خاطرات يک شاهد در واقعه گوهرشاد (احوال ميرزا حسين سبزواري به قلم خودش)
خاطرات يک شاهد در واقعه گوهرشاد (احوال ميرزا حسين سبزواري به قلم خودش)

رساله حاضر شرح حال کوتاهي است از آيةالله ميرزا حسين سبزواري (م 1386 ق / 1346 ش ) به قلم خود ايشان.
داستان اين رساله کوتاه چنان است که مرحوم معلم حبيب آبادي دانشمند و مورخ ارجمند، در سال 1380 قمري به مشهد مشرف شده و طبق معمول از ايشان درخواست کرده است تا شرح حال خود را براي وي بنويسد. مرحوم سبزواري از پيش چنين متني را آماده داشته و همان را در اختيار مرحوم معلم قرار داده است. مرحوم معلم آن را استنساخ کرده ، بخشي را حذف نموده وحواشي کوتاهي بر آن افزوده است.
توضيح مرحوم معلم در اين باره چنين است:
«چون اين فقير در مشهد مقدس مبارک رضوي ـ علي مشرفه و آبائه و ابنائه الصلاة و السلام ـ از جناب حجةالاسلام و آيةالله علي الانام السيد الاجل الداري الحاج الميرزا حسين السبزواري ـ ادام الله تعالي ايام افاضاته العاليه ـ شرح احوال ايشان را خواستم، لذا رسالهاي را که سابقا در احوال خود مرقوم فرموده بودند به اين بنده مرحمت نموده واينک عين آن رساله که به خط مبارک خودشان است در اين اوراق منتسخ و نظرياتي که خود اين فقير در اطراف بعضي از کلمات آن دارم، در پاورقي مسطور خواهد شد. معلم.»
اين رساله افزون بر ياد از بسياري از علماي اين عهد، حاوي گزارش مهمي است درباره قيام مردم مشهد در واقعه مسجد گوهرشاد. مؤلف خود در اين رخداد حضور داشته ومنبري هم رفته و روي هم طرفدار آرامش و نه قيام بوده است. گزارش وي ميتواند گوشههاي تازهاي از اين رخداد را نشان دهد يا به عبارتي روايتي ناشناخته از آن را در معرض ديد مورخان بگذارد.
اين رساله همراه دو رساله ديگر توسط استاد آيةالله حاج سيد محمدعلي روضاتي ـ دامت افاضاته ـ در اختيار بنده قرار گرفت.
گفتني است که رساله کوتاهي با نام «عمري پرافتخار» ( حسين نوقاني خراساني و محمد ناصري، مشهد، مؤسسه مطبوعاتي بورس کتاب، 1346ش) در شرح حال «خاطرات زندگاني حضرت آيةالله العظمي فقيه سبزواري» نوشته شده که با کمال تعجب يادي از مطالب اين شرح حال خود نوشت در آن نشده است.البته اطلاعات موجود در آن کتاب به لحاظ شرحي که در باره زندگي درسي و علمي و خانوادگي ايشان داده و نيز اجازات اجتهادي که آيات: نائيني، حاج آقا ضياء عراقي، حاج سيد ابوالحسن اصفهاني و مرحوم حائري به وي داده اند قابل توجه است. در همان کتابي شرحي از گير افتادن ايشان در ايامي که روسها حرم مطهر امام رضا عليه السلام را به توپ بستند نيز آمده است (عمري پر افتخار، ص 24 – 25)
به هر روي، سند حاضر از آن روي که آن حادثه مهم تاريخي را مورد توجه قرار داده و روايتي دست اول گرچه متفاوت از آن به دست مي دهد بسيار ارزشمند است.
برخي از حواشي معلم را با حرف «م» در متن افزوده ايم.
جايي هم در اين متن، مرحوم معلم توضيحاتي را از اصل رساله مرحوم سبزواري اقتباس کرده و اين نشان مي دهد که مطالب مفصلتر بوده و ايشان همه آنها را نياورده است. در واقع در جايي که مرحوم سبزواري نوشته است که « الحوادث الواقعة من اول زمان عمري الي هذه السنة 1377» مع الاسف مرحوم معلم فقط بخشي را انتخاب کرده و بقيه را انداخته است. اما همين بخش باقي مانده که شامل رويدادهاي مسجد گوهر شاد است، جالب توجه مي باشد.
مرحوم سبزواري در سال 1386 ق درگذشت.
داستان قيام گوهرشاد از مخالفت هايي که در شيراز بر ضد بي حجابي آغاز شد نشأت گرفت. اين ماجرا از شيراز به تبريز و از آنجه به مشهد کشيده شد. علماي وقت مشهد حاج آقاي حسين قمي، سيد يونس اردبيلي و آقازاده فرزند آيت الله آخوند خراساني بودند. مرحوم حاج آقا حسين تبعيد شد اما مخالفت ها ادامه يافت و به اجتماع مردم در حرم در اوائل دهه سوم تيرماه 1314 منجر شد. پس از مدتي کشاکش بالاخره نيروهاي نظامي به دستور رضاشاه در شب يکشنبه 22 تيرماه 1314 به مسجد يورش برده و با قتل عام مردم به اين تحصن خاتمه دادند.در اين باره خاطرات نسبتا فراواني عرضه شده است. شايد مناسب باشد به چند اثري که به طور مستقل به جمع آوري خاطرات در اين باره پرداخته است اشاره کنيم:
خاطرات يک افسر: در روزنامه رعد امروز از 28 تيرماه 1323
واقعه خراسان: خاطرات نواب احتشام رضوي چاپ شده در هفته نام پرچم اسلام (و چاپ شده در کتابي با عنوان واقعه خراسان به کوشش مسعود کوهستاني نژاد، تهران، حوزه هنري سازمان تبليغات اسلامي، 1375خاطرات سياسي بهلول يا فاجعه مسجد گوهرشاد، تهران، مؤسسه امام صادق (ع) ، 1369 ش.
قيام گوهرشاد، سينا واحد، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامي، 1366ش
واقعه گوهرشاد به روايت ديگر از مجموعه اسناد اسماعيل رائين، تهران، نشر رايين، 1379
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين و لعنة الله علي أعدائهماجمعين
و بعد، چون جمعي از تاريخ نگاران قرن چهاردهم قمري درخواست نموده که مختصري از حالات خود نگارش نموده، اگرچه خود را قابل نمي دانم، لکن چون از تبريز و قم و نجف وساير بلاد که مشغول نوشتن احوال علما هستند طلب نمودند، لذا چاره نديدم جز اطاعت. لذا به نحو فهرست نوشته ميشود.
المولد: شهر سامرا سوم ماه رمضان هزار و سيصد و نه قمري و فعلا رجب 1379 که درسوم ماه رمضان فعلي هفتاد سال تمام عمر حقير است که خدا چه خواهد. و ما تدري نفس ماذا تکسب غدا.
الوالد: مرحوم آيةالله آقا ميرزا موسي که از قريه ايزي يک فرسخي سبزوار بوده، در سن دوازده سالگي به سبزوار آمده و مشغول تحصيل مقدمات گرديده که مولد او در سنه 1265بوده. تا دوازده سالگي در سبزوار مشغول تحصيل و بعد به مشهد مسافرت فرموده. و تا سنه1300 در مشهد بوده و در 1300 به سبزوار آمده و با والده ازدواج و در همان سال مسافرت به نجف و بعد از زيارت دوره اعتاب مقدسه به سامرا منتقل و در خدمت مرحوم آية الله حاجي ميرزا (محمد حسن) شيرازي که از بزرگان علما و مرجع تقليد عموم مسلمين بوده، مشغول استفاده ميشود تا سنه 1318 قمري. و بعد از آن به عنوان زيارت به نجف مشرف و تا سنه 1322 به نجف اقامت نموده و بعد از آن بر حسب خواهش اهالي سبزوار، به سبزوار وارد و تا شعبان 1336مشغول تدريس و اقامه جماعت و در ماه مسطور فوت نموده و در طرف دروازه نيشابور، طرف شرقي شمالي سبزوار مدفون و مزار مجللي، خود اين جانب ساختمان نمودم که محل توجه عموم اهالي سبزوار است و شبهاي جمعه جمع کثيري در آن محل حاضر ميشوند براي طلب مغفرت.
النسب: بر حسب آنچه از بزرگان شنيدم، مرحوم شاه سلطان حسين، هنگامي که عازم زيارت مشهد ميشود، در شاهزاده عبدالعظيم دو سيد بزرگوار را که از سلسله سادات بلده طيبه (م: مدينه طيبه) بودند و از سلسله سادات آن بلده هستند، يکي به نام آقا ميرزا محمد و ديگري به نام آقا ميرزاعبدالحسين که آقاميرزا محمد واعظ بي نظير و آقا ميرزا (م: شايد ميرزا عبدالحسين) عالم بي نظير، با خود به سفرمشهد ميآورد و در سبزوار که وارد ميشود، اهالي سبزوار از سلطان استدعا مي کنند که عالمي در اين شهر نداريم. آقا ميرزا عبدالحسين در سبزوار مي ماند که محل تدريس ايشان در محل، معروف بود و اين بزرگوار جد والد مرحوم است و آقا ميرزا محمد مشهد آمده و در مشهد اقامت مينمايد و به مناسبتي، به قريه جاغرق که چهارفرسخي مشهد است منتقل و فعلا عده زيادي از اولاد آن مرحوم موجود هستند. و بر حسب آنچه معلوم مرحوم والد به سي و نه طبقه منتهي ميشود به حسين اصغر فرزند حضرت سجاد(ع) و در کوه نيشابور معروف به جبل اردلان مدفون و فعلا مزار عموم آن اطراف و داراي موقوفاتي زياد است.
الام: علويه محترمه سکينه بيگم که از مقدسات علويات بود و در تمام حوادث با زوج خود همراهي داشته و آن سلسله سادات حسيني که آن مخدره هم منتهي به حسين اصغرميشود بر حسب ورقهاي که فعلا در نزد حقير است.
الاسفار: در سنه 1318 به اتفاق والد به سبزوار آمده و مشغول تحصيل مقدمات گرديده و در سنه 1328 مسافرت به مشهد جهت تحصيل سطوح و در سنه 1331 به سبزوار آمدم. درهمان سال مشهد مشرف و مشغول تدريس و اقامه جماعت گرديده در سنه 1353 مکه و مدينه مشرف و مراجعت به مشهد و ايضا در سال 1366 دو مرتبه مکه مشرف شدم.
الاساطين: (م: اساتيد) هنگام تحصيل مقدمات نزد اساطين مختلفه بوده و هنگام تحصيل ادبيات نزد اديب نيشابوري که از اساطين ادب بود، و فقه نزد مرحوم آقا ميرزا محمد باقر مدرس رضوي و هنگام تحصيل فقه و اصول در سبزوار در وقت مراجعت از مشهد نزد والد ارجمند و آية الله آقا حاجي ميرزا حسين که از بزرگان تلامذه مرحوم حاجي ميرزا حسن شيرازي بود و آية الله حاجي ميرزا اسماعيل مجتهد و مرحوم آية الله والد ماجد و منظومه حاجي ملاهادي سبزواري نزد مرحوم افتخار (م: از مرحوم سبزواري در باره اش پرسيدم. چيزي نفرمودند) که از تلامذه بزرگ مرحوم حاجي ملاهادي سبزواري بود، درطب اول طبيب بود، و هنگام اقامه در نجف فقه و اصول نزد مرحوم آية الله آقا ميرزا حسين نائني و مرحوم آية الله آقا سيد ابوالحسن اصفهاني و مرحوم آية الله آقا ضياء عراقي که تمامي آنها اجازه اجتهاد داده که صورت آنها درج خواهد شد. (معلم: در اين مرقومه صورت آن ها به نظر نرسيد).
العلماءالذين ادرکتهم و تلمذت عندهم او کانوا مصاحبين معي في الابحاث:
در سامراي مرحوم حاجي ميرزا حسن شيرازي که هنگام طفوليت ملاقات شده (متوفاي شب 24 شعبان 1312) و مرحوم آية الله آقا ميرزا محمد تقي شيرازي و در نجف مرحوم آية الله آخوند ملامحمد کاظم خراساني و مرحوم آقا سيد کاظم يزدي و مرحوم آية الله مرحوم آقا شيخ حسن مامقاني صاحب حاشيه مکاسب شيخ و مرحوم آية الله شربياني و مرحوم آية الله آقا سيد محمد بحرالعلوم و مرحوم آية الله شيخ محمد طه نجف و مرحوم آية الله آقا رفيش عرب (به صيغه تصغير بخوانيد) و مرحوم حاجي ميرزا حسين نوري و مرحوم آية الله آقا ميرزا حسين نائيني و مرحوم شعبان آية الله آقا سيد ابوالحسن اصفهاني و مرحوم آية الله آقا ضياء عراقي و مرحوم آية الله آقا شيخ عبدالله مامقاني فرزند آقا شيخ حسن مامقاني صاحب کتب متعدده من جمله رجال بزرگي تصنيف نموده و مرحوم آية الله آقا سيد ابوتراب خوانساري و مرحوم آية الله حاجي آقا رضا همداني صاحب شرح شرائع و آية الله شيخ علي گنابادي و مرحوم آية الله آقا شيخ علي قوچاني و سايرين ازعلما که بيان حالات و نصانيف آنها و تاريخ وفات آنها رساله جداگانه لازم است و علماي معاصرين آقاي حاجي ميرزا حسين آقاي حاجي ميرزا حسن، آقاي حاجي ميرزا اسماعيل آقاي افتخار طبيب، آقاي آخوند ملا محمد ابراهيم و معاصرين مشهدي حاجي سيد عباس شاهرودي، آقا شيخ حسن ترک، حاجي شيخ حسن پائين خياباني، آقاي حاجي سيد رضا قوچاني، آقاي حاجي رمضانعلي قوچاني، مرحوم حاجي شيخ علي اکبر نهاوندي صاحب تصانيف کثيره، آقا شيخ محمد نهاوندي صاحب تفسير قرآن، آقا شيخ حسن کاشي، و مرحوم حاجي ميرزا محمد فرزند مرحوم آخوند ملا محمد کاظم خراساني و مرحوم حاجي فاضل و مرحوم آقا ميرزا محمد باقر مدرس رضوي و مرحوم حاجي ميرزا حبيب الله و آقاي حاجي ميرزا احمد خراساني، آقا ميرزا آقاي اصطهباناتي، آقا شيخ محمد باقر اصطهباناتي، آقا ميرزا ابراهيم شيرازي، آقا شيخ ابراهيم مازندراني، آقا ميرزا محسن تبريزي که در ماه مبارک رمضان 1316 در حمام وفات نمود.
آقا شيخ حسين يزدي قاضي القضاة ) در سامرا، آقا ميرزا سيد حسين قمي، آقا شيخ حسن کاظميني، آقا شيخ محسن تبريزي، آقا شيخ کاظم شيرازي، آقا شيخ محمد باقر اصطهباناتي، آقا ميرزا ابراهيم شيرازي، آقا سيد حسين يزدي قاضي القضاة طهران، آقا شيخ حسين بروجردي، آقا صدر اصفهاني، آقا سيد حسن صدر که ازبزرگان علم رجال بود، آقا ميرزا محمد تهراني، آقا شيخ آقا بزرگ طهراني صاحب تاريخعلماء، آقا ميرزا علي آقا فرزند آية الله آقا ميرزا حسن شيرازي الي غير ذلک من العلماء والفضلاء و المجتهدين. (يک صفحه نيم ورقي بياض).
الاصحاب البحث که با آنها مباحثه دروس مينمودم:
حجج اسلام آقا شيخ محمد علي کاظميني صاحب تقريرات مرحوم آقا ميرزا حسين نائيني. آقا شيخ موسي خوانساري صاحب حاشيه مکاسب. آقا سيد محمود شاهرودي که فعلا مرجع تقليد هستند. حجة الاسلام آقا سيدعلي قائني و آقا سيد محمد کرمانشاهي و آقا شيخ علي محمد بروجردي و بقيه فضلاء(چند سطري بياض).
الحوادث الواقعة في زماننا: 1 ـ آمدن ملخ در سامراء 1316. 2 ـ فوت ميرزاي شيرازي3 ـ قتل ناصرالدين شاه 4 ـ انقلاب مشروطيت 1324 5 ـ بروز وباء 1322. 6 ـ توپ بستن مجلس روسيه. 7 ـ جنگ ژاپن با روس. 8 ـ شروع جنگ بين المللي. 9 ـ حمله روسها به طرف رشت به توسط ميرزا کوچک خان جنگلي. 10 ـ اتحاد شکل. 11 ـ حادثه تغيير دادن قبر مطهر.
تغيير دادن قبر مطهر
در صفحه 13 رساله (آقاي سبزواري) فرمايد: به واسطه کهنه شدن صندوق مطهر روي قبر مطهر که در زمان توليت اسدي، ضريح مقدس را برداشته و ميان حرم مطهر در حدود يک متر خاک دست رسبود که برداشته شد و چند صورت قبر از خوانين ازبک پيدا شد و پس از برداشتن خاک، تمام ميان حرم مطهر را شفته و بتون آرمه نمودند و متصدي آقاي حاجي ملا هاشم صحاب«منتخب التواريخ» و آقاي حاجي آقا حسين قمي و آقاي حاجي ميرزا احمد کفائي بود و اتفاقا روي قبر مطهر که خاک برداري شد روي قبر مطهر قبر گچي درآمد که هفت مرتبه گچ شده بود، آن را برداشته سردابي ظاهر شد که معلوم شد قبر مطهر ثامن الائمه و قبر هارون ميانسرداب است. ديگر تصرفي نکردند غير آن که روي قبر مطهر را چند ميل آهن گذاشته و با بتون آرمه محکم نموده و سنگ مرمر که حجار باشي ساخته بود روي قبر گذاشته و ضريح را گذاشته و اين در سنه 1352 قمري بود.و ايضا در سنه 1379 ماه شعبان تحت نظر عدهاي از علما که يکي خود حقير بود، تعميرقبر مطهر شد.
در ص 15 از جمله حوادث اتصال راه آهن طهران به مشهد در فروردين 1337 شمسي.
از جمله حوادث زلزله عظيمي که در سنه 1311 قمري در قوچان رخ داد و دنباله آن زلزله1312 بود.
در يک ورق به آخر مانده ميفرمايد:
المصنفات: تقيرات اصول مرحوم آية الله ميرزا حسين نائيني يک دوره اصول که به طبع نرسيده و مقدار زيادي از فقه و رساله قضاء فوائت از تقريرات آية الله سيد ابوالحسناصفهاني غير مطبوع و رسالهاي در مناسک حج مطبوع و رساله هدايةالانام که رساله عمليهاست.
الحوادث الواقعة من اول زمان عمري الي هذه السنة 1377.
در ص 16 علمائي را که ملاقات کرده غير از سابق: ميرزاي آشتياني، آقاي شريعت، سيدمحمد فيروزآبادي، شيخ مهدي مازندراني، در مشهد غير از سابق، حاج سيد عباس شاهرودي فاضل، ملاعباسعلي، شيخ مرتضي آشتياني، شيخ حسن کاشي، آقا بزرگ حکمي.
قضيه اتحاد شکل و قيام گوهرشاد
در ص 8 س 5 فرمايد: حادثه ديگر اتحاد شکل بود که در فروردين 1348 (قمري) حکم ازطرف رضا شاه شد بر اين که بايد تمامي اهل ايران متحد الشکل باشند. به اين معني که کت وشلوار داشته باشند و عمامه به کلي نباشد مگر عدهاي که از شهرباني جواز داشته باشند و جواز هم داده نميشود مگر به کساني که مجتهد باشند. و انقلابي عظيم رخ داد و بالاخره مردم متحد الشکل شدند که هر کس عمامه داشت بدون جواز يا قبا و عبا داشت، آجان او را جلب به شهرباني ميکرد و عمامه او را بر ميداشت و قباي او را قيچي ميکرد.مدتي بدين منوال بود تا در سنه 1352 قمري حکم شد که بايد کلاه بين المللي پوشيده شود که عبارت از کلاه دوره بود و مردم همگي اطاعت کرده و پوشيدند، مگر مشهد که قيام کرده و مخالفت. و خلاصه قضيه آن که، عدهاي با هم شرکت کردند و معلوم نشد که محرک آنها کيست و بهلول فرزند آقا شيخ نظام گنابادي که در سبزوار ساکن بود و حقير نزد او مقداري مطوّل خواندهام و آن بهلول شخص فوق العاده بود و در سن بيست و پنج سالگي يا بيشتر و يک سر در حرکت بود، گاهي مکه بود که در سنه 1353 که حقير مکه مشرف شدم، او را در مني ديدم و شبها منبر مي رفت و حافظه عجيبي داشت و منبر عوامي عجيبي داشت که هر شهري که مي رفت مردم اقبال زيادي به او داشتند و همان سال مکه با هم در يک ماشين بوديم، لکن چون او را شخص فوق العاده مي دانستم، هميشه در پرهيز بودم و چندان نزديک خود نمي گذاشتم بيايد. تا آن که آمد سبزوار و يک شب نزد والد و والده خود بود.
پس از آن به مشهد آمده و به طرف تربت حيدريه رفت و به فاصله چند روزي او را به مشهد آورده و به منبر بالا بردند و تحريک آنها نمود که ايها الناس ميخواهند حجاب را اززنها بگيرند. خورده خورده، هيجاني در مردم پيدا شد و کم کم مبلغين مشهد مثل حاجي شيخ مهدي و حاجي محقق و حاجي شيخ مرتضي عبد گاهي و بقيه مبلغين منبر رفته و تهييج مردم کرده تا بالاخره روز جمعه قشون اطراف صحن را گرفته و در دم بست پايين خيابان، قشون جلوگيري از مردم نموده و مردم مخالفت کرده و دو نفر از مردم کشته شده و اين قضيه بيشترباعت تهييج مردم شد تا آن که به کلي دکاکين تعطيل و ادارات بسته و ازدحام زيادي در مسجد جامع شد.
حقير و مرحوم آية الله آقا حاجي شيخ علي اکبر نهاوندي چون ميدانستيم که قضيه عادي نيست، لذا گاهي در منزلي از منازل دوستان پنهان بوديم، لکن چون عموم علما در مسجد بودند مثل حاجي مرتضي آشتياني، آقا شيخ حسن پايين خياباني، آقا سيد يونس اردبيلي و تمامي ائمه جماعت قريب سي نفر جمع شده بودند، لذا ناچار با يکديگر رفتيم به مسجد. لکن آثار عذاب هويدا بود.
غبار فلک را گرفته و هوا قرمز شده و مردم همه مضطرب ولا ينقطع از دهات و اطراف جمعيت با چوب و چماق به طرف شهر آمده و شهرت دادند که علما حکم جهاد دادند تا آن که در مسجد ديگر جاي پا نبود. حقير با آقاي نهاوندي که به مسجد وارد شديم، ملاحظه کرديم که علما همگي در ايوان مقصوره جمع و بهلول هم منبررفته و مردم را تشويق ميکند که بروند به طرف لشکر و لشکر را متصرف شوند و لشکر هم عازم شده که اگر مردم حمله به طرف آنها بکنند توپ و مسلسل بسته و همگي را بکشند.
حقير جون اين وضع را ديدم، به آقاي نهاوندي گفتم که اوضاع خيلي بد شده، يا خود شما به منبر برويد و مردم را امر به سکوت کنيد و يا حقير مي روم. فرمودند: قلب من ضعيف است و نميتوانم. گفتم شما استخاره کنيد، چنانچه خوب باشد حقير منبر ميروم. استخاره کردند بسيار خوب بود، لذا حقير حرکت کردم و رفتم و بهلول را از منبر به پله دوم قرار دادم و مردم همين که ديدند من به منبر رفتم، هجوم به طرف منبر نمودند و حقير با صداي رسا امر به سکوت کردم. مردم همگي ساکت شدند کأن علي رؤوسهم الطير.
بعد از آن ابلاغ کردم به عموم آنها که ايهاالناس! اين هياهو نتيجه ندارد. اگر بنا داريد کار پيش برود، خوب است به خود اعلي حضرت رضا شاه تلگراف کنيد. البته شاه شما مسلمان است و تقاضاي شما را قبول خواهد کرد. از اين قبيل مواعظ زياد نمودم.
مثل اين که پسند عقلا شد و قبول عموم قرار گرفت. پس از آن از منبر پايين آمدم و حضور علما که مجتمع بودند آمدم و عرض کردم، ديگر نشستن شما در اين مکان صلاح نيست، خوب است برويم به کشيک خانه مسجد و فکر چارهاي کنيم که اين هياهو نتيجهخوبي ندارد.
قبول کردند و مجتمعا به کشيک خانه مسجد رفتيم و نتيجه گفتگوها بالاخره براين قرار گرفت که تلگرافي توسط آية الله آقاي حاجي شيخ عبدالکريم حائري که در آن ايام في الجمله مرجعيت داشت بکنند که ايشان به اعلي حضرت تلگراف کنند که او صرف نظر ازپوشيدن کلاه دورهدار بنمايد. حقير با اين تلگراف مخالف بودم و در آن تلگراف تهديد سختي نسبت به اعلي حضرت شده بود. آنچه اصرار کردم براي تغيير تلگراف اثري نکرد و تمامي علما تلگراف را امضا نمودند و اين تلگراف که مخابره شد، آتش غيظ اعلي حضرت افروخته شد و تلگرافي از شخص او صادر شد که يا متفرق شويد يا آن که با گلوله متفرق خواهم کرد.
آقاي حاجي ميرزا احمد کفائي در لشکر بود و مسجد نيامده بود. از لشکر به حقير تلفن کرد که قضيه وخيم شده و محتمل است که به ضرب گلوله مردم را متفرق کنند. هر چارهاي داريد بکنيد و مردم را متفرق کنيد.
لکن به قدري آتش غيظ مردم مشتعل شده بود که کسي قدرت نداشت که اسم اين معنا را ببرد. به همين نحو بود و نهاري مختصر حاضر شد و عموما خوردند. غروب شد. علما يکان يکان فرار کردند، چند نفري باقي ماند. يک ساعت از شب گذشته ثانيا آقاي حاجي ميرزا احمد به حقير تلفن کرد که هر نحو هست مردم را متفرق کنيد که حکم شديد صادر شده که به هر نحو هست مردم را متفرق کنند و قشون هم با مسلسل دورتا دور مسجد را محاصره کردند.
در اين اثنا جمعي دور حقير را گرفتند که بايد منبر بروي و مردم را امر کني که متفرق نشوند. حقير ملاحظه کردم که اگر منبر نروم خطر قتل دارم. در اين گفتگو بودم، يک وقت ملاحظه کردم که حقير را روي دوش گرفته و به طرف ايوان مقصوره ميبرند، خواهي نخواهي منبر رفتم و بين محذورين گرفتار شدم.
بالاخره بالاي منبر گفتم که من آلان تب دارم و حال حرف زندن ندارم. فقط ميتوانم که ختم أمن يجيب المضطر را بخوانم. ختمي گرفتم و روضه علي اصغر خواندم و از منبر پايين آمدم. لکن مخفي نباشد که در اثناي آن که مرا به طرف منبر ميبردند، يک نفر ناشناس بال قباي مرا کشيد و گفت: به مردم بگو اگر ميخواهيد آسوده شويد پناهنده به قنصول خانه روس شويد و من گوش به حرف او ندادم.
به هر تقدير کوشش کردم در تفرقه مردم. و شايد نه قسمت از ده قسمت را متفرق کردم. و علمايي که باقي مانده بودند به دارالتوليه فرستادم که از جمله آقا شيخ مرتضي آشتياني، حاجي شيخ علي اکبر نهاوندي، آقاي ملايري، و چند نفر ديگر از علما. وقتي که تمامي را فرستادم، مسجد مقداري خلوت شده، عدهاي بربري و زوار در مسجد باقي ماند و آن چه شهري باقي بود به خانه خود رفتند. لکن باقي باز هم بودند تا در آخر خودم رفتم به دارالتوليه.
به مجرد ورود حقير، اسدي نيابت توليت وارد اتاق شد و آمد روي زمين نشست و دست خود را به دامن حقير زد که دستم به دامن تو. تو امروز شنيدم منبر رفتي و مردم را امر بهآرامش کردي. حال هم چارهاي بکن که آستانه در خطر است و تمام زحمات من هدرميشود. و همان قضيه توپ بندي روسها پيش خواهد آمد.
حقير گفتم: آنچه از دست من برآيد حاضرم و جان فدائي خواهم کرد و آستانه محفوظ بماند ولو حقير از بين بروم. بناي مشورت شد. رأي بر اين قرار گرفت که دو نفر نزد استاندار بروند و از او کسب تکليف بنمايند. قرار به استخاره شد. نهاوندي استخاره کرد، آيت آمد: ان الملوک اذا دخلوا قرية افسدوها و جعلوا اعزة اهلها اذلة.
رأي بر اين قرار گرفت که حقير با آقاي حاجي شيخ مرتضي آشتياني برويم نزد استاندار که در آن وقت پاکروان بود. درشکه حاضر شد و به اتفاق رفتيم، وارد استانداري شديم. پاکروان اتاق بالا بود و آن هنگام تقريبا ساعت شش از شب بود. آقاي آشتياني بدون هيچ گونه توجهي از پلهها بالا رفت. اتفاق پاکروان با همسر خود در حجره نشسته بودند. يک مرتبه آقاي آشتياني پرده بلند کرده، همسر پاکروان از مملکت ايتاليا بود، وحشت ميکند و فرياد ميزند. آقاي آشتياني برگشت که به محلي که حقير بودم با من. پاکروان زياده عضب آلوده ميشود و به تعجيل آمد حجره پايين. گفت: شما اين نصف شب آمدهايد چه کار داريد؟ آقايآشتياني فرمودند: سه مطلب داريم:
اول: آن که دستور بدهيد دسته سينه زن بيايند به بازار وصحن.
دوم : آن دستور بدهيد که مردم لباس فرنگي نپوشند و کلاه دوره دار لباس کفر است.
سوم: آن که حجاب از سر زنها برداشته نشود.
پاکروان با کمال تعرض گفت: مسأله سينه زدن خودتان با آقاي حاجي آقا حسين قمي تقاضا کرديد که در صحن سينه بزنند و حال هم بروند در ايام عاشورا در صحن سينه بزنند. واما کلاه دوره دار جهت حفظ از آفتاب ضرري ندارد. شما که کلاه پهلوي را قبول و دوره جلو را قبول کرديد، خوب (است) که دوره عقب را هم قبول کنيد و اين اجتماع را شما آورديد متفرق کنيد. و اما مسأله حجاب، اگر يک کلمه از پهلوي، شما مدرکي آورديد که حکم رفع حجاب نموده هرچه بخواهيد به شما داده خواهد شد.
حقير ملاحظه کردم که آقاي آشتياني مثل اين که مطلب را گم کرده، رو به پاکروان کردم و گفتم: دو عرض دارم. گفت: شما کيستيد؟ گفتم: من آقاي سبزواري. گفت: بسيار خوب، شنيدهام شما به منبر رفتيد و مردم را امر به آرامش کرديد. گفتم: بلي. گفت: بگو. گفتم: غرضاز آمدن بنده و حضرت آشتياني از اين است که اين مردم اجتماعي کردهاند، با حق يا باطل. بايد به هر نحو هست آنها را قانع کرد تا متفرق شوند. جواب گفت: شما که اينها را جمع کرديد متفرق کنيد. جواب دادم که ما جمع نکرديم. گفت: شما براي چه مسجد آمديد؟ جواب دادم براي اصلاح و شايد بتوانم نحوي کنم که خون ريزي نشود. گفت: بکنيد. جواب دادم راه فکر ما مسدود است. شما استاندار هستيد. گفت: فکري ندارم. من گفتم: يک راه داريم و آن، اين است که صورت تلگرافي جعلي دروغ الان به من بدهيد که بروم مسجد و مردم را متفرق کنم. جواب داد: چه تلگراف باشد؟ گفتم: تلگراف آن که اعلي حضرت عفو کرده و شما مردم متفرق شويد. جواب داد که بد رأيي نيست.
اتفاق اسدي آمده بود و در حجره فوقاني با طهران به توسط بي سيم لشکر مشغول مذاکره بود. پاکروان رفت حجره فوقاني نزد اسدي. فاصله نشد برگشت و گفت کار از دست من واسدي خارج شده و خود اعلي حضرت با لشکر مخابره ميکند که دستور داده که به هر نحو هست مردم را متفرقه کنيد و سه دقيقه ديگر وقت نداريم و پاکروان به اسدي گفته بود که فلاني رأي خوبي داد و به هر تقدير شد سه دقيقه گذشت که صداي مسلسل بلند شد و فرياد مردم به يا علي يا علي بلند شد به نحوي که صدا به مسجد کاملا مي رسيد.
قريب نيم ساعت طول کشيد و صدا آرام شد و خورده خورده صبح طلوع کرد.
برگشتيم به دارالتوليه و از آنجا متفرق شديم و دو روز بود که به کلي صحن و مسجد و حرم بسته بود و معلوم نشد که چند نفرکشته شده و مردم متفرق شدند و دستور آمد که مسجد و صحن و حرم باز شود و سرتا سرشهر امن شد و قضيه کلاه هم بعد از چندي روزي عملي شد و بعد از چند روز شش نفر ازعلما را به طهران تحت الحفظ بردند: حاجي سيد هاشم نجف آبادي، حاجي شيخ حبيب ملکي، آقا سيد زين العابدين سيستاني، شيخ آقا بزرگ شاهرودي حاجي شيخ هاشم قزويني و مدتي زندان قجر زنداني بودند و بعد مرخص شدند و آقا ميرزا يونس اردبيلي در نوقان مخفي بود او را هم گرفتند و طهران بردند و مدتي در زندان بود. و بعد از بازرسيهاي زياد اسدي نيابت توليت محکوم به اعدام شد در شب 26 ماه مبارک رمضان 1354 بعد از طلوع فجر. اين خلاصه حادثه مسجد.
انتهي ما في الرسالة المذکورة
25 ذي القعدة 1380 در مشهد مقدس تحرير شد. معلم
معلم: مرحوم آية الله سبزواري به طوري که در مجله مکتب اسلام سال هشتم، شماره 4، مسلسل 88 (ذي قعده 1386، ص 25) نوشته در ماه شوال 1386 (مطابق دي – بهمن ) در مشهد وفات کرد.
منبع:
فداییان حجاب
عالمان و مشعل داران هدایت و جانشینان انبیا پوشش زن را فرمان خدا و سنتی ارزشمند می دانند و زنان مسلمان حجاب را چتر مصونیت و مایه افتخار و عزت خویش می شناسند.
و از سوی دیگر استعمارگران این سنت الهی اسلامی را بزرگترین مانع سر راه خود جهت نفوذ در بلاد اسلامی شناخته از آنگاه که پا به کشورهای اسلامی نهادند این سنت والا و ارزشمند را مورد تهاجم قرار دادند و آشکار و پنهان با حجاب مبارزه کردند. آنان با از بین بردن حجاب، نیمی از امت اسلامی را در کمند وابستگی به سیاست های شیطانی خود گرفتار و زمینه انحراف و استثمار را برای همگی فراهم کردند.
در سالهای 46 و 1345ه .ق مطابق 6 و 1305 ه .ش استعمار پایدار جهت پیاده کردن نقشه های شوم خویش رضاخان را از ایران و آتاتورک را از ترکیه و امان الله خان را از افغانستان به اروپا فرا خواندند و طی یک سفر سیاحتی تفریحی مغز آنان را شستشو دادند و سپس جهت اجرای مقاصد شوم خود آنان را به کشورهای اسلامی برگرداندند تا آرام آرام سنگر حجاب را نابود کنند و بعد هم اهداف شیطانی دیگر خویش را به مرحله اجرا گذارند.
آهنگ اسارت زن
در راستای آن حرکت استعماری رضاخان در نوروز همان سال روزی به همراه خانواده خویش به شهرستان قم آمد و در جوار حرم ملکوتی فاطمه معصومه(س) در مراسم تحویل سال - نوروز - شرکت نمود. لکن خانواده او و زنان همراه روسری ها را عقب زده و با بی حجابی ایستادند تا راه را بر دیگران باز کنند. لکن عالم آگاه و شجاع و دلسوز حضرت آیت الله شیخ محمدتقی بافقی که از وضعیت با خبر شد طی اطلاعیه ای خطاب به رضاخان و همراهانش چنین نوشت و اطلاعیه معظم له بر در و دیوار قم نصب گردید:
«شما چه کسانی هستید؟! اگر از غیر دین اسلام هستید در این مکان شریف چه می کنید؟! و اگر مسلمانید در حضور چندین هزار جمعیت در غرفه حرم چرا «مکشفة الوجه و الشعر» نشسته اید؟» رژیم رضاخان آیت الله بافقی را دستگیر کرد و به تهران برد و پس از پنج ماه حبس در زندان شهربانی مرکز در تهران او را در منزل تحت نظر و کنترل نگه داشتند.
رژیم مزدور پهلوی مبارزه با حجاب را ادامه داد و برای اجرای آن هدف، جشن هایی در شیراز در سال 1353ه .ق 1313ه . ش برگزار کرد. این مجلس در مدرسه شاهپور توسط میرزا علی اصغرخان حکمت شیرازی (وزیر معارف و فرهنگ) منعقد گردید و روز پنج شنبه بعدازظهر (ذی حجة) حدود 30 - تا 40 نفر زن و دختر بدون چادر به رقص و پایکوبی پرداختند در تهران در میدان جلالیه با حضور رئیس الوزراء (ذکاءالملک فروغی) دخترهای مدارس را بدون چادر و بی حجاب جمع کردند و متینگ خاصی را انجام دادند، در جمع آنان گفته شد: نسلی باید پرورش یابد که قبله گاهش «غرب » باشد و زیارتگاهش «لندن ».
قضایای کشف حجاب بر صفحات روزنامه ها نقش بست و هر روز دست به دست می گشت: آیت الله سیدعبدالله شیرازی از شیراز به قم آمد و با آیت عظام مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری و سید احمد خوانساری و حاج میرزا مهدی بروجردی ملاقات کرد و سپس به مشهد رفت و در مشهد با آیت الله حاج آقا حسین قمی ملاقات نمود. معظم له(ره) می گوید: روزنامه ها در جلو ایشان گذاشته شده بود، راجع به قضایای تدریجی کشف حجاب و جشنواره های آن در شیراز، تهران، مازندران و ... صحبت شد و حرکت ضد اسلامی رضاخان و عوامل آن مطرح گردید، حاج آقا حسین قمی متاثر شد و گریه زیادی کرد و فرمود:
«امروز اسلام فدایی می خواهد و من حاضرم فدا شوم.» بعد فرمود:
من می روم تا با این شاه صحبت بکنم، شاید که او را از تصمیمش منصرف گردانم، شما مردم را باید آگاه کنید و هشیار نمایید که توطئه عظیمی در کار است. بعد از آن حاج آقا حسین قمی به همراه دو فرزندش حاج آقا سیدمهدی و حاج آقا سیدسمیع به تهران رفتند و مستقیما با رضاشاه وارد مذاکره شدند، معظم له قبلا هم تلگراف تندی برای رضاشاه فرستاده بود. بعد از گفتگو وی را در شهرری (شاه عبدالعظیم) گرفتند و در باغ «سراج الملک » بازداشت کردند و ممنوع الملاقاتش نمودند.
در پی تهاجم فرهنگی رژیم شاه و مزدور پهلوی به سنگر حجاب و پوشش زن مسلمان به پشتوانه استعمار غرب، مراجع بزرگ تقلید ایستادند و موضع صریح خویش را اعلان داشتند.
در مشهد آیات عظام همچون آیت الله شیخ هاشم قزوینی و میرزاحسین فقیه سبزواری و سیدیونس اردبیلی و شیخ علی اکبر نهاوندی و شیخ آقابزرگ شاهرودی و شیخ ابوالحسن شیرازی و شیخ حسن کاشی و ... در این نهضت بزرگ شرکت داشتند و به پشتیبانی همین امر انبوه جمعیت مردم مسلمان و زنان آزاده روزی در مسجد وکیل شیراز جمع شدند و روزی در صحن مطهر حضرت معصومه(س) و روزی هم در مسجد جامع گوهرشاد مشهد در جوار بارگاه ملکوتی علی بن موسی الرضا(ع) اعتراض خویش را به سیاست های طاغوت در زمینه حجاب زدایی اعلام داشتند.
حماسه جامع گوهرشاد
پس از دستگیری و بازداشت آیت الله حاج آقا حسین قمی در مشهد وضع متشنج گردید مسجد گوهرشاد محل اجتماع مردم و سخنرانان متعهد و دلسوز علیه کشف حجاب وکلاه «بین المللی » یا به عبارتی دیگر فرهنگ منحط تحمیلی نظام شاهنشاهی گردیده بود. خطبای معروف امثال شیخ مهدی واعظ خراسانی و شیخ عباسعلی محقق و شیخ شمس نیشابوری و شیخ محمد قوچانی و ... در آن روزها برفراز منبر گوهرشاد (به نام منبر صاحب الزمان(ع)) می نشستند و به مردم آگاهی و بیداری می دادند.
صبح روز جمعه دهم ربیع الثانی 1354 ه .ق برابر با 20 تیرماه 1314 ه .ش مسجد گوهرشاد شور و حال دیگری داشت جمعیت فراوانی به همراهی علما در آنجا اجتماع کرده بودند از سوی دیگر رضاخان قزاقان را در مشهد مستقر کرد تا مردم را متفرق نمایند آنان وارد عمل شدند و بر روی مردم بی محابا آتش گشودند و حدود یکصد و پنجاه نفر را کشته و زخمی کردند لکن مردم متفرق نگشتند و مقاومت کردند و در برابر آنان ایستادند. در پی آن مقاومت قشون قزاقان عقب نشینی کرده که در همین موقع تلگرافی مبنی در دفاغ از اسلام به شاه مخابره شد و هشت نفر از عالمان و آیات عظام بر آن امضا کردند همانند مرحوم آیت الله سیدیونس اردبیلی و سیدعبدالله شیرازی و ...
پس از هجوم قزاقان و کشته و زخمی شدن عده ای در روز جمعه مردم اطراف مشهد با داس و بیل و چهار شاخ و اسلحه سرد به طرف مسجد سرازیر شدند مسجد پر از جمعیت شده بود، زنان شجاع و آزاده مسلمان تقاضای شرکت در آن تظاهرات بزرگ داشتند که در مسجد پیرزن چادر زدند و آنان نیز حضور پیدا کردند مرحوم نواب احتشام رضوی برای زنان سخنرانی کرد.
روز شنبه 11 ربیع الثانی 1354 ه .ق فرا رسید در و دیوار مسجد گوهرشاد پر از جمعیت بود. شعارهای ضد سلطنت و ضد حجاب زدایی فضای مسجد را پر کرده بود آنان سرود مقاومت سر می دادند و وحشت عجیبی در میان نیروهای دولتی ایجاد کرده بودند، تلگراف خانه مشهد محل رفت و آمدهای شتابزده ای شد که آنان با مردم چه کنند آیا مسجدیان را تار و مار کنند و همه را نابود نمایند و یا با این وضع صبر کنند منتظر اوامر ملوکانه بودند.
نتیجه آن تماس ها این شد که سران لشکر و فرماندهان شهربانی و آگاهی نیروهای خود را آماده کنند و قزاقان در جاهای حساس شهر و نقاط مهم مسجد گوهرشاد مستقر شوند و مسلسل های سنگین را بر بام های مشرف بر مسجد بگذارند و شایع نمایند این سازماندهی جهت حفاظت از بانکها و اماکن دولتی است. اسدی نایب التولیة رضاشاه که از نقشه کشتار مطلع بود و چون می دانست که عده ای از مجتهدین و خطباء بزرگ در میان مسجدند چنانچه آنان کشته شوند خراسان و چه بسا ایران یکپارچه آتش خواهد شد. شب یکشنبه در صدد برآمد آنان را با حیله ای از مسجد خارج کند لذا به دروغ پیام فرستاد که تلگراف شما را اعلیحضرت همایونی پاسخ داده برای مذاکره به داخل کشیکخانه تشریف بیاورید. آنها را از میان جمعیت بیرون بردند و سپس راه برگشت را بر آنان بستند و از مسجد هم خارجشان نمودند.
شب یکشنبه از نیمه گذشت. در نیمه های آن شب شیخ محمدتقی بهلول سخنانی را در دفاغ از اسلام مطرح کرد و رژیم شاه را فاسد دانست. خون مردم غیور و شجاع به جوش آمده بود شعارهایی بر علیه سلطنت فاسد سر می دادند در آن هنگام از سوی ماموران مزدور داخلی آرامش مردم برهم زده شد. درگیری داخلی آغاز گشت و فشاری فوق العاده بوجود آمد. از سوی دیگر فرمانده سفاک قشون شرق سرلشکر «ایرج مطبوعی » با غروری خاص دستور آتش توپها و مسلسلهای .ق زنده گردد. توپهای مستقر در خیابانهای «تهران » و مسلسلهای سنگین اطراف توسط قزاقان رضاخانی به غرش درآمد سنگین راصادر کرد گویا روسیه تزار بار دیگر به سرکردگی ژنرال «روکو» وارد عمل شده و فجایع سال 1330 ه و برای فتح مسجد گوهرشاد پس از صدای شیپور به آن سوی حرکت کردند دژخیمان از خدا بی خبر پای به درون خانه خدا گذاردند و به هیچ کس رحم ننمودند و به قول خودشان «کاری کردند که روسها نکردند». صبحگاهان که سپیده دمید فریادهای یاالله و یاعلی و یاصاحب الزمان از آن کشتگان مظلوم خاموش گشته و به صورت خون بر در و دیوار مسجد نقش بسته بود اینک قزاقان فاتح بر روی هزاران کشته پای می گذارند و خود را غالب می دانند ولی غافل از آنکه محکوم و مغلوبند و آینده از آن بندگان صالح و نمازگزار است «و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون »زود است بدانند ستمکاران که بر سرشان چه خواهد آمد.
«کتب الله لاغلبن انا و رسلی »
خداوند سبحان پیروزی برستمکاران را برای خویش و فرستادگانش نوشت و آن را حتمی نمود.
آری، رضاخان مزدور به حمایت انگلیس خبیث برای جا انداختن فرهنگ بی عفتی و فحشا غرب بین دو تا پنج هزار نفر از مؤمنین را در مسجد گوهرشاد به خاک و خون کشید و به گفته بعضی از شاهدان عینی روز یکشنبه 12 ربیع الاول 56 کامیون جنازه را از مسجد و اطراف آن برگرفتند و در محله خشتمالها و باغ خونی مشهد در گودالی ریختند. در میان جنازه های شهدا بعضی از زخمی های زنده را نز دفن کردند. و بعد هم بیش از هزار و پانصد نفر از روحانیون و مردم را بازداشت نمودند و به زندان انداختند، عده ای هم متواری شدند که بعدا از ایران به سوی نجف اشرف و جاهای دیگر گریختند و فراری گشتند.
http://www.bashgah.net/fa/content/show/9321
تقابل اسناد و خاطرات در قیام مسجد گوهرشاد
تقابل اسناد و خاطرات در قیام مسجد گوهرشاد
از میان انبوه مصاحبههایی که راجع به تاریخ معاصر در مدیریت اسناد آستان قدس رضوی انجام شده است یکی از مداخل مورد بحث در پارهای از مصاحبهها قیام مسجد گوهر شاد است. راویان مختلفی راجع به این قیام خاطراتی را بیان داشتهاند و به صورت پراکنده از این قیام یاد کردهاند. هرچند این موضوع طرحی مستقل بود که هم بخش تاریخ شفاهی مدیریت اسناد آستان قدس رضوی به آن پرداخته و هم شعبه منحل شده مرکز اسناد انقلاب اسلامی مشهد مصاحبههای مفصلی در این زمینه انجام دادهاند. در واقع این مصاحبهها سالها بعد از قیام خونین مسجد گوهرشاد انجام شده است و روایتگران یا شاهدان اصلی موضوع نبودهاند و یا اینکه به لحاظ گذشت زمان طولانی از واقعه خاطره درحافظه کم رنگ شده بود. ولی اهمیت این موضوع موجب شده تا بازتاب حادثه به صورت شفاهی چندنسل بعد هم در میان خانوادههای مشهدی انعکاس داشته باشد.
روایت قیام مسجد گوهرشاد انعکاس خفقانی است که بعد از این حادثه در شهر مشهد پدید میآید، سانسور مطبوعات و فشارهای حکومت تا جایی است که کمتر نوشتهای راجع به این موضوع تا قبل از شهریور1320 وجود دارد. عدم پرداختن به موضوع در زمان واقعه موجب شده تا منابعی که بعدها به رشته تحریر در میآیند بیشتر محتوای احساسی و مبهم به خود گیرند. در لابلای اسناد و خاطرات موجود هرآنچه بیشتر نمود پیدا کرده است اصل ماجرا است و تحلیلهای متفاوت از موضوع بعد از انتشار اسناد شکل گرفتهاند.
در مواردی روایتهای شفاهی این قیام در رمانهایی همچون «پاریس پاریس» آقای تشکری و «جاده جنگ» انوری انعکاس داشته است که واکاوی و بررسی دقیقی را میطلبد. هرچند مطالب رمان «پاریس پاریس» در صدد القای قصهای جدید از قیام گوهرشاد است که اسناد به آن اشاره ندارند و به عبارتی زایشهای فکری نویسنده در خلق داستانی نه چندان مستند، موفق نبوده است وخواننده با مرور آن به روایتی جدید و غیرمستند آگاهی پیدا میکند.
با اینکه خاطرات گردانندگان قیام منتشر شده است ولی در مواردی تحلیلهای منتشر شده در نخستین مقالات، پژوهشگران را با زمینههای جدیدی از قیام آشنا میکند که کمتر در خاطرات منعکس شدهاند. به طوری که درباره بهلول در شمارههای 434 تا 444 مجله تهران مصور درسال 1330 مقاله با عنوان «پنجه خونآلود انتلیجنس سرویس» به قلم آشنا برای اولین بار پرده از یک راز مهم سیاسی، قتل داور وزیر مالیه و اسدی نایب التولیه آستان قدس رضوی، برمیدارد. تقابل اسناد و خاطرات قیام خونین مسجد گوهرشاد قابل تامل است. هر کدام درصدد ارائه اطلاعات جدید بوده ولی در یک نکته مشترک هستند و آن ابهام در آمار کشتار و مکان تدفین شهدای گوهرشاد است.
قیام مسجد گوهرشاد در زمان خود یکی از اتفاقات مهم است زیرا در دوره رضاشاه با توجه به برخوردهای شدید با هر گونه تحصن در شهر مشهد، این قیام به وقوع میپیوندد و منشاء برخی از تحولات میشود.
باروی کار آمدن رضاشاه عصر تجدد و نوگرایی هم با شتاب شروع میشود. زیرا او مدعی بود وقتی مردم لباس متحدالشکل به پوشند، کلاه پهلوی بر سرگذارند و نسبت به تقیدات دینی سست شوند متمدن خواهند شد. هر چند که وی فکر تجدد مآبی را از اوایل سلطنت(1) خود درسر میپروراند و متحدالشکل کردن البسه در سال 1307، ماجرای حضور خانواده پهلوی در حرم حضرت معصومه (س) و مخالفت مرحوم شیخ محمد بافقی در سال 1306 و نوع پوشش اعضای خانواده شاه و دیگر اقدامات اوموید این واقعیت بود ولی سفر ترکیه این تلقی را تقویت کرد.
مسئله کشف حجاب و برخورد با افرادی که حجاب را رعایت میکردند در تمام ایران از سال 1314 به شدت اجرا میشد. مخبرالسلطنه هدایت رئیسالوزراء رضاشاه در مورد تغییر لباس با تمسخر مینویسد: «17دی 1314 روز ورود به صحنه تمدن است. مملکت را آوازه تمدن و ترقی فراگرفته است. مسرورم که میبینم خانمها در نتیجه معرفت به وضعیت خود آشنایی یافتهاند، نصف قوای مملکت بیکار بود، به حساب نمی آمد، اینک داخل جماعت شدهاند.(2) مبارزه با کشف حجاب در اکثر نقاط وجود داشت ولی تبلور این قیام در مشهد بود و به قول نویسندهای در مشهد غیرت زیاد بود.(3) داستان قیام مسجد گوهرشاد از آنجا شدت میگیرد که پس از برگزاری جلسات مخفیانه روحانیون مشهد تصمیم گرفته میشود که آیتالله حاج حسین قمی به تهران برود و مستقیماً با رضاشاه وارد مذاکره شود ولی آقای قمی را در باغ سراجالملک توقیف و ممنوعالملاقات میکنند(4) انتشار این واقعه در مشهد موجب خشم دوستداران آیتالله قمی شده و حوادث مسجد گوهرشاد به وقوع میپیوندد. تا جایی که سرکوب قیام مردم مشهد و کشتار متحصنین مسجد گوهرشاد بزرگترین جنایت عصر پهلوی اول به حساب میآید.(5)
مهمترین منابع منتشر شده در موضوع قیام را میتوان در سه محور کتابها، اسناد و خاطرات تقسیمبندی نمود.
الف: کتابها
1- حدیقة الرضویه؛ نوشته محمدحسن بن محمدتقی خراسانی هروی، کتاب مزبور در سال 1326 توسط شرکت چاپخانه مشهد به چاپ رسیده. در حقیقت این کتاب از بسیاری جهات مهم است نخست اینکه زمانی نگارش شده که چند سالی از قیام نگذشته است. دوم اینکه خود نویسنده از شاهدان قیام بوده است.
2- قیام گوهرشاد؛ به کوشش سینا واحد. این کتاب در سال 1361 توسط اتشارات وزارت ارشاد اسلامی منتشر شده است. در این کتاب نویسنده در دو بخش کلی به مسائل پیرامون واقعه گوهرشاد پرداخته است. بخش اول به شرح و تحلیل وقایع مسجد گوهرشاد میپردازد و بخش دوم گفتگو با 20 نفر از افرادی است که یا در جریان واقعه گوهرشاد حضور داشتهاند و در واقع از شاهدین عینی ماجرا هستند و یا آنکه دیگران برای آنها وقایع مسجد گوهرشاد را نقل کردهاند.
3- واقعه خراسان؛ به كوشش مسعوى كوهستانينژاد، این کتاب در سال 1375 در تیراژ 3300 نسخه و 194 صفحه توسط انتشارات حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی به چاپ رسیده است. واقعه خراسان در دو بخش تدوین شده بخش اول(6) آن اختصاص به مصاحبه خبرنگار هفته نامه پرچم با آقای نواب احتشام رضوی است که وی به 22 سئوال در ارتباط با واقعه مسجد گوهرشاد پاسخ داده است و بخش دوم(7) خاطرات یک افسر در جریان واقعه مسجد گوهرشاد است.
4- ضربه دوازدهم؛ تالیف محمدجواد ميري و سعيد کريمياین کتاب به همت سازمان فرهنگي تفريحي شهرداري مشهد در سال ۱۳۸۷منتشر شده است.
5- مسجد گوهرشاد و وقايع مهم آن؛ تاليف ابراهيم زنگنه جدیدترین اثری است که به صورت خلاصه به موضوع قیام مسجد گوهرشاد پرداخته است این اثر در سال 1390 توسط انتشارات خورشید شرق در مشهد منتشر شده است.
6- کشف حجاب از کشف حجاب؛ مجموعه مقالات همايش بزرگداشت قيام مسجد گوهرشاد؛ انتشارات آهنگ قلم مشهد در سال 1388 چاپ نموده است.
7- اعجوبه قرن؛ مجموعه مقالات برگزيده همايش ملي بهلول شگفتي روزگار؛ انتشارات سخن گستر مشهد در سال1390 منتشر نموده است.
ب: اسناد
اهمیت اسناد به این جهت است که حتی به جزئیات واقعه گوهرشاد هم اشاره دارند به عنوان نمونه یکی از افرادی که پس از واقعه گوهرشاد در معرض اتهام قرار گرفت محمدولیخان اسدی است در مطالعه اسناد منتشرشده در این موضوع کاملاً نکات مبهم روشن خواهند شد اسدی در وصیتنامهاش اشاره(8) به این دارد که بیگناه و قربانی یک توطئه است و حتی این واقعیت در اسناد آمده است که شکنجه باعث شده که حرفهای غیر واقعی بزند.
در ارزیابی اسناد واقعه گوهرشاد در ارتباط با محاکمه اسدی به این شناخت میرسیم که حتی بتوانیم تمام افرادی که وی را محاکمه کرده(9) و یا کسی که حکم اعدام را اجرا نموده و پزشکی که صحت مرگ اسدی را تایید کرده است بشناسیم.
1- واقعه کشف حجاب: اسناد منتشر نشده از واقعه کشف حجاب در عصر رضاخان؛ به کوشش مرتضی جعفری این کتاب توسط سازمان مدارک فرهنگی انقلاب اسلامی در سال 1371 منتشر شد.دراین مجموعه تعداد 226 سند در موضوع کشف حجاب مربوط به اکثر استانهای کشور آمده است اکثر این اسناد در قالب تلگراف و اعلامیهها از وزارت داخله و وزارت جنگ صادر شده اند.
2- واقعه گوهر شاد به روایت دیگر از مجموعه اسناد چاپ نشده روان شاد اسماعیل رائین؛ به کوشش سیما رائین در سال 1379 چاپ شده است. کتاب مزبور در واقع به بررسی شخصیتهایی میپردازد که در جریان قیام گوهرشاد نقش داشتهاند. تکیهگاه اصلی این پژوهش اسناد منتشرنشده از قیام گوهرشاد است به خصوص اسنادی که به محاکمه اسدی اشاره دارند.
3- قيام مسجد گوهرشاد به روايت اسناد؛ تدوين داود قاسمپور این کتاب توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامي در سال ۱۳۸۶منتشر شده است.
4- بهلول گنابادی به روایت اسناد؛ تالیف دکتر محمد ذبیحی، این کتاب در زمستان 1389توسط انتشارات آیین احمد در قم چاپ شده است.
ج: خاطرات
از جمله منابع مهم در بررسی وشناخت قیام مسجد گوهرشاد خاطرات هستند. اهمیت خاطرهنگاری در تاریخ معاصر تا آنجاست که این گونه نوشتهها در ردیف منابع دست اول در کنار پژوهشهای تاریخی قرار میگیرند. در ارتباط با قیام مسجد گوهرشاد با کمبود خاطره روبرو نیستیم، هرچند تعدادی از این خاطرات تاکنون چاپ شدهاند ولی تعداد کثیری هم در آرشیوهای تاریخ شفاهی قرار دارند.
بررسی خاطرات سیاسی بهلول(10) بعنوان برجسته ترین فردی که رهبری قیام مسجد گوهرشاد را داشته است از بسیاری جهات ما را با واقعیتهای این قیام آشنا میسازد. آنچه در خاطرات به آن میرسیم ترسیم ابعاد واقعه از زبان رهبران قیام است بنابراین اگر کوچکترین کتمان یا دروغپردازی در جریان باشد کاملاً مشخص است. نکته اساسی در خاطره نگاری زمان نگارش یا بیان خاطرات است. به عبارتی بهتر، زمان بیان خاطرات در ارتباط با قیام گوهر شاد چه وقتی است؟ آنچه قابل ذکر است و اعتبار خاطرات را تا حدی کم میکند گذشت زمان زیاد از وقوع قیام است. رهبر قیام گوهرشاد به واسطه اینکه بعد از گذشت سال ها ازماجرا لب به سخن گشوده است، بسیاری از ناگفتههای قیام مزبور را فراموش کرده است. اگر نگاهی موشکافانه به خاطرات بهلول داشته باشیم باید گفت: یکی از نقایص خاطرات سیاسی بهلول این است که از زندگینامه و پیشینه خانوادگی وی مطلبی بیان نشده است. وی علت بیان نکردن خاطراتش را حاکمیت پهلوی میداند(11) و معتقد است که اگرچه درباره قیام گوهرشاد بسیاری از نویسندگان متناسب با اطلاعاتی که در این باره داشتهاند، سخنی گفتهاند، اما هیچ یک از آن نوشتهها همه حقایق را بیان نکرده است. زیرا بعد از فرار این جانب به افغانستان و دستگیر شدنم در آنجا، رضاشاه پهلوی و همکارانش فکر میکردند من در حادثه گوهرشاد فوت کردهام.
در خاطرات بهلول ضد و نقیضگویی به مراتب وجود دارد، پس از آنکه نواب احتشام با بهلول ملاقات کرد و بیرون رفت بهلول مینویسد: من از تصمیم او با خبر نبودم وگرنه اجازه چنین کاری را به او نمیدادم زیرا در آن هنگام، خواهان ورود به جنگ مسلحانه و یا آماده کردن مقدمات آن نبودم. هدف من از تحریک احساسات مردم آن بود که عوامل حکومت از نیروی مردمی ترسیده و مرا آزاد کنند. من به فکر جنگ مسلحانه نبودم، زیرا مرجع تقلیدم آیتاللهالعظمی اصفهانی به من دستور داده بود با جنگ سرد بر دشمن پیروز شوم.(12) در ادامه مبارزه بهلول در مسجد گوهرشاد بر عکس این قضیه اتفاق میافتد و پس از این که بر روی منبر مسجد گوهرشاد قرار میگیرد، چنین ادامه میدهد: «... بعد از کتک زدن به رئیس اطلاعات، آنها به ما حمله خواهند کرد و هیچ راهی برای اصلاح نیست. راهی جز جنگ(13) نداریم ...»
بهلول در خاطراتش با اشاره به خیانت نواب احتشام به وی دارد: «همچنین اگر نبود خیانت احتشام رضوی چه بسا مقاومت ادامه مییافت.... نواب احتشام رضوی(14) این شخص خائن که فرماندهی در ورودی اصلی را به او داده بودم به نیروهای تحت فرماندهیاش میگوید: شیخ بهلول و یاران او دیوانه هستند، من الآن میروم شما نیز بروید دنبال زندگی تان.»
از دیگر شخصیتهای موثر در قیام مسجد گوهر شاد نواب احتشام رضوی است. آن گونه که نواب میگوید :«قسم میخورم که در قسمت ورود من به نهضت(15) مشهد کوچکترین مداخله یا مذاکره یا تحریکی از طرف مرحوم اسدی نبود»
نواب احتشام رضوی در جریان قیام گوهرشاد یکی از همراهان اصلی بهلول بود. پس از اینکه نواب احتشام رضوی به نمایندگی جمعیت با رئیس قشون مطبوعی مذاکره کرد، نزد بهلول میرود و میگوید: «باید مردم را به آرامش دعوت کنیم.» بهلول میگوید: «آرامش و سکون جامعه کاری است غلط، باید آتش را تیز تر کرد واین فتنه را تعمیم داد.... اگر کلمهای از آنچه گفتی با مردم حرف بزنی ترا تکذیب و تکفیر میکنیم. این انقلاب به هر قیمتی هست ولو خرابی مسجد وآستانه و قتل عام مشهد باید توسعه یابد»(16) در جایی دیگر از خاطرات نواب راجع به بهلول آمده است: «حالا میفهمم شما عنصری آشوبطلب و فتنهجو هستید، و همان طور که در همه جا فتنه کرده و فرار کردهاید در این جا هم میخواهید مردم را در بحبوهه خطر گزارده و فرار کنید.» خانم سکینه نواب رضوی در ارتباط بابهلول گفته: «بهلول آمده بود برای اینکه دست نشانده خارجیها بود و به او گفته بودند که بیاید شلوغ کند»(17) قضاوت در ارتباط بهلول را برخی از خاطرات طوری نوشتهاند که نیاز به تامل ودقت بیشتری دارد. بهلول ممکن بود یک کلاه پهلوی سرش گذاشته و یک کت و شلوار پوشیده بوده و آن هم شب تاریک و شلوغ راحت میتوانسته این کار را بکند. بهلول فرار کرد و به اسدی چسباندند که اسدی بهلول را فراری داده و در صدد این معنی بوده است که خطهای خراسان را از ایران جدا کند.(18) یا فردی مشاهداتش را در ارتباط با مسجد گوهر شاد چنین نوشته : «...خلاصه آمدم دیدم چند نفر داش و قلدر، بهلول را روی دوش گرفتهاند و میبرند به طرف منبر(19)، بنابراین پس از سرکوب قیام اکثر خاطره نویسها تقصیر را به گردن بهلول انداختهاند.(20)
از دیگر کتابهای مهم خاطرات سياسي محمدعلي شوشتري، خفيهنويس رضاشاه پهلوي است. شوشتری در سال1314 بازرس در آستان قدس بوده و مشاهدات خود را نوشته است. این خاطرات به اهتمام غلامحسين ميرزاصالح در سال 1379 توسط انتشارات کویر منتشر شده است.
هریک از منابع منتشر شده اعم از خاطرات و اسناد و کتابهای تحقیقی به نوعی حادثه قیام مسجد گوهرشاد انعکاس دادهاند. اسناد مرجع مهمی در این ارتباط هستند و در واقع تقابل خاطرات و اسناد در برخی از موارد مداخل جدیدی از قیام ایجاد کردهاند که واکاوی جدی آنها انتشار اسناد و خاطرات بیشتر میطلبد.
پانویسها:
1. جعفری، مرتضی. واقعه کشف حجاب، اسناد منتشر نشده از واقعه کشف حجاب در عصر رضاخان. به اهتمام مرتضي جعفري، صغري اسماعيلزاده، معصومه فرشچي. تهران: سازمان مدارک فرهنگي انقلاب اسلامي، موسسه پژوهش و مطالعات فرهنگي، ۱۳۷۱.ص21
2. جعفری، مرتضی. واقعه کشف حجاب.ص22
3. واقعه عاشوراي ثالث يا انقلاب خونين ثاني مشهد مقدس در دهم ماه ربيعالثاني مطابق هشتم ديماه. تهران: بینا،1331. ص6
4. حسینی معینی، سید عباس. روحانیون اصل محکم. بی جا: بی نا، بی تا. ص22
5. كوهستاني نژاد، مسعود. واقعه خراسان. تهران: سازمان تبليغات اسلامي، حوزه هنري، ۱۳۷۵. ص1
6. کوهستانی نژاد، مسعود. واقعه خراسان ص19تا97
7. کوهستانی نژاد، مسعود. واقعه خراسان. ص101تا179
8. رائین، سیما. واقعه گوهرشاد به روایت دیگر. تهران: رائین. 1379. ص235
9. کارقضاوت پرونده اسدی توسط 1-سرهنگ حبیب الله قادری 2- سرهنگ دوم رضا افشار قاسملو 3- سرگرد ابوالقاسم داورپناه
5- سرگرد محسن آیرم انجام شده است. اجرا کنندگان حکم توسط رزاقی سرکلانترشهربانی شرق، تقی بردبارمدیر زندان، ستوان دوم غفوری منش محکمه دیوان حرب زمان جنگ و سروان عبدالله رجایی فرمانده پیاده نظام تیر باران - رائین، سیما. واقعه گوهرشاد به روایت دیگر. ص227و239
10. جهت اطلاع از خاطرات بهلول بنگرید به: خاطرات سیاسی بهلول. ترجمه عربی، عبدالعظیم مهتدی بحرانی. برگردان فارسی، علیاصغر کیمیایی. قم: اسوه. 1380
11. خاطرات سیاسی بهلول. ص45
12. خاطرات سیاسی بهلول. ص93و94
13. خاطرات سیاسی بهلول. ص97
14. خاطرات سیاسی بهلول. صفحات 116-117-118
15. کوهستانی نژاد، مسعود. واقعه خراسان. ص58
16. کوهستانی نژاد، مسعود. واقعه خراسان. ص72-71
17. واحد، سینا. قیام گوهر شاد. ص245
18. واحد، سینا. قیام گوهر شاد. ص112
19. مصاحبه با حاج غلامعلی نخلعی به نقل از سینا. قیام گوهرشاد. ص179
20. گفتگو با سیدعبدالله شیرازی .... در نظمیه مأمورها میآمدند و دست و صورت خود را میشستند، چون از جنگ فارغ شده بودند .یکی از آنها که نمیدانست من چه کسی هستم به من گفت: واقعاً شما نمیدانید ما چه کردیم از روسها بدتر کردیم کاری که ما کردیم روسها نکردند..... همهاش تقصیر این ریش بزی بهلول است. به نقل از سینا واحد. قیام گوهرشاد. ص127
غلامرضا آذری خاکستر
http://ohwm.ir/show.php?id=1838
حضور مرحوم آیة الله فقیه سبزواری در حادثه گوهرشاد
قیام گوهرشاد به روایت شاهدان عینی

بارگاه مقدس و ملکوتی حضرت علی بن موسی الرضا(ع) در طول تاریخ چندین مرتبه مورد تاخت و تاز یاغیان از خدا بیخبر قرارگرفته است که هر دفعه لطف لایزالی حضرت حق، حافظ و نگهبان این مکان مقدس بوده و در مدت زمان کوتاهی معجزه الهی برضد متجاوزان رخ داده است که از شرح آن اجتناب میکنیم.
از جمله حوادث تاریخی که در کنار این مضجع نورانی در تاریخ یک صد سال گذشته خراسان ثبت شده است، واقعه تلخ و خونین معروف به « قیام گوهرشاد » است که این بار دست خون آشام استکبار از آستین رضاخان و یاران از خدا بیخبرش درآمد و مسجد و حرم به دریای خون تبدیل شد، بعد از پیروزی انقلاب اسلامی نویسندگان و تاریخ نگاران سراغ شاهدان آن قیام خونین رفته و هر یک به نوبه خود تلاش نمودند که این قیام را از زوایای مختلف مورد مداقه و تجدید نظر قرار دهند تا زوایای تاریک آن برای ثبت حقیقی آن در تاریخ بر همگان عیان گردد.در همین راستا، مرکز اسناد انقلاب اسلامی شعبه خراسان نیز به سراغ تعدادی از شاهدان و ناظران و مطلعین و حاضران در آن قیام و جریانات قبل و بعد از آن رفته و گفت و شنودهایی را انجام داده که به طور مفصل در مرکز اسناد انقلاب اسلامی موجود است،اما از آنجایی که این جریان به دلائل مختلفی از قبیل سانسور شدید مطبوعاتی و خبری از طرف رژیم دیکتاتوری رضاخان و جو اختناق حاکم بر آن زمان در هاله ای از ابهام باقی مانده است، بر آن شدیم بدون تحلیل و پیش داوری و قضاوت قسمتهایی از مصاحبههای انجام شده را به طور مسلسل تاریخی به صورت گزارش گونه ای در اختیار خوانندگان محترم قرار دهیم تا انشاءا... در مسیر حرکتمان برای تبیین زوایای تاریک این جریان از نظرات واطلاعات خوانندگان گرامی نیز بهره مند باشیم.در نقل مطالب رعایت امانت گردیده و فقط در برخی موارد جملات به علت از هم گسیختگی گفتار مصاحبه شونده ویراستاری شده و در برخی موارد نیز به علت حفظ مصالح مصاحبه شونده و مرکز اسناد و شروطی که مصاحبه شونده داشته است، از ذکر نام خودداری کردهایم و از طرفی به علت مرادف بودن خیلی از گفتهها از نقل آن از زبان گویندگان مختلف اجتناب شده است و سعی شده در حد اغنای خواننده مطالب ذکر شود.
آیت ا... حاج آقا حسین فقیه سبزواری در دستخطی تحت عنوان (و اما الحوادث الواقعه فی عصرنا) مینویسد: در سنه 1353 ه.ق حکم شد که باید کلاه بین المللی پوشیده شود که عبارت از کلاه دوره دار بود و مردم بلاد اطاعت کرده پوشیدند،مگر مشهد که قیام کرد و مخالفت کرد.
حجت الاسلام والمسلمین حاج اسماعیل تهرانی از ناظران قیام گوهرشاد- سال1314 شمسی - میگوید: یک شکل بودن لباس، مقدمه کشف حجاب بود، اول کلاه آمد،بعد لباس متحدالشکل آمد، حتی خود من را به خاطر داشتن لباس روحانیت دستگیر کردند و بردند به کلانتری و برای من جریمه بریدند و بعد از اخذ جریمه رها کردند.
مرحوم حاج عباس چراغچی از حاضران در قیام گوهرشاد میگوید: موقعی که اتحاد شکل لباس شد، علی اکبر دربانباشی به خدام حرم امر کرد که کلاه پهلوی بر سر بگذارند،بعد از آنکه خدام کلاه پهلوی بر سر گذاشتند مردم برای دیدن کلاه پهلوی به حرم میآمدند.آیت ا... قمی (حاج آقا حسین) و علماء در برابر این امر مقاومت کردند.در نتیجه آیت ا... قمی (حاج آقا حسین) برای اعتراض راهی تهران شدند.
شیخ محمد تقی بهلول در خاطرات خود مینویسد: شب شنبه بودکه داخل مشهد شدم و به منزل آیت ا... حاج آقا حسین قمی(ره) رفتم و حال آقا را پرسیدم...... بنده شب را در منزل یکی از دوستان خوابیدم و صبح بعد از اندکی فکر تصمیم گرفتم روز پنج شنبه و شب جمعه در مشهد باشم و روز جمعه به تهران بروم و به هر وسیله شده با آقا مرحوم آیت ا... حاج آقا حسین قمی (ره) ملاقات کنم و هر امری که دارند اجرا کنم ...... داخل حرم یک نفر پلیس مخفی با لباس شخصی پیش من آمد و آهسته به گوش من گفت شما را شهربانی خواسته بنده به فکر مخالفت نیفتادم و حرکت کردم که با او بروم و چند نفر مشهدی،که آن پلیس را با لباس شخصی شناختند پیش آمدند، از او پرسیدند که شیخ را کجا میبری؟گفت: شهربانی خواسته.گفتند:حق نداری کسی را از صحن جلب کنی...... چند نفر از خدام حرم میانجی شدند که بنده به شهربانی نروم و آزاد هم نگردم.در یک حجره صحن تحت مراقبت پلیس بمانم و رئیس شهربانی بیاید و در همان صحن کار خود را با من فیصله کند ...... آن روز تا غروب پشت شیشه ایستادم، مردم دسته دسته میآمدند و مرا تماشا میکردند و میرفتند، پلیسها به ملایمت و گاهی با خشونت و گاهی با آب پاشی مردم را متفرق میکردند و باز دسته دیگر میآمدند ...... پلیس به آنها (مردم) میگفت: آقا جان بروید شما که الان به شیخ کاری ندارید مقصود شما این است که شیخ شب در مسجد منبر برود،من به شما قول میدهم که این مقصود حاصل میشود! بنده فوراً در شیشه را باز کردم و به مردم گفتم: راست میگوید،بروید بنده زندانی شدهام شما که زندانی نیستید،همهمه زیاد شد!
آقای حاج سید محمود سلیمانی از شاهدان قیام گوهرشاد میگوید:بهلول چند شب منبر میرفت بعد حکم شد که بهلول را بگیرند،بعد از بازداشت او را در آسایشگاه خدام نگهداشتند مردم در آسایشگاه تجمع کردند، بهلول پنجره را باز کرد و گفت:مردم بروید.کاری از شما ساخته نیست،مردم کم کم زیاد شدند.هجوم مردم از تمام اطراف در حرم زیاد شد، قریب به هزار نفر در حرم جمع شدند، سپس بهلول را از آن اتاق خارج کردند و او را روی شانههای خود گذاشتند و به صحن نو (آزادی فعلی) آوردند و در ایوان طلا روی یک منبر کوچک گذاشتند.
شیخ محمد تقی بهلول در خاطرات خود میگوید:همین که آفتاب از زمین و دیوارها برطرف شد و صحن را سایه گرفت، چنان جمعیتی به صحن آمدند که جای خالی نماند صحن کهنه (صحن انقلاب فعلی) و حجرهها و غرفههای اطراف صحن حتی پشت بامها از مرد و زن پر شده بود و همه متوجه حجره بنده بودند...... عصر که شد حرم مملو از جمعیت شد تا اینکه احتشام رضوی آمد و من را دید و بیرون آمد و کلاه پهلوی که بر سر داشت، به زمین زد و فریاد زد مردم چرا ایستاده اید؟ بعد من را بیرون آوردند و جریان قیام گوهرشاد آغازش اینجا بود ...... من اگر میدانستم احتشام رضوی میخواهد مردم را تهییج کند تا مرا آزاد کنند، جلوگیری میکردم، زیرا به نظر من هنوز وقت قیام بر ضد رضا شاه نرسیده بود، چون هدف من این بود که اگر قیامی بخواهد صورت بگیرد و مؤثر باشد، باید سراسری باشد و لذا من قبلاً برای رسیدن به این هدف، به اکثر شهرهای ایران مسافرت میکردم و مردم را هوشیار میکردم،فقط به آذربایجان و مازندران که میشد، روی نیروهای مردمی که از آنجاها مسلح شوند حساب کرد نرفته بودم،و قصدم این بود که به آنجاها هم بروم بعداً یک نیروی مسلح تشکیل بدهم و مبارزه مسلحانه را آغاز کنم، ولی آن عمل احتشام رضوی تمام نقشههای من را به هم ریخت و ناچار شدم که از همین جا آغاز کنم!
حاج سید محمود سلیمانی از شاهدان قیام گوهرشاد میگوید:نواب احتشام از مسؤولان آستانه بود، فوری عبای مشکی روی شانه انداخت و کلاه پهلوی را پاره کرد و عمامه سبز پیچید و پایین منبر نشست تمام مردم هم از چهار طرف وارد صحن میشدند و کل صحن پر از جمعیت شد.
یکی دیگر از شاهدان قیام گوهرشاد در خاطرات خود میگوید:
2 یا 3 قدم عقبتر از من کسی بود، گفتند این سرکشیک حرم است، آمد روی پله منبر ایستاد و به بهلول گفت: ساکت باش! مردم خیال کردند آمده بهلول را پایین بیاورد، کلاهش را از سرش برداشت و نشانی که مربوط به آستان قدس رضوی بود از کلاه خود کند و بوسید و به لباسش زد و کلاه را محکم به زمین زد و گفت: من این کلاه را بر سر نمیگذارم و قیام مردم اوج گرفت تا نیمه شب جمعیت عده ای رفتند و بازگشتند.
شیخ محمد تقی بهلول در خاطرات خود میگوید: نواب احتشام همین که به وسط صحن رسید کلاه خود را از سر برداشت و به دست گرفت و بلند کرد و فریاد زد ای مردم بیغیرت! چهار هزار نفر هستید،چرا از چهار پلیس میترسید؟ حمله کنید و شیخ را آزاد سازید،نابود باد آن کس که این کلاه بیغیرتی را سر ما گذاشت،لعنت به این کلاه این را گفت و کلاه خود را بر زمین زد و زیر پا مالید و فریاد زد یا حسین و به حجره حمله کرد و مردم همراه او هجوم آوردند.
وقایع بعد از بردن بهلول از حجره خدام به صحن نو (آزادی فعلی )
یکی از شاهدان قیام گوهرشاد میگوید:سرکشیک مسجد مولوی آمد، بهلول را از منبر پایین بیاورد مردم او را زیر کتک گرفتند و میزدند من هم خواستم او را بزنم،اما آنقدر او را زده بودند که یکی گفت مرده است، بعد بردند به مریض خانه که خوب شد و به مقامات بالایی رسید.
شیخ محمد تقی بهلول در خاطرات خود میگوید:رئیس اطلاعات شهربانی در پیش منبر خود را به من رساند و گفت: منبر نروید که ممنوع است و مردم بر سرش ریختند و او را با کتک زدن به صورت فجیعی از مسجد بیرون کردند،نمیدانم کشته شد یا زنده ماند.
آقای حاج موسی رحمت جو ازخاندان معظم شهداء و از ناظران قیام گوهرشاد میگوید:شب (جمعه) منبر را بردند به مسجد گوهرشاد و جمعیت مسجد همه مشهدی بودند و یا زوار،هنوز از اطراف مردم نرسیده بودند،گاهی بهلول منبر میرفت و گاهی احتشام.
آقای حاج غلامعلی فخلعی کفشدارمسجدگوهرشاد و ازشاهدان قیام مسجد میگوید: بهلول شب (جمعه) بالای منبر میگفت: آقا امام حسین «علیه السلام» اصحابش را جمع کرد و گفت: اینها با من کار دارند و با شما کاری ندارند. بهلول گفت: من هم همینطور هستم اینها با من کار دارند،با شما کاری ندارند بعد بال قبایش را به صورتش کشید و گفت هرکس میخواهد برود،برود. مردم شروع کردند به گریه کردن،نواب احتشام هم گفت: خیر ما هستیم جایی نمیرویم، ما با تو هستیم...... ساعت 2یا3 شب بود از کفشداری برای تجدید وضو خارج شدم، دیدم بهلول در مسجد بالای منبر نشسته و احتشام رضوی در پله سوم منبر نشسته بود......
نبرد اول
آقای حاج غلامعلی فخلعی میگوید: صبح جمعه بود که متوجه شدم سربازها میخواهند بیایند برای دستگیری بهلول،از علاقه ای که به بهلول داشتم، ذکری را از مرحوم آقا میرزا مهدی آموخته بودم که برای حفظ او خواندم،خدا حفظش کند.
...... صبح حمله شروع شد (19/4/1314 روز جمعه) تا اینکه نزدیک طلوع آفتاب خبر دادند از بیرون صدایی نمیآید، رفتند از پشت بام خبر گرفتند،دیدند سربازها همه رفته اند، ما آمدیم بیرون آمدم پایین خیابان دیدم تعدادی جنازه هست، نزدیک 32 یا 33 نفر کشته شده بود، رفتیم کوچههای اطراف و جنازهها را آوردیم و کنار همدیگر گذاشتیم.
آقای حاج موسی رحمت جو از شاهدان قیام گوهرشاد میگوید: یک روز صبح بنده میخواستم کار بروم،آن زمان در پادگانهای ارتش شاگرد بنا بودم، در کوچه سیاه آب پایین خیابان دیدم مردم جمع شدهاند گفتم چه خبر است؟ گفتند آمدهاند شیخ بهلول را ببرند. فرمانده و سربازها را با سنگ میزدند و خود من هم جزو مردم بودم، به فلکه حرم که رسیدیم،از بالا خیابان و طبرسی نیز مردم هجوم آوردند سربازها به مردم تیراندازی کردند،تعدادی از مردم کشته شدند، حتی یک رفیق من به نام یوسف در همان روزکشته شد و در این درگیری حدوداً 35 نفر کشته شدند.
بهلول در خاطرات خود میگوید: (صبح جمعه) در این وقت یک نفر داخل مسجد شد و به ما گفت: آقایان من از طرف استاندار آمده ام، به شما میگویم متفرق شوید و اگر درخواستهایی از دولت دارید، استاندار پیش بست بالا ایستاده است، بیایید و عرض کنید. بنده به او گفتم: ما جمع نشده ایم برای اینکه به حرف استاندار متفرق شویم،زود از اینجا برو که نمیخواهیم به تو صدمه برسد.
آقای حاج سیدمحمود سلیمانی ازخدام حرم و از حاضران درقیام مسجد درباره آمارکشتار برخورد اول میگوید:ابتدا در روز (جمعه) سربازها در اطراف فلکه آب تیراندازی هوایی کردند مردم خونشان به جوش آمد بعدکه دیدند مردم متفرق نمیشوند، روبهروی مردم تیراندازی کردندکه 20 الی 25 نفرکشته شدندکه تعدادی از زوار جزوکشتهها بودندکه من برخی ازکشته شدگان را دیدم.
حجت الاسلام حاج اسماعیل تهرانی از ناظران قیام مسجد میگوید: در خیابان تهران، تقریباً یک گردان نظامی آماده بودند، بهلول آن موقع در صحن منبر بود، اجتماعات مردم زیاد بود، من داخل صحن شدم، حدود 11 یا 12 نفر کشته شده بودند. من خودم 4 جنازه را داخل صحن دیدم که رو به قبله خوابانیده بودند، من یک جنازه را نگاه کردم که ببینم میشناسم یا خیر، اولی و دومی را نگاه کردم، سومی را که نگاه کردم دیدم نصف سر و صورتش از بین رفته بود، من ضعف کردم و نتوانستم جنازه چهارمی را نگاه کنم ...... این روز مصادف با روز به توپ بستن حرم مطهر توسط روسها بود.
بهلول در خاطرات خود میگوید: جنگ اول 22 کشته و 67 زخمی به جا گذاشته بود، چهار نفر از کشتهها طرفدار بنده و هشت نفر نظامی بودند.
اتفاقی غیر منتظره
آقای حاج سید محمود سلیمانی از ناظران در قیام مسجد میگوید:بعد از کشتار اول، بهلول را از منبر بلند کردند و نواب احتشام در همین موقع افتاد و ما خیال کردیم او تیر خورده است، او را بردند کنار ضریح و دکمه هایش را باز کردند و فهمیدیم که غش کرده، بهلول را روی منبر صاحب الزمان روی پله آخر قرار دادند.
آقای حاج غلامعلی فخلعی میگوید: احتشام رضوی بعد از کشتار روز جمعه صبح غش کرد.
شیخ محمد تقی بهلول در خاطرات خود میگوید:نواب احتشام رضوی که اول مهیج انقلاب بود و شب جمعه همان ساعت که من خوابیده بودم، با دولتیها تماس گرفته بود و به آنها وعده داده بود که در مواقع مهم با آنها یاری کند، آنها هم به او وعده داده بودند که تولیت آستانه را به او بدهند ...... سربازها به پادگان عقب نشینی کردند ...... بهترین موقعی که ما میتوانستیم بر نظامیان غالب شویم، موقعی بود که سربازها برای اولین مرتبه به پادگان عقب نشینی کردند، اگر ما به آنها حمله میکردیم، حتماً پیروز میشدیم، اتفاقی غیر منتظره رخ داد و آن این بود که احتشام رضوی که شبانه با دولتیها سازش کرده بود و به آنها قول همکاری داده بود، وقتی که سربازها به پادگان رفتند و مردم به مسجد آمدند، نواب احتشام خودش را به غش مصنوعی زد و به زمین افتاد و ... ذهنم از صدور فرمان حمله به پادگان پرت شد و این را بعداً فهمیدم که آن غش مصنوعی بوده است ...... هنوز پنج دقیقه از غش کردن نواب احتشام نگذشته بود .... یک هیأت هشت نفری از طرف دولت آمد، برای مذاکره صلح ..... بنده به آن حجره که تعیین شده بود رفتم، هشت نفر در آن حجره نشسته بودند، چهار نفر معمم و چهار نفر کلاهی، چهار نفر معمم یکی آقازاده پسر بزرگ آخوند ملا کاظم خراسانی بود، دوم شیخ مرتضی آشتیانی و دو نفر دیگر را نشناختم. احتمال میدهم از علمای طرفدار شاه در تهران بودند. چهار کلاهی یکی اسدی متولی آستانه، دوم پاکروان استاندار خراسان، سوم سرهنگ نوایی (در آن تاریخ در خراسان نبوده و در آذربایجان مسؤولیت داشته) رئیس شهربانی مشهد، چهارم فرمانده لشکر مشهد که اسمش را نمیدانم ..... هیأت صلح قول داد آیت ا... حاج آقا حسین قمی (ره) تا روز یکشنبه به مشهد خواهد آمد ما یک روز صلح کردیم و مضمون قرارداد چند ماده بود 1- تا روز یکشنبه صلح برقرار باشد، 2- سربازها مسلح حق دخول به حرم را ندارند ولی برای زیارت غیرمسلح میتوانند بروند، 3- شهر دراختیار سربازهاست، ولی حق تعرض به مردم را ندارند، 4- حاج آقا حسین قمی (ره) تا روزیکشنبه باید به مشهد بیایند که این موارد مورد توافق قرار گرفت. من به آقازاده گفتم حاج آقا حسین که آمد، صلاح ما در دست اوست، هرچه او بفرماید، همان خواهیم نمود.
آیت ا... حاج آقا حسین فقیه سبزواری در خاطرات خود مینویسد:بعد از برخورد اول (روز جمعه) همه مغازهها تعطیل و ادارات بسته شد و ازدحام زیادی در مسجد جامع شد.
یکی دیگر از شاهدان قیام گوهرشاد میگوید:بعد از کشتار اول (روز جمعه) مجدداً مردم بهلول را سر دست گرفتند و آوردند به مسجد گوهر شاد و بهلول را روی منبر امام زمان قرار دادند، جمعیت مسجد رو به فزونی رفت. سماور بزرگی آوردند خیلی بزرگ بود، بردند به مسجد پیرزن (محل فعلی حوض مسجد گوهرشاد) و چادر کشیدند و نان و ماست و خوراکی میآوردند و از مردم پذیرایی میشد.
آقای حاج سید محمود سلیمانی میگوید: عده ای از مردم در مدت حضور مردم درمسجد فرشهای خود را به صورت امانت به مسجد آورده بودند که بعد از ختم ماجرای مسجد میترسیدند بروند و فرشهای خود را ببرند چون سربازها هرکس را اطراف مسجد میدیدند، دستگیر میکردند.
مرحوم حاج عباس چراغچی از حاضران درقیام مسجد میگوید:کسانی که به حمایت بهلول آمده بودند، چهار شاخ به دست گرفته بودند و کتل به دست داشتند و دم نوحه خوانی داشتند که: حضرت صاحب زمان برس به فریادمان رفت ناموس زدست برس به فریادمان.
شیخ محمد تقی بهلول در خاطرات خود میگوید:عصر روز شنبه گروهی از مردم اطراف مشهد، با بیل و تبر و داس و قمه و شمشیر به یاری ما آمدند و چند نفر از آنها تفنگچه و فشنگ هم داشتند. اینها به بنده خبر دادندکه فردا طلوع آفتاب دستههای بزرگ مسلح و مجهز از دهات دورتر به یاری خواهند آمد و هم خبر رسیدکه درقوچان وتربت حیدریه و نیشابور مردم برای یاری ما مسلح ومجهز میشوند.
آقای حاج غلامعلی فخلعی از حاضران در قیام مسجد میگوید: عده ای از فرهاد گرد و روستاهای اطراف فریمان با چوب و داس آمدند.
آقای حاج محمود سلیمانی میگوید:مردم از اطراف و روستاها با هر وسیله که داشتند، مانند چوب – چهارشاخ و داس و ... وارد شهر میشدند که البته در بین آنها شایع شده بود که اعلام جهاد شده است و من خودم سه شب در حرم بودم.
بهلول در خاطرات خود میگوید:روز قبل از ماجرا بعداز ظهر روستاییان که برای کمک به ما حرکت کرده بودند، در دستههای مختلف وارد مشهد شدند و این موجب وحشت مأموران شد، فوراً تلگرافی به تهران زده بودند، جواب آمده بود که به هر قیمتی شده، مسجد را بازپس بگیرید.
آقای حاج سید محمود سلیمانی و حاج غلامعلی فخلعی میگویند:مردم میرفتند به منزل علماء و آنها را به مسجد میآوردند.
مرحوم عبدالرضا غنیان میگوید:علماء در شبستان آقای قمی تجمع کرده بودند، روحانیون برای تغذیه مردم اقدام کردند و خودشان به مردم چای و نان و پنیر میدادند، غذای علماء نیز همان نان و پنیر بود و سروصدای مسجد دربیرون پیچید مردم دهات به عنوان اینکه حکم جهاد صادرشده، یکدیگر را خبر میکردند و با همان ابزار خود با بیل و کلنگ و داس و چهارشاخ، راهی مسجد گوهرشاد میشدند.
آیت ا... حاج آقا حسین فقیه سبزواری (ره) در خاطرات خود مینویسد:خبر داده بودند که علماء حکم جهاد دادهاند تا اینکه مسجد دیگر جای پا نبود و حقیر با آقای نهاوندی به مسجد وارد شدیم ملاحظه کردیم که علماء همه در ایوان مقصوره جمع شدهاند و بهلول منبر رفته و مردم را تشویق میکند که بروند به طرف لشکر و لشکر را متصرف شوند و لشکر نیز عازم شده بود که اگر مردم حمله به طرف آنها بکنند، توپ بسته و همگی را بکشند ...... بنای مشورت شد. قرار شد دو نفر نزد استاندار بروند و از او کسب تکلیف کنند. قرار استخاره شد، آقای نهاوندی استخاره کرد آیه (ان الملوک ........) آمد، قرار شد حقیر با آقای شیخ مرتضی آشتیانی برویم که استاندار در آن وقت پاکروان بود.
لحظات پراضطراب
آیت ا... حاج آقا حسین فقیه سبزواری در خاطرات خود مینویسد: ( شب یکشنبه) جمعی دور حقیر را گرفتند که باید منبر بروی و مردم را امرکنید که متفرق شوند، حقیر ملاحظه کردم که اگر منبر نروم، خطر قتل دارم. در این گفتوگو بودم که یک وقتی ملاحظه کردم که حقیر را روی دوش گرفته و به طرف ایوان مقصوره میبرند، خواهی نخواهی منبر رفتم و بین محذورین گرفتار شدم، بالاخره بالای منبر گفتم که من الان تب دارم و حال حرف زدن ندارم، فقط میتوانم که امن یجیب...بخوانم، تصمیمی گرفتم و روضه علی اصغر خواندم، واز منبر پایین آمدم، هنگامی که مرا به طرف منبر میبردند، یک نفر ناشناس قبای مرا کشید و گفت به مردم بگو، اگر میخواهند آسوده بشوند، پناهنده سفارتخانه روس شوند و من گوش به حرف او ندادم و سعی کردم مردم را متفرق کنم.
وی در ادامه مینویسد:بعد از منبر به دارالتولیه رفتیم به محض ورودم اسدی نیابت تولیت وارد اتاق شد و آمد روی زمین نشست و خواهش کرد که چارهای کنم.... با علمایی که در مسجد بودند به کشیک خانه رفتیم و نتیجه گفتوگو بالاخره بر این قرار گرفت که تلگرافی توسط آیت ا... آقای حاج شیخ عبدالکریم حائری که در آن زمان فی الجمله مرجعیت داشت بکنند که ایشان به (شاه) تلگراف کنند، او صرف نظر از پوشیدن کلاه دوره دار بنماید. من با این تلگراف مخالفت نمودم و در آن تلگراف تهدید سختی نسبت به (شاه) شده بود، آنچه اصرار کردم برای تغییر تلگراف اثر نکرد و تمامی علماء تلگراف را امضاء کردند و این تلگراف که مخابره شد، تلگرافی از طرف شاه صادر شد که یا متفرق شوند یا اینکه با گلوله آنان را متفرق خواهم کرد.
پلیس مخفی در میان جمعیت
بهلول در خاطرات خود میگوید:بعد از نماز مغرب و عشاء خبر آوردند اسدی 70 یا 80 خادم را لباس روحانی پوشانیده و بعضی از سادات هستند میخواهند قرآن به دست وارد جمعیت شوند و بهلول را دستگیر کنند و چون عمامه به سر دارند و قرآن به دست مردم مزاحم آنها نخواهند شد واز طرف دیگر بعضی جزء سادات هستند ... و بالای منبر رفتم وگفتم: «آن قرآن هایی که عمروعاص بر سر نیزه کرد تا لشکر علی علیه السلام را متفرق سازد آن قرآنها را امشب میخواهند برای شما بیاورند، اگر شما همانند لشکر علی علیه السلام خواهید کرد بروید به خانههای خود، من هم میروم شهربانی و خودم را تسلیم میکنم» یک نفر بلند شد و اسلحه را به دست گرفت و گفت ای مردم من «حسن اردکانی نژاد نوغانی» هستم که نصف مردم مشهد من را میشناسند، من از طرف خود به شما قول میدهم ما با قرآن آنها و سیدهایشان و عمامه هایشان کاری نداریم، هرکس به شما حمله کند، ما با او جنگ خواهیم کرد، مردم نیز او را تایید کردند، وقتی اسدی فهمید، از فرستادن آن افراد منصرف شد.
آقای حاج غلامعلی فخلعی در خاطرات خود میگوید:اسدی 10 نفر از دربانها را مأمور کرده بود که نیمه شب بیایند و بهلول را دستگیر کنند و اینکه بهلول میگوید 70 نفر از خدام را اسدی با لباس روحانیت و قرآن به دست فرستاده و آمد مرا دستگیر کنند. دروغ است، فقط ده نفر خادم بود که وقتی وارد مسجد شدند، کلاه هایشان را زیر بغل هایشان گرفتند، اما مردم متوجه شدند آنها نیز فرار کردند.
مرحوم عبدالرضا غنیان از شاهدان قیام گوهرشاد میگوید: حاجی مدقق، رئیس اطلاعات شهربانی با لباس شخصی بین مردم قدم میزد و البته تعداد دیگری از مأموران اطلاعات شهربانی هم با همین وضع در میان مردم بودند.
قیام گوهرشاد به روایت شاهدان عینی

بخش دوم و پایانی - واقعه سرکوب خونین قیام مردم متدین مشهد علیه کشف حجاب در مسجد گوهرشاد ودر کنار بارگاه امن امام رضا (ع) در سال 1314شمسی، لکه ننگی بر دامن رژیم منحوس پهلوی است که از زوایای مختلف قابل بررسی است.
در شماره پیشین ضمن بررسی این واقعه و با نقل قول از شاهدان عینی آن ماجرا که در متون مختلف درج یا نقل شده است، پرداختیم. در ادامه، زوایای دیگری از حجابستیزی خاندان سلطنت در زمان پهلوی را که در واقعه گوهرشاد متجلی شد، را بازگو میکنیم.
آقای حاج غلامعلی فخلعی در بخش دیگری از سخنان خود میگوید: 60 یا 70 نفر مفتش از طرف شهربانی در میان مردم بودند که یک پاسبان اهل اصفهان بود که من او را میشناختم. گفت: 70 نفر هستیم که اینها مأموریت داشتند که مردم را تحریک کنند.
آقای یوسف خرازی از ناظران قیام مسجد و خادمان حرم میگوید: روز قبل از شب ماجرا، قشون نظامی حرم را محاصره کردند البته قبل از وقوع ماجرا به جمعیت اعلام کردند که بروید و متفرق بشوید، مردم متفرق نشدند، نصف شب بود که تیراندازی شروع شد. برخی از مردم در جوی فاضلاب پناه گرفتند که آنها نیز به قتل رسیده بودند، من دیدم که آنها را از میان جوی فاضلاب بیرون میکشند و جمعیت مسجد نزدیک به هزار نفر بود.
مرحوم حاج عباس چراغچی میگوید: مرحوم علی اکبر دربانباشی مرتب به تلگراف خانه و پیش اسدی در رفت و آمد بود، همراه او بودم، در خیابان کلاه پهلوی بر سر میگذاشت و در حرم کلاهش را عوض میکرد، دفعه آخر که رفت و برگشت گفت: عباس امشب برو به خانه ات، رفقایت را هم بگو بروند! اینجا نمان، ولی من گوش نکردم و آن شب را در مسجد ماندم.
مرحوم آیت ا... حاج آقا حسین سبزواری در خاطرات خود مینویسد: ( شب واقعه گوهرشاد) رفتیم (مرحوم سبزواری و مرحوم آشتیانی) وارد استانداری شدیم، پاکروان در اتاق بالا بود و عقربه ساعت شش از شب بود آقای آشتیانی بدون هیچگونه توجهی از پلهها بالا رفت، اتفاقاً پاکروان با همسر خود در حجره نشسته بود، یک مرتبه آقای آشتیانی پرده را بلند کرد همسر پاکروان ایتالیایی بود، وحشت میکند و فریادی زد آقا برگشت پایین، حقیر پایین بودم، پاکروان زیاد غضب آلوده میشود با عجله آمد حجره پایین، گفت این نصف شب آمدهاید چکار دارید آقای آشتیانی فرمودند، چند مطلب دارم: 1- آنکه دستور بدهید دسته سینه زنی بیایند به بازار و صحن، 2- دستور بدهید مردم لباس فرنگی نپوشند وکلاه دوره دار لباس کفر است، 3- اینکه حجاب از سر زنها برداشته نشود. پاکروان گفت: موضوع سینه زنی را تقاضاکردید(قبلاً) توسط حاج آقا حسین قمی وحال درایام عاشورا میبرند و در صحن سینه میزنند و اما کلاه، شما روی جلو را قبول کردید خوب روی عقب را هم قبول کنید (منظور کلاه پهلوی تبدیل به کلاه دوره دار بشود) و این اجتماع که آورده اید متفرق کنید (اجتماع مسجد گوهرشاد) و اما مسأله حجاب دیگر یک کلمه و مدرکی آوردید که حکم به رفع حجاب نموده هرچه بخواهید به شما داده خواهد شد!؟
حقیر (آیت ا... سبزواری) رو به پاکروان کردم و گفتم: عرض دارم، گفت شما کیستید؟ گفتم من آقای سبزواری هستم گفت: بسیارخوب! شنیدم شما منبر رفتید و مردم را امر به آرامش کردید، گفت، بگو: گفتم: غرض از آمدن بنده و حضرت آقای آشتیانی این است که این مردم اجتماع کردهاند حق و باطل باید به هرنحو است آنها را قانع کرد تا متفرق شوند، جواب داد: اینها را جمع کردید متفرق کنید؟ جواب دادم ما جمع نکردیم، گفت، شما برای چه به مسجد آمدید؟ جواب دادم برای اصلاح گفت: بکنید، جواب دادم راه ماها بسته است شما استاندار هستید، گفت: فکری ندارم من گفتم: یک راه داریم و آن این است که صورت تلگراف جعلی به من بدهید که به مسجد بروم و مردم را متفرق کنم! جواب داد چه تلگراف باشد؟ گفتم: آنکه (شاه) عفو کرده شما مردم متفرق شوید در این موقع پاکروان رفت حجره بالاتر، اسدی هم آمده بود، بعد از لحظه ای برگشت و گفت کار از دست من و اسدی خارج شده و اعلیحضرت (شاه) تلگراف مخابره کرده، دستور داده به هر نحو مردم را متفرق کنید و سه دقیقه دیگر وقت نداریم، به هر تقدیر سه دقیقه گذشت که صدای مسلسل بلند شد، فریاد مردم به یاعلی یاعلی بلند شد و قریب نیم ساعت طول کشید و صداها آرام شدند ...... غروب شد (عصر شنبه) علما رفتند چند نفری باقی ماندند، یک ساعت از شب گذشته، مجدداً آقای حاجی میرزا احمد به حقیر تلفن کرد که به هر نحو است مردم را متفرق کنید که حکم تشدید صادر شده که به هر نحو است مردم را متفرق کنند و قشون با مسلسل دور مسجد را محاصره کرده بودند..... به قدری آتش غیظ مردم مشتعل شده بود که کسی جرأت نداشت که اسم آن (صلح) معنی را ببرد.
آقای حاج موسی رحمت جو از ناظران قیام مسجد میگوید: نیمه شب (یکشنبه) بود، سه مرتبه صدای یاعلی بلند شد، سپس تیربارها شروع به کار کردند، همانند اینکه گندم را به تابه میریزند، صدای تیربارها میآمد.
آقای حاج حسین انتظاری از خاندان شهداء میگوید: روز (شنبه) بهلول روی منبر بود و سخنرانی میکرد. همان روز یک پاسبان که آدم خوبی بود و ما را میشناخت آمد و گفت: بچهها بلند شوید و بروید! امشب شلوغ میشود، ما رفتیم نصف شب بود که رگبارمسلسلها شروع به کارکرد؛ کشته هاوزخمی هارا با هم دفن میکردند.
روز بعد (روز بعد از کشتار اول یعنی شنبه) خواستم سرکار بروم. دم درمدرسه فردوسی دیدم لشکر با موزیک حرکت میکند، من با آنها برگشتم دم موزه حرم رسیدیم، هوا گرم بود برخی تیربارها را با قاطر حمل میکردند، بعد آنها را با طناب روی پشت بامها کشیدند و در بامهای مسلط به مسجد کار گذاشتند و مردم دسته دسته از بیرون شهر با داس و چهارشاخ وارد شهر میشدند.
آقای حاج سید محمود سلیمانی از خدام حرم مطهر میگوید: برادرم آمد و گفت امشب نباید در حرم بمانی. من گفتم: من اینجا میمانم، برادرم گفت: پس بیا با هم تا فلکه آب برویم، وقتی رفتیم، دیدم تمامی خیابانها و فلکه را پیاده نظام گرفته و در میان جویها و روی شیروانی ها، نظامیها نشستهاند و همه مسلح هستند؛ برادرم گفت: اگر میخواهی نیایی، نیا، اما اگر یک مسلسل سبک روی سردر مسجد بگذارند همه شما را میکشند، من با برادرم رفتم خانه، نیمه شب یک مرتبه شنیدم صدای یازهرا و واعلیا بلند شد. بعد از آن هم صدای رگبار مسلسلها آغاز شد.
بهلول در خاطرات سیاسی خود میگوید: ساعت 12 شب، یکشنبه خبر رسید که دولتیها برای یک جنگ بزرگ کاملاً آماده شده اند، تمام سربازان شیعه ومتدین را از صحنه جنگ بیرون کردهاند وسربازان(غیرشیعه)ویهودی و بهایی وزردشتی وشیعههای بیعلاقه به مذهب را آماده جنگ ساختهاند و دورتادورشهر را برای جلوگیری ازآمدن مردم جنگی ازبیرون سنگربندی کردهاند و طیارههای جنگ رادر فرودگاه با بمب مجهزکرده و برای پرواز بمباران آماده ساخته اندوتوپها و مسلسلها را در نقاطی که به حرم وصحن مسجدمسلط است تمرکزدادهاند و قصد دارند که نزدیک صبح به مسجد حمله کنند.
آقای حاج موسی رحمت جو میگوید: یک مسلسل روی بانک سپه که درکوچه ((دربند علی خان)) بود کار گذاشته بودند، من با چشم خودم دیدم که مسلسلها را روی پشت بامها کار گذاشته اند، اما خبری از توپ و هواپیما نبود.
آیت ا... حاج سید جواد فقیه سبزواری به نقل ازآیت ا... فقیه سبزواری (ره) میگوید: از تهران از خود شاه دستور آمد درصورتی که مردم متفرق نشوند، مسجد را قبضه کنید، بعد از وصول این تلگراف افرادی که در مسجد بودند، به رگبار بسته شدند.
بهلول در خاطرات سیاسی خود میگوید: به فراهم کردن دفاع مشغول شدم در هرکادری از درهای مسجد یک دسته از اطرافیان خود را فرستادم که بیدار و آماده مدافعه و سه تفنگ و تفنگچه و چند قطار فشنگ در اختیار هردسته گذاشتم و برای هردسته فرماندهی از کسانی که بر آنها اعتماد داشتم انتخاب کردم.
مرحوم عبدالرضا غنیان میگوید: از جمله سخنان بهلول این بود که میگفت: نه ما با شاه مخالفیم و نه با هیچکس، مملکتمون و میهنمون را هم دوست داریم، ولی ما مسلمانیم، ما بیحجابی را نمیخواهیم ـ آیه قرآن را میخواند و میگفت، ما بر ضد قرآن کار نمیکنیم، حاضر نیستیم زن و بچه و خواهرمان را عریان کنیم ـ و همچنین به دولت تذکر میداد که حاج آقا حسین قمی را آزاد کند.
مردم هم گریه میکردند و میگفتند: یاعلی ـ یاصاحب الزمان ـ وروضه میخواندند ـ به تاریخ اشاره میکردندبه مجاهدتهای حضرت زینب (س) اشاره میکردند و به مجاهدتهای حضرت زهرا و خواستار اجرای قوانین دینی در ایران بودند.
حجت الاسلام والمسلمین حاج اسماعیل تهرانی در مورد حضور علما میگوید: عده ای از علمای برجسته در قیام مسجد حضور داشتند مثل حاج شیخ علی اکبر نهاوندی ـ حاج شیخ مرتضی آشتیانی ـ حاج آقا حسین سبزواری و... که البته اسدی درشب کشتار آنها را از میان جمعیت مردم خارج کرد تا صدمه نبینند.
آقای حیدررحیم پور، درباره حضورسربازان غیرمسلمان درکشتارآن شب میگوید: آقای عابدزاده (حاج اصغر عابدزاده از متدینین معروف مشهد) 20 سال بعد از واقعه گوهرشاد این قضیه را برای من نقل کرد که من (عابدزاده) سرباز بودم، ما را توی هنگ نگه داشتند و زندانی کردند، سربازهای یهود (یهودی) را از تهران آوردند و برای حمله به گوهرشاد بردند.
بهلول درباره ساعت شروع حمله میگوید: حمله بزرگ دولتیها چنانکه پیش بینی شده بود، نیم ساعت قبل از اذان صبح با تفنگ و توپ و مسلسلها شروع شد.
مرحوم عباس چراغچی، از حاضران درشب قیام میگوید: علی اکبر دربانباشی، بهلول را برد به کفشداری مسجد گوهرشاد تا او را راضی کند که مردم متفرق شوند. بهلول راضی نشد. من شب رفتم (شب واقعه) در کمرپوش کفشداری مسجد گوهرشاد پنهان شدم، ابتدا درب طرف بازار بزرگ را شکستند. بعد درب قبله را شکستند و بعد درب پایین پای حضرت را شکستند، مسلسلها شروع به کارکردند و این حمله از تمام جوانب صورت گرفت، هم از بالا و هم از پایین.
آقای حاج غلامعلی فخلعی کفشدار مسجد میگوید: ساعت 2 یا 3 از شب گذشته بود تلفن زنگ زد، از صدایش فهمیدم که پاکروان است گفت: جمعیت مسجد چقدر است گفتم، در حدود 500 یا 600 نفر؛ آقای آشتیانی گفت: که بود؟ گفتم: نمیدانم اما مقدار جمعیت را پرسید. بعد از نیم ساعت 2 مرتبه زنگ زد پرسید: چقدر جمعیت هست، من فهمیدم منظورش چیست؟ گفتم 7 یا 8 هزارنفر گفت: توکه نیم ساعت قبل گفتی 500 یا 600 نفر حال چگونه شده گفتم جمعیت تازه آمدهاند بعد فهمیدم اوضاع از چه قرار است، رفتم به خانه، نزدیک صبح بود که صدای تیر بلند شد.
مرحوم حاج عباس چراغچی از حاضران در قیام میگوید: جمعیت مسجد علی علی میگفتند ـ سربازها با کفش و پوتین و مسلسل وارد مسجد شدند.
یکی دیگر از شاهدان قیام مسجد میگوید: شبانه تیراندازی و کشتارشروع شدکه تعداد زیادی کشته شدند، تمام جنازهها که چند هزار نفر بودند، زنده و مرده را به کامیونهای ارتش میریختند و میبردند و گودالی در پایین خیابان و آنجا دفن میکردند.
حجت الاسلام حاج عبدالحسین دستغیب (پسرعموی شهید محراب) میگوید: موقعی که تیراندازی شروع شد، من و شیخ نجات و بحرالعلوم رفتیم به پشتک مسجد گوهرشاد و آنجا پنهان شدیم، میشنیدیم تعدادی را که میگفتند ما زنده هستیم، ما را نبرید ولی آنها را با کشتهها میبردند.
آقای برات تیموری از خدام حرم مطهر میگوید: 2 نفرکه از روستای ما سرباز بودند و 2 نفر از آنها نیزتیرخورده بودندویکی نقل میکرد (البته ایشان حالا مرده است) آن شب من و یکی سرباز دیگر پشت تیربار بودیم، من تیراندازی نمیکردم به رفیقم گفتم تیراندازی نکن، آنها خواهر و برادران ما هستند و او گوش نداد و تیراندازی میکرد، حتی دیدم بچه ای را که در بغل مادرش بود به رگبار بست و مادر و فرزند را کشت. زخمیها فریاد میزدند، کسی به فریادشان نمیرسید، کشته و زنده را با هم دفن میکردند، آنها حتی به سربازهای زخمی هم رحم نمیکردند، آنها را نیز همراه با کشتهها دفن میکردند، ولی من توانستم فرار کنم.
مرحوم حاج عباس چراغچی میگوید: برخی از مردم مقاومت میکردند و مأموران را مورد حمله قرار میدادند.
آقای حاج سید محمود سلیمانی در خاطرات خود میگوید: تمام اهل مسجد کسانی که مانده بودند کشته شدند اما عده ای از میان نهر آب فرار کردند. هیچکس ازکسانی که درمسجد بودند، زنده نماندند،سربازها هیچ رحم نداشتند.
آقای حاج حسین انتظاری میگوید: عده ای از مردم از راه آبهای حرم فرارکرده بودند، حتی یکی از رفقای من از راه آبها فرار کرده بود و شب را دریک مسافرخانه مانده بود و صبح به خانه آمد.
آقای عبدالرضا غنیان به نقل از یکی از مجروحان حادثه مسجد میگوید: بعداز آنکه من تیر خوردم، بهترین راه را برای نجات خودم این دیدم که مثل مردهها خودم را روی زمین بیندازم تا با من کاری نداشته باشند، سربازها برای جمع آوری غنایم درمیان جنازهها میگشتند،کفش ـ لباس ـ ساعت، انگشترو... را به یغما میبردند ـ خیلی بیرحم بودند ـ وقتی بالای سر من رسیدند یکی گفت: مرده، دیگری گفت: نه زنده است. برای امتحان با سرنیزه به پهلوی من زدند، که من فریاد زدم، خواستم بلند شوم، که با قنداق اسلحه بر سرم زدند که افتادم ـ بنا به گفته آقای غنیان بعداز7 ماه این مجروح در بیمارستان چشم بازکرد (جریان نجات این مجروح مفصل میباشد) .
حجت الاسلام دستغیب (پسرعموی شهید محراب) میگوید: یک ساعت به طلوع فجر مانده بود، صاحب منصبها آمدند کشیک خانه سؤال کردند کسی نمانده؟ خدام گفتند: سه نفر آن بالا هستند، من بودم و شیخ نجات و بحرالعلوم، ما را پایین آوردند و ما را بردند. اما احتیاط میکردیم که پا روی کشتهها نگذاریم، ما را بردند به یک جا موقع نماز رسید اجازه خواستیم برویم مسجد نماز بخوانیم، نگذاشتند، بعد ما را بردند به محبس انفرادی و زندانی کردند.
حجت الاسلام حاج اسماعیل تهرانی میگوید: بهلول درمسجدتعدادی هوادار داشت، وقتی تیراندازی شروع شده بود، بهلول ازمنبرپایین نیامده بود هوادارانش منبر را واژگون کرده بودند و بهلول افتاده بود، بعد از مسجد خارج کرده بودند.
بهلول میگوید: بعد از آنکه ما عقب نشینی کردیم، با چهار نفرکه همراه من بودند، وارد منزل زنی شدیم، وقتی او مرا شناخت، همان شبانه از پشت بامها وکوچهها مرا به طرف سیس آباد برد و از آنجا من از میان روستاها عبورکردم و درمدت 20 روز به مرز افغانستان رسیدم و از آنجا وارد افغانستان شدم! (خاطرات بهلول خیلی مفصل و قابل تأمل میباشد که در مقاله ای جداگانه مکتوب گردیده است)
محو آثار جنایات
مرحوم حاج عباس چراغچی میگوید: سمت درب قبله ماشینها آماده بودند، جنازهها را میبردند به طرف پایین خیابان، به یک گودال میریختند، بالای رفهای (طاقهای) مسجد گوهرشاد بعضی پنهان شده بودند، اینها را با مسلسل به رگبار میبستند و آنها از بالای طاقها به زمین میافتادند.
آقای حاج سید محمود سلیمانی میگوید: صبح رفتم به طرف حرم، اما نگذاشتند داخل شوم، دیدم کشتهها را با گاریهای 4 اسب و 2 ماشین حمل میکنند،زندهها را با مردهها دفن میکردند، چند گودال درکوهسنگی کنده بودند و 2 چاه در پایین خیابان که کشتهها را در آنجاها دفن میکردند و من هر جمعه میرفتم پایین خیابان و فاتحه میخواندم، حتی این اواخر محل قبر شهدای مسجد نمایان بود، جوی گودال ته نشین کرده بود.
آقای کفشدار میگوید: بعداز سه روزاز واقعه خونین مسجدگوهرشاد، درب مسجد گشوده شد و البته با وساطت میرزا احمدکفایی و بعداز 7 سال ازماجرای مسجد سنگ فرش مسجد عوض شد.
آقای عباس شاه مسعودی میگوید: بعداز ماجرای آن شب در مسجد گوهرشاد، (تیر ماه 1314) 2 الی 3 ماه آنگونه که من به خاطر دارم و شاید بیشتر درب مسجد بسته شد، برای تعمیر و پاک کردن و کربندی مسجد که با خونها نجس شده بود، سنگ فرش مسجد عوض شد، وقتی خاکهای زیر سنگها را برداشتند، خاکها آغشته به خون بود.آمارکشتار به نظر من بالای شش هزار نفر بود، چون داخل شبستانها و ایوانها پرازکشته بود وکشتهها را با زندهها دفن میکردند، عده ای را درکوهسنگی و عده ای را در پایین خیابان که حالا بهداشت شده دفن کردند.
یکی دیگر از شاهدان قیام مسجد میگوید: نزدیک به 20 یا 25 سانتی متر خون در مسجد جمع شده بود و نزدیک به 6 یا 7 ماه مسجد بسته بود و تمام درهای مسجد را عوض کردند، حتی آجرهای مسجد عوض شد و تا یک متر خاک زیر سنگها را عوض کردند که آثاری از خون در مسجد باقی نماند. کاشیهای مسجد که تیر خورده بودند را عوض کردند.
آیت ا... حاج آقا حسین فقیه سبزواری (ره) در خاطرات خود مینویسد: دو روز بود که کلیه صحن و مسجد حرم بسته بود و معلوم نشدکه چند نفر کشته شد و مردم متفرق شدند و دستور آمد مسجد و صحن وحرم باز شود و ائمه جماعات مسجد بروند و دکانها باز شود.
آقای حاج غلامعلی فخلعی در خاطرات خود میگوید: صبح آمدم، دیدم دور تا دور فلکه را سربازها گرفته اند، من رفتم بروم مسجد سرباز نگذاشت. صاحب منصب گفت: این باید برود ننگ شما را پاک کند، بعد من رفتم داخل مسجد، داخل ایوانها خون گرفته بود، بعضی جاها چادر زنها بود البته تعدادی زن در شبستان نهاوندی روز قبل بودند و عده ای از زنها نیز کشته شده بودند. خونها فرو رفته بود به زمین، ما مشغول تطهیر شدیم و من از آمارکشتار دقیقاً اطلاعی ندارم.
آقای حاج سید محمود سلیمانی در خاطرات خود میگوید: تا سه روز درب مسجد گوهرشاد را بسته بودند و داشتند آجرفرش و درهای شکسته مسجد را عوض میکردند بعد از سه روز که رفتم، دیدم آجرفرش عوض شده و درودیوار مسجد را شسته بودند.
آقای حاج موسی رحمت جو میگوید: صبح روز بعداز ماجرا میخواستم بروم حرم، تا 6 الی 7 روز درب مسجد بسته بود و آنچنان وضع اختناقی پیش آمده بودکه اگرکسی کشته شده بود، اقوامش جرأت نمیکردند بگویندکسی از ما کشته شده و جرأت نمیکردند مجلس فاتحه بگیرند.
حجت الاسلام حاج اسماعیل تهرانی میگوید: علت اینکه در مشهد دست به این اقدام زدند، (کشتارگوهرشاد) خواستند از تقدس مشهد استفاده کنند و از مردم ایران زهرچشم بگیرند تا بهتر و بدون مقاومت بتوانند نقشه خود را عمل کنند و صد درصد چنین بود.
یکی از شاهدان قیام مسجد درباره حل مسأله مسجد میگوید: مسأله مسجد را دولتیان میتوانستند با آسانی حل کنند، میتوانستند مسجد را محاصره کنند، کسانی که بیرون هستند را نگذارند داخل شوند و آنهایی هم که در داخل بودند چون آذوقه کافی نداشتند، تسلیم میشدند و اینکه میبینیم دست به آن جنایت زدند، معلوم میشود خودشان قصدی داشتند، میخواستند کشتاری بشود تا در میان مردم ایجاد رعب و وحشت کنند.
آمارکشتار مسجد
حجت الاسلام حاج اسماعیل تهرانی میگوید: شنیدم که تعداد کشته شدگان خیلی زیاد بود، ولی حقیقتاً نمیدانم و یک تعدادی از افرادی که دفن شدند زنده بودند ـ صبح آن شب (یکشنبه) آمدم بیایم به مسجد که دیدم ممنوع کردهاند خود سرهنگ قادری (فرمانده هنگ) را دیدم که دم درمسجد ایستاده بود.
آیت ا... حاج سید جواد فقیه سبزواری میفرمایند: مرحوم آقا (آیت ا... حاج آقا حسین فقیه سبزواری) مدعی بودند حدود 720 نفر بیشتر در حادثه مسجد کشته نشدند.
مرحوم حاج عباس چراغچی میگوید: تعدادکشتاربالای هزار نفر بود،البته خیلی از مردم، درها که شکست فرارکردند و درحیاطهای گندم آباد (طرف خیابان تهران) پنهان شده بودند. البته اگرزندهها را روزبعد هم پیدا میکردند با سرنیزه و کلت میکشتند.
مرحوم عبدالرضا غنیان بنا بر شیوههای خود میگوید: تعداد 2 تا 3 هزار نفر بودند،مرحوم غنیان به نقل ازپیشخدمت دکتر معاضدی، رییس بیمارستان شاهرضا که آن زمان در بیمارستان بوده نقل میکند که دکتر گفت:تختهای اضافی را بیاورید، ما 70 تخت اضافه کردیم وقتی غائله گوهرشاد تمام شد، مجروحان را آوردند تا تختها پر شد بعد از آن تمام زنده ومرده راداخل چاه میریختندکه حتی پسرمن جعفر که تیرخورده بود داخل یک ماشین بود که دکترگفت:همه مردهاند من دست به دامان دکتر شدم و جعفر را بیرون کشیدم و زنده بود.
آقای غنیان میافزاید: کشتهها و زخمیها را به چاهها درکوهسنگی میریختند.
دستگیری و تبعید
حجت الاسلام مصباح الهدی میفرمایند: بعد از واقعه مسجد، عده ای تیرباران شدند و بعد از آن کسی جرأت نمیکرد علنی اظهار مخالفت بکند و اگر مخالفتی صورت میگرفت، به صورت غیرعلنی بود.
آیت ا... حاج آقا حسین فقیه سبزواری در خاطرات خود مینویسد: بعد از چند روز، شش نفر از علما را به تهران تحت الحفظ بردند، حاج سید هاشم نجف آبادی، حاجی ملکی، آقای سید زین العابدین سیستانی، شیخ آقا بزرگ شاهرودی، حاج شیخ هاشم قزوینی و... مدتی در زندان قجر زندانی بودند، بعد مرخص شدند و آقای سید یونس اردبیلی در نوغان مخفی بود او را گرفتند و به تهران بردند و مدتی در زندان بود.
مرحوم حاج عباس چراغچی میگوید: بعد از واقعه گوهرشاد، تعداد زیادی از خدمه آستانقدس را نیز دستگیرکرده بودند که دربانباشی مرا مأمورکرد که من بروم نزد سرهنگ قادری و بخواهم آنها را آزاد کنند. من رفتم نزد قادری او اجازه داد هرکس را که من میگویم، از خدمه هستند، آزاد کنند، من انتظام شاهرودی و حاج آقای دری مسأله گو را که حبس بودند را هم گفتم، آنها هم از خدمه هستند، آنها نیز آزاد شدند من تعداد زیادی را گفتم، از دربانهای حرم هستند که آزاد شدند تا به قدری که مأمورین مانع شدند.
وی در ادامه میافزاید: بعد از واقعه مسجد، تمام خدام و دربانها و فراشها را اخراج کردند و اداره تشریفات را تأسیس کردند که تشکیلات جدیدی ردیف شد، اما برخی از افراد قدیمی را مجدداً پذیرش کردند، بعد از این مسأله کشف حجاب پیش آمد که پاسبانها مزاحم زنهای باحجاب میشدند.
استتار لکه ننگ
مرحوم عبدالرضا غنیان میگوید: بعد از واقعه گوهرشاد، از طرف شهربانی و استانداری یک طوماری نوشتند که در مسجد گوهرشاد 7 نفر بیشترکشته نشده است و این را به امضای مردم میرساندند که برای رضاشاه بفرستند، ولی مردم مقاومت کردند و این طومار را امضاء نکردند و سرانجام این طومار هم درست نشد.
حاج غلامعلی فخلعی کفشدار مسجد میگوید: یک طومار آوردند من امضاء کنم که 2 یا 3 نفر در میان جمعیت خفه شده اند، من چون فهمیدم دروغ است، امضاء نکردم وگفتم: اینجا از تیر و تفنگ استفاده شده مگر میشود من دروغ امضاء کنم.