( 2 )
خاطرات آیة الله حجت هاشمی خراسانی
از :
آیة الله العظمی حاج میرزا حسین فقیه سبزواری
و بعضی از فرزندان وی می گفت در آن وقت حضور شما ، به آقا می گفتیم برای یک نفر ، شما خودرا معطّل کرده اید و وقت خودرا می گذرانید .
در جواب می فرمود : او مستعدّ و قابل است و تربیت مثل او لازم است و من اکنون فکر می کنم و از لطف و مرحمت او در شگفت می مانم که چون او عالم بزرگوار ؛ و من شخص حقیر و پست ، چگونه تقاضای مرا پذیرفت و من اکنون حاضر نیستم برای یکی درس بگویم و شاید اگر مثل خویش ، مشتاق و با صفا و با حقیقت پیداکنم درس بگویم . واو ، به قوّه باطن مرا چنین می دید و او مرا بی اندازه دوست می داشت به درجه ای که می گفت : " آقای هاشمی نور چشم من است و ای کاش ، همه مانند او باشند " .
و یکی از طلاب سادات درس وی که الان زنده است ، گفت آقارا در زمان حیات خواب دیدم که در مسجد گوهر شاد ایستاده بود و طلاب را به شبستانی که شما درس می گویید ، هدایت می کرد !
و من ، هیچ استادی را چون او دوست نمی داشتم اگر چه " حجة الحق " را بسیار دوست می داشتم ؛ ولی " سبزواری " ، دیگر مرد بود عجیب ؛ و غریب انسانی بود ، هم از جهت هیکل و جسم ؛ و هم از جهت جان و روح ؛ و حیف این گونه مرد برای این بسیار نامرد جهان و هر انسان منصف گوهر شناس اورا دوست می داشت و در دل ها جا گرفته بود .
ای خوانندگان کتاب ما ! ، از حکایات این دو مرد بزرگ و قصه بدگویی خلق در حق آن ها عبرت بگیرید و از بدگفتن مردم در حق دیگران ، فوراً حکم به بدی نکنید زیرا ، حسود و با غرض و با مرض زیاد است بلکه خود با آن ها مجالست کنید و یا از مردم مطلع بی غرض و مرض سؤال کنید تا حق را از باطل تمیز دهید . چنان چه در حق نگارنده ، بعضی بد گویند اگر چه بدم و خوب نیستم ولی از بدگویان بدتر نیستم . خود آن ها ، " چلو صافی " اند و پر سوراخ ؛ و به دیگری گویند چقدر سوراخ داری ! و از مذمت آن ها ، کمال مرد را بدان چنان چه " متنبّی " گفته :
وإذا أتَتْكَ مَذَمّتي من نَاقِصٍ
فَهيَ الشّهادَةُ لي بأنّي كامِلُ
و گویم :
من بنده پیر می فروشم
زاهد ! به خدا ، خدا پرستم
و استاد علیه الرّحمه ، چون پول هایی بی جا ، مانند جدّش امیرالمؤمنین علیه السلام صرف نمی کرد ، طلحه ها و زبیرهای زمان با او از در مخالفت و معاندت بر آمدند و در منابر و محافل ، از او بدگویی و مذمّت می کردند و دسته ای بر کمالات و فضائل او حسد می بردند و بر کارهای او خورده می گرفتند و مکرر می فرمودند : چون من عقل دارم و می دانم چه کنم ، عیب گیری می کنند .
از کثرت ناراحتی از مردم و اذیت و آزار آن ها فرمود در مکه استخاره کردم بمانم یا برگردم این آیه آمد : انّا کفیناک المستهزئین . از این رو به مشهد برگشت و در فراز منبر گفت ای طلاب مرا خیلی اذیت کردید و بی اندازه خرابی کردید . من از شما گذشتم ولی آن خرابکاری هارا اصلاح کنید و خدمت بزرگی به طلاب کرد زیرا کوی طلاب را وی درست کرد و همه خانه دار شدند و بسیار این شعر عرجی را می خواند که امیر علیه السلام نیز به او تمثّل می کرد :
اضاعونی وای فتی اضاعوا
لیوم کریهه و سداد ثغر
و نگارنده ، قصیده ای مشتمل بر چهل شعر برای خدا در وصف او گفتم و عکس اورا طبع کردم و در یک طرف ، این شعر ابوالعلاء معرّی را نوشتم که گفته :
تعد ذنوبي عند قوم كثيرة
ولا ذنب لي الا العلی والفضائل
و در یک طرف ، این شعر ابو عباده بحتری را نوشتم که گفته :
شَجْوُ حُسّادِهِ، وَغَيظُ عِداهُ,
أنْ يَرَى مُبصِرٌ،وَيَسمَعَ وَاعِ
و در زیر عکس ، این شعر ناصر خسرو را نوشتم :
نندیشم از کسی که به نادانی
با من رسن زکینه کشان دارد
ابر سیاه را به هوا اندر
از غلغل سگان چه زیان دارد
و در زیر آن ، چهل شعر خودرا طبع کردم قریب دوهزار نسخه و به در و دیوار الصاق کردیم و مقداری را استاد همراه خود به پاکستان برد و برای خدا حمایت از این استاد کردم که احدی چنین حمایت از او نکرده ؛ و آن قصیده را در آخر جلد اول " فوائد الحجتیه " ، تا کنون چند مرتبه چاپ کرده ؛ و تا قیامت باقی است . و پاره ای از آن ، این است :
ای مرد دانا و عاقل ، بگذر زگیتی زائل
مپسند چند روزی عاجل ، بشتاب زی دار آجل
از مکر گیتی حذر کن ، از ژرف بحرش گذر کن
زی شهر عقبی سفر کن ، خودرا رسان سوی ساحل
تا می رسد و می گویم :
باید تورا مقتدایی ، شاید تورا پیشوایی
واجب تورا رهنمایی ، تا حل شود زو مسائل
پرسیدمش مرد ره کیست ؟ ، بر انس و جان ، مهر و مه کیست ؟
بر شیعه ، سلطان و شه کیست ؟ تا گردم از دینش نائل
گفتا که او سبزواری ست ، زآیات عظمای باریست
نامش به هر جای ساری ست ، باشد نکوتر وسائل
استاد کل ، نور مطلق ، هم مظهر حکمت حق
حجت زحق است بر خلق ، صاحب کمال و فضائل
چون خور ، به عالم مشهّر ، از رجس طینت مطهّر
ظاهر ولیکن مستّر ، از چشم نا اهل و جاهل
عاری زعیب و رذائل ، پاک از دروغ است و باطل
زی او رونده قبائل ، از عامی وز افاضل
دارد لوای شریعت ، در ید زروی حقیقت
با دانش و با بصیرت ، شاهد بر این صد دلائل
مردم همه ظلمت ، او نور ، گیتی همه تیره ، او هور
بینا وی و دیگران کور ، جز او تمامی اسافل
در علم و تقوی یگانه ، مرد بزرگ زمانه
زی حضرت او روانه ، ذوالحاجه از هر قبائل
در خلق نیکو محمد ، نامش بماند مؤیّد
ناید به مثلش مجدد ، بنگر به بینش شمائل
داروی هر دردمندی ، نیروی هر مستمندی
مینوی هر فرهمندی ، معطی محروم و سائل
و در آخر گفته ام :
حجت در این ره سخن گفت ، دُرِّ سخن را نکو سُفت
گفتار او با خرد جفت ، در مدح استاد کامل
و این قصیده ، دل دوستان را صفا داد و جان دشمنان را آتش زد و به آن ها گوییم : موتوا بغیظکم
ادامه دارد . . .
منبع :
کتاب مرآة الحجّة ، شرح حال حجت هاشمی و اساتید ، صفحه 130
نویسنده : ابو معین حمیدالدین حجت هاشمی خراسانی
مؤسسه نشر و مطبوعات حاذق
تاریخ نشر ، شهریور 1371
لینک همه قسمت های خاطرات آیة الله حجت هاشمی خراسانی از آیة الله العظمی حاج میرزا حسین فقیه سبزواری :
:
قسمت اول :
http://faghihsabzevari.blogfa.com/post/1825
قسمت دوم :
http://faghihsabzevari.blogfa.com/post/1826
قسمت سوم :
http://faghihsabzevari.blogfa.com/post/1827
قسمت چهارم :
http://faghihsabzevari.blogfa.com/post/1828
قسمت پنجم :
http://faghihsabzevari.blogfa.com/post/1829
قسمت ششم :
http://faghihsabzevari.blogfa.com/post/1834