کتاب قیام گوهرشاد
روز اول در مشهد شهرت یافت که آقای بهلول در مسجد منبر رفته و راجع به بی حجابی که دولت میخواهد ایجاد کند صحبت کرده و او را گرفته اند، در کشیک خانه ی صحن بزرگ زندانی شده...

کتاب قیام گوهرشاد
معرفی کتاب "قیام گوهرشاد"
کتاب قیام گوهرشاد به کوشش سینا واحد توسط موسسه فرهنگی هنری و انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است. در این کتاب نویسنده در دو بخش کلی به مسائل پیرامون واقعه گوهرشاد پرداخته است. بخش اول به شرح و تحلیل وقایع مسجد گوهرشاد میپردازد و بخش دوم گفتگو با 20 نفر از افرادی است که یا در جریان واقعه گوهرشاد حضور داشتهاند و در واقع از شاهدین عینی ماجرا هستند و یا آنکه دیگران برای آنها وقایع مسجد گوهرشاد را نقل کردهاند.
در ادامه بخش هایی از کتاب را که گفتوگویی با سیدعلیمحمد دخانچی، یکی از شاهدان عینی قیام مسجد گوهرشاد دارد میخوانید:
روز اول در مشهد شهرت یافت که آقای بهلول در مسجد منبر رفته و راجع به بی حجابی که دولت میخواهد ایجاد کند صحبت کرده و او را گرفته اند، در کشیک خانه ی صحن بزرگ زندانی شده، که من خودم رفتم و دیدمش. بعداً گفته شد فردای آن روز در صحن کوچک منبر رفته و از طرف لشگر رضاخان سربازها آمدند جلوی صحن برای جلوگیری که با مقاومت مردم و پرتاب سنگ روبه رو شده و مقداری تیراندازی کرده اند و مردم متفرق و منبر خاتمه یافته. روز بعد خبر یافتم که بهلول آمده در مسجد گوهرشاد و منبر رفته و سخنرانی می کند. من هم رفتم. در مسجد دیدم جمعیت خیلی زیاد است، بهلول هم روی منبر. گاهی راجع به دولت و بی حجابی صحبت می کند و جمعیت هم دسته دسته می رفتند به منازل علما و پیش نمازها و آنها را با صلوات وارد مسجد می کردند و در محل کشیک خانه ی مسجد جای می دادند. گاهی از آقایان علما هم منبر رفته و سخنرانی می کردند. بعضی ها خیلی تند حمله به شاه و دولت می کردند، بعضی ها ملایمتر و یکی از آنها دوپهلو و بالاخره آخر صحبتش این بوده که شاه و دولت هم مسلمانند و ما تلگراف زدیم و درخواست کرده ایم که عمل بی حجابی صورت نگیرد و انشاءالله جواب میدهند.
در این روز سربازهای زیادی با اسلحه و مسلسل آمده بودند در خیابان تهران، دو طرف خیابان را اشغال کرده بودند و مسلسل ها هم در جلویشان که شهرت یافت اینها برای محافظت بانکها آمده اند. عصر آن روز سربازها با مسلسل در اطراف مسجد بالای بام دیده می شدند. بعدازظهر همان روز رفتم در مسجد، دیدم عده ی زیادی از دهاتی ها و بربری ها با چوب و چماق آمده بودند در مسجد که بعداً گفته می شد اینها را آقای اسدی نایب التولیه آورده است و در وسط مسجد محلی بود به نام مسجد پیرزن که چادر زده بودند و نان و خوراکیها را در آن چادر گذاشته بودند.
عصر آن روز وضع مسجد هیجان آور و هولناک بود، یا اینکه بنده بچه بودم برایم ترس آور شده بود. بهلول در بالای منبر یک دستمال سیب به دستش بود پرت می کرد میان مردم و می گفت سیب ها را با هم بخوریم و گلوله ها را هم با هم بخوریم و گویا بهلول خبردار شده بود که اوضاع امشب وخیم است و بنا هست که دولتی ها بریزند ملت را بکشند. لذا از طرف بهلول پیشنهاد شد که خوب است برویم منزل اسدی تا ببینیم جواب تلگراف آمده است یا خیر و تکلیف معین شود. لذا مردم و بیشتر آنهایی که از خارج شهر آمده بودند شب را در مسجد می مانند. بعداً حجت الاسلام آقای سبزواری برای پدر حقیر صحبت کرده بودند که همان شب من، حجت الاسلام آقای نهاوندی را هم برداشتیم و با رفیقم منزل پاکروان استاندار مشهد رفتیم که دستور بدهد امشب دولت حمله نکند و مردم بیگناه را نکشند، من قول می دهم که فردا صبح مردم را از مسجد بیرون میک نیم و متفرق میکنیم. اول که قبول نمیکرد و پس از اصرار زیادِ من گفت اگر همین الآن بروی مردم را از مسجد بیرون کنی ما دست برمیداریم. من گفتم الآن نصف شب است، مردم خوابیدهاند در مسجد و ممکن نیست که الآن این کار عملی شود، من قول میدهم که همین کار را صبح انجام میدهم. بالاخره قبول نکرد و ما را با ماشین به خانههایمان بازگردانید و من منتظر نشسته بودم که دیدم صدای شلیک گلوله و مسلسل بلند شد، در دو مرحله صدای مردم به یا علی بلند شد و بعداً تا مدتی صدای تیراندازی ادامه داشت. صبح آن روز من آمدم بروم درب مسجد که ببینم چه خبر است. سربازها با تفنگهای روی دست، مردم را امر و نهی کرده و میگفتند بروید جمع نشوید.
رفتم در فلکه ی نزدیک و روبه روی درب مسجد که درب مسجد بسته بود و در محاصره ی سربازها بود. مردم می گفتند دیشب هر کس توی مسجد و دور فلکه و خیابان صحن بوده همه را کشته اند و همان شبانه ماشین ارتش آمده جنازه ها و مجروحین را که جان داشته اند و حرف می زدند برده اند پشت کوه سنگی چال کنده اند و همه را زنده و مرده دفن کرده اند و هر چقدر هم که کشته نشده بودند، دستگیر و به سربازخانه برده و زندانی کرده بودند و از آن به بعد هم عده ی زیادی از مردم سرشناس را بازداشت و زندانی کردند. بعد از چند روزی آقای اسدی را هم به عنوان به وجودآورنده ی این بلوا دستگیر و زندانی کردند و گفته می شد که شکنجه هم کرده بودند و بعد هم که اعدامش کردند.
گفته می شد که تلگرافی از شاه رسیده بود که اعدامش نکنید لیکن امراء وقت که با اسدی دشمن بودند تلگراف را اول قبول نکردند و او را اعدام کردند و بعد تلگراف را قبول کردند و جواب داده بودند که تلگراف پس از اعدام رسیده است.
بعد از قول خدمه ی مسجد گفته می شد که در شب وقوع کشتار، اول درب توی بازار بزرگ را شکسته و وارد مسجد شدند و با مردم درگیری پیدا شده و مقابل ایوان مقصوره رسیدند مردم را به مسلسل بستند و بعد از آن پاسبان ها بیشتر مردم را می کشتند که جیب آنها را خالی کرده و پولهای شان را ببرند و هر کس هم که از مسجد فرار می کرده و در رواق و جلوی ضریح حضرت می رفتند، تعقیب می کردند و تمام مسجد و حرم و صحنین در محاصره ی سربازها و پاسبانه ا بوده، به طوری که هیچکس نتواند فرار کند.
گفته می شد همین که سربازها وارد مسجد شدند و شلوغ شد، آقای بهلول از منبر می افتد توی جمعیت و گم می شود و معلوم شد که همان شب با ماشین خود اسدی از سرحد ایران خارج شده به هرات رفته است.
زندگی ، شخصیت ، آثار ، خدمات ، استادان و شاگردان حضرت آیة الله العظمی حاج میرزا حسین فقیه سبزواری ( ره ) 1386 - 1309 هجری قمری . مشهد .