روزنامه جوان نوشت: در روزهایی كه برما گذشت، روحانـی مجاهد و خدوم مرحوم حجتالاسلام والمسلمین سیدمهدی طباطبایی شیرازی روی از جهان برگرفت و رهسپار ابدیت شد. اینك در نكوداشت یاد و خاطرهاش، برشی از یك گفتوشنود بلند- كه در ضبط خاطرات سیاسی آن زندهیاد با ایشان انجام گرفته است- را به شما تقدیم میداریم. امید آنكه تاریخپژوهان انقلاب و علاقهمندان را مفید افتد.
به عنوان نخستین سؤال، لطفاً بفرمایید از چه مقطعی و چگونه با امام خمینی آشنا شدید؟
بسماللهالرحمنالرحیم. من از هفت سالگی در خانه پسرعمههایم، مرحومان اخوان مرعشی بودم. حضرت امام در سال ۱۳۲۸ و هفت سال پس از سكونت پسرعمههایم، خانه روبهروی خانه آنها را خریدند. من اولین بار امام را در روزی دیدم كه به آن خانه اثاثیه آوردند.
جنابعالی جزو معدود كسانی هستید كه قبل از آغاز نهضت امام، به علت فعالیتهای سیاسی به زندان افتادید. علت دستگیری شما چه بود؟
همین طور است. بنده علاقه زیادی به شخص شهید نواب صفوی داشتم و بسیار از شجاعت ایشان خوشم میآمد. در مشهد با او آشنا شدم و باورم نمیشد یك آخوند اینقدر دل و جرئت داشته باشد! به خاطر علاقه زیادی كه به او داشتم، وارد فعالیتهای فدائیان اسلام شدم و در این باره در سال ۱۳۳۴ دستگیر و در زندان قزلقلعه زندانی شدم. شهادت این بزرگوار یكی از تلخترین خاطرات دوران زندگیام است.
ظاهراً جنابعالی در جریان انتقال خبر كاپیتولاسیون به حضرت امام بودید. این خبر را چه كسی به امام رساند؟
این خبر را شهید آیتالله سعیدی به امام رساند. عماد تربتی سناتور مجلس بود و یك شب به منزل آقای آمیرزا احمد كفایی آمد و این خبر را به او داد و ما از طریق او خبردار شدیم و نامهای نوشتیم و به آقای سعیدی دادیم كه رفت و امام را مطلع كرد.
چگونه همراهی خود را با نهضت امام آغاز كردید؟
بنده در مشهد بودم كه نهضت امام شروع شد. شهید سعیدی، مرحوم آیتالله منتظری و آیتالله شیخ عبدالرحیم شیرازی از سوی حضرت امام برای علمای مشهد نامههایی آورده بودند كه آنها را به دستشان رساندم. از جمله آیتالله میلانی، آیتالله حاج آقا حسن قمی، آیتالله میرزا احمد كفایی و آیتالله حاج میرزاحسین سبزواری.
آیا پس از تبعید حضرت امام به نجف هم رفتید؟
بله، خوشبختانه توانستم چند سال پس از تبعید حضرت امام، خود را با زحمات بسیار به نجف برسانم و از محضر امام بهرهمند شوم.
چگونه با شهید آیتالله سعیدی آشنا شدید؟ خویشاوندی ایشان با خانواده شما چگونه اتفاق افتاد؟
آیتالله سعیدی اصالتاً همدانی بود، اما خانوادهاش قبل از تولد ایشان، در مشهد سكونت كرده بودند و آیتالله هم در مشهد به دنیا آمد. آن روزها مشهد جمعیت زیادی نداشت و مخصوصاً روحانیون خیلی كم بودند. ابتدا پدرم در حوزه علمیه مشهد با ایشان آشنا شد و من از طریق پدرم با آیتالله آشنا شدم و بعد هم رفتوآمدهای ما با هم شروع شد. همین رفتوآمدها هم شناخت ما را نسبت به ایشان بیشتر كرد و پدرم -كه بسیار به ایشان علاقه داشت- خواهرم مرحومه بیبی خدیجه را -كه از من بزرگتر بود- به عقد آقای سعیدی در آورد. ایشان تا سال ۱۳۳۸ در منزل ما و با ما زندگی میكرد و بعد به اتفاق خانواده به قم رفت. بنده هم مدتی را كه در قم درس میخواندم، در منزل ایشان بودم و بعد به مشهد رفتم. آیتالله تابستانها را به مشهد میآمد و در ایام تبلیغ هم معمولاً به خوزستان میرفت. وقتی هم به مشهد میآمد، گاهی جلساتی را برگزار میكرد. مسافرتهایی هم به شهرهای خراسان برای تبلیغ میرفت.
شما هم در این سفرها همراهیشان میكردید؟
بله، غالباً با هم به سفر میرفتیم و رابطه ما غیر از قوم و خویشی، جنبه رفاقت هم پیدا كرده بود. ایشان روی قضیه تبلیغ و منبر بسیار تأكید میكرد و معمولاً در جنوب خراسان، خوزستان، كرمان و كویت به تبلیغ میپرداخت.
خوب است كه به لحاظ این قرابت، قدری بر این موضوع توقف داشته باشیم. شهید آیتالله سعیدی از نظر تحصیلی و علمی چه مراتبی داشت و شاگرد چه كسانی بود؟
ایشان محضر اساتید بزرگی را درك كرد. شرح لمعه، قوانین و فقه را در محضر سیداحمد مدرس یزدی و پس از ایشان در محضر حاج شیخ كاظم دامغانی و حاج شیخ هاشم قزوینی گذراند. همچنین منطق را نزد آقای دامغانی خواند. در ادبیات محضر ادیب نیشابوری را درك كرد و هنگامی كه به قم رفت، مدتی شاگرد مرحوم آقای داماد، مرحوم آقای سیداحمد خوانساری و آیتالله گلپایگانی بود و قسمتی از فلسفه، فقه و اصول را نزد حضرت امام فرا گرفت. مدتی هم درس خارج آیتالله بروجردی میرفت. بعد هم كه خود مدرس شد.
چه ویژگیهایی در شخصیت ایشان، از نظر شما برجستهتر بود؟
آیتالله سعیدی یك روحانی دیندار، محترم و بسیار مقید به آداب و اخلاق بود. زندگی بسیار ساده طلبگی داشت و به هیچوجه به دنبال نام، شهرت و خودنمایی نبود. بسیار صبور، با گذشت و مردمدار بود. واقعاً نسبت به مردم دلسوز، مهربان و مهماننواز و برای مهمان، هیچ چیزی كم نمیگذاشت. دست بسیار دهندهای داشت و شوخ و مهربان بود. اگر كسی از او درخواستی میكرد، اگر در توانش بود، لحظهای درنگ نمیكرد. بسیار خوشروحیه و اهل بگو و بخند بود. خاطرم هست قرار بود دختر اول ایشان ازدواج كند. من، خانم و چهار فرزندم، از مشهد به قم رفتیم. شب گفت دو نفر از علما قرار است برای مراسم عقد دخترش بیایند. امام بودند و آیتالله مرعشی نجفی كه آمدند و خطبه عقد را خواندند. پدر داماد، آیتالله حسین غروی از علمای نجف و از شاگردان آیتالله نائینی بود. جلسه بسیار شیرین و پرنشاطی بود.
شهید سعیدی سراپا غیرت دینی بود. واقعاً دلش برای دین میسوخت و برای هدایت جوانان، سر از پا نمیشناخت. با اینكه گروهها بسیار تلاش میكردند ایشان را جذب كنند، اما بسیار آزاده بود و زیر بار هیچ گروه و دستهای نمیرفت. بسیار به سلك روحانیت پایبند بود. ایشان حقیقتاً عادل، مجتهد و انقلابی بود و همواره علاقه داشت فدای انقلاب شود. بسیار متواضع بود و گاهی قابلمه غذایش را برمیداشت و به خانه فقرا میرفت و با آنها غذا میخورد. خیلی مهماندوست بود و همیشه با خودش مهمان به خانه میآورد. در هر جلسهای كه مینشست، آنجا را پر از شور و نشاط میكرد. برای آموزش جوانها، به مناطق دوردست میرفت و همه شاگردانش، انصافاً آدمهای انقلابی از كار درآمدند. ایشان جمله معروفی دارد كه «هر قطره خون من كه بر زمین بریزد، نام خمینی را فریاد خواهد كرد.» واقعاً فدایی امام بود.
شهید سعیدی بسیار مورد علاقه حضرت امام بود. از نقش ایشان در نهضت امام برایمان بگویید.
ایشان درست از روزی كه نهضت شروع شد، فعالانه وارد میدان شد و تنها روحانی استان خراسان بود كه برای جلب همكاری علما با امام، به علما مراجعه میكرد. بنده چون در مشهد ساكن بودم، رابط بین ایشان و علما بودم. شهید سعیدی نامههای حضرت امام را برای علمای بزرگ مشهد، از جمله آیتالله میلانی، آیتالله حاج آقا حسن قمی، آیتالله میرزا احمد كفایی و آیتالله میرزا حسین سبزواری میآورد. امام اوایل نامهها را خطاب به آیتالله حاجآقا حسن قمی مینوشت و با ایشان از نظر سیاسی ارتباط بیشتری داشت، چون برخی از علما علاقهای به مسائل سیاسی و مبارزه نداشتند و لذا ارتباط با آنها تا حدودی كمتر شده بود. حضرت امام در این نامهها علما را به قیام و مبارزه دعوت میكرد.
واكنش علما نسبت به این نامهها و شخص شهید آیتالله سعیدی چه بود؟
خیلی از اینگونه فعالیتهای شهید سعیدی استقبال نمیشد، چون شیوه و مشی آنها با هم فرق داشت. آن روزها تلفن نبود و نمیشد با تلفن وقت بگیریم. شهید سعیدی به مشهد میآمد و من میرفتم وقت میگرفتم و ایشان نامهها را میبرد. گاهی هم من همراهیاش میكردم، چون علمای مشهد با من مأنوستر بودند و مرا بهتر میشناختند. در سال ۱۳۴۴ ارتباطات شهید سعیدی با مشهد قطع شد، چون یك بار دستگیر و زندانی شد و دیگر نمیتوانست مثل قبل زیاد به مشهد بیاید. در آن سال مردم فراهان و تفرش از ایشان دعوت كردند و یكی دو ماهی در فراهان بود. من به عراق رفته بودم و موقعی كه برگشتم، به من گفتند ایشان فراهان است. من هم به آنجا رفتم و وقتی با ایشان صحبت كردم، دیدم از دست مردم آنجا دلخور است! ابداً راضی به ماندنش در آنجا نبودم و برخوردی را كه مردم كرده بودند، در شأن ایشان نمیدانستم، لذا ایشان را از ماندن در آنجا منصرف كردم و برگشتم. من به مشهد رفتم و ایشان به قم رفت.
آیا شهید سعیدی بعد از تبعید امام هم با ایشان ارتباط داشت؟
نمیدانم. یك بار به مشهد آمد و گفت: «هیچ كسی به فكر كمك به آقای خمینی نیست!» رابطه ایشان با امام بسیار عاطفی بود. شهید بسیار خوشمحضر بود. امام هم در آن دوره، بسیار خوشبزم بودند و این دو از قبل، خیلی به هم علاقه داشتند.
شهید سعیدی از چه سالی به تهران آمد و چگونه در مسجد موسی بن جعفر(ع) به فعالیت پرداخت و چه شد این مسجد به یكی از پایگاههای مهم انقلاب تبدیل شد؟
شهید سعیدی از سال ۱۳۴۴ در تهران ساكن و امام جماعت مسجد موسی بن جعفر(ع) در خیابان غیاثی شد. مرحوم آقای فلسفی هم در این مسجد منبر میرفت. مسجد در یك منطقه انقلابی قرار داشت كه پر از جوانان مبارز و متدین بود و با حضور شهید سعیدی، تبدیل به یكی از پایگاههای مهم انقلاب شد. پسر شهید خلیل طهماسبی مكبر این مسجد بود. بسیاری از افرادی كه در قیام ۱۵ خرداد حضور داشتند، ساكن این منطقه بودند. همچنین بسیاری از مریدان شهید نواب صفوی و یاران شهید طیب حاج رضایی. در واقع جای بسیار مناسبی برای فردی مثل شهید سعیدی بود كه همواره دغدغه ترویج نهضت امام را داشت. در این مسجد هیئتی به نام هیئت كاظمیه دولاب تشكیل شده بود كه اعضای آن اكثراً بازماندههای فدائیان اسلام و مریدان شهید نواب صفوی بودند.
علت آخرین دستگیری ایشان چه بود و برحسب روایات موثق، چگونه به شهادت رسید؟
ایشان تا سال ۱۳۴۷ در تهران بود و بعد به نجف رفت و با امام ملاقات كرد. مدتی در آنجا بود و بعد به تهران برگشت. نامههای ایشان به حضرت امام چاپ شده است و از آنها میتوان به عمق رابطه شهید سعیدی با امام پی برد.
علت دستگیری شهید سعیدی این بود كه به تنهایی و بیآنكه كسی با ایشان همراهی كند، علیه سرمایهگذاری امریكاییها در ایران اعلامیه نوشت و آن را پخش كرد. در آن اعلامیه خطاب به علما نوشته بود: شما علیه ساختن سینما در قم اعتراض میكنید و فریاد بر میآورید، ولی حضور سرمایهگذاران امریكایی در ایران، اعتراض شما را برنمیانگیزد… پایین اعلامیه را هم با كمال شهامت امضا كرده بود. ایشان را به خاطر این اعلامیه، در خرداد سال ۱۳۴۹ زندانی كردند و حدود ۱۰ روز بعد هم به شهادت رساندند.
آیا آیتالله در مورد محتوای این اعلامیه با امام مشورت كرده بود؟
نمیدانم كه آیا با امام مشورت كرده بود یا نه، فقط یادم هست كه گلایه داشت و میگفت: «به هركسی كه رو كردم، روی مرا زمین انداخت! حتی حاضر نشدند پای این اعلامیه را امضا كنند.» راستش را بخواهید ما تصورش را هم نمیكردیم كه این كار را انجام دهد. تصور میكردیم برای یك مسئله جزئی بازداشت و زندانی شده است و بهزودی آزاد خواهد شد. بعد از شهادتش بود كه از مضمون این اعلامیه باخبر شدیم.
و شما بلافاصله بعد از شهادت ایشان به تهران آمدید؟
بله، آمدم كه به وضعیت خواهر و خواهرزادههایم رسیدگی كنم و بعد هم به مشهد برگردم. میخواستم داماد اول شهید سعیدی، آقای آشیخ محمد غروی را -كه طلبه فاضلی بود و در نجف درس خوانده بود- در مسجد بگذارم، ولی آقایان فلسفی، هاشمی رفسنجانی و ربانی شیرازی گفتند این كار صلاح نیست. در مشهد زندگی خوبی داشتم و از نظر كار و معیشت، در آنجا راحتتر بودم. در تهران نهایتاً فقط پیشنماز مسجد موسی بن جعفر(ع) میشدم، ولی آقایان اصرار كردند كه بمانم. پذیرفتم كه بهطور موقت بمانم تا برای مسجد فرد مناسبی را پیدا كنند، اما وقتی امام دستور دادند كه باید بمانید، حسب امر ایشان ماندم.
پس از شهادت آیتالله سعیدی، در منطقه سكونت ایشان چه اتفاقاتی روی داد؟
كل محله و منطقه به هم ریخت! ساواك در مسجد را قفل كرده بود و اجازه نمیداد برای ایشان مجلس ختم گرفته شود. مرحوم آیتالله طالقانی میآید و در خیابان مجلس ختم میگیرد و دكتر شیبانی هم سخنرانی میكند. دكتر شیبانی را همان روز و آیتالله طالقانی را فردای آن روز دستگیر میكنند. من آن روز نبودم. وقتی آمدم و خواستم مجلس ختم بگیرم، نگذاشتند و بهناچار در خانه ختم گرفتیم. در مجلس ختم، سیدعبدالرضا حجازی سخنرانی كرد و گفت ایشان شهید شده است و راهش ادامه دارد. خاطرم هست اصغر بدیعزادگان و سعید محسن هم آمده بودند. آنها را از مسجد مرحوم آقای طالقانی میشناختم و به این واسطه، به مجلس ختم آمده بودند. جوانها مجذوب روحیه انقلابی شهید سعیدی بودند. خود مرحوم طالقانی هم هر وقت به مشهد میآمدند، مهمان من بودند.
واكنش امام نسبت به شهادت ایشان چه بود؟
گفته میشد كه امام در نجف برای شهید مجلس ختم گرفتند. ایشان پس از شهادت شهید سعیدی، نامهای را برای اینجانب ارسال كرده و از اینكه فرزندان ایشان مشغول تحصیل در حوزه هستند و تصمیم دارند روحانی شوند، اظهار سرور كرده بودند. این آرزوی شهید سعیدی بود كه پسرانش كسوت روحانیت به تن كنند كه خوشبختانه این خواسته ایشان محقق شد.
فرزندان ایشان هم به بركت خون پدر شهیدشان و تربیت و زحمات شما و مادرشان افراد بسیار شایستهای شدهاند…
اینها همه از لطف خداست. من هم فقط انجام وظیفه كردهام.
در پایان این گفتوگو مناسب است اشارهای به نحوه آشنایی خود با مقام معظم رهبری كنید.
خاطرم هست كه آقا شاگرد مرحوم آیتالله میلانی بودند و در مشهد با علما ارتباط داشتند. ویژگی ایشان ارتباطی بود كه با جوانان و دانشگاهیها داشتند. بنده معتقد بودم كه اگر آقای خامنهای نباشند، ما جوانها را در نهضت از دست میدهیم، چون ایشان زبان جوانان را خوب میفهمیدند و میفهمند و جوانان هم به ایشان اقبال دارند. آیتالله خامنهای دراینباره و در دوره كنونی، در میان روحانیون بینظیر هستند.
و سخن آخر؟
بنده سمتهای مختلفی چون نمایندگی مجلس، سرپرستی بنیاد مستضعفان و امور اجرایی زیادی را به عهده داشتم، اما به نظر من نخستین وظیفه هر فرد روحانی، تبلیغ دین، رسیدگی به مستضعفان و روضهخوانی برای سیدالشهدا(ع) است. مباد كه مشغلههای متعدد، ما را از این امور مهم باز دارد.
با تشكر از فرصتی كه در اختیار ما قرار دادید.
منبع: روزنامه جوان، سه شنبه ۱۳۹۷/۳/۱
تاریخ درج مطلب: سه شنبه، ۱ خرداد، ۱۳۹۷ ۱۱:۵۵ ق.ظ