زنـدگينامه خـود نـگاشته مرحوم حکیم الهی قمشه ای در قالب قصیده
زنـدگينامه خـود نـگاشته مرحوم حکیم الهی قمشه ای در قالب قصیده
قـصيده زير شرح حال حـكيم مـهدى الهى قمشه اى ، از شاگردان مرحوم آیة الله حاج میرزا حسین فقیه سبزواری است كه همزمان با جنگ جهانى دوم سروده شده است.
در اين قصيده بلند كه گزيدهاى از آن از نظر مىگذرد ، مـرحوم الهـى قـمشه اى ضمن اشاره به وضعيت سياسى-اقتصادى جـامعه،شـرح حـال خـود و فـرزندان خـود را بازگو ؛ و از دوره های تحصیلی ، من جمله تحصیل در مشهد ؛ و از اساتید خود ، یاد مىكند
خدا را اى نگار ماه منظر
به كوى عاشقان از لطف بگذر
بجو حال دل جمعى پريشان
كه چون زلف تواند آشفته خـاطر
بيا تا شاد بنشينيم و باهم
سخن گوييم و گل ريزيم و شكر
بيا تا عندليب از دفتر گل
سخن گويد زنيم آتش بدفتر
دو روزى خوش در اين گلشن بگرديم
كه يك هفته است گل را زيب و زيور
بسى در خاك شـد وز خـاك برخاست
سرير و تاج دارا و سكندر
حديث از خاك جو تا بازگويد
هزاران قصه خاقان و قيصر
بيا تا حال يك ديگر بپرسيم
فروزيم از چراغ مهر خاطر
كه مىترسم ز اطوار زمانه
جدا مانيم ما هـر يك ز ديگـر
وزين پس روى يكديگر نبينيم
عزيزا دلبرا تا روز محشر
چو رفتيم از جهان ديگر نيابند
زما نام و نشان الا به دفتر
بيا تا شرح حال خود بگوئيم
چـو مـرغان شاد بر شاخ صنوبر
كه چـون رفـتيم از اين گلشن نداند
كس از ما قصه ما را نكوتر
من آن مرغم كه هر گه نالم از عشق
كند گوش فلك را نالهام كر
من آن مشتاق ديدارم دريغا
كه كس بر كوى يارم نيست رهـبر
مـن آن رخشنده شمعم كاتش عـشق
مـرا دل سوزد و پروانه را پر
الهى طبع و مهدى نام و در عشق
لقب گرديد محى الدين مقرر
پدر دانشورى بد بو الحسن نام
چو شيخ خارقان جانش منور
تو گويى در ازل بگرفته تعليم
صفا و زهد و تقواى ابا ذر
نـياكان بـودم از سادات بحرين
ز حفاظ قرآن قراء دفتر
زمانه خواندشان در شهر قمشه
بدور نادر آن مرد دلاور
چه شهرى شيعه خوى و مرتضى دوست
به صدق و ذوق و هوش اهلش مخمر
از آن شهر آمدم بارى سپاهان
نكو شهرى است ليك اى خامه بگذر
وز آنجا خوش مرا بـخت نـكو خـواند
به طوس آن شهر قديس مطهر
چه شـهرى مـظهر انوار سبحان
ز اشراق رخ سلطان خاور
گهى از مخزن سرّ رضا يافت
دل تاريك من رخشنده گوهر
گهى ز انوار درس فقه و حكمت
از آن دانـشوران عـرش محضر
حكيم آقا بزرگ نغز گفتار
به حكمت نكته سـنج و ذوق پرور
فقيه آقا حسين و شيخ عارف
هم از برسى و استادان ديگر
زمانه وانگهى زد خيمه گاهم
به طهران پايتخت و تـاج كشـور
از آن جـنت پس از دوران تحصيل
مرا مسكن بطهران شد مقدر
بطهران آمدم تا كز رى و قم
شـتابم زى عـراق و كوفه يكسر
عرفت الله من فسخ العزائم
بملك رى مرا انداخت لنگر
به طهرانم كنون در دام ايام
مـرغان شـكسته در قـفس پر
نه پندارى كزين شهرم در آزار
ز بيداد رقيبانم در آذر
رقيبان گرچه بد خواهند و بدخو
مرا خـوبان بـسى يارنـد و ياور
دو همسر طيبه نام و شرف نام
كه يا رب هر دو را بخش آب كوثر
در اين گيتى پس از مرگ سه فرزند
عـطا گـرديد فـرزندان ديگر
كمال است و نظام الدين محمد
نكو خلق و خوش آهنگ و موقر
شريفه،فاطمه،شمسيه،اعـظم
رضـا و مرتضاى پاك گوهر
هم آن مهديه و قدسيه جانم
كه نوشد شير و ريزد شهد و شكر
غم عـالم بـريم از ياد و سـازيم
حديث يار و درس عشق از بر
على آن غنچه نوزاد خندان
در دريايى و ياقوت و احمر
رخى چون ماه عبد الله دارد
بـه ذوق و هوش و مهر از ماه برتر
دو يكتا گوهرم زهرا و منصور
به نور حق دل و جانشان مـنور
حـبيب الله مـشگين موى مهرو
بلند اقبال و نيكو فال خوشفر
همه جانند و باشد جان شيرين
حسين آن طـفل عـشق نازپرور
هزار و سيصد و شصت دو حالى
گذشت از هجرت والا پيمبر
كنون از عمر من بـارى بـباطل
گـذشته از چهل سالى فزونتر
سيه كردم بسى اوراق دانش
كه ماند در جهان نقشى مصور
(هزار و سيصد و هفتاد هفت اسـت
كنـون از جـور چرخ و دور اختر)
ز نظم و نثر در تفسير و حكمت
مگو سودى دهد در روز محشر
ز چندين سـال در تـدريس حكمت
عرض را راز نگشودم ز جوهر
غم نادانى و فوت جوانى
بماند و عمر در دانش بشد سر
غمم هر گـه بـجان افروزد آتش
به آب ديدگان بنشانم اخگر
چه گويم از زمان خويش كامروز
جـهان اسـت آتشين درياست آذر
هيولاى مهيب جنگ هر مـلك
بـه كام انـدر كشيده همچو اژدر
و ليكن در پى شب صبح اميد
برآيد چـون خـدا يارست و ياور
تو نيكوكار و نيك انديش و خوش باش
كه خوبان را همه خوبى است كيفـر
ز عـشق آور الهى داستانى
حديث اين جهان بـگذار و بـگذر
بيا تـا كوه را از نـغمه عـشق
به رقص آريم چون سرو و صنوبر
بـيا تـا شمع مهرى برفروزيم
جهان گر تيره گشت و خيره اختر
منبع :
کیهان فرهنگی ، خرداد 1381 ، شماره 188
زندگی ، شخصیت ، آثار ، خدمات ، استادان و شاگردان حضرت آیة الله العظمی حاج میرزا حسین فقیه سبزواری ( ره ) 1386 - 1309 هجری قمری . مشهد .