حضور فعال مرحوم فقیه سبزواری در نهضت خراسان
دانلود مجموعه مقالات مرتبط با حادثه گوهرشاد و نقش مرحوم آیة الله فقیه سبزواری ( 6 )
دانلود مجموعه مقالات مرتبط با حادثه گوهرشاد
و نقش مرحوم آیة الله فقیه سبزواری ( 6 )
دانلود مجموعه مقالات مرتبط با حادثه گوهرشاد
دانلود مجموعه مقالات مرتبط با حادثه گوهرشاد و نقش مرحوم آیة الله فقیه سبزواری ( 5 )
دانلود مجموعه مقالات مرتبط با حادثه گوهرشاد
و نقش مرحوم آیة الله فقیه سبزواری ( 5 )
دانلود مجموعه مقالات مرتبط با حادثه گوهرشاد
دانلود مجموعه مقالات مرتبط با حادثه گوهرشاد و نقش مرحوم آیة الله فقیه سبزواری ( 4)
دانلود مجموعه مقالات مرتبط با حادثه گوهرشاد
و نقش مرحوم آیة الله فقیه سبزواری ( 4 )
دانلود مجموعه مقالات مرتبط با حادثه گوهرشاد
دانلود مجموعه مقالات مرتبط با حادثه گوهرشاد و نقش مرحوم آیة الله فقیه سبزواری ( 3 )
دانلود مجموعه مقالات مرتبط با حادثه گوهرشاد
و نقش مرحوم آیة الله فقیه سبزواری ( 3 )
دانلود مجموعه مقالات مرتبط با حادثه گوهرشاد
و نقش مرحوم آیة الله فقیه سبزواری
دانلود مجموعه مقالات مرتبط با حادثه گوهرشاد و نقش مرحوم آیة الله فقیه سبزواری ( 2 )
دانلود مجموعه مقالات مرتبط با حادثه گوهرشاد
و نقش مرحوم آیة الله فقیه سبزواری ( 2 )
دانلود مجموعه مقالات مرتبط با حادثه گوهرشاد
دانلود مجموعه مقالات مرتبط با حادثه گوهرشاد و نقش مرحوم آیة الله فقیه سبزواری ( 1 )
کتاب قیام گوهرشاد
روز اول در مشهد شهرت یافت که آقای بهلول در مسجد منبر رفته و راجع به بی حجابی که دولت میخواهد ایجاد کند صحبت کرده و او را گرفته اند، در کشیک خانه ی صحن بزرگ زندانی شده...

کتاب قیام گوهرشاد
معرفی کتاب "قیام گوهرشاد"
کتاب قیام گوهرشاد به کوشش سینا واحد توسط موسسه فرهنگی هنری و انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است. در این کتاب نویسنده در دو بخش کلی به مسائل پیرامون واقعه گوهرشاد پرداخته است. بخش اول به شرح و تحلیل وقایع مسجد گوهرشاد میپردازد و بخش دوم گفتگو با 20 نفر از افرادی است که یا در جریان واقعه گوهرشاد حضور داشتهاند و در واقع از شاهدین عینی ماجرا هستند و یا آنکه دیگران برای آنها وقایع مسجد گوهرشاد را نقل کردهاند.
در ادامه بخش هایی از کتاب را که گفتوگویی با سیدعلیمحمد دخانچی، یکی از شاهدان عینی قیام مسجد گوهرشاد دارد میخوانید:
روز اول در مشهد شهرت یافت که آقای بهلول در مسجد منبر رفته و راجع به بی حجابی که دولت میخواهد ایجاد کند صحبت کرده و او را گرفته اند، در کشیک خانه ی صحن بزرگ زندانی شده، که من خودم رفتم و دیدمش. بعداً گفته شد فردای آن روز در صحن کوچک منبر رفته و از طرف لشگر رضاخان سربازها آمدند جلوی صحن برای جلوگیری که با مقاومت مردم و پرتاب سنگ روبه رو شده و مقداری تیراندازی کرده اند و مردم متفرق و منبر خاتمه یافته. روز بعد خبر یافتم که بهلول آمده در مسجد گوهرشاد و منبر رفته و سخنرانی می کند. من هم رفتم. در مسجد دیدم جمعیت خیلی زیاد است، بهلول هم روی منبر. گاهی راجع به دولت و بی حجابی صحبت می کند و جمعیت هم دسته دسته می رفتند به منازل علما و پیش نمازها و آنها را با صلوات وارد مسجد می کردند و در محل کشیک خانه ی مسجد جای می دادند. گاهی از آقایان علما هم منبر رفته و سخنرانی می کردند. بعضی ها خیلی تند حمله به شاه و دولت می کردند، بعضی ها ملایمتر و یکی از آنها دوپهلو و بالاخره آخر صحبتش این بوده که شاه و دولت هم مسلمانند و ما تلگراف زدیم و درخواست کرده ایم که عمل بی حجابی صورت نگیرد و انشاءالله جواب میدهند.
در این روز سربازهای زیادی با اسلحه و مسلسل آمده بودند در خیابان تهران، دو طرف خیابان را اشغال کرده بودند و مسلسل ها هم در جلویشان که شهرت یافت اینها برای محافظت بانکها آمده اند. عصر آن روز سربازها با مسلسل در اطراف مسجد بالای بام دیده می شدند. بعدازظهر همان روز رفتم در مسجد، دیدم عده ی زیادی از دهاتی ها و بربری ها با چوب و چماق آمده بودند در مسجد که بعداً گفته می شد اینها را آقای اسدی نایب التولیه آورده است و در وسط مسجد محلی بود به نام مسجد پیرزن که چادر زده بودند و نان و خوراکیها را در آن چادر گذاشته بودند.
عصر آن روز وضع مسجد هیجان آور و هولناک بود، یا اینکه بنده بچه بودم برایم ترس آور شده بود. بهلول در بالای منبر یک دستمال سیب به دستش بود پرت می کرد میان مردم و می گفت سیب ها را با هم بخوریم و گلوله ها را هم با هم بخوریم و گویا بهلول خبردار شده بود که اوضاع امشب وخیم است و بنا هست که دولتی ها بریزند ملت را بکشند. لذا از طرف بهلول پیشنهاد شد که خوب است برویم منزل اسدی تا ببینیم جواب تلگراف آمده است یا خیر و تکلیف معین شود. لذا مردم و بیشتر آنهایی که از خارج شهر آمده بودند شب را در مسجد می مانند. بعداً حجت الاسلام آقای سبزواری برای پدر حقیر صحبت کرده بودند که همان شب من، حجت الاسلام آقای نهاوندی را هم برداشتیم و با رفیقم منزل پاکروان استاندار مشهد رفتیم که دستور بدهد امشب دولت حمله نکند و مردم بیگناه را نکشند، من قول می دهم که فردا صبح مردم را از مسجد بیرون میک نیم و متفرق میکنیم. اول که قبول نمیکرد و پس از اصرار زیادِ من گفت اگر همین الآن بروی مردم را از مسجد بیرون کنی ما دست برمیداریم. من گفتم الآن نصف شب است، مردم خوابیدهاند در مسجد و ممکن نیست که الآن این کار عملی شود، من قول میدهم که همین کار را صبح انجام میدهم. بالاخره قبول نکرد و ما را با ماشین به خانههایمان بازگردانید و من منتظر نشسته بودم که دیدم صدای شلیک گلوله و مسلسل بلند شد، در دو مرحله صدای مردم به یا علی بلند شد و بعداً تا مدتی صدای تیراندازی ادامه داشت. صبح آن روز من آمدم بروم درب مسجد که ببینم چه خبر است. سربازها با تفنگهای روی دست، مردم را امر و نهی کرده و میگفتند بروید جمع نشوید.
رفتم در فلکه ی نزدیک و روبه روی درب مسجد که درب مسجد بسته بود و در محاصره ی سربازها بود. مردم می گفتند دیشب هر کس توی مسجد و دور فلکه و خیابان صحن بوده همه را کشته اند و همان شبانه ماشین ارتش آمده جنازه ها و مجروحین را که جان داشته اند و حرف می زدند برده اند پشت کوه سنگی چال کنده اند و همه را زنده و مرده دفن کرده اند و هر چقدر هم که کشته نشده بودند، دستگیر و به سربازخانه برده و زندانی کرده بودند و از آن به بعد هم عده ی زیادی از مردم سرشناس را بازداشت و زندانی کردند. بعد از چند روزی آقای اسدی را هم به عنوان به وجودآورنده ی این بلوا دستگیر و زندانی کردند و گفته می شد که شکنجه هم کرده بودند و بعد هم که اعدامش کردند.
گفته می شد که تلگرافی از شاه رسیده بود که اعدامش نکنید لیکن امراء وقت که با اسدی دشمن بودند تلگراف را اول قبول نکردند و او را اعدام کردند و بعد تلگراف را قبول کردند و جواب داده بودند که تلگراف پس از اعدام رسیده است.
بعد از قول خدمه ی مسجد گفته می شد که در شب وقوع کشتار، اول درب توی بازار بزرگ را شکسته و وارد مسجد شدند و با مردم درگیری پیدا شده و مقابل ایوان مقصوره رسیدند مردم را به مسلسل بستند و بعد از آن پاسبان ها بیشتر مردم را می کشتند که جیب آنها را خالی کرده و پولهای شان را ببرند و هر کس هم که از مسجد فرار می کرده و در رواق و جلوی ضریح حضرت می رفتند، تعقیب می کردند و تمام مسجد و حرم و صحنین در محاصره ی سربازها و پاسبانه ا بوده، به طوری که هیچکس نتواند فرار کند.
گفته می شد همین که سربازها وارد مسجد شدند و شلوغ شد، آقای بهلول از منبر می افتد توی جمعیت و گم می شود و معلوم شد که همان شب با ماشین خود اسدی از سرحد ایران خارج شده به هرات رفته است.
قیام گوهرشاد به روایت شاهدان عینی (آیة الله میرزاحسین فقیه سبزواری) ( بخش دوم )
قیام گوهرشاد به روایت شاهدان عینی (آیة الله میرزاحسین فقیه سبزواری)
( بخش دوم )

بخش دوم و پایانی - واقعه سرکوب خونین قیام مردم متدین مشهد علیه کشف حجاب در مسجد گوهرشاد ودر کنار بارگاه امن امام رضا (ع) در سال 1314شمسی، لکه ننگی بر دامن رژیم منحوس پهلوی است که از زوایای مختلف قابل بررسی است.
در شماره پیشین ضمن بررسی این واقعه و با نقل قول از شاهدان عینی آن ماجرا که در متون مختلف درج یا نقل شده است، پرداختیم. در ادامه، زوایای دیگری از حجابستیزی خاندان سلطنت در زمان پهلوی را که در واقعه گوهرشاد متجلی شد، را بازگو میکنیم.
آقای حاج غلامعلی فخلعی در بخش دیگری از سخنان خود میگوید: 60 یا 70 نفر مفتش از طرف شهربانی در میان مردم بودند که یک پاسبان اهل اصفهان بود که من او را میشناختم. گفت: 70 نفر هستیم که اینها مأموریت داشتند که مردم را تحریک کنند.
آقای یوسف خرازی از ناظران قیام مسجد و خادمان حرم میگوید: روز قبل از شب ماجرا، قشون نظامی حرم را محاصره کردند البته قبل از وقوع ماجرا به جمعیت اعلام کردند که بروید و متفرق بشوید، مردم متفرق نشدند، نصف شب بود که تیراندازی شروع شد. برخی از مردم در جوی فاضلاب پناه گرفتند که آنها نیز به قتل رسیده بودند، من دیدم که آنها را از میان جوی فاضلاب بیرون میکشند و جمعیت مسجد نزدیک به هزار نفر بود.
مرحوم حاج عباس چراغچی میگوید: مرحوم علی اکبر دربانباشی مرتب به تلگراف خانه و پیش اسدی در رفت و آمد بود، همراه او بودم، در خیابان کلاه پهلوی بر سر میگذاشت و در حرم کلاهش را عوض میکرد، دفعه آخر که رفت و برگشت گفت: عباس امشب برو به خانه ات، رفقایت را هم بگو بروند! اینجا نمان، ولی من گوش نکردم و آن شب را در مسجد ماندم.
مرحوم آیت ا... حاج آقا حسین سبزواری در خاطرات خود مینویسد: ( شب واقعه گوهرشاد) رفتیم (مرحوم سبزواری و مرحوم آشتیانی) وارد استانداری شدیم، پاکروان در اتاق بالا بود و عقربه ساعت شش از شب بود آقای آشتیانی بدون هیچگونه توجهی از پلهها بالا رفت، اتفاقاً پاکروان با همسر خود در حجره نشسته بود، یک مرتبه آقای آشتیانی پرده را بلند کرد همسر پاکروان ایتالیایی بود، وحشت میکند و فریادی زد آقا برگشت پایین، حقیر پایین بودم، پاکروان زیاد غضب آلوده میشود با عجله آمد حجره پایین، گفت این نصف شب آمدهاید چکار دارید آقای آشتیانی فرمودند، چند مطلب دارم: 1- آنکه دستور بدهید دسته سینه زنی بیایند به بازار و صحن، 2- دستور بدهید مردم لباس فرنگی نپوشند وکلاه دوره دار لباس کفر است، 3- اینکه حجاب از سر زنها برداشته نشود. پاکروان گفت: موضوع سینه زنی را تقاضاکردید(قبلاً) توسط حاج آقا حسین قمی وحال درایام عاشورا میبرند و در صحن سینه میزنند و اما کلاه، شما روی جلو را قبول کردید خوب روی عقب را هم قبول کنید (منظور کلاه پهلوی تبدیل به کلاه دوره دار بشود) و این اجتماع که آورده اید متفرق کنید (اجتماع مسجد گوهرشاد) و اما مسأله حجاب دیگر یک کلمه و مدرکی آوردید که حکم به رفع حجاب نموده هرچه بخواهید به شما داده خواهد شد!؟
حقیر (آیت ا... سبزواری) رو به پاکروان کردم و گفتم: عرض دارم، گفت شما کیستید؟ گفتم من آقای سبزواری هستم گفت: بسیارخوب! شنیدم شما منبر رفتید و مردم را امر به آرامش کردید، گفت، بگو: گفتم: غرض از آمدن بنده و حضرت آقای آشتیانی این است که این مردم اجتماع کردهاند حق و باطل باید به هرنحو است آنها را قانع کرد تا متفرق شوند، جواب داد: اینها را جمع کردید متفرق کنید؟ جواب دادم ما جمع نکردیم، گفت، شما برای چه به مسجد آمدید؟ جواب دادم برای اصلاح گفت: بکنید، جواب دادم راه ماها بسته است شما استاندار هستید، گفت: فکری ندارم من گفتم: یک راه داریم و آن این است که صورت تلگراف جعلی به من بدهید که به مسجد بروم و مردم را متفرق کنم! جواب داد چه تلگراف باشد؟ گفتم: آنکه (شاه) عفو کرده شما مردم متفرق شوید در این موقع پاکروان رفت حجره بالاتر، اسدی هم آمده بود، بعد از لحظه ای برگشت و گفت کار از دست من و اسدی خارج شده و اعلیحضرت (شاه) تلگراف مخابره کرده، دستور داده به هر نحو مردم را متفرق کنید و سه دقیقه دیگر وقت نداریم، به هر تقدیر سه دقیقه گذشت که صدای مسلسل بلند شد، فریاد مردم به یاعلی یاعلی بلند شد و قریب نیم ساعت طول کشید و صداها آرام شدند ...... غروب شد (عصر شنبه) علما رفتند چند نفری باقی ماندند، یک ساعت از شب گذشته، مجدداً آقای حاجی میرزا احمد به حقیر تلفن کرد که به هر نحو است مردم را متفرق کنید که حکم تشدید صادر شده که به هر نحو است مردم را متفرق کنند و قشون با مسلسل دور مسجد را محاصره کرده بودند..... به قدری آتش غیظ مردم مشتعل شده بود که کسی جرأت نداشت که اسم آن (صلح) معنی را ببرد.
آقای حاج موسی رحمت جو از ناظران قیام مسجد میگوید: نیمه شب (یکشنبه) بود، سه مرتبه صدای یاعلی بلند شد، سپس تیربارها شروع به کار کردند، همانند اینکه گندم را به تابه میریزند، صدای تیربارها میآمد.
آقای حاج حسین انتظاری از خاندان شهداء میگوید: روز (شنبه) بهلول روی منبر بود و سخنرانی میکرد. همان روز یک پاسبان که آدم خوبی بود و ما را میشناخت آمد و گفت: بچهها بلند شوید و بروید! امشب شلوغ میشود، ما رفتیم نصف شب بود که رگبارمسلسلها شروع به کارکرد؛ کشته هاوزخمی هارا با هم دفن میکردند.
روز بعد (روز بعد از کشتار اول یعنی شنبه) خواستم سرکار بروم. دم درمدرسه فردوسی دیدم لشکر با موزیک حرکت میکند، من با آنها برگشتم دم موزه حرم رسیدیم، هوا گرم بود برخی تیربارها را با قاطر حمل میکردند، بعد آنها را با طناب روی پشت بامها کشیدند و در بامهای مسلط به مسجد کار گذاشتند و مردم دسته دسته از بیرون شهر با داس و چهارشاخ وارد شهر میشدند.
آقای حاج سید محمود سلیمانی از خدام حرم مطهر میگوید: برادرم آمد و گفت امشب نباید در حرم بمانی. من گفتم: من اینجا میمانم، برادرم گفت: پس بیا با هم تا فلکه آب برویم، وقتی رفتیم، دیدم تمامی خیابانها و فلکه را پیاده نظام گرفته و در میان جویها و روی شیروانی ها، نظامیها نشستهاند و همه مسلح هستند؛ برادرم گفت: اگر میخواهی نیایی، نیا، اما اگر یک مسلسل سبک روی سردر مسجد بگذارند همه شما را میکشند، من با برادرم رفتم خانه، نیمه شب یک مرتبه شنیدم صدای یازهرا و واعلیا بلند شد. بعد از آن هم صدای رگبار مسلسلها آغاز شد.
بهلول در خاطرات سیاسی خود میگوید: ساعت 12 شب، یکشنبه خبر رسید که دولتیها برای یک جنگ بزرگ کاملاً آماده شده اند، تمام سربازان شیعه ومتدین را از صحنه جنگ بیرون کردهاند وسربازان(غیرشیعه)ویهودی و بهایی وزردشتی وشیعههای بیعلاقه به مذهب را آماده جنگ ساختهاند و دورتادورشهر را برای جلوگیری ازآمدن مردم جنگی ازبیرون سنگربندی کردهاند و طیارههای جنگ رادر فرودگاه با بمب مجهزکرده و برای پرواز بمباران آماده ساخته اندوتوپها و مسلسلها را در نقاطی که به حرم وصحن مسجدمسلط است تمرکزدادهاند و قصد دارند که نزدیک صبح به مسجد حمله کنند.
آقای حاج موسی رحمت جو میگوید: یک مسلسل روی بانک سپه که درکوچه ((دربند علی خان)) بود کار گذاشته بودند، من با چشم خودم دیدم که مسلسلها را روی پشت بامها کار گذاشته اند، اما خبری از توپ و هواپیما نبود.
آیت ا... حاج سید جواد فقیه سبزواری به نقل ازآیت ا... فقیه سبزواری (ره) میگوید: از تهران از خود شاه دستور آمد درصورتی که مردم متفرق نشوند، مسجد را قبضه کنید، بعد از وصول این تلگراف افرادی که در مسجد بودند، به رگبار بسته شدند.
بهلول در خاطرات سیاسی خود میگوید: به فراهم کردن دفاع مشغول شدم در هرکادری از درهای مسجد یک دسته از اطرافیان خود را فرستادم که بیدار و آماده مدافعه و سه تفنگ و تفنگچه و چند قطار فشنگ در اختیار هردسته گذاشتم و برای هردسته فرماندهی از کسانی که بر آنها اعتماد داشتم انتخاب کردم.
مرحوم عبدالرضا غنیان میگوید: از جمله سخنان بهلول این بود که میگفت: نه ما با شاه مخالفیم و نه با هیچکس، مملکتمون و میهنمون را هم دوست داریم، ولی ما مسلمانیم، ما بیحجابی را نمیخواهیم ـ آیه قرآن را میخواند و میگفت، ما بر ضد قرآن کار نمیکنیم، حاضر نیستیم زن و بچه و خواهرمان را عریان کنیم ـ و همچنین به دولت تذکر میداد که حاج آقا حسین قمی را آزاد کند.
مردم هم گریه میکردند و میگفتند: یاعلی ـ یاصاحب الزمان ـ وروضه میخواندند ـ به تاریخ اشاره میکردندبه مجاهدتهای حضرت زینب (س) اشاره میکردند و به مجاهدتهای حضرت زهرا و خواستار اجرای قوانین دینی در ایران بودند.
حجت الاسلام والمسلمین حاج اسماعیل تهرانی در مورد حضور علما میگوید: عده ای از علمای برجسته در قیام مسجد حضور داشتند مثل حاج شیخ علی اکبر نهاوندی ـ حاج شیخ مرتضی آشتیانی ـ حاج آقا حسین سبزواری و... که البته اسدی درشب کشتار آنها را از میان جمعیت مردم خارج کرد تا صدمه نبینند.
آقای حیدررحیم پور، درباره حضورسربازان غیرمسلمان درکشتارآن شب میگوید: آقای عابدزاده (حاج اصغر عابدزاده از متدینین معروف مشهد) 20 سال بعد از واقعه گوهرشاد این قضیه را برای من نقل کرد که من (عابدزاده) سرباز بودم، ما را توی هنگ نگه داشتند و زندانی کردند، سربازهای یهود (یهودی) را از تهران آوردند و برای حمله به گوهرشاد بردند.
بهلول درباره ساعت شروع حمله میگوید: حمله بزرگ دولتیها چنانکه پیش بینی شده بود، نیم ساعت قبل از اذان صبح با تفنگ و توپ و مسلسلها شروع شد.
مرحوم عباس چراغچی، از حاضران درشب قیام میگوید: علی اکبر دربانباشی، بهلول را برد به کفشداری مسجد گوهرشاد تا او را راضی کند که مردم متفرق شوند. بهلول راضی نشد. من شب رفتم (شب واقعه) در کمرپوش کفشداری مسجد گوهرشاد پنهان شدم، ابتدا درب طرف بازار بزرگ را شکستند. بعد درب قبله را شکستند و بعد درب پایین پای حضرت را شکستند، مسلسلها شروع به کارکردند و این حمله از تمام جوانب صورت گرفت، هم از بالا و هم از پایین.
آقای حاج غلامعلی فخلعی کفشدار مسجد میگوید: ساعت 2 یا 3 از شب گذشته بود تلفن زنگ زد، از صدایش فهمیدم که پاکروان است گفت: جمعیت مسجد چقدر است گفتم، در حدود 500 یا 600 نفر؛ آقای آشتیانی گفت: که بود؟ گفتم: نمیدانم اما مقدار جمعیت را پرسید. بعد از نیم ساعت 2 مرتبه زنگ زد پرسید: چقدر جمعیت هست، من فهمیدم منظورش چیست؟ گفتم 7 یا 8 هزارنفر گفت: توکه نیم ساعت قبل گفتی 500 یا 600 نفر حال چگونه شده گفتم جمعیت تازه آمدهاند بعد فهمیدم اوضاع از چه قرار است، رفتم به خانه، نزدیک صبح بود که صدای تیر بلند شد.
مرحوم حاج عباس چراغچی از حاضران در قیام میگوید: جمعیت مسجد علی علی میگفتند ـ سربازها با کفش و پوتین و مسلسل وارد مسجد شدند.
یکی دیگر از شاهدان قیام مسجد میگوید: شبانه تیراندازی و کشتارشروع شدکه تعداد زیادی کشته شدند، تمام جنازهها که چند هزار نفر بودند، زنده و مرده را به کامیونهای ارتش میریختند و میبردند و گودالی در پایین خیابان و آنجا دفن میکردند.
حجت الاسلام حاج عبدالحسین دستغیب (پسرعموی شهید محراب) میگوید: موقعی که تیراندازی شروع شد، من و شیخ نجات و بحرالعلوم رفتیم به پشتک مسجد گوهرشاد و آنجا پنهان شدیم، میشنیدیم تعدادی را که میگفتند ما زنده هستیم، ما را نبرید ولی آنها را با کشتهها میبردند.
آقای برات تیموری از خدام حرم مطهر میگوید: 2 نفرکه از روستای ما سرباز بودند و 2 نفر از آنها نیزتیرخورده بودندویکی نقل میکرد (البته ایشان حالا مرده است) آن شب من و یکی سرباز دیگر پشت تیربار بودیم، من تیراندازی نمیکردم به رفیقم گفتم تیراندازی نکن، آنها خواهر و برادران ما هستند و او گوش نداد و تیراندازی میکرد، حتی دیدم بچه ای را که در بغل مادرش بود به رگبار بست و مادر و فرزند را کشت. زخمیها فریاد میزدند، کسی به فریادشان نمیرسید، کشته و زنده را با هم دفن میکردند، آنها حتی به سربازهای زخمی هم رحم نمیکردند، آنها را نیز همراه با کشتهها دفن میکردند، ولی من توانستم فرار کنم.
مرحوم حاج عباس چراغچی میگوید: برخی از مردم مقاومت میکردند و مأموران را مورد حمله قرار میدادند.
آقای حاج سید محمود سلیمانی در خاطرات خود میگوید: تمام اهل مسجد کسانی که مانده بودند کشته شدند اما عده ای از میان نهر آب فرار کردند. هیچکس ازکسانی که درمسجد بودند، زنده نماندند،سربازها هیچ رحم نداشتند.
آقای حاج حسین انتظاری میگوید: عده ای از مردم از راه آبهای حرم فرارکرده بودند، حتی یکی از رفقای من از راه آبها فرار کرده بود و شب را دریک مسافرخانه مانده بود و صبح به خانه آمد.
آقای عبدالرضا غنیان به نقل از یکی از مجروحان حادثه مسجد میگوید: بعداز آنکه من تیر خوردم، بهترین راه را برای نجات خودم این دیدم که مثل مردهها خودم را روی زمین بیندازم تا با من کاری نداشته باشند، سربازها برای جمع آوری غنایم درمیان جنازهها میگشتند،کفش ـ لباس ـ ساعت، انگشترو... را به یغما میبردند ـ خیلی بیرحم بودند ـ وقتی بالای سر من رسیدند یکی گفت: مرده، دیگری گفت: نه زنده است. برای امتحان با سرنیزه به پهلوی من زدند، که من فریاد زدم، خواستم بلند شوم، که با قنداق اسلحه بر سرم زدند که افتادم ـ بنا به گفته آقای غنیان بعداز7 ماه این مجروح در بیمارستان چشم بازکرد (جریان نجات این مجروح مفصل میباشد) .
حجت الاسلام دستغیب (پسرعموی شهید محراب) میگوید: یک ساعت به طلوع فجر مانده بود، صاحب منصبها آمدند کشیک خانه سؤال کردند کسی نمانده؟ خدام گفتند: سه نفر آن بالا هستند، من بودم و شیخ نجات و بحرالعلوم، ما را پایین آوردند و ما را بردند. اما احتیاط میکردیم که پا روی کشتهها نگذاریم، ما را بردند به یک جا موقع نماز رسید اجازه خواستیم برویم مسجد نماز بخوانیم، نگذاشتند، بعد ما را بردند به محبس انفرادی و زندانی کردند.
حجت الاسلام حاج اسماعیل تهرانی میگوید: بهلول درمسجدتعدادی هوادار داشت، وقتی تیراندازی شروع شده بود، بهلول ازمنبرپایین نیامده بود هوادارانش منبر را واژگون کرده بودند و بهلول افتاده بود، بعد از مسجد خارج کرده بودند.
بهلول میگوید: بعد از آنکه ما عقب نشینی کردیم، با چهار نفرکه همراه من بودند، وارد منزل زنی شدیم، وقتی او مرا شناخت، همان شبانه از پشت بامها وکوچهها مرا به طرف سیس آباد برد و از آنجا من از میان روستاها عبورکردم و درمدت 20 روز به مرز افغانستان رسیدم و از آنجا وارد افغانستان شدم! (خاطرات بهلول خیلی مفصل و قابل تأمل میباشد که در مقاله ای جداگانه مکتوب گردیده است)
محو آثار جنایات
مرحوم حاج عباس چراغچی میگوید: سمت درب قبله ماشینها آماده بودند، جنازهها را میبردند به طرف پایین خیابان، به یک گودال میریختند، بالای رفهای (طاقهای) مسجد گوهرشاد بعضی پنهان شده بودند، اینها را با مسلسل به رگبار میبستند و آنها از بالای طاقها به زمین میافتادند.
آقای حاج سید محمود سلیمانی میگوید: صبح رفتم به طرف حرم، اما نگذاشتند داخل شوم، دیدم کشتهها را با گاریهای 4 اسب و 2 ماشین حمل میکنند،زندهها را با مردهها دفن میکردند، چند گودال درکوهسنگی کنده بودند و 2 چاه در پایین خیابان که کشتهها را در آنجاها دفن میکردند و من هر جمعه میرفتم پایین خیابان و فاتحه میخواندم، حتی این اواخر محل قبر شهدای مسجد نمایان بود، جوی گودال ته نشین کرده بود.
آقای کفشدار میگوید: بعداز سه روزاز واقعه خونین مسجدگوهرشاد، درب مسجد گشوده شد و البته با وساطت میرزا احمدکفایی و بعداز 7 سال ازماجرای مسجد سنگ فرش مسجد عوض شد.
آقای عباس شاه مسعودی میگوید: بعداز ماجرای آن شب در مسجد گوهرشاد، (تیر ماه 1314) 2 الی 3 ماه آنگونه که من به خاطر دارم و شاید بیشتر درب مسجد بسته شد، برای تعمیر و پاک کردن و کربندی مسجد که با خونها نجس شده بود، سنگ فرش مسجد عوض شد، وقتی خاکهای زیر سنگها را برداشتند، خاکها آغشته به خون بود.آمارکشتار به نظر من بالای شش هزار نفر بود، چون داخل شبستانها و ایوانها پرازکشته بود وکشتهها را با زندهها دفن میکردند، عده ای را درکوهسنگی و عده ای را در پایین خیابان که حالا بهداشت شده دفن کردند.
یکی دیگر از شاهدان قیام مسجد میگوید: نزدیک به 20 یا 25 سانتی متر خون در مسجد جمع شده بود و نزدیک به 6 یا 7 ماه مسجد بسته بود و تمام درهای مسجد را عوض کردند، حتی آجرهای مسجد عوض شد و تا یک متر خاک زیر سنگها را عوض کردند که آثاری از خون در مسجد باقی نماند. کاشیهای مسجد که تیر خورده بودند را عوض کردند.
آیت ا... حاج آقا حسین فقیه سبزواری (ره) در خاطرات خود مینویسد: دو روز بود که کلیه صحن و مسجد حرم بسته بود و معلوم نشدکه چند نفر کشته شد و مردم متفرق شدند و دستور آمد مسجد و صحن وحرم باز شود و ائمه جماعات مسجد بروند و دکانها باز شود.
آقای حاج غلامعلی فخلعی در خاطرات خود میگوید: صبح آمدم، دیدم دور تا دور فلکه را سربازها گرفته اند، من رفتم بروم مسجد سرباز نگذاشت. صاحب منصب گفت: این باید برود ننگ شما را پاک کند، بعد من رفتم داخل مسجد، داخل ایوانها خون گرفته بود، بعضی جاها چادر زنها بود البته تعدادی زن در شبستان نهاوندی روز قبل بودند و عده ای از زنها نیز کشته شده بودند. خونها فرو رفته بود به زمین، ما مشغول تطهیر شدیم و من از آمارکشتار دقیقاً اطلاعی ندارم.
آقای حاج سید محمود سلیمانی در خاطرات خود میگوید: تا سه روز درب مسجد گوهرشاد را بسته بودند و داشتند آجرفرش و درهای شکسته مسجد را عوض میکردند بعد از سه روز که رفتم، دیدم آجرفرش عوض شده و درودیوار مسجد را شسته بودند.
آقای حاج موسی رحمت جو میگوید: صبح روز بعداز ماجرا میخواستم بروم حرم، تا 6 الی 7 روز درب مسجد بسته بود و آنچنان وضع اختناقی پیش آمده بودکه اگرکسی کشته شده بود، اقوامش جرأت نمیکردند بگویندکسی از ما کشته شده و جرأت نمیکردند مجلس فاتحه بگیرند.
حجت الاسلام حاج اسماعیل تهرانی میگوید: علت اینکه در مشهد دست به این اقدام زدند، (کشتارگوهرشاد) خواستند از تقدس مشهد استفاده کنند و از مردم ایران زهرچشم بگیرند تا بهتر و بدون مقاومت بتوانند نقشه خود را عمل کنند و صد درصد چنین بود.
یکی از شاهدان قیام مسجد درباره حل مسأله مسجد میگوید: مسأله مسجد را دولتیان میتوانستند با آسانی حل کنند، میتوانستند مسجد را محاصره کنند، کسانی که بیرون هستند را نگذارند داخل شوند و آنهایی هم که در داخل بودند چون آذوقه کافی نداشتند، تسلیم میشدند و اینکه میبینیم دست به آن جنایت زدند، معلوم میشود خودشان قصدی داشتند، میخواستند کشتاری بشود تا در میان مردم ایجاد رعب و وحشت کنند.
آمارکشتار مسجد
حجت الاسلام حاج اسماعیل تهرانی میگوید: شنیدم که تعداد کشته شدگان خیلی زیاد بود، ولی حقیقتاً نمیدانم و یک تعدادی از افرادی که دفن شدند زنده بودند ـ صبح آن شب (یکشنبه) آمدم بیایم به مسجد که دیدم ممنوع کردهاند خود سرهنگ قادری (فرمانده هنگ) را دیدم که دم درمسجد ایستاده بود.
آیت ا... حاج سید جواد فقیه سبزواری میفرمایند: مرحوم آقا (آیت ا... حاج آقا حسین فقیه سبزواری) مدعی بودند حدود 720 نفر بیشتر در حادثه مسجد کشته نشدند.
مرحوم حاج عباس چراغچی میگوید: تعدادکشتاربالای هزار نفر بود،البته خیلی از مردم، درها که شکست فرارکردند و درحیاطهای گندم آباد (طرف خیابان تهران) پنهان شده بودند. البته اگرزندهها را روزبعد هم پیدا میکردند با سرنیزه و کلت میکشتند.
مرحوم عبدالرضا غنیان بنا بر شیوههای خود میگوید: تعداد 2 تا 3 هزار نفر بودند،مرحوم غنیان به نقل ازپیشخدمت دکتر معاضدی، رییس بیمارستان شاهرضا که آن زمان در بیمارستان بوده نقل میکند که دکتر گفت:تختهای اضافی را بیاورید، ما 70 تخت اضافه کردیم وقتی غائله گوهرشاد تمام شد، مجروحان را آوردند تا تختها پر شد بعد از آن تمام زنده ومرده راداخل چاه میریختندکه حتی پسرمن جعفر که تیرخورده بود داخل یک ماشین بود که دکترگفت:همه مردهاند من دست به دامان دکتر شدم و جعفر را بیرون کشیدم و زنده بود.
آقای غنیان میافزاید: کشتهها و زخمیها را به چاهها درکوهسنگی میریختند.
دستگیری و تبعید
حجت الاسلام مصباح الهدی میفرمایند: بعد از واقعه مسجد، عده ای تیرباران شدند و بعد از آن کسی جرأت نمیکرد علنی اظهار مخالفت بکند و اگر مخالفتی صورت میگرفت، به صورت غیرعلنی بود.
آیت ا... حاج آقا حسین فقیه سبزواری در خاطرات خود مینویسد: بعد از چند روز، شش نفر از علما را به تهران تحت الحفظ بردند، حاج سید هاشم نجف آبادی، حاجی ملکی، آقای سید زین العابدین سیستانی، شیخ آقا بزرگ شاهرودی، حاج شیخ هاشم قزوینی و... مدتی در زندان قجر زندانی بودند، بعد مرخص شدند و آقای سید یونس اردبیلی در نوغان مخفی بود او را گرفتند و به تهران بردند و مدتی در زندان بود.
مرحوم حاج عباس چراغچی میگوید: بعد از واقعه گوهرشاد، تعداد زیادی از خدمه آستانقدس را نیز دستگیرکرده بودند که دربانباشی مرا مأمورکرد که من بروم نزد سرهنگ قادری و بخواهم آنها را آزاد کنند. من رفتم نزد قادری او اجازه داد هرکس را که من میگویم، از خدمه هستند، آزاد کنند، من انتظام شاهرودی و حاج آقای دری مسأله گو را که حبس بودند را هم گفتم، آنها هم از خدمه هستند، آنها نیز آزاد شدند من تعداد زیادی را گفتم، از دربانهای حرم هستند که آزاد شدند تا به قدری که مأمورین مانع شدند.
وی در ادامه میافزاید: بعد از واقعه مسجد، تمام خدام و دربانها و فراشها را اخراج کردند و اداره تشریفات را تأسیس کردند که تشکیلات جدیدی ردیف شد، اما برخی از افراد قدیمی را مجدداً پذیرش کردند، بعد از این مسأله کشف حجاب پیش آمد که پاسبانها مزاحم زنهای باحجاب میشدند.
استتار لکه ننگ
مرحوم عبدالرضا غنیان میگوید: بعد از واقعه گوهرشاد، از طرف شهربانی و استانداری یک طوماری نوشتند که در مسجد گوهرشاد 7 نفر بیشترکشته نشده است و این را به امضای مردم میرساندند که برای رضاشاه بفرستند، ولی مردم مقاومت کردند و این طومار را امضاء نکردند و سرانجام این طومار هم درست نشد.
حاج غلامعلی فخلعی کفشدار مسجد میگوید: یک طومار آوردند من امضاء کنم که 2 یا 3 نفر در میان جمعیت خفه شده اند، من چون فهمیدم دروغ است، امضاء نکردم وگفتم: اینجا از تیر و تفنگ استفاده شده مگر میشود من دروغ امضاء کنم.
قیام گوهرشاد به روایت شاهدان عینی (آیة الله میرزاحسین فقیه سبزواری) بخش اول
قیام گوهرشاد به روایت شاهدان عینی (آیة الله میرزاحسین فقیه سبزواری)
(بخش اول )

بارگاه مقدس و ملکوتی حضرت علی بن موسی الرضا(ع) در طول تاریخ چندین مرتبه مورد تاخت و تاز یاغیان از خدا بیخبر قرارگرفته است که هر دفعه لطف لایزالی حضرت حق، حافظ و نگهبان این مکان مقدس بوده و در مدت زمان کوتاهی معجزه الهی برضد متجاوزان رخ داده است که از شرح آن اجتناب میکنیم.
از جمله حوادث تاریخی که در کنار این مضجع نورانی در تاریخ یک صد سال گذشته خراسان ثبت شده است، واقعه تلخ و خونین معروف به « قیام گوهرشاد » است که این بار دست خون آشام استکبار از آستین رضاخان و یاران از خدا بیخبرش درآمد و مسجد و حرم به دریای خون تبدیل شد، بعد از پیروزی انقلاب اسلامی نویسندگان و تاریخ نگاران سراغ شاهدان آن قیام خونین رفته و هر یک به نوبه خود تلاش نمودند که این قیام را از زوایای مختلف مورد مداقه و تجدید نظر قرار دهند تا زوایای تاریک آن برای ثبت حقیقی آن در تاریخ بر همگان عیان گردد.در همین راستا، مرکز اسناد انقلاب اسلامی شعبه خراسان نیز به سراغ تعدادی از شاهدان و ناظران و مطلعین و حاضران در آن قیام و جریانات قبل و بعد از آن رفته و گفت و شنودهایی را انجام داده که به طور مفصل در مرکز اسناد انقلاب اسلامی موجود است،اما از آنجایی که این جریان به دلائل مختلفی از قبیل سانسور شدید مطبوعاتی و خبری از طرف رژیم دیکتاتوری رضاخان و جو اختناق حاکم بر آن زمان در هاله ای از ابهام باقی مانده است، بر آن شدیم بدون تحلیل و پیش داوری و قضاوت قسمتهایی از مصاحبههای انجام شده را به طور مسلسل تاریخی به صورت گزارش گونه ای در اختیار خوانندگان محترم قرار دهیم تا انشاءا... در مسیر حرکتمان برای تبیین زوایای تاریک این جریان از نظرات واطلاعات خوانندگان گرامی نیز بهره مند باشیم.در نقل مطالب رعایت امانت گردیده و فقط در برخی موارد جملات به علت از هم گسیختگی گفتار مصاحبه شونده ویراستاری شده و در برخی موارد نیز به علت حفظ مصالح مصاحبه شونده و مرکز اسناد و شروطی که مصاحبه شونده داشته است، از ذکر نام خودداری کردهایم و از طرفی به علت مرادف بودن خیلی از گفتهها از نقل آن از زبان گویندگان مختلف اجتناب شده است و سعی شده در حد اغنای خواننده مطالب ذکر شود.
آیت ا... حاج آقا حسین فقیه سبزواری در دستخطی تحت عنوان (و اما الحوادث الواقعه فی عصرنا) مینویسد: در سنه 1353 ه.ق حکم شد که باید کلاه بین المللی پوشیده شود که عبارت از کلاه دوره دار بود و مردم بلاد اطاعت کرده پوشیدند،مگر مشهد که قیام کرد و مخالفت کرد.
حجت الاسلام والمسلمین حاج اسماعیل تهرانی از ناظران قیام گوهرشاد- سال1314 شمسی - میگوید: یک شکل بودن لباس، مقدمه کشف حجاب بود، اول کلاه آمد،بعد لباس متحدالشکل آمد، حتی خود من را به خاطر داشتن لباس روحانیت دستگیر کردند و بردند به کلانتری و برای من جریمه بریدند و بعد از اخذ جریمه رها کردند.
مرحوم حاج عباس چراغچی از حاضران در قیام گوهرشاد میگوید: موقعی که اتحاد شکل لباس شد، علی اکبر دربانباشی به خدام حرم امر کرد که کلاه پهلوی بر سر بگذارند،بعد از آنکه خدام کلاه پهلوی بر سر گذاشتند مردم برای دیدن کلاه پهلوی به حرم میآمدند.آیت ا... قمی (حاج آقا حسین) و علماء در برابر این امر مقاومت کردند.در نتیجه آیت ا... قمی (حاج آقا حسین) برای اعتراض راهی تهران شدند.
شیخ محمد تقی بهلول در خاطرات خود مینویسد: شب شنبه بودکه داخل مشهد شدم و به منزل آیت ا... حاج آقا حسین قمی(ره) رفتم و حال آقا را پرسیدم...... بنده شب را در منزل یکی از دوستان خوابیدم و صبح بعد از اندکی فکر تصمیم گرفتم روز پنج شنبه و شب جمعه در مشهد باشم و روز جمعه به تهران بروم و به هر وسیله شده با آقا مرحوم آیت ا... حاج آقا حسین قمی (ره) ملاقات کنم و هر امری که دارند اجرا کنم ...... داخل حرم یک نفر پلیس مخفی با لباس شخصی پیش من آمد و آهسته به گوش من گفت شما را شهربانی خواسته بنده به فکر مخالفت نیفتادم و حرکت کردم که با او بروم و چند نفر مشهدی،که آن پلیس را با لباس شخصی شناختند پیش آمدند، از او پرسیدند که شیخ را کجا میبری؟گفت: شهربانی خواسته.گفتند:حق نداری کسی را از صحن جلب کنی...... چند نفر از خدام حرم میانجی شدند که بنده به شهربانی نروم و آزاد هم نگردم.در یک حجره صحن تحت مراقبت پلیس بمانم و رئیس شهربانی بیاید و در همان صحن کار خود را با من فیصله کند ...... آن روز تا غروب پشت شیشه ایستادم، مردم دسته دسته میآمدند و مرا تماشا میکردند و میرفتند، پلیسها به ملایمت و گاهی با خشونت و گاهی با آب پاشی مردم را متفرق میکردند و باز دسته دیگر میآمدند ...... پلیس به آنها (مردم) میگفت: آقا جان بروید شما که الان به شیخ کاری ندارید مقصود شما این است که شیخ شب در مسجد منبر برود،من به شما قول میدهم که این مقصود حاصل میشود! بنده فوراً در شیشه را باز کردم و به مردم گفتم: راست میگوید،بروید بنده زندانی شدهام شما که زندانی نیستید،همهمه زیاد شد!
آقای حاج سید محمود سلیمانی از شاهدان قیام گوهرشاد میگوید:بهلول چند شب منبر میرفت بعد حکم شد که بهلول را بگیرند،بعد از بازداشت او را در آسایشگاه خدام نگهداشتند مردم در آسایشگاه تجمع کردند، بهلول پنجره را باز کرد و گفت:مردم بروید.کاری از شما ساخته نیست،مردم کم کم زیاد شدند.هجوم مردم از تمام اطراف در حرم زیاد شد، قریب به هزار نفر در حرم جمع شدند، سپس بهلول را از آن اتاق خارج کردند و او را روی شانههای خود گذاشتند و به صحن نو (آزادی فعلی) آوردند و در ایوان طلا روی یک منبر کوچک گذاشتند.
شیخ محمد تقی بهلول در خاطرات خود میگوید:همین که آفتاب از زمین و دیوارها برطرف شد و صحن را سایه گرفت، چنان جمعیتی به صحن آمدند که جای خالی نماند صحن کهنه (صحن انقلاب فعلی) و حجرهها و غرفههای اطراف صحن حتی پشت بامها از مرد و زن پر شده بود و همه متوجه حجره بنده بودند...... عصر که شد حرم مملو از جمعیت شد تا اینکه احتشام رضوی آمد و من را دید و بیرون آمد و کلاه پهلوی که بر سر داشت، به زمین زد و فریاد زد مردم چرا ایستاده اید؟ بعد من را بیرون آوردند و جریان قیام گوهرشاد آغازش اینجا بود ...... من اگر میدانستم احتشام رضوی میخواهد مردم را تهییج کند تا مرا آزاد کنند، جلوگیری میکردم، زیرا به نظر من هنوز وقت قیام بر ضد رضا شاه نرسیده بود، چون هدف من این بود که اگر قیامی بخواهد صورت بگیرد و مؤثر باشد، باید سراسری باشد و لذا من قبلاً برای رسیدن به این هدف، به اکثر شهرهای ایران مسافرت میکردم و مردم را هوشیار میکردم،فقط به آذربایجان و مازندران که میشد، روی نیروهای مردمی که از آنجاها مسلح شوند حساب کرد نرفته بودم،و قصدم این بود که به آنجاها هم بروم بعداً یک نیروی مسلح تشکیل بدهم و مبارزه مسلحانه را آغاز کنم، ولی آن عمل احتشام رضوی تمام نقشههای من را به هم ریخت و ناچار شدم که از همین جا آغاز کنم!
حاج سید محمود سلیمانی از شاهدان قیام گوهرشاد میگوید:نواب احتشام از مسؤولان آستانه بود، فوری عبای مشکی روی شانه انداخت و کلاه پهلوی را پاره کرد و عمامه سبز پیچید و پایین منبر نشست تمام مردم هم از چهار طرف وارد صحن میشدند و کل صحن پر از جمعیت شد.
یکی دیگر از شاهدان قیام گوهرشاد در خاطرات خود میگوید:
2 یا 3 قدم عقبتر از من کسی بود، گفتند این سرکشیک حرم است، آمد روی پله منبر ایستاد و به بهلول گفت: ساکت باش! مردم خیال کردند آمده بهلول را پایین بیاورد، کلاهش را از سرش برداشت و نشانی که مربوط به آستان قدس رضوی بود از کلاه خود کند و بوسید و به لباسش زد و کلاه را محکم به زمین زد و گفت: من این کلاه را بر سر نمیگذارم و قیام مردم اوج گرفت تا نیمه شب جمعیت عده ای رفتند و بازگشتند.
شیخ محمد تقی بهلول در خاطرات خود میگوید: نواب احتشام همین که به وسط صحن رسید کلاه خود را از سر برداشت و به دست گرفت و بلند کرد و فریاد زد ای مردم بیغیرت! چهار هزار نفر هستید،چرا از چهار پلیس میترسید؟ حمله کنید و شیخ را آزاد سازید،نابود باد آن کس که این کلاه بیغیرتی را سر ما گذاشت،لعنت به این کلاه این را گفت و کلاه خود را بر زمین زد و زیر پا مالید و فریاد زد یا حسین و به حجره حمله کرد و مردم همراه او هجوم آوردند.
وقایع بعد از بردن بهلول از حجره خدام به صحن نو (آزادی فعلی )
یکی از شاهدان قیام گوهرشاد میگوید:سرکشیک مسجد مولوی آمد، بهلول را از منبر پایین بیاورد مردم او را زیر کتک گرفتند و میزدند من هم خواستم او را بزنم،اما آنقدر او را زده بودند که یکی گفت مرده است، بعد بردند به مریض خانه که خوب شد و به مقامات بالایی رسید.
شیخ محمد تقی بهلول در خاطرات خود میگوید:رئیس اطلاعات شهربانی در پیش منبر خود را به من رساند و گفت: منبر نروید که ممنوع است و مردم بر سرش ریختند و او را با کتک زدن به صورت فجیعی از مسجد بیرون کردند،نمیدانم کشته شد یا زنده ماند.
آقای حاج موسی رحمت جو ازخاندان معظم شهداء و از ناظران قیام گوهرشاد میگوید:شب (جمعه) منبر را بردند به مسجد گوهرشاد و جمعیت مسجد همه مشهدی بودند و یا زوار،هنوز از اطراف مردم نرسیده بودند،گاهی بهلول منبر میرفت و گاهی احتشام.
آقای حاج غلامعلی فخلعی کفشدارمسجدگوهرشاد و ازشاهدان قیام مسجد میگوید: بهلول شب (جمعه) بالای منبر میگفت: آقا امام حسین «علیه السلام» اصحابش را جمع کرد و گفت: اینها با من کار دارند و با شما کاری ندارند. بهلول گفت: من هم همینطور هستم اینها با من کار دارند،با شما کاری ندارند بعد بال قبایش را به صورتش کشید و گفت هرکس میخواهد برود،برود. مردم شروع کردند به گریه کردن،نواب احتشام هم گفت: خیر ما هستیم جایی نمیرویم، ما با تو هستیم...... ساعت 2یا3 شب بود از کفشداری برای تجدید وضو خارج شدم، دیدم بهلول در مسجد بالای منبر نشسته و احتشام رضوی در پله سوم منبر نشسته بود......
نبرد اول
آقای حاج غلامعلی فخلعی میگوید: صبح جمعه بود که متوجه شدم سربازها میخواهند بیایند برای دستگیری بهلول،از علاقه ای که به بهلول داشتم، ذکری را از مرحوم آقا میرزا مهدی آموخته بودم که برای حفظ او خواندم،خدا حفظش کند.
...... صبح حمله شروع شد (19/4/1314 روز جمعه) تا اینکه نزدیک طلوع آفتاب خبر دادند از بیرون صدایی نمیآید، رفتند از پشت بام خبر گرفتند،دیدند سربازها همه رفته اند، ما آمدیم بیرون آمدم پایین خیابان دیدم تعدادی جنازه هست، نزدیک 32 یا 33 نفر کشته شده بود، رفتیم کوچههای اطراف و جنازهها را آوردیم و کنار همدیگر گذاشتیم.
آقای حاج موسی رحمت جو از شاهدان قیام گوهرشاد میگوید: یک روز صبح بنده میخواستم کار بروم،آن زمان در پادگانهای ارتش شاگرد بنا بودم، در کوچه سیاه آب پایین خیابان دیدم مردم جمع شدهاند گفتم چه خبر است؟ گفتند آمدهاند شیخ بهلول را ببرند. فرمانده و سربازها را با سنگ میزدند و خود من هم جزو مردم بودم، به فلکه حرم که رسیدیم،از بالا خیابان و طبرسی نیز مردم هجوم آوردند سربازها به مردم تیراندازی کردند،تعدادی از مردم کشته شدند، حتی یک رفیق من به نام یوسف در همان روزکشته شد و در این درگیری حدوداً 35 نفر کشته شدند.
بهلول در خاطرات خود میگوید: (صبح جمعه) در این وقت یک نفر داخل مسجد شد و به ما گفت: آقایان من از طرف استاندار آمده ام، به شما میگویم متفرق شوید و اگر درخواستهایی از دولت دارید، استاندار پیش بست بالا ایستاده است، بیایید و عرض کنید. بنده به او گفتم: ما جمع نشده ایم برای اینکه به حرف استاندار متفرق شویم،زود از اینجا برو که نمیخواهیم به تو صدمه برسد.
آقای حاج سیدمحمود سلیمانی ازخدام حرم و از حاضران درقیام مسجد درباره آمارکشتار برخورد اول میگوید:ابتدا در روز (جمعه) سربازها در اطراف فلکه آب تیراندازی هوایی کردند مردم خونشان به جوش آمد بعدکه دیدند مردم متفرق نمیشوند، روبهروی مردم تیراندازی کردندکه 20 الی 25 نفرکشته شدندکه تعدادی از زوار جزوکشتهها بودندکه من برخی ازکشته شدگان را دیدم.
حجت الاسلام حاج اسماعیل تهرانی از ناظران قیام مسجد میگوید: در خیابان تهران، تقریباً یک گردان نظامی آماده بودند، بهلول آن موقع در صحن منبر بود، اجتماعات مردم زیاد بود، من داخل صحن شدم، حدود 11 یا 12 نفر کشته شده بودند. من خودم 4 جنازه را داخل صحن دیدم که رو به قبله خوابانیده بودند، من یک جنازه را نگاه کردم که ببینم میشناسم یا خیر، اولی و دومی را نگاه کردم، سومی را که نگاه کردم دیدم نصف سر و صورتش از بین رفته بود، من ضعف کردم و نتوانستم جنازه چهارمی را نگاه کنم ...... این روز مصادف با روز به توپ بستن حرم مطهر توسط روسها بود.
بهلول در خاطرات خود میگوید: جنگ اول 22 کشته و 67 زخمی به جا گذاشته بود، چهار نفر از کشتهها طرفدار بنده و هشت نفر نظامی بودند.
اتفاقی غیر منتظره
آقای حاج سید محمود سلیمانی از ناظران در قیام مسجد میگوید:بعد از کشتار اول، بهلول را از منبر بلند کردند و نواب احتشام در همین موقع افتاد و ما خیال کردیم او تیر خورده است، او را بردند کنار ضریح و دکمه هایش را باز کردند و فهمیدیم که غش کرده، بهلول را روی منبر صاحب الزمان روی پله آخر قرار دادند.
آقای حاج غلامعلی فخلعی میگوید: احتشام رضوی بعد از کشتار روز جمعه صبح غش کرد.
شیخ محمد تقی بهلول در خاطرات خود میگوید:نواب احتشام رضوی که اول مهیج انقلاب بود و شب جمعه همان ساعت که من خوابیده بودم، با دولتیها تماس گرفته بود و به آنها وعده داده بود که در مواقع مهم با آنها یاری کند، آنها هم به او وعده داده بودند که تولیت آستانه را به او بدهند ...... سربازها به پادگان عقب نشینی کردند ...... بهترین موقعی که ما میتوانستیم بر نظامیان غالب شویم، موقعی بود که سربازها برای اولین مرتبه به پادگان عقب نشینی کردند، اگر ما به آنها حمله میکردیم، حتماً پیروز میشدیم، اتفاقی غیر منتظره رخ داد و آن این بود که احتشام رضوی که شبانه با دولتیها سازش کرده بود و به آنها قول همکاری داده بود، وقتی که سربازها به پادگان رفتند و مردم به مسجد آمدند، نواب احتشام خودش را به غش مصنوعی زد و به زمین افتاد و ... ذهنم از صدور فرمان حمله به پادگان پرت شد و این را بعداً فهمیدم که آن غش مصنوعی بوده است ...... هنوز پنج دقیقه از غش کردن نواب احتشام نگذشته بود .... یک هیأت هشت نفری از طرف دولت آمد، برای مذاکره صلح ..... بنده به آن حجره که تعیین شده بود رفتم، هشت نفر در آن حجره نشسته بودند، چهار نفر معمم و چهار نفر کلاهی، چهار نفر معمم یکی آقازاده پسر بزرگ آخوند ملا کاظم خراسانی بود، دوم شیخ مرتضی آشتیانی و دو نفر دیگر را نشناختم. احتمال میدهم از علمای طرفدار شاه در تهران بودند. چهار کلاهی یکی اسدی متولی آستانه، دوم پاکروان استاندار خراسان، سوم سرهنگ نوایی (در آن تاریخ در خراسان نبوده و در آذربایجان مسؤولیت داشته) رئیس شهربانی مشهد، چهارم فرمانده لشکر مشهد که اسمش را نمیدانم ..... هیأت صلح قول داد آیت ا... حاج آقا حسین قمی (ره) تا روز یکشنبه به مشهد خواهد آمد ما یک روز صلح کردیم و مضمون قرارداد چند ماده بود 1- تا روز یکشنبه صلح برقرار باشد، 2- سربازها مسلح حق دخول به حرم را ندارند ولی برای زیارت غیرمسلح میتوانند بروند، 3- شهر دراختیار سربازهاست، ولی حق تعرض به مردم را ندارند، 4- حاج آقا حسین قمی (ره) تا روزیکشنبه باید به مشهد بیایند که این موارد مورد توافق قرار گرفت. من به آقازاده گفتم حاج آقا حسین که آمد، صلاح ما در دست اوست، هرچه او بفرماید، همان خواهیم نمود.
آیت ا... حاج آقا حسین فقیه سبزواری در خاطرات خود مینویسد:بعد از برخورد اول (روز جمعه) همه مغازهها تعطیل و ادارات بسته شد و ازدحام زیادی در مسجد جامع شد.
یکی دیگر از شاهدان قیام گوهرشاد میگوید:بعد از کشتار اول (روز جمعه) مجدداً مردم بهلول را سر دست گرفتند و آوردند به مسجد گوهر شاد و بهلول را روی منبر امام زمان قرار دادند، جمعیت مسجد رو به فزونی رفت. سماور بزرگی آوردند خیلی بزرگ بود، بردند به مسجد پیرزن (محل فعلی حوض مسجد گوهرشاد) و چادر کشیدند و نان و ماست و خوراکی میآوردند و از مردم پذیرایی میشد.
آقای حاج سید محمود سلیمانی میگوید: عده ای از مردم در مدت حضور مردم درمسجد فرشهای خود را به صورت امانت به مسجد آورده بودند که بعد از ختم ماجرای مسجد میترسیدند بروند و فرشهای خود را ببرند چون سربازها هرکس را اطراف مسجد میدیدند، دستگیر میکردند.
مرحوم حاج عباس چراغچی از حاضران درقیام مسجد میگوید:کسانی که به حمایت بهلول آمده بودند، چهار شاخ به دست گرفته بودند و کتل به دست داشتند و دم نوحه خوانی داشتند که: حضرت صاحب زمان برس به فریادمان رفت ناموس زدست برس به فریادمان.
شیخ محمد تقی بهلول در خاطرات خود میگوید:عصر روز شنبه گروهی از مردم اطراف مشهد، با بیل و تبر و داس و قمه و شمشیر به یاری ما آمدند و چند نفر از آنها تفنگچه و فشنگ هم داشتند. اینها به بنده خبر دادندکه فردا طلوع آفتاب دستههای بزرگ مسلح و مجهز از دهات دورتر به یاری خواهند آمد و هم خبر رسیدکه درقوچان وتربت حیدریه و نیشابور مردم برای یاری ما مسلح ومجهز میشوند.
آقای حاج غلامعلی فخلعی از حاضران در قیام مسجد میگوید: عده ای از فرهاد گرد و روستاهای اطراف فریمان با چوب و داس آمدند.
آقای حاج محمود سلیمانی میگوید:مردم از اطراف و روستاها با هر وسیله که داشتند، مانند چوب – چهارشاخ و داس و ... وارد شهر میشدند که البته در بین آنها شایع شده بود که اعلام جهاد شده است و من خودم سه شب در حرم بودم.
بهلول در خاطرات خود میگوید:روز قبل از ماجرا بعداز ظهر روستاییان که برای کمک به ما حرکت کرده بودند، در دستههای مختلف وارد مشهد شدند و این موجب وحشت مأموران شد، فوراً تلگرافی به تهران زده بودند، جواب آمده بود که به هر قیمتی شده، مسجد را بازپس بگیرید.
آقای حاج سید محمود سلیمانی و حاج غلامعلی فخلعی میگویند:مردم میرفتند به منزل علماء و آنها را به مسجد میآوردند.
مرحوم عبدالرضا غنیان میگوید:علماء در شبستان آقای قمی تجمع کرده بودند، روحانیون برای تغذیه مردم اقدام کردند و خودشان به مردم چای و نان و پنیر میدادند، غذای علماء نیز همان نان و پنیر بود و سروصدای مسجد دربیرون پیچید مردم دهات به عنوان اینکه حکم جهاد صادرشده، یکدیگر را خبر میکردند و با همان ابزار خود با بیل و کلنگ و داس و چهارشاخ، راهی مسجد گوهرشاد میشدند.
آیت ا... حاج آقا حسین فقیه سبزواری (ره) در خاطرات خود مینویسد:خبر داده بودند که علماء حکم جهاد دادهاند تا اینکه مسجد دیگر جای پا نبود و حقیر با آقای نهاوندی به مسجد وارد شدیم ملاحظه کردیم که علماء همه در ایوان مقصوره جمع شدهاند و بهلول منبر رفته و مردم را تشویق میکند که بروند به طرف لشکر و لشکر را متصرف شوند و لشکر نیز عازم شده بود که اگر مردم حمله به طرف آنها بکنند، توپ بسته و همگی را بکشند ...... بنای مشورت شد. قرار شد دو نفر نزد استاندار بروند و از او کسب تکلیف کنند. قرار استخاره شد، آقای نهاوندی استخاره کرد آیه (ان الملوک ........) آمد، قرار شد حقیر با آقای شیخ مرتضی آشتیانی برویم که استاندار در آن وقت پاکروان بود.
لحظات پراضطراب
آیت ا... حاج آقا حسین فقیه سبزواری در خاطرات خود مینویسد: ( شب یکشنبه) جمعی دور حقیر را گرفتند که باید منبر بروی و مردم را امرکنید که متفرق شوند، حقیر ملاحظه کردم که اگر منبر نروم، خطر قتل دارم. در این گفتوگو بودم که یک وقتی ملاحظه کردم که حقیر را روی دوش گرفته و به طرف ایوان مقصوره میبرند، خواهی نخواهی منبر رفتم و بین محذورین گرفتار شدم، بالاخره بالای منبر گفتم که من الان تب دارم و حال حرف زدن ندارم، فقط میتوانم که امن یجیب...بخوانم، تصمیمی گرفتم و روضه علی اصغر خواندم، واز منبر پایین آمدم، هنگامی که مرا به طرف منبر میبردند، یک نفر ناشناس قبای مرا کشید و گفت به مردم بگو، اگر میخواهند آسوده بشوند، پناهنده سفارتخانه روس شوند و من گوش به حرف او ندادم و سعی کردم مردم را متفرق کنم.
وی در ادامه مینویسد:بعد از منبر به دارالتولیه رفتیم به محض ورودم اسدی نیابت تولیت وارد اتاق شد و آمد روی زمین نشست و خواهش کرد که چارهای کنم.... با علمایی که در مسجد بودند به کشیک خانه رفتیم و نتیجه گفتوگو بالاخره بر این قرار گرفت که تلگرافی توسط آیت ا... آقای حاج شیخ عبدالکریم حائری که در آن زمان فی الجمله مرجعیت داشت بکنند که ایشان به (شاه) تلگراف کنند، او صرف نظر از پوشیدن کلاه دوره دار بنماید. من با این تلگراف مخالفت نمودم و در آن تلگراف تهدید سختی نسبت به (شاه) شده بود، آنچه اصرار کردم برای تغییر تلگراف اثر نکرد و تمامی علماء تلگراف را امضاء کردند و این تلگراف که مخابره شد، تلگرافی از طرف شاه صادر شد که یا متفرق شوند یا اینکه با گلوله آنان را متفرق خواهم کرد.
پلیس مخفی در میان جمعیت
بهلول در خاطرات خود میگوید:بعد از نماز مغرب و عشاء خبر آوردند اسدی 70 یا 80 خادم را لباس روحانی پوشانیده و بعضی از سادات هستند میخواهند قرآن به دست وارد جمعیت شوند و بهلول را دستگیر کنند و چون عمامه به سر دارند و قرآن به دست مردم مزاحم آنها نخواهند شد واز طرف دیگر بعضی جزء سادات هستند ... و بالای منبر رفتم وگفتم: «آن قرآن هایی که عمروعاص بر سر نیزه کرد تا لشکر علی علیه السلام را متفرق سازد آن قرآنها را امشب میخواهند برای شما بیاورند، اگر شما همانند لشکر علی علیه السلام خواهید کرد بروید به خانههای خود، من هم میروم شهربانی و خودم را تسلیم میکنم» یک نفر بلند شد و اسلحه را به دست گرفت و گفت ای مردم من «حسن اردکانی نژاد نوغانی» هستم که نصف مردم مشهد من را میشناسند، من از طرف خود به شما قول میدهم ما با قرآن آنها و سیدهایشان و عمامه هایشان کاری نداریم، هرکس به شما حمله کند، ما با او جنگ خواهیم کرد، مردم نیز او را تایید کردند، وقتی اسدی فهمید، از فرستادن آن افراد منصرف شد.
آقای حاج غلامعلی فخلعی در خاطرات خود میگوید:اسدی 10 نفر از دربانها را مأمور کرده بود که نیمه شب بیایند و بهلول را دستگیر کنند و اینکه بهلول میگوید 70 نفر از خدام را اسدی با لباس روحانیت و قرآن به دست فرستاده و آمد مرا دستگیر کنند. دروغ است، فقط ده نفر خادم بود که وقتی وارد مسجد شدند، کلاه هایشان را زیر بغل هایشان گرفتند، اما مردم متوجه شدند آنها نیز فرار کردند.
مرحوم عبدالرضا غنیان از شاهدان قیام گوهرشاد میگوید: حاجی مدقق، رئیس اطلاعات شهربانی با لباس شخصی بین مردم قدم میزد و البته تعداد دیگری از مأموران اطلاعات شهربانی هم با همین وضع در میان مردم بودند.
قیام گوهرشاد به روایت شاهدان عینی بخش اول
قیام گوهرشاد به روایت شاهدان عینی
بخش اول
بارگاه مقدس و ملکوتی حضرت علی بن موسی الرضا(ع) در طول تاریخ چندین مرتبه مورد تاخت و تاز یاغیان از خدا بیخبر قرارگرفته است که هر دفعه لطف لایزالی حضرت حق، حافظ و نگهبان این مکان مقدس بوده و در مدت زمان کوتاهی معجزه الهی برضد متجاوزان رخ داده است که از شرح آن اجتناب میکنیم.
از جمله حوادث تاریخی که در کنار این مضجع نورانی در تاریخ یک صد سال گذشته خراسان ثبت شده است، واقعه تلخ و خونین معروف به « قیام گوهرشاد » است که این بار دست خون آشام استکبار از آستین رضاخان و یاران از خدا بیخبرش درآمد و مسجد و حرم به دریای خون تبدیل شد، بعد از پیروزی انقلاب اسلامی نویسندگان و تاریخ نگاران سراغ شاهدان آن قیام خونین رفته و هر یک به نوبه خود تلاش نمودند که این قیام را از زوایای مختلف مورد مداقه و تجدید نظر قرار دهند تا زوایای تاریک آن برای ثبت حقیقی آن در تاریخ بر همگان عیان گردد.در همین راستا، مرکز اسناد انقلاب اسلامی شعبه خراسان نیز به سراغ تعدادی از شاهدان و ناظران و مطلعین و حاضران در آن قیام و جریانات قبل و بعد از آن رفته و گفت و شنودهایی را انجام داده که به طور مفصل در مرکز اسناد انقلاب اسلامی موجود است،اما از آنجایی که این جریان به دلائل مختلفی از قبیل سانسور شدید مطبوعاتی و خبری از طرف رژیم دیکتاتوری رضاخان و جو اختناق حاکم بر آن زمان در هاله ای از ابهام باقی مانده است، بر آن شدیم بدون تحلیل و پیش داوری و قضاوت قسمتهایی از مصاحبههای انجام شده را به طور مسلسل تاریخی به صورت گزارش گونه ای در اختیار خوانندگان محترم قرار دهیم تا انشاءا... در مسیر حرکتمان برای تبیین زوایای تاریک این جریان از نظرات واطلاعات خوانندگان گرامی نیز بهره مند باشیم.در نقل مطالب رعایت امانت گردیده و فقط در برخی موارد جملات به علت از هم گسیختگی گفتار مصاحبه شونده ویراستاری شده و در برخی موارد نیز به علت حفظ مصالح مصاحبه شونده و مرکز اسناد و شروطی که مصاحبه شونده داشته است، از ذکر نام خودداری کردهایم و ....
قیام گوهرشاد به روایت شاهدان عینی بخش دوم و پایانی
در شماره پیشین ضمن بررسی این واقعه و با نقل قول از شاهدان عینی آن ماجرا که در متون مختلف درج یا نقل شده است، پرداختیم. در ادامه، زوایای دیگری از حجابستیزی خاندان سلطنت در زمان پهلوی را که در واقعه گوهرشاد متجلی شد، را بازگو میکنیم.
آقای حاج غلامعلی فخلعی در بخش دیگری از سخنان خود میگوید: 60 یا 70 نفر مفتش از طرف شهربانی در میان مردم بودند که یک پاسبان اهل اصفهان بود که من او را میشناختم. گفت: 70 نفر هستیم که اینها مأموریت داشتند که مردم را تحریک کنند.
آقای یوسف خرازی از ناظران قیام مسجد و ..........
قیام گوهرشاد و شکاف حاکمیت
در یک بررسی تاریخی از اوضاع سیاسی و اجتماعی خراسان یک سده اخیر، نکته یی حائز اهمیت به چشم می خورد که تاکنون کمتر مورد توجه قرار گرفته است. در این استان پهناور وجود مرقد امام رضا(ع) و لزوم اداره سطح وسیع موقوفات آن ایجاب می کند نایب التولیه یی از جانب شاه تولیت آنجا را برعهده بگیرد. این فرد معمولاً به طور مستقیم یا غیرمستقیم اداره مجموعه نهادها و عناصری از قبیل ادارات آستانه، زمین های موقوفه، مدارس دینی، تشکل های مذهبی، هیات های عزاداری، حوزه علمیه، علما، وعاظ، طلاب و...
قیام گوهرشاد به روایت آیة الله فقیه سبزواری
آیة الله فقیه سبزواری ، شاهد و راوی تمام ماجرای قیام گوهرشاد
http://www.qudsonline.ir/PDF/7026/14.pdf