خاطره حاج علی قصری ، مدّاح و پیر غلام امام حسین علیه السلام

از مرحوم آیة الله حاج میرزا حسین فقیه سبزواری

 

یک سال اربعین با دوستانم به مشهد رفتم. آن زمان ازدواج نکرده بودم. آنها خواهرشان را هم با خود آورده بودند تا ما در بین راه یکدیگر را ببینیم و من خواستگاری کنم.

پدرشان هم اجاره‌دار امامزاده حسن بود و وضع مالی خوبی داشتند؛ اما قسمت نشد. در مدتی که در مشهد بودم صورت او را اصلاً ندیدم.

یک بار به حرم امام رضا (ع) رفتیم و همین‌طور نشسته بودیم که یکی از دوستان خواست تا روضه‌ای بخوانم.

من گفتم که مردم زیارت‌نامه می‌خوانند. اصلاً عادت نداشتم در زیارتگاه‌ها حتی کربلا روضه بخوانم. حضرت رقیه (س) هم که می‌روم، روضه نمی‌خوانم؛ چون مردم در حال خود هستند.

دوستم به من گفت که مغرور هستم؛ به همین دلیل آرام‌آرام شروع به خواندن کردم. پشت پنجرة سیدی ایستاده بود که پیراهن و شلوار سفید و عبای مشکی و شال سبزی بر گردن داشت. او گفت که بس است دیگر مگر نمی‌بینید مردم زیارت‌نامه می‌خوانند.

من به دوستم گفتم؛ دیدید چه شد؟

فردا صبح آقای سبزواری من را احضار کرد. پیرمردی همراه ما بود از او خواستم که نزد ایشان برویم.

دست آقا را بوسیدیم؛ ایشان گفت که می‌خواهید، بگویم که دیگر آن سید را در حرم راه ندهند؟

گفتم؛ کدام سید را؟ گفت؛ همانی که دیروز به شما بی‌احترامی کرد.

گفتم؛ نه حاج آقا.

گفت؛ او مأمور حرم است. از امروز بانی شما من هستم و بعد از نماز اینجا منبر بروید.

بلندگو نبود؛ اما مجلس پرباری می‌شد.

آقای سبزواری روز سوم و چهارم من را صدا زد و گفت؛ نامت چیست؟ گفتم؛ علی. گفت؛ بچة کجایی؟ گفتم؛ تهران. گفت؛ من نمی‌دانم چه شد که به شما اجازه دادم اینجا روضه بخوانید. اینجا غدغن است.

ایشان 250 تومان به من پول داد. سهم هزینة من در مدتی که در مشهد بودم 15 تومان می‌شد. ایشان به من گفتند که قرار است از کاشان پول به دستم برسد هر وقت رسید باز به شما پول خواهم داد. از این پس هرگاه به مشهد آمدی بانی شما من هستم.

 

مشروح گفتگو در فایل زیر :

دانلود با فرمت word