت مشروطه ایران و نیز تصمیم جدی او برای حرکت به سوی ایران برای دفاع در برابر اشغال بخش‌هایی از آن، حساسیت او را به استبداد و استعمار، نشان می‌دهد.

با بررسی مواضع و رفتارهای سیاسی ملا محمدکاظم خراسانی، اقدامات و مبارزات او در چهار جبهه تقسیم می‌شود:

  1. جبهه مبارزه با استبداد و حاکمان مستبد و کوشش برای تغییر حکومت از استبدادی به مشروطه؛
  2. جبهه مقابله با کسانی که با بیرق مشروعه‌خواهی با مشروطیت درافتادند؛
  3. جبهه مبارزه با برخی از سردمداران مشروطه که به بهانه مشروطیت، احکام شرعی را نادیده می‌گرفتند؛
  4. جبهه مبارزه با بیگانگان و دفاع از کشور ایران در برابر تجاوز آنان.[۲۸]

آخوند و مشروطه

آخوند خراسانی مشروطه را به خوبی می‌شناخت ولی چون انقلاب را در حال شکل‌گیری و وقوع آن را حتمی می‌دید برای آنکه آن را در مسیر آموزه‌های دینی هدایت کند تا مانند جنبش‌های انقلابی پس از رنسانس در اروپا گرایش ضددینی نیابد، با هوشمندی و درایت وارد آن شد.[۲۹]

خراسانی در پی‌ریزی و شکل‌گیری اولیه جنبش مشروطه نقشی نداشت. به دنبال اوضاع نابسامان اقتصادی، اجتماعی و سیاسی ایران و تشدید ناآرامی‌ها و تنش‌ها میان دولت و مخالفان در تهران، از آخوند برای گام پیش نهادن و پشتیبانی از جنبش، درخواستهای فراوانی صورت گرفت، از جمله از جانب برخی عالمانی که بعداً با مشروطه به مخالفت برخاستند.

از نخستین اقدامات آخوند خراسانی در این عرصه، اعلامیه مشترک او با سه عالم بزرگ دیگر، محمد شربیانی، محمدحسن مامقانی و میرزاحسین خلیلی تهرانی در ۲۱ جمادی الآخر ۱۳۲۱ق است که در آن، با اظهار نارضایتی شدید از عملکرد صدراعظم مظفرالدین‌ شاه، میرزاعلی‌اصغر خان امین‌السلطان، او را مسبب اصلی همه مفاسد و مسلط کردن اجانب بر کشور دانسته و تکفیر کرده‌اند.[۳۰]

آخوند خراسانی به نظام مشروطه به عنوان وسیله‌ای برای جلوگیری از ظلم و ستم به مردم، می‌نگریست و شرکت در جنبش را بر همه مسلمین واجب می‌شمرد. خراسانی در نامه‌ای به یکی از وعّاظ تهران نوشته: "غرض ما از این همه زحمت، ترضیه حال رعیت، و رفع ظلم از آنان، و اعانه مظلوم، و امر به معروف و نهی از منکر و غیرها از قوانین اسلامیه نافعه للقوم بوده است."

البته بعضی علمای مشهور با مشروطیت مخالفت داشتند مثل سید کاظم یزدی، یا شیخ فضل الله نوری که در آغاز نهضت با آزادیخواهان همراه بود ولی در ادامه به خاطر اینکه می‌دید نهضت منحرف شده است، مخالفت خود را با مشروطه اعلام کرد.

نائینی از شاگردان آخوند خراسانی در جواب مخالفان مشروطه، کتاب تنبیه الامه و تنزیه المله را که آخوند نیز تقریظی بر آن نگاشته، تالیف کرده است.

مشروطه پیروز شد و مظفرالدین شاه در جمادی الثانی ۱۳۲۴، مرداد ۱۲۸۴، مشروطه را پذیرفت و دستور داد سریعاً مجلس تشکیل شود که نخستین جلسه در ۱۴ مهر ۱۲۸۵ برگزار شد.

در مواردی از خراسانی راجع به قانون مشروطه سوال شده است از جمله: درباره نظام ملّی (قانون نظام وظیفه عمومی) و مورد دیگر در جریان موافقتنامه اوت ۱۹۰۷ روس و انگلیس بود که آخوند طی نامه‌ای نمایندگان را به اجرای قوانین اسلامی و پرداخت بدهی‌های کشور و فقر زدایی سفارش کرد.

بعد از به توپ بسته شدن مجلس در ۲۳ جمادی الاول ۱۳۲۶ق توسط محمدعلی شاه، آخوند خراسانی، حکم به جهاد و مبارزه داد و در نهایت مشروطه خواهان قدرت را بدست گرفتند، اما بعد از اندک زمانی ناچار آخوند خراسانی مجبور به جبهه گیری علیه مشروطه شد، از جمله کارهای خلاف سران مشروطه: اعدام شیخ فضل الله نوری، در مجله حبل المتین به اسلام و روحانیون توهین و فحاشی شده بود که آخوند تلگرافی ارسال نمود و خواستار توقیف این روزنامه شد، تبعید ملا قربانعلی زنجانی از مجتهدان و ترور بهبهانی که گفته می‌شد به دستور تقی زاده بوده است.

موردی که آخوند خراسانی به مبارزه با آن پرداخت و تا وفاتش نیز درگیر آن بود، مبارزه با حضور سربازان روس در ایران بود، با اینکه حدود ده ماه از تشکیل مجلس دوم می‌گذشت ولی برای خروج روس‌ها از کشور اقدامی نشده بود، بنابراین آخوند خراسانی طی پیامی به مردم ایران آن‌ها را از خرید اجناس روسی برحذر داشت.

در نهایت وقتی مجلس جلوی روسیه ایستاد، در اواخر سال ۱۳۲۸ق، روسیه شمال ایران تا قزوین را اشغال کرد. خراسانی نیز تمام دروس خود را تعطیل کرد و به پیروی از ایشان درس‌های نجف تعطیل شد و تصمیم گرفته شد تا اجناس روسی تحریم شود و با اعزام طلاب و عشایر نجف به ایران، آماده جهاد با روسیه گردند.

بسیاری از علماء نجف، کربلا و کاظمین خود را برای سفر آماده کرده بودند و قرار بود شب چهارشنبه ۲۱ ذیحجه ۱۳۲۹ از نجف به مسجد سهله برای دعا و مناجات بروند و سپس راهی ایران شوند که مرگ آخوند خراسانی در این روز، مجال برای این کار را نداد.

فعالیت‌های اجتماعی

آخوند خراسانی در نجف سه مدرسه علمیه بنا کرد که به مدرسه آخوند شهرت پیدا کرد: مدرسه بزرگ (تاریخ بنا: ۱۳۲۱ق)، مدرسه متوسط (تاریخ بنا: ۱۳۲۶ق) و مدرسه کوچک (تاریخ بنا: ۱۳۲۸ق)،[۳۱] همچنین به تأسیس چند مدرسه علوم جدید نیز در نجف، کربلا و بغداد، که بیشتر محصلان آن‌ها ایرانیان بودند و زبان فارسی نیز از مواد درسی بود، کمک کرد.[۳۲]

ملامحمدکاظم آخوند خراسانی برای ترویج تعالیم دینی به تأسیس و انتشار چند نشریه در نجف کمک بسیار کرد، از جمله مجله العلم به عربی، که شاگردش سید هبة الدین شهرستانی مؤسس آن بود و مجله فارسینجف‌اشرف به همت تنی چند از شاگردانش.[۳۳]

سیره اخلاقی

کسانی که آخوند خراسانی را از نزدیک می‌شناختند او را پرهیزکار، شجاع، باهوش، نیک‌ گفتار، گشاده‌روی و در عین حال با هیبت معرفی کرده‌اند. سلامت نفس، سعه صدر و گذشت وی نیز زبانزد بوده است.

زندگی خراسانی در دوره تحصیل، همراه با سختی معیشت و پس از آن نیز زاهدانه گزارش شده و گفته‌اند با اینکه او برای دیگران، حتی مخالفانش، بسیار باسخاوت و گشاده‌دست بود ولی درباره معیشت خود و فرزندانش سختگیر بود و از وجوهات شرعی نیز استفاده نمی‌کرد.[۳۴]

همسران و فرزندان

آخوند خراسانی به هنگام تحصیل در مشهد در سن هفده سالگی ازدواج کرد، از او صاحب پسری شد ولی از دنیا رفت. همسر آخوند به هنگام وضع حمل دوم، همراه با فرزندش درگذشت. آخوند خراسانی سالیان طولانی مجرد زیست و به پیشنهاد استادش میرزای شیرازی برای بار دوم ازدواج کرد. او از همسر دوم دارای چهار فرزند شد: سه پسر به نام‌های مهدی، محمد و احمد و یک دختر به نام زهرا. همسر دوم آخوند در سال ۱۳۱۵ق پس از یک بیماری طولانی درگذشت. آخوند برای بار سوم ازدواج کرد و از همسر سوم صاحب دو پسر به نام‌های حسین و حسن شد. همسر سوم آخوند در سال ۱۳۲۲ به وبا مبتلا شد و از دنیا رفت. آخوند برای چهارمین بار ازدواج کرد. چهارمین و آخرین همسر آخوند سالها پس از وی زنده بود و در سن نود سالگی درگذشت.

فرزندان آخوند خراسانی

  1. مهدی کفایی خراسانی: اولین فرزند آخوند بود که در اداره شئون اجتماعی وی نقش مؤثر داشت.
  2. محمد کفایی خراسانی: معروف به آقازاده دومین فرزند آخوند بود. او که از علمای نجف بود در محرم ۱۳۲۵ق از نجف به مشهد مهاجرت کرد و در رأس حوزه علمیه خراسان قرار گرفت. وی سرانجام در واقعه مسجد گوهرشاد دستگیر شد و به طرز مشکوکی در تهران درگذشت.
  3. احمد کفایی خراسانی: سومین پسر آخوند بود او از نزدیک‌ترین مشاوران محمد تقی شیرازی و از مبارزان علیه استعمار انگلیس در عراق بود و به همین خاطر دو بار به اعدام محکوم شد. احمد کفایی خراسانی در سال ۱۳۴۲ق به مشهد هجرت کرد و پس از درگذشت برادرش محمد کفایی، زعامت حوزه علمیه خراسان را برعهده گرفت.
  4. حسین کفایی خراسانی: چهارمین فرزند آخوند بود که پس از رحلت برادر بزرگش مهدی خراسانی متصدی مدارس سه گانه آخوند خراسانی در نجف شد.
  5. حسن کفایی خراسانی: پنجمین فرزند آخوند بود که در مجلس مؤسسان اول حضور داشت، شش دوره نماینده مردم مشهد در مجلس شورای ملی بود و به عنوان سناتور خراسان به مجلس سنا رفت.[۳۵]
  6. تنها دختر آخوند به نام زهرا همسر میرزا اسماعیل رشتی و عروس میرزا حبیب الله رشتی بود.[۳۶]

بزرگداشت‌ها

همزمان با صدمین سالگرد درگذشت آخوند خراسانی، ۲۳ آذر ۱۳۹۰ شمسی کنگره بین‌المللی بزرگداشت آخوند خراسانی به همت پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم در قم برگزار گردید.[۳۷]

پانویس

  1. پرش به بالا کفایی، مرگی در نور زندگانی آخوند خراسانی،۱۳۵۹ش، ص۷۸.
  2. پرش به بالا عاقلی، روزشمار تاریخ ایران، ۱۳۷۰ش، ج۱، ص۶۰.
  3. پرش به بالا کفایی، مرگی در نور زندگانی آخوند خراسانی، ۱۳۵۹ش، ص۲۷۸۲۸۱.
  4. پرش به بالا آقابزرگ طهرانی، طبقات‌اعلام الشیعة،۱۳۸۸ش، قسم۵، ص۶۶.
  5. پرش به بالا عبدالرحیم، المصلح المجاهد الشیخ محمدکاظم الخراسانی، ۱۳۹۲ق، ص۲۵.
  6. پرش به بالا کفایی، مرگی در نور زندگانی آخوند خراسانی، ۱۳۵۹ش، ص۳۵- ۳۸.
  7. پرش به بالا حرزالدین، معارف الرجال، ۱۴۰۵ق، ج۲، ص۳۲۴.
  8. پرش به بالا کفایی، عبدالرضا، «شرح و بیانی مختصر و موجز از حیات و شخصیت آخوند ملامحمدکاظم خراسانی»، ۱۳۸۶ش، ص۱۵، ۳۰.
  9. پرش به بالا نجفی قوچانی، برگی از تاریخ معاصر، ۱۳۷۸ش، ص۱۱.
  10. پرش به بالا آقابزرگ طهرانی، طبقات‌اعلام الشیعة، ۱۳۸۸ش، قسم۵، ص۶۵.
  11. پرش به بالا کفایی، «شرح و بیانی مختصر و موجز از حیات و شخصیت آخوند ملامحمدکاظم خراسانی»، ۱۳۸۶ش، ص۷۲-۷۳.
  12. پرش به بالا شهرستانی، فاجعة حضرة آیة‌اللّه الخراسانی،۱۳۳۰ق، ص۳۴۱.
  13. پرش به بالا بریری، نجف در سیزده سفرنامه، ۱۳۹۰ش، ص۱۸۰.
  14. پرش به بالا کفایی، «شرح و بیانی مختصر و موجز از حیات و شخصیت آخوند ملامحمدکاظم خراسانی»، ۱۳۸۶ش، ص۲۹.
  15. پرش به بالا کفایی، «شرح و بیانی مختصر و موجز از حیات و شخصیت آخوند ملامحمدکاظم خراسانی»، ۱۳۸۶ش، ص۱۹.
  16. پرش به بالا کفایی، مرگی در نور زندگانی آخوند خراسانی، ۱۳۵۹ش، ص۱۰۳-۱۰۴.
  17. پرش به بالا کفایی، مرگی در نور زندگانی آخوند خراسانی، ۱۳۵۹ش، ص۱۰۴.
  18. پرش به بالا آقابزرگ طهرانی، الذریعه، ۱۴۰۳ق، ج۱۴، ص۳۳ و ج۲، ص۱۱۱.
  19. پرش به بالا عبدالرحیم، المصلح المجاهد الشیخ محمدکاظم الخراسانی، ۱۳۹۲ق، ص۳۵-۳۶.
  20. پرش به بالا مختاری، نقد تصحیح فوائد الاصول آخوند خراسانی، ۱۳۶۷ش، ص۱۵۳.
  21. پرش به بالا بامداد، شرح حال رجال ایران، ۱۳۵۷ش، ج۴، ص۱.
  22. پرش به بالا آقابزرگ طهرانی، الذریعة، ۱۴۰۳ق، ج۶، ص۲۲۰.
  23. پرش به بالا آقابزرگ طهرانی، الذریعة، ۱۴۰۳ق، ج۴، ص۴۱۲.
  24. پرش به بالا آقابزرگ طهرانی، الذریعة،۱۴۰۳ق، ج۱، ص۱۲۲.
  25. پرش به بالا آقابزرگ طهرانی، الذریعة، ۱۴۰۳ق، ج۷، ص۱۹۹ و ج۱۳، ص۲۱۷ و ج۱۴، ص۱۴۴.
  26. پرش به بالا آقابزرگ طهرانی، الذریعة، ۱۴۰۳ق، ج۱۷، ص۱۴۲ ۱۴۳.
  27. پرش به بالا آقابزرگ طهرانی، الذریعة، ۱۴۰۳ق، ج۴، ص۳۶۷.
  28. پرش به بالا حائری، تشیع و مشروطیت در ایران، ۱۳۶۴ش، ص۱۲۳.
  29. پرش به بالا کفایی، «شرح و بیانی مختصر و موجز از حیات و شخصیت آخوند ملامحمدکاظم خراسانی»، ۱۳۸۶ش، ص۴۱۴۵.
  30. پرش به بالا کسروی، تاریخ مشروطه ایران، ۱۳۶۳ش، ج۱، ص۳۲۳۳.
  31. پرش به بالا عبدالرحیم، المصلح المجاهد الشیخ محمدکاظم الخراسانی، ۱۳۹۲ق، ص۱۳۵-۱۳۹.
  32. پرش به بالا عبدالرحیم، المصلح المجاهد الشیخ محمدکاظم الخراسانی، ۱۳۹۲ق، ص۱۳۹ ۱۴۳.
  33. پرش به بالا عبدالرحیم، المصلح المجاهد الشیخ محمدکاظم الخراسانی، ۱۳۹۲ق، ص۱۴۳-۱۴۵.
  34. پرش به بالا کفایی، مرگی در نور زندگانی آخوند خراسانی، ۱۳۵۹ش، ص۳۷۶ ۴۰۱.
  35. پرش به بالا رجوع کنید به: کفایی، سیری در سیره علمی و عملی آخوند خراسانی، ۱۳۹۰ش، ص۷۳، ۱۰۰
  36. پرش به بالا گفتگو با نوه آخوند خراسانی
  37. پرش به بالا کنگره آخوند خراسانی
 

منابع

  • آقابزرگ طهرانی، محمد محسن‌، الذریعه الی تصانیف‌الشیعة، بیروت، دارالاضواء، ۱۴۰۳ق.
  • آقابزرگ طهرانی، محمد محسن‌، طبقات‌اعلام الشیعة نقباءالبشر فی‌القرن الرابع عشر، مشهد، آستان قدس رضوی بنیاد پژوهش‌های اسلامی، ۱۳۸۸ش.
  • بامداد، مهدی، شرح حال رجال ایران در قرن ۱۲ و ۱۳ و ۱۴ هجری، تهران، زوار، ۱۳۵۷ش.
  • بریری، ابوذر، «نجف در سیزده سفرنامه، برشی از سفرنامه‌های علما ومشاهیر دوره قاجار»، فصلنامه فرهنگ زیارت، سال سوم، شماره ۷، تابستان ۱۳۹۰ش.
  • حائری، عبدالهادی، تشیع و مشروطیت در ایران و نقش ایرانیان مقیم عراق، تهران، امیرکبیر، ۱۳۶۴ش.
  • حرزالدین، محمد حسین، معارف الرجال فی تراجم العلماء و الادباء، قم، مکتبه آیه الله العظمی المرعشی النجفی، ۱۴۰۵ق.
  • شهرستانی، هبة‌الدین، فاجعة حضرة آیة‌اللّه الخراسانی، العلم، شماره ۷، ۱۳۳۰ق.
  • عاقلی، باقر، روزشمار تاریخ ایران از مشروطه تا انقلاب اسلا، تهران،نامک، ۱۳۷۰ش.
  • عبدالرحیم، محمدعلی، المصلح المجاهد الشیخ محمدکاظم الخراسانی، نجف، مطبعه النعمان، ۱۳۹۲ق.
  • کسروی، احمد، تاریخ مشروطه ایران، تهران، امیرکبیر، ۱۳۶۳ش.
  • کفایی خراسانی، عبدالرضا، سیری در سیره علمی و عملی آخوند خراسانی، قم،بوستان کتاب، ۱۳۹۰ش.
  • کفایی، عبدالحسین، مرگی در نور زندگانی آخوند خراسانی، تهران، زوار، ۱۳۵۹ش.
  • کفایی، عبدالرضا، «شرح و بیانی مختصر و موجز از حیات و شخصیت آخوند ملامحمدکاظم خراسانی»، نشریه دانشکده الهیات دانشگاه فردوسی، مشهد، ۱۳۸۶ش.
  • مختاری، رضا، نقد تصحیح فوائد الاصول آخوند خراسانی، حوزه، سال ۵،ش ۱، ۱۳۶۷ش.
  • نجفی قوچانی، محمد حسن،برگی از تاریخ معاصر، تهران، چاپ رمضانعلی شاکری، ۱۳۷۸ش.

ویکی شیعه

زندگی نامه علمی و سیاسی آخوند خراسانی ، استاد میرزا موسی فقیه سبزواری

 

زندگی نامه علمی و سیاسی آخوند خراسانی
 
استاد میرزا موسی فقیه سبزواری
 

 

آخوند ملامحمد کاظم خراسانی ، معروف به آخوند خراسانی در سال 1255 قمری در مشهد تولد یافت . پس از تحصیلات مقدماتی در 22 سالگی ، در سال 1277 قمری به تهران رفت و در نزد اساتید آن زمان به فراگیری درس حکمت پرداخت و پس از یک سال و نیم ، در ذیحجه ی 1278 برای تکمیل تحصیلات در فقه و اصول به نجف رفت . در آنجا از شاگردان حاج میرزا محمد حسن شیرازی بود و خیلی مورد توجه او بود . بعد از این که میرزا شیرازی به سامرا رفت ، خودش در نجف ماند و مشغول به تدریس شد و از مدرسین عالی فقه و اصول گردید . آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی ، آیت الله حاج آقا حسین بروجردی و آیت الله حاج آقا حسین قمی ، از جمله شاگردان وی بودند . مرحوم میرزای شیرازی ، مقام علمی او را به طلاب گوشزد می نمود و بعد از چندی خود او از مراجع تقلید گردید . به واسطه ی مساعی و فتوای او و چند نفر از علمای دیگر بود که سلطنت استبدادی تبدیل به مشروطیت شد . از تألیفات او « کفایة الاصول » می باشد که از کتاب های بسیار مهم در حوزه ی علمیه است که بسیاری از علما شرح های مفصلی بر آن نوشته اند . ایشان در ذیحجه ی 1329 قمری در نجف درگذشت و در مقبره ی حاج میرزا حبیب الله رشتی به خاک سپرده شد .

زندگی نامه تفصیلی حضرت آیت الله العظمی آخوند خراسانى (ره)

اشاره‏

آخوند خراسانى از سلسله حماسه سازان تاریخ ایران است. وى مرجع تقلید، مدرّس کم نظیر حوزه علمیه نجف و رهبر انقلاب مشروطه بود. تمام تاریخ نویسان مشروطه، حتّى آنان که دشمن روحانیت و خواستار نابودى اسلام و استیلاى فرهنگِ غرب در ایران بودند رهبرى او را در نهضت مشروطه پذیرفته‏اند. امّا شگفت که درباره‏اش کمتر از سایر دست‏اندرکاران نهضت مشروطه سخن به میان آمده است

تولد
آخوند خراسانى در سال 1255 ق. در مشهد دیده به جهان گشود. پدرش، ملّا حسین هراتى علاوه بر تبلیغ به تجارت ابریشم نیز مشغول بود. ملّا حسین، روحانى وارسته‏اى بود که براى گذران زندگى، همواره در بین راه هرات و مشهد، در رفت و آمد بود. وى در سفرهاى تبلیغى‏اش مردم را با احکام اسلامى آشنا مى‏ساخت. در یکى از همین سفرها، در کاشان ازدواج کرد. ثمره این ازدواج چهار پسر به نامهاى نصراللَّه، محمّدرضا، غلامرضا و محمد کاظم(آخوند خراسانى) بود. سرانجام مهر پیشواى هشتم او را به مشهد کشاند تا براى همیشه در شهر شهادت ساکن شود.[1]


هجرت و تحصیل‏

آخوند خراسانى در دوازده سالگى وارد حوزه علمیه مشهد شد. ادبیات عرب، منطق، فقه و اصول را در حوزه مشهد فراگرفت. در هیجده سالگى ازدواج کرد و در 22 سالگى همراه کاروان زیارتى عتبات عالیات، براى ادامه تحصیل عازم عراق شد. شوق تحصیل او را بر آن داشت تا سرپرستى همسر و فرزندش را به پدر بسپارد و آنها را به خاطر مشکلات سفر و مشکل مسکن در نجف، همراه خود نبرد.
کاروان زائران به سبزوار رسید. قافله براى استراحت، رحل اقامت افکند تا پس از توقّفى کوتاه، به سوى عراق حرکت نمایند. آخوند خراسانى چون آوازه دانش «ملاهادى سبزوارى» را شنیده بود، تصمیم گرفت از کاروان جدا شود و براى بهره جستن از دریاى علم آن حکیم فرزانه در سبزوار بماند. آخوند، ماههاى رجب، شعبان و رمضان 1277 ه'.ق را در حوزه علمیه سبزوار گذراند و از درس فیلسوف بزرگ عصر، ملاهادى سبزوارى بهره برد. آنگاه از[2] سبزوار به تهران رفت و حدود سیزده ماه در مدرسه صدر، در درس ملا حسین خویى و میرزا ابوالحسن جلوه شرکت کرد. و سرانجام‏[3] به حوزه علمیه نجف راه یافت و در درس شیخ انصارى و میرزا حسن شیرازى شرکت کرد.[4]
آخوند خراسانى شب و روز در تلاش براى اندوختن دانش و به دست آوردن تقوا مى‏کوشید و در این راه از هیچ مشکلى نهراسید. خودش مى‏گوید:
«تنها خوراک من فکر بود. ولى قانع نبودم. هیچ‏گاه نشد که گلایه کنم. شش ساعت بیشتر نمى‏خوابیدم. شبها بیدار بودم. با ستارگان دوست شده بودم. خواب با شکم خالى بسیار مشکل است.» [5]
آخوند خراسانى غرق در درس و مطالعه بود که ناگهان نامه‏اى رشته افکارش را از هم گسست و اشک از دیدگانش روان ساخت. فرزند خُردسالش دیده از جهان فرو بسته بود. پس نامه‏اى به پدر نوشت و از او درخواست کرد که همسر داغدارش را به نجف بیاورد. ملا حسین همراه عروسش به نجف آمد و خود مدتى در نجف ماند و پس از زیارت اماکن مقدس، به مشهد برگشت.
داغ مرگ فرزند اندک اندک از ذهن آخوند و همسرش محو مى‏شد. زن و مرد جوان در انتظار تولّد فرزندى دیگر روزشمارى مى‏کردند. اما با زهم، مصیبت بر خانه سایه افکند. فرزند، قبل از تولد مُرد و بچه مرده به دنیا آمد. همسرش نیز پس از مدتى بیمارى‏[6] از دنیا رفت. داغ مرگ همسر، آتش به جانش افکند. تاب مقاومت نداشت. مرگ همسر و دو‏[7] فرزند ، کمرِ طاقتش را در جوانى خم کرد. تنها حَرَم حضرت على‏(ع) و دامن پر مهر اشک توانست قامتش را راست کند.

آوازه علمى آخوند

آخوند سالها در درس شیخ انصارى و میرزاى شیرازى شرکت کرد و از زبده‏ترین شاگردان آن دو شناخته مى‏شد. وى از همان ابتدا با پشتکارى کم نظیر، راههاى پیشرفت را مى‏پیمود.
او در کنار تحصیل، به عبادت و شب‏زنده‏دارى نیز اهمیت فراوان مى‏داد. بارها به کربلا رفت و به زیارت امام حسین‏(ع) نایل شد. در یکى از این سفرها پس از زیارت، در درس آیة اللَّه آخونداردکانى (متوفّاى 1302 ق.) شرکت کرد. آخوند اردکانى نظر شیخ انصارى را در مسأله‏اى بیان و سپس بر نظر او چند اشکال کرد. اشکالها درست بود. آخوند پس از برگشت به نجف و شرکت در درس شیخ انصارى، اشکالهاى اردکانى را به استاد بازگو کرد. شیخ انصارى یکى از اشکالها را پذیرفت امّا اشکال دوّم را رد کرد. آخوند به دفاع از اشکال دوّم اردکانى پرداخت و استاد دوباره پاسخ گفت امّا آخوند دفاعیه استاد را قانع کننده ندانست و بار دیگر اشکال را با بیانى تازه مطرح کرد. گفت و شنود شاگرد و استاد به درازا کشید. صدها طلبه که در درس شیخ انصارى شرکت داشتند، در شگفت بودند که چگونه طلبه‏اى جوان که 25 سال بیش نداشت و کمتر از سه سال بود که به درس شیخ انصارى راه یافته، بى‏محابا با دلیلهاى قوى به استاد اشکال مى‏کند. یکى از طلّاب به دیگران گفت: این آخوند (آخوند خراسانى) را ببینید که دارد گفتار آن آخوند (آخوند اردکانى) را تأیید مى‏کند. از آن زمان به بعد در همه نجف او را با لقب «آخوند» صدا مى‏کردند.[8]
آخوند از سال 1278 ق. تا سال 1291 ق. بیش از سیزده سال در درس خارج استادان برجسته حوزه علمیّه نجف شرکت کرد. بیش از دو سال در درس شیخ انصارى شرکت کرد و پس از وفات او (1281 ق.) دو سال به درس آیة اللَّه سید على شوشترى (متوفاى 1283 ق.) راه یافت و سالها در درس آیة اللَّه شیخ راضى بن‏محمد نجفى متوفاى 1290 ق.) و آیة اللَّه سیّد مهدى مجتهد قزوینى ادامه تحصیل داد.
آخوند خراسانى بیش از سیزده سال در کنار درسهاى سایر اساتید در درس میرزاى شیرازى نیز شرکت کرد. میرزاى شیرازى در سال 1291 ق. به سامرّا هجرت کرد و بیشتر شاگردانش نیز همراه او به سامرّا رفتند. اما آخوند در نجف ماند و به تدریس ادامه داد. او مدتى بود که در کنارِ تحصیل و شرکت در درس میرزاى شیرازى، به تدریس نیز مشغول بود.البته‏[9] برخى از نویسندگان نوشته‏اند: آخوند نیز به سامرّا رفت ولى پس از مدّتى کوتاه به سفارش میرزاى شیرازى به نجف برگشت و به تدریس ادامه داد.
روزى آخوند به سامرّا رفت و پس از زیارت مرقد امام حسن عسکرى(ع) و امام هادى‏(ع) در درس استاد پیشین خود شرکت کرد. آخوند اشکالى به نظریه میرزاى شیرازى وارد ساخت و استاد پاسخ گفت. آخوند اشکال را با بیانى دیگر تکرار کرد و استاد دوباره پاسخ داد. ... پرسش و پاسخ ادامه یافت تا سرانجام آخوند به احترام استاد لب فرو بست. روز بعد میرزاى شیرازى پیش از آغاز درس گفت: «در بحث دیروز، حق با آخوند بود.»!
اندک اندک آوازه علمى آخوند در حوزه علمیه نجف پیچید و روز به روز بر شمار شاگردانش افزوده شد. اینک وى یکى از مجتهدان و مدرسّان مشهورِ نجف و به عنوان یکى از ممتازترین شاگردان میرزاى شیرازى، مورد احترام طلّاب و علما بود. میرزاى شیرازى مقام علمى او را به طلبه‏ها گوشزد مى‏کرد و آخوند نیز تا هنگامى که میرزاى شیرازى زنده بود به احترام استاد بالاى منبر نمى‏رفت؛ روى زمین مى‏نشست و درس مى‏گفت.
میرزاى شیرازى در سال 1312 ق. دار فانى را وداع گفت. آخوند مدّتى پس از رحلت استاد به سامرّا رفت و بعد از زیارت مرقد امامان به سوى منزل استاد به راه افتاد، کوبه در منزل را بوسید و پیشانى بر آن گذاشت و زار زار گریست.
آخوند از موفق‏ترین استادان تاریخ حوزه‏هاى علمیّه شیعه است که شمار شاگردانش را تا سه هزار نفر نوشته‏اند و صدها مجتهد در درس او تربیت یافتند که نام برخى از آنها از این قرار است: سید ابوالحسن اصفهانى، شیخ ابوالقاسم قمى، سید ابوالقاسم کاشانى، میرزا احمد خراسانى، سید محمد تقى خوانسارى، سید جمال‏الدین گلپایگانى، شیخ محمد جواد بلاغى، شهید سید حسن مدرس، حاج آقا حسین قمى، سید صدرالدین صدر، آقا ضیاء الدین عراقى، شیخ عبدالکریم حائرى، سید عبداللَّه بهبهانى، سید عبدالهادى شیرازى، شیخ محمد على کاظمى، شیخ محمد حسین نائینى، آقا بزرگ تهرانى، حاج آقا حسین بروجردى و سید محمود شاهرودى.[10]
آوازه علمى آخوند از مرزها گذشت. از این رو «شیخ الاسلام» امپراتورى عثمانى که در آن زمان به عراق آمده بود، روزى همراه شمارى از همراهان در درس آخوند شرکت کرد. همهمه‏اى بین طلاب بلند شد. به احترام او برخاستند. «شیخ الاسلام» نزدیکتر رفت و آخوند با دیدن وى، درس را به بررسى نظر ابوحنیفه در یکى از مسائل علم اصول کشاند. ابتدا نظر او را بیان کرد و دلیلهایش را برشمرد. «شیخ الاسلام» سنّى در شگفت بود که چگونه استاد شیعى، نظر پیشواى اهل سنّت را پذیرفته است؟! امّا اندکى بعد سخنان آخوند او را متوجّه اشتباهش ساخت. آخوند چند اشکالِ علمى بر نظر ابوحنیفه وارد ساخت و سپس نظر مجتهدان شیعه در آن مسأله را بیان کرد. آخوند از «شیخ الاسلام» خواست تابه منبر بروند و همه از سخنانش استفاده نمایند. امّا روحانى اهل سنّت به احوالپرسى با آخوند بسنده کرد. «شیخ الاسلام» از قدرت علمى و احترام آخوند چنان به وجد آمده بود که تا مدتها بعد هماره از آن دیدار به یاد ماندنى سخن مى‏گفت.[11]

عبادت و زهد

آخوند از ابتداى جوانى تا آخر عمرش، هر روز پیش از طلوع آفتاب، به زیارت آفتابِ نجف، حرم حضرت على‏(ع) مشرّف مى‏شد. آنگاه به مسجد هندى مى‏رفت و درس مى‏گفت. شبها پس از اقامه نماز جماعت در صحن حرم، براى برخى از شاگردان ممتازش در منزل خود درس خصوصى داشت. نمازهاى مستحبى‏اش حتى در سنین پیرى ترک نشد. در ماه رمضان نیز براى طلبه‏ها سخنرانى مى‏کرد.
در اواخر عمر، زیارت را - شاید به خاطر پیرى - طول نمى‏داد. یکى از مریدانش به وى گفت: شما کمى بیشتر در حرم بمانید تا همه زایران متوجّه آداب زیارت شما بشوند. آخوند دست به ریش خود گرفت و گفت: در این آخرِ عمر، با این ریش سفید به خدا شرک بورزم و خودنمایى کنم؟!
یکى از همسایگان آخوند مى‏گفت: ناله سوزناک و صداى گریه آخوند در نیمه‏هاى شب، قلب هر سنگدلى را مى‏لرزاند.
آخوند به تمیزى سر و وضع و لباس اهمیت فراوانى مى‏داد. همراه سه فرزند که همگى آنها متأهّل بودند، در یک خانه زندگى مى‏کرد. این چهار خانواده، چهار اتاق داشتند. روزى یکى از پسرانش از تنگى جا به پدر شکایت کرد. پدر گفت: اگر قرار باشد که خانه‏هاى این شهر را بین نیازمندان پخش کنند، به ما بیش از این نمى‏رسد.

دستگیرى نیازمندان‏

یکى از سخنرانان مذهبى کربلا که از مخالفانِ مشروطه بود و همه جا علیه آخوند صحبت مى‏کرد، به علّت بدهى تصمیم گرفت خانه‏اش را بفروشد. مشترى خرید خانه را مشروط به امضا و اجازه آخوند قرارداد. گرچه روىِ دیدن آخوند را نداشت، امّا شرمنده و ناچار نزد آخوند رفت و از او خواست تا به این معامله راضى شود. آخوند چند کیسه لیره به او داد و گفت: شما جزو علمایید، من راضى نیستم که در گرفتارى باشید. با این پول، بدهى خود را بدهید و خانه را نفروشید. هرگاه به مشکلى برخوردید نزد من بیایید. واعظ کربلا از رفتار آخوند متنبّه گشت و از آن پس، از مریدان او شد.[12]

تألیفات‏

آخوند کتابهاى زیادى درباره اصول، فقه و فلسفه به نگارش درآورد. آثارش عبارتند از:
1 - حاشیه مختصر بر رسائل، که نخستین اثر اوست.
2 - حاشیه مفصّل بر رسائل، که به نام «دررالفوائد» چندین بار چاپ شده است.
3 - حاشیه بر مکاسب‏
4 - فوائد: در سال 1315 ق.، در تهران به چاپ رسیده است.
5 - حاشیه بر اسفار
6 - حاشیه بر منظومه ملاهادى سبزوارى‏
7 - رساله‏اى در مشتق‏
8 - رساله‏اى در وقت‏
9 - رساله‏اى در رضاع‏
10 - رساله‏اى در دماءثلاثه‏
11 - رساله‏اى در اجاره‏
12 - رساله‏اى در طلاق‏
13 - رساله‏اى در عدالت‏
14 - رساله‏اى در رهن، همه رساله‏ها در یک جلد چاپ شده است.
15 -القضاء والشهادات‏
16 - روح‏الحیاة فى تلخیص نجاةالعباد، که در سال 1327 ق.، در بغداد به چاپ رسیده است.
17 - تکملةالتبصرة: در سال 1328 ق.، در تهران چاپ شده است.
18 - ذخیرةالعباد فى یوم‏المعاد: رساله عملیّه آخوند، به زبان فارسى است که نخست در بمبئى و سپس در سال 1329 ق. در تهران، چاپ شد.
19 -اللمعات‏النیره فى شرح تکملةالتبصرة
20 - کفایة الاصول: مهمترین اثر آخوند، که چندین بار چاپ شده است و هنوز در حوزه‏هاى علمیه شیعه تدریس مى‏شود. این کتاب از کم‏نظیرترین کتابهایى است که درباره علم اصول نوشته شده است. بیش از صد نفر از مجتهدان شیعه بر این کتاب حاشیه و شرح نوشته‏اند.

تأسیس مدارس‏

برخى از بانیان خیر، هزینه ساختن مدرسه علمیه‏اى را به آخوند دادند. وى نیز با تمام توان در تلاش براى ساختن مدرسه بود. سرانجام در سال 1321 ق. مدرسه علمیه‏اى در محله «حویش» نجف، به همت او بنا شد که به نام «مدرسه بزرگ آخوند» مشهور گردید. کتابخانه مدرسه داراى نفیس‏ترین کتابهاى خطى بود. آخوند در سال 1326 ق. مدرسه دیگرى در محله «برّاق» ساخت که به «مدرسةالوسطى آخوند» شهرت یافت. سوّمین مدرسه‏اى که با همت ایشان، در محلّه برّاق بنا شد «مدرسه کوچک آخوند» است که در سالِ 1328 ق. کار بناى آن به اتمام رسید.
آخوند در ساختن چندین مدرسه در نجف، کربلا و بغداد مشارکت داشت. در این مدرسه‏ها ادبیات فارسى نیز تدریس مى‏شد. او مبلغانى به ایلها، عشایر و روستاهاى دور افتاده عراق گسیل داشت، تا آنها را با احکام اسلامى آشنا سازند. مجله‏هاى «اخوت»، «درّةالنجف»، «العلم» و «نجف اشرف» با پشتیبانى آخوند در عراق منتشر مى‏شد.[13]

شرکت اسلامى‏

صنایع ایران در دوره صفویه از رونق خوبى برخوردار بود. بیش از 90% کالاهاى مورد نیاز مردم در داخل کشور تولید مى‏شد. امّا باروى کار آمدن سلسله قاجاریه صنایع رو به ورشکستگى نهاد. ملک‏المتکلمین، از روحانیون سرشناس آن دوران، پیشگام آبادىِ اقتصاد کشور شد. او با بازرگانان و ثروتمندان گفتگو کرد و آنها را به گسترش صنایع تولیدى تشویق نمود. سرانجام پس از ماهها سخنان او به بار نشست. گروهى از بازرگانان با سرمایه یک میلیون تومانى که در آن زمان پول هنگفتى بود، نخستین شرکت ملّى را در ایران تأسیس کردند. شرکت اسلامى، نخستین شرکت سهامى بود که در ایران تأسیس شد. این شرکت در سال 1316 ق. در اصفهان آغاز به کار کرد. کارخانه‏هاى پارچه بافى و تولید پوشاک این شرکت در اندک مدتى چنان سودآور شد که روز به روز بر شمار سهامداران آن افزوده و صدها دستگاه بافندگى وارد میدان تولید گردید و شعبه‏هاى شرکت در بسیارى از شهرستانها گشایش یافت.
ملک‏المتکلمین، حاج آقا نوراللَّه اصفهانى وسیّد جمال واعظ در منابر، مردم را به خرید سهام تشویق مى‏کردند. نهصد هزار تومان سهام از سوى مردم خریدارى شد. سیّد جمال واعظ کتابى به نام «لباس‏التّقوى» نوشت و هدف از تأسیس شرکت اسلامى را در آن کتاب بیان نمود. آخوند خراسانى و هفت نفر از مراجع تقلید نجف تقریظى بر این کتاب نوشته، از شرکت اسلامى پشتیبانى نمودند. آخوند در حمایت از شرکت نوشت: بر مسلمانان لازم است که لباس ذلّت (تولید خارج) را از تن بیرون کنند و لباس عزّت (ساخت داخل) را بپوشند.[14]

نقش آخوند در نهضت مشروطه‏

بسیارى از نویسندگان تاریخ مشروطه در ارزیابى انگیزه‏هاى مردم براى جانفشانى در راه انقلاب مشروطه به اشتباه رفته‏اند. برخى از نویسندگان نوشته‏اند که اسلام با مشروطه سازگارى ندارد. گروهى مى‏نویسند که نهضت مشروطه دنباله روى کورکورانه از انقلابها و تحوّلات سیاسى کشورهاى اروپایى و برخى از کشورهاى آسیایى مانند ژاپن است. شمارى از قلم به دستانِ تاریخ مشروطه بر این باورند که رهبران مشروطه - چه رسد به مردمى که سالها رنج شکنجه، تبعید، زندان و اعدام را به جان خریدند و در برابر استبداد پایدارى کردند - نیز معناىِ مشروطه را نمى‏فهمیدند. برخى از نویسندگان به موجب دشمنى با روحانیت، با دست بردن در سندها، تحریف وقایع، دامن زدن به شایعات و بزرگ‏نمایى نقش فئودالها، خانها، ثروتمندان و روشنفکران غربزده در صدد برآمدند تا از نقش آخوند خراسانى، شیخ عبداللَّه مازندرانى و میرزا حسین تهرانى که بحق رهبران اصلى مشروطه بودند، بکاهند؛ که متأسفانه در این نیرنگ موفق بوده‏اند. تا آنجا که در کتابهاى درسى، سخنى از این سه مرجع بزرگ به چشم نمى‏خورد. در بسیارى از کتابها نیز فقط از آیة اللَّه سیّد محمد طباطبایى و آیة اللَّه سید عبداللَّه بهبهانى و شمارى اندک از علما سخن به میان آمده است. حال اینکه رهبران مشروطه در تهران و شهرستانها را مراجع تقلید، مجتهدان و روحانیون مبارز تشکیل مى‏دادند.

بیشتر نویسندگان، مردم را در ماجراى مشروطه به دو گروه مشروطه خواه و مستبد تقسیم کرده‏اند. آنان صدها مجتهد، مرجع تقلید و روحانىِ آگاه، دوراندیش و پارساى پایتخت و شهرستانها را خواهان مشروطه مشروعه و حکومت اسلامى بودند، در صف مخالفان مشروطه و هواداران استبداد قاجاریه قلمداد کرده‏اند. برخى از نویسندگان هوادار مشروطه مشروعه نیز به بهانه دفاع از آیة اللَّه شیخ فضل‏اللَّه نورى، آخوند ملا قربانعلى زنجانى، آیة اللَّه‏العظمى سیّد محمد کاظم طباطبایى یزدى و...، با استناد به سندهاى جعلى یا مشکوک و شایعه‏ها نیش قلم را متوجه آخوند و دو یار وفادارش کردند.
بسیارى از سندها ساخته جاسوسان روسى و انگلیسى و خیلى از حوادث، بافته ذهنِ فراماسونها و غربزدگان مزدور بیگانگان است. البتّه مى‏پذیریم که رهبرانِ مشروطه به دلیل اینکه در خارج از کشور به سر مى‏بردند و از حوزه علمیه نجف، انقلاب را رهبرى مى‏کردند، از برخى عملکردهاىِ مشروطه طلبان باخبر نبودند. کاش علما با وحدت و یکپارچگى، اختلافها را کنار مى‏گذاشتند و نمى‏گذاشتند نهضت از مسیر خود خارج شود.
حضرت امام خمینى - رضوان اللَّه تعالى علیه - درباره مشروطه فرمود:
«علماى اسلام در صدر مشروطیت در مقابل استبداد سیاه ایستادند و براى ملت آزادى گرفتند. قوانین جعل کردند. قوانینى که به نفع ملت است، به نفع استقلال کشور است. به نفع اسلام است. قوانین اسلام است. این آزادى را با خونهاى خودشان، با زجرهایى که دیدند و کشیدند... گرفتند. در جنبش مشروطیت همین علما در رأس بودند و اصل مشروطیت اساسش از نجف به دست علما و در ایران به دست علما شروع شد و پیش رفت... لکن... دنباله‏اش گرفته نشد. مردم بى‏طرف بودند. روحانیون هم رفتند، هرکس سراغ کار خودش. از آن طرف، عمّال قدرتهاى خارجى، خصوصاً در آن وقت انگلستان، در کار بودند که اینها را از صحنه خارج کنند یا به ترور و یا به تبلیغات. گویندگان و نویسندگان آنها کوشش کردند به اینکه روحانیون را از دخالت در سیاست خارج کنند و سیاست را بدهند به دست آنهایى که به قولِ آنها مى‏توانند... یعنى فرنگ رفته‏ها و غرب زده‏ها و شرق زده‏ها و کردند آنچه را کردند؛ یعنى اسم، مشروطه بود واقعیت، استبداد. آن استبداد تاریکِ ظلمانى، شاید بدتر از زمان و حتماً بدتر از زمانهاى سابق.»[15]

آغاز نهضت‏

سلسله قاجاریه در دورانى بر کشور حکومت مى‏کردند که دنیا در ایام طلایى رشد صنعتى به سر مى‏برد. پادشاهان قاجار در اندیشه عیش و نوش و خوشگذرانى خود بودند. فقر و بیداد کارگزاران حکومت، سراسر کشور را در برگرفته و بخش گسترده‏اى از کشور به بیگانگان سپرده شده بود. امتیازهاى فراوان به ناچیزترین مبالغ به دولتهاى روسیه و انگلیس واگذار شد. ارتشهاى بیگانه گاه و بیگاه، به بهانه‏هاى مختلف کشور را اشغال مى‏کردند و گاه ماهها و بلکه سالها در نقاطى از کشور اقامت مى‏کردند. حکومتهاى بسیارى از شهرها به دست کنسولگرى روسیه و انگلیس اداره مى‏شد. بسیارى از دست‏اندرکاران دولت مرکزى، به دستور سفارتهاى بیگانه نصب و عزل مى‏شدند.
ایران آتش زیر خرمن بود. مردم منتظر جرقّه‏اى بودند تا علیه حکومت مرکزى قیام کنند. آیة اللَّه سیّد عبداللَّه بهبهانى و آیة اللَّه سیّد محمد طباطبایى با تشکیل انجمنهایى، به صورت پنهانى زمینه قیام را آماده مى‏ساختند. علما و طلاب تهران در سالهاى 1322 و 1323 ق. نشستهاى زیادى براى آگاه ساختن مردم داشتند و آیة اللَّه بهبهانى و آیةاللَّه طباطبایى این جلسات را رهبرى مى‏کردند.
در این میان علماى تهران با مراجع تقلید نجف در ارتباط بودند. آخوند خراسانى، شیخ عبداللَّه مازندرانى و میرزا حسین تهرانى در تاریخ هشتم ربیع الاوّل 1323 ق. نامه‏اى به آیة اللَّه سیّد عبداللَّه بهبهانى مى‏فرستند واز علماى تهران مى‏خواهند که «مسیو نوژ» بلژیکى، رئیس گمرک کشور را که مشغول فعالیت علیه استقلال فرهنگى و اقتصادى ایران است و به روحانیت توهین نموده از کشور بیرون کنند.
علما، طلاب و بازاریان تهران از خلافهاى کارگزاران حکومت و نامه‏هاى مراجع تقلید نجف با خبر مى‏شوند. روحانیون اوضاع نابسامان کشور را به اطلاع مردم مى‏رسانند و اندک اندک دامنه افشاگریها گسترش مى‏یابد. آیة اللَّه بهبهانى پیوسته گزارش عملکرد علما و مردم را به نجف مى‏فرستاد و مراجع نجف نیز رهنمودهاى لازم را به تهران مى‏فرستادند.
در پى این امور، حکومت مرکزى با شدّت هرچه تمام‏تر به خاموش کردن فریاد انقلاب برآمد. علما و بازاریان که دو رُکن شاخص انقلاب بودند، در نوک پیکانِ حمله دولت قرار گرفتند. دولت به بهانه تأدیب گرانفروشى بازاریان که قند را بیش از نرخ مصوب مى‏فروختند، به وضع فجیعى به آزار تنى چند از آنها پرداخت. مردم به رهبرى علما به حمایت از بازاریان برآمدند. سیّد جمال واعظ - خطیب شهیر انقلاب - و دو نفر دیگر از رهبران انقلاب به دنبال افشاگریهایشان تبعید شدند. انقلاب از پایتخت فراتر رفت و شیراز و مشهد نیز به پایتخت پیوستند.
شیخ محمد واعظ، از سخنرانان مشهور انقلاب در نوزدهم جمادى الاوّل 1324 ق. دستگیر شد. طلبه‏هاى مدرسه حاج ابوالحسن معمارباشى تهران وى را در یک درگیرى نجات دادند. امّا طلبه‏اى در این حادثه به شهادت رسید. بازار بسته شد و مردم در مسجد متحصّن شدند و علما از جمله آیات عظام‏بهبهانى، طباطبایى و شیخ فضل اللَّه نورى به متحصّنان پیوستند. صدر اعظم، عین‏الدوله به علما پیغام داد که به خانه‏هاى خود بروید، ما امور را اصلاح مى‏کنیم. علما پاسخ دادند: ما عدالت مى‏خواهیم و چون عین‏الدوله مانع تأسیس عدالتخانه است، باید از صدارت برکنار شود.
طولى نکشید که سربازان، وحشیانه به سوى مسجد آتش گشودند و بیش از یکصد نفر را کشتند. علماى تهران به نشانه اعتراض در روز 23 جمادى الاول 1324 ق. به قم مهاجرت کردند و بیش از سه هزار نفر از مردم به جمع متحصّنان در قم پیوستند. آیة اللَّه شیخ فضل‏اللَّه نورى، آیةاللَّه آقا نجفى اصفهانى و آیة اللَّه آخوند ملّاقربانعلى زنجانى و بسیارى از علماى سرشناس کشور، از شهرستانهاى دور و نزدیک به قم آمدند.
سرانجام مظفرالدین شاه که مقاومت در برابر علما و مردم را بى‏فایده دانست، در تاریخ 6/5/1284 ش. فرمان برکنارى عین‏الدوله و در چهاردهم جمادى‏الثانى دستور مشروطیت را صادر کرد.[16]
نخستین انتخابات مجلس شوراى ملّى و اولین جلسه مجلس در14/7 /1285ش. در کشور برگزار شد. قانون اساسى 51 اصل باالهام از قوانین کشورهاى اروپایى از سوى برخى از روشنفکران غربزده نوشته شد و به امضاى شاه رسید. اندکى بعد شاه مرد و فرزندش محمد على شاه به سلطنت رسید. متمّم قانون اساسى در 107 اصل نیز نوشته شد. اصل دوّم آن عبارت بود از: نظارت مجتهدان بر قوانین مصوّب مجلس که به پیشنهاد شیخ فضل‏اللَّه نورى در متمّم قانون گنجانده شد.
شاه از امضاى متمّم قانون اساسى خوددارى کرد و در پى آن مردم تبریز، اصفهان، شیراز، رشت و کرمان قیام کردند. از آن سو آخوند و علماى نجف از شاه خواستند که در برابر اراده ملّت مقاومت نکند. سرانجام شاه در 29 شعبان 1325 ق. متمّم قانون اساسى را امضا کرد.[17]
از آخوند خراسانى سؤال کردند که نظرش درباره نظام ملّى (قانون نظام وظیفه) چیست. ایشان پاسخ داد: «حفظ کیان اسلام بر همه مسلمانان واجب است. بنابراین، بر همه مردم، بویژه جوانان واجب است که با فنون نظامى آشنا شوند... مجلس شوراى ملّى در این کار تأخیر را روا ندارد.» پاسخ آخوند در تاریخ هفتم ربیع الاول 1325 در مجلس شوراى ملى خوانده شد.[18]
آخوند خراسانى به همراهى دو یار وفادارش رهنمودهاى لازم را به مجلس شوراى ملّى فرستادند و بحقیقت مراجع تقلید از نجف کار هدایت انقلاب مشروطه را در دست داشتند. مردم ایران نیز به فرامین مراجع اهمیت زیادى مى‏دادند. در یکى از پیامهاى مراجع طرفدار مشروطه نجف آمده است: «بر تمام مردم، بویژه عشایر، ایلات و مرزبانان واجب است که تفرقه را کنار بگذارند و دست در دست یکدیگر با آموختن روشهاى نوین نظامى به پاسدارى از آب و خاک ایران بپردازند... احکام مصوّب مجلس شوراى ملّى را همانند احکام شرعى واجب الاطاعه بدانید.»[19]
آخوند در 28 ذیحجّه 1325 ق. نامه‏اى براى نمایندگان مجلس مى‏فرستد و آنها را به اجراى قوانین اسلامى، پرداخت بدهى‏هاى دولت و فقرزدایى سفارش مى‏کند. امّا در زمانى‏[20] کوتاه، روشنفکران غربزده و فراماسونها اندک اندک، قدرت را به دست مى‏گیرند و روحانیت را از صحنه کنار مى‏گذارند.
آیة اللَّه شیخ فضل اللَّه نورى که از پیشقراولان نهضت مشروطه بود، به دلیل نفوذ غربزدگان در پُستهاى کلیدى حکومت و مجلس و به انحراف کشیده شدن مشروطه، در حرم حضرت عبدالعظیم(ع) متحصّن مى‏شود. وى بنا به دلایلى از جمله دو مورد ذیل بدین امر دست زد:
1 - توهین روزنامه‏ها به چهارده معصوم:، ارزشهاى اسلامى و روحانیت‏
2 - دستگیرى، ستم و کشتار برخى از مشروطه طلبان در شهرستانها
وى پیشنهاد مى‏کند که نامه آخوند درباره مبارزه با کفر که به مجلس شوراى ملّى فرستاده شده، در نظامنامه قانون اساسى درج گردد.
محمد على شاه نیز گاه و بیگاه به مخالفت با مشروطه مى‏پردازد و آخوند خراسانى چندین بار او را نصیحت مى‏کند که از کارشکنى در کار مجلس و مشروطه بپرهیزد. در یکى از اندرزهاى آخوند به شاه آمده است:
1 - به دین اهمیّت بیشترى بدهید.
2 - اجناس ساخت ایران را تبلیغ کنید. چنانکه «میکارو» پادشاه ژاپن بدین وسیله ژاپن را از بحران اقتصادى نجات داد.
3 - در نشر علوم و صنایع جدید همّت کنید.
4 - مواظب دخالت بیگانگان در کشور باشید.

استبداد صغیر

شاه پنهانى درصدد کودتا برمى‏آید و به بهانه‏هاى مختلف به اذیت و آزار سران مشروطه مى‏پردازد و سرانجام در 23 جمادى الاول 1327 ق. برابر2/4/ 1287ش. مجلس را به توپ مى‏بندد و در تهران حکومت نظامى اعلام مى‏کند و بسیارى از رهبران انقلاب شهید، تبعید یا زندانى مى‏شوند.
آخوند و دو یار وفادارش در حوادث استبداد صغیر پیامهاى فراوانى براى مردم و رهبران مشروطه فرستادند.در یکى از این پیامها آمده است: «همراهى با مخالفین اساس مشروطه، محاربه با امام زمان(عج) است.» ایشان در ماجراى محاصره آذربایجان از طرف قواى نظامى شاه، که از 23 جمادى الاول 1326 ق. تا 27 جمادى‏الثانى 1327 ادامه داشت، پیامهاى زیادى براى مردم آذربایجان فرستاد و آنها را در ستیز با استبداد تشویق کرد. در این میان ستّارخان (از رهبران مشروطه در آذربایجان) اظهار داشت که «من حکم علماى نجف را اجرا مى‏کنم.»
آخوند در یکى از نامه‏هایش به شاه نوشت:
«... از بدو سلطنت قاجار چه صدمات فوق‏الطاقه به مسلمانان وارد آمده و چقدر از ممالک شیعه از حُسن کفایت آنان به دست کفّار افتاده. قفقاز، شیروانات، بلاد ترکمان و بحر خزر، هرات، افغانستان، بلوچستان، بحرین، مسقط و غالب جزایر خلیج فارس و عراقِ عرب و ترکستان، تمام از ایران مجزا شد. دو ثلث تمام از ایران رفت و این یک ثلث باقى‏مانده را هم به انحاء مختلف، زمامش را به دست اجانب دادند. گاهى مبالغ هنگفت قرض کرده و در ممالک کفر خرج نمودند و مملکت شیعه را به رهن کفّار دادند. گاهى به دادن امتیازات منحوسه، ثروت شیعیان را به مشرکین سپردند... گاهى خزاین مدفونه ایران را به ثَمَن بَخس (مبلغ ناچیز) به دشمنان دین سپردند. یکصد کرور، بیشتر خزینه سلطنت که از عهد صفویه و نادرشاه و زندیه ذخیره بیت‏المال مسلمین بود، خرج فواحش فرنگستان شد و آن همه اموال مسلمین را که به یغما مى‏بردند، یک پولش را خرج اصلاح مملکت، سدّ باب احتیاج رعیت ننمودند. به حدّى شیرازه ملک و ملّت را گسیختند که اجانب علناً مملکت را مورد تقسیم خود قرار داده.
اى منکر دین! اى گمراه!، پدرت دستور (مشروطه) را صادر کرد. اما از روزى که تو به سلطنت نشستى همه وعده‏هاى مشروطه را زیر پا نهادى. شنیدم شخصى از سوى تو به نجف فرستاده شده تا ما را با پول بخرد. و حال اینکه نمى‏دانى، قیمت سعادت مردم بیشتر از پول توست... تو دشمن دین و خائن به این مملکت هستى. من بزودى به ایران مى‏آیم و اعلان جهاد مى‏کنم.»
رهبران مشروطه از نجف در پیامى به مردم ایران مى‏نویسند:
«به عموم ملّت، حکم خدا را اعلام مى‏داریم: الیوم، همّت در دفع این سفّاک جبّار و دفاع از نفوس و اعراض و اموال مسلمین از اهمّ واجبات و دادن مالیات به گماشتگان او از اعظم محرّمات است....»
علماى نجف، سران قبایل ایران را به پشتیبانى از مشروطه و همه مسلمانان جهان را به پیکار بر ضدّ استبداد محمد على شاه فرا مى‏خوانند. آخوند، شیخ عبداللَّه مازندرانى و میرزا حسین تهرانى در پاسخ استفتاى مسلمانان ازمیر و طرابوزان (از شهرهاى ترکیه) آنها را به مبارزه با محمد على شاه فرا مى‏خوانند.
طولى نکشید که آخوند خراسانى حکم جهاد را صادر کرد و قبیله‏هاى شیعى عراق آمادگى خود را براى پیوستن به مشروطه طلبان و حرکت به ایران اعلام کردند و طلاب، علما و بسیارى از ایرانیان مقیم عراق نیز در بغداد گرد آمدند تا به سوى ایران حرکت کنند.
در این زمان بود که طرابلس (لیبى) به اشغال ایتالیا درآمد. آخوند، مازندرانى و آیةاللَّه شریعت اصفهانى در پیامى به مسلمانان جهان، حکم جهاد براى آزاد سازى طرابلس را صادر مى‏کنند.
مشروطه طلبان گیلان و اصفهان پایتخت را در 28 جمادى‏الثانى 1327 ق. برابر23 /4/ 1288 ش. آزاد ساختند. محمد على شاه به سفارت روس پناهنده مى‏شود و از آنجا به روسیه فرار مى‏کند. سپاه مشروطه طلبان نجف که آیة اللَّه‏العظمى سیّد محمدکاظم یزدى و چند تن دیگر از مراجع تقلید نیز در بین آنها بودند، با شنیدن خبر آزادى تهران از حرکت به ایران منصرف مى‏شوند.
آخوند هنگامى که شنید سرداران فاتح ایران در صدد اذیت شیخ فضل‏اللَّه نورى برآمده‏اند، تلگرامى به تهران فرستاد و مشروطه طلبان را از آزار وى بر حذر داشت امّا روشنفکران غربزده نامه آخوند را پنهان کردند و سپس شیخ فضل‏اللَّه نورى را اعدام نمودند. آخوند پس از شنیدن خبر شهادت وى گریست. عمامه‏اش را به زمین انداخت و مجلس یادبود شهید شیخ فضل‏اللَّه نورى را در منزل خود برگزار کرد.
فرصت طلبان دهها مجتهد مبارز را به بهانه مخالفت با مشروطه در تهران و شهرستانها شهید، تبعید یا زندانى کردند. طرفداران مشروطه مشروعه، پس از شهادت شیخ فضل‏اللَّه نورى رنجهاى فراوانى را متحمّل شدند. غربزدگان، آیةاللَّه ملاقربانعلى زنجانى، مجتهد 92 ساله زنجان را دستگیر کرده، به تهران آوردند و در صدد محاکمه‏اش برآمدند. امّا آخوند با ارسال تلگرام شدیداللحنى، مانع این عمل شد.
هر روز خبرهاى ناگوار از تهران و شهرستانها به آخوند مى‏رسید. ترور آیة اللَّه سید عبداللَّه بهبهانى به دستور تقى زاده، تبعید آیة اللَّه طباطبایى و خلافهاى برخى از مشروطه طلبان او را رنج مى‏داد. ولى آخوند هنوز به مشروطه امید داشت. آخوند پس از رحلت میرزا حسین تهرانى در سال 1326 - که در تمام دوران مبارزه همدوش او مى‏رزمید - با توان بیشتر با کمک شیخ عبداللَّه مازندرانى به هدایت مشروطه پرداخت. آخوند و آیة اللَّه مازندرانى در نامه‏اى به مجلس شوراى ملّى از نمایندگان مجلس مى‏خواهند که به سبب ضدیّت تقى زاده با اسلام از ورودش به مجلس جلوگیرى کنند. مجلس شوراى ملّى نیز حکم اخراج وى را از تهران صادر کرد.
در دهم صفر 1327 ق. از آخوند و مازندرانى درباره حقوق اقلیتهاى مذهبى سؤال مى‏شود. آنها پاسخ مى‏دهند:
«ایذاء و تحقیر زردشتیه و سایر اهل ذمّه... حرام و به تمام مسلمین واجب است که وصایاى حضرت خاتم‏النبیین‏(ص) را در حسن سلوک و تألیف قلوب و حفظ نفوس و اعراض و اموال ایشان کما ینبغى رعایت نمایند....»
آخوند و مازندرانى در سال 1327 ق. بر کتاب «تنبیه الامّه و تنزیه‏الملّة» نوشته آیة اللَّه محمد حسین نائینى تفریظى نوشته، آن را تأیید کردند. این کتاب از نخستین کتابهایى است که درباره حکومت اسلامى نوشته شده و سازگارى مشروطه با اسلام در این کتاب بخوبى بیان شده است.
آیة اللَّه شیخ محمد اسماعیل محلّاتى در بیستم محرم 1327 ق. در اعلامیه‏اى مشروطه را بدین صورت معرفى مى‏کند:
«هدف از مشروطه، محدود کردن اختیارات شاه است. هدف این است که قانون که توسط نمایندگان مجلس منتخب مردم وضع مى‏شود، ملاک عمل حکومت باشد. مجلس شوراى ملّى براى تعیین مصالح و مضارّ مملکت توسط وکلاى ملت تأسیس شده است. پس منافاتى با اسلام ندارد. امر به معروف و نهى از منکر در اسلام آمده است. کار مجلس هم یکى از مصادیق آن است.... مراد از مشروطه این نیست که هر کس هر کار حرامى را دلش بخواهد، بکند. مراد از مشروطه آزادى مردم از قید استبداد شاه است. ما مى‏خواهیم احکام اسلام درباره همه مردم، شاه و گدا به طور مساوى اجرا شود....»
آخوند و مازندرانى این اعلامیه را تأیید کردند و اعلامیه با تأیید آنها به ایران فرستاده شد.
مجلس شوراى ملى در ماههاى آخر سال 1328 ق. تصویب کرد که ایران مستشار مالى از روسیه به دنبال این حرکت مجلس، مناطق شمال کشور را اشغال کردند و دولت روسیه به دولت ایران هشدار داد که اگر شوستر را از ایران اخراج نکنید، تهران را اشغال خواهند کرد. مجلس پیشنهاد روسیه را نپذیرفت و دولت روسیه اولتیماتوم 48 ساعته به ایران داد که اگر شوستر از ایران اخراج نشود و دولت ایران متعهد نشود که مستشاران مالى خود را فقط از روسیه و انگلیس استخدام کند، تهران را اشغال خواهند کرد. رئیس مجلس خبر اولتیماتوم را در سیزدهم ذیحجه 1329 ق. به آخوند رساند. سربازان روسى تا قزوین پیش رفتند و دولت انگلیس با تأیید اقدام روسیه، به دولت ایران هشدار داد که اگر تا سه ماه دیگر راههاى جنوب را براى بازرگانى انگلیس امن نکند، سربازان انگلیسى انتظامات جنوب کشور را بر عهده خواهند گرفت.
در پى این وقایع آخوند خراسانى درسهایش را تعطیل کرد و دیگر درسهاى حوزه علمیه نجف نیز به پیروى از او تعطیل شد. جلسه‏هاى زیادى در منزل آخوند تشکیل شد تا راهى براى دفاع از استقلال و تمامیت ارضى ایران بیابند. تحریم اجناس روسى، جهاد با روسیه و اعزام طلاب، علما و عشایر نجف به ایران در نخستین جلسه علما تصویب گردید.
آخوند خراسانى فرمان جهاد را صادر کرد. نامه‏اى به رئیس مجلس شوراى ملى ایران نوشت و وى را از تصمیم جلسات باخبر ساخت.

غروب خورشید

بسیارى از علماى نجف، کربلا و کاظمین خود را براى سفر به ایران و دفاع از آن آماده ساختند. قرار بود که آخوند و همراهانش در شب چهارشنبه 21 ذیحجه 1329 ق. از نجف به مسجد «سهله» بروند و پس از نیایش و دعا براى پیروزى سپاه اسلام، راهى ایران شوند.
عصر سه شنبه منزل آخوند شلوغ بود. میرزا مهدى، پسر آخوند مقدمات سفر را آماده مى‏کرد. آخوند به اطرافیانش گفت: بهتر است نماز صبح را در حرم بخوانیم و پس از زیارت حرکت کنیم.
آخوند تا پاسى از شب بیدار بود. امانتها را به صاحبانشان داد و برنامه‏هاى فردا را منظم کرد و کارها را بین چند نفر از یارانش تقسیم کرد. نیمه شب به نماز شب ایستاد آقا پیش از اذان صبح دل دردِ شدیدى گریبانش را گرفت. سرانجام پس از اقامه نماز صبح، پیشواى مشروطه رخت از جهان بربست. برخى بر این باورند که وى به وسیله جاسوسان روسى و انگلیسى مسموم شده است.[21]
..................................................................................................................
[1] . مرگى در نور، عبدالحسین مجید کفایى، کتابفروشى زوّار، 1359، ص 14؛ دایرةالمعارف بزرگ اسلامى، چاپ دوم، 1364، تهران، ص 151؛ اعیان‏الشیعه، سید محسن امین، (دارالتعارف للمطبوعات، بیروت، 1403 ق.) ج‏9، ص‏5؛ الاعلام، خیرالدین زرکلى، چاپ سوم، دارالعلم للملایین، بیروت، 1989م، ج‏9، ص‏11.
[2] . مرگى در نور، ص‏21 - 24، 29 و 35.
[3] . کفایة الاصول، محمد کاظم خراسانى، مقدّمه جواد شهرستانى، مؤسسه آل‏البیت لاحیاءالتراث.
[4] . اعیان‏الشیعه، ج‏9، ص‏5.
[5] . مرگى در نور، ص‏55.
[6] . همان، ص‏47 - 49.
[7] . همان، ص‏50.
[8] . کفایة الاصول، مقدمه.
[9] . دائرةالمعارف بزرگ اسلامى، ج‏1، ص‏151؛ اعیان الشیعه، ج‏9، ص‏5؛ تاریخ رجال ایران، مهدى بامداد، کتابفروشى زوّار، تهران، 1347، ج‏4، ص‏1؛ کفایة الاصول، مقدمه؛ مرگى در نور، ص‏65 - 67؛ مجلّه کیهان اندیشه، 1364، شماره‏4، ص‏19.
[10] . کفایة الاصول، مقدمه؛ مرگى در نور، ص‏102، 119 و 122؛ آخوند خراسانى آفتاب نیمه شب، محمد رضا سماک امانى، ص‏97.
[11] . کفایة الاصول، مقدمه.
[12] . مرگى در نور، ص‏102 - 103، 107، 377، 379 - 380، 381، 394، 395، 397 و 400
[13] . موسوعةالعتبات‏المقدسه، جعفر خلیلى، چاپ دوم، مؤسّسه الاعلمى، بیروت، 1407 ق.، ج‏7، ص‏146 - 147 و 150 - 154؛ مرگى در نور،ص‏373 - 374.
[14] . تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، مهدى ملک زاده، ج 1، ص 136 - 138، چاپ سوم: انتشارات علمى، تهران 1371؛ تشیع و مشروطیت در ایران، ص‏131.
[15] . صحیفه نور، ج‏1، ص‏68 و ج‏15، ص‏202.
[16] . تاریخ سیاسى معاصر ایران، سیّد جلال‏الدین مدنى، ج 1، ص 71، انتشارات اسلامى، قم، 1361؛ تاریخ تحولات سیاسى و روابط ایران و انگلیس، سید جلال‏الدین مدنى، ج 8، ص 56، انتشارات اقبال، چاپ هشتم، 1367؛ واقعات انفاقیه در روزگار، محمد مهدى شریف کاشانى، ج 1، ص 24 - 25، 84 و 181، چاپ اول: نشر تاریخ ایران، 1362.
[17] . تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ج‏1، ص 144 - 146.
[18] . تاریخ تحوّلات سیاسى و روابط خارجى ایران، ج‏2،ص‏208.
[19] . مرگى در نور، ص‏195 - 197.
[20] . تاریخ سیاسى ایران، ج‏1، ص‏72 و 73.
[21] . آخوند خراسانى، آفتاب نیمه شب.

 

زندگی‌نامه آیت‌الله سید اسماعیل صدر ، استاد میرزا موسی فقیه سبزواری

 

زندگی‌نامه آیت‌الله سید اسماعیل صدر ،

استاد میرزا موسی فقیه سبزواری

 

آیت‌الله سید اسماعیل صدر، پدربزرگ امام موسی صدر از مراجع بزرگ شیعه بود که در اصفهان به دنیا آمد.
آیت‌الله العظمی سید اسماعیل ابن سید صدرالدین ابن سید صالح شرف‌الدین (ح 1255-1338ق): «سید الصدر» یا «آقای صدر» خوانده می‌شد. فقیه، اصولی، جانشین آیت‌الله العظمی میرزا حسن شیرازی و از مراجع بزرگ شیعه پس از رحلت وی بود. 

در اصفهان به دنیا آمد. مادرش اهل اصفهان و دختر تاجری متدین و خوشنام از خاندان نمازی بود که به تدین و تدبیر شهرت داشت. بی‌نهایت باهوش، با ذکاوت و به واقع «تالی‌تلو پدرش» بود. کمتر از نه سال داشت که پدرش را از دست داد. با درگذشت پدر، برادرش سید محمد‌علی معروف به آقا مجتهد سرپرستی و تربیتش را عهده‌دار شد. ادبیات عرب، منطق، ریاضیات و عمده سطوح فقه و اصول را نزد آقا مجتهد آموخت. در همان عنفوان جوانی در صرف، نحو، معانی، بیان و منطق، مهارتی ستودنی و جایگاهی والا یافت. 

آیت‌الله العظمی سید عبدالحسین شرف‌الدین در خاطرات خود آورده است که سال‌ها بعد در سامرا، زمانی که سید اسماعیل در سنین ۶۰ سالگی بود، اشکالات ادبی خود در کتب مطول و غیره را نزد او می‌برده و نکات چنان دقیق و ظریفی از وی آموخته است، که از تمامی اساتید دوران تحصیل خود فرا نگرفته است. وی همچنین در توصیف دوران فراگیری سطوح توسط سید اسماعیل آورده است که وی روزانه دوازده جلسه علمی در اصفهان داشته است که برخی حضور در پای درس استاد بود، برخی تدریس و برخی نیز مباحثه بین‌الاثنینی یا چندنفره با هم‌درسان وقت خویش. بسیار پیش آمد که وی شب‌های تابستان را به مباحثات علمی می‌نشست و در آن چنان غرق می‌شد که هنگام سحر با بلند شدن صدای مؤذن به خود می‌آمد. سید اسماعیل این روحیه را در سرتاسر عمر و حتی در روزهای آخرین بیماری نیز حفظ و اکثر اوقات را صرف تتبع و تأمل در مسائل اصولی و فقهی کرد. 

از اصفهان تا نجف 

در حدود سن نوزده سالگی بود که برادر بزرگ و مربی اصلی خود آقا مجتهد را از دست داد. از آن پس آیت‌الله العظمی شیخ محمد باقر نجفی شوهر خواهر وی مسئولیت تدریس و رسیدگی به کارهای وی را عهده‌دار شد. سالیانی چند که برخی قریب هشت تا ده سال خوانده‌‌اند، شب و روز را در دروس پایانی سطح و سپس خارج فقه و اصول شیخ محمد باقر نجفی شرکت و چنان پیشرفت کرد که «مشار بالبنان» شد و استاد احراز ملکه استنباط را توسط وی تصریح نمود. 

گفته‌اند سید اسماعیل از شاگردان خاص شیخ محمد باقر نجفی و از اصحاب جلسات مذاکره خصوصی استاد بود. همچنین گفته‌اند وی اساساً مؤسس بعضی دروس خارج استاد بود؛ چنان‌که ابتدا تنها خود به شکل خصوصی در آن حاضر می‌شد، تا بعد گسترش پیدا کرد و اهل فضل به آن ملحق شدند. در سال 1281ق و به دنبال عزیمت استاد به سفر حج، اموال موروثی خود را به برادران سپرد و همراه مادر با این آرزو رهسپار کربلا شد که بتواند در محضر آیت‌الله العظمی شیخ مرتضی انصاری تلمذ کند. اما وقتی به کربلا رسید، با خبر درگذشت شیخ انصاری مواجه شد. با اندوه عازم نجف اشرف شد و از آن پس سال‌ها در دروس سه شاگرد بزرگ شیخ انصاری، یعنی آیات عظام میرزا حسن شیرازی، شیخ مهدی کاشف‌الغطاء و شیخ راضی نجفی شرکت جست. نزد اساتید دوم و سوم تنها فقه آموخت و نزد استاد اول هم فقه و هم اصول. حضور وی در درس‌های میرزای شیرازی، قطع‌نظر از برخی سفر‌های کوتاه، تا آخرین روز حیات استاد، قریب سه دهه تمام به طول انجامید. 

وی نه تنها به جهت علمی از میرزای شیرازی متأثر بود، بلکه به جهات روحی، اخلاقی، اجتماعی و سیاسی نیز از آن بزرگوار تأثیر پذیرفت. سید اسماعیل در دوران اقامت در نجف، علاوه بر تکمیل مدارج فقه، اصول و حدیث، به فراگیری اخلاق و سایر علوم عقلی مانند فلسفه، کلام و حتی ظاهرا ریاضی، هندسه، هیأت و نجوم قدیم نیز پرداخت. اگرچه روشن نیست که وی علوم اخیر را نزد کدامین اساتید فرا گرفته است، اما به مناسبت طرح نکته‌هایی از علوم یاد شده در دروس فقه و اصول معلوم بود که وی در آن زمینه‌ها نیز اطلاعات فراوانی دارد. در سال 1281ق همراه خواهر خود [همسر آیت‌الله العظمی شیخ محمد باقر نجفی] عازم سفر حج شد. در حج آن سال بسیاری از حجاج، از جمله خواهر وی، به سبب شیوع بیماری وبا درگذشتند. سید اسماعیل نیز به این بیماری مبتلا شد، اما به لطف خدا شفا یافت و در سال 1282ق به نجف بازگشت. 

ازدواج و تشکیل خانواده

در پانزدهم شعبان سال 1287ق با بانو صفیه، دختر پسر عمویش آیت‌الله سید هادی صدر ازدواج کرد و بدین ترتیب با آیات بزرگوار سید یوسف شرف‌الدین [پدر آیت‌الله العظمی سید عبدالحسین شرف‌الدین] و [اندکی بعد] شیخ عبدالحسین آل‌یاسین باجناق گردید. در سال 1291ق مجدداً بیمار و در پی تأکید پزشکان بر ضرورت تغییر آب و هوا رهسپار اصفهان شد. 

بازگشت به اصفهان 

علماء، فضلاء و طبقات مختلف مردم از بازگشت وی به گرمی استقبال و امامت مسجد جامع اصفهان را به او واگذار کردند. طی دوران اقامت در اصفهان به مناسبت منبر نیز می‌رفت و مردم را وعظ و ارشاد می‌کرد. اقبال قاطبه مردم به وی و محبوبیت و درخشش او طی مدتی کوتاه چنان شدت یافت، که با طبع و میل باطنی‌اش به ساده‌زیستی و پرهیز از ظهور و بروز در تعارض افتاد. به همین سبب در سال 1294ق ناگهان و بی‌خبر اصفهان را ترک و به نجف مراجعت کرد.

هجرت به سامراء

بازگشت وی به نجف در شرایطی صورت گرفت که استادش آیت‌الله العظمی میرزا حسن شیرازی در شعبان سال 1291ق به سامراء هجرت کرده بود و تدریجاً می‌رفت تا مسئولیت مرجعیت مطلق عالم تشیع را بر عهده گیرد. میرزای شیرزای وقتی از بازگشت سید صدرالدین به عراق اطلاع حاصل کرد، بی‌درنگ از او خواست تا به سامراء هجرت کند و وی را در مسئولیت‌های علمی و اجرائیش یاری دهد. سید اسماعیل امر استاد را اجابت و «جزو مهاجرین اولیه از علماء» به سامراء هجرت کرد. این دوره از اقامت وی در سامراء و ادامه حضورش در دروس میرزای شیرازی چهارده سال تمام به طول انجامید. 

آنطور که آیت‌الله العظمی سید حسن الصدر در خاطرات خود آورده است، سید اسماعیل طی این دوره از همه به میرزای شیرازی نزدیک‌تر، مشاور وی و پس از استاد به جهت علمی بر همه مقدم بود. در سال 1301ق سفری زیارتی و کوتاه به مشهد کرد که با استقبال گرم علماء و مردم آن شهر مواجه شد. به دنبال رحلت آیت‌الله شیخ موسی آل‌شراره مرجع و رهبر وقت شیعیان لبنان، مردم آن سامان در سال 1307ق از سید اسماعیل دعوت کردند تا برای جانشینی آن بزرگوار به جبل‌عامل هجرت کند. اما وی نپذیرفت و ماندن در کنار میرزا را ترجیح داد. 

در محرم [57] سال 1308ق اجبارا به نجف بازگشت. چه آیت‌الله شیخ محمدحسین نجفی، خواهرزاده و فرزند استادش آیت‌الله العظمی شیخ محمد باقر نجفی درگذشته بود و همسرش [دختر آقا مجتهد] و نیز فرزند جوانش آقا محمدرضا [آیت‌الله العظمی شیخ محمدرضا نجفی] داغ‌دار، تنها و به وجود او نیازمند بودند. سید اسماعیل بیش از یک سال در نجف ماند تا امورات آن عزیزان را سامان دهد. توقف وی در نجف، علماء و فضلاء آن شهر را بر آن داشت تا از وی مصرانه بخواهند برای همیشه در آن‌جا ماندگار شود. اما میرزای شیرازی با این امر مخالفت و با ارسال نامه‌ای در شعبان 1309ق [63] وی را مکلف کرد به سامراء بازگردد. سید اسماعیل که از بابت برادرزاده خود و فرزندش آسوده‌خاطر شده بود، امر استاد را اجابت و بلافاصله به سامراء مراجعت کرد. اگرچه میل قلبی وی آن بود که حتی‌الامکان بعد از دیدار با میرزای شیرازی به نجف باز گردد؛ اما استاد وی را به ماندن در سامراء ملزم کرد.

اصرار میرزای شیرازی بر حضور سید اسماعیل در سامراء اسباب مختلفی داشت. بازگشت سید اسماعیل به سامراء چند ماه پس از صدور حکم تاریخی تحریم تنباکو در اول جمادی‌الاول سال 1309ق و در زمانی صورت گرفت که مبارزات میرزای شیرازی با استعمار انگلیس به اوج رسیده بود. اگرچه در باره نقش سید اسماعیل به عنوان مشاور میرزا در مدیریت این مبارزه سندی منتشر نشده است، اما برخی محققین از آن یاد و تجلیل کرده‌اند. از دیگر اسباب اصرار میرزای شیرازی بر حضور سید اسماعیل در سامراء آن بود که افزایش اشتغالات مرجعیت و نیز بالا رفتن سن، ادامه تدریس با همان آهنگ گذشته را برای وی دشوار کرده بود. به همین سبب در صدد بر آمده بود تا اداره حوزه درسی سامراء را به طور کامل به سه تن از شاگردان برتر خود، یعنی آیات عظام سید اسماعیل صدر، سید محمد فشارکی اصفهانی و میرزا محمد تقی شیرازی واگذار کند. این‌گونه بود که این سه تن در زمان حیات میرزای شیرازی رسماً عهده‌دار حوزه درسی سامراء شدند، و البته در این میان درس سید اسماعیل از سوی فضلاء و دانش‌پژوهان بیشتر مورد استقبال قرار گرفت. 

مرجعیت دینی

میرزای شیرازی در بیست و چهارم ماه شعبان سال 1312ق درگذشت. در پی وفات وی امر مرجعیت و زعامت دینی به سید اسماعیل انتقال یافت. فرزندان میرزا همه دارایی‌ها و وجوه شرعیه‌ای را که بر جای مانده بود، به سید اسماعیل واگذار کردند. اغلب علماء، فضلاء و حتی مقدسین حوزه مردم را در امر نقلید به وی ارجاع دادند، که از گروه اخیر آیات عظام میرزا حسین نوری، ملا فتح‌علی سلطان‌آبادی، سید مرتضی کشمیری، میرزا ابراهیم محلاتی و سید ابراهیم خراسانی را بر شمرده‌اند. گفته شده است حتی آیات عظام آخوند ملا محمد کاظم خراسانی و سید محمد کاظم یزدی از نجف به سامراء آمدند تا سید اسماعیل برای آنها شهریه قرار دهد. 

هجرت به کربلا

سید اسماعیل اگرچه در امر مرجعیت بر اقران خود تقدم یافته بود، اما در سال 1314ق، یعنی حدود دو سال پس از درگذشت میرزای شیرازی، بنا بر اسبابی که هرگز شرح داده نشد، اما توسط برخی بزرگان «اجباری»، «تکلیف شرعی»، «جهات تقوایی» یا «گریز از ریاست و زعامت» ارزیابی شد، سامراء را به قصد نجف اشرف ترک کرد. وقتی به کربلا رسید، درباره عزیمت به نجف استخاره و چون پاسخ استخاره وی را از استقرار در نجف نهی کرد، در همان شهر مقدس رحل اقامت افکند. اگرچه به هنگام ترک سامراء از بزرگان آن حوزه تقاضا کرده بود تا جهت جلوگیری از رکود آن همانجا باقی بمانند، اما بسیاری از علماء و فضلاء شاخص وقت، از جمله آیات عظام و حجج اسلام میرزا حسین نوری، سید حسن صدر، ملافتح‌علی سلطان‌آبادی، سید ابراهیم خراسانی، میرزا حسین نائینی، شیخ حسن کربلایی و سید علی سیستانی در پی وی عازم کربلا شدند. از دیگر شهرهای عراق نیز شمار زیادی از علماء و فضلاء رهسپار کربلا شدند. اقامت سید اسماعیل در کربلا تا سال 1334ق قریب دو دهه تمام به طول انجامید و باعث شد تا حوزه حوزه علمیه آن شهر مقدس مجدداً احیاء و سریعاً به یکی از پایگاه‌های مهم علم و دانش تبدیل شود.

الگوبرداری از استاد 

روش سید اسماعیل در تدریس طبیعتاً از میرزای شیرازی و مکتب سامراء متأثر و در عین حال دارای ویژگی‌های خاصی بود: به هنگام تدریس کتابی از کتب فقه یا تشریح مسأله‌ای از مسائل اصول تنها بر روی بخش‌‌های اصلی و مهم بحث متمرکز می‌شد و از پرداختن به بخش‌های فرعی و دارای اهمیت کمتر خودداری می‌کرد. تنها برای مباحثی اهمیت قائل بود که حقیقتی در آنها نهفته و برای مردم مفید فائده باشد. بر همین اساس وقتی در کربلا مستقر شد، برخی مجالس درس عمومی را که جمعی کثیر در آن حاضر می‌شدند، با مجالس درس خصوصی جایگزین نمود، تا برگزیدگان فضلاء با آرامش و صرف وقتِ بیشتر بتوانند به ایراد اشکال و مباحثه با استاد بپردازند و از ساعت درس بهره‌ای فزونتر برند. این روش تدریجاً طرفداران زیادی یافت، چنان‌که چند دهه بعد بیشتر درس‌های آیت‌الله علامه محمد حسین طباطبایی در قم خصوصی و برای افراد خاص بود و عمدتاً در همان جلسات بود که مطالب مهم و ارزشمند آن بزرگوار مطرح گردید. 

جلسات تدریس سید اسماعیل بسیاری اوقات دو یا سه برابر مدت معمول به درازا می‌کشید، و وی در انتها همان انرژی و نشاط ابتدای درس را داشت. سید اسماعیل به فوائد مباحثه بین‌الاثنینی و بین‌الجمعی اعتقاد راسخ و همواره تأکید داشت که «استفاده طلبه از این مباحثه، کمتر از اساتید نیست. زیرا این قسم مباحثه، هم درس خواندن و هم درس دادن و هم مباحثه است». نبوغ فکری و در نتیجه جولان ذهنی سید اسماعیل باعث شده بود تا مانند استادش میرزای شیرازی در فتاوای خود «کثیر الاحتیاط» باشد. از استاد عبدالحسین حائری نقل شده است که سید اسماعیل در ابتدای حاشیه خود بر رساله «جامع‌عباسی» از مؤمنین خواسته است که چون فتاوای ایشان با احتیاط همراه و طبیعتا اندکی سخت است، برای راحتی خودشان به دیگران رجوع کنند.

اخلاق فردی

سید اسماعیل معنویت و شخصیت اخلاقی بسیار قوی و تأثیرگذاری داشت و «کسانی که به دنبال امور معنوی بودند، ایشان را در مقام خیلی بالایی می‌دیدند». به اخلاص، تواضع، حسن اخلاق، زهد، گریز از ریاست و لوازم آن، توکل بر خداوند، قدرت اراده و ثبات قدم شهرت داشت. معروف بود که گفتار و سکوت و نیز حرکت و سکونش همه برای رضای خداوند است. وضع ظاهری زندگیش چونان خصوصیات اخلاقیش، قبل و بعد از مرجعیت، هیچ تفاوتی نداشت. هرگز نه خدمتکاری داشت، نه محافظی و نه کمترین حاشیه‌ای. در کوچه و خیابان به تنهایی راه می‌رفت، تنهایی مسافرت می‌کرد و نامه‌های وارده را نیز به رغم شمار زیاد آنها شخصاً با دست‌خط خود جواب می‌داد. نه خود و نه خانواده‌اش، از سهم امام استفاده نکردند، و در همان حال تا آخر عمر مقید ماند که هرگز از هیچ‌کس پولی را استقراض نکند. در رساندن وجوهات به نیازمندان و اهل علم روش‌های زیبا و خاصی داشت؛ چنان‌که همه ضامن عزت نفس، مناعت طبع و آبروی افراد و لذا اغلب مخفیانه بودند و افراد در نمی‌یافتند از چه طریق وجوهات را دریافت داشتند. بسیاری بعد از فوت سید اسماعیل فهمیده بودند که بعضی از سهم امام‌ها و خدماتی که دریافت می‌داشتند، از ناحیه آن بزرگوار بوده است. خود وجوهات را نگاه نمی‌داشت، بلکه آنها را به بعضی اخیار و تجار مورد اعتماد ‌می‌سپرد تا بر اساس مقرر میان اهل آن تقسیم کنند. 

تأسیس «شرکت اسلامیه»

سید اسماعیل اگرچه در سراسر زندگی از ریاست، زعامت و لوازم و ملزومات آن گریز داشت، اما در حفظ کیان اسلام و مرزهای عالم تشیع در برابر خطر استعمار بسیار غیرتمند بود و به هنگام ضرورت از مداخله در سیاست باک نداشت. وی یکی از مؤثرترین اسباب مقابله با نفوذ استعمار را کاهش وابستگی صنعتی و اقتصادی به آنها از راه گسترش صنایع و بازرگانی ملی‌و در یک کلام خودکفایی مسلمان‌ها می‌دانست. به همین جهت تأسیس «شرکت اسلامیه» توسط برخی بازرگانان خوشفکر اصفهان در شانزدهم شوال سال 1316ق مورد تأیید و تشویق فراوان وی قرار گرفت. چنان‌که پس از رسیدن اولین محموله منسوجات آن شرکت به نجف، شخصاً به اتفاق آیت‌الله العظمی آخوند خراسانی در مجلس جشنی به همین مناسبت شرکت و بر ضرورت ترویج و توسعه منسوجات وطنی و صنایع داخلی تأکید کردند. همچنین در سال 1318ق به اتفاق آیات عظام آخوند خراسانی، حاج میرزا حسین حاج میرزا خلیل، سید محمد کاظم یزدی، محمد غروی شربیانی، محمد حسن ممقانی، میرزا حسین نوری و شیخ‌الشریعه اصفهانی بر کتاب «لباس التقوی» تألیف حجت‌الاسلام سید جمال‌الدین واعظ اصفهانی تقریظی سنگین نوشت و ضمن آن ابراز امیدواری کرد: «مسلمانان [با تأسیس این شرکت] از گرفتاری به کفار برهند ... و ممالک محروسه ایران از احتیاج به کفر مستغنی شود».

اتحاد شیعه و سنی

سید اسماعیل «اتحاد شیعه و سنی» را برای مقابله با تهدیدات روزافزون استعمار ضرورتی اجتناب‌ناپذیر می‌دانست و بر همین اساس در سال 1329ق به اتفاق آیات عظام آخوند خراسانی، شیخ‌الشریعه اصفهانی، شیخ عبدالله مازندرانی و حاج‌آقا نورالله اصفهانی در بیانیه‌ای مشترک بر «وجوب تمسک به حبل اسلام» و «وجوب اتحاد تمام مسلمین در حفظ بیضه اسلام و نگهداری جمیع مملکت‌های اسلامی از عثمانی و ایرانی از تشبثات دول بیگانه و حمله‌های سلطنت‌های» تأکید نمود.

فعالیت‌های سیاسی

سید اسماعیل در پانزدهم ذی‌الحجه 1329ق پس از دریافت تلگراف رئیس مجلس شورای ملی ایران در خصوص اولتیماتوم و تجاوز روسیه به ایران رهسپار نجف شد تا ابتدا آیات عظام آخوند خراسانی و سید محمد کاظم یزدی را با یکدیگر متفق و سپس روحانیت شیعه را در راه دفاع از تمامیت ارضی کشور متحد و بسیج کند. در اجتماع روز هفدهم ذی‌الحجه مراجع بزرگ نجف در منزل وی بود که حرکت گسترده علمای شیعه به سمت کاظمین جهت فراهم‌سازی زمینه مقاومت عمومی علیه تجاوز روس‌ها طراحی و تصمیم‌سازی شد. 

قریب 30 تن از مراجع و علمای بزرگ شیعه، به رغم درگذشت ناگهانی آخوند خراسانی در روز یازدهم محرم 1330ق عازم کاظمین شدند تا ضمن نشان دادن اتحاد و اقتدار مرجعیت شیعه، دولت ایران را در برابر تجاوز روس‌ها حمایت، مردم را در راه دفاع از کشور بسیج و مسلمانان سایر کشورها و نیز دولت‌های خارجی را به واکنش در برابر تجاوز روس‌ها به ایران و نیز تجاوز ایتالیا به لیبی ترغیب سازند. رهبری این حرکت با آیات عظام سید اسماعیل صدر، شیخ عبدالله مازندرانی، شیخ‌الشریعه اصفهانی، میرزا محمد تقی شیرازی و شیخ محمد حسین حائری بود که تا اواسط ربیع‌‌الثانی همان سال به طول انجامید. حرکت علماء شیعه نه تنها موضع دولت و ملت ایران را در راه دفع تجاوز روس‌ها تقویت کرد، بلکه در جلوگیری از بازگشت محمدعلی شاه قاجار به اریکه قدرت نیز که علیه مشروطه‌خواهان با روس‌ها هم‌پیمان شده بود، نقشی مؤثر ایفا نمود.

بیماری و وفات

سید اسماعیل در سال 1334ق بیمار و به قصد درمان و مجاورت عازم کاظمین شد. اگرچه پس از مدتی بهبودی اندک حاصل شد، اما سلامتی مجدد وی به سبب وقوع رویدادهای ناگوار، کهولت سن و ضعف مزاج دیری نپائید. آن بزرگوار سرانجام در روز دوازدهم و به‌نقلی هجدهم جمادی‌الاولی سال 1338ق در همان شهر درگذشت و پس از تشییعی باشکوه و اقامه مراسم نماز توسط فرزند ارشدش سید محمد مهدی، در بخش شرقی حرم مطهر امام موسی کاظم (ع)، روبروی حجره‌ای که ابن‌قولویه قمی در آن مدفون است، در مقبره خانوادگی خاندان صدر به خاک سپرده شد.

فرزندان سیداسماعیل صدر

سید اسماعیل در دوران زندگی تنها یک همسر برگزید که از وی چهار فرزند پسر و یک فرزند دختر به یادگار ماندند: ۱- آقا سید محمد مهدی؛ ۲- آقا سید صدرالدین؛ ۳- آقا سید محمد جواد؛ ۴- آقا سید حیدر؛ ۵- علویه زهرا بیگم، همسر آیت‌الله شیخ عبدالرضا آل‌یاسین.

شاگردان

شمارش شاگردان سید اسماعیل قطعا کاری ناشدنی است؛ چه آنطور که گفته‌اند، به ندرت می‌توان کسی را در میان اهل علم معاصر وی در عراق پیدا کرد که نزد وی تلمذ نکرده باشد. او به هر شهری که سفر می‌کرد، خیلی سریع جلسات درس فقه و اصول را برقرار می‌کرد و فضلاء در آن حاضر می‌گشتند. 

اما برخی معاریف شاگردان وی [علاوه بر فرزندان ذکور] در نجف، سامرا، کربلا و کاظمین عبارتند از آیات عظام و حجج اسلام: میرزا علی آقا شیرازی [فرزند میرزای شیرازی]، میرزا محمد حسین نائینی، شیخ عبدالحسین آل‌یاسین کاظمی، سید ابوالقاسم دهکردی اصفهانی، میرزا محمد حسین طبسی، سید حسین فشارکی اصفهانی، سید علی سیستانی، سید محمد رضا کاشانی، میرزا محمد علی هروی [هراتی] خراسانی، شیخ محمد هادی بیرجندی [معروف به هادوی]، شیخ محمد رضا آل‌یاسین، سید عبدالحسین شرف‌الدین، سید ابوطالب شیرازی، سید ابوالقاسم کاشانی، شیخ احمد شاهرودی، شیخ محمد باقر میر حیدری، شیخ محمد حسین شیرازی، شیخ غلام‌حسین مرندی حائری، سید محمود مرعشی تبریزی، شیخ موسی کرمانشاهی حائری، سید محمد جواد صدر عاملی [پسر برادرش آقا مجتهد]، شیخ محمدرضا اصفهانی، سید حسن لواسانی، شیخ مجتبی قزوینی، شیخ محمد تقی تنکابنی، شیخ عیسی لواسانی و شیخ محمد علی همدانی حائری.

سید اسماعیل از بعضی بزرگان اجازه نقل حدیث داشت که از آن جمله می‌توان به اجازه مبسوط مورخ اول صفر سال 1283ق آیت‌لله میرزا محمد همدانی اشاره کرد که تصویر آن در کتاب وی «جامع الشتات» چاپ شده است. همچنین برخی بزرگان از سید اسماعیل اجازه نقل حدیث داشتند که آیات بزرگوار و حجج اسلام میرزا ابوطالب موسوی شیرازی، سید محمود حسینی مرعشی تبریزی، شیخ محمد باقر بیرجندی، شیخ احمد شاهرودی، شیخ محمد حسین امامی شیرازی، شیخ محمد علی شاه‌آبادی، شیخ عباس تهرانی، سید نجم‌الحسن لکنهوی، شیخ حبیب آل ابراهیم عاملی، شیخ حبیب‌الله کاشمری ترشیزی آیت‌اللهی، حیدرقلی‌خان سردار کابلی، سید راحت‌حسین کوپالپوری هندی، سید عباس لاری، شیخ عبدالحسین حائری، شیخ محمد خطیب شمری جشعمی، سید محمد موسوی نجف‌آبادی، شیخ مهدی مسجدشاهی، میرزا حسن حائری، سید هبه‌الدین شهرستانی و سید محمد تبریزی از آن جمله‌اند.

تألیفات 

سید اسماعیل چون استادش میرزای شیرازی، «جز تألیف برخی رساله‌های عملیه مستقل و نیز حاشیه بر برخی رسائل دیگران»، عملا تألیف خاص دیگری از خود به یادگار نگذاشت. موارد زیر را از آثار وی بر شمرده‌اند: «انیس المقلدین» که رساله عملیه است؛ «مفتاح الهدایه» که رساله عملیه فارسی در اصول و احکام دین است و در بمبئی به چاپ رسیده است؛ «صراط المستقیم» و ترجمه فارسی آن «راه راست»، که چکیده «مفتاح الهدایه» و رساله عملیه به فارسی است؛ حاشیه بر «مناسک الحج» تألیف آیت‌الله العظمی شیخ مرتضی انصاری؛ حاشیه بر رساله «صراط النجاه» تأیف آیت‌الله العظمی شیخ مرتضی انصاری؛ حاشیه بر رساله «احکام ایمانِ» تألیف آیت‌الله العظمی میرزا محمد هاشم چهارسوقی؛ حاشیه بر کتاب «انیس التجار» تألیف ملا احمد نراقی، حاشیه بر رساله «جامع عباسی» تألیف آیت‌الله العظمی شیخ بهاء‌الدین عاملی؛ حاشیه بر «متاجر» آیت‌الله العظمی سید باقر بهبهانی؛ حاشیه بر «الدرر المأثوره فی الاحکام المأثوره»؛ حاشیه بر «مفتاح اللباب فی شرح خلاصه الحساب»؛ تقریظی بر کتاب «ذخیره الفرائض» تألیف شیخ محمد زکی بهبهانی نجفی و همچنین تقریظی بر کتاب «نخبه‌الواعظین» در علم اخلاق تألیف سید اسماعیل موسوی. 

افزون بر موارد فوق تقریراتی نیز از برخی شاگردان دروس فقه و اصول سید اسماعیل به جای مانده است که از جمله می‌توان موارد زیر را بر شمرد: شرح آیت‌الله سید مهدی طباطبایی حکیم بر منظومه آیت‌الله شیخ موسی شراره عاملی در اصول که تقریرات دروس استاد به تفصیل در آن طرح شده است؛ همچنین «اللقطات» که کتابچه‌ای خطی است و طی آن تقریرات درس استاد توسط آیت‌الله شیخ موسی حائری کرمانشاهی تنظیم شده است. در کنار آثار فوق برخی محققین نیز فتاوای سید اسماعیل را گردآوری و به شکل مستقل یا همراه فتاوای دیگر مراجع تقلید تدوین کردند: «مختصر نجاه العباد» که توسط آیت‌الله سید محمد مهدی صدر بر اساس فتاوای پدر تدوین شده است؛ «رساله فی الطهاره و الصلاه» که رساله عملیه‌ای به فارسی است و طی آن فتاوای استاد توسط سید محمود مرعشی تستری نجفی گردآوری شده است؛ «مجمع الرسائل» که طی آن فتاوای استاد و بعضی مراجع دیگر توسط محمد حسن اصفهانی گردآوری و به فارسی تدوین شده است؛ «منتخب المسائل» که طی آن برخی فتاوای استاد توسط سید محمود مرعشی تستری گردآوری شده است و همچنین رساله «الربائیه» که توسط آیت‌الله هاشم خراسانی بر اساس فتاوای آیات عظام سید اسماعیل صدر و آخوند خراسانی در باب احکام ربا تدوین گردید.
 

علامه سید اسمعیل صدر  استاد میرزا موسی فقیه سبزواری

 

علامه سید اسمعیل صدر

استاد میرزا موسی فقیه سبزواری

 

سید اسماعیل صدر

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد
 
 
پرش به ناوبریپرش به جستجو
سید اسماعیل صدر
شناسنامه
نام کامل سید اسماعیل صدر
تاریخ تولد ۱۲۵۸ (قمری)
زادگاه اصفهان  ایران
محل تحصیل اصفهان، نجف، سامرا، کربلا
محل زندگی اصفهان، نجف، سامرا، کربلا
محل مرگ ۱۳۳۸ (قمری) کاظمین،  عراق
اطلاعات آموزشی
شاگردان
سید علی سیستانی
سید حسین بن سید ابراهیم فشارکی
سید محمدرضا پشت مشهدی کاشانی
میرزا محمدحسین نائینی
و ...
تالیفات
حاشیه بر کتاب «انیس التجار»

سید اسماعیل صدر (زادهٔ ۱۲۵۸ (قمری) ـ اصفهان و درگذشتهٔ ۱۳۳۸ (قمری) ـ کاظمین) روحانی شیعه ایرانیاست.

ولادت و تحصیل[ویرایش]

سید اسماعیل صدر در سال ۱۲۵۸ (قمری) در اصفهان به دنیا آمد. پدرش صدرالدین موسوی عاملی از علمای معروف اصفهان و مادرش دختر جعفر کاشف‌الغطا بود. وی از همان کودکی شروع به تحصیل کرد و صرف، نحو، بیان، منطق و مقداری از فقه و اصول فقه را از برادرش آموخت. پس از فوت او، در درس شیخ محمد باقر نجفیفرزند شیخ محمدتقی رازی (نویسنده کتاب هدایةالمسترشدین) شرکت کرد.[۱] در سال ۱۲۸۱ (قمری) بهنجف مهاجرت کرد و در درس شیخ راضی بن شیخ محمد، شیخ مهدی آل کاشف الغطاء و میرزا محمدحسن شیرازی حاضر شد.[۲] وی چندی بعد به سامرا رفت و در کلاس درس میرزا محمدحسن شیرازی شرکت کرد. دو سال بعد به سبب موقعیت علمی مناسبی که در کربلا فراهم آمده بود، به حوزه علمیه کربلا رفت و به تدریس مشغول شد.[۲][۳] پس از درگذشت میرزای شیرازی در سال ۱۳۱۲ (قمری)، مرجعیت و زعامت دینی به سید اسماعیل انتقال یافت.

اجازه نقل روایت[ویرایش]

عده‌ای از عالمان دینی از وی اجازه نقل حدیث داشتند که عبارتند از:

  • سید محمود مرعشی[۴]
  • محمدباقر بیرجندی[۵]
  • محمدعلی شاه‌آبادی
  • میرزا ابوطالب موسوی شیرازی
  • احمد شاهرودی
  • محمدحسین بن محمد خلیل امامی شیرازی[۶]

درگذشت[ویرایش]

وی در سن ۸۰ یا ۸۱ سالگی در روز سه‌شنبه ۱۲ جمادی‌الاولی سال ۱۳۳۸ در شهر کاظمین چشم از دنیا فروبست. تاریخ دقیق وفاتش مشخص نیست. بنا بر نقل کتاب ریحانة الادب، تاریخ وفات وی سال ۱۳۳۷ است و بنا بر نقل اعیان الشیعة، تاریخ وفاتش سال ۱۳۳۹ می‌باشد.[۷]

استادان[ویرایش]

شاگردان[ویرایش]

  • میرزا مهدی اصفهانی[۱۲]
  • عبدالحسین کرخی معروف به «کاظمی» و «آل یاسین»
  • میرزا محمدحسین نائینی
  • میرزا موسی فقیه سبزواری[۱۳]
  • سید ابوالقاسم دهکردی
  • محمدهادی بیرجندی[۱۴]
  • موسی بن محمدجعفر کرمانشاهی
  • محمدحسین طبسی
  • غلام‌حسین مرندی حائری
  • میرزا علی نجل
  • سید علی سیستانی[۱۵]
  • سید حسین بن سید ابراهیم فشارکی اصفهانی
  • سید محمدرضا پشت مشهدی کاشانی
  • محمدعلی ابن شیخ عباس هروی (هراتی) خراسانی[۱۶]

تألیفات[ویرایش]

از او آثار بسیاری به یادگار نمانده است. تنها رساله علمیه وی که حاشیه‌ای بر کتاب «انیس التجار» ملامهدی نراقی است و در زمینه احکام بازرگانی نگارش یافته، به چاپ رسیده است.

پانویس[ویرایش]

  1. پرش به بالا حسن صدر، تکمله امل الامل، جلد1، صفحه 57 الی 59
  2. ↑ پرش به بالا به:۲٫۰ ۲٫۱ معارف الرجال، ج۱، ص ۱۱۵.
  3. پرش به بالا اعیان الشیعة، ج۳، ص ۴۰۴.
  4. پرش به بالا همان، ج۲، ص ۳۹۶–۲۹۸.
  5. پرش به بالا ریحانة الادب، ج۱، ص ۳۰۴.
  6. پرش به بالا گلشن ابرار، ج۲، ص ۶۰۲ و اعیان الشیعة، ج۳، ص ۴۰۴.
  7. پرش به بالا معارف الرجال، ج۱، ص ۱۱۷؛ اعیان الشیعة، ج۳، ص ۴۰۳ و ریحانة الادب، ج۳، ص ۴۲۲ و ۴۲۳.
  8. پرش به بالا وی برادر بزرگتر و اولین استاد سید اسماعیل است (دائرةالمعارف تشیع، ج ۲، ص ۲۲۴).
  9. پرش به بالا همان، ص ۲۲۳ و معارف الرجال، ج۱، ص ۹۴.
  10. پرش به بالا معروف به فقیه عراق (معارف الرجال، ج۱، ص ۳۰۸–۳۱۳).
  11. پرش به بالا فرزند شیخ علی کاشف الغطاء و نوه شیخ جعفر کاشف الغطاء (همان، ج۳، ص ۹۶–۱۰۰).
  12. پرش به بالا گنجینه دانشمندان 7: 114
  13. پرش به بالا محمد محسن آقا بزرگ طهرانی ، طبقات اعیان الشیعه ، جلد 17 ، صفحه 406 ، ناشر دار احیاء التراث العربی ، بیروت ، لبنان، 1430 هجری قمری
  14. پرش به بالا معروف به «هادوی»
  15. پرش به بالا پدربزرگ سید علی سیستانی.
  16. پرش به بالا معارف الرجال، ج۱، ص ۱۱۷.

منابع[ویرایش]

  • حرزالدین. محمد. معارف الرجال. ج۱.
  • اعیان الشیعة. ج۳.
  • ریحانة الادب. ج۱.
  • جمعی از پژوهشگران حوزه علمیه قم. گلشن ابرار. ج ۳، نشر معروف، قم: ۱۳۸۲.

پیوند به بیرون[ویرایش]

 

ویکی پدیا

میرزای شیرازی بزرگ ، استاد مرحوم میرزا موسی فقیه سبزواری

 

 

آنچه در ذیل می آید گزیده ای از خاطرات سینه به سینه ایست که توسط حضرت ایت الله سید رضی شیرازی در مصاحبه ها یا مجامع خانوادگی بیان شده است:
 
تاسیس حوزه علمیه ی سامرا
 
... بعد از آن كه مرحوم ميرزاي شيرازي (رضوان الله عليه) از اصفهان به نجف آمدند، در نجف مستقر شدند و بعد از فوت شيخ انصاري رفتند به سامراء و در سامراء تشكيل حوزه دادند. حوزة سامراء حوزة فوق العاده‌اي بود؛ مجموعة خاصي بود از تمام طبقات و متخصصين آنجا بودند. عارف بود، فيلسوف بود، مورخ بود، محدث بود. همين حاج ميرزا حسين نوري صاحب مستدرك از شاگردان ايشان است و با ايشان نزديكي فراواني داشت. آخوند ملا فتحعلي عارف آنجا بود كه استاد عرفان بود. متخصصين فلسفه آنجا بودند، مرحوم حاج شيخ عبدالنبي نوري كه خودش استاد فلسفه بود در آنجا حضور داشت و امثال اينها خيلي‌ها بودند. حاج ميرزا محمد تقي، حاج آقا رضا همداني، آقا سيد محمد اصفهاني فشاركي و شايد قريب به سيصد نفر ايشان در مدتي كه آنجا بودند قريب به بيست و دو سال كه در سامراء‌ بودند، شايد قريب به سيصد نفر در آنجا متخرجين حوزة ايشان بودند؛ همه مجتهد بودند و خيلي‌هايشان هم از مراجع تقليد بودند و بعضشان هم از مبارزين بودند مثل ... لاري كه مجاهد بودند. مرحوم حاج ميرزا محمد تقي شيرازي كه دارندة ثورة عشرين به قول خود عربها كه ثورة عشرين يعني نهضت سال بيست ميلادي را در دست داشت. منظورم اين است كه بعد از اينكه ايشان فوت شد سامراء به دلايلي سياسي ظاهراً انگليس‌ها يك كاري كردند كه سامره را منحل كردند و شيعياني كه در سامره بودند وادارشان كرد كه هجرت به خارج از سامراء بكنند.
 
ـ اين را من درست تفسيرش را نمي‌دانم، ولي من از مرحوم مادرم شنيدم. مادرم دختر مرحوم حاج شيخ كاظم شيرازي است. مرحوم حاج شيخ كاظم شيرازي از مراجع تقليد بود، معاصر آقا سيد ابوالحسن بود و بزرگ شدة سامره بود؛ شاگرد بلا واسطة مرحوم ميرزاي شيرازي نبود ولي شاگرد ميرزا محمد تقي و آقا سيد ابوالحسن اصفهاني بود. مادر من مي‌گفت كه در جنگ اول جهاني كه واقع شد انگليس‌ها ما را از سامره بيرون كردند. اين تعبير ايشان بود و اين هميشه در گوشم هست. البته اين حرف مادر را من در خيلي بچگي و نوجواني از ايشان شنيدم. عملاً هم همه هجرت كردند از سامره؛ آن حوزة به آن تفصيل و عظمت همه آمدند؛ آقا ميرزا محمد تقي آمد در كربلا ماند، سيد اسماعيل صدر آمد در كاظمين ماند، آقا سيد محمد فشاركي اصفهاني آمد در نجف و همينطور همه متفرق شدند. حالا نمي‌دانم كه چه مسئله‌اي بود كه شيعيان را از آنجا بيرون كردند و حوزه را منحل كردند اين را من نمي‌دانم كه سرش چه بوده و ريشه‌اش چه مسئله‌اي بوده است. البته احتمال مي‌دهم كه يك ريشة مذهبي داشته است، چون قبل از اينكه ميرزا به سامره بيايد، سامرا يك قطعه سني بودند، همه سني بودند و شيعه اصلاً در سامرا وجود نداشت،‌ جز امامين همامين شيعه‌اي در سامرا وجود نداشت. حضرت امام حسن عسكري و حضرت هادي (عليهما السلام) قبرشان در آنجاست و سرداب غيبت هم در سامره است و خانة امامان در سامره است. چيز ديگري از ظواهر تشيع در سامره نبود. ميرزا حالا چه دستوري بوده از ناحية مقدسة امام زمان (عليه السلام) براي اينكه هجرت به سامره بكند، ميرزا كه آمد به سامره سامره را در حقيقت شيعه خانه كرد. البته از نظر عدد و كميت شيعه كمتر از سني بود در سامرا در زمان ميرزا، اما از نظر قدرت و ابهت مركز رفت و آمد شيعيان جهان شد و ميرزا در آنجا كارهاي زيادي كرد. پل ساخت، چون نهر دجله كنار سامره است و حالا هم هست در آنجا پل نداشت و پلي ساخت، يكي دو تا حمام ساخت، حسينيه ساخت، خانه‌هاي زيادي براي مدرسين ساخت؛ دو تا مدرسه ساخت در سامره كه صدام هر دو مدرسه را خراب كرده است به عنوان اينكه مي‌خواسته ميدان درست كند؛ دو تا مدرسه بود كه يكيش خيلي بزرگ بود و يكي هم كوچك بود كه مركز طلاب بود. اينها كارهايي بود كه ميرزا در سامره كرد و ميرزا سامره را مركز تشيع مي‌خواست قرار بدهد و تا وقتي ميرزا بود حكومت با شيعه بود، حتي جريانات خيلي زيادي دارد حالا من نمي‌خواهم آنها را عرض كنم. البته ميرزا با سني‌ها كنار آمده بود، يك وقت اشتباه نشود! تضادي اينها نداشتند.
 
 
مکتب علمی و اخلاقی سامرا
 
از ويژگيهاي مهم مكتب سامراء مجتهدپروري آن است؛ از اين روي، اكثر مجتهدان نامي و بزرگ، از همين مكتب برخاسته‌اند. مانند : مرحوم آخوند خراساني، ميرزا محمدتقي شيرازي، و مرحوم سيدمحمد فشاركي.
در اين رابطه، خاطره‌اي را نقل مي‌كنم:
 
مرحوم آقا شيخ مرتضي حائري، در بيمارستان، بستري بود. به عيادت ايشان رفتم. ايشان، از قول پدر مرحوم حاج‌آقا ريحان‌الله گلپايگاني، طاب‌ثراه، نقل مي‌كرد:
(البته نمي‌دانم، مستقيماً از پدر ايشان شنيده بود و يا اين كه با واسطه مرحوم حاج‌آقا ريحان‌الله شنيده بود)
«من از نجف، به سامراء رفتم. چند روزي درس ميرزا شركت كردم. روزي همراه ميرزا براي قدم زدن، به كنار شطّ رفتم. ايشان از من پرسيد:
«درس ما را چگونه يافتي؟»
عرض كردم: به نظر من نجف بهتر است.
مرحوم ميرزا از اين سخن من، خوشش نيامد، لذا فرمود:
«شما چند روز ديگر بمانيد تا اين فرعي كه مطرح شده به پايان برسد.»
من هم قبول كردم و خلاصه چنان جذب شدم كه در سامراء، ماندگار شدم.
روزي ميرزا از من پرسيد:
«حالا نظرتان چيست؟»
عرض كردم: تفاوت اين جا با نجف، بسيار است. درس شما، انسان را پرورش مي‌دهد.»
شیوه ی تدریس ایشان چنین بوده است که ابتدا فرع فقهي را مطرح مي‌كرده و تمامي مطالب مربوط به آن را بحث مي‌كرده است. ايشان چيزي را به عنوان اصل موضوعي قبول نمي‌كرده است.
اين بحثها، به صورت طرفيني بين استاد و شاگردان بوده است؛ از اين روي، درس ميرزا، مدت زمان مشخصي نداشته است. ابتداي آن معلوم بوده است، ولي انتهاي آن، بستگي به اتمام بحث داشته است. گاه، ميرزا از صبح كه بر منبر تدريس نشسته است، ظهر از منبر پايين مي‌آمده است!
شاگردان ميرزا، كم و بيش، اين شيوه را ادامه داده‌اند. بارزترين آنان در اين شيوه، مرحوم آقا محمدتقي شيرازي، بوده است. ايشان بعد از مرحوم ميرزا، در كربلاء، همين شيوه را دنبال كرده است. از مرحوم آقا شيخ محمدكاظم شيرازي شنيدم، فرمود:
«در كربلاء درس آقا ميرزا محمدتقي شيرازي مي‌رفتم. يكي از علماي ايران، به كربلاء آمده بود و از من پرسيد: ميرزا محمدتقي، چه بحثي را مشغول هستند؟
متحير شدم چه جواب بدهم؛ زيرا روش بحث اين بود اگر فرعي مطرح مي‌شد بايد، دقيقاً، تنقيح شود. مثلاً اگر بحث از استصحاب تعليقي به ميان مي‌آمد و در حجّيت آن ترديد مي‌شد، بايد همان‌جا، تمام و كمال، بررسي شود. لذا مشكل بود تعيين موضوع بحث.»
در هر صورت، روش بحث در مكتب سامراء بر تحقيق و بحث استوار بوده است و در نجف، به صورت كلاسيك. مرحوم آخوند، وقتي درس مي‌گفته است، به عنوان استاد، فرعي را مطرح مي‌كرده و نظر خود را هم بيان مي‌كرده است. البته بحث بين استاد و شاگرد بوده است، ولي نه به آن صورتي كه در سامراء رواج داشته است. در سامراء، شاگردان، استاد را دو ساعت و گاه بيشتر، بر سر منبر نگه مي‌داشته‌اند.
 
****
مرحوم ميرزا، به شيخ انصاري خيلي احترام مي‌گذاشته است. اخوي‌زاده مرحوم ميرزا، مرحوم حاج‌ ميرزا علي‌آقا، براي من نقل مي‌كرد:
 
«ميرزا وقتي مسأله‌اي را مطرح مي‌كرد و به نقد و بررسي آن مي‌پرداخت، چنان مي‌نمود كه مخالف با نظر شيخ است. مجدداً همان مسأله را طرح مي‌كرد و مي‌فرمود: آنچه شيخ گفته، درست است و مطابق نظر شيخ اقامه دليل مي‌كرد.»
وقتي شاگردان به اين روش اشكال مي‌كردند، در پاسخ مي‌فرمود:
«عدول از آنچه شيخ گفته است، مشكل است. شيخ، با آن سعة علمي، سخن بي‌مبني نمي‌گويد. شما شيخ را ميتاً‌ درك كرده‌ايد، ولي ما او حيّاً درك كرده‌ايم.»
 
****
مرحوم ميرزا، آثار زيادي ندارد. البته عللي دارد. مهمترين آنها عبارت است از:
  1. جولان فكري. ميرزا زياد تجددنظر در امور علمي داشته است.
  2. احترام به شيخ انصاري.
متقابلاً، شيخ هم، به ميرزا، خيلي احترام مي‌گذاشته است. شيخ وقتي رسائل را مي‌نويسد، به مرحوم ميرزا مي‌دهد تا نظرات خود را بر آن بيفزايد. ميرزا با اين كه اكراه دارد، ولي به خاطر احترام به استاد، مي‌پذيرد و برخي از جاها را با كلمه «منه» حاشيه مي‌زند. بعد اين حواشي، جزء متن مي‌شود. در تقريرات آقاي نائيني هم، به اين مطلب اشاره شده است.
 
****
شاگردان ميرزا، نه تنها آن بزرگوار را فردي اعقل و سيّاس مي‌دانستند كه او را انسان ملكوتي و برخوردار از مقامات بلند معنوي مي‌دانستند. اين را شما از نحوة برخورد شاگردان ميرزا با آن جناب مي‌توانيد بفهميد. به عنوان نمونه:
مرحوم آخوند، آن‌قدر به ميرزا معتقد بوده است كه وقتي به سامراء مي‌آمده و خدمت ايشان مي‌رسيده است، دَرِ خانه مرحوم ميرزا را مي‌بوسيده است. تا ميرزا زنده بوده، مرحوم آخوند، به احترام استاد براي تدريس بر منبر نمي‌رفته است.
به مرحوم آخوند، عرض مي‌كنند:
«شما كه به سامراء مي‌رويد، قصدتان خالص نيست!»
مي‌فرمايد:
«نه. من قصدم خالص است. زيرا فقط براي ديدن ميرزا مي‌روم.»
مكرر شنيده ام كه :
«مرحوم آخوند، مرحوم ميرزا علي آقا، فرزند مرحوم ميرزا را نيز خيلي احترام مي‌كرده است و درمجالس، او را بر خود مقدم مي‌داشته است.»
نيز شنيده‌ام:
«مجلس روضه‌اي بوده است كه مرحوم آخوند و آقاميرزا علي‌آقا، هر دو، مي‌خواسته‌اند در آن شركت كنند.
از قضا، با اين كه از دو مسير مختلف مي‌آمده‌اند، ولي طولي بوده است كه همزمان وارد مجلس مي‌شده‌اند.
يكي از پسران مرحوم آخوند، متوجه مي‌شود. براي اين كه همزمان وارد مجلس نشوند و در نتيجه، آخوند، ميرزا علي آقا را بر خود مقدم بدارد، تسبيحي به آخوند مي‌دهد تا استخاره كند. اين كار، بدين منظور بوده است كه : آخوند قدري متوقف شود و ديرتر از ميرزا علي آقا وارد مجلس شود و مسأله تقدم داشتن ميرزا علي آقا بر خود، پيش نيايد.
آخوند، جريان را مي‌فهمد. فوراً تسبيح را به طرف پسرش پرت مي‌كند و به راه خود ادامه مي‌دهد!»
اين همه تقيّد، به خاطر آن است كه شاگردان ميرزا، ميرزا را به انسان فوق‌العاده‌اي مي‌دانسته‌اند و برايش كراماتي هم ذكر مي‌كنند. اين كرامات، در برخي از كتابهايي كه مربوط به ميرزا است، آمده است.
 
 تدبیر میرزای شیرازی
 
به نظر من، مرحوم ميرزا در مهاجرت از نجف به سامراء، چند هدف را دنبال مي‌كرد:
1. اسكان شيعه در سامراء. با توجه به اينكه سامراء، مدفن عسكريين (ع) و منزل آن بزرگواران خيلي چيزها كه مورد علاقه و احترام شيعه است در آنجا قرار دارد، مرحوم ميرزا سعي كرد كه شيعيان در آن مكان، اسكان بيابند.
2. تبليغ تشيع در نواحي عراق.
3. تقريب بين شيعه و سني. به نظر من، اين مهمترين هدف ميرزا بود. زيرا نجف و كربلاء ممحض در شيعيان بود و ميرزا مي‌خواست با رفتن به سامراء، شيعيان را به آن‌جا بكشاند. تا عملاً بين آنان و اهل سنت، خلط و آميزشي به وجود بيايد و از اين رهگذر، گامي در مسير وحدت و تقريب برداشته شود. زيرا مرحوم شيرازي، به ايجاد وحدت و الفت بين شيعه و سني اهتمام مي‌ورزيده است.
معمولاً مرحوم ميرزا روزها عصر كه مي‌شد مثل تابستان كه يك قدري هوا ملايم مي‌شد، ايشان را سوار بر مركب مي‌كردند يك الاغي بود و مي‌بردند تا لب شط؛ از منزل ميرزا تا لب شط يعني نهر دجله كه كنار سامره است مثلاً يك كيلومتر راه بوده است شايد هم بيشتر. ميرزا سنش بالا بود، نمي‌توانست پياده برود و يك مركبي مي‌بردند. مركب آن روز هم كه معمول بوده اكثر علماء به اصطلاح يك حماري داشتند كه سوار مي‌شدند. در نجف من يادم است ميرزا حسين نائيني الاغ داشت كه سوار مي‌شد؛ آنجا ديگر تاكسي و پژو و رنو و اين حرفها نبود! اينها پيرمرد بودند براي رفت و آمدهايشان از الاغ استفاده مي‌كردند. مرحوم آقا ميرزا حسين نائيني داشت، آقا ابوالحسن داشت، مرحوم ميرزا علي اقا شيرازي داشت؛ افرادي كه سنشان يك مقداري بالا بود و شخصيت اجتماعي داشتند جريانشان اينطوري بود. مرحوم ميرزا را سوار مي‌كردند و مي‌بردند تا لب شط، يك مقداري آنجا مي‌نشست و بر مي‌گشت. اتفاقاً در ماه رمضان هم همينطور شد، يعني ماه رمضاني پيش آمد كرد، مرحوم ميرزا را عصرها مي‌بردند به لب شط و بر مي‌گشت تا روز آخر ماه رمضان. مرحوم ميرزا روز آخر ماه رمضان طبق معمول رفت تا لب شط و برگشت به منزل؛ شب اول ماه شوال سني‌ها مدعي رؤيت ماه شدند. شيعه‌ها هنوز ماه را نديده بودند و نگران شدند و نمي‌دانستند كه چه كار كنند. آمدند پيش ميرزا و به ميرزا گفتند اينها مدعي رؤيت شدند. گفت آنهايي كه مدعي هستند بيايند؛ دو نفر يا سه نفر كه مدعي رؤيت بودند آمدند پيش ميرزا شهادت به رؤيت دادند. ميرزا فرمود مزكي بيايد، يعني كساني بيايند كه اين دو نفر را تزكيه كنند. افرادي هم آمدند گفتند بله اين آقا و اين آقا را ما مي‌شناسيم، يصوم و يصلي و ... ميرزا هم حكم به هلال داد كه امروز اول ماه است. اين خيلي جالب آمد براي شيعيان و خيلي‌ها هم تعجب شد برايشان. پسر ميرزا كه خودش هم از مراجع تقليد بود و بعد از ميرزا به مرجعيت رسيد؛ بعد از ميرزا محمد تقي و شريعت اصفهاني به مرجعيت رسيد؛ يك مرجعيت كوتاهي داشت و سنش كفاف ندارد. مرحوم ميرزا علي آقا مرد محترمي بود، پرسيد : آقا شما مگر تغيير عقيده داده‌ايد در مسألة شاهد و شهادت؟ چطور شد كه شما شهادت اينها را قبول كرديد؟ ميرزا فرمود كه ما ديشب كه از دم شط مي‌آمديم به طرف خانه ماه را خودم ديدم، ولي نخواستم به رخ اينها بكشم؛ مي‌خواستم منتي بر آنها بگذارم كه ما به شهادت شما حكم داديم به هلال. بله، اگر ماه را خودم نديده بودم حكم را نمي‌دادم، چون خودم ديدم ولي نگفتم كه من خودم ديدم؛ به آنها فهمانديم كه براي حفظ وحدت و براي اينكه مثلاً سني‌ها سر به سر شيعه‌ها نگذارند در آنجا، چون گاهي اذيت مي‌كردند. اين يكي از راههايي بود كه مرحوم ميرزا براي ائتلاف و وحدت و يگانگي براي شيعه و سني انجام داد
 
****
 
2- بين يك طلبه و يكي از كسبة آنجا اختلاف شد. اختلاف و زد و خورد منتهي شد به اينكه خانة ميرزا را سنگ باران كردند سني‌ها. اينها تحريك بوده است، حالا از بعدش معلوم مي‌شود. خانة‌ ميرزا را سنگ باران كردند و جسارت زيادي به ميرزا كردند. سفير انگليس از بغداد حركت مي‌كند با كشتي مي‌آيد به سامرا؛ قبل از ورودش به شهر سامرا از ميرزا اجازة ورود مي‌گيرد، ميرزا اجازه نمي‌دهد. چرا سفير انگليس آمده بوده است؟ بعدش هم سفير روس مي‌آيد. اينها مي‌خواستند با ميرزا ملاقات كنند و دستور از ميرزا بگيرند راجع به اينهايي كه اهانت كردند. اين خيلي دنباله داشت! ميرزا اجازة ورود نمي‌دهد و ملاقات هم نمي‌كند و مي‌گويد به اينكه بچه‌هاي خودمان بود كه با هم دعوايشان شده است، به شما ارتباطي ندارد! اينها بچه‌هاي خودمان هستند. آن وقت والي عثماني مي‌آيد؛ بعد از آني كه ميرزا اين رفتار را با سفير انگليس و روس مي‌كند، والي عثماني مي‌آيد؛ والي عثماني نمايندة حكومت عثماني در بغداد بود يعني شخص اولي بود در بغداد كه عراق را اداره مي‌كرد. مي‌آيد خدمت ميرزا برسد و ميرزا به او اجازة ورود مي‌دهد؛ مي‌آيد و تشكر مي‌كند و دست ميرزا را مي‌بوسد و مي‌گويد به اينكه هر دستوري شما داريد بفرماييد؛ اگر اجازه بفرماييد تمام اينها را اخراج كنيم از سامرا و حكومت مركزي عثماني تلگراف مي‌كند و تشكر مي‌كند از ميرزا كه شما جلوي اغتشاش را گرفتيد و نگذاشتيد بلوايي به وجود بيايد. مقصود اينطوري ميرزا سياست مدارانه با سني‌ها رفتار مي‌كرد.
پدر من مي‌گفت كه اين پيرمردهاي سني به ما كه مي‌رسند، مي‌گويند : «نحن الطلقاء» ما آزاد شدة پدران شما هستيم، ما آزاد شدة ميرزا هستيم يعني اگر ميرزا مي‌خواست دستور مي‌داد كه ما را بكشند يا اخراج كنند از سامره، دولت عثماني مي‌كرد ولي ميرزا چنين دستوري نداد؛ گفت كه اينها بچه‌هاي من هستند و اختلافي با هم پيدا كرده‌اند، خودمان حل مي‌كنيم اين اختلاف را و حاجتي نيست كه بيگانگان دخالت كنند. لذا سفير شوروي و سفير انگليس را نپذيرفت ولي والي عثماني را پذيرفت و اين خيلي صدا كرد. تلگرافات زيادي از اطراف آمد به حمايت از ميرزا و از شيعيان و اين خيلي جلوه كرد اين كارهاي ميرزا.
 
3- گفتند پدرم گفت: ـ اين خاطره‌اي كه مي‌خواهم بگويم من از يك راه ديگري هم نقل مي‌كنم، از قول مرحوم آقا سيد جمال گلپايگاني ؛ ايشان از مرحوم ميرزا حسين نائيني نقل مي‌كند، آقاي ميرزا علي نائيني از پدرش ميرزا حسين نائيني نقل مي‌كند كه آقاي نائيني گفته بود سيد جمال اسد آبادي آمد سامره و سه روز در حجرة من در آن مدرسة بزرگي كه مرحوم ميرزا ساخته بود سكونت كرد و از من خواست كه براي او اجازة شرفيابي خدمت ميرزا بگيرم. من مكرر خدمت ميرزا شرفياب شدم و درخواست كردم كه اجازة شرفيابي به سيد جمال بدهند، ميرزا قبول نكرد. سه روز سيد جمال آنجا بود و بعد هم برگشت به تهران و يا جاي ديگر، آن را يادم نيست. البته در اينجا از مرحوم آيت الله مرعشي داستاني هم من شنيده‌ام، آن داستان را هم يك قسمتش را در مصاحبه‌ام در همين مجلة‌ حوزه بيان كرده‌ام. ديگر من نمي‌دانم مرحوم آيت الله مرعشي آن جرياني كه براي ما نقل كردند از كجا نقل كرده است، اين را نمي‌دانم. ولي اجمالاً مرحوم ميرزا نه اجازة ملاقات به سيد جمال داد و نه جواب نامه‌هاي سيد جمال را داده و از اين بالاتر يك مسألة ديگري كه من دربارة سيد جمال شنيده‌ام اين است كه اين را من از آقاي مرحوم شيخ بهاء الدين نوري كه پسر مرحوم حاج شيخ عبدالنبي نوري بود؛ حاج شيخ عبدالنبي از علماي محترم تهران بود و از شاگردان مرحوم ميرزا بود، هشت سال در سامره خدمت ميرزا بوده است. در آن ايامي كه در سامره بوده است آقاي حاج شيخ عبدالنبي، سفري برايش پيش مي‌آيد براي حج. ايشان مي‌آيد از راه استانبول و از استانبول مي‌رود به جده و برگشتن هم همينطور، در برگشتن به استانبول سيد جمال اسد آبادي اطلاع پيدا مي‌كند كه آقاي حاج شيخ عبدالنبي در استانبول است، درخواست ملاقات مي‌كند با ايشان، ايشان هم اجازة ملاقات مي‌دهد. آقاي سيد جمال مي‌آيد پيش حاج شيخ عبدالنبي و مي‌گويد من پيامي دارم،‌ شما اين پيام مرا به ميرزا برسانيد. به ميرزا بگوييد كه ناصر الدين شاه را تكفير بكند و او را عزل كند از سلطنت، بعد آقاي حاج شيخ عبدالنبي از آقاي سيد جمال مي‌پرسد كه حالا اگر او را عزل كرد، چه كسي جاي ناصر الدين شاه قرار بگيرد؟ سيد جمال مي‌گويد: من، من جاي ناصر الدين شاه سلطان باشم. بعد مرحوم حاج شيخ عبدالنبي گفت: شما را چه كسي تأييد مي‌كند؟ مي‌گويد: سلطان عبدالحميد مرا تأييد خواهد كرد. بين مرحوم حاج شيخ عبدالنبي و سيد جمال بحث و گفتگو در اين زمينه زياد مي‌شود. بالاخره حاج شيخ عبدالنبي قانع كه نمي‌شود و آقا سيد جمال مي‌گويد شماچه كار به اين داريد؟ شما فقط پيام مرا به ميرزا برسانيد كه ميرزا ناصر الدين شاه را تكفير كند و معزول بشود از مقام سلطنت و من به جاي او قهراً با تقويتهايي كه از من مي‌شود جاي او قرار بگيرم. حاج شيخ عبدالنبي مي‌گويد من آمدم به سامره. اينجا ضمناً يك داستاني از حاج شيخ عبدالنبي يادم آمد، خوابي ديده است خيلي جالب كه آن را هم نقل مي‌كنم.
مي‌گويد كه من آمدم به سامره، مرحوم ميرزا در شهر نبود رفته بود كنار شط؛ شط دجله از كنار شهر سامره عبور مي‌كند و آن طرف شط يعني آن طرفي كه طرف شهر نيست يك جاي تقريباً آرامي است و جمعيت كمتر رفت و آمد مي‌كند، يك خيمه‌اي براي ميرزا زده بودند آنجا كه يكي دو روز آنجا استراحت كرده بود. گفت من كه آمدم به سامره، ميرزا آمده بود به آن طرف شط براي استراحت. من اجازه گرفتم و شرفياب شدم خدمت ميرزا و دست ميرزا را بوسيدم و زانوي ادب به زمين زدم و من جريان ملاقاتم را با سيد جمال در استانبول براي مرحوم ميرزا نقل كردم. ميرزا ساكت بود و كاملاً گوش مي‌داد تا به اينجا رسيد كه گفتم اگر ناصر الدين شاه را آقا تكفير كنند، چه كسي به جاي ناصر الدين شاه مي‌آيد؟ او گفت: من. ميرزا فرمود: وقتي كه گفت من، شما چه جواب داديد؟ گفتم: شما را چه كسي مي‌شناسد كه بخواهيد سلطان بشويد و به مقام سلطنت برسيد؟ گفت: سلطان عبدالحميد مرا تأييد مي كند. بعد بين من و او بحث و گفتگو شد. مرحوم ميرزا روي كردند به من و گفتند: حاج شيخ عبدالنبي! اگر جريان بين تو و سيد جمال غير از اين بود، من رابطه‌ام را با تو قطع مي‌كردم. شما مي‌دانيد كه چه مشكلاتي دارد سلطنت سيد جمال و تقويت سلطان عبدالحميد؟ ورود سلطان عبدالحميد به منطقة تشيع و منطقة ايران، معنايش تضعيف تشيع است و تقويت تسنن است. اينها را ما توجه داريم، متوجه هستيم به آن. تضعيف ناصر الدين شاه بشود يعني تقويت آن طرف مي‌شود. لذا خلاصه ميرزا به او فهماند اگر من در اين زمينه عملي انجام نمي‌دهم چون به دنبال توالي فاسده عمل را مي‌بينم، مشكلاتي كه اين عمل دارد را مي‌بينم. حرف ما تمام شد.
4- شاهد ديگر اين كه : وقتي كه مرحوم ميرزا، شروع به ساختن مدرسه در سامراء مي‌كند، علماي اهل سنت هم تصميم مي‌گيرند مدرسه‌اي بسازند. اين خبر به گوش مرحوم ميرزا مي‌رسد و آنان را در ساختن مدرسه، مساعدت مالي مي‌كند.
کراماتی از میرزای شیرازی
1- راجع به آن صورت تلگراف كه تحريم تنباكو بود، اين را من هم در مصاحبه‌ام در مجلة حوزه شماره 50 و 51 آنجا گفته‌ام و آنجا با سند مطلبي را نقل كرده‌ام. فكر مي‌كنم اينجا هم گفته باشم. جريان اين بود آني كه من با سند مي‌گويم مرحوم آقا ميرزا علي نائيني پسر مرحوم آقا ميرزا حسين نائيني ايشان آمده بود تهران براي معالجه و در منزل آقاي سيد علي گلپايگاني بود. آقاي سيد علي گلپايگاني داماد ايشان بود، من رفتم به ديدن مرحوم آقا ميرزا علي آقا نائيني. در آن وقتي كه من آنجا بودم،‌ در آن جلسه آقاي سيد علي نشسته بود و آقاي آقا عباس نائيني كه فرزند ايشان است و از فضلاء و مدرسين و مرد شايسته‌اي بود ايشان هم نشسته بود. به يك مناسبتي صحبت سامره و مرحوم ميرزاي شيرازي و جريان تنباكو را مطرح كرديم. ايشان از قول پدرش نقل كرد، پدرش مرحوم ميرزا حسين نائيني اين مرد بزرگوار استاد عالي قدر كه خودش را از شاگردان مرحوم ميرزاي بزرگ مي‌داند و منسوب به ميرزا مي‌كند و وقتي كه استاد مي‌گويد منظورش ميرزاي بزرگ است. آقا ميرزا علي آقا از پدرش ميرزا حسين اين مسأله را نقل كرد. گفت: بعد از اينكه مرحوم ميرزا تصميم گرفت كه تلگرافي را مخابره كند به تهران مبني بر تحريم تنباكو، شاگردان خودش را يك قسمتي از شاگردان معتبر خودش را جمع آوري كرد و به آنها اعلام كرد و گفت كه من مي‌خواهم تلگرافي كنم به ناصر الدين شاه مبني بر تحريم تنباكو،‌ شما يك صورت تلگرافي هر كدام بنويسيد و ما اين صورتهاي تلگراف را هر كدام كه بهتر بود همان را مخابره مي‌كنيم. همه قبول كردند و شب بعدش و يا دو شب بعدش حاضر شديم و ايشان هم تشريف آوردند و روي يك دوشك كوچكي كه دو زانو مي‌نشست روي آن مي‌نشست، شاگردانش هم نشسته بود و تمام صورتهاي تلگرافهايي كه نوشته بودند دادند خدمت ميرزا و ايشان همه اينها را مطالعه كرد. اينها را گذاشت زير دوشك طرف راستش، از طرف چپ دست كرد زير دوشك، يك صورت تلگرافي در آورد. اين صورت تلگراف را كه در آورد، فرمود: اين صورت تلگرافي است كه آقا امام زمان مرحمت كرده‌اند و امر فرموده‌اند كه همين را ما مخابره كنيم. خواند: بسم الله الرحمن الرحيم اليوم استعمال تنباكو و دخانيات در حكم محاربة با امام زمان (عليه السلام) است. وقتي كه ايشان گفتند اين را آقا فرموده‌اند كه اين را مخابره كنيم، ديگر همه تسليم شديم و ديگر كسي اظهار نظر نكردند. بعد هم همان را مخابره كردند با اضافة امضاء خودشان كه محمد حسن الحسيني و همان مخابره شد. اين حرفي بود كه آقاي ميرزا علي آقا نائيني از قول پدرش آقاي ميرزا حسين نائيني براي ما نقل كرد.
علی رغم نقل چنین واقعه ی مستندی يك وقتي، حضرت امام، رحمه‌الله‌عليه، از من، آقا ميرزا باقر آشتياني، آقا سيداحمد شهرستاني، آقا سيدعلي محمد سبط و ... خواستند كه خدمتشان برويم. زمان رياست جمهوري بني‌صدر بود. هنوز جراحت پايم بهبود نيافته بود، از اين روي، مجبور بودم روي صندلي بنشينم. همين امر، موجب شد كه حضرت امام، اول از من احوالپرسي كند. صحبت از ميرزا به ميان آمد. حضرت امام فرمود:
«اخيراً بعضي از گروهها سعي دارند، قضية تحريم تنباكو را به خارجيها نسبت بدهند. هدفشان هم اين است كه : به طور كلي روحانيت را از نهضتها كنار بگذارند.»
عرض كردم: بله. من هم اين خبر را دارم.
لذا اين كه شما گفتيد عده‌اي چنين تلاشي دارند، واقعيت همين است. ولي دلايل و شواهد فراوان داريم بر اين كه فتواي تحريم، از خود ميرزاست و هيچ دست بيگانه‌اي در صدور آن دخالت نداشته است.
 
شاهد اول ، رجالي است كه ناصرالدين شاه، آنان را به عنوان پيك مخصوص، به سامراء مي‌فرستاده است، تا اين كه او را از موضع‌گيري و مخالفت منصرف سازند و نسبت به فوائد امتياز، توجيه كنند.
شيخ‌الملك اورنگ، كه ناظر بر جريانها بوده است، در اواخر عمر، براي من نقل مي‌كرد:
«ناصر‌الدين شاه، فرد متشخصي را به عنوان نمايندة مخصوص، خدمت ميرزا فرستاد تا از نزديك، به طورمشروح، فوائد امتياز را براي ميرزا بگويد. وقتي خدمت ميرزا مي‌رسد، دربارة فوائد امتياز، بسيار صحبت مي‌كند.
ميرزا در پاسخ مي‌گويد: «لا اله الاّ الله». پس از گفتن اين ذكر، دستور مي‌دهد قهوه بياورند. [آوردن قهوه، به معناي اجازة مرخصي است]
باز دوباره وقت مي‌گيرد و خدمت ميرزا مي‌رسد. مجدداً دربارة امتياز، توضيح مي‌دهد.
اين بار، ميرزا در پاسخ مي‌گويد: «ثم لا اله الاّ الله» و دستور مي‌دهد كه قهوه بياورند.
فرستادة ناصر‌الدين شاه، وقتي كه مي‌بيند ملاقات با ميرزا فايده‌اي ندارد، به تهران برمي‌گردد.
از او پرسيدم: نتيجه چه شد؟
گفت: هيچ، يك لا اله الاّ الله و يك ثم لا اله الاّ الله»
شاهد دوم: از جمله مؤيدات، در هفده، يا هيجده سال پيش به نجف اشرف، مشرف شدم. آيت‌الله آقا سيدعلي سيستاني، كه داماد عموي ماست، يك روز براي ناهار، مرا به منزلش دعوت كرد. در ضمن صحبت گفت:
از تركة‌ مرحوم ميرزا، دو چيز پهلوي من است كه شما شايسته‌تر به آنها هستيد:
1. جلد دوم اصول، تقرير مرحوم روزدري.
[اين تقريرات در دو جلد بوده است كه يك جلد آن، پيش پدرم بود و جلد ديگر آن نزد عمويم و از ايشان رسيده به دامادش، آيت‌الله آقا سيدعلي سيستاني.]
2. نامه‌اي است از مرحوم حاج ميرزا حسين نوري كه از تهران براي مرحوم ميرزا فرستاده بوده است.»
اين نامه، زرد شده بود و آثار پوسيدگي داشت.
مرحوم نوري، در اين نامه، تمامي جرياناتي كه در رابطه با تحريم تنباكو اتفاق افتاده بود به گونه‌ خيلي فشرده، در يك صفحه، براي ميرزا نوشته بود. از جمله: مخالفت يكي از علماي تهران را با تحريم تنباكو و قليان كشيدن او را نيز نوشته بود! من به خاطر اين كه نام اين آقا برده شده بود و اين نقطة ضعفي بود براي آن آقا، نخواستم اين نامه به عنوان يك سند تاريخي بماند؛ از اين روي، متأسفانه نامه را پاره كردم!
آنچه اين نامه گوياي آن بود، اين بود كه: نه تنها ميرزا خود اقدام كننده بوده است، بلكه كساني هم بوده‌اند كه ميرزا را از كم و كيف قضايا، پس از صدور فتوا، باخبر مي‌ساخته‌اند. مرحوم حاجي نوري، طاب‌ثراه، مبعوث مرحوم ميرزا به همين منظور به تهران بود.
شاهد سوم: تلگرافهايي است كه بين ناصر‌الدين شاه و مرحوم ميرزا ردّ و بدل مي‌شده است.
تلگرافهايي كه از طرف ناصر‌الدين شاه صادر شده است، اوج و حضيض دارد.
در ابتداء، كه ناصرالدين شاه احساس قدرت مي‌كند، تعبيراتي كه براي ميرزا، به كار مي‌برد خيلي سبك است. هرچه جريان ريشه‌دارتر مي‌شود، ناصر‌الدين شاه، احساس ضعف مي‌كند؛ از اين روي، تعبيرات و القاب محترمانه‌تري به كار مي برد.
در مقابل، تلگرافهاي مرحوم ميرزا، از اول تا به آخر، بر يك منوال است.
شاهد چهارم: از جمله شواهد، داستان گريه مرحوم ميرزاست در برابر كساني كه به وي، به خاطر پيروزي در نهضت، تبريك گفته‌اند. وقتي از ايشان علت گريه را مي‌پرسند، پاسخ مي‌دهد:
«از اين پس، دشمنان به فكر مبارزه با روحانيت مي‌افتند، زيرا كانون خطر را شناختند.»
با اين توضيحات، روشن شد كه بيگانگان و يا درباريان، هيچ نقشي در صدور فتوا وايجاد نهضت نداشته‌اند.
 
****
از آقاي سيدعباس اصفهاني، نجل جليل آقا سيد محمد فشاركي، شنيدم كه گفت:
«پدرم، پس از صدور فتوا از طرف ميرزا، خدمت ميرزا مي‌رود و عرض مي‌كند: اين فتوا تنها مربوط به ايران است، يا شامل بلاد ديگر هم مي‌شود؟
مرحوم ميرزا مي‌فرمايند: مخصوص ايران است.»
 
2-خوابي كه حاج شيخ عبدالنبي ديده بود من اين خواب را از سه طريق نقل مي‌كنم كه هر سه طريق از حاج شيخ عبدالنبي نقل مي‌كنند. يكي حاج شيخ بهاء نوري پسر حاج شيخ عبدالنبي،‌ يكي هم حاج شيخ محمود ياسري كه از علماي محترم تهران است، يكي هم آخوند ملا علي همداني. من رفتم به عيادت آخوند ملا علي، اولين مرتبه كه ايشان را ديدم از او شنيدم. رفتم به عيادت ايشان در تهران، آخوند محبت خيلي به ما داشت و عطوفت داشت، من وقتي كه نشستم صحبتهاي سامره شد، گفت من يك داستاني براي شما مي‌خواهم نقل كنم، از استادمان شيخ عبدالنبي نوري. ايشان گفت من در تهران پيش مرحوم حاج شيخ عبدالنبي درس مي‌خواندم و ايشان مطلبي را و خوابي را نقل كرد. خواب اين بود كه مي‌گفت حاج شيخ عبدالنبي من روزي در سامره بر من گذشت كه ديونم زياد شده بود و خيلي بدهكار شده بودم؛ به حساب آن زمان شايد صد و بيست تومان، صد و بيست تومان صد و بيست سال قبل يا يك قدري هم بيشتر. گفت چون علتش اين بود كه خشكسالي شده بود در نور و منطقة ما، هر سال از نور براي ما كمكهايي مي‌شد،‌ آن سال نشد؛ اين يك دليل. يك دليل ديگر من وسائل الشيعه را داده بودم كه برايم استنساخ كرده بودند و خود اين پول زيادي مي‌خواست و من قرض كرده بودم و داده بودم و اجارة منزل هم به گردنم بود و گرفتار اجارة منزل بودم، اجمالاً ديون زيادي داشتم. يك روزي در حجرة مدرسة سامره همين مدرسة بزرگي كه حالا ظاهراً اكثرش توي خيابان رفته و خراب شده است؛ شايد چيز مختصري از آن مانده است. يك نهار مختصري، آب دوغ خياري با نان خورديم و يك قدري با امام زمان صحبت كرديم و عرض كرديم يابن رسول الله ما انتظار نداشتيم كه شما نسبت به فرزندانتان اينقدر بي محبت باشيد، اينقدر بي لطف باشيد. ما آمده‌ايم اينجا و غريب هستيم، اين همه گرفتاري من دارم،‌ ناراحتي دارم، اين همه قرض دارم، صد و بيست تومان مديون هستم و از جايي به من نمي‌رسد و خلاصه شما ناظر هستيد. خلاصه شروع كرديم با آقا صحبت كردن و گله گذاري كردن. با همين حال گرفتم خوابيدم و در خواب ديدم كه بر پيغمبر وارد شده‌ام. وارد شدم در يك اطاقي كه پيغمبر نشسته است و سلام كردم بر پيغمبر، ايشان جواب سلام مرا داد و به من فرمود: شيخ عبدالنبي! صد و بيست تومان در آن دولابچه است، برو بردار و قرضهايت را بده. من رفتم و برداشتم و از خواب بيدار شدم. تعجب كردم! اين چه خوابي است كه من ديدم؟ چيزي نگذشت كه ديدم در اطاق مرا مي‌زنند، برخاستم ديدم اين خادم خصوصي داخل منزل ميرزاست، كسي بود به نام نصر الله. نصر الله گفت آقاي حاج شيخ عبدالنبي، بعد از سلام و احوالپرسي آقا شما را خواسته است. تعجب كردم، اين وقت روز و هواي گرم، آقا با من چه كار دارد؟ نصر الله جلو افتاد و من به دنبال نصر الله راه افتادم. وارد شديم به دهليز منزل ميرزا، ميرزا در يك زيرزميني كه هفت هشت ده تا پله مي‌خورد، چون زير زمينها مختلف است در عراق، بعضي‌ها خيلي پله مي‌خورد و مي‌رود پايين كه به آن سرداب سن مي‌گويند بعضي ها هم نه كه به آن سرداب متعارفي مي‌گويند كه هفت هشت تا پله مي‌خورد و مي‌روند پايين كه آنجا پناهنده مي‌شوند از گرما به آنجا كه آن وقت مسائل فعلي كه كولر و پنكه و اين حرفها نبود! جز بادبزن حصيري چيز ديگري در دست نداشتند. نصر الله به من گفت كه آقا در اين زيرزمين هستند، با شما كار دارند. من از پله‌ها رفتم پايين، تا چشمم به مرحوم ميرزا افتاد ديدم عين همان كسي كه در خواب ديدم به صورت پيغمبر، عين همان اين مرد در آنجا نشسته است؛ اين همان است كه من آنجا در خواب ديدم. يك شالي روي سرش پيچيده، تا سلام كردم به من گفت : شيخ عبدالنبي ! در آن دولابچه صد و بيست تومان هست، برو آنها را بردار و غرضت را بده. خواستم خوابم را بگويم، ايشان فرمودند چيزي نمي‌خواهد بگويي. من رفتم پول را برداشتم و آمدم بيرون و غرضهايم را ادا كردم. اين خواب را با اين بيداري مقدمه و مؤخره را هم حاج شيخ بهاء‌ نقل كرد از پدرش و هم آخوند ملا علي براي من نقل كرد و هم حاج شيخ محمود ياسري كه حاج شيخ محمود هم درس مرحوم حاج شيخ عبدالنبي مي‌رفته است؛ او هم همين را نقل مي‌كرد. تقريباً متحد بود. حالا اگر چيزي كم و زياد باشد ممكن است كم و زياد شده باشد حالا نمي‌دانم، ولي اصل قضيه اينطور است.
رحلت و تشییع میرزای شیرازی
مرحوم ميرزا، مدتي بود كه دچار «برنشيد» بوده است. ولي مي‌گويند: ايشان را مسموم كرده‌اند.
من از خواهر مرحوم آقا ميرزا عبدالهادي كه هنگام فوت مرحوم ميرزا، 9 ساله بوده است، پرسيدم: آيا ميرزا، به مرگ طبيعي از دنيا رفت، يا او را كشتند؟
گفت: «در آن وقت، در سامراء شايع بودكه ميرزا را مسموم كرده‌اند.»
حدود بيست سال پيش، در مجلّه «رنگين كمان» نوشته شده بود:
«طبيبي از خارج به سامراء مي‌آيد و مدتها در آنجا مي‌ماند و در بين مردم، شهرت و مكانتي پيدا مي‌كند. تا اين كه به ميرزا دسترسي پيدا مي‌كند و براي معالجه مريضي «برانشيد» وي، دوايي را به آن مرحوم مي‌دهد. پس از چند روز، بدن ميرزا سياه مي‌شود و دار فاني را وداع مي‌كند. آن طبيب هم از آن پس، مفقود مي شود!»
مناسب است، جمله‌اي را هم دربارة حال احتضار ميرزا بگويم.
ميرزا در حال احتضار بوده است. نمي‌دانسته‌اند آيا در حال اغماست يا خير.
آقا ميرزاعلي آقا، فرزند مرحوم ميرزا، مي‌گويد:
«فرع فقهي مطرح كنيد اگر ميرزا در حال بيهوشي نباشد، حتماً پاسخ مي‌دهد.»
از مرحوم ميرزا مي‌پرسند:
«آيا خوردن سوخته‌نان، جايز است يا خير؟»
ميرزا مي‌فرمايد:
«به نظر مي‌آيد چون از خبائث است، خوردنش جايز نيست!»
****
مي‌دانيد كه قبر خواجه نصيرالدين طوسي در كاظمين است. مي‌گويند:
«خواجه وصيت كرده بود: جنازه‌اش را به نجف ببرند.
خواب مي‌بيند يكي از جوادين (ع) را كه مي‌فرمايد:
«أامامان لايقدران علي شفاعه رجل واحد؟»
به همين خاطر، خواجه از وصيتش منصرف مي‌شود و مي‌گويد همان‌جا دفنش كنند.»
اما نقل جنازة مرحوم ميرزا به نجف، به خاطر قولي بود كه ميرزا به يك راجه هندي كه از مقلدينش بود، داده بود.

فردي از راجوهاي هندي، در نجف اشرف، خانه‌اي مي‌سازد به صورت مدرسه و از مرحوم ميرزا خواهش مي‌كند كه آن‌جا را براي محل دفن خود انتخاب كند و او را شفاعت كند. خود آن راجو هم وصيت مي‌كند كه آنجا دفنش كنند. مرحوم ميرزا به خاطر اين كه موجب ناراحتي اين هندي را فراهم نكند، مي‌پذيرد و بر آن اساس، وصيت مي‌كند: جنازه‌اش را به نجف ببرند. با اين كه بين سامراء و نجف، شصت فرسنگ راه است، اما جنازه ميرزا روي دست عشاير، دست به دست، مي‌گشته است و سه روز جنازه در راه بوده است. چنين تشييع جنازه در راه بوده است. چنين تشييع جنازه‌اي، هنوز هم بي سابقه است.

 http://www.sayyedrazishirazi.ir/mirzayeshirazidarkhaterat.aspx

 

آخوند خراسانی ، استاد میرزا موسی فقیه سبزواری

 

آخوند خراسانی

  استاد میرزا موسی فقیه سبزواری
 

 

آخوند مولی محمدکاظم خراسانی معروف به آخوند خراسانی بود. ایشان از مراجع تقلید و دانشمندان بزرگشیعه و از رهبران بزرگ انقلاب مشروطیت در عصر خودش بود. یکی از آثار علمی ایشان کتاب کفایة الاصول در اصول فقه است.

محمدكاظم خراسانی (آخوند خراسانی)[ویرایش]

در سال 1255 در مشهد، در یك خانواده غیرمعروف متولد شد و در 22 سالگی به تهران مهاجرت كرد و مدت كوتاهی تحصیل فلسفه كرد، سپس به نجف رفت دو سال درس شیخ مرتضی انصاری را درك كرده است، اما بیشتر تحصیلاتش نزد میرزای شیرازی بوده است. میرزای شیرازی در سال 1291 سامرا را محل اقامت خود قرار داد ولی آخوند خراسانی از نجف دور نشد و خودش مستقلاً حوزه درس تشكیل داد او از مدرسین بسیار موفق است، در حدود هزار و دویست شاگرد از محضرش استفاده می‌كردند و در حدود دویست نفر آنان، خود مجتهد بودند.

فقها عصر اخیر، نظیر مرحوم آقا سید ابوالحسن اصفهانی، مرحوم حاج شیخ محمدحسین اصفهانی، مرحومحاج آقا حسین بروجردی، میرزا موسی سبزواری پدر مرحوم آیة الله میرزا حسین فقیه سبزواری ، مرحوم حاج آقا حسین قمی، و مرحوم آقا ضیاءالدین عراقی همه از شاگردان او بوده‌اند شهرت بیشتر آخوند خراسانی، درعلم اصول است كتاب كفایه‌الاصول او، یك كتاب درسی مهم است، و حواشی زیادی بر آن نوشته شده است آرا اصولی آخوند خراسانی، همواره در حوزه‌های علمیه نقل می‌شود و مورد توجه است. آخوند خراسانی همان كسی است كه فتوی به ضرورت مشروطیت داد. مشروطیت ایران، رهین اوست او در سال 1329 هجری قمری درگذشت.[۱]

صفات اخلاقی آخوند[ویرایش]

عبادت و زهد[ویرایش]

آخوند از ابتدای جوانی تا آخر عمرش، هر روز پیش از طلوع آفتاب به زیارت آفتاب نجف، حرم حضرت علی علیه السلام مشرف می شد. آنگاه به مسجد هندی می رفت و درس می گفت. شبها پس از اقامه نماز جماعت در صحن حرم برای برخی از شاگردان ممتازش در منزل خود درس خصوصی داشت. نمازهای مستحبی اش حتی در سنین پیری ترك نشد. در ماه رمضان نیز برای طلبه ها سخنرانی می كرد.

در اواخر عمر، زیارت را - شاید به خاطر پیری - طول نمی داد. یكی از مریدانش به وی گفت: شما كمی بیشتر در حرم بمانید تا همه زایران متوجه آداب زیارت شما بشوند. آخوند دست به ریش خود گرفت و گفت: در این آخر عمر با این ریش سفید به خدا شرك بورزم و خودنمایی كنم؟!

یكی از همسایگان آخوند می گفت: ناله سوزناك و صدای گریه آخوند در نیمه های شب، قلب هر سنگدلی را می لرزاند.

آخوند به تمیزی سر و وضع و لباس اهمیت فراوانی می داد. همراه سه فرزند كه همگی آنها متاهل بودند، در یك خانه زندگی می كرد. این چهار خانواده، چهار اتاق داشتند. روزی یكی از پسرانش از تنگی جا به پدر شكایت كرد. پدر گفت: اگر قرار باشد كه خانه های این شهر را بین نیازمندان بخش كنند، به ما بیش از این نمی رسد.

دستگیری نیازمندان[ویرایش]

یكی از سخنرانان مذهبی كربلا كه از مخالفان مشروطه بود و همه جا علیه آخوند صحبت می كرد، به علت بدهی تصمیم گرفت خانه اش را بفروشد. مشتری خرید خانه را مشروط به امضا و اجازه آخوند قرار داد. گرچه روی دیدن آخوند را نداشت اما شرمنده و ناچار نزد آخوند رفت و از او خواست تا به این معامله راضی شود. آخوند چند كیسه لیره به او داد و گفت: شما جزو علمایید، من راضی نیستم كه در گرفتاری باشید. با این پول، بدهی خود را بدهید و خانه را نفروشید. هرگاه به مشكلی برخوردید نزد من بیایید. واعظ كربلا از رفتار آخوند متنبه گشت و از آن پس، از مریدان او شد.

آثار و تالیفات[ویرایش]

از تالیفات او می‌توان كتب زیر را نام برد:

  1. كتاب الاجاره
  2. الاجتهاد والتقلید
  3. التكلمه للتبصره
  4. حاشیه بر اسفار ملاصدرا
  5. حاشیه بر رسائل شیخ مرتضی انصاری
  6. حاشیه بر مكاسب شیخ
  7. القضا والشهادات
  8. كفایه الاصول در دو جلد

و مشهورتر از همه تالیفات او، این كتاب آخری است كه در تمام اقطار در نهایت اشتهار می‌باشد. دانشمندان حاشیه‌ها و تعلیقه‌های متعددی بر آن افزوده‌اند كه از مشهورترین آنها، حاشیه شیخ محمدحسین اصفهانی، شیخ محمدعلی قمی، شیخ ‌عبدالحسین آل شیخ و میرزا ابوالحسن مشكینی است كه هر كدام در كشف معضلات و ابراز حقایق آن كتاب، تلاش فراوانی نموده‌اند كه در روشنگری مطالب آن كتاب مفید می‌باشد و تاسیس چند مدرسه علمیه را در نجف اشرف، در سری كارهای علمی‌ و تربیت علما او می‌توان ذكر كرد.

در عرصه سیاست[ویرایش]

آخوند ملا محمدكاظم خراسانی شاگرد و تربیت یافته مكتب میرزای شیرازی، از كسانی بود که همراه با دیگر اساتید علم، مانند: آیت الله شیخ عبدالله مازندرانی و برخی دیگر از علما احكام روشن و فتاوای صریح در مورد خلع محمدعلی شاه قاجار از سلطنت و تشیید مبانی حكومت الهی و وجوب وحدت میان امت اسلامی، صادر نمودند و مشروطیت را كه خود گامی‌ به جلو در راه استواری عدالت بود، به وجود آوردند. هر چند از این مشروطیت عوامل نفوذی و مامورین استعمار و استثمار سوء استفاده‌ها كردند و نتایج ناروایی از آن گرفتند، ولی اساس كار و آن هسته اولیه و نقطه مركزی كار، بر اساس قویم و نیت پاك و اقدام الهی استوار بود.

مبارزه با اومانیسم و لامذهبی[ویرایش]

بحث و گفتگو از مشروطیت و دقایقی كه منجر به جداشدن نیروی روحانیت گردید، یك بحث تاسف آور و خارج از عهده امروزین نگارنده است و اكنون چندان نیز مفید فایده نمی‌بیند، ولی موضوعی كه امروز نیز مطرح است، موضوع روشنفكری و خودرایی و صاحب‌رای و نظربودن در برابر احكام قطعی خدا و اوامر مذهب است كه نمونه‌اش در روزگار مشروطیت، سیاستمدار معروف، سید حسن تقی‌زاده و ملكم خان و دار و دسته آنان بود، كه معتقد بودند: ایرانی باید از نظر روحی و جسمی‌ و آداب اخلاق، پوشش، كوشش و صد در صد اروپایی و فرنگی باشد و مفهوم روشن این سخن، مبارزه با تمام مبادی اخلاق و آداب و رسوم و فرایض اسلامی‌ بود كه با روش فرنگی مغایرت پیدا می‌كرد و تقی‌زاده از جمله كسانی بود كه وارد مجلس شورای ملت اسلام آن روز گردید، و این طرز فكر را القا و تبلیغ ‌و تقنین می‌كرد و حزبی به نام حزب دموكرات تشكیل داد كه باعث هیجان‌های شدید سیاسی گردید بدین جهت مجتهد عالی مقام، آخوند ملا محمدكاظم خراسانی و همرزم او آیت الله شیخ عبدالله مازندرانی كه همیشه پاسدار استقلال احكام بودند، تلگراف زیر را دایر بر اخراج او از مجلس و تبعید او از كشور صادر نمودند:

از قصر شیرین به تهران: چون ضدیت مسلم سیاسی سید حسن تقی‌زاده كه تاكنون جدا آن را تعقیب نموده است، با اسلامیت مملكت و قوانین شریعت مقدسه برخود و اعیان ثابت شده است و از مكنونات فاسده‌اش علنا پرده برداشته است، لذا از عضویت مجلس مقدس ملی و قابلیت امانت نوعیه لازمه آن مقام منیع، بالكلیه خارج قانونا و شرعا منعزل است، منعش از دخول در مجلس ملی و مداخله در امور مملكت و ملت بر عموم آقایان علما و اولیا امور و امنا دارالشوری كبری و قاطبه امرا و سرداران عظام و آحاد عساكر معظمه ملیه و طبقات ملت ایران ایدهم الله تعالی بنصره العزیز، واجب و تبعیدش از مملكت ایران فوراً لازم، و اندك مسامحه و تهاون حرام و دشمنی با صاحب شریعت علیهم السلام است به جای او فرد امین دین‌پرست و وطن‌پرور، ملت‌خواه صحیح المسلك انتخاب فرموده، او را مفسد و فاسد مملكت شناسند، و به ملت غیور آذربایجان و سایر انجمن های ایالتی و ولایتی هم این حكم الهی عز اسمه را اخطار فرمایند، و هر كسی از او همراهی كند، در همین حكم است، ولاحول و لاقوه الا بالله العلی العظیم و به جمیع ما رقم قد صدرالحكم من الاحقر عبدالله مازندرانی، قدر صدر الحكم من الاحقر الجانی، محمدكاظم خراسانی بذلك.

پس از انتشار این حكم تلگرافی، مجلس شورای ایران ترتیبات اخراج او را به منظور تبعید از تهران صادر كرد تقی‌زاده به تبریز آمد و مدتی در آن جا اقامت كرد و عاقبت به استانبول رفته و متعاقباً به وطن ایده‌آل خویش كه همان اروپا باشد، رهسپار شد.[۲]

تلگراف آخوند خراسانی به آیت الله انگجی: پس از صدور حكم فساد رای سیاسی تقی‌زاده، و مغایرت او با احكام مقدسه اسلام، معروف شد كه تقی‌زاده از سوی مرجعیت اسلام تكفیر شده است عده‌ای از دوستان و طرفداران او شروع به نامه پراكنی و ایجاد جو مصنوعی نمودند و آیت الله خراسانی، محض جلوگیری از اتلاف وقت مسلمانان در اموری كه ضرورت ندارد، تلگرافی در پاسخ این همه نامه‌ها به آیت الله انگجی (مرحوم میرزا ابوالحسن انگجی، جد بزرگوار حجت الاسلام والمسلمین سید علی انگجی معروف كه در مسجد ملك تهران اقامه جماعت می‌فرمایند) كه یكی از وزنه‌های بزرگ روحانیت آذربایجان بود، صادر نمودند كه متن تلگراف چنین است: از قصر شیرین به تبریز، عدد كلمات 98، تاریخ اصل مطلب 5 شوال 1328.

جناب مستطاب شریعتمدار كهف الانام ثقه الاسلام آقای حاج میرزا ابوالحسن انگجی دام تاییده: در خصوص حكمی ‌كه از این خادمان شرع انور درباره آقا سید حسن تقی‌زاده صادر شده بود، مكاتیب و سؤالاتی از تبریز رسیده، لازم است جناب مستطاب عالی به عموم علما و قاطبه مسلمین اعلام فرمائید حكم مزبور تكفیر نبوده و نسبت تكفیر بی‌اصل است، فقط حكم به عدم جواز مداخله در امور نوعیه مملكت و عدم لیاقت عضویت مجلس محترم ملی و لزوم خروجش بوده، لاغیر البته زاید بر مدلول حكم اثری مترتب نشود.[۳]

این نوع دقت و موشكافی در مورد یك فرد سیاسی، از دیانت و اعتقاد عمیق ایمانی و الهی آن مردان بزرگ الهی سرچشمه می‌گیرد كه در مورد حفظ اساس تشكیلات اسلامی، آن چنان دلسوزی و مراقبت نشان می‌دهند و در این راه جان خویش را به مخاطره می‌افكنند، ولی در حفظ آبرو و حیثیت و شئون یك فرد مسلمان ناسالم هم این قدر تلاش و كوشش دارند تا مبادا افزون بر حكم الهی آثاری بر او مترتب سازند كه فردا در پیشگاه عدل الهی مورد مؤاخذه قرار گیرند. ولی ای كاش این همه دقت و ریزبینی، و این همه تعهد و مسئولیت در برابر قوانین الهی را دیگران نیز بتوانند درك كنند و مورد بررسی و دقت قرار دهند و دست از توطئه‌ها و نقشه‌كشی‌ها در مورد چنین رجال الهی و خدمتگزاران شریعت آسمانی بردارند و با این مردان راستین و صادق از صفا و وفا، نه از راه غدر و جفا رفتار نمایند.

وفات[ویرایش]

ملا محمد کاظم خراسانی در 20 ذی الحجه سال 1329 هـ.ق، پس از عمری تلاش و كوشش در راه خدا به لقاءالله پیوست رحمت و پیکر مطهرش در حرم علوی مدفون شد [۴]

پانویس[ویرایش]

  1. پرش به بالا آشنایی با علوم اسلامی، ص310.
  2. پرش به بالا اوراق تازه یاب مشروطیت و نقش تقی‌زاده، به كوشش ایرج افشار، ص 208.
  3. پرش به بالا اوراق تازه یاب مشروطیت، ص 217.
  4. پرش به بالا اتحادیه بین المللی حوزه ها و مدارس علمیه، بخش تقویم علما، بازیابی:7 مهر 1393

منابع[ویرایش]

میرزا محمد تقی شیرازی ، استاد میرزا موسی فقیه سبزواری

 

میرزا محمد تقی شیرازی

 

 استاد میرزا موسی فقیه سبزواری
 
 

میرزا محمدتقی شیرازی (1256 - 1338 ه. ق)، معروف به میرزای دوم یا میرزای کوچک،‌ از مراجع بزرگ شيعه و از رهبران قيام مردم عراق عليه سلطه‌ انگلستان (1920 م) است كه با مجاهدت‌هاى خود، سلطه و نفوذ انگليس را در عراق از بين برد.

 
نام کامل میرزا محمدتقی شیرازی
زادروز ۱۲۵۶ قمری
زادگاه شیراز
وفات دهه اول ذی الحجه1338 قمری
مدفن کربلا (ضلع جنوب شرقى صحن مقدس حسینی علیه‌السلام در مقبره اختصاصى)

Line.png

اساتید

ملامحمد حسین مشهور به فاضل اردکانی، سید علی تقی طباطبایی،میرزا محمدحسن شیرازی

شاگردان

شیخ آقا بزرگ تهرانی، شیخ عبدالکریم حائری، شیخ محمدجواد بلاغی نجفی

آثار

شرح مكاسب شیخ مرتضی انصاری، شرح منظومه رضائیه، القصائد الفاخره فی مدح العتره الطاهره، رساله عملیه

   

زندگی نامه[ویرایش]

میرزای دوم فرزند میرزا محب علی و نوه میرزا محمدعلی، و برادرزاده قاآنی، شاعر معروف دوره ناصری است.

محمدتقی در ۱۲۵۶ ق در شیراز به دنیا آمد و در ۱۲۷۱ ق به عراق رفت و در کربلا اقامت گزید و دروس ابتدایی و مقدمات را نزد افاضل آنجا خواند و در محضر درس ملامحمد حسین مشهور به فاضل اردکانی حاضر شد و دروس سطح خود را نزد او و سید علی تقی طباطبایی به پایان برد. در ۱۲۹۱ ق با دوست و هم مباحثه خود سید محمد فشارکی اصفهانی، به همراه میرزا حسن شیرازی معروف به میرزای اول، یا میرزای بزرگ به سامرا رفت و در مجلس درس میرزا شرکت کرد و از بزرگان شاگردان و ارکان بحث او گردید و از دانش او استفاده کرد و در همان زمان از جانب میرزا حسن شیرازی برای گروهی از افاضل و شاگردان میرزا، به شیوه و روش وی در درس می گفت و یکی از علمای بزرگ ثلاث (وی، سیداسماعیل صدر و سیدمحمد اصفهانی) در زمان میرزای بزرگ به شمار می رفت.

پس از آنکه میرزای بزرگ در ۱۳۱۲ ق درگذشت نظر گروهی از مردم به رهبری دینی و سیاسی او متوجه گردید. او در سامرا به اقامه وظایف شرعی و تدریس و تربیت طلاب پرداخت و اهل علم در محضر درسش حاضر شدند. وی تا ماه صفر ۱۳۳۶ ق در سامرا اقامت داشت و سپس به کاظمین رفت و مدتی بعد در کربلا رحل اقامت افکند که تا پایان عمر در آنجا ماند و به تألیف، تدریس و تربیت شاگردان خود پرداخت. پس از درگذشت آقا سیدکاظم یزدی در ۱۳۳۷ ق مرجعیت مطلق شیعیان به او رسید.

حیات سیاسی[ویرایش]

ارزشمندترین فعالیت سیاسی آیت الله میرزا محمدتقی شیرازی، رهبری انقلاب بزرگ عراق در 1920 بود. پس از این که انگلستان در 29 تشرین اول 1914 م(1332 ق) علیه امپراتوری عثمانی اعلان جنگ کرد در ششم تشرین دوم تصمیم گرفت، شهر بصر در عراق را به تصرف خویش درآورد. چون اهالی بصره از این موضوع اطلاع پیدا کردند سخت به هراس افتاده از علما کمک خواستند. عالمان آگاه به زمان این بار نیز چون همیشه موضع‌گیری مناسبی اتخاذ کردند و به ندای مظلومانه مردم بصره پاسخ مساعد دادند. آنان، هم فتوا بر وجوب دفاع دادند و هم مردم را به پیکار علیه انگلیس متجاوز تحریک و تشویق کردند. خود نیز پیشاپیش مجاهدان و عشایر عراق به طرف میدان‌های نبرد حرکت کردند.

آیت الله میرزا محمدتقی شیرازی که ساکن کربلا بود. روح مبارزه با انگلستان را در کالبد مسلمانان دمید. خود نیز شجاعانه برای بدست آوردن حقوق پایمال شده عراقیان قیام کرد و فتوای تاریخی و حماسی خویش را که غیرت وطنی و دینی مردم عراق را به جوش آورد، صادر کرد و مردم عراق را برای جهاد مقدس در مقابل بریتانیای تجاوزگر مهیا نمود. در پی صدور این فتوا، انقلابی ملی و اسلامی به نام «انقلاب عشرین» یا انقلاب بزرگ عراق تبلور یافت که سرانجام به رهایی عراق از تسلط انگلستان منجر شد.

میرزا به طور مداوم و با پشتکاری فراوان، مردم مسلمان عراق را برای یاری دین و بیرون راندن کفار متجاوز از کشور اسلامی برمی‌انگیخت. او برای رسیدن به اهداف خویش از جان خود و فرزندانش نیز دریغ نمی‌کرد.[۱]

آیت الله محمدتقی شیرازی در نیمه اول سال 1919 م. شیخ مهدی خالصی را که از دشمنان سرسخت انگلستان بود به منظور مشاوره در امور دینی و سیاسی از کاظمین به کربلا فراخواند. همچنین وی از بزرگانی دیگر مانند آیت الله کاشانی، سید محمدعلی شهرستانی، میرزا احمد خراسانی و فرزند خویش میرزا محمدرضا برای مشاوره در امور سیاسی و رهبری نهضت استفاده می‌کرد. در حقیقت این پنج تن یاور وی در مشکلات و مصایب و مدافع ایشان در مواقع حساس و بحرانی بودند.[۲]

جمعیت اسلامی[ویرایش]

در پی برگزاری انتخابات در عراق مخالفت‌هایی در شهرهایی نظیر بغداد و کربلا علیه انگلستان صورت گرفت. در کربلا مرزا محمدرضا فرزند میرزا، تشکیلاتی به نام «الجمعیه الاسلامیه» به وجود آورد. هدف این گروه مبارزه با قیمومیت انگلستان و آزادسازی عراق از سلطه اجانب بود. آنان در نظر داشتند پس از استقلال، عراق را تحت ریاست فردی مسلمان درآورند. در آن هنگام آیت الله میرزای شیرازی در تقویت این حرکت، فتوایی بدین صورت صادر کرد: «هیچ مسلمانی حق انتخاب و اختیار غیرمسلمان را برای حکومت و سلطنت بر مسلمانان ندارد».

هنوز مدتی کوتاه از فعالیت‌های جمعیت اسلامی نگذشته بود که انگلستان تصمیم به دستگیری و تبعید اعضای فعال آن گرفت و در ذی القعده 1337 ق. تعدادی از اعضای آن دستگیر و به بغداد فرستاده شدند تا از آنجا به هندوستان تبعید گردند.

هنگامی که میرزا محمدتقی شیرازی از این حادثه آگاه شد، نامه اعتراض‌آمیزی به ویلسون نوشت و خواستار آزادی آن گروه گردید. پاسخ نامه مایوس‌کننده بود و بدین جهت آیت الله تصمیم هجرت انگلیس را صادر کند. انتشار این خبر موجب رعب انگلیس گشت و پس از مدتی تبعیدشدگان آزاد و به وطن خویش بازگردانده شدند.

فتوای مشهور میرزای شیرازی[ویرایش]

آیت الله میرزا محمدتقی شیرازی فتوای مشهور خود را به نام «فتوای دفاعیه» که مجوزی رسمی برای نهضت مسلحانه مردم عراق بود، بدین صورت صادر کرد: «مطالبه حقوق بر عراقیان واجب است و بر آنان واجب است در ضمن درخواست‌های خویش رعایت آرامش و امنیت را بنمایند و در صورتی که انگلستان از پذیرش درخواست‌هایشان خودداری ورزد، جایز است به قوه دفاعی متوسل شوند».[۳]

حمایت میرزای شیرازی از جبهه‌ها[ویرایش]

آیت الله شیرازی به رغم کهولت و ناتوانی جسمی به انقلاب و امور مربوط به آن بسیار اهمیت می‌داد. وی برای پیشبرد اهداف مقدس انقلاب عراق و تامین نیازمندی‌های جبهه هر چه از دستش برمی‌آمد، انجام می‌داد.

نوشته‌اند: «مقلدان آیت الله شیرازی از دورترین نقاط، وجوهات شرعی را برای وی ارسال می‌‌کردند لذا در برخی از روزها نزد وی انبوهی از طلا و نقره به چشم می‌خورد ولی او علی‌رغم اصرار خانواده‌اش بر صرف مقداری از آن‌ها برای مخارج ضروری منزل همه را به جبهه‌های جنگ می‌فرستاد».

شاگردان میرزای دوم[ویرایش]

دقت نظر و ژرف‌کاوی میرزا در مسائل پیچیده علمی درسش را پربرکت ساخته بود. این ویژگی موجب گشت که از این نابغه میدان علم و اندیشه، شاگردان بسیاری پرورش یابند. شاگردانی که برخی از آنان با این که به مرحله اجتهاد رسیده بودند از محضر میرزا استفاده‌ها می‌بردند و خوشه‌ها می‌چیدند.

چند تن از شاگردان وی:

  • 3. آیت الله شیخ محمدجواد بلاغی نجفی (1282-1352 ق)؛
  • 4. آیت الله حاج آقا حسین طباطبایی قمی (1282-1366 ق)؛
  • 5. سید جمال الدین موسوی گلپایگانی (1295-1377 ق)؛
  • 6. آیت الله شیخ محمدکاظم شیرازی (1292-1367 ق)؛
  • 7. آیت الله شیخ محمدعلی شاه‌آبادی استاد اخلاق امام خمینی قدس سره؛
  • 8. آیت الله شهاب‌الدین مرعشی نجفی.

تالیفات[ویرایش]

میرزای شیرازی دارای تالیفات و آثار قلمی متعددی است من جمله:

  • 2. شرح منظومه رضائیه، تالیف سید صدرالدین عاملی.
  • 3. القصائد الفاخره، فی مدح العتره الطاهره.[۴]
  • 4. رساله عملیه كه بعدها مورد تحشیه برخی از فقها واقع شده است.

وفات[ویرایش]

او پس از عمری تلاش و كوشش در راه تعلیم و تربیت در حوزه علمیه سامرا و نجف بالاخره در دهه اول ذی الحجه سال 1338 هجری قمری در 68 سالگی در شهر نجف درگذشت و حوزه علمیه آن شهر به مناسبتمرگ او تعطیل عمومی شد و با كمال تجلیل جنازه او به كربلای معلا نقل گردید و مرحوم آیت الله شریعت اصفهانی بر جنازه‌اش نماز گزارد و او را در ضلع جنوب شرقى صحن مقدس حسینی علیه‌السلام در مقبره اختصاصى خود دفن كردند.

پانویس[ویرایش]

  1. پرش به بالا ر.ك : تشيع و مشروطيت در ايران، عبدالهادى حائرى، ص 169؛ نگاهى به تاريخ انقلاب اسلامى عراق، صادقى تهرانى، ص 13.
  2. پرش به بالا الحائق الناصحه، فريق المزهر، ج 1، ص 95.
  3. پرش به بالا نقباءالبشر، ج 1، ص 263.
  4. پرش به بالا ریحانه الادب، ج 6، صفحه 65 و 66.

منابع[ویرایش]

  • فقهای نامدار شیعه، عقیقی بخشایشی.
  • گلشن ابرار، ج 1.
  • عتبات عالیات عراق، اصغر قائدان، نشر مشعر، تهران، ص 150

نقش حوزه علمیه نجف در تحولات سیاسی معاصر- بخش اول

 

نقش حوزه علمیه نجف در تحولات سیاسی معاصر- بخش اول

شفقنا(پایگاه بین المللی همکاری های خبری شیعه)- حوزه علمیه نجف اشرف نخستین حوزه علمی رسمی شیعیان است که به دست شیخ الطائفه طوسی بنیان نهاده شده است. اگر چه به گزارش منابع تاریخی۱ قبل از شیخ طوسی نیز حلقه های درسی در این شهر برگزار شده و عالمانی نیز در آن دیار نامدار بوده اند۲ اما حوزه علمیه نجف زمانی تاسیس گرددید که شیخ طوسی از بغداد به این مکان مقدس هجرت کرد.

به گزارش شفقنا، پس از مهاجرت شیخ طوسی به بغداد و تاسیس حوزه علمیه نجف، این حوزه علمی، به اصلیترین پایگاه علم دینی شیعیان بدل گشت اما فعالیت این حوزه به عرصه علم و دانش محدود نماند و در دورههایی به طور جدّی به صحنه سیاست کشیده شد. از فعالیت حوزه نجف در عرصه سیاسی در قرون اولیه شکلگیری اطلاعات دقیقی در دست نیست اما از تعداد و موقعیت علمای مبارز و حتی شهدایی که در این راه تقدیم شدهاند، می‌توان میزان آن را حدس زد. این فعالیتها به وبژه از دوره قاجار نمود بیشتری یافته و از گستردگی مضاعفی برخوردار بوده است که در این مختصر تنها به فعالیتهای سیاسی حوزه نجف از این مقطع به بعد پرداخته می‌شود:

دوره قاجار

در دوره قاجار، دنیای اسلام با دو پدیده استعمار و استبداد مواجه بود و حوزه علمیه نجف به عنوان بزرگ‌ترین مرکز علمی تشیع، با رویکردی دینی، به آن‌ها واکنش نشان داد. این واکنش‌ها بیش از همه به تحولات ایران و عراق مربوط بود و علت آن نیز به خاطر مرکزیت تشیع در این دو کشور بوده است. جنگ‌های ایران و روس از سرنوشت‌سازترین رخدادهای دوره قاجار در زمان فتحعلی شاه است که شاهد حضور پررنگ حوزه نجف می‌باشد. مقامات دربار ایران در بحبوحه دوره نخست جنگ برای مقابله با روسیه به علما متوسل شدند که به صدور حکم جهاد توسط شیخ جعفر کاشف الغطاء و سایر علمای نجف و کربلا انجامید. به گزارش میرزا صادق وقایع نگار: بزرگان دولت قاجار وقتی از کمک دولت‌های فرانسه و انگلیس ناامید شدند، به این نتیجه رسیدند که «لازم و واجب است تجاوزات روسیه را در محال گرجستان و تفلیس به علمای اسلام اعلام دارند که آنان به موجب تشویق، اهالی اسلامی را بر علیه تجاوز روسیه بشورانند و امر جهاد صادر نمایند. پس از موافقت، این امر به میرزا بزرگ فراهانی که یکی از وطن‌پرستان به شمار می‌رفت واگذار گردید. مشارالیه برای انجام منظور، حاج ملاباقر سلماسی و صدرالدین تبریزی را ملاقات و آنان را به سوی عتبات گسیل داشت تا پیشامد لشکرکشی روسیه را در حدود شمال ایران به گرجستان و داغستان و سایر نقاط شمال، به عرض شیخ‌محمدجعفر نجفی و آسیدعلی اصفهانی برسانند.»۳

آیت‌الله شیخ محمدجعفرنجفی، معروف به کاشف الغطاء که یکی از مراجع تقلید نجف بوده، در روستای جناحی از توابع حله متولد شد و به نجف عزیمت کرد. پس از تحصیلات مقدماتی از حوزه درس آیت‌الله وحید بهبهانی بهره‌مند شد. کتاب معروف وی «کشف‌الغطاء» است که یکی از بهترین کتاب‌های استدلالی فقه است. وی در سال ۱۲۲۷ قمری در نجف اشرف وفات کرد و همان‌جا به خاک سپرده شد. وی در غائله حمله وهابیون به نجف نیز رهبری جهاد را برعهده داشت و در مقابل حملات آن‌ها دیوار نجف را ساخت و همراه با سایر علما و همکاری مردم مسلحانه استقامت کرد تا سرانجام وهابیون متواری شدند.۴ مرحوم کاشف‌الغطاء برای دفاع از مرزهای ایران فتوای جهاد صادر کرد و چنانکه از «کشف‌الغطاء» پیداست، وی معتقد به ولایت فقیه بوده و جهاد را ابتدائاً از اختیارات پیامبر(ص) و ائمه هدی شمرده و پس از آنان، عالمان دین را نایب معصومین می‌دانست. وی در این باره می‌نویسد: «به درستی که سیاست جهاد، دفع اهل کفر و عناد و جمع لشکر و سپاه مخصوص است به بزرگان از پیغمبران و ائمه امنا و کسی که قائم مقام ایشان است از علما»‌. از این رو کاشف الغطا دستور به جهاد در زمان خویش را نیز ابتداً حق خود می‌دانسته است اما از آنجا که عملاً قادر به این مهم نبود آن را به سلطان زمان خویش تفویض کرد و فرمود: «پس از حصول موانع ظهور و عدم امکان قیام ما و قیام علما به این امور، اذن دادیم به پادشاه این زمان و یگانه دوران». البته به خاطر این که شاه ایران «معترف است به اطاعت، و سالک است در رفع دشمنان به طریق شریعت، فتحعلی شاه قاجار ـ حَفظَه‌الله مما یخاف و یخشاه ـ و کسی را که ولی‌عهد و قائم‌مقام خود داشته و ملک آذربایجان را به او واگذاشته و اوست شاهزاده عباس میرزا».

مرحوم کاشف‌الغطاء باز برای تاکید ـ بر این که این جهاد نه به اعتبار شاهان قاجار است، بلکه به اعتبار ولایت فقهاست ـ اضافه می‌کند که «هر که در سپاه ایشان قتیل شود، مثل آن است که در لشکر ما به قتل رسیده و آن که اطاعت ایشان کند؛ چنان است که اطاعت ما کرده و هر که ایشان را یاری نکند، ندیم ندامت شود و محروم از شفاعت ما در روز قیامت باشد.»۵

یکی دیگر از عالمان اثرگذار در جنگ روس و ایران، ‌صاحب ریاض است. سیدعلی طباطبایی در سال ۱۱۶۱ قمری در کاظمین متولد شد. وی خواهرزاده و داماد وحید بهبهانی است. پس از دروس مقدماتی درنزد استاد کل، وحید بهبهانی به شاگردی پرداخت و به سرعت از عالمان مشهور شد. حوزه درس وی به خاطر بیان رسا و دقایق علمی‌اش رونق گرفت و تمام علما و مجتهدین کربلا در درس وی حاضر می‌شدند. وی کتابی را به نام «ریاض‌المسائل فی بیان احکام الشرع بالدلائل» در شرح «مختصر النافع» علامه حلی نوشت. این کتاب یکی از پرمحتواترین و پیچیده‌ترین کتاب‌های فقهی است که هیچ مجتهدی از آن بی‌نیاز نیست. معروف است که شیخ‌انصاری به شاگردان خود سفارش کرده که اگر می‌خواهید به اجتهاد برسید، کتاب «ریاض المسائل» را به دقت مطالعه کنید. وی پدر عالم مجاهد آیت‌الله سیدمحمد مجاهد است که در جنگ دوم ایران و روس شخصاً شرکت کرد. آقاسیدعلی صاحب ریاض در سال ۱۲۳۱ ق در کربلا وفات یافت.۶ سیدعلی‌طباطبایی، صاحب «ریاض» نیز رساله‌ای در وجوب جهاد با کفار روس نوشت و تمام مسائل مهم جهاد از قبیل بسیج، کمک مالی، سربازگیری، مخارج جنگ، غنائم، هزینه از انفال یا خمس و زکات و یا مالیات، غسل و کفن شهدا و… را در آن آورده است. در این رساله اطاعت مردم از شاه و نایب‌السلطنه عباس میرزا واجب شده است و این اطاعت را از باب اجازه ولائیه خود و کاشف‌الغطاء می‌داند: «بنابر اجازت این دو نایب امام(ع) و صریح فتوای علمای اعلام، ظاهر است که جهاد به متابعت پادشاه زمان که مقصود از آن حفظ بیضه اسلام و مال و عرض و جان بلاد مسلمین باشد، مقاتله فی سبیل‌الله است». وی همه مسئولین جنگ از شاه تا فرماندهان دسته را موظف می‌کند: «ایشان راست رجوع به مجتهد برای دانستن طریقه و احکام شرعیه، و از آن جمله آن است که پادشاه بدون اضطرار در حرب و قتال سبقت نگیرند و از حدوث امری که شوکت اسلام را بشکند، بر حذر باشد.». مرحوم صاحب «ریاض»، دفاع از مرزهای اسلام را در زمان غیبت مهم‌تر از حضور امام(ع) می‌داند و می‌فرماید: «مرابطه زمان غیبت که برای حفظ بیضه اسلام یا خون یا عرض مسلمین باشد و با متابعت امرا و حکّام ـ سیما به اذن نواب عامه ـ به علم آید، افضل است از مرابطه و مجاهده هنگام حضور امام(ع).» وی غسل و کفن کشته‌شدگان را لازم نمی‌داند و می‌فرماید: « و دفن می‌شود با لباس خود».۷

این دو مرجع بزرگ تشیع در نجف تنها بر فتوای خود اتکا نکردند و از آن جا که می‌دانستند بعضی مردم ایران مقلد مراجع ساکن ایران هستند با ارسال نامههایی به علمای ایران از آنان خواستند آنان نیز احکام مشابهی صادر نمایند. وقایع نگار در این باره می‌نویسد: «من جمله از علمای محلی ‌ملا‌احمد نراقی، میرمحمدحسین سلطان‌العلما (امام جمعه اصفهان) و ملا‌علی‌اکبر اصفهانی که اعظم علما محسوب بودند، بدین دستور احکامی صادر نمودند» و برای اطلاع مردم ایران «مباشر این امر، میرزا بزرگ [فراهانی] عبارت بیانات مجتهدین را به طرز رساله درآورده [موسوم به احکام الجهاد و اسباب الرشاد] در تمام شهرهای مملکت منتشر ساخت. در اندک وقت کلیه ایران ـ به خصوص آذربایجان ـ به شورش پرداخته، با وسایل لازم مهیای جدال عمومی با روسیه شدند.»۸

جنگ دوم

اگر چه جنگ اول به نفع روسیه خاتمه یافت اما دخالت علمای دین در این موضوع پیامدهای خوشگواری را برای جامعه اسلامی و کشور ایران ببار آورده است. نزدیکترین آثار چنین حضوری در جنگ دوم ایران با روس اتفاق افتاد. آنجا که مردم ستمدیده ایران در جریان جنگ دوم ایران و روس، پس از مایوس شدن از دولت مردان ایران دو باره دست به دامن علمای نجف شده از آنان استمداد نمودند.

روسیه به تعهدات خود در پایان جنگ اول پایبند نماند و به تصرف مناطق دیگری از کشور دست زد. تصرف مناطق جدید از یک طرف و تعدی به مردم مسلمان شکست خورده فضای ایران را تغییر داده و بار دیگر آن را آماده جنگ کرد. به تعبیر وقایع نگار «مردم تحت ستم مناطق که از حکومت ناامید شده بودند، دست به دامان علمای نجف شدند. [چون روسیه قراباغ و شیروانات را به انضمام گنجه تحت تسلط خود در آورده بود، سالداتها در این ولایات به وسائل مختلف باعث اذیت و آزار ساکنین آن نواحی بودند و دست رنج [آن‌ها] را به هر عنوان از کف رعایا ربوده، به جانب روسیه حمل می‌کردند… ساکنین سه ولایت مزبور… شکایتی به وسیله فرستاده مخصوص به سوی عتبات فرستادند و در نزد علمای عظام آقا سیدمحمد اصفهانی و علمای دیگر از تعدیات روسیه و طرز رفتار خشن آنان نسبت به مسلمانان [شکوه نمودند] و از علمای مزبور خواهان بذل توجه شدند تا زارعین را از چنگال آنان رهایی بخشند.»۹ چنان که غیر از مردم سرزمین‌های اشغالی، این حدیث به دست «بعضی از چاکران نایب السلطنه [عباس میرزا] که از مصالحه با روسیان دل نگران بودند، گوشزد آقا سیدمحمداصفهانی که ساکن عتبات عالیات بود گشت.». آیت‌الله سیدمحمد مجاهد چون می‌دانست که تصمیم در این باره بدون نظر دولت ممکن نیست، ابتدا به رایزنی با حکومت ایران پرداخت:‌«بنا به مصلحت و صوابدید آیت‌الله محمدمجتهد اصفهانی لازم دانستند که دولت ایران را از شکایت مردم آن سه محل واقف سازند.»۱۰

علمای نجف جلسه‌ای مشورتی گرفتند و به این نتیجه رسیدند که چون «برهم زدن مصالحه [بین ایران و روس] به صلاح دولت ایران نیست» اول یکی از علما به صورت انفرادی حکم جهاد را در مقابل روس اعلام کند و علی‌القاعده پس از مطالعه، تصمیم نهایی گرفته شود. آنگاه «به آرای جمهور مجتهدین، ابتدا به وسیله ملارضای خویی حکم جهاد مسلمین را در برابر روسیه جایز شمرد.»۱۱ آیت‌الله مجاهد مساله را با دولت ایران در میان گذاشت و نظر شاه را در مورد جهاد جویا شد. «او به کارداران درگاه شاهنشاه ایران نگاشت که این هنگام جهاد با جماعت روسیه فرض افتاد. پادشاه اسلام را دراین امر رای بر چگونه است؟ شهریار تاجدار فرمود که ما پیوسته به اندیشه جهاد شاد بوده‌ایم و خویشتن را از بهر ترویج دین و رونق شریعت نهاده‌ایم».۱۲

«چون علمای نجف، دولت را برای جهاد عامه موافق دیدند با تدارک لازم به عزم جهاد با روسیه به ایران وارد شدند. عموم ایرانیان پایبند به دین و وطن برای استقبال علما شتافتند و از آنان پذیرایی شایان به عمل آوردند. علما به هر محل و مکانی که ورود می‌نمودند، حسّ وطن‌پرستی را بین عموم شایع و آن‌ها را بر ضد دولت روسیه تحریک و تشویق نموده، از همان روز ورود به وسیله معتمدین خود، نامه‌ها به تمام فضلای بلاد اسلامی به تحریر آوردند و تمام مسلمین را به اقدام جهاد دعوت کردند.»۱۳ سرانجام آیت‌الله مجاهد «درعشر آخر شوال المکرم [۱۲۴۱] وارد تهران شد و تمامت شاهزادگان و علمای بلاد جنابش را پذیره شدند و شهریارش عظیم گرامی بداشت… پس آقا سید محمد دل شاد کرد و با هر یک از علمای ایران مکتوبی نگار داد که به حضرت شهریارگرد آیند و مردم را از بهر جهاد تحریض کنند.»۱۴

«روز هفدهم ذیقعده جناب‌آقا‌سیدمحمد و حاجی ملامحمد جعفراسترآبادی و آقا سیدنصرالله استرآبادی و حاجی سیدمحمدتقی قزوینی و سیدعزیزالله طالش و دیگر علما و فضلا وارد لشکرگاه گشتند و شاهزادگان و امرای ایشان را پذیره کردند. در روز شنبه، هیجدهم، جناب حاجی ملا احمد نراقی کاشانی که از تمامت علمای اثنی عشریه فضیلتش بر زیادت بود، به اتفاق حاجی ملا عبدالوهاب قزوینی و جماعتی دیگر از علما و حاجی ملا محمد میرحاجی ملااحمدکه او نیز قدوه مجتهدین بود از راه برسید. جماعت شاهزادگان و قاطبه امرا و اعیان نیز به استقبال بیرون شتافتند و جنابش را با تکبیر و تهلیل و سکانت در محلی جلیل فرود آوردند و این جمله مجتهدین که انجمن بودند، به اتفاق فتوا راندند که هر کس از جهاد با روسیان باز نشیند، از اطاعت یزدان سربرتافته، متابعت شیطان کرده باشد.»۱۵

سرانجام علما به سوی آذربایجان حرکت کردند. سفرای روس پیام صلح به ایران آوردند. اما: «در همین اثنا که سفیر مذکور دم از دوستی و یگانگی می‌زد، ناگاه پیکی از طریق مرز با مکتوب سربسته از طرف مرزداران واصل گردید: سرحدداران روسیه شب هنگام به ایروان تجاوز کرده، با رفتار موحش، به یکی از قراء ایروان تاخت آورده و چون اهالی پایداری کرده‌اند، قریه را به توپ بسته، بعد از قتل یک عده مرد و زن و کشتن اطفال معصوم قریه را متصرف شدند. پس از وقوف، مجتهدین جنگ با روسیه را واجب دانستند و نایب‌السلطنه (عباس میرزا) هم با عقیده علما موافق بود… سفیر مزبور آن چه کوشش کرد که جدال بین دو دولت صورت نگیرد، به جز انکار و اصرار در جنگ از عباس میرزا و علما جوابی نشنید».۱۶

سرانجام جنگ بین سپاهیان ایران و روس درگرفت و به سرعت با پیروزی سپاهیان مسلمان به پیش می‌رفت. «ایرانیان به قدری در عملیات خود پیروزمند بودند که در عرض کمتر از یک ماه تمام شهرهای شیروان، شاماخی، طالش، گنجه، همگی دوباره به تصرف نیروهای شاه ایران درآمدند»، اما با کمال تاسف شاه حریص و زرپرست ایران «از دادن پول برای تجهیز خودداری نمود. ارتش ایران منحل گردید. روس‌ها از نیروهای امدادی که به آن‌ها می‌رسید، منتهای استفاده را می‌نمودند».۱۷ به هر حال جنگ مغلوبه شد و شکست ایرانیان آغاز شد. به عبارت دیگر حکومتگران قاجار نتوانستند از این فرصت به دست آمده و بسیج ملی استفاده کنند و این شکست موجب بیماری آیت‌الله سیدمحمدمجاهد شد و به قول سپهر «این هنگام جناب آقا سیدمحمد که در میان علمای ایران فحلی (نری) نامبردار بود، مزاجش از اعتدال بگشت»۱۸ و «در تبریز، مریض و در عرض راه به جوار رحمت الهی پیوست و از کشاکش امورات جهاد و دنیای بی‌بنیاد رست»۱۹ و سرانجام این جنگی که با همّت و تلاش علما می‌رفت تا حیثیت از دست رفته ایران را بازگرداند با غفلتی نابخشودنی بار دگر منجر به قرارداد نکبت‌بار ترکمانچای شد.

تحریم تنباکو

ماجرای تحریم تنباکو نیز نمونه‌ای دیگر از حضور حوزه نجف در قضایای سیاسی ایران بود. اما این بار قیام و نهضت به دست با کفایت میرزای شیرازی عالی‌ترین مقام شیعی اتفاق افتاد. سید محمد حسن حسینی معروف به میرزای شیرازی فرزند میرزا محمود در ۱۵ جمادی الاول سال ۱۲۳۰. ق در شیراز متولد شد. پدر او در همان سالهای تولد وفات یافته و وی تحت تربیت دایی دانشمندش سید حسین مجدالاشراف قرار گرفت. محمد حسن در چهار سالگی به مکتب رفته و در شش سالگی وارد حوزه علمیه شد. او دارای هوشی سرشار و حافظه‌ای قوی و استعدادی درخشان بود و این همه لیاقت و شایستگی، همگان را به اعجاب واداشته بود. در دوران نوجوانی مهم‌ترین کتاب فقهی حوزه؛ شرح لمعه را تدریس می‌کرد تا این که راهی حوزه اصفهان گردید که در آن زمان پر رونق‌ترین حوزه شیعی بود. شیخ محمد تقی اصفهانی صاحب کتاب «هدایه المسترشدین» نخستین هدایتگر وی در اصفهان بود. بعد از فوت وی، سید حسن بید آبادی او را به شاگردی پذیرفته و قبل از بیست سالگی، اجازه اجتهاد میرزا را صادر نمود. حاج محمد ابراهیم کلباسی از دیگر استادان وی در حوزه اصفهان می‌باشد. میرزای شیرازی بعد از گذراندن ۲۹ سال از بهار عمرش و کسب فیض از بهترین استادان عصر و دریافت اجازه اجتهاد از حوزه اصفهان، برای تکمیل معلومات خود راهی دیار نجف و کربلا گردید. او به حلقه درس اساتید شایسته‌ای همچون حسن کاشف الغطاء، شیخ حسن نجفی (صاحب جواهر)، سید ابراهیم قزوینی (صاحب ضوابط) و شیخ مشکور حولائی پیوست. بعد از اینکه خود را بی‌نیاز از اساتید حوزه‌های عراق احساس کرد، قصد برگشت به ایران نمود. صاحب جواهر که آن همه شایستگی را در وجود ایشان حس کرده بود، برای حاکم شیراز و مردم منطقه نامه‌ای نوشته و با ستایش فراوان از میرزای شیرازی، وجود چنان شخصیت والایی را برای آن منطقه مغتنم و ضروری دانست. اما وقتی که میرزا از حوزه کربلا برای وداع با مرقد مطهر علی علیه السلام وارد نجف گردید، به شیخ انصاری خبر دادند که طلبه مستعدی بنام سید محمد حسن شیرازی قصد برگشت به وطن دارد. او را دعوت کرده و در یک جلسه علمی وارد مذاکره با میرزای شیرازی گردید. میرزا با شنیدن سخنان شیخ جان تازه‌ای گرفته و احساس کرد با دریایی مواج از فقه و اصول رو بروست، از این رو قصد خود را از سفر به وطن عوض کرد. میرزا از آن روز به حلقه درس شیخ انصاری پیوسته و تا آخرین لحظات عمر شیخ، از وی جدا نشد. شیخ نیز آنچنان به لیاقت میرزا باور کرده بود که با اصرار تمام، تصحیح کتاب «رسائل» خود را به میرزا محمد حسن واگذار کرد. میرزای شیرازی به تربیت شاگردان ممتازی نیز همت گماشت که از جمله آنها می‌توان به میرزا محمد تقی شیرازی (معروف به میرزای دوم)، شیخ عبدالکریم حائری (موسس حوزه علمیه قم)، میرزا حسین نائینی، شهید شیخ فضل‌الله نوری و آخوند ملا محمد کاظم خراسانی، حاج آقا رضا همدانی، حاج میرزا حسین سبزواری، سید محمد فشارکی اصفهانی، سید محمد کاظم یزدی صاحب عروه الوثقی اشاره کرد. میرزای شیرازی در سال ۱۲۸۱ ق، بعد از رحلت شیخ انصاری، ۲۳ سال منصب خطیر مرجعیت را عهده‌دار گردید. اقدامات میرزای شیرازی در نشر معارف اهل بیت علیهم السلام و دفاع از کیان اسلام، هر کدام نقطه عطفی در تاریخ مرجعیت تشیع به شمار می‌آید. دفاع از شیعیان مظلوم افغانستان، تلاش برای ایجاد وحدت میان شیعه و سنی (با انتقال حوزه علمیه تشیع از شهر نجف به شهر سنی نشین سامرا، پرداخت شهریه و کمکهای مالی به علماء و طلاب اهل سنت، از میان بردن موانع وحدت)، تربیت و اعزام مبلغ به مناطق محروم، جلوگیری از تجاوز یهودیان به مسلمانان همدان، جلوگیری از خرید سرزمینهای شهر طوس توسط دولت روسیه، فرستادن آیه‌الله سید عبدالحسین لاری برای مبارزه با عوامل انگلیس در جنوب ایران و حمایت از قیام آزادی خواهانه مردم آن سامان، برخی از این تلاشها است. این پرچمدار علم و عمل و مرد سیاست و دیانت در سال ۱۳۱۲ ق، در سن ۸۲ سالگی درگذشت و پیکر مقدس او را به نجف حمل کرده و در کنار درب طوسی حرم علی علیه السلام به خاک سپردند.

نهضت تحریم تنباکو، از وقایع مهم تاریخ معاصر ایران است که آثار و برکات سیاسی، اجتماعی و حتی فرهنگی بسیاری داشت و به دست میرزای شیرازی رقم خورد. در روند شکل‌گیری و پیروزی این نهضت، منزلت روحانیت و اهمیت جایگاه مرجعیت، در مبارزه با نظام استعماری آشکار شد و پیوند مردم و مرجعیت قیامی عمیق و وسیع را موجب گردید. عظمت این نهضت، آن‌قدر زیاد بود که مورخانی مانند احمد کسروی و آخوندزاده نیز نتوانسته‌اند در برابر آن سکوت کنند و این قیام را مقدمه نهضت مشروطیت دانسته‌اند.

یکی از امتیازات ننگینی که در زمان قاجار نتایج نامطلوبی را به بار آورد امتیاز انحصار تنباکو معروف به امتیاز رِژی بود. به موجب این امتیاز که در زمان ناصرالدین شاه قاجار با تالبوت انگلیسی منعقد شد، شرکت رِژی به مدت ۵۵ سال صاحب حق انحصاری تجارت تنباکوی ایران و حتی نظارت بر زراعت آن شناخته می‏شد. وقتی علمای اعلام، از انعقاد این قرارداد مطلع شدند، ابعاد استعماری آن را برای مردم تشریح و آنان را به اعتراض تشویق کردند. با گسترده شدن اعتراضات مردمی و پیگیری علمای بزرگ ایران از جمله حاج میرزا محمد حسن آشتیانی و شیخ فضل‌الله نوری در تهران، آقانجفی اصفهانی و برادرش حاج آقانورالله در اصفهان، فال اسیری در شیراز و… اعتراضات شکلی وسیع‌تری به خود گرفت چرا که در اغلب بلاد ایران، شاگردان میرزای شیرازی و مجتهدان آگاه، ابعاد استعماری چنین قراردادی را برای مردم تبیین می‌کردند و با اشاره به روند حاکمیت انگلیسی‌ها بر کشورهائی مانند هندوستان و مصر، اسارت ایران را نتیجه تحقق این گونه معاهدات عنوان می‌کردند.

پس از آنکه مردم اقصی‌نقاط ایران نسبت به اهمیت مساله آگاه شدند، علمای اعلام از طریق سید جمال الدین اسد آبادی از میرزای شیرازی در خصوص این قرارداد کمک خواستند و میرزا پس از بررسی‌های لازم و مکاتباتی با شاه ایران و مایوس شدن از او طی حکمی تاریخی این قرار داد را بی‌اثر کرد: «بسم‌الله الرحمن الرحیم. الیوم، استعمال تنباکو و توتون، بای نحو کان در حکم محاربه با امام زمان(عج) است.»

این حکم چنان نافذ بود که با امکانات محدود آن زمان به سرعت در کشور منتشر شد. گزارش‌های تاریخی حاکی از آن است که صبح روزی که این حکم به تهران رسید، تا هنگام اذان ظهر همه مردم از محتوای آن با خبر شدند و تا عصر همان روز قلیان‏ها را شکستند و انبارهای توتون و تنباکو را به آتش کشیدند.

ناصرالدین شاه ابتدا از پذیرش حکم میرزای شیرازی، امتناع می‌کرد. اما تاثیر این فتوا به حدی عمیق بود که شاه قاجار هم در حرمسرای خود جرات نمی‌کرد قلیان استفاده کند. در یادداشت‌های روزانه منشی مخصوص ناصرالدین شاه آمده است: وقتی شاه به زنش گفت؛ چه کسی قلیان کشیدن را حرام کرده است؟ پاسخ شنید؛ همان کسی که مرا به تو حلال کرده است!. با این وجود، درباریان به دلیل رشوه‌های کلانی که برای انعقاد این قرارداد گرفته بودند، شاه را به مقاومت در برابر اعتراض‌های مردمی تشویق می‌کردند. آنان، همزمان با انتشار شایعات و اخبار مختلف می‌کوشیدند در صفوف نهضت خدشه ایجاد کنند. ابتدا نسبت به اصالت حکم میرزا تردید ایجاد کردند. ولی میرزا حسن آشتیانی و شیخ فضل‌الله نوری که از شاگردان میرزا بودند شهادت دادند که این حکم متعلق به شخص میرزای بزرگ است. درباریان برخی واعظان وابسته به خود را به کشیدن قلیان در برابر مردم تشویق کردند و از آنها خواستند نسبت به “شیوه اجتهاد میرزا” چون و چرا کنند. در عین حال این حکم تاریخ ساز چنان عرصه را بر شاه و درباریان تنک کرد که مجبور به لغو این قرار داد ننگین شدند.

پاورقی‌ها

۱.ابن طاووس،فرحه الغری، ۱۳۲

  1. نجاشی، رجال نجاشی، ۴۴۰
  2. تاریخ جنگهای ایران وروس، ص ۱۷۲
  3. عقیقی بخشایشی، فقهای نامدار شیعه، ص ۲۹۲.
  4. محمدحسن رجبی، رسایل و فتاوای جهادی، ص ۲۳.
  5. ر.ک. به: علی دوانی، نهضت روحانیون ایران، ج ۸، ص ۶۲۳
  6. محمدحسن رجبی، پیشین، صص ۲۵ ـ ۵۴.
  7. همان، ۱۷۲
  8. میرزا محمدصادق وقایعنگار، پیشین، ص ۲۳۲.
  9. سرپرسی سایکس، تاریخ ایران، ترجمه سیدمحمدتقی داعی گیلانی، ص ۴۵۹..
  10. محمدحسن رجبی، پیشین، ص ۱۷۱.
  11. محمدتقی لسانالملک (سپهر)، ص ۳۶۴.
  12. میرزا محمدصادق وقایعنگار پیشین، ص ۲۳۳.
  13. محمدتقی سپهر، پیشین، ص ۳۶۴
  14. همان، ص ۳۶۵.
  15. میرزا محمدصادق، وقایعنگار، پیشین، ص ۲۳۵.
  16. سرپرسی سایکس، پیشین، ص ۴۶۰.
  17. محمدتقی لسان الملک، پیشین، ص ۳۷۴
  18. رضا قلیخان هدایت، فهرست التواریخ، ص ۴۰۲.

*در دوره قاجار، دنیای اسلام با دو پدیده استعمار و استبداد مواجه بود و حوزه علمیه نجف به عنوان بزرگ‌ترین مرکز علمی تشیع، با رویکردی دینی، به آن‌ها واکنش نشان داد

*جنگ‌های ایران و روس از سرنوشت‌سازترین رخدادهای دوره قاجار در زمان فتحعلی شاه است که شاهد حضور پررنگ حوزه نجف می‌باشد

*نهضت تحریم تنباکو، از وقایع مهم تاریخ معاصر ایران است که آثار و برکات سیاسی، اجتماعی و حتی فرهنگی بسیاری داشت و به دست میرزای شیرازی رقم خورد.

*گزارش‌های تاریخی حاکی از آن است که صبح روزی که حکم میرزای شیرازی به تهران رسید، تا هنگام اذان ظهر همه مردم از محتوای آن با خبر شدند و تا عصر همان روز قلیان‏ها را شکستند و انبارهای توتون و تنباکو را به آتش کشیدند.

منبع: روزنامه جمهوری اسلامی

https://fa.shafaqna.com/news/202980/