احوال آية اللّه ميرزا حسين سبزوارى،به قلم خودش روايت مرحوم معلم حبيب‌آبادى به كوشش رسول جعفریان

 

احوال آية اللّه ميرزا حسين سبزوارى،به قلم خودش

روايت مرحوم معلم حبيب‌ آبادى

به كوشش رسول جعفریان

 

احوال آية اللّه ميرزا حسين سبزوارى به قلم خودش
روايت مرحوم معلم حبيب‌آبادى
به كوشش رسول جعفريان
[درآمد]
رسالۀ حاضر شرح‌حال كوتاهى است از آية اللّه سبزوارى كه خود وى نگاشته است.
مرحوم معلم حبيب‌آبادى دانشمند و مورخ ارجمند،در سال ۱۳۸۰ قمرى به مشهد مشرف شده و از ايشان درخواست كرده تا شرح‌حال خود را براى وى بنويسد.وى نوشته‌اى در اين‌باره داشته كه در اختيار معلم قرار مى‌دهد و معلم آن را استنساخ و برخى حواشى كوتاه بر آن مى‌افزايد.توضيح مرحوم معلم در اين‌باره چنين است:

«چون اين فقير در مشهد مقدس مبارك رضوى-على مشرفه و آبائه و ابنائه الصلاة و السّلام-از جناب حجة الاسلام و آية اللّه على الانام السيد الاجل الدارى الحاج الميرزا حسين السبزوارى-ادام اللّه تعالى ايام افاضاته العاليه-شرح احوال ايشان را خواستم،لذا رساله‌اى را كه سابقا در احوال خود مرقوم فرموده بودند به اين بنده مرحمت نموده و اينك عين آن رساله كه به خط‍‌ مبارك خودشان است در اين اوراق منتسخ و نظرياتى كه خود اين فقير در اطراف بعضى از كلمات آن دارم در پاورقى مسطور خواهد شد.معلم.»

اين رساله افزون بر ياد از بسيارى از علماى اين عهد،حاوى گزارش مهمى است در بارۀ قيام مردم مشهد در واقعۀ مسجد گوهرشاد.مؤلف خود در اين رخداد حضور داشته و منبرى هم رفته و روى هم طرفدار آرامش و نه قيام بوده است.گزارش وى مى‌تواند گوشه‌هاى تازه‌اى از اين رخداد را نشان دهد.اين رساله همه دو رسالۀ ديگر توسط‍‌ استاد آية اللّه حاج سيد محمد على روضاتى-دامت افاضاته-در اختيار بنده قرار گرفت.

گفتنى است كه رسالۀ كوتاهى با نام«عمرى پرافتخار» ۱در شرح‌حال«خاطرات زندگانى حضرت آية اللّه العظمى فقيه سبزوارى»نوشته شده كه با كمال تعجب شرح‌حال خودنوشت مؤلف در آن نيامده اما به هرروى مطالب لازم براى آگاهى دربارۀ زندگى ايشان در آن آمده است.

________________________________________
(1)) .مشهد،مؤسسۀ مطبوعاتى بورس كتاب،1346


[متن رساله]
بسم اللّه الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين و صلّى اللّه على محمد و آله الطاهرين و لعنة اللّه على أعدائهم اجمعين
و بعد،چون جمعى از تاريخ‌نگاران قرن چهاردهم قمرى درخواست نموده كه مختصرى از حالات خود نگارش نموده،اگرچه خود را قابل نمى‌دانم،لكن چون از تبريز و قم و نجف و ساير بلاد كه مشغول نوشتن احوال علما هستند طلب نمودند،لذا چاره نديدم جز اطاعت.لذا به نحو فهرست نوشته مى‌شود.

المولد:شهر سامرا سوم ماه رمضان هزار و سيصد و نه قمرى و فعلا رجب ۱۳۷۹ كه در سوم ماه رمضان فعلى هفتاد سال تمام عمر حقير است كه خدا چه خواهد. وَ مٰا تَدْرِي نَفْسٌ‌ مٰا ذٰا تَكْسِبُ‌ غَداً.

الوالد:مرحوم آية اللّه آقا ميرزا موسى كه از قريۀ ايزى يك‌فرسخى سبزوار بوده،در سن دوازده‌سالگى به سبزوار آمده و مشغول تحصيل مقدمات گرديده كه مولد او در سنۀ ۱۲۶۵ بوده.تا دوازده‌سالگى در سبزوار مشغول تحصيل و بعد به مشهد مسافرت فرموده.و تا سنۀ ۱۳۰۰ در مشهد بوده و در ۱۳۰۰ به سبزوار آمده و به والده ازدواج و در همان سال مسافرت به نجف و بعد از زيارت دورۀ اعتاب مقدسه به سامرا منتقل و در خدمت مرحوم آية اللّه حاجى ميرزا شيرازى ۱كه از بزرگان علما و مرجع تقليد عموم مسلمين بوده مشغول استفاده مى‌شود تا سنۀ ۱۳۱۸ قمرى.و بعد از آن به عنوان زيارت به نجف مشرف و تا سنۀ ۱۳۲۲ به نجف اقامت نموده و بعد از آن برحسب خواهش اهالى سبزوار به سبزوار وارد و تا شعبان ۱۳۳۶ مشغول تدريس و اقامۀ جماعت و در ماه مسطور فوت نموده و در طرف دروازۀ نيشابور، طرف شرقى شمالى سبزوار مدفون و مزار مجللى،خود اين‌جانب ساختمان نمودم كه محل توجه عموم اهالى سبزوار است و شبهاى جمعه جمع كثيرى در آن محل حاضر مى‌شوند براى طلب مغفرت.

النسب:برحسب آنچه از بزرگان شنيدم،مرحوم شاه سلطان حسين،هنگامى كه عازم
________________________________________
(1)) .معلم:ظاهرا حاجى ميرزا حسن يا محمد حسن انسب باشد.


زيارت مشهد مى‌شود،در شاهزاده عبد العظيم دو سيد بزرگوار را كه از سلسلۀ سادات بلدۀ طيبه ۱بودند و از سلسلۀ سادات آن بلده هستند،يكى به نام آقا ميرزا محمد و ديگرى به نام آقا ميرزا عبد الحسين كه آقا ميرزا محمد واعظ‍‌ بى‌نظير و آقا ميرزا ۲عالم بى‌نظير با خود به سفر مشهد مى‌آورد و در سبزوار كه وارد مى‌شود،اهالى سبزوار از سلطان استدعا مى‌كنند كه عالمى در اين شهر نداريم.آقا ميرزا عبد الحسين در سبزوار مى‌ماند كه محل تدريس ايشان در محل درس ايشان معروف بود و اين بزرگوار جد والد مرحوم است و آقا ميرزا محمد مشهد آمده و در مشهد اقامت مى‌نمايد و به مناسبتى به قريۀ جاغرق كه چهارفرسخى مشهد است منتقل و فعلا عدۀ زيادى از اولاد آن مرحوم موجود هستند.و برحسب آنچه معلوم مرحوم والد به سى و نه طبقه منتهى مى‌شود به حسين اصغر فرزند حضرت سجاد(ع)و در كوه نيشابور معروف به جبل اردلان مدفون و فعلا مزار عموم آن اطراف و داراى موقوفاتى زياد است.

الام:علويه محترمه سكينه بيگم كه از مقدسات علويات بود و در تمام حوادث با زوج خود همراهى داشته و آن سلسلۀ سادات حسينى كه آن مخدره هم منتهى به حسين اصغر مى‌شود برحسب ورقه‌اى كه فعلا در نزد حقير است.

الاسفار:در سنۀ ۱۳۱۸ به اتفاق والد به سبزوار آمده و مشغول تحصيل مقدمات گرديده و در سنۀ ۱۳۲۸ مسافرت به مشهد جهت تحصيل سطوح و در سنۀ ۱۳۳۱ به سبزوار آمدم.در همان سال مشهد مشرف و مشغول تدريس و اقامۀ جماعت گرديده در سنۀ ۱۳۵۳ مكه و مدينه مشرف و مراجعت به مشهد و ايضا در سال ۱۳۶۶ دو مرتبه مكه مشرف شدم.

الاساطين: هنگام تحصيل مقدمات نزد اساطين مختلفه بوده و هنگام تحصيل ادبيات نزد اديب نيشابورى كه از اساطين ادب بود،و فقه نزد مرحوم آقا ميرزا محمد باقر مدرس رضوى و هنگام تحصيل فقه و اصول در سبزوار در وقت مراجعت از مشهد نزد والد ارجمند و آية اللّه آقا حاجى ميرزا حسين كه از بزرگان تلامذه مرحوم حاجى ميرزا حسن شيرازى بود و آية اللّه حاجى ميرزا اسماعيل مجتهد و مرحوم آية اللّه والد ماجد و منظومۀ حاجى ملا هادى سبزوارى نزد مرحوم افتخار ۴كه از تلامذۀ بزرگ مرحوم حاجى ملا هادى سبزوارى بود،در طب اول طبيب بود،و هنگام اقامۀ در نجف فقه و اصول نزد مرحوم آية اللّه آقا ميرزا حسين نائنى و مرحوم آية اللّه آقا سيد ابو الحسن اصفهانى و مرحوم آية اللّه آقا ضياء عراقى كه تمامى
________________________________________
(1)) .معلم:ظاهرا بايد سادات مدينه طيبه باشد.
(2)) .معلم:بايد آقا ميرزا عبد الحسين باشد.
(3)) .معلم:هرچند اساتيد را وصف به اساطين مى‌كنند،لكن در مقام ذكر آنها،همان اساتيد مى‌گويند.
(4)) .معلم:افتخار را از خودشان پرسيدم.چيز معتدبهى از ايشان نفرمودند.

آنها اجازۀ اجتهاد داده كه صورت آنها درج خواهد شد. ۱


العلماء الدين ادركتهم و تلمذت عندهم او كانوا مصاحبين معى فى الابحاث:
در سامراى مرحوم حاجى ميرزا حسن شيرازى كه هنگام طفوليت ملاقات شده ۲و مرحوم آية اللّه آقا ميرزا محمد تقى شيرازى و در نجف مرحوم آية اللّه آخوند ملا محمد كاظم خراسانى و مرحوم آقا سيد كاظم يزدى و مرحوم آية اللّه مرحوم آقا شيخ حسن مامقانى صاحب حاشيۀ مكاسب شيخ و مرحوم آية اللّه شربيانى و مرحوم آية اللّه آقا سيد محمد بحر العلوم و مرحوم آية اللّه شيخ محمد طه نجف و مرحوم آية اللّه آقا رفيش عرب ۳و مرحوم حاجى ميرزا حسين نورى و مرحوم آية اللّه آقا ميرزا حسين نائينى و مرحوم آية اللّه آقا سيد ابو الحسن اصفهانى و مرحوم آية اللّه آقا ضياء عراقى و مرحوم آية اللّه آقا شيخ عبد اللّه مامقانى فرزند آقا شيخ حسن مامقانى صاحب كتب متعدده من جمله رجال بزرگى تصنيف نموده و مرحوم آية اللّه آقا سيد ابو تراب خوانسارى و مرحوم آية اللّه حاجى آقا رضا همدانى صاحب شرح شرائع و آية اللّه شيخ على گنابادى و مرحوم آية اللّه آقا شيخ على قوچانى و سايرين از علما كه بيان حالات و نصانيف آنها و تاريخ وفات آنها رسالۀ جداگانه لازم است و علماى معاصرين آقاى حاجى ميرزا حسين آقاى حاجى ميرزا حسن،آقاى حاجى ميرزا اسماعيل آقاى افتخار طبيب،آقاى آخوند ملا محمد ابراهيم و معاصرين مشهدى حاجى سيد عباس شاهرودى،آقا شيخ حسن ترك،حاجى شيخ حسن پائين‌خيابانى،آقاى حاجى سيد رضا قوچانى،آقاى حاجى رمضانعلى قوچانى،مرحوم حاجى شيخ على اكبر نهاوندى صاحب تصانيف كثيره،آقا شيخ محمد نهاوندى صاحب تفسير قرآن،آقا شيخ حسن كاشى،و مرحوم حاجى ميرزا محمد فرزند مرحوم آخوند ملا محمد كاظم خراسانى و مرحوم حاجى فاضل و مرحوم آقا ميرزا محمد باقر مدرس‌رضوى و مرحوم حاجى ميرزا حبيب اللّه و آقاى حاجى ميرزا احمد خراسانى،آقا ميرزا آقاى اصطهباناتى،آقا شيخ محمد باقر اصطهباناتى،آقا ميرزا ابراهيم شيرازى،آقا شيخ ابراهيم مازندرانى،آقا ميرزا محسن تبريزى كه در ماه مبارك رمضان ۱۳۱۶ در حمام وفات نمود.آقا شيخ حسين يزدى قاضى القضاة در سامرا،آقا ميرزا سيد حسين قمى،آقا شيخ حسن كاظمينى،آقا شيخ محسن تبريزى،آقا شيخ كاظم شيرازى، آقا شيخ محمد باقر اصطهباناتى،آقا ميرزا ابراهيم شيرازى،آقا سيد حسين يزدى قاضى القضاة طهران،آقا شيخ حسين بروجردى،آقا صدر اصفهانى،آقا سيد حسن صدر كه از بزرگان علم رجال بود،آقا ميرزا محمد تهرانى،آقا شيخ آقا بزرگ طهرانى صاحب تاريخ
________________________________________
(1)) .معلم:در اين مرقومه صورت آنها به نظر نرسيد.
(2)) .معلم:وفاتش شب 24 شعبان 1312
(3)) .معمل:به صيغۀ تصغير است و نامش على بوده.


علماء،آقا ميرزا على آقا فرزند آية اللّه آقا ميرزا حسن شيرازى الى غير ذلك من العلماء و الفضلاء و المجتهدين.(يك صفحۀ نيم‌ورقى بياض).

الاصحاب البحث(كذا)كه با آنها مباحثه دروس مى‌نمودم.حجج اسلام آقا شيخ محمد على كاظمينى صاحب تقريرات مرحوم آقا ميرزا حسين نائينى.آقا شيخ موسى خوانسارى صاحب حاشيۀ مكاسب.آقا سيد محمود شاهرودى كه فعلا مرجع تقليد هستند.حجة الاسلام آقا سيد على قائنى و آقا سيد محمد كرمانشاهى و آقا شيخ على محمد بروجردى و بقيۀ فضلاء (چند سطرى بياض).

الحوادث الواقعة فى زماننا:۱-آمدن ملخ در سامراء ۲.۱۳۱۶-فوت ميرزاى شيرازى ۳-قتل ناصر الدين شاه ۴-انقلاب مشروطيت ۱۳۲۴ ۵-بروز وباء ۶.۱۳۲۲-توپ بستن مجلس روسيه.۷-جنگ ژاپن با روس.۸-شروع جنگ بين‌المللى.۹-حملۀ روسها به طرف رشت به توسط‍‌ ميرزا كوچك خان جنگلى.۱۰-اتحاد شكل.۱۱-حادثۀ تغيير دادن قبر مطهر.

[تغيير دادن قبر مطهر]

در صفحۀ ۱۳ رساله ۱فرمايد:به واسطۀ كهنه شدن صندوق مطهر روى قبر مطهر كه در زمان توليت اسدى ۷ ضريح مقدس را برداشته و ميان حرم مطهر در حدود يك متر خاك دست‌رس بود كه برداشته شد و چند صورت قبر از خوانين ازبك پيدا شد و پس از برداشتن خاك،تمام ميان حرم مطهر را شفته و بتون آرمه نمودند و متصدى آقاى حاجى ملا هاشم صحاب «منتخب التواريخ»و آقاى حاجى آقا حسين قمى و آقاى حاجى ميرزا احمد كفائى بود و اتفاقا روى قبر مطهر كه خاك‌بردارى شد روى قبر مطهر قبر گچى درآمد كه هفت مرتبه گچ شده بود،آن را برداشته سردابى ظاهر شد كه معلوم شد قبر مطهر ثامن الائمه و قبر هارون ميان سرداب است.ديگر تصرفى نكردند غير آن‌كه روى قبر مطهر را چند ميل آهن گذاشته و با بتون آرمه محكم نموده و سنگ مرمر كه حجارباشى ساخته بود روى قبر گذاشته و ضريح را گذاشته و اين در سنۀ ۱۳۵۲ قمرى بود.

و ايضا در سنۀ ۱۳۷۹ ماه شعبان تحت نظر عده‌اى از علما كه يكى خود حقير بود،تعمير قبر مطهر شد.
در ص ۱۵ از جمله حوادث اتصال راه‌آهن طهران به مشهد در فروردين ۱۳۳۷ شمسى.
از جمله حوادث زلزلۀ عظيمى كه در سنۀ ۱۳۱۱ قمرى در قوچان رخ داد و دنبالۀ آن زلزلۀ
________________________________________
(1)) .مقصود رساله‌اى است كه آقاى سبزوارى خود نوشته بود و معلم از آن اين مطالب را اقتباس كرده است.


۱۳۱۲ بود.

در يك ورق به آخر مانده مى‌فرمايد:

المصنفات:تقيرات اصول مرحوم آية اللّه ميرزا حسين نائينى يك دوره اصول كه به طبع نرسيده و مقدار زيادى از فقه و رسالۀ قضاء فوائت از تقريرات آية اللّه سيد ابو الحسن اصفهانى غيرمطبوع و رساله‌اى در مناسك حج مطبوع و رسالۀ هداية الانام كه رسالۀ عمليه است.

الحوادث الواقعة من اول زمان عمرى الى هذه السنة ۱۳۷۷.

در ص ۱۶ علمائى را كه ملاقات كرده غير از سابق:ميرزاى آشتيانى،آقاى شريعت، سيد محمد فيروزآبادى،شيخ مهدى مازندرانى،در مشهد غير از سابق،حاج سيد عباس شاهرودى فاضل،ملا عباسعلى،شيخ مرتضى آشتيانى،شيخ حسن كاشى،آقا بزرگ حكمى.

قضيۀ اتحاد شكل[و قيام گوهرشاد]

در ص ۸ س ۵ فرمايد:حادثۀ ديگر اتحاد شكل بود كه در فروردين ۱۳۴۸(قمرى)حكم از طرف رضا شاه شد بر اين كه بايد تمامى اهل ايران متحد الشكل باشند.به اين معنى كه كت و شلوار داشته باشند و عمامه به كلى نباشد مگر عده‌اى كه از شهربانى جواز داشته باشند و جواز هم داده نمى‌شود مگر به كسانى كه مجتهد باشند.و انقلابى عظيم رخ داد و بالاخره مردم متحد الشكل شدند كه هركس عمامه داشت بدون جواز يا قبا و عبا داشت،آجان او را جلب به شهربانى مى‌كرد و عمامۀ او را برمى‌داشت و قباى او را قيچى مى‌كرد.

مدتى بدين منوال بود تا در سنۀ ۱۳۵۲ قمرى حكم شد كه بايد كلاه بين‌المللى پوشيده شود كه عبارت از كلاه دوره بود و مردم همگى اطاعت كرده و پوشيدند،مگر مشهد كه قيام كرده و مخالفت.و خلاصۀ قضيۀ آن‌كه،عده‌اى باهم شركت كردند و معلوم نشد كه محرك آنها كيست و بهلول فرزند آقا شيخ نظام گنابادى كه در سبزوار ساكن بود و حقير نزد او مقدارى مطول خوانده‌ام و آن بهلول شخص فوق العاده بود و در سن بيست و پنج سالگى يا بيشتر و يك‌سر در حركت بود،گاهى مكه بود كه در سنۀ ۱۳۵۳ كه حقير مكه مشرف شدم او را در منى ديدم و شبها منبر مى‌رفت و حافظۀ عجيبى داشت و منبر عوامى عجيبى داشت كه هرشهرى كه مى‌رفت مردم اقبال زيادى به او داشتند و همان سال مكه باهم در يك ماشين بوديم،لكن چون او را شخص فوق العاده مى‌دانستم،هميشه در پرهيز بودم و چندان نزديك خود نمى‌گذاشتم بيايد.تا آن‌كه آمد سبزوار و يك شب نزد والد و والدۀ خود بود.

پس از آن به مشهد آمده و به طرف تربت حيدريه رفت و به فاصلۀ چند روزى او را به مشهد آورده و به منبر بالا بردند و تحريك آنها نمود كه ايها الناس مى‌خواهند حجاب را از زنها بگيرند.خورده‌خورده هيجانى در مردم پيدا شد و كم‌كم مبلغين مشهد مثل حاجى شيخ مهدى و حاجى محقق و حاجى شيخ مرتضى عبدگاهى و بقيۀ مبلغين منبر رفته و تهييج مردم كرده تا بالاخره روز جمعه قشون اطراف صحن را گرفته و در دم بست پايين خيابان،قشون جلوگيرى از مردم نموده و مردم مخالفت كرده و دو نفر از مردم كشته شده و اين قضيه بيشتر باعث تهييج مردم شد تا آن‌كه به كلى دكاكين تعطيل و ادارات بسته و ازدحام زيادى در مسجد جامع شد.

حقير و مرحوم آية اللّه آقا حاجى شيخ على اكبر نهاوندى چون مى‌دانستيم كه قضيه عادى نيست،لذا گاهى در منزلى از منازل دوستان پنهان بوديم،لكن چون عموم علما در مسجد بودند مثل حاجى مرتضى آشتيانى،آقا شيخ حسن پايين خيابانى،آقا سيد يونس اردبيلى و تمامى ائمۀ جماعت قريب سى نفر جمع شده بودند،لذا ناچار با يكديگر رفتيم به مسجد.

لكن آثار عذاب هويدا بود.غبار فلك را گرفته و هوا قرمز شده و مردم همه مضطرب و لا ينقطع از دهات و اطراف جمعيت با چوب و چماق به طرف شهر آمده و شهرت دادند كه علما حكم جهاد دادند تا آن‌كه در مسجد ديگر جاى پا نبود.حقير با آقاى نهاوندى كه به مسجد وارد شديم،ملاحظه كرديم كه علما همگى در ايروان مقصوره جمع و بهلول هم منبر رفته و مردم را تشويق مى‌كند كه بروند به طرف لشكر و لشكر را متصرف شوند و لشكر هم عازم شده كه اگر مردم حمله به طرف آنها بكنند توپ و مسلسل بسته و همگى را بكشند.

حقير جون اين وضع را ديدم،به آقاى نهاوندى گفتم كه اوضاع خيلى بد شده،يا خود شما به منبر برويد و مردم را امر به سكوت كنيد و يا حقير مى‌روم.فرمودند:قلب من ضعيف است و نمى‌توانم.گفتم شما استخاره كنيد،چنانچه خوب باشد حقير منبر مى‌روم.استخاره كردند بسيار خوب بود،لذا حقير حركت كردم و رفتم و بهلول را از منبر به پلۀ دوم قرار دادم و مردم همين‌كه ديدند من به منبر رفتم هجوم به طرف منبر نمودند و حقير با صداى رسا امر به سكوت كردم.مردم همگى ساكت شدند كأن على رؤوسهم الطير.بعد از آن ابلاغ كردم به عموم آنها كه ايها الناس!اين هياهو نتيجه ندارد.اگر بنا داريد كار پيش برود،خوب است به خود اعلى حضرت رضا شاه تلگراف كنيد.البته شاه شما مسلمان است و تقاضاى شما را قبول خواهد كرد.از اين قبيل مواعظ‍‌ زياد نمودم.

مثل اين كه پسند عقلا شد و قبول عموم قرار گرفت.پس از آن از منبر پايين آمدم و حضور علما كه مجتمع بودند آمدم و عرض كردم،ديگر نشستن شما در اين مكان صلاح نيست،خوب است برويم به كشيك‌خانۀ مسجد و فكر چاره‌اى كنيم كه اين هياهو نتيجۀ خوبى ندارد.قبول كردند و مجتمعا به كشيك‌خانه مسجد رفتيم و نتيجۀ گفتگوها بالاخره بر اين قرار گرفت كه تلگرافى توسط‍‌ آية اللّه آقاى حاجى شيخ عبد الكريم حائرى كه در آن ايام فى الجمله مرجعيت داشت بكنند كه ايشان به اعلى حضرت تلگراف كنند كه او صرف‌نظر از پوشيدن كلاه دوره‌دار بنمايد.حقير با اين تلگراف مخالف بودم و در آن تلگراف تهديد سختى نسبت به اعلى حضرت شده بود.آنچه اصرار كردم براى تغيير تلگراف اثرى نكرد و تمامى علما تلگراف را امضا نمودند و اين تلگراف كه مخابره شد،آتش غيظ‍‌ اعلى حضرت افروخته شد و تلگرافى از شخص او صادر شد كه يا متفرق شويد يا آن‌كه با گلوله متفرق خواهم كرد.

آقاى حاجى ميرزا احمد كفائى در لشكر بود و مسجد نيامده بود.از لشكر به حقير تلفن كرد كه قضيه وخيم شده و محتمل است كه به ضرب گلوله مردم را متفرق كنند.هرچاره‌اى داريد بكنيد و مردم را متفرق كنيد.لكن به قدرى آتش غيظ‍‌ مردم مشتعل شده بود كه كسى قدرت نداشت كه اسم اين معنا را ببرد.به همين نحو بود و نهارى مختصر حاضر شد و عموما خوردند.غروب شد.علما يكان‌يكان فرار كردند،چند نفرى باقى ماند.يك ساعت از شب گذشته ثانيا آقاى حاجى ميرزا احمد به حقير تلفن كرد كه هرنحو هست مردم را متفرق كنيد كه حكم شديد صادر شده كه به هرنحو هست مردم را متفرق كنند و قشون هم با مسلسل دور تا دور مسجد را محاصره كردند.
در اين اثنا جمعى دور حقير را گرفتند كه بايد منبر بروى و مردم را امر كنى كه متفرق نشوند.حقير ملاحظه كردم كه اگر منبر نروم خطر قتل دارم.در اين گفتگو بودم،يك وقت ملاحظه كردم كه حقير را روى دوش گرفته و به طرف ايوان مقصوره مى‌برند،خواهى نخواهى منبر رفتم و بين محذورين گرفتار شدم.بالاخره بالاى منبر گفتم كه من آلان تب دارم و حال حرف زدن ندارم.فقط‍‌ مى‌توانم كه ختم أَمَّنْ‌ يُجِيبُ‌ الْمُضْطَرَّ را بخوانم.ختمى گرفتم و روضۀ على اصغر خواندم و از منبر پايين آمدم.لكن مخفى نباشد كه در اثناى آن‌كه مرا به طرف منبر مى‌بردند،يك نفر ناشناس بال قباى مرا كشيد و گفت:به مردم بگو اگر مى‌خواهيد آسوده شويد پناهنده به قنصول‌خانۀ روس شويد و من گوش به حرف او ندادم.

به هرتقدير كوشش كردم در تفرقۀ مردم.و شايد نه قسمت از ده قسمت را متفرق كردم.و علمايى كه باقى مانده بودند به دار التوليه فرستادم كه از جمله آقا شيخ مرتضى آشتيانى، حاجى شيخ على اكبر نهاوندى،آقاى ملايرى،و چند نفر ديگر از علما.وقتى كه تمامى را فرستادم،مسجد مقدارى خلوت شده،عده‌اى بربرى و زوار در مسجد باقى ماند و آن‌چه شهرى باقى بود به خانۀ خود رفتند.لكن باقى باز هم بودند تا در آخر خودم رفتم به دار التوليه.

به مجرد ورود حقير،اسدى نيابت توليت وارد اتاق شد و آمد روى زمين نشست و دست خود را به دامن حقير زد كه دستم به دامن تو.تو امروز شنيدم منبر رفتى و مردم را امر به آرامش كردى.حال هم چاره‌اى بكن كه آستانه در خطر است و تمام زحمات من هدر مى‌شود.و همان قضيۀ توپ‌بندى روسها پيش خواهد آمد.حقير گفتم:آنچه از دست من برآيد حاضرم و جان‌فدائى خواهم كرد و آستانه محفوظ‍‌ بماند و لو حقير از بين بروم.بناى مشورت شد.رأى بر اين قرار گرفت كه دو نفر نزد استاندار بروند و از او كسب تكليف بنمايند.قرار به استخاره شد.نهاوندى استخاره كرد،آيت آمد: إِنَّ‌ الْمُلُوكَ‌ إِذٰا دَخَلُوا قَرْيَةً‌ أَفْسَدُوهٰا وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ‌ أَهْلِهٰا أَذِلَّةً‌.

رأى بر اين قرار گرفت كه حقير با آقاى حاجى شيخ مرتضى آشتيانى برويم نزد استاندار كه در آن وقت پاكروان بود.درشكه حاضر شد و به اتفاق رفتيم وارد استاندارى شديم.

پاكروان اتاق بالا بود و آن هنگام تقريبا ساعت شش از شب بود.آقاى آشتيانى بدون هيچ‌گونه توجهى از پله‌ها بالا رفت.اتفاق پاكروان با همسر خود در حجره نشسته بودند.يك مرتبه آقاى آشتيانى پرده بلند كرده،همسر پاكروان از مملكت ايتاليا بود،وحشت مى‌كند و فرياد مى‌زند.آقاى آشتيانى برگشت كه به محلى كه حقير بودم با من.پاكروان زياده عضب‌آلوده مى‌شود و به تعجيل آمد حجرۀ پايين.گفت شما اين نصف شب آمده‌ايد چه كار داريد؟آقاى آشتيانى فرمودند:سه مطلب داريم.اول آن‌كه دستور بدهيد دستۀ سينه‌زن بيايند به بازار و صحن.دوم آن دستور بدهيد كه مردم لباس فرنگى نپوشند و كلاه دوره‌دار لباس كفر است.

سوم آن‌كه حجاب از سر زنها برداشته نشود.

پاكروان با كمال تعرض گفت:مسأله سينه زدن خودتان با آقاى حاجى آقا حسين قمى تقاضا كرديد كه در صحن سينه بزنند و حال هم بروند در ايام عاشورا در صحن سينه بزنند.و اما كلاه دوره‌دار جهت حفظ‍‌ از آفتاب ضررى ندارد.شما كه كلاه پهلوى را قبول و دورۀ جلو را قبول كرديد،خوب(است)كه دورۀ عقب را هم قبول كنيد و اين اجتماع را شما آورديد متفرق كنيد.و اما مسأله حجاب،اگر يك كلمه از پهلوى،شما مدركى آورديد كه حكم رفع حجاب نموده هرچه بخواهيد به شما داده خواهد شد.

حقير ملاحظه كردم كه آقاى آشتيانى مثل اين كه مطلب را گم كرده،رو به پاكروان كردم و گفتم:دو عرض دارم.گفت:شما كيستيد؟گفتم:من آقاى سبزوارى.گفت:بسيار خوب، شنيده‌ام شما به منبر رفتيد و مردم را امر به آرامش كرديد.گفتم:بلى.گفت:بگو.گفتم:غرض از آمدن بنده و حضرت آشتيانى از اين است كه اين مردم اجتماعى كرده‌اند،با حق يا باطل. بايد به هرنحو هست آنها را قانع كرد تا متفرق شوند.جواب گفت:شما كه اينها را جمع كرديد متفرق كنيد.جواب دادم كه ما جمع نكرديم.گفت:شما براى چه مسجد آمديد؟جواب دادم براى اصلاح و شايد بتوانم نحوى كنم كه خون‌ريزى نشود.گفت:بكنيد.جواب دادم راه فكر ما مسدود است.شما استاندار هستيد.گفت:فكرى ندارم.من گفتم:يك راه داريم و آن،اين است كه صورت تلگرافى جعلى دروغ الان به من بدهيد كه بروم مسجد و مردم را متفرق كنم.

جواب داد:چه تلگراف باشد؟گفتم:تلگراف آن‌كه اعلى حضرت عفو كرده و شما مردم متفرق شويد.جواب داد كه بد رأيى نيست.

اتفاق اسدى آمده بود و در حجرۀ فوقانى با طهران به توسط‍‌ بى‌سيم لشكر مشغول مذاكره بود.پاكروان رفت حجرۀ فوقانى نزد اسدى.فاصله نشد برگشت و گفت كار از دست من و اسدى خارج شده و خود اعلى حضرت با لشكر مخابره مى‌كند كه دستور داده كه به هرنحو هست مردم را متفرقه كنيد و سه دقيقه ديگر وقت نداريم و پاكروان به اسدى گفته بود كه فلانى رأى خوبى داد و به هرتقدير شد سه دقيقه گذشت كه صداى مسلسل بلند شد و فرياد مردم به يا على يا على بلند شد به نحوى كه صدا به مسجد كاملا مى‌رسيد.قريب نيم ساعت طول كشيد و صدار آرام شد و خورده‌خورده صبح طلوع كرد.برگشتيم به دار التوليه و از آنجا متفرق شديم و دو روز بود كه به كلى صحن و مسجد و حرم بسته بود و معلوم نشد كه چند نفر كشته شده و مردم متفرق شدند و دستور آمد كه مسجد و صحن و حرم باز شود و سرتاسر شهر امن شد و قضيه كلاه هم بعد از چند روزى عملى شد و بعد از چند روز شش نفر از علما را به طهران تحت الحفظ‍‌ بردند:حاجى سيد هاشم نجف‌آبادى،حاجى شيخ حبيب ملكى،آقا سيد زين العابدين سيستانى،شيخ آقا بزرگ شاهرودى حاجى شيخ هاشم قزوينى و مدتى زندان قجر زندانى بودند و بعد مرخص شدند و آقا ميرزا يونس اردبيلى در نوقان مخفى بود او را هم گرفتند و طهران بردند و مدتى در زندان بود.و بعد از بازرسيهاى زياد اسدى نيابت توليت محكوم به اعدام شد در شب ۲۶ ماه مبارك رمضان ۱۳۵۴ بعد از طلوع فجر.اين خلاصۀ حادثۀ مسجد.

انتهى ما فى الرسالة المذكورة


۲۵ ذى القعدة ۱۳۸۰ در مشهد مقدس تحرير شد.معلم ۱
________________________________________
(1)) .معلم:مرحوم آية الله سبزوارى(به طورى كه در مجلۀ مكتب اسلام سال 8،شمارۀ 4 شمارۀ مسلسل 88 صادرۀ ذى قعدۀ 1386،ص 25)نوشته،در ماه شوال المكرم 1386(مطابقى دى-بهمن)در مشهد وفات كرد.

 

 منبع :

جعفریان ، رسول ، 1377 ، احوال آية اللّه ميرزا حسين سبزوارى،به قلم خودش روايت مرحوم معلم حبيب ‌آبادى ، میراث اسلامی ایران ، جلد هفتم ، صفحه 71 ، قم ، کتابخانه عمومی حضرت آيت الله العظمی مرعشی نجفی

معلم حبیب آبادی ، محمد علی ، مکارم الاثار ، متولدین 1309 قمری

علامه میرزا محمد علی معلم حبیب آبادی ، مولف مکارم الاثار ، حاوی شرح حال خودنوشت مرحوم فقیه سبزواری

 علامه میرزا محمد علی معلم حبیب آبادی ، مولف مکارم الاثار ، حاوی شرح حال خودنوشت مرحوم فقیه سبزواری 


مرحوم معلم از حبیب آباد اصفهان بود که به اختصار آن را حبّاد می نامند، منطقه ای که آن زمان کاملا روستایی بود و خود معلم هم به عنوان یک روستایی زاده، صرفا به انگیزه دانش دوستی به شهر آمد و شروع به تحصیل کرد و بعدها نیز دروس ادبی سطح مانند سیوطی و مغنی را تدریس می کرد. محل اقامت او در مدرسه کاسه گران در نزدیکی میدان کهنه این شهر بود. وی چندین بار شرح حال خود را نوشت و یکی از آنها که شاید جامع ترین هم باشد همان است که در مقدمه جلد پنجم مکارم الاثار وی چاپ شده است.

در سال 1353 بزرگداشتی در اصفهان برای وی برگزار شد و زمانی که در سال 55 درگذشت، استاد و محقق برجسته اصفهان یعنی علامه سید محمدعلی روضاتی که در ده سال اخیر عمر معلم، میزبان وی بود و او را در محل خانه خود جای داده بود، در مقدمه جلد پنجم، بخشی را به مقالات و اشعاری که در باره اشعار وی سروده شده بود اختصاص داد.

در میان آثار فراوانی که مرحوم معلم نوشته است، مکارم الاثار وی در شرح حال علما و دانشمندان دوره قاجاری (آن هم بر حسب سال تولد) بهترین و جامع ترین اثر اوست. از این کتاب تاکنون هشت مجلد در طول بیش از چهل سال به چاپ رسیده و شامل رجالی از این دوره می شود که تا سال 1290 متولد شده اند.

آثار دیگر مرحوم معلم نیز بسیار زیاد و متنوع است. آنچه من دیده ام یکی عراضه الاخوان در سفرنامه خراسان است که اثری است بسیار ارزشمند. وی در طول مسیر از شهرهای مختلف دیدار کرده و شرح حال علمای آن مناطق را ثبت و ضبط نموده و به خصوص در مورد مشهد و مدفونین در حرم نیز اطلاعات جالبی را داده است. شرح حال طولانی شیخ بهایی، ملا هادی سبزواری و بسیاری دیگر را در این کتاب می توان مشاهده کرد.

کتاب مقامات معنوی در رجال دوره پهلوی او هم باید قابل توجه باشد. اکنون همه نسخ آن آثار در اختیار علامه روضاتی است و امید است که خداوند توفیق طبع و نشر آنها را به ایشان عنایت فرماید.

راقم این سطور یک بار هم دست نوشته دیگری از مرحوم معلم را در که در باره یکی از علمای مشهد به نام آیت الله سبزواری و شرح حال خود نوشت او بود، در میراث اسلامی ایران چاپ کرد. اهمیت آن شرح حال به دلیل عنایتی بود که به قیام گوهرشاد داشت و شرحی مفصل از رویداد مزبور را که خود شاهد عینی و در مسجد بوده در آن درج کرده بود.

اما صد البته باید گفت که مکارم الاثار منهای ارزشی که خودش دارد به خصوص در جلد های هفتم و هشتم اهمیتی مضاعف پیدا کرده و آن تعلیقات و تکمیلات و ذیولی است که علامه روضاتی بر شرح حال ها دارد. این مطالب در نهایت دقت و پژوهش نوشته شده و حاصل تلاش مردی است که عمری را با تمام وجود در تحقیق و درست یابی گفته ها صرف کرده است. در این باره هرچه اصرار کنم کم خواهد بود.

اما در باره معلم و کار سترگ او یعنی مکارم الاثار باید عرض کنم که ما یک خط ممتدی را در نگارش شرح حال در اصفهان می بینیم که حق داریم از آن به عنوان یک سنت نگارشی در این شهر که روزگاری مرکز علم و دانش بوده یاد کنیم.


1 – علامه میرزا عبدالله افندی ریاض العلماء‌ را در قرن دوازدهم نوشت.

2 – علامه محمد باقر خوانساری اصفهانی روضات الجنات را در اوائل قرن چهاردهم نوشت.

3 - و محقق دانشمند معلم حبیب آبادی مکارم الاثار را در نیمه دوم قرن چهاردهم تألیف کرد.
این خط ویژگی جالبی دارد و آن این است که همه آنها با نگاهی باز و وسیع نوشته شده و شامل زندگینامه عالمان و اندیشمندان از هر مذهب و طایفه می شود. در این آثار منهای گرایش افراد، علائق علمی آنها مورد بحث قرار گرفته و به رغم آن که به شخصیت های سیاسی هم توجه شده اما کسانی از آنها محل بحث قرار گرفته اند که گوشه ای از کارشان به فرهنگ هم پیوند داشته است. توجه داریم که میرزا عبدالله افندی هم مجلدی را به علمای اهل سنت اختصاص داده است. در روضات نیز شرح حال کبار علمای اهل سنت نیز آمده است. مهم همین دید فرا محلی است که در مکارم هست. در همین اصفهان مرحوم سید مصلح الدین مهدوی عمری را برای نوشتن شرح حال علمای اصفهان سپری کرد اما نگاه معلم، نگاهی فرا محلی است و علمای نه تنها ایران بلکه بلاد اسلامی را هم می آورد.

انتخاب دوره قاجاری این فرصت را در اختیار او گذاشته است تا با دقت بیشتری این شرح حالها را بنویسند. در باره پیشینیان مطالب مکتوب باقی مانده و کار نوشتن در باره آنها صرفا جمع آوری از مطالب کتابهاست. نمونه آن دست نوشته ها در قرن چهاردهم اثر سترگ ریحانه الادب است. به هر روی این که یک خط ممتد در شهر اصفهان تقریبا با یک روش ادامه یافته جالب توجه است.

صد البته که خطی که آقابزرگ طهرانی و سید محسن امین در محدوده بیان شرح حال علمای شیعه دنبال کردند با همین خصلت و همین روش بود. آن بزرگان نیز با خلق این آثار که شاخص ترین آنها طبقات اعلام الشیعه و اعیان الشیعه است، بسیاری از علمای شیعه را از گمنامی محض درآوردند. امروزه قریب نیمی از شرح حال هایی که آقا بزرگ برای علمای شیعه در قرن سیزدهم و نیمه نخست قرن چهاردهم نوشته در مآخذ دیگر یا نیامده یا بسیار محدود آمده است.

اما مرحوم معلم نمونه ای از یک کاوشگر و متتبع فعال است که برای نوشتن شرح حال افراد از هر منبعی که می تواند بهره می برد و هیچ یادداشتی را دور نمی ریزد. کارهای گذشته اش را یا در کنار آنها یا در آثار جدید یکسره تکمیل می کند. بسیاری از این یادداشت ها به رغم آن که در آن روزگار در نوشته های مطبوع بوده اما اکنون غیر قابل دسترسی است.

برای معلم با این ویژگی این مهم است که در شهری مانند اصفهان می زیست آن هم در زمانی که علم دوستی به سبک سنتی از هر جهت محدود شده بود. اگر کسی موقعیت مدارس علمیه این شهر را در دوره رضا شاه و اوائل پهلوی بنگرد، حق دارد به خاطر آن گریه سر دهد. معلم خود از نسلی بود که در عصر رضاشاه بزرگ شدند اما او هم تدین خود را حفظ کرد، هم سنت علمی را که از دوره صفوی باقی مانده و سوسو می زد نگاه داشت. این در حالی بود که بسیاری از هم قطاران او در این دوره از راه بدر رفتند و سنت را بوسیده کناری گذاشتند یا حتی به آن لگد زدند.

نکته ای که مرحوم همایی در ضمن اشعاری در وصف معلم گفته – و این دو سالها با هم رفاقت داشته و ایام اقامت همایی در اصفهان ساعت های متوالی در کنار هم بوده اند – این است که او را به سمعانی تشبیه کرده است. سمعانی درست همین خصلت را در الانساب و آثار دیگر خود دارد. وی از شهری به شهری می رفت و آگاهی هایی از علما به دست آورده آنها را در انساب می نوشت. اگر یاقوت حموی انساب سمعانی را نداشت کتاب معجم البلدان او نصف آن چیزی بود که امروز هست. در واقع سمعانی زحمت یاقوت را بسیار کم کرده است. وی همانجا او را به حاکم نیشابوری هم تشبیه می کند که باز نشانگر عنایت او به همین وجه مرحوم معلم است.

مرحوم معلم شاعر بود و تخلص نیز همین معلم که خود می نویسد در سال 1345 ق آن را به عنوان نام فامیل هم انتخاب کرده است. دفاتر شعری هم دارد که امیدواریم آنها هم که به گفته خودش اغلب ماده تاریخ وامثال اینها و به نوعی در علم تاریخ است منتشر شود. اما در اینجا یک نمونه از شعر او را از عراضه الاخوان وی که همان سفرنامه خراسان است می آورم.

شکر کز الطاف یزدان قدیم

وز افاضات خداوند کریم

ساز شد بهر من اسباب سفر

آمدم از خانه بیرون با ظفر

جانب ملک خراسان آمدم

سوی خاور چون خوراسان آمدم

تا رسیدم من به شهر سبزوار

آن که باشد از طراوت سبزه زار

رفتم اندر روضه فخر زمان

حاجی ملا هادی آن فرد جهان

آن حکیمی کز فیوضات خدای

بر حکیمان جهان بد ره نمای

عارف فیاض و پیر راه عشق

در طریقت آمده او شاه عشق

وه چه روضه نسخه خلد برین

خاک او گردید با عنبر عجین

بس که نورانیش آب و خاک بود

نور از آن تابنده بر افلاک بود

بردم از آن حظ بیحد و شمار

شکرها کردم برای کردگار

پس روان گشتم از آنجا با فسوس

تا رسیدم من به ارض پاک طوس

وه چه طوسی نسخه خرم بهشت

از عبیرش خارک و از مرجانش خشت

شرح این ارض شریف ای پاکزاد

من چسان گویم بدلخواه و مراد

هرچه گویم شرح آن بی حد شود

مثنوی هفتاد من کاغذ شود

بعد فیض رؤیت قبر رضا

کش زیارت کردم و بردم صفا

رفتم اندر روضه پیر و ولی

حضرت شیخ بهاء عاملی

شرح احوال همان والامقام

از تولد تا وفات ای نیکنام

من به رشحات سمائی گفته ام

در مطلب را در آنجا سفته ام

مر مرا پس سالها بود آرزو

که مزارش را بگردم روبرو

بقعه رشک بهشت عنبرین

بلکه رشک جنت روی زمین

از عبیر آراسته آب و گلش

هر ولی شایق بدان روضه دلش

نورش از چرخ برین برتر شده

واز تجلی قلب را آتش زده

خویش را در نزد آن شیخ جلیل

دیدم همچون بنده خوار و ذلیل

اوفتادم من بپای مرقدش

خواستم فیض و صفای بیحدش

گوییا روح شریف آنجناب

بر حقیر افکند ظل چون آفتاب

که صفایی دیدم اندر قلب خویش

وه چه قلبی کن صفایش شد پریش

حجت الاسلام کرباسی که من

لطف ها زاو دیده ام ای مؤتمن

آن سمی قبله هفتم رضا

کش بهر کاری معین بادا خدا

اوستاد من رجاء نامدار

کز افاضاتش شدم من کامکار

نورچشمش اختر و اخضر حکیم

قادر و نادم بکائی علیم

نور چشمانم غریق بحر هو

که علی شد با محمد نام او

دکتر و مسکین و مداح اصغری

مصطفی اسد الله هم عنبری

سید عبدالله و سید مرتضی

ملا عبدالله کز او هستم رضا

همره من بود غمگین رشید

برد خود او فیض آن قبر سعید

بارالها ای روزان و شبان

لطفها بر بنده ات باشد نهان

حق شاه دین علی موسی الرضا

که بسی بر وی شرف کردی عطا

کن نصیب جمله تا سال دگر

سوی این مینو زمین سازند سفر

کن زیارات معلم را قبول

جرم وی بخشا به این سبط رسول

چشم او که یافت زین گنبد شرف

ده شرف از گنبد شاه نجف

که سگی گردد وی از آن آستان

فیض یابد از وجود راستان

/رسول جعفریان/


http://isfahancht.ir/fa.aspx?p=49&aiuid=5714f1ac-3408-4516-8fce-e9305a5ff507

 

 

محمد علی حبیب آبادی (معلم حبیب آبادی)


 
  محمد علی حبیب آبادی (معلم حبیب آبادی)
 


مؤلف مجموعه ارزشمند " مکارم الاثار " ،  شرح حال علمای قرن سیزدهم و چهاردهم هجری قمری مرحوم حبیب آبادی ، رساله خودنوشت شرح زندگی مرحوم فقیه سبزواری را در سال 1379 قمری ، 1338 شمسی از ایشان دریافت و در کتاب مکارم الاثار درج کرده اند .      

 

 


معلّم حبیب آبادى
متوفاى 1396 هـ .ق.
عنوان مقاله: مورّخ بزرگ
نویسنده: غلامرضا گلى زواره


زادگاه
بخش بُرخوار، در شمال اصفهان و غرب کوهپایه واقع است. این منطقه به صورت دشت مسطحى در مجاورت ناحیه بیابانى اردستان و زواره قرار دارد. بُرخوار داراى 6 شهر و 22 روستا است و یکى از شهرهاى معروفش حبیب آباد است، این شهر در هیجده کیلومترى اصفهان و در مسیر راه اصفهان به اردستان و زواره، با آب و هوایى نیمه صحرایى، بر دشتى نسبتاً هموار آرمیده است. شهرت این شهر بدان جهت است که برخى از اهل علم و ادیبان و فرزانگان از آن برخاسته اند.([1])
در این شهر، خاندانى زندگى مى کردند، که اگر چه در دانش و اندیشه اشتهارى نداشتند امّا به لحاظ درستى و راستى، کسب رزق حلال، قناعت و پرواپیشگى، زبانزد خاص و عام بودند. زین العابدین یکى از افراد این طایفه بود، که از راه کشاورزى، روزگار مى گذرانید. تلاش او در جهت رعایت موازین شرعى و پرهیزگارى، از چشم مشتاقان فضیلت پوشیده نبود.
ولادت
در اواخر محرم الحرام یا اوایل صفر سال 1308 هـ .ق. این مرد خوش نام و پاک دل، صاحب فرزندى گردید که محمدعلى نامیده شد.([2]) وى در خاندانى نیکو سرشت، دوران کودکى را سپرى کرد و مادر باتقواى او، محمدعلى را به دور از هر گونه آلودگى، پرورش داد و گل وجودش را در بوستان فضیلت، شکوفا ساخت. صفاى پدر و مادر و خلوص آنان در مسیر زندگى و تربیت نیکوى فرزندان، روح و روان این طفل را آن چنان طراوت بخشید که از همان سنین خردسالى نشانه هاى نبوغ، فراست و قدرت فوق العاده فراگیرى علم در نهادش هویدا بود.
تحصیلات ابتدایى
این کودک در زمانى کوتاه تر از معمول، مقدمات علوم دینى و ادبى را آموخت و دلش را با تلاوت قرآن مأنوس ساخت و بر همدرسان خود پیشى گرفت خودش مى گوید:
در هفت سالگى به مکتب رفته و تا جمادى الاولى سال 1322 هـ .ق. برخى از علوم مقدماتى را خوانده و نوشتن را یاد گرفتم. سپس چند سالى ترک تحصیل نموده، به امور متفرّقه پرداختم و پس از آن، از محرم سال 1328 هـ .ق. به تحصیل ادامه دادم اما نه به طور مرتب و در مدرسه بلکه از اشخاص متفرّقه و در اوقات مختلف، علوم گوناگون را مى آموختم و به عبارت دیگر، هیچ وقت در مدارس جدید و قدیم، در درس اساتید و بزرگان شرکت نکردم بلکه خود به مطالعه کتب پرداخته و مشکلاتى را که در حین مطالعه آن ها برایم پیش مى آمد، از اهلش مى پرسیدم.([3])
او در جاى دیگر متذکر مى گردد:
آباء و اجدادم هیچ یک از اهل علم نبوده اند، اما خودم به لطف توفیق حضرت ایزد دانا ـ جلّ جلاله تعالى ـ به تحصیل دانش پرداخته و اندکى در حبیب آباد درس خواندم، سپس درس را ترک کردم. پس از چند سال، در اثر معاشرت و مجالست با بعضى از علما و فضلا در اصفهان و دیگر شهرها، با برخى از رجال اهل علم مکاتبه کردم. مدتى بعد به فراگیرى متون ادبى، نجوم و... نائل گردیدم. در روز پنج شنبه، دوازدهم جمادى الاولى سال 1324 هـ .ق. زبان به شعر گشودم و پس از تغییر کلماتى چند، که تخلّص خود قرار داده بودم، تخلّص خود را در شعر «معلّم» قرار دادم و آن را نام خانوادگى خویش قرار داده و بدان مشهور شدم.([4])
معلم حبیب آبادى، تحصیلات خویش را در حبیب آباد و شهر اصفهان به انجام رسانید. مدتى پس از آن در زادگاه خود ساکن گردید و به دلیل معلوماتى که در علوم دینى کسب کرده بود مردمان این دیار به وى مراجعه مى کردند و مسایل شرعى، و امورات دینى خود را از او مى پرسیدند، و او هم با نهایت فروتنى و اخلاص و سعه صدر، پاسخگوى مشکلات مردم در این زمینه ها بود.([5])
اقامت در اصفهان
معلّم در سال 1358 هـ .ق. به اصفهان مهاجرت نمود و به منزل شیخ غلامعلى مکتب دار، مؤذّن مدرسه نیمآورد ـ از مشاهیر آن زمان در حوالى همان مدرسه منزل داشت ـ وارد گردید. پس از مدتى به اصرار مرحوم استاد جلال الدین همایى و جمعى از دوستان و آشنایان، به خصوص مرحوم حاج میرزارضا کرباسى، که معلم حبیب آبادى ارادت بسیارى به وى داشت، در مدرسه کاسه گران حکیم المُلک اردستانى حجره اى گرفت و در آنجا به تحصیل، مطالعه و تدریس پرداخت و بیشتر در علومى نظیر لغت، ادبیات، تاریخ، تراجم، هیئت، ریاضیات و شعر اوقات خود را صرف مى نمود. دائم به تلاوت قرآن و تدبّر در تفسیر و معانى آیات، ادعیه و اذکار مى پرداخت و به مراقبت در آداب و وظایف شرعى مشغول بود. نسبت به علما پیوسته به دیده احترام مى نگریست و به دلیل همین علائق درونى در معرفت احوال رجال، مهارت و تخصصى بسزا یافت و در ابعاد و جوانب این رشته از دانش بشرى، دقتهایى ویژه مبذول مى داشت.([6])
استادان
مرحوم معلّم حبیب آبادى در شهر اصفهان با مُدرّسان، عالمان و ادیبان مشهور، ارتباط داشت و از پنج نفر از دانشمندان بزرگ اجازه روایى دریافت نمود که اسامى آن ها چنین است:
1. حاجى میرزا محمدتقى فرزند عبدالرزاق فرزند میرزا عبدالجواد موسوى یزدى آبادى اصفهانى (1348 ـ 1301 هـ .ق.)
2. حاج شیخ محمدباقر بیرجندى (1352 ـ 1276 هـ .ق.) مؤلّف کبریت احمر.
3. آخوند ملا محمدحسین فشارکى (1266 ـ 1353 هـ .ق.)، از شاگردان مرحوم میرزا محمدهاشم چهار سوقى در اصفهان و میرزا حبیب الله رشتى در عتبات. وى مدتى مرجعیت و ریاست امور شرعى اصفهان را عهده دار گردید و چند رساله فقهى را حاشیه نویسى نمود.
4. حاج شیخ آقا بزرگ تهرانى، صاحب الذریعه، طبقات اعلام الشیعه و... .
5. آیت الله حاج میرزا محمدرضا کرباسى([7]). استاد فضل الله ضیاء نور مى گوید:
در خدمت مرحوم کرباسى منطق و کلام مى خواندم، خارج از درس، به مردى برخوردم که قیافه اى روشن و چهره اى روحانى داشت. سیماى باز و لحن گفتارش روشنگر صفاى باطنى وى بود. مرحوم کرباسى را با او عنایتى بود و با آن جامعیتى که در معارف اسلامى از فقه، اصول، حدیث و فلسفه داشت و از عرفان هم با آن چاشنى زده بود، مع الوصف گاه با آن مرد از در مذاکره و گفت و گو وارد مى شد و سخن از تحقیقات رجالى و عرفانى به میان مى آمد. بنده از آنجا با شخص مزبور، یعنى معلّم حبیب آبادى آشنا شدم.([8])
معلم حبیب آبادى نیز در این باره نوشته است:
بسیارى از علوم فقه، اصول و غیره را از کلمات متفرقه آقاى حاج میرزا محمدرضا کرباسى فراگرفته ام و از چند نفر از علما اجازه روایتى گرفته و با بسیارى دیگر از اهل علم و عرفان و فضل و ادب هم ملاقات نموده و از مقالات ایشان مستفیض گردیده ام.([9])
این ستارگان فروزان آثار قلمى معلّم حبیب آبادى را مورد تأیید قرار دادند و همگان را به مطالعه آن ها توصیه کردند. او با در دست داشتن اجازات مزبور، از مشایخ اجازه به شمار آمد. سید مصلح الدین مهدوى دراین باره نوشته است:
آقاى معلم، محقّقى است بى نظیر و متتبّعى است خبیر، در علم رجال و شرح تراجم بزرگان زحمت ها کشیده و کتب زیادى در این موضوع تألیف نموده و تا آنجا که نگارنده اطلاع دارد، از داناترین افراد در این فن مى باشد و در قدرت حفظ، کم نظیر است.([10])
در محضر فاضل زِفْرِه اى
معلم حبیب آبادى، در زندگى نامه خود که به دست خویش نوشته است، مى گوید:
بسیارى از علوم مقدماتى عرب و فنون ادبى را با شطرى از حساب ریاضى قدیم و جدید، جبر و مقابله تا درجه سیم و برخى از علوم وفق اعداد و مخصوصاً هیئت و نجوم قدیم و تقویم رقمى را به کمک مکاتبه، از مرحوم میرزا محمدعلى، فرزند حسن، فرزند على، فرزند نعمت الله زفره اى یاد گرفتم.([11])
در ذیل حوادث 1281 هـ .ق. نیز متذکر مى گردد که توسط مکاتبه، علوم هیئت، نجوم، لُغز و معمّا را از وى آموخته است.([12])
محمدعلى رجایى زِفْرِه اى، در محرم الحرام سال 1281 هـ .ق. در آبادى زفره، از توابع کوهپایه اصفهان، دیده به جهان گشود. در کودکى به مرض آبله مبتلا گردید که عوارض این مرض موجب شد دست راستش فلج و بدون حرکت شود و دست چپش را تا آرنج نتواند به حرکت درآورد. با این وجود، وى براى کسب علوم و فضائل، رنج هاى طاقت فرسایى را تحمل کرد تا آن که پس از سال ها مجاهدت و اهتمام و مقاومت در برابر ناملایمات، در فنون ادب از صرف و نحو، عروض، قافیه و بدیع، صاحب نظر گردید و در علوم غریبه از رمل، جفر، اعداد، هیأت و نجوم نیز مهارت و آگاهى هاى ارزنده اى به دست آورد. تمام نوشته هاى خویش را به دست چپ مى نگاشت. در شعر توانایى هاى ذوقى و لطایف روحى خویش را به نحو احسن بروز داد. در سروده ها به «رجاء» تخلّص مى نمود. از دانش خود در ترویج مکارم اهل بیت(علیهم السلام) و نیز سوگوارى هاى آن خاندان به کار گرفت و پنجاه مجلس تعزیه را تکمیل، تصحیح و تدوین نمود و آنان را از تحریفات و عبارات وهن انگیز پیراست. نوحه ها و مرثیه هایى در مصائب خاندان رسالت سرود.
دو رسم سنّتى عزادارى را در دهکده زفره به یادگار نهاد: یکى نوحه شال به گردن نمودن مخصوص 21 ماه رمضان هر سال (به مناسبت سالروز شهادت حضرت على(علیه السلام)) و دیگرى واقعه سنگ زنى، ویژه شهادت امام حسن مجتبى(علیه السلام) در روز 28 صفر هر سال. قبل از وى این مراسم بدون نوحه و بى محتوا برگزار مى شد.
از تألیفات او به چند مورد اشاره مى کنیم: دبستان الشعرا در عروض و قافیه، رکاز الدعوات در سرائر مربّعات، عمان الحساب در نظم «خلاصة الحساب» شیخ بهائى، قواعد الرمل، تجوید قرآن، دیوان اشعار، گلستان الادبا در معما، منتخب المقدمات در صرف و نحو، قواعد النجوم، مختصراللغة و نیز 14 کتاب و رساله دیگر.
سرانجام این فاضل شیفته خاندان عصمت و طهارت در عصر روز شنبه 28 محرم الحرام سال (1361 هـ .ق.) در زفره رحلت یافت و در همان جا دفن گردید. فرزندان او:
1. مرحوم میرزا عبدالجواد اختر که برخى علوم را دریافته و شعر هم مى گفته و به «اختر» تخلّص مى نموده است او در 26 سالگى وفات یافت.
2. میرزا عبدالرزاق اخضر متولد 1330 هـ .ق. وى صاحب آثارى چون، حسن المنظر (اشعار ایشان در دو جلد)، فصول اربعه (در تاریخ زفره)، میزان الحساب (در نظم کتاب حساب علیخان) بوده است. او در اشعار به «اخضر» تخلّص مى نمود.
3. محمدحسن رجایى زفره اى، از محققان و نویسندگان معاصر است که مقالات متعددى در جراید و نشریات در عرصه فرهنگ عامیانه، سوگوارى عاشورا، مراثى و شبیه خوانى به نگارش درآورده است. دقت ایشان در تدوین مطالب، قابل تقدیر است.([13])
معلم حبیب آبادى، در سال 1334 هـ .ق. تذکرة الشعراى منظوم را براى مرحوم رجاء زفره اى سرود که در آن به نام 62 نفر از شاعران اشاره گردیده است. همچنین در یکى از سروده ها، رجاء زفره اى را چنین وصف کرده است:
السلام اى حبر دانشمند، مولانا «رجا» *** اى که هستى مقتدا و مجتبى و مرتجى
از کلام با نظامت، گشته روشن یکسره *** قلب اهل حال همچون عالم از بدر دُجى
بر تو بادا از «معلم» صد درود و صد سلام *** هر صدى مضروب اندر حرفى از حرف هجا
رجاء زفره اى در ابیاتى جوابش را داده که در بیتى از آن آمده است:
تا خَطت دیدم، نهادم بر دو چشم خویشتن *** جانم از شوق و شعف چون بحر آمد در وجا
هر گاه مرحوم معلم حبیب آبادى به زفره مى آمد و کتاب هاى کتابخانه مرحوم رجاء را مى دید یا مى خواند، معمولاً بر این آثار چاپى مقدمه، حاشیه یا توضیحاتى مى نوشت و این کار با اجازه مرحوم رجاء صورت مى گرفت.([14])
مراتب و مقامات علمى و ادبى
معلم حبیب آبادى، دانشورى بود که قلم و بیانش در تربیت و رشد فکرى و علمى افراد تأثیر بسزایى داشت. کمتر اتفاق مى افتاد نکته اى بگوید یا بنویسد که خالى از تذکرات اخلاقى و ادبى باشد.
او با مَدد عنایات الهى، اهتمام فراوان، تحمل شدائد و مشقّات زیاد در هر رشته از فنّ رجال، ادب، نجوم و شعر که وارد مى گردید، به خوبى از عُهده اش بر مى آمد. در فنّ رجال و شرح حال دانشورانِ عرصه عرفان، فقه، اصول و ادب دست توانایى داشت و در این رشته مهم، مورد وثوق دانشمندان فنّ مذکور قرار گرفت و به همین دلیل بزرگان و اساتید برجسته حوزه اصفهان، تتبّع او را در نگارش ابعاد علمى و فکرى بزرگان معرفت و فضیلت، مورد ستایش و تحسین قرار داده اند.
معلم در مدرسه کاسه گرانِ حوالى مسجد جامع اصفهان ـ کتاب هایى چون البهجة المرضیه و مغنى اللبیب را تدریس مى نمود و به راستى در تتبُّع مطالب این دو منبع درسى نهایت دقت و حسن سلیقه را به کار مى برد. آنچه از شروح و حواشى در مورد این دو کتاب در دسترس داشت، مورد مطالعه و بررسى قرار مى داد به عنوان مثال، شرح شواهد المغنى سیوطى را که از کتاب هاى ادبى و تاریخى آموزنده و ارزنده است، به طور کامل بررسى نمود و حواشى مفیدى بر آن نگاشت و آنچه را که براى خواننده این کتاب سودمند تشخیص داده، یادآور شده است.([15]) معلم حبیب آبادى در تدریس، امتیازات قابل ملاحظه اى داشت که مى توان به موارد ذیل اشاره نمود:
1. بسیار مؤدّب مى نشست و هرگز مشاهده نگردید که در وضع نشستن او تغییرى حاصل شود.
2. وقت درس و نظم در کار را رعایت مى کرد و در شروع و ختم، دقیقه اى تأخیر نمى نمود.
3. در تدریس کتاب سیوطى روش خاصّى داشت نخست با کمال صبر و متانت اشعار الفیه ابن مالک را تجزیه و ترکیب مى نمود، سپس با تأنّى، مطالب کتاب را توضیح مى داد و آنگاه با عبارات کتاب کاملاً تطبیق مى نمود. امکان نداشت کوچک ترین و جزئى ترین مطلبى را مبهم، مهمل و یا ناگفته بگذارد.
4. به اشعار عربى و شاعران عَرَب آگاهى کامل داشت و از این جهت، اشعارى که در کتاب به عنوان شاهد ذکر شده بود، پس از تجزیه و ترکیب به تفصیل شرح مى کرد و ریشه لغات به کار رفته در سروده ها را دقیق بررسى مى نمود و شاعر را با تمامى خصوصیات معرفى مى کرد.
5. نسبت به رجال علمى و ادبى که به مناسبت، نامشان در کتابِ مورد تدریس ذکر شده بود، احترام خاصّى قائل بود و از آنان با طرز خاصّى تجلیل مى نمود و با عظمت تمام آن ها را یاد مى کرد و شرح حال و توانایى هاى علمى این مشاهیر را کاملاً بیان مى کرد.
6. تسلّطى غیر قابل وصف به تفسیر قرآن داشت و هنگام تدریس، آیات مورد بحث را به گونه اى ترجمه و تفسیر مى نمود که طلاّب را از مراجعه به منابع دیگر براى فهم آیات بى نیاز مى کرد.
7. حالات معنوى و وارستگى وى هنگام تدریس به کلاس درس، جاذبه و معنویت خاصّى مى بخشید.([16])
معلم حبیب آبادى از 20 سالگى به تحقیق و نگارش روى آورد و بیش از ده هزار صفحه مطلب، آن هم مُستند و با ارایه مرجع و مدرک نوشت، که البته چنین تلاشى، دشوارى هاى توان فرسایى به همراه داشت.([17]) او در تدوین آثار خود جدیت فوق العاده اى نشان مى داد و همواره مى کوشید آثارى به یادگار بگذارد که درست و مستند باشد. نوشته هاى خود را مُدام اصلاح مى نمود و این شیوه تا پایان عمرش استمرار داشت. تقیّد داشت چیزى بدون مدرک نگوید و ننویسد. هیچ گاه در مورد تألیف شرح حال افراد از خود تعصب به خرج نداد. و عفت کلام را کاملاً رعایت مى نمود.
بنا به نوشته دکتر علینقى منزوى تهرانى (فرزند شیخ آقا بزرگ تهرانى)، معلم حبیب آبادى مهم ترین و صمیمى ترین مددکار در تصحیح و تهیه غلط نامه هاى کتاب الذریعه بوده و خدمات وى در این راه هیچ گاه فراموش شدنى نیست. روش کار چنین بود که جزوات چاپ شده این کتاب را براى وى مى فرستادند و او غلط هایى را که از نظر دکتر علینقى منزوى، پنهان مانده بود، مشخص مى کرد. دکتر علینقى آن ها را جمع آورى کرده و به صورت غلط نامه یا استدراک مجلّدات گذشته چاپ مى نمود.
گاه آقاى منزوى در ضمن طبع الذریعه با مشکلاتى تاریخى روبرو مى گردید که با مراجعه به مرحوم معلم، مرتفع مى گردید.([18])
مرحوم استاد جلال الدین همایى مى نویسد:
در مدرسه نیمآورد حجره طلبگى داشتم و در تحصیل فلسفه، هیأت و نجوم استدلالى و سطوح عالى فقه و اصول، شب و روز غرق درس و بحث بودم و ضمناً براى نوشتن ذیل و تکمیل کتاب تذکرة القبور آخوند گزى (متوفاى 1339هـ .ق.) زواید وقت خود را در مقابر و بقاع متروکه مخروبه و امامزاده ها مى گذرانیدم، خاک مى خوردم و یادداشت هاى تازه جمع مى کردم که همه را مرحوم معلم حبیب آبادى دیده و از آن ها استفاده کرده است. از همان روز اول که وى را دیدم، دریافتم که به تمام معنا عاشق فنّ تراجم احوال رجال مخصوصاً طبقه فقها و محدثان شیعه امامى است. یادداشت هاى ذیل تذکرة القبور را که به مرور ایام فراهم آمده بود در اختیار او گذاشتم. بسیار خوشحال شد و با تواضع هر چه تمام تر، آن ها را به امانت گرفت و به سلامت باز پس داد. بعداً خود او تحقیقات تازه اى بر تعلیقات تذکرة القبور افزود که قسمت عمده اش در طبع جدید آن کتاب درج و سرگذشت تعلیقات هم در مقدمه اش به قلم خود معلّم قید شده است.([19])
محمدباقر ساعدى گفته است:
وقتى به تدوین رساله «الغیث السارى» در احوال شیخ انصارى پرداختم، در پاره اى از مطالب از معلم حبیب آبادى یارى خواستم او با همه گرفتارى که داشت، فهرستى از چگونگى زندگى شیخ به ضمیمه نام گروهى از شاگردانش بر اساس حروف تهجّى و به طرز جالب موجزى که حاکى از ذوق و سلیقه و حوصله منحصر به فردش بود، ارسال نمود. فهرست مزبور که صفحات معدودى را فراگرفته، مى توان در ردیف یکى از رساله هایى قلمداد نمود که در شرح حال شیخ انصارى تدوین شده است.([20])
مهندس عبدالرزاق بُغایرى نوشتارى مفصل، در چند مجلّد، که هر کدام حدود چهارصد صفحه بود و به شرح احوال و آثار بزرگان اسلام و ایران اختصاص داشت، فراهم آورد که متأسفانه در هنگام رحلتش این مجموعه نفیس مفقود گردید. او در ضمن صحبت، گفته بود: عالمى بزرگ به نام میرزا محمدعلى حبیب آبادى، معلم مرا در تألیف این دوره تذکره تاریخى یارى مى کند.([21])
کتابدار کتابخانه شهردارى!
مرحوم معلم حبیب آبادى زمانى که به اصفهان مهاجرت نمود، با راهنمایى مرحوم محمدعلى مکرّم ـ هم ولایتى خود ـ در کتابخانه و قرائت خانه شهردارى اصفهان به کار کتاب دارى مشغول گردید. البته علاقه اش به کتاب و مطالعه در حدى بود که راضى شد مدتى از عمر خود را با عنوان کتابدار انجام وظیفه کند.([22]) گویا مرحوم محمدعلى مکرّم به اشاره معزالدین مهدوى (رئیس معارف وقت) و امیر قاسم فولادوند (استاندار وقت اصفهان) موافقت کرد که معلم حبیب آبادى کتابخانه شهردارى را اداره کند. و چون مدارک رسمى و حتى تصدیق ششم ابتدایى هم نداشت، هیچ راهى براى تأمین حقوق او نبود، به ناچار از محلّ اعتبار کارگران مسئول جمع آورى زباله، حقوق اندکى به او مى دادند. او توانست با همین مزد ناچیز، از میان چندین جلد کتابى که تألیف کرده بود، دو جلد مکارم الآثار را با خرج خود چاپ کند.([23])خودش گفته است ماهى ده تومان بنا به درخواست شهردارى اصفهان، اضافه حقوق برایش پیشنهاد شده و چند ماه است که اداره کلّ شهردارى ها ابلاغش را صادر نکرده و اضافه حقوقش را هم خزانه نداده است. ریاست کلّ مطبوعات کشور که از این وضع اطلاع یافت، به اداره مربوطه مراجعه نمود و چون پرونده معلم حبیب آبادى را مورد بررسى قرار داد، ناراحت شد. وقتى همکارانش آثار نگرانى را در سیماى وى دیدند و دلیلش را پرسیدند، جواب داد:
چه چیزى تأسف بارتر از این که دانشمندى بزرگ به نام مستخدم جزء در کتابخانه شهردارى اصفهان استخدام شده و یک سال است ماهى ده تومان حقوقش بایگانى گردیده است.!
هر طور بود اداره کل شهردارى اضافه کارش را تلگرافى حواله کرد. به تقاضاى سعید نفیسى، طى نامه اى از استاندار وقت خواسته شد تا دانشمند بزرگ اصفهان از ردیف مستخدمان جزء به کارمندان رتبه اى تبدیل شود. با وجود این که فرماندار اصفهان شخصاً به کتابخانه شهردارى رفت تا آن پیر روشن ضمیر را براى چنین ارتقایى متقاعد کند، نتیجه نبخشید. معلم سال ها با همان وضع، مستخدم جزء ماند تا بازنشسته گردید و در اثناء ثلث آخر عمر، لباس خود را به عبا و عمامه تبدیل کرد.([24]) مرحوم معلم حبیب آبادى براى تأمین منابع تحقیق و استفاده از مصادر و مآخذ در تألیف آثار، با برخى دانشوران که کتاب در اختیار داشتند، ارتباط برقرار کرد. سال ها با مرحوم الفت، حاج میرزا رضا کرباسى، حاج میرزا حسین اژه اى، استاد همایى و چند نفر دیگر دوستى نزدیک داشت و از کتابخانه آنان بهره مند مى شد. شغل کتابدارى را به همین لحاظ انتخاب کرد و آن را دوست مى داشت. پس از تأسیس کتابخانه مدرسه صدر اصفهان، مدت کوتاهى در آنجا مشغول شد.
او این کار را با همه زحمتش با کمال میل و علاقه پذیرفت و حال آن که از جنبه مادّى برایش سودى نداشت. بعد از آن که از شغل ادارى بازنشسته شد، فاضل گرانمایه آیت الله سید محمدعلى روضاتى، مرحوم معلّم و خانواده اش را به منزل خویش دعوت کرد و با کمال بزرگوارى از آنان پذیرایى نمود و کتابخانه ارثى و اکتسابى خود را در اختیار مرحوم معلم قرار داد و او هم وقت مطالعه و هم وسیله آن را پیدا کرد. این زمان از بهترین ایام حیات علمى و تحقیقى وى محسوب مى شود.([25])
پرتو افشانى
عالمان و ادیبان ذیل از محضر معلم حبیب آبادى استفاده کرده اند:
1. آیت الله حاج شیخ عباسعلى ادیب (1412 ـ 1315 هـ .ق.): آیت الله ادیب دروس ابتدائى حوزه را در حبیب آباد و اصفهان از محضر معلم حبیب آبادى آموخت.([26])
2. آیت الله حاج سید حسن فقیه امامى (متولّد 1354 هـ .ق.) فرزند مرحوم آیت الله حاج آقا عطاءالله فقیه امامى، از مفاخر حوزه علمیه و جامعه روحانیت اصفهان است. ایشان در محضر پدر بزرگوارشان و جمعى از مدرّسین همچون آیت الله حاج شیخ محمدحسن عالم نجف آبادى، مرحوم شیخ محمدعلى حبیب آبادى، آیت الله ادیب، آیت الله فیاض و آیت الله سید على موسوى، دوره مقدمات، سطح و درس خارج حوزه را سپرى نمود.([27]) آیت الله فقیه امامى، چگونگى آشنایى با معلم حبیب آبادى و استفاده از محضر وى را چنین توضیح مى دهد:
به خوبى به خاطر دارم که در سال 1372 هـ .ق. پس از پایان یافتن مقدمات، براى تحصیل ادبیات عرب به دنبال استادى جامع و مدرّسى شایسته بودم، که مرا به مدرسه کاسه گران راهنمایى کردند. ساعت سه بعد از ظهر بود که وارد آن مدرسه شدم. پیرمردى موقّر را دیدم که از حجره محقّرى خارج گردید، فرش کوچک مخصوصى به دست داشت و روانه مَدْرَسْ بزرگ مدرسه شد. نخست قبل از هر چیز سیماى جذّاب و جبین نورانى وى توجه مرا جلب نمود، سپس همچون سایر شاگردان به مَدرس رفتم. و آن زمان ایشان سیوطى و شرح نظام تدریس مى کردند. وقتى استاد شروع به درس کرد احساس کردم گمشده خود را پیدا کرده ام.
بحمدالله توفیق دست داد و سیوطى و مُغنى و قسمتى از شرح نظام را از حضور استاد استفاده کردم.([28])
3. آیت الله حاج سید احمد فقیه امامى (1414 ـ 1352 هـ .ق.) برادر آیت الله حاج سید حسن فقیه امامى. شخصیت این فقیه والامقام در طول دوران تحصیل، در حوزه علمیه اصفهان و قم زیر نظر عده اى از مفاخر علمى در این دو مرکز معرفتى و معنوى شکل گرفت. یکى از آن مفاخر ادیب نامدار، شاعر و رجالى متتبّع مرحوم میرزا محمدعلى معلم حبیب آبادى است.([29])
4. استاد سید جلال الدین همایى (1359 ـ 1278 هـ .ش.): استاد جلال الدین همایى اگر چه در مجلس رسمى درس و بحث معلم حبیب آبادى از محضر این محقّق توانا بهره نبرده اما در جلسات گوناگونى از معارف و آگاهى هاى این مرد وارسته استفاده مى کرده است. وى در نوشتارى یادآور مى شود:
آشنایى من با معلم حبیب آبادى، که منتهى به دوستى تا پایان عمر گردید، از حوالى سال 1300هـ .ش. آغاز مى شود. در آن تاریخ هنوز معلم حبیب آبادى دیرنشین بود و گاه گاه با همان کلاه ماهوتى و شال و قباى راستاى دهاتى و گیوه کمرى که مخصوص اهالى حبیب آباد و دیگر قراى بُرخوار است، به شهر مى آمد. تا آن که به اصفهان آمد و در مدرسه کاسه گران سکونت اختیار کرد. بعد از آن، این حقیر از اصفهان مهاجرت کردم باز همچنان رشته دوستى و مکاتبه بین ما دوام و استمرار داشت. همزمان با آن اوقات که وى در کتابخانه شهردارى بود، همه ساله دو سه ماه تعطیلات تابستان را در اصفهان مى گذرانیدم و تقریباً در تمام این مدت، همه روزه از حدود نیم ساعت قبل از ظهر تا حوالى شش هفت ساعت بعد از ظهر على الدوام با هم بودیم، گفت و گوى ادبى و تاریخى داشتیم. در مبادله علمى از یادداشت هاى تازه یکدیگر استفاده مى کردیم و مبادله، چندین سال دوام داشت.([30])
5. شیخ محمدباقر ساعدى، نویسنده، مترجم و پژوهش گر معاصرِ خراسانى مى نویسد:
معلم، دانشورى بود که وقتى افتخار ملاقاتش در اصفهان و مشهد دست مى داد، علاوه بر بهرهورى از مراتب علمى او، جز صفا و پاکى، مهر و مَودّت و رعایت آداب محاوره و معاشرت عملى، بر خلاف انتظار از وى دیده نمى شد.([31])
6. آیت الله سید محمدعلى روضاتى، که در تصحیح، اصلاح و رفع کاستى هاى کتاب مکارم الآثار با معلم حبیب آبادى همکارى وافرى داشته است، محضر علمى این دانشور را درک کرده و در تاریخ ششم ذیقعده سال 1385هـ .ق. به دریافت اجازه روایت از وى نائل گشته است.([32])
7. حسین عمادزاده، محقق گرانمایه که افتخار بهره مندى از فروغ اندیشه معلم حبیب آبادى را در اصفهان به دست آورده است. عمادزاده در جهت تحقیق و تألیف سیره معصومین و امامزادگان، از افق فکرى این دانشور بهره مى گرفت، و از معلم حبیب آبادى اجازه روایى داشت.([33])
8. استاد فضل الله ضیاء نور، متولّد 1299ش. در محضر تعدادى بزرگان علم و ادب و استوانه هاى دانش و فضیلت به شاگردى پرداخت که یکى از آنان، ادیب و مُدرّس نامدار، مرحوم معلم حبیب آبادى است. مرحوم ضیاء نور در سنین جوانى منطق و ادبیات عرب را از وى آموخت.([34])
فضل الله ضیاء نور، در نوشتارى کوتاه به چگونگى آشنایى با معلم حبیب آبادى این گونه اشاره دارد:
سى و اند سال قبل (زمان نگارش 1355) که در خدمت آیت الله حاجى میرزا محمد کرباسى منطق و کلام مى خواندم با معلم حبیب آبادى آشنا شدم و اجمالاً فهمیدم که مردى محقق و دانشمند است. پس از این آشنایى چون به مشکلى از مطالب رجالى، ادبى و آیات قرآنى و امثال آن برخورد مى کردم، به هنگام ملاقات از ایشان مى پرسیدم. آن بزرگوار نیز با دقت هر چه تمام تر، سؤالم را پاسخ مى داد و چنان حضور ذهن داشت که گویى اکنون آن را دیده و مطالعه کرده است.([35])
9. استاد سید مصلح الدین مهدوى، (متوفاى 1374ش.) فرزند عالم ربّانى سید شهاب الدین نحوى. او با شرکت در درس علماى بزرگ حوزه علمیه اصفهان، مراحل عالى علوم اسلامى را طى کرد و تا مرحله اجتهاد پیش رفت. او همزمان با تحصیل و تدریس، به طور جدّى به تحقیق پرداخت و آثار ارزنده اى در تاریخ و شرح حال نگاشت. وى در این طریق از افاضات علمى، ادبى و آگاهى هاى وسیع و عمیق معلم حبیب آبادى برخوردار گشت و در تکمیل، تصحیح و حواشى فراوان بر کتاب تذکرة القبور، از مطالب تکمیلى این دانشور بهره گرفت.([36])سید مصلح الدین مهدوى در خاطراتى گفته است: تابستان سال 1313 یا 1314هـ .ش. اولین روزهاى آشنایى من با مرحوم آقاى معلم بود. در آن تاریخ آن چنان که باید و شاید نمى توانستم وى را بشناسم و به مقام احاطه و تتبّع وى آگاه گردم. اما همین قدر مى دانستم که وى برتر از دیگران است. در آن وقت مرحوم معلم هنوز در حبیب آباد ساکن بود و مرجع شرعیات آن حدود به شمار مى رفت. گاهى که به شهر مى آمد به منزل ما آمده، از محضرش بهره مند مى شدیم. از سال 1358 هـ .ق. که در اصفهان ساکن شد تقریباً مدت شش سال، کمتر اتفاق مى افتاد که هفته اى دو سه مرتبه در قرائت خانه شهردارى و یا در حجره مدرسه کاسه گران خدمتش نرسم و از فضائل او بهره مند نشوم. الحق دریایى بود بى کران! و آنچه از ادبیات، تاریخ و رجال مى دانست، بى مضایقه در اختیار همه قرار مى داد. در سال 1325 به تهران مسافرت کردم و تا سال 1332 در آن شهر بودم، با ایشان توسط مکاتبه ارتباط داشتم. هر سؤالى از وى مى شد به طور مستوفى جواب مى نوشت، به طورى که از مراجعه به مدارک بى نیاز مى شدم. هر گاه به اصفهان مى آمدم به خدمتش رسیده و به قدر قابلیت و استعداد خود، درک فیض مى نمودم. در این برهه از زمان چه بسیار مطالب علمى و رجالى که از او فراگرفتم و چه نکته هاى اخلاقى که عملاً به من آموخت. حقّاً اسمى بود با مسمّى. معلمى مهربان و دوستى صادق و مسلمانى نیک اعتقاد. دروغ نمى گفت و از دروغگویان سخت بیزار بود. اغلب تألیفات و کتب ایشان در نزد من به عنوان امانت بود که ضمن مطالعه آن ها آنچه مربوط به رجال و دانشمندان اصفهان بود، یادداشت مى کردم.([37])
10. شیخ حسین آل محفوظ، که معلم حبیب آبادى در سال 1375 هـ .ق. به او اجازه روایت داد.
11. سید عباس کاشانى کربلایى، که از آن مرحوم اجازه روایى داشت.([38])
فضائل اخلاقى و مکارم ملکوتى
1. ذکر و عبادت و تلاوت قرآن: معلم حبیب آبادى علاقه وافرى به قرآن داشت و مى گفت: سى سال است در سفر و حضر هر روز یک جزء قرآن را با تأمّل و تأنّى در معانى و مفاهیم آن خوانده ام و این روش حتى یک روز هم ترک نشده است. او پس از تهجد و اقامه نماز صبح تا طلوع آفتاب به قرائت قرآن مى پرداخته است.([39])اصولاً از سنت پسندیده او این بود که مدام به تفکر در آیات الهى، ادعیه، اذکار و آداب دینى مراقبت داشت. پس از آن که همسر بسیار خوب و باوفایش را از دست داد، دیگر تاب و توانش رو به کاستى رفت، کمتر مطالعه مى کرد و روز به روز بیمارى و کسالت بر او چیره مى گردید، امّا از قوّت ایمانى که داشت، تا ماه رمضان سال 1395 هـ .ق. (آخرین ماهى که درک کرد) فریضه روزه از وى فوت نگردید و از مراسم عبادت و تلاوتش چیزى کم نشد. اصولاً معلم حبیب آبادى مرد میدان عبادت و تقوا بود. برایش سستى در امر نماز و روزه خوارى هیچ مفهوم صحیحى نداشت. اگر احساس مى کرد در بین دوستانش شخصى به عبادت و ذکر و دعا توجهى ندارد، از او و دانش و معرفتش روى گردان و بیزار مى گردید. چون خدا را از روى اشتیاق توأم با معرفت عبادت مى کرد، هیچ گاه از عبادت احساس خستگى نمى نمود. از کارهاى دیگر به فرائض و نوافل روى مى آورد اما به هیچ عنوان براى پرداختن به اُمور دیگر، این حالات معنوى را ترک نمى نمود.([40])استاد جلال الدین همایى مى نویسد:
آنچه از صحبت و معاشرت طولانى وى بر من معلوم و مسلّم شد این است که: مرحوم معلم حبیب آبادى مردى کاملاً مذهبى، دیندار، با تقوا و ملتزم به امور دینى بود فرائض او هرگز ترک نمى شد، در انجام سنت هاى مستحبى و نوافل تا مى توانست اهتمام داشت و به مشرب عرفانى گرایشى بى نمایش.([41])
2. علاقه به ساحت مقدس اهل بیت(علیهم السلام): معلم حبیب آبادى در زندگى فردى و اجتماعى و نیز در طریق تحقیق و نگارش، ارادت خود را به خاندان رسالت از اعماق وجودش بروز مى داد. نشانه این ادعا، در جلد پنجم کتاب مکارم الآثار به خوبى دیده مى شود زیرا این جلد را با نام خمسه طیّبه (اصحاب کساء) افتتاح نموده است.([42]) در ذیل شرح حال عمان سامانى نوشته است:
چون اینک که این سطور را مى نویسم دهه اول محرم سال 1364 هـ .ق. است، محض دخول در اصحاب مصیبت و تقرّب به حضرت احدیت، این چند شعر از گنجینه عمان در اینجا نوشته مى شود.
آن گاه اشعارى در رثاى حضرت امام حسین(علیه السلام)نقل مى کند.([43]) و در ذیل داستان قتل عام شیعیان به دست نجیب پاشا در کربلا مى نویسد:
پوشیده نماند که هر جا اسم این نانجیب دیده شده، نجیب پاشا نوشته اند.([44])
معلم حبیب آبادى در تمامى نوشته هاى خود مى کوشد بى طرفى را رعایت کند اما در این جا به دلیل علائق درونى و نفرتى که از این حرکت دارد، گرایش خویش را بروز مى دهد. مهم تر این که، معلم حبیب آبادى کوشید توصیه هاى خاندان عصمت و طهارت را در رفتار و اخلاق خویش پیاده کند و علائق خویش را به ستارگان فروزان آسمان امامت و ولایت، عاملى براى جذب و دفع افراد و نیز موضع گیرى در مقابل مسایل اجتماعى قرار دهد.
3. درستى، راستى و اخلاص: معلم حبیب آبادى زبده، خلاصه و عصاره تربیت صحیح اسلامى و پرورش هاى پرمایه و اصیل شیعى بود. یادگرفتن و یاد دادن را براى رضاى حق آغاز کرد و به انجام رسانید. گفتار و کردارى درست داشت عفاف و کفاف ناگفتنى داشت. علاوه بر آن، در تعلیم آرام و قرار نداشت اگر از او سؤالى مى شد غالباً با صداقت کامل جزوه اى مکتوب در پاسخ مى نوشت. در بیان مطالب، شجاعت و شهامت داشت و براى بیان حقایق هراس به دل راه نمى داد. به سیره نبوى و جانشینان او تأسّى مى جست. سید مصلح الدین مهدوى مى گوید:
در مدت چهل و چند سال که با او محشور و مربوط بوده ام، آنچه از سجایاى اخلاقى و ملکات نفسانى این مرد بزرگ را درک کرده ام، در چند جمله خلاصه کنم: مسلمان واقعى بود، واجب و مستحب را به جاى مى آورد و از منهیات و منکرات اجتناب داشت. مردى بود متواضع و فروتن و از خودنمایى، ریا و کسب شهرت و عنوان طلبى منزجر بود. مایل نبود خود را به دیگران معرفى کند و همین اخلاق کریمه اش وى را مدت هشتاد سال در زاویه گمنامى نگه داشت. در عزّت نفس، مناعت طبع، تقوا و پاکدامنى نظیرش کم بود و از این روى، گرد گناه و معصیت نگشت. در هیچ لحظه اى از معرفت و دانش اندوزى غفلت نداشت و این حالت را در تمامى مکان ها و مجالس عمومى و خصوصى رعایت مى کرد. همت و پشتکار او و نیز دقتش در تألیفات زبانزد خاص و عام بود. اگر چه در ارتباط با دوستان، استوارى و ثابت قدمى شیوه اش بود اما اگر از صمیمى ترین دوستانش خلاف شرعى مى دید، او را براى همیشه ترک مى نمود.([45])
آیت الله رضا استادى، ضمن این که موارد مذکور را مورد تأیید قرار داده، افزوده است:
بنده اى با اخلاص و متواضع بوده است و گرنه، کسى که این همه برایش بزرگوارى قائلند چطور درباره خود مى نویسد: وقتى سرتاسر عمرم را ملاحظه مى کنم، مى بینم همه به خزان و وبال گذشته و چیزى که بتوان در پیشگاه الهى عرضه نمود، ندارم جز امید به رحمت واسعه و عفو از خطیئات فاجعه.([46])
استاد جلال الدین همایى مى گوید:
در صفاى روح و صراحت گفتار و کردار، همان سادگى روستایى را که از کودکى بدان پرورش یافته بود تا آخر عمر از دست نداد. در لفظ و قول بسیار امین، راستگو و محقق و در نقل قول و نوشته هاى خود مصداق کامل اصطلاح فن درایه یعنى ثبت ثقه بود و بدین سبب هر چه گفته و نوشته مورد اعتماد و اطمینان است.([47])
بنا به گفته دکتر علینقى منزوى:
مرحوم حبیب آبادى واقعاً معلم به معناى واقعى کلمه بود. براى کارکنان و خدمت گزاران به علم، بى ریا و پدرانه دلسوز بود. من مطمئن هستم که ملت حق شناس ایران روز به روز به ارزش او بیشتر پى خواهند بُرد و احترامى بیشتر برایش قائل خواهند شد.([48])
4. زُهد و وارستگى: معلم حبیب آبادى در زمره اشخاص سعادتمندى بود که از مواهب خوبى بهره داشت. توان جسمى و روحى و مزاجش سالم و عارى از هر گونه مرارت و کسالت بود. و به عنوان مثال مسافت بین حبیب آباد و اصفهان را که حدود 20 کیلومتر بود، همیشه پیاده رفت و آمد مى کرد و هرگز اظهار خستگى و دشوارى نمى نمود. با زندگى فقیرانه مى ساخت، در خوراک و لباس به حداقل قانع بود. از قوه باصره به حدّ اعلى برخوردار بود چنان که ریزترین خط ها را تا آخر عمرش بدون عینک و ذره بین مى خواند. در حجره تاریک مدرسه «کاسه گران» تا حوالى غروب بدون چراغ مى خواند و مى نوشت. حافظه اى سرشار داشت که خزانه دار محفوظات او بود به طورى که هر چیزى را هر وقت مى خواست بدون درنگ و بدون عیب تحویل مى داد از باب مثال در مورد دانشورانى که ساعت، روز، ماه و سال تولد و وفاتشان را به خاطر سپرده بود، هر وقت از او مى پرسیدى، آن را بى کم و کاست بازگو مى کرد. از حُسن اتفاق مرحوم معلم شُکر این نعمت ها را در نهایت زهد و وارستگى گزارد و آن را به مصرفى شایسته رسانید که به حال خود و جامعه فضل و ادب، مفید و سودمند بود و از این جهت مشمول رحمت الهى واقع شد.([49])
معلم حبیب آبادى نزدیک نود سال عمر کرد که حدود هشتاد سال آن را با کتاب، مدرسه و نگارش سر و کار داشت. در تمام عمر یک قباى بلند مى پوشید و تُنبانى بسیار گشاد کرباسى سیاه رنگ به پا مى کرد. خانه اى در حبیب آباد داشت و به نان مختصر از در آمد زمین اکتفا مى کرد. دکتر باستانى پاریزى مى گوید:
یکى از آرزوهاى من دیدن معلم، این دریاى ذوق و نشانه کامل معارف اسلامى و ایرانى بود. در کنگره تحقیقات ایرانى که در اصفهان تشکیل شد، از آقاى ادیب و سایر هم ولایتى هاى وى خواهش کردیم به خدمت ایرج افشار برویم و حبیب آباد و معلم را ببینیم. دکتر داورى به استاد خبر داده بود او عصر جمعه دالان خانه را آب پاشى کرده و در انتظار ما مانده بود. از قضا آن روز به دیدار مسجد بَرْسِیان رفته بودیم و در بازگشت به ما گفتند که: آیت الله روضاتى از آقاى حبیب آبادى دعوت کرده که آن روز عصر به خانه ایشان بیایند و همه باید به خانه ایشان برویم تا معلم را آنجا ببینیم. چنین کردیم و به خانه روضاتى رفتیم. اندکى بعد از غروب بود، خبر دادند که قاصد دیر رسیده و معلم سالخورده در انتظار ما ساعت ها دم در خانه نشسته و پى در پى، آب پاشى جلو خانه را تجدید کرده است و اینک که قاصد رسیده، غروب نزدیک است. معلم گویا این بیت دلپذیر را زمزمه مى کند:
جایى که تویى، آمدن من مشکل *** جایى که منم، هزار پاى اندر گل
پس، این ملاقات انجام نشده و من هنوز این زیان بزرگ را در زندگى احساس مى کنم.([50])
محقق عالى قدر حاج سید بدرالدین کتابى، نوشته است:
در همان روزگار حُجب و حیا، عفت نفس، شرافت مندى، آزادگى و وارستگى و بى اعتنایى به امور مادى، از همه وجودش آشکار بود و در جهان علم و حقیقت جویى و در عالم اخلاق و وارستگى، مردى با ارج و گران قدر به نظر مى آمد. در محفلى باشکوه در آبان ماه سال 1353 به عرض حضّار محترم رسانیدم که: بنده نمى توانم مقام وارستگى و بى اعتنایى به مال و منالِ شخصى مانند معلم حبیب آبادى را درک کنم و خدا را شاهد مى گیرم که این گفتار، انعکاس صادق عقیده و پندار من است. چگونه مى توانم تصور کنم که مردى بیش از شصت سال در هر روز لااقل دوازده ساعت بدون هیچ گونه غرض دنیایى و بدون توقع پاداش، به کار تحقیق، مطالعه و نگارش بپردازد و با لقمه نانى که از زراعت به دست مى آید، با کمال قناعت بسازد. کارنامه عمر معلم مشحون از شصت سال فعالیت کم نظیر علمى است که در تمامى دوران زندگى، متاع حیات دنیا را به هیچ گرفت و با بضاعتى اندک ساخت و این است وارستگى مطلوب:
خشت زیر سر و بر تارک هفت اختر پاى *** دست قدرت نگر و منصب صاحب جاهى([51])
مرحوم بدرالدین کتابى، در مجلس بزرگداشت معلم حبیب آبادى احاطه علمى و دانش وسیع او را ـ که کاملاً هم بدان معترف است ـ به اختصار شرح داد و بى درنگ به وصف فضایل روحى و ارزش هاى والاى اخلاقى او پرداخت و چنین گفت:
به راستى لازم است تذکر دهم که فضیلت اصلى آن شادروان را باید در جنبه اخلاقى و وارستگى او جست و جو کرد. این مرد، با کمال فقر و قناعت مى ساخت و کار مى کرد و زحمت مى کشید و توقع پاداش از هیچ فرد و مقامى نداشت. یک نفر وارسته حقیقى بود و بى اعتنا به مال و جاه و همه متاع فانى این جهان گذران. دانشمند حقیقى به راستى باید چنین باشد زیرا عالم ناآراسته به فضایل اخلاقى، دزدى را مى ماند که چون چراغ در دست دارد، کالاهاى گزیده تر را برمى گزیند:
تو علم آموختى از حرص و اینک ترس کاندرشب *** چو دزدى با چراغ آید، گزیده تر برد کالا([52])
بدرالدین کتابى، در یکى از سخنرانى هاى خود خاطرنشان ساخت:
اگر معلم حبیب آبادى را وارسته و بى اعتنا به مال و جاه معرفى کردم، مقام بزرگى براى او قائل شده ام و به راستى شایستگى این مقام را داشته است و اگر با فقر و قناعت ساخته و نورافشانى کرده، چیزى نباخته است. باز خدا را شاهد مى گیرم که آنچه معتقد بوده ام، گفته ام و اگر به این امور عقیده نداشتم حداقل ساکت مى ماندم.([53])
فاضل محقق دکتر محمدباقر کتابى، نیز یادآور گردیده است:
مرحوم معلم حبیب آبادى در جهانى والاتر از این خاکدان سیر مى کرد. بدون هیچ مُزد و پاداشى پیوسته با کوششى خستگى ناپذیر پویاى راه تحقیق و علم بود. در روحش شائبه حبّ جاه و اشتهار، که متأسفانه گاهى در ارباب علم و ادب و هنر دیده مى شود، هیچ جاى نداشت. هرگاه به خدمت او مشرّف مى شدم، به راستى روح خود را در مقابل آن همه بزرگوارى و تحقیق و علم بسى حقیر مى یافتم آن گاه که به خود مى پرداختم و او را با خویش مقایسه مى کردم، از این قیاس بسیار شرمنده مى شدم. او جز خدا نمى خواست و از فناى کلّى به بقاى کلّى مى رفت، به حُطام دنیایى و زرق و برق و سراب فریبنده جهان دل نبست. پیوسته در کنج مدرسه کاسه گران و یا در دل طبیعت بیرون از شهر در دهکده حبیب آباد، دور از غوغاى فریب ها، ریاکارى ها و تملق ها، به تهذیب نفس و خدمت به علم پرداخت. در وجودش استغناى واقعى بود و این حالت بى نیازى از غیر حق و نیاز به حق کاملاً در زندگى او دیده مى شد. از هر چه رنگ تعلق داشت آزاد بود و در تمام مظاهر زندگى، رضا به تقدیر الهى داده بود عشق به خدا و مردان خدا و اتصاف به سجایاى انسانى و معارف اسلامى را که بار امانت الهى است و جز در جان هاى پاک نگنجد، به راحتى بر دوش مى کشید و تا آندم که به جانان پیوست، لب به شِکْوه نگشود.([54])
دریاى ساکن روح او را هیچ متاع دنیایى تکان نمى داد و چیزى از این نوع که برخى را فریب مى دهد و آن ها را به سوى باتلاق رذائل مى کشاند، در دل او نمى آویخت.
5. قدرت تتبّع، دقّت و اهتمام فراوان: به قول دکتر محمد خوانسارى: معلم حبیب آبادى مورّخى بود والامقام با دانش گسترده، حافظه اى سرشار و حضور ذهنى خیره کننده. من (دکتر خوانسارى) سه مرتبه، در اصفهان به خدمت آن بزرگ رسیده بودم و هر مرتبه تا چند روز در حالت بهت و حیرت غرق بودم که خداى سبحان چه حافظه اى، چه عشق و شورى در این مرد به ودیعه نهاده است!([55]) معلم حبیب آبادى در زمره دانشمندانى بود که در کمال امانت، درستى و پاکدامنى حوادث و زندگى بزرگان را به رشته تحریر کشید. آثار صدق و راستى از نوشته هاى او کاملاً هویدا است. آیینه اندیشه و فکرش جز حقایق وقایع را ضبط نکرده و در همه حال، شرافت نفس و نداى وجدان و اقتضاى خوى انسانى را دستخوش امیال و خواهش هاى نفسانى ننمود و دامان دفاتر و نوشته هاى خود را به مطالب مجعول، نادرست و مردود نیالود.([56])معلم حبیب آبادى در کارهاى تحقیقى پربرکت خود، تنها روى کاغذ را سیاه نکرد، بلکه خود را روسپید ساخته است. آنچه از قلمش تراوش کرده، مستند است و رجوع به مدارک مورد استفاده او نیز آسان است. در تمامى آثارش از راه بى طرفى منحرف نگردید و تا آنجا که توانسته، به تحقیق و موشکافى پرداخته و به مدارک معتبر و موثق متوسل شده است. عفّت قلم را رعایت کرده، با ادب سخن گفته، به هتاکى نپرداخته و حتى در مورد کسانى که با آنان به لحاظ باورها و اعتقادات مخالف بوده شرط ادب و جدال احسن را رعایت کرده و نامشان را به زشتى نبرده است. روز و شب کارش خواندن و نوشتن بود و این تلاش را با عبادت، ذکر، دعا و شب زنده دارى صفا مى داد و با این جویبار باطراوت، نگاشته هاى خود را تطهیر مى نمود. آنچه مى نوشت، درباره انسانیت بود. مى جوشید و مى خروشید تا بتواند بذر نیکى، پاکى و راستى را از طریق تحقیق و تألیف در مزرعه جان ها شکوفا سازد. با دقت مى خواند، با تأمل مى نوشت، در نثر او هیچ گونه پیچیدگى و ابهام به چشم نمى خورد. اسلوب عباراتش، اعم از لفظ و آنچه را به نظرش مطمئن بود، با رعایت امانت و ذکر سند نقل مى نمود. معرفت و دانش گسترده اش نه تنها وى را همچون برخى از مدعیان دانش، خودپسند و مغرور نساخت بلکه بر فروتنى او افزود. توقع نداشت در برابر کار توان فرساى علمى، چیزى به او دهند یا مورد تقدیر قرار گیرد و حتى نمى خواست هر جا که رود، قدر ببیند و در صدر نشیند و این خصال کمال بزرگوارى و وارستگى او را به اثبات مى رساند. به قول استاد جلال الدین همایى:
این خُلق کریم و سماحت طبع را داشت که در افاده و فیض بخشى، در حقّ همه کس بخصوص دوستان و آشنایانش بى دریغ و بدون مضایقه باشد و خوى بخلورزى در وى راه نداشت. هر کس هر چه مى خواست بى مضایقه مى گفت و نوشته هاى خود را تحت اختیار و استفاده او مى گذاشت.([57])
با عشقى جوشان و پرتلاطم به کتاب و ادب، آماده کمک به دیگران بود. خود مى خواست کسانى که تازه به ساحل دریاى ادب و دنیاى کتاب گام نهاده اند، راهنمایى شوند به همین دلیل بى دریغ خواهنده و جوینده دانش را مى پذیرفت و در دل او مى آویخت و از هر کتاب و منبعى که نمى دانست و نمى شناخت، با او سخن مى گفت. او به کتابخانه شهردارى هم آمده بود و با کم و کاستى ساخته بود تا بخواند و به دیگران نکات تازه بیاموزد. هر چه را مى دانست و در حافظه اش داشت با آغوشى باز و اشتیاقى وصف ناپذیر در اختیار افرادى مى گذارد که مشتاق فراگرفتن آن ها بودند.
کتابى گران سنگ
معروف ترین و مفصل ترین اثر معلم حبیب آبادى، کتابى است تحت عنوان «مکارم الآثار در احوال رجال دوره قاجار» در دوازده جلد که هشت جلد آن به طبع رسیده است. در واقع شهرت این دانشور در زمره ادبا و فضلاى ایران، مربوط به سالى است که نخستین جلد کتاب با ارزش مذکور را در سال 1337هـ .ش. منتشر کرد و وسعت اطلاعات و ذوق تحقیق را به معاصران خویش نشان داد. اگر اهتمام فاضل فرزانه حضرت آیت الله روضاتى نبود، این اثر به زیور طبع آراسته نمى گردید.([58]) معلم حبیب آبادى خود در این باره مى نویسد:
سال ها پس از تحریر تراجم متأخّره یا انجام عناوین مترجمه... سمت تحریر یافته و هماره این روش و دستور جامه عمل به خود مى پوشید و اغلب آن بیاض ها به سواد رسید.. اوراق بسیارى بر روى هم مجتمع مى گردید لیکن به هیچ وجه اسباب طبع و نشر بلکه تدوین و تجلید آن اوراق فراهم نمى شد تا در این ایام یکى از احبّاء عظام و اسخیاء کرام از سلسله سادات بزرگوار، علماء عظیم القدر، جلیل المقدار... همت در طبع آن نموده و اینک جلد اول کتاب در اوراق حاضر تقدیم ارباب بصیرت و بصائر خواهد گردید.([59])
بعد از چاپ جلد چهارم که معلم حبیب آبادى، از جهت فقدان همسر صالحه اش متألّم بود و نیز بیمارى و کسالت و عوارض سالخوردگى او را از کار بازمى داشت، به چاپ هاى بعدى موفق نگردید جز این که بتواند چند صفحه از این جلد را پاکنویس نماید. و به ناچار زحمت فوق العاده این امر، یعنى استنساخ از یادداشت ها، به آیت الله سید محمدعلى روضاتى محوّل گردید. این محقق عالى قدر کوشید بدون این که در اصل نوشته مؤلف کم ترین تصرّفى نماید، از طریق آوردن مطالب تکمیلى در حاشیه و نیز افزودن تعلیقات، اثر مورد اشاره را منقّح تر و کامل تر به خوانندگان عرضه نماید. در چهار جلد اول، تنظیم فهرست عناوین و تصحیح چاپخانه اى کتاب توسط مؤلف صورت گرفت. این تلاش از جلد پنجم با کمال دقت توسط آیت الله روضاتى انجام پذیرفت.([60]) استاد جلال الدین همایى در این باره نوشته است:
زحمت غیر قابل وصفى که جناب ایشان (آیت الله روضاتى) در توشیح حواشى و تعلیقات و فهرست اعلام کتاب کشیده و رنج طاقت فرسایى که براى تهیه اخبار چاپ شده و غلط گیرى چاپخانه در مدت چند سال بر خود هموار ساخته اند، در پیشگاه ارباب خُبرت معلوم و مشکور است.([61])
مکارم الآثار محصول چهل سال تتبّع، تحقیق و جست و جو در احوال و آثار دانشمندان اسلامى و بزرگان و معاریف جهان علم و ادب است که با نهایت دقت و احتیاط تحریر و تألیف شده است. مطالب آن از میان هزاران کتاب معتبر جمع آورى و انتخاب گردیده و اینک گنجینه ادبى بسیار سودمندى به عنوان ارمغان این رنج فراهم آمده و به صورتى مدوّن و مطلوب و با اصلاحات فراوان به تشنگان زلال معارف و کمالات عرضه گردیده است. کتاب مذکور شرح حال حاکمان، وزیران، ادیبان، عالمان، شاعران، عارفان، خاورشناسان، حکیمان، طبیبان، ستاره شناسان، ریاضى دانان، مورّخان و... است که از سال 1193 هـ .ق. (ابتداى سلسله قاجاریه) به بعد، فوت نموده و یا به دنیا آمده اند.([62]) مؤلف در مقدمه کتاب نوشته است:
کسانى که احوالشان را در عنوان مستقل خواهیم نوشت، آن هایى هستند که احوالشان کمتر در جایى نوشته شده یا اصلاً نوشته نشده، و آن ها از رجال و معاریف و اعیان علمى این دو قرن اخیر، 13 و 14 هجرى قمرى اند. چون... ظهور دولت قاجاریه در سال 1193 هـ .ق. بوده ما این هفت سال را به عقب رفته و آغاز تألیف این کتاب را به عنوان سنوات تاریخ هجرى قمرى در شرح احوال کسانى مى گذاریم که چیزى از تاریخ مرقوم را (و اگر هم یک روز باشد) درک کرده باشند.([63])
تاریخ شروع تألیف مکارم الآثار صبح روز چهارشنبه، چهارم ماه صفر المظفّر سال 1338هـ .ق. است.
یادآور مى شود معلم حبیب آبادى پایه کتابى مفصل و مبسوط را نهاده بود که در شرح حال هر کس تا آن جا که مقدور بوده، از پدرانش به طور کامل یادآورى شده و هر یک از آنان را شرح حال مفصلى نوشته است ولى بعد متوجه مى شود این کار به دست یک نفر و با نداشتن امکانات کافى عملى نیست. به این دلیل، کتاب را ناتمام رها مى کند و به تألیف «مختصر المکارم» روى مى آورد که همین مکارم الآثار است.([64])
نثر کتاب، روان است ولى تحت تأثیر زبان عربى است. کوشش مؤلف در مُستند بودن مطالب و صحت نوشته ها، زایدالوصف است. او در درستى تاریخ سال هاى تولد و وفات، رنج مضاعفى را تحمل کرده است. از محاسن کتاب آن است که چون براى رجال شیعه شرح حالى مى نویسد القاب مناسب مى آورد و بعد از یادآورى تاریخ فوت هر کدام از مشاهیر شیعه، برایش طلب مغفرت مى کند. هر کدام از کلمات را که براى روشن شدن مراتب فضل افراد، عنوان نموده، مناسب شأن و مقام فرد مورد اشاره است. در کتاب مکارم الآثار بحق خواسته است آثار مکارم را ثبت و ضبط کند، به همین جهت رعایت ادب را نموده، از هتاکى و ناسزاگویى اجتناب نموده و تنها محاسن افراد را مورد توجه قرار داده است و رنگ تعصّب در آن مشاهده نمى گردد. نکته دیگر، وفور منابع و مآخذ در جاى جاى کتاب است. مؤلف حتى بعد از ذکر جمله کوتاهى، سند را ذکر مى کند و اگر در چند منبع اختلافى مشاهده مى شود، مورد بررسى تطبیقى قرار مى دهد.
آثار دیگر
1. کشف الخیبیّه عن مقبرة الزینبیّه: تألیف و طبع سنگى در سال 1352 هـ .ق. در اصفهان در قطع جیبى، 144 صفحه به خط نسخ و نستعلیق در مقدمه، انگیزه تألیف این اثر را نوشته و خاطرنشان ساخته که، به اَمر مرحوم آیت الله آخوند ملا محمدحسین فشارکى براى روشن شدن حقیقت مزار معروف به «زینبیه» در حومه اصفهان، انجام گرفته است. دقت هاى فراوان معلم حبیب آبادى در همین کتاب کوچک قابل مشاهده است زیرا میدان تحقیق تنگ است و منابع، محدود و پژوهش گر باید بر اختصار اکتفا کند. با این همه، نهایت اهتمام را در این اثر به عمل آورده است تا حقیقت را روشن سازد.
2. عراضة الاخوان در سفرنامه خراسان (1338 هـ .ق).
3. مقامات معنوى در ذکر فضلاى معاصر.
4. چهل حدیث خودش مى گوید: در مجموعه مدوّن کاغذ سفید که سید مصلح الدین مهدوى ترتیب داده، این اثر را نوشته ام ولى نسخه اى از آن را ندارم.
5. احوال علماء مسجدشاهى اصفهان: این مجموعه غالباً شرح حال چهار نفر از علماى این خاندان را دربرمى گیرد.
6. امالى در متفرقات رجالى: برخى از تراجم و بعضى از اجازات روایتى است.
7. اربعین در حدیث.
8. اجزایى در حدیث و مطالب متفرقه.
9. احوال شیخ الاسلام هاى اصفهان.
10. احوال شیخ محمدرضا مسجدشاهى.
11. مجموعه سروده ها، از خودش در سه جلد، شامل شعرهاى عربى و فارسى که بسیارى از آن ها در مراثى، ماده تاریخ وفیات رجال علمى و مانند آن است.
12. اشعار متفرقه، از دیگران در دو جلد.
13. جعبه، در مطالب متفرقه مانند کتب کشکول.
14. رساله در شرح حال آقا سید محمدحسن مجتهد موسوى اصفهانى.
15. رشحات سمایى در شرح حال شیخ بهایى(رحمه الله).
16. رساله اى در احوال و اولاد حاج سید محمدباقر بیدآبادى.
17. الکلمات الجامعات، شامل فهرست کامل مجلّدات روضات الجنات.
18. الکلمات العالیات، در حاشیه بر کتاب روضات الجنات و نیز تعلیقاتى بر این اثر.
19. فهرست تألیفات اساتید و مشایخ اجازه خود، همراه با ذکر تألیفات خودش.
20. فهرست کتاب مجالس المؤمنین قاضى نورالله شوشترى.
21. لئالى البحور در توقیعات ایام و شهور (مختصر تقاویم).
22. مختصر التواریخ، که شامل برخى وقایع سنین است از آغاز هجرت تا سال 1344 هـ .ق.
23. مکمل الافهام: ارجوزه اى است در علم رجال به زبان عربى که طى آن، تاریخ بسیارى از بزرگان و آثارشان آمده است.
24. مراسلات علمى. مقالات متفرقه، در این مجموعه جواب علما نیز فراهم آمده است.
25. رساله اى در احوال شیخ مرتضى انصارى و شاگردان ایشان، به ترتیب حروف تهجّى.
26. حواشى و تعلیقات فراوان بر کتاب تذکرة القبور ملا عبدالکریم گزى. این یادداشت ها که حاوى تحقیقات تازه اى بود، عمده اش در طبع جدید آن کتاب درج و سرگذشت تعلیقات هم در مقدمه اش به قلم خود معلم حبیب آبادى قید شده است.
27. حاشیه بر احسن الودیعه، که تدوین شده است.
28. حواشى متفرقه بر بسیارى از کتاب هاى تاریخى، رجالى، ادبى، کلامى و...همچون: امل الآمل، انساب خاندان مجلسى، البهجة المرضیه (سیوطى)، ترجمه احوال حاج آقا حسین خوانسارى و ترجمه احوال شیخ بهائى (این دو از آثار میرزا ابوالمعالى کرباسى است)، توضیح البیان حاج میرزا حبیب الله کاشانى، جبر و مقابله (محاسب الدوله)، طریق البکاء (گریان)، فارسنامه ناصرى، فصل القضاء، قصص العلماء، کشف الحجاب (میرزا عبدالرحیم کرباسى)، لؤلؤة البحرین، المآثر و الآثار، مستدرک الوسایل (ج اول و سوم)، مقالات رسا (در قضیه مهاجرت علماى اصفهان به قم براى نظام وظیفه)، منتخب التواریخ (حاج ملا محمدهاشم خراسانى)، دو رساله در علم وفق اعداد (مؤلف نا مشخص) و...
29. رساله اشعریین قمیین، که به نام «فهرست اسماء رواة اشعریین قم در مائه سوم و چهارم» معروف است.
30. فهرست کتب ملکى خود (معلم حبیب آبادى) و اجمالى از احوال مؤلّفین آن ها.
31. کتاب قبور عتبات عالیات و قبور واقعه در بین راه آن از اصفهان به طریق نطنز و کاشان و قم و کرمانشاه تا برسد به کاظمین، کربلاى معلّى و نجف اشرف.
32. شرح حال شیخ الرئیس ابوعلى سینا، که محقق گرامى حضرت آیت الله روضاتى از نسخه اصلى مکارم الآثار استخراج نموده و حدود هشتاد صفحه مى شود.
33. رساله اى در شرح حال خاندان حاج محمدابراهیم کرباسى، که در سال 1375 هـ .ق. تألیف گردیده و تا کنون به طبع نرسیده و نسخه اى از آن نزد مرحوم استاد سید مصلح الدین مهدوى بوده است.
34. استدراکات و مطالب اصلاحى و تکمیلى براى کتاب الذریعه، بنا به گفته دکتر علینقى منزوى.
35. مقدمه نویسى و توضیحات بر کتاب هایى که در اختیار خود و برخى دوستانش بوده، که اگر مجموع این یادداشت ها فراهم گردد، کتابى نفیس را تشکیل خواهند داد. استاد محمدحسن رجایى زفره اى در این باره نوشته است:
حدود سى جلد نسخه چاپى از آغاز چاپ تا سال 1310 ش. موجود نزد بنده که (بر حسب) قانون ارث متصرف و مالک هستم. مطالبى در ابتدا یا انتهاى آن ها به خط معلم حبیب آبادى نوشته شده و نیز بر نسخه هاى خطى تألیفات مرحوم پدرم دیباچه، تقریظ و خلاصه موضوعى به مناسبت و لو یک صفحه باشد نوشته است. این کار در موقع دیدار با مرحوم رجاء و به درخواست نامبرده بوده است. در مدرسه کاسه گران آثار عجم فرصت شیرازى و متعلق به خود او که چند دقیقه اى در نظر داشتم به قدرى توضیح، تصحیح و تعلیقات نوشته بود که بیشتر حاشیه صفحات آن را اشغال نموده بود. از قرائن، بر تمام کتاب هاى کتابخانه خود همین طور رفتار کرده بود.([65])
آیت الله روضاتى مى نویسد:
این روش پسندیده و طریقه مرضیه را معلم دانشمند در اغلب کتاب هایى که تحت ملکیت داشته اعمال فرموده و بر اهل اطلاع معلوم است که چنین کارى براى همه کس میسّر نیست و از عهده هر نویسنده بر نمى آید. حواشى و ملحقات و مستدرکات مذکوره غالباً مدون و مضبوط و با تاریخ شروع و ختم موجود است. این ها غیر از تألیفات و تصنیفات کثیره و عظیم الفائده است که علامه معلّم به رشته تحریر درآورده است.([66])
به سوى سراى جاوید
تلاش فرساینده فکرى و علمى در شرایطى محروم از امکانات لازم، کسالت شدید و سایر ناگوارى ها، قفس تن مرحوم معلم حبیب آبادى را شکست و روح پاکش در روز سه شنبه 22 رجب سال 1396 هـ .ق. برابر 29 تیر ماه سال 1355 هـ .ش. میهمان عرشیان گردید و با قدسیان مأنوس گشت.([67])
عمر این عالم چنان آرام و خاموش به پایان رسید که کمتر کسى از آن مطلع گردید زیرا کوکبه تشییع جنازه و شکوه مجلس ترحیم و شرح حال با طنطنه و طمطراق و آگهى هاى پر زرق و برق و اعلام تسلیت هاى مختلف و متنوع نداشت که به چشم و گوش بخورد.([68])جنازه آن مرحوم از بیمارستانى در اصفهان که ایشان در آن به مدت یک ماه (بر اثر عارضه کلیوى) بسترى بود، به زادگاهش انتقال و بر حسب وصیت خود آن مرحوم در جوار زوجه صالحه و مادر فرزندانش در بیمارستان جدید حبیب آباد به خاک سپرده شد.
به مناسبت رحلت معلم حبیب آبادى علامه کبیر و محقق شهیر، حضرت آیت الله سید محمدصادق آل بحرالعلوم نجفى پیام تعزیت و تسلیتى براى آیت الله روضاتى در 26 شعبان سال 1396 هـ .ق. ارسال نمود که طى آن مقامات علمى آن محقق عالى مقام را ستود و رحلتش را ضایعه اى اسف انگیز براى جهان اسلام تلقى نمود.
ادیب فاضل، سید محمدحسن آل طالقانى نیز از نجف اشرف سوگنامه اى به زبان عربى براى معلم حبیب آبادى سرود که در آخرین مصرع، ماده تاریخ فوت وى ذکر گردیده بود.
حضرت آیت الله شیخ عباسعلى ادیب، مرحوم استاد جلال الدین همایى، استاد منوچهر قدسى، شاعر معاصر مرتضى هادوى فرد (نامى)، حاج آقا سید حسین مرندى فرزند دانشمند مرحوم حاج سید عبدالعلى مرندى، فاضل بزرگوار حاج سید مجتبى کیوان، ادیب توانا حاج سید رضا بهشتى (دریا)، سخنور نامى عبدالکریم بصیرى (بصیر)، شاعر نامدار آقاى حسن به نیا (متین)، دانشمند فرزانه حاج سید حسین عریضى و ادیب برومند فضل الله اعتمادى خویى، در «رثاى معلم حبیب آبادى» اشعارى سروده و مطالبى نوشته اند که در یادنامه آن مرحوم درج گردیده است.
فرزندان
یادآور مى شود از معلم حبیب آبادى یک فرزند پسر به نام احمد آقا و سه دختر باقى مانده است که همگى ازدواج کرده و داراى فرزندان صالح و عموماً ساکن حبیب آباد و احیاناً اصفهان هستند.([69])
 
[1]. جغرافیاى کامل ایران، گروهى از نویسندگان، ج 1، ص 317 اصفهان، دکتر لطفالله هنرفر، ص 53.
[2]. به یاد مرحوم محمدعلى معلم حبیبآبادى، محمدحسن رجایى زفرهاى، مجله وحید، سال 14 (1355ش.)، شماره پیاپى 195، ص 384 وفیات معاصران، محمد مشیرى، مجله گوهر، سال چهارم، شماره هشتم، ص 724.
[3]. مکارم الآثار، محمدعلى معلم حبیبآبادى، زندگى نامه خودنوشت، ص 1047 (در وقایع سال 1308 هـ .ق.)
[4]. مأخوذ از منبع قبل و نیز یادنامه معلم حبیبآبادى، ص 12، با اندکى تغییر و بازنویسى در عبارات.
[5]. زندگانى آیت الله چهار سوقى و رجال دیگر، آیت الله سید محمدعلى روضاتى، ص 144 مجله وحید، سال 14، ص 385.
[6]. مقاله خواندنى (محمدعلى حبیبآبادى)، جلالالدین همایى، مجله راهنماى کتاب، سال بیستم (1356)، ص 641. و نیز مجله وحید، سال 14، ص 385.
[7]. زندگانى آیت الله چهارسوقى، ص 59 و 148.
[8]. یادنامه معلم حبیبآبادى، مقاله فضلالله ضیاء نور، ص 70.
[9]. مکارم الآثار، ذیل وقایع سال 1265 ش.
[10]. تذکره شعراى اصفهان، سید مصلحالدین مهدوى، ص 458.
[11]. مکارم الآثار، ج 7، ص 2352.
[12]. همان.
[13]. یادداشتهاى، دست نویس جناب آقاى محمدحسن رجایى زفرهاى مکارم الآثار، ج 7، ص2353 تذکره شعراى اصفهان، ص 27 و 207.
[14]. یادداشتهاى دستنویس جناب آقاى محمدحسن رجایى زفرهاى.
[15]. زندگانى آیت الله چهارسوقى، ص 144 و 145.
[16]. با استفاده از نوشتار حاج آقا سید حسن فقیه امامى، مندرج در یادنامه معلم حبیبآبادى، ص 62 ـ 60.
[17]. مجموعه مقالات، بدرالدین کتابى، ص 339.
[18]. نامه دکتر علینقى منزوى، مندرج در یادنامه معلم حبیبآبادى، ص 81.
[19]. مجله راهنماى کتاب، ج 20، سال 20 (1356)، ص 641
[20]. یادنامه معلم حبیبآبادى، ص 28.
[21]. به یاد سه دانشمند بزرگ، نشریه انجمن آثار ملى، شماره 3 و 4، پاییز و زمستان 1355، ص 107.
[22]. مجله وحید، شماره 195، ص 386 یادنامه معلم حبیبآبادى، ص 74.
[23]. حماسه کویر، دکتر محمدابراهیم باستانى پاریزى، ج 2، ص 952.
[24]. به یاد سه دانشمند بزرگ، همان، ص 108 مجله راهنماى کتاب، ص 641.
[25]. یادنامه معلم حبیبآبادى، ص 76 و 77.
[26]. شرح زندگانى آیت الله ادیب، مهدى فرقانى، ص 3 هفته نامه اصفهان، 10 خرداد 1372، شماره 13.
[27]. یادواره آیت الله فقیه امامى، میر سید حجةالله موحد ابطحى، ص 26.
[28]. یادنامه معلم حبیبآبادى، ص 60.
[29]. یادواره آیت الله فقیه امامى، ص 38.
[30]. مجله راهنماى کتاب، ص 542 و 641.
[31]. یادنامه معلم حبیبآبادى، ص 28 و 29، همچنین مرحوم معلم حبیبآبادى صورت این اجازه را در یادداشتهاى امالى ص 218 تا 221 نوشته است.
[32]. مکارم الآثار، ذیل حوادث سال 1265هـ .ق.
[33]. همان، و نیز ناصح صالح، از نگارنده، ص 286 و 287.
[34]. ناصح صالح، ص 292 و 291.
[35]. یادنامه معلم حبیبآبادى ص 70.
[36]. نوید اصفهان، 28 تیر 1374، شماره 359، ص 5 و نیز همان نشریه، مقاله غلامرضا نصراللهى، شماره 357، 14 تیر 1374.
[37]. یادنامه معلم حبیبآبادى، ص 74 و 75.
[38]. مکارم الآثار، ذیل حوادث سال 1308 هـ .ق.
[39]. اظهارات آیت الله سید حسن فقیه امامى، مندرج در یادنامه معلم حبیبآبادى، ص 61 و 62.
[40]. از مقدمه آیت الله سید محمدعلى روضاتى بر جلد پنجم مکارم الآثار، ص 4 و 5.
[41]. راهنماى کتاب، ج 20، ص 642.
[42]. ر.ک: مکارم الآثار، ج 5، مقدمه.
[43]. همان، ص 1787.
[44]. همان، ص 1583.
[45]. مأخوذ از نوشتار سید مصلحالدین مهدوى، مندرج در یادنامه معلم حبیبآبادى، ص 75 و 76.
[46]. مجله وحید، سال 15 (1356)، شماره 206، ص 29.
[47]. مجله راهنماى کتاب، ص 642.
[48]. یادنامه معلم حبیبآبادى، ص 81.
[49]. راهنماى کتاب، ص 638 و 639.
[50]. حماسه کویر، ج 2، ص 952 و 953، پاورقى.
[51]. اقتباس از مقاله «یک جهان فضیلت و وارستگى» بدرالدین کتابى، مندرج در یادنامه معلم حبیبآبادى، ص 25 ـ 18.
[52]. مجموعه مقالات بدرالدین کتابى، مقدمه دکتر محمد خوانسارى، ص 13.
[53]. از متن سخنرانى بدرالدین کتابى، در مجلس بزرگداشت معلم حبیبآبادى در دانشکده ادبیات و علوم انسانى دانشگاه اصفهان، 17 مرداد 1355، ص345 ـ 344.
[54]. یادنامه معلم حبیبآبادى، ص 67 و 68.
[55]. مجموعه مقالات بدرالدین کتابى، مقدمه دکتر خوانسارى، ص 13.
[56]. مقدمه آیت الله روضاتى بر جلد اول مکارم الآثار.
[57]. مجله راهنماى کتاب، ص 641.
[58]. مجله راهنماى کتاب، ج 19 (سال 1355)، ص 492.
[59]. مکارم الآثار، ج 1، مقدمه معلم حبیبآبادى.
[60]. همان، ج 5، ص 6 و 7.
[61]. مجله راهنماى کتاب، ج 20، مقاله جلالالدین همایى، ص 643.
[62]. مجله وحید، شماره 117، شهریور 1352، ص 618.
[63]. مکارم الآثار، ج 1، ص 13.
[64]. یادنامه معلم حبیبآبادى، ص 77، ضمناً خلاصه این مجموعه با نام «نمونه مکارم» در چند شماره مجله ارمغان به طبع رسید.
[65]. مجله وحید، شماره 117، شهریور 1352، ص 618.
[66]. زندگانى آیت الله چهار سوقى و رجال دیگر، ص 145.
[67]. مجله راهنماى کتاب، ج 19، ص 492 مجله وحید،شماره 195، ص 386.
[68]. مجله گوهر، سال چهارم، شماره هفتم، آبان 1355، ص 724.
[69]. یادنامه حبیبآبادى، ص 10 و 6.
 
فرهیختگان تمدن شیعی

  علامه میرزا محمد علی معلم حبیب آبادی مؤلف مکارم الآثار و نویسنده شرح حال مرحوم فقیه سبزواری

 

  علامه میرزا محمد علی معلم حبیب آبادی مؤلف مکارم الآثار و نویسنده شرح حال مرحوم فقیه سبزواری
 
 
 
 
 
مرحوم معلم از حبیب آباد اصفهان بود که به اختصار آن را حبّاد می نامند، منطقه ای که آن زمان کاملا روستایی بود و خود معلم هم به عنوان یک روستایی زاده، صرفا به انگیزه دانش دوستی به شهر آمد و شروع به تحصیل کرد و بعدها نیز دروس ادبی سطح مانند سیوطی و مغنی را تدریس می کرد.  محل اقامت او در مدرسه کاسه گران در نزدیکی میدان کهنه این شهر بود. وی چندین بار شرح حال خود را نوشت و یکی از آنها که شاید جامع ترین هم باشد همان است که در مقدمه جلد پنجم مکارم الاثار وی چاپ شده است.

در سال 1353 بزرگداشتی در اصفهان برای وی برگزار شد و زمانی که در سال 55 درگذشت، استاد و محقق برجسته اصفهان یعنی علامه سید محمدعلی روضاتی که در ده سال اخیر عمر معلم، میزبان وی بود و او را در محل خانه خود جای داده بود، در مقدمه جلد پنجم، بخشی را به مقالات و اشعاری که در باره اشعار وی سروده شده بود اختصاص داد. 

در میان آثار فراوانی که مرحوم معلم نوشته است، مکارم الاثار وی در شرح حال علما و دانشمندان دوره قاجاری (آن هم بر حسب سال تولد) بهترین و جامع ترین اثر اوست. از این کتاب تاکنون هشت مجلد در طول بیش از چهل سال به چاپ رسیده و شامل رجالی از این دوره می شود که تا سال 1290 متولد شده اند. 

آثار دیگر مرحوم معلم نیز بسیار زیاد و متنوع است. آنچه من دیده ام یکی عراضه الاخوان در سفرنامه خراسان است که اثری است بسیار ارزشمند. وی در طول مسیر از شهرهای مختلف دیدار کرده و شرح حال علمای آن مناطق را ثبت و ضبط نموده و به خصوص در مورد مشهد و مدفونین در حرم نیز اطلاعات جالبی را داده است. شرح حال طولانی شیخ بهایی، ملا هادی سبزواری و بسیاری دیگر را در این کتاب می توان مشاهده کرد. 

کتاب مقامات معنوی در رجال دوره پهلوی او هم باید قابل توجه باشد. اکنون همه نسخ آن آثار در اختیار علامه روضاتی است و امید است که خداوند توفیق طبع و نشر آنها را به ایشان عنایت فرماید. 

راقم این سطور یک بار هم دست نوشته دیگری از مرحوم معلم را در که در باره یکی از علمای مشهد به نام آیت الله سبزواری و شرح حال خود نوشت او بود، در میراث اسلامی ایران چاپ کرد. اهمیت آن شرح حال به دلیل عنایتی بود که به قیام گوهرشاد داشت و شرحی مفصل از رویداد مزبور را که خود شاهد عینی و در مسجد بوده در آن درج کرده بود. 

اما صد البته باید گفت که مکارم الاثار منهای ارزشی که خودش دارد به خصوص در جلد های هفتم و هشتم اهمیتی مضاعف پیدا کرده و آن تعلیقات و تکمیلات و ذیولی است که علامه روضاتی بر شرح حال ها دارد. این مطالب در نهایت دقت و پژوهش نوشته شده و حاصل تلاش مردی است که عمری را با تمام وجود در تحقیق و درست یابی گفته ها صرف کرده است. در این باره هرچه اصرار کنم کم خواهد بود. 

اما در باره معلم و کار سترگ او یعنی مکارم الاثار باید عرض کنم که ما یک خط ممتدی را در نگارش شرح حال در اصفهان می بینیم که حق داریم از آن به عنوان یک سنت نگارشی در این شهر که روزگاری مرکز علم و دانش بوده یاد کنیم. 


1 – علامه میرزا عبدالله افندی ریاض العلماء‌ را در قرن دوازدهم نوشت. 

2 – علامه محمد باقر خوانساری اصفهانی روضات الجنات را در اوائل قرن چهاردهم نوشت. 

3 - و محقق دانشمند معلم حبیب آبادی مکارم الاثار را در نیمه دوم قرن چهاردهم تألیف کرد. 
این خط ویژگی  جالبی دارد و آن این است که همه آنها با نگاهی باز و وسیع نوشته شده و شامل زندگینامه عالمان و اندیشمندان از هر مذهب و طایفه می شود. در این آثار منهای گرایش افراد، علائق علمی آنها مورد بحث قرار گرفته و به رغم آن که به شخصیت های سیاسی هم توجه شده اما کسانی از آنها محل بحث قرار گرفته اند که گوشه ای از کارشان به فرهنگ هم پیوند داشته است. توجه داریم که میرزا عبدالله افندی هم مجلدی را به علمای اهل سنت اختصاص داده است. در روضات نیز شرح حال کبار علمای اهل سنت نیز آمده است. مهم همین دید فرا محلی است که در مکارم هست. در همین اصفهان مرحوم سید مصلح الدین مهدوی عمری را برای نوشتن شرح حال علمای اصفهان سپری کرد اما نگاه معلم، نگاهی فرا محلی است و علمای نه تنها ایران بلکه بلاد اسلامی را هم می آورد.

انتخاب دوره قاجاری این فرصت را در اختیار او گذاشته است تا با دقت بیشتری این شرح حالها را بنویسند. در باره پیشینیان مطالب مکتوب باقی مانده و کار نوشتن در باره آنها صرفا جمع آوری از مطالب کتابهاست. نمونه آن دست نوشته ها در قرن چهاردهم اثر سترگ ریحانه الادب است. به هر روی این که یک خط ممتد در شهر اصفهان تقریبا با یک روش ادامه یافته جالب توجه است. 

صد البته که خطی که آقابزرگ طهرانی و سید محسن امین در محدوده بیان شرح حال علمای شیعه دنبال کردند با همین خصلت  و همین روش بود. آن بزرگان نیز با خلق این آثار که شاخص ترین آنها طبقات اعلام الشیعه و اعیان الشیعه است، بسیاری از علمای شیعه را از گمنامی محض درآوردند. امروزه قریب نیمی از شرح حال هایی که آقا بزرگ برای علمای شیعه در قرن سیزدهم و نیمه نخست قرن چهاردهم نوشته در مآخذ دیگر یا نیامده یا بسیار محدود آمده است. 

اما مرحوم معلم نمونه ای از یک کاوشگر و متتبع فعال است که برای نوشتن شرح حال افراد از هر منبعی که می تواند بهره می برد و هیچ یادداشتی را دور نمی ریزد. کارهای گذشته اش را یا در کنار آنها یا در آثار جدید یکسره تکمیل می کند. بسیاری از این یادداشت ها به رغم آن که در آن روزگار در نوشته های مطبوع بوده اما اکنون غیر قابل دسترسی است. 

برای معلم با این ویژگی این مهم است که در شهری مانند اصفهان می زیست آن هم در زمانی که علم دوستی به سبک سنتی از هر جهت محدود شده بود. اگر کسی موقعیت مدارس علمیه این شهر را در دوره رضا شاه و اوائل پهلوی بنگرد، حق دارد به خاطر آن گریه سر دهد. معلم خود از نسلی بود که در عصر رضاشاه بزرگ شدند اما او هم تدین خود را حفظ کرد، هم سنت علمی را که از دوره صفوی باقی مانده و سوسو می زد نگاه داشت. این در حالی بود که بسیاری از هم قطاران او در این دوره از راه بدر رفتند و سنت را بوسیده کناری گذاشتند یا حتی به آن لگد زدند. 

نکته ای که مرحوم همایی در ضمن اشعاری در وصف معلم گفته – و این دو سالها با هم رفاقت داشته و ایام اقامت همایی در اصفهان ساعت های متوالی در کنار هم بوده اند – این است که او را به سمعانی تشبیه کرده است. سمعانی درست همین خصلت را در الانساب و آثار دیگر خود دارد. وی از شهری به شهری می رفت و آگاهی هایی از علما به دست آورده آنها را در انساب می نوشت. اگر یاقوت حموی انساب سمعانی را نداشت کتاب معجم البلدان او نصف آن چیزی بود که امروز هست. در واقع سمعانی زحمت یاقوت را بسیار کم کرده است. وی همانجا او را به حاکم نیشابوری هم تشبیه می کند که باز نشانگر عنایت او به همین وجه مرحوم معلم است. 

مرحوم معلم شاعر بود و تخلص نیز همین معلم که خود می نویسد در سال 1345 ق آن را به عنوان نام فامیل هم انتخاب کرده است. دفاتر شعری هم دارد که امیدواریم آنها هم که به گفته خودش اغلب ماده تاریخ وامثال اینها و به نوعی در علم تاریخ است منتشر شود. اما در اینجا یک نمونه از شعر او را از عراضه الاخوان وی که همان سفرنامه خراسان است می آورم. 

شکر کز الطاف یزدان قدیم 

وز افاضات خداوند کریم 

ساز شد بهر من اسباب سفر 

آمدم از خانه بیرون با ظفر 

جانب ملک خراسان آمدم 

سوی خاور چون خوراسان آمدم 

تا رسیدم من به شهر سبزوار 

آن که باشد از طراوت سبزه زار 

رفتم اندر روضه فخر زمان 

حاجی ملا هادی آن فرد جهان 

آن حکیمی کز فیوضات خدای 

بر حکیمان جهان بد ره نمای 

عارف فیاض و پیر راه عشق 

در طریقت آمده او شاه عشق 

وه چه روضه نسخه خلد برین 

خاک او گردید با عنبر عجین 

بس که نورانیش آب و خاک بود 

نور از آن تابنده بر افلاک بود 

بردم از آن حظ بیحد و شمار 

شکرها کردم برای کردگار 

پس روان گشتم از آنجا با فسوس 

تا رسیدم من به ارض پاک طوس 

وه چه طوسی نسخه خرم بهشت 

از عبیرش خارک و از مرجانش خشت 

شرح این ارض شریف ای پاکزاد 

من چسان گویم بدلخواه و مراد 

هرچه گویم شرح آن بی حد شود 

مثنوی هفتاد من کاغذ شود 

بعد فیض رؤیت قبر رضا 

کش زیارت کردم و بردم صفا 

رفتم اندر روضه پیر و ولی 

حضرت شیخ بهاء عاملی 

شرح احوال همان والامقام 

از تولد تا وفات ای نیکنام 

من به رشحات سمائی گفته ام 

در مطلب را در آنجا سفته ام 

مر مرا پس سالها بود آرزو 

که مزارش را بگردم روبرو 

بقعه رشک بهشت عنبرین 

بلکه رشک جنت روی زمین 

از عبیر آراسته آب و گلش 

هر ولی شایق بدان روضه دلش 

نورش از چرخ برین برتر شده 

واز تجلی قلب را آتش زده 

خویش را در نزد آن شیخ جلیل 

دیدم همچون بنده خوار و ذلیل 

اوفتادم من بپای مرقدش 

خواستم فیض و صفای بیحدش 

گوییا روح شریف آنجناب 

بر حقیر افکند ظل چون آفتاب 

که صفایی دیدم اندر قلب خویش 

وه چه قلبی کن صفایش شد پریش 

حجت الاسلام کرباسی که من 

لطف ها زاو دیده ام ای مؤتمن 

آن سمی قبله هفتم رضا 

کش بهر کاری معین بادا خدا 

اوستاد من رجاء نامدار 

کز افاضاتش شدم من کامکار 

نورچشمش اختر و اخضر حکیم 

قادر و نادم بکائی علیم 

نور چشمانم غریق بحر هو 

که علی شد با محمد نام او 

دکتر و مسکین و مداح اصغری 

مصطفی اسد الله هم عنبری 

سید عبدالله و سید مرتضی 

ملا عبدالله کز او هستم رضا 

همره من بود غمگین رشید 

برد خود او فیض آن قبر سعید 

بارالها ای روزان و شبان 

لطفها بر بنده ات باشد نهان 

حق شاه دین علی موسی الرضا 

که بسی بر وی شرف کردی عطا 

کن نصیب جمله تا سال دگر 

سوی این مینو زمین سازند سفر 

کن زیارات معلم را قبول 

جرم وی بخشا به این سبط رسول 

چشم او که یافت زین گنبد شرف 

ده شرف از گنبد شاه نجف 

که سگی گردد وی از آن آستان 

فیض یابد از وجود راستان 

/رسول جعفریان/
 

 http://www.isfahancht.ir/Fa.aspx?p=49&aiuid=5714f1ac-3408-4516-8fce-e9305a5ff507