جریان تبعید و شهادت مرحوم میرزا محمد آقازاده خراسانی
جریان تبعید و شهادت مرحوم میرزا محمد آقازاده خراسانی
- منتشر شده در 30 ارديبهشت 1394
بعد از واقعه مسجد گوهرشاد با آن جو تندی که در ایران حاکم شد، رضا شاه درصدد برآمد از جوّ ارعابی موجود که اسدی تیرباران شده بود و عده زیادی از علمای خراسان دستگیر، زندانی و تبعید شده بودند، برای انجام بقیه نیتهای ضد مذهبی که داشت استفاده کند. البته میدانید که مرحوم آقازاده در جریان واقعه گوهرشاد دخالتی نداشت و ایشان در مشهد نبودند بلکه در «کجدرخت» در ملک ییلاقی مرحوم بایگی، یکی از ارادتمندانشان بودند.
رضا شاه یکی از موانع بزرگ اجرای نیتهای ضد مذهبیاش وجود روحانیون بود و برجستهترین شخصیت روحانی خراسان هم مرحوم آقازاده بود. از همین رو رضا شاه نمایندهای خدمت مرحوم آقازاده فرستاد با یک استفتاء کتبی و یک پیام شفاهی؛ استفتاء کتبی این بود که آیا به نظر شما ستر وجه و کفّین واجب است یا از حجاب شرعی مستثنا است؟ پیام شفاهی هم این بود که اگر حضرت آیتالله به این استفتاء جواب مثبت بدهند و کشف وجه و کفّین را جایز بدانند تمام مراتب و مناصب و مقامات ایشان کماکان محفوظ خواهد بود و به امر شاه، دولت همچنان که در گذشته بوده، باز هم مطیع اوامر ایشان خواهد بود.[1]
مرحوم آقازاده در پاسخ فرموده بود: به اتفاق نظر جمیع علما و فقهای موجود در همه حوزههای علمیه من مجتهدم و کسی در اجتهاد من شک ندارد. بنابراین من در احکام شرع تابع تشخیص خودم هستم و تشخیص من از ادله این است که وجه و کفین از حجاب شرعی مستثنا نیست و من سترش را واجب میدانم. و اما در باب وعدههایی که از جانب شاه میدهید بدانید که من سالهای طولانی بر اساس شخصیت خودم ریاست کردم و بیش از آنکه در من هوای ریاست بود خدا به من ریاست داد. ریاستی که عطیه شاه باشد و قائم به اراده او، پشیزی برای من نمیارزد.
وقتی ایشان این جواب را داد مشغول صحبت علمی با اصحاب و شاگردان خودش شد که در آنجا حاضر بودند. هر چه شخص پیغام آورنده به ایشان اصرار کرد که آقا این پیام تند است؛ ممکن است تبعات بدی برای شما داشته باشد و حتی ممکن است به قیمت جان شما تمام شود، تغییری در پیام بدهید؛ اما نقل کردند که ایشان حتی حاضر نشد رویش را به طرف پیام آورنده بکند. پیام آورنده هم که از توجه آقازاده و از تجدید نظر در رأیش مأیوس شده بود خداحافظی کرد و رفت.
چند شب بعد در آخر شب که تنها مرحوم پدرم [میرزا احمد کفایی] در منزل آقازاده بودند و با هم مشغول صحبت بودند مأمورین شهربانی به منزل ایشان ریختند و ایشان را بازداشت کردند و حتی مجال خداحافظی به ایشان ندادند و برای اینکه در مشهد بلوایی به وجود نیاید ایشان را شبانه از راه کویر یزد به طبس منتقل کردند و منزل و اوراق و اسناد را هم تفتیش کردند.
مرحوم آقازاده سه ماه در طبس در محبس بود و بعد پنهانی ایشان را به محبس شهربانی منتقل کردند. یکی از مأموران شهربانی که از ارادتمندان ایشان بود به طور پنهانی این مسأله را به منزل دایی من مرحوم سید طاهر شهیدی خراسانی خبر داده بود. از آن روز مرحوم پدرم تقاضای ملاقات کرد و اول هم رئیس شهربانی این مسأله را انکار کرده بود ولی بعد قبول کرده بودند که فقط مرحوم پدرم و فرزندان ایشان مجاز به ملاقات باشند. این دوره حبس ایشان زمان زیادی طول نکشید که منتقل به زندان قصر در تهران شدند.
روز آخری که میخواستند ایشان را منتقل کنند تقاضای وداع با شش نفر از شاگردان برجسته خودشان را کردند که همینطور هم شد. چهار نفرشان را میدانم: مرحوم شیخ هاشم قزوینی، شیخ محمد کاظم مهدوی دامغانی و آقای شیخ محمود حلبی و نفر چهارم هم مرحوم شیخ محمد باقر محسنی ملایری بودهاند. مرحوم آقای محسنی نقل میکرد که مرحوم آقازاده سرهنگ نوری را که بعدها هم به مقام سپهبدی رسید و بعد از انقلاب هم بود، استنطاق میکرد و میگفت: «سرهنگ نوری! بین دو مفهوم تفاوت بشوید! مفهوم مخالف بودن و مفهوم مخالفت کردن. من با شاه مخالف بودم و هستم به خاطر اینکه خلاف نصوص قرآن عمل کرده است ولی با شاه مخالفتی نکردم.»
مرحوم پدرم هم نقل فرمودند که یک روز عصر خدمت مرحوم آقازاده رفتم و دیدم ایشان خیلی بشّاش و متبسّم است. ایشان گفتند امروز خیلی حال انکسار و دل شکستگی برای من به وجود آمده بود و با خداوند در دلم نجوا میکردم که چه شد که سرانجام زندگی من به اینجا منتهی شد؟ در همان حال به قرآن تفأل زدم و این آیه شریفه آمد که «انّا فتحنا لک فتحا مبینا، لیغفر لک الله ما تقدّم من ذنبک و ما تأخّر و یتمّ نعمته علیک و یهدیک صراطا مستقیما» دلم اطمینان پیدا کرد که مصلحت من در این جریان بود و لذا با آرامش خاطر این مصائب را تحمل میکنم و حتی اگر مرگ پایان این کار باشد برای من گوارا است.
مرحوم آقازاده را از مشهد به زندان قصر منتقل کردند. یکی از مشاهیر اعیان خراسان که در واقعه مسجد گوهرشاد گرفتار شده بود و به او به شرط این دروغ وعده آزادی داده شده بود، شهادت داد که مرحوم آقازاده فرموده است و من شنیدهام که اگر رضاشاه اسدی را تیرباران نکرده بود، اسدی رضاشاه را از سلطنت ساقط میکرد؛ و این را دلیل بر توطئهای علیه سلطنت رضاشاه گرفتند و اینکه آقازاده از این توطئه مطّلع بوده است. یک جریان ساختگی هم سر هم کردند که آقازاده قصد داشته است به وسیله اسدی بلوایی در خراسان به پا کند و خراسان را از حکومت مرکزی جدا کند و مدرس را از کاشمر به مشهد بیاورند و اعلام جمهوری کنند؛ که تمام اینها سرتاپا دروغ بود.
لذا آقازاده را محکوم به اعدام کردند. در اینجا تلگراف بسیار محکم و تندی از مرحوم سید ابوالحسن اصفهانی برای رضاشاه آمد و یک تلگراف هم از طرف ملک قاضی پادشاه عراق، پسر فیصل اول و پدر فیصل دوم ارسال شد که او هم ظاهرا به واسطه مرحوم آقا میرزا مهدی[کفائی] که در عراق بودند و متنفّذ بودند، مطلع شده بود. این دو تلگراف سبب شد که رضا شاه حکم اعدام را به حبس مادامالعمر در منزل در تهران تبدیل کرد. لذا ایشان در خیابان ایران فعلی که آن موقع به خیابان عینالدوله معروف بود، در منزلی که برایشان تهیه شده بود، تحت نظر بودند و هیچکس حق رفت وآمد با ایشان را نداشت مگر بستگان درجه اول یعنی برادر و فرزندان.
این وضعیت ادامه داشت تا اینکه در ۱۳ ذیالقعده ۱۳۱۶هـ.ش مرحوم آقازاده احساس کسالت میکنند؛ یعنی زمانی که ایشان ۶۲ قمری و ۶۰ سال شمسی سنشان بود. چون رفت وآمد با ایشان ممنوع بود ناگزیر فرزندان ایشان به مأمورین مراقب اطلاع داده بودند که ایشان کسالت دارند. آن زمان سرپاس مختاری رئیس شهربانی بود و او هم با دربار تماس گرفته بود و آنها پزشک احمدی، جلاد معروف را به بالین ایشان فرستادند. آنطور که آقازاده ایشان برای من تعریف کردند، پزشک احمدی ایشان را معاملهای کرد و پس از آن، از کیف دستیاش آمپولی درآورد به ایشان تزریق کرد و رفت؛ دو ساعت بعد هم ایشان مرحوم شد.
به مأمورین مراقب اطلاع دادند. همچنین به عموی من میرزا حسن کفائی که در تهران بود و ایشان هم به سه نفر از علمای طراز اول تهران اطلاع داد که از دوستان مرحوم آقا محمد آقازاده بودند و گاهی با کسب اجازه از شهربانی دقائقی به دیدار ایشان میآمدند، یعنی مرحوم سید محمد بهبهانی، مرحوم سید محمد امام جمعه تهران و مرحوم حاج میرزا یحیی امامجمعه خوئی. این افراد به همراه عموی من حسن کفائی و پسر ایشان علی نجفی و شاهزاده محمد هاشم میرزا شیخالرئیس افسر که نماینده مجلس و رئیس کتابخانه مجلس و رئیس انجمن ادبی ایران بود و پسر بزرگ مرحوم آقازاده داماد ایشان بود؛ این شش نفر جنازه مرحوم آقازاده را تشییع کردند و با ماشین به حضرت عبدالعظیم حسنی بردند و بعد از طواف و نماز ایشان را در کنار حاج ملاعلی کنی دفن کردند. من هیچیک از حاضرین در این مراسم را ملاقات نکردم و برای من نقل نکردند ولی مشهور این است و من علی المشهور میگویم که میگویند وقتی میخواستند نماز بر جنازه ایشان را بخوانند سیدی پیدا شد که از آن شش نفر تقاضا کرد او بر جنازه نماز بخواند و او امامت کرد.
مرحوم پدرم قصد داشتند در منزل مرحوم آقازاده در مشهد فاتحهای خانوادگی بگیرند. البته بعد از قضیه مسجد گوهرشاد و توقیف مرحوم آقازاده، حوزه خراسان منحل شد و فقط برای چهار مجتهد طراز اول مشهد اجازه عمامه صادر شد: مرحوم پدرم، مرحوم شیخ مرتضی آشتیانی، شیخ علیاکبر نهاوندی و میرزا حسین سبزواری که مرحوم پدرم پیغام دادند که اگر بنا است میرزا مهدی اصفهانی هم بیعمامه باشد من هم عمامه نخواهم گذاشت که بر اساس پیغام پدرم، برای ایشان هم اجازه صادر شد. در این شرایط مرحوم پدرم تصمیم به برگزاری یک فاتحه خانوادگی گرفتند که مأمورین شهربانی ریختند و خانه را حصر کردند و حتی اجازه ندادند در سطح افراد خانواده فاتحه برگزار شود. در سال ۱۳۲۰ یعنی پس از سقوط رضاشاه از سلطنت اولین فاتحهای که در مشهد بعد از آن جریانات برگزار شد فاتحه مرحوم آقازاده بود که حوزه مشهد و بازار تعطیل شد و این مراسم چهار سال پس از فوت ایشان میشد.
1. مرحوم آیت الله بهجت فرموده است: این باب بزرگی است که انسان عرفیات شرع و عناوین ثانویه را ملاحظه کند، و چنان نشود که از حقگویی او، مردم در باطل قرار گیرند . و جایی که مناسب نیست، نگوید ولو اصل مطلب حق باشد، به جهت وجود شرایط و مقتضیات وقت خودداری کند. شاید اخوک دینک فاحتط لدینک بما شئت (دین تو برادر تو است، پس برای دین خود، به هر صورت که امکانپذیر است، احتیاط کن.) این گونه موارد را هم شامل شود.
رضاخان پهلوی از علما خواست که فتوی دهند (وجه و کفین) مستثنی است و کشف آن دو مانعی ندارد، و علما حاضر نشدند، زیرا در زمان کشف حجاب معنای این فتوی کشف همه چیز بود؛ لذا علما حاضر شدند کشته شوند و این فتوی را امضا نکنند. در این گونه ابتلائات بزرگ به خدا پناه میبریم. (در محضر بهجت ج1)
حجت الاسلام میرزا عبدالرضا کفایی، مباحثات